پرفسور الن چالز کُرز استاد دانشگاه پنسیلوانیا و کارشناس در تاریخ عصر روشنگری است. وی به تدریس تاریخِ اندیشه میپردازد که مبحثی در آموزش دانشگاهی و زیرمجموعهای در رشتهای علوم اجتماعی است. سخنرانیهای وی تحت عنوانِ "زایش اندیشهی نوین" جریان رشد و استحکام اندیشهی جدید را طی سدههای هفده و هجدهم میلادی مورد بحث قرار میدهند. پرفسور کُرز میکوشد تا داستان پیدایش ذهن مدرن را نقل کند و دلایل فکری آن دگرگونی را روشن سازد. وی با معرفی چهرههای تعیین کنندهی جنبش فکری روشنگری، سهم آنان را در زایش و استواری فکر مدرن میشکافد. نوشتهای که در زیر میآید، خلاصهای از درسهای اوست.
[↑] فصل اول: تاریخ اندیشه[۱] و آغاز تحول در مفاهیم[٢]
اگر فردی را از امروز به زمان گذشته، به سیصد، پانصد یا هزار سال پیش، باز گردانیم، میتوان تصور کرد که وی در کوتاه مدت خواهد توانست خود را با شرایط جدیدش وفق دهد و با دریافت مناسبات قدرت، روابط تولیدی و ساختار اجتماعی آن عصر نان خویش را در آورد. درک ِ روابط زن و مرد و اینکه چگونه باید زندگی خود را، در حدود امکانات، سازمان دهد، چندان برایش دشوار نخواهد بود. ولی آنچه که بهنظرش بسی غریب جلوه خواهد کرد، روشهای فکری آن زمان و نحوهی اندیشیدن مردم دربارهی جهان و دربارهی خود خواهد بود. این است که به شخصی بگوید: "این ادعا غیرممکن است!" و بشنود: "خیر! این شیوهی کار دنیاست." از آنان بپرسد: "از کجا تا این اندازه اطمینان دارید؟" و پاسخ بشنود: "نکتهای بدیهی است و در حقیقت آن شکی نیست." در پهنهی اندیشه است که انسان مدرن خود را بهشدت ناآشنا احساس خواهد کرد، زیرا در این جاست که جهان عمیقاً تغییر کرده. سایر تحولات که بهنظر عظیم و تکان دهنده میآیند - انقلابات علمی و فنی، پیشرفتهای پزشکی و گسترش امکانات بشر و کاهش محدودیتهایش - همگی از آن دگرگونی در شیوهی تفکری ناشی شدهاند.
شاید یکی از دشوارترین وظایف آموزگار ِ تاریخ آن باشد که به دانشجویانش بیاموزد اسلوب اندیشیدن و طرق شناخت آدمیان در طول زمان ثابت نمانده، بلکه از ریشه دگرگون گشتهاند. بهعبارت دیگر درک مفهوم تاریخمندیِ تصوّراتِ[٣] بشر چندان آسان نیست. برای بررسی تاریخ مناسبات انسانها، معمولاً آن روابط را بهاجزای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی تقسیم میکنند. اما چنین تقسیمبندی خالی از نقصان نیست، چرا که همهی جانداران پیشرفته، اعم از حشرات و حیوانات والاتر مناسبات قوی و ضعیف دارند، از سازمان اجتماعی برخوردارند، افزارهای تولید خود را سازمان میدهند، با یکدیگربه زد و خورد میپردازند و برای ادامهی حیات میجنگند. آدمی از این جهات از سایر انواع جدا نیست. آنچه که تاریخ بشر را فیالنفسه از سایر حیوانات متمایز میسازد، خصوصیت ِ او بهمثابهی موجودی متفکر، از لونی دیگر است. علاوه بر طنز[۴]، که شاید یکی از صفات ممیزهی انسان است، قوهی اندیشهی تجریدی، توانایی یگانه و خاص نوع انسان بهشمار میرود.
از بررسی شیوهی زیست حیوانات بر میآید که تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی آنان از پانصد، هزار، یا ده هزار سال پیش تغییری نکرده است، در حالی که در انسانها همهی این جوانب زیر و رو شدهاند. تفکر و ادراک بشر واسطهی میان او و طبیعت است و به همین دلیل وی – فرای تاریخ بیولوژیکی و تکاملی - تاریخ پویایی را پشت سر میگذارد که تغییرات ِ پرشتابش، نه در مقیاس زمینشناسانه یا تکامی (میلیونها سال) بلکه در عرض دههها، سدهها و هزارهها بهوقوع میپیوندند. بشر دربارهی نظم طبیعی گیتی و دربارهی جهان اطرافش، به اندیشه مینشیند و رفتارش را بر اساس ِ آن تغییر میدهد. مناسبات آدم با طبیعت و آدم با آدم، انتظاراتش، احساسش در بارهی اینکه چه اموری ممکن و چه پدیدههایی ناممکن هستند و اینکه بشر بهچه کاری قادر است و از چه کاری ناتوان میباشد، همگی بر مبنای آن فکر عوض میشوند. دیدگاه بشر در مورد جهان، رابطهی او را با آن جهان سازمان میدهد. این ویژگی تاریخ ماست. در نتیجه، اگر بخواهیم تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی انسان را دریابیم، مطالعهی تاریخ روش اندیشیدن ضروری بهنظر میرسد.
این نکته که تغییرات انقلابی و شاید انقلابیترین اتفاقات زمانی رخ دادند که روشهای فکری انسانها دربارهی گیتی عوض شد، در نگاه اول به ذهن خطور نمیکند. اما واقعیتی است که جهانبینیِ انسانهایِ قرن بیست یکم با دیدگاههای اجدادمان در حوزههای گوناگون بهویژه دربارهی نظم طبیعت[۵]، علیّت[٦] و شناخت[٧] متفاوت است. بینش انسانها دربارهی نظم طبیعی و اینکه در دنیای خارج چیست که قابل شناخت[٨] است و عنصر و مایهی اصلی گیتی کدام است، دگرگون شده. آدمیان در چارچوبی بهجهان مینگرند که آن چارچوب از گذرگاه تاریخ، نقطه نظرهای هستیشناسی، علیت و شناختشناسی را به ارث برده است. مُردهریگ مباحثات و جدلهای پیشین در زندگی انسانهای عصر کنونی حیّ و حاضرند و کردارهایشان را معین میکنند. آنچه که ویژهی هر عصر است، توسط همین محتوای ِ فکری و موروثی مشخص میشود. واژهی فنی گفتاری که به ماهیت ِ کائنات[۹] و خمیرمایهی وجود میپردازد، هستیشناسی[۱٠] یا تئوری وجود[۱۱] است.
تحول در روش اندیشیدن، تغییر در درک ما از محیط و تغییر در مناسباتمان با طبیعت را موجب میشود. هر فرهنگ چنانچه نحوهی تفکر خود را دربارهی حقیقت، در زمینهی طبیعت، دربارهی آنچه که قابل شناخت است، در بارهی آنچه شدنی و آنچه محال است، در مورد علتِ پدیدهها، درباب آنچه را که میتوان بر آن چیره شد و آنچه را که باید بهعنوان تقدیر و سرنوشت پذیرفت، تغییر دهد، آن فرهنگ عملکردش را تقریباً در تمامی پهنههای زندگی منقلب خواهد کرد. چنانچه فرهنگی متد خود را در کاربرد مناسب ذهن، اینکه چه ادعایی قانع کننده است، از چه راه به شناخت چیزی میرسیم، چگونه میتوان ناآگاهی را از دانش تمیز داد، عوض کند، نحوهی اندیشهی خود را در تمامی زمینهها تغییر داده است. بههمین علت میبینیم که انقلاب در روشهای فکری موجبات گسترش و تسهیل تحولات اجتماعی را در اروپا فراهم آورد؛ پیامد انقلاب فکری قرنهای هفده و هجده بسی فراتر و ژرفتر از دستاوردهای دیگر در همین دوران بود، دورانی که مورخین آن را دوران مدرن نخستین[۱٢] نام نهادهاند. برای مثال، در قرن هفدهم میلادی، در اروپا، لرزه بر بنیاد ِ سنتِ پذیرش و دنبال روی از آموزشهای گذشتگان افتاد. اضمحلال این فکر در آن سده آغاز شد و دیدِ اروپاییان را نسبت به اصل مرجعیت[۱٣] از پایه زیرورو کرد: در نظر بگیرید که اعتقاد ِ جامعهای به ستارهشناسی قدیم، نه بر اساس ِ قوانین و دادههای نجومی، بلکه بر اساس پایبندیاش بهنظر پیشینیان باشد و بیشتر، تصور کنید، که انقلابی در آن فرهنگ، مردم را بهخطای ِسنت پیشینیان آگاه میسازد، بهطوری که تقدس و بیچون و چرایی مرجعیت ِ گذشتگان در نجوم، زیر علامت سئوال برده شود. در آن صورت، دور از ذهن نخواهد بود که دیدگاهها، از ریشه، در زمینهی مرجعیت بهعنوان ِ اصلی کلی عوض خواهند شد. چنانچه زلزله بر ارکان ِ مرجعیت فکری گذشتگان و آموزشهای آنان بیفتد و آحاد ملّتی قانع شوند که مراجع در مقولات زیربنایی، در باب کائنات و جایگاه انسان در آن، در اشتباه بودهاند، پس چه اعتمادی بر صحت ِ رأیشان در ساختارهای سیاسی- اجتماعی، داد و ستدهای اقتصادی یا نظام زیستی هست؟ اصل ِ مرجعیت در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی مورد پرسش عموم قرار گرفت و تحولی را که اکنون شاهد آنیم، موجب شد. این واقعه در پهنهی عقل، شاید تعیین کنندهترین و خطیرترینِ انقلابات در سراسر تاریخ بشری بوده باشد.
قرن هفدهم دوران ِ ظهور و بروز انگاشتها و مفاهیمی بود که اغلب سخت فلسفی و انتزاعی بودند. اندیشمندان، خود را وقفِ مطالعاتِ هستی شناسانه، پژوهشِ روابط ِعلّی و تفحص در شناخت شناسی کرده بودند. بهمرور زمان، نتایج آن تحقیقات به مبارزهای منتهی شد که سرانجام مقرر نمود چه کسانی شایسته است نقش آموزگاران تمدن را برعهده گیرند: صاحبان ِ مرجعیت گذشته یا اندیشمندانی با روشهای نوین؟ نبردی آغاز شد تا تعیین کند چه دروسی را باید به مردم و تحصیل کردهها آموخت. یک قرن پس از آن، در قرن هجدهم میلادی، دگردیسی در مفاهیم مجرد، به انقلاب فرهنگی تبدیل شد و این تبدیل، عمدتاً توسط همه فهم کردن[۱۴] مضامین انتزاعی سدهی هفدهم میسر گشت زیرا همگان امکان یافتند مقولات مورد بحث را که بهزبان ساده برگردانده شده بودند، درک نمایند. در عین حال، انقلاب در حوزهی فکر بهقلمروهای جدیدی از فعالیت بشری گسترش یافت و بهشکلِ فرهنگ غالب درآمد.
برای درکِ اینکه تکان در مفاهیم تا چه حد میتواند ژرف باشد، مثالی ذکر میکنیم: در نوشتههای بعدی، به شرح ِنظام فکری که قرن هفده میلادی وارث آن بود، خواهیم پرداخت. در این نظام جهان خاکی که زیر ِسماوات منزل داشت، عموماً بهعنوان ِ جهانی ناقص و دور از کمال خداوندی بهحساب میآمد و آنچه که در آسمانها بود مظهر کمال و زیبایی الهی بهحساب میآمد. در روند انقلاب فکری و انقلاب علمی قرن هفدهم، این عقیده به تدریج گسترش یافت که قوانین شگفت انگیز و منظم طبیعت، از جمله قانون جاذبه، قانون گازها و غیره، طرح و مقصود باری تعالی را منعکس میکنند و زاییدهی خرد و ارادهی آفریدگار هستند. بهمحض آنکه این باور در اذهان متمکن گشت، روزمرهترین و روشنترینِ مشاهدات در بارهی زندگی انسانها، یعنی این حکم ِ بدیهی که بشر همواره در تلاش است تا به کسب خوشبختی نائل آید و از درد بگریزد، بهطور قطعی قانون ِطبیعت شناخته شد. در قرون وسطا و پیش از دوران مدرن، کوشش آدمی در جهت ارضای نفس اماره، تحصیل ِ لذایذ و خوشیها و کاستن از رنجها، خصلتی ناپسند بهشمار میآمد و صفت ِ اشخاص خودمحور و غیراخلاقی محسوب میشد. حال با بینش جدید، اگر حکم بر آن شود که قوانین طبیعی چیزی جز بازتاب مشیت آفریدگار نیستند، پس به ناچارباید پذیرفت که قانون ِ کسب سعادت و گریز از رنج نیز چیزی جز خواست ِ خداوند برای نوع بشر نیست. نتیجهی این تغییر در دیدگاه چیست؟ برای اثبات ابعاد ِ ریشهای و تاریخساز این دگرگونی تنها به ذکرِ بند اول اعلامیه حقوق بشر اکتفا میکنیم. در این بند آمده است: "ما این حقیقت را بدیهی[۱۵] میشماریم که خداوند به همهی انسانها حقوقی معین و واگذارناپذیر و جداییناپذیری[۱٦] عطا نموده، که از جمله ... حقِ کسب خوشبختی[۱٧] است."
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله فصل اول کتاب تاریخ اندیشه مدرن است که در نشريه خبری سياسی الكترونيك ايران امروز به نشر رسيده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Intellectual history
[۲]- Conceptual change
[۳]- Ideas
[۴]- Humor
[۵]- Natural order
[۶]- Causality
[٧]- Knowable
[۸]- Knowable
[۹]- Universe
[۱٠]- Ontology
[۱۱]- Theory or science of being
[۱۲]- Early Modern Period
[۱۳]- Authority
[۱۴]- Popularization
[۱۵]- Self-evident
[۱۶]- Inalienable rights
[۱٧]- Pursuit of happiness
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ ايران امروز (نشريه خبری سياسی الكترونيك)
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>