دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

مسئله شناخت

از: مادلن گراویتس


فهرست مندرجات


[] منطق و شناخت

سوژه و ابژه (ذهن و عین): نقطه شروع علم در اراده فرد در این امر نهفته که به کمک منطق خود بتواند طبیعت را درک کرده و آن را کنترل نماید. اولین مسئله مطرح شده توسط علم اینست که چگونه این کار امکان پذیر است؟ چگونه امر واقعی می‌تواند با تحقیقات ما کنار بیاید؟ چگونه سوژه، می‌تواند ابژه را بیابد و بشناسد؟ بخش مهمی از تاریخ فلسفه، تلاشی برای پاسخ به این سوالات است. در این واقعیت زیسته شده: خود شناخت، اندیشه، سوژه شناسانده را از ابژه شناخت متمایز کرده است و رابطه آنها را به موضوعی برای تحلیل بدل کرده است. پاسخ بنابر اینکه به چه واژه‌ای اولویت بدهیم، تغییر می‌کند: آیا اولویت را به ابژه شناخت می‌دهیم یا به سوژه شناسنده، موجود یا اندیشه، ماده یا روح، ماده یا شناخت. تأکیدی که بر این یا آن وجه شده است دو جریان بزرگ در فلسفه را از یکدیگر جدا کرده: ماتریالیسم و ایده‌آلیسم.

به هرکدام از این دو اولویت بدهیم؛ سوژه یا ابژه، حال نقطه حرکت‌مان از هرکدام به دیگری باشد، همیشه از خلال اندیشه است که به شناخت دست می‌یابیم؛ به‌همین دلیل اقدام منطقی عقل معمولاٌ به منزله مطالعه شرایط حقیقت تعریف شده است و یا به قول سن اوگوستن به مثابه "علم علوم".

از نظر کانت، منطق نیز مانند همه علوم از فلسفه بوجود آمده و نه آنکه "به‌صورت چیزی تمام و کمال از مغز ارسطو نشات گرفته باشد"(٣٨٢-٣٢٢). ما باید منتظر پیشرفت‌های منطق جدید می‌ماندیم، تا می‌توانسیتم اهمیت پیشینیان ارسطو (تالس دو میله[۱] ٦۴٠-۵۴٦، فیثاغورث[٢] ۵٧٠-۴٩٦، زنون دله[٣] ۴٢٧-٣۴٧ و افلاطون قرن پنجم قبل از میلاد) و جانشینانش: رواقیون و بالاخره منطق‌دانان قرون وسطا را می‌فهمیدیم.

همان‌طور که دیدیم تعقل پایه شناخت بوده و به‌رابطه خاصی بین یک ابژه و یک سوژه اشاره دارد. گفتن اینکه سقراط یک مرد است اولا وجود یک ابژه و یک مفهوم را ایجاب می‌کند (نام سقراط)، ثانیاً فعالیت یا قضاوتی از سوژه را می‌رساند: [او] "یک مرد است" (طبقه‌بندی، ارتباط دادن) و ثالثاً گویای استدلالی است که ساختار یا شکلی را ایجاب می‌کند، رابطه‌ای بین سوژه که طبقه‌بندی می‌کند و ابژه که طبقه‌بندی شده یا به‌شمارش در می‌آید.

در اینجا به دو مانع برمی خوریم: ابتدا، عدم امکان اینکه بدانیم آیا این ساختارها یا اشکال به ابژه تعلق دارند یا به سوژه، یا به‌هر دو آنها یا به رابطه آنها؛ و بدین ترتیب عدم اطمینان به‌اعتبار این رابطه (نزاع ایده‌آلیسم و ماتریالیسم) اما از این هم مهمتر مساله خود اندیشیدن یعنی اعتبار منطق مطرح می‌شود. به‌همین ترتیب، در ریاضیات ک. گودل[۴] (١٩٠٦) در سال ١٩٣٢ ثابت کرد که نمی‌توان با ابزارهای خود ریاضیات عدم وجود تناقض در این علم را به اثبات رساند.

برای پرهیز از این مشکلات حل ناشدنی و بغرنج، ارسطو تنها به ساختارهای استدلالی و اعتبارشان پناه می‌برد، بدون آنکه به‌محتوای درست یا نادرست گزاره‌هایی بپردازد که اغلب جای آنها را به حروف a, b, c می‌دهد.

همان‌طور که دستور زبان‌شناس بدون پرداختن به‌محتوا فقط به رعایت مقررات و دستورات زبان علاقمند است، منطق‌دان نیز تنها به قواعد انسجامی که بر اندیشه حکم می‌رانند، می‌پردازد و بدین ترتیب منطق را به مطالعه‌ای بر شرایط صوری حقیقت تقلیل می‌دهد.[۵]


[] پی‌نوشت‌ها


[۱]- Thales de Milet
[۲]- Pythagore
[۳]- Zenon d’Elee
[۴]- K. Gödel
[۵]- مادلن گراویتس، مسئله شناخت



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها







<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>