جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

تاریخ اندیشه مدرن

از: م.ج. البرز


فهرست مندرجات


[] فصل چهارم: ستاره‌شناسی و کیهان‌شناسی ِ نوین

همانطور که در فصل ِ اسکولاستیسم ِ ارسطویی بحث شد، این نظام ِ فکری، همیشه نظر ِجداگانه‌ای نسبت به جهان متغییر[۸۹] و ناکامل[۹٠] زمینی، از یک سو و دنیای کمالات و ثابت آسمانی، از سوی دیگر ابراز می‌کرد و میان این دو، تفاوت عمیقی را قائل بود. به همین دلیل، علم ستاره‌شناسی که گردش اجسام سماوی را مطالعه می‌کند، از قدیم، دانشی برای اذهان باریک‌بین و والا محسوب می‌شد و به زیر تردید در مفاهیم سنتی آن، به‌معنای مبارزه با ارکان تفکرِ ارسطویی بود. در این بخش به‌شرح ِ سیستم ِنجومی بطلمیوس، که سازگار با جهان‌بینی ارسطو بود، می‌پردازیم و آن را نه از دیدگاه کشفیات و دانش ِ اخترشناسی قرن حاضر، بلکه به‌منظور ِ توضیح یکی از ژرف‌ترين سطوح فلسفی و روند تزلزل درسلطۀ اندیشۀ ارسطویی، مورد بررسی قرار می‌دهیم.


ارسطوییان و پیروانش به‌نظام ِ ستاره‌شناسی کلادیوس بطلمیوس[۹۱]، منجم ِ یونانی قرن دوم ِ میلادی اعتقاد داشتند. این تئوری به‌طرز شگفت‌انگیزی با جهان‌بینی اسکولاستیک مطابقت داشت و می‌گفت که در همان حالی که زمین مرکز کائنات[۹٢] و سرچشمۀ اهمیت گیتی است، در عین حال مکانش در دور‌ترين نقطه نسبت به جایگاه خداوند واقع است. بعلاوه، بطلمیوس می‌گفت که کرۀ ماه، سیارات، خورشید و گنبدی که ستارگان ثابت بر آن نصب شده‌اند، همگی بگرد زمین بر مدار دایره‌ای کامل[۹٣] در گردشند.

در فصل ِ بررسی موضوع جدل[۹۴]، گفتیم که یکی از وظایف تئوری آن است که با پدیده‌ها سازگار باشد و رفتارشان را توضیح دهد. نظام ِ بطلمیوسی که حرکت ِاجرام آسمانی را برمدار ِ دایره‌ای کامل بدور زمین فرض می‌نمود، از ابتدا با برخی ناهنجاری‌ها و دشواری‌ها مواجه بود. در قرن ما، این مشکلات، با نهادن ِ خورشید در مرکزِ منظومۀ شمسی (نظام ِ خورشید مرکزی) وکشف ِ مدار گردش ِ سیارات نه بر دایره، بلکه بیضی رفع شده‌اند. اما منجمین قدیم، برای اصلاح ِ این نواقص در سیستم نجوم ِ بطلمیوسی، ناگزیر به حک و تغییراتی در آن تئوری بودند. اول، "مدارهای خارج از مرکز"[۹۵]، یعنی مسیرهای که دایرۀ کامل بودند، اما کرۀ زمین دقیقاً در مرکز آنها واقع نبود را پیشنهاد کردند و دوم، منحنی‌های "روی دایره‌ای"[۹٦] را (دوایری که مرکزشان روی محیط دایرۀ بزرگتری است) افزودند. این تبصره‌ها و اضافات، تا اندازه‌ای توانستند حرکات پس‌گرا[۹٧] را که امروز توسط روشهای دیگر توضیح داده می‌شوند، توجیه کنند. منجمان ناچار بودند از این قبیل مدارهای "خارج از مرکز" و منحنی‌های "روی دایره‌ای" هر روزه به سیستم بطلمیوسی وارد کنند تا داده‌های نجومی تبیین شوند.

از جملۀ جنبش‌های فکری که اسکولاستیسم ِ ارسطویی را به‌مبارزه طلبیدند، نوزایی خطی فکری را باید نام برد که سرچشمه‌اش در اندیشه‌های ریاضی‌دان وعارف ِ یونان ِ باستان، فیثاغورث،[۹٨] بود. در جایی که اسکولاستیسم، ذات ِ پروردگار را در کمالات می‌دید، نوفیثاغورثیان[۹۹] ریاضیات و هندسه را بنیاد آفرینش می‌دانستند. این تفاوتی ماهوی میان این دو جهان‌بینی بود، زیرا دیدگاه اسکولاستیسم ارسطویی عمیقاً بر خصوصیات ِ کیفی[۱٠٠] تکیه داشت و سئوال می‌کرد که تا چه حد و به چه نحوی یک پدیده، کیفیت ِ کمال را در خود بازتاب می‌دهد و تا چه‌اندازه آیینۀ زیبایی و تمامیت الهی است. بعلاوه، این نظرگاه، وقتی که به حرکت اجسام و روندها می‌نگرد، آنان را در چارچوب ِ جوهر[۱٠۱] و اصلشان بررسی می‌کند و مقصود غایت‌شناسانه‌شان[۱٠٢] را مورد سئوال قرار می‌دهد.

اجازه دهید کمی به توضیح این مطلب بپردازیم: اگر به یک موجود از نقطه نظرِ فلسفۀ ارسطویی نگاه کنیم، یک فرم یا شکل خاص را داراست، یک شکل که از مجموعه‌ای از امکانات بالقوه و محدودِ هر جوهر، فعلیت و شئیت یافته است. به عبارت دیگر آن موجود چیزی را داراست که به آن ویژگی خاص می‌بخشد و از سایر چیزها متفاوت می‌کند. مقصد، در غایت‌شناسی، یعنی اینکه آن موجود نهایتی را بیان می‌کند و در جهت و سوی خاصی عمل می‌نماید. در نظام ارسطویی، کیفیتِ موجودات در شکل جنبششان بیان می‌شد. از این دیدگاه، اگر کسی می‌پرسید چرا سنگی به پایین سقوط می‌کند، جواب داده می‌شود که سنگ به‌سوی پایین در می‌غلطد، چون مکان شایسته و فیزیکی خود را می‌جوید. در سلسلۀ بزرگ ِ موجودات، اجسام ِ صلب در دورترین نقطه و پرفاصله‌ترين مکان از منزلت الهی قرار دارند، زیرا تماماً از جسم بی‌جان ساخته شده‌اند. نتیجتاً سنگها سوی زمین سقوط می‌کنند تا جای مناسب خود را در کائنات اشغال نمایند. آتش به بالا شعله می‌کشد، زیرا آتش تن و جسم را می‌پالاید و مطهر می‌سازد؛ به‌همین دلیل سوی خداوند و نزدیک به او زبانه می‌کشد. جنبش اشیاء به این طریق جوهر خاص ِ آنان را در جهان ابراز می‌کنند. جنبش در عین حال مقصود را نیز می‌نمایاند. باران می‌بارد تا محصولات برویند.

همین نگرش است که نوفیثاغورثیان را به‌عصیان می‌کشاند. دید آنان از پایه با این بینش ِ کیفی و غایت شناسانه متفاوت بود. از نظر نوفیثاغورثیان ذهن خداوند خود را در نظم و هماهنگی و نسبت‌های ریاضی بیان می‌کند. به ذمّ ِ آنان منشأ واقعیت، ذهن الهی است که بنیادش اعداد و توازن‌های هندسی‌اند. افزون بر آن، نوفیثاغورثیان قرص مدور آفتاب را نور مجسم و مهمترین ِ اجسام سماوی در کائنات می‌انگاشتند. فیثاغورثیان باستان خورشید را می‌پرستیدند. نوفیثاغورثیان دوره‌های بعد، آن را نشانه و مُهری از خداوند و همذات او می‌پنداشتند.

در قرن شانزده میلادی منجمی به‌نام کوپرنیک، به تجدیدنظر در نظام بطلمیوسی دست زد تا آن را با مدارهای دایره‌ای منطبق سازد. وی در مرکز گیتی خورشید را قرار داد. این بازنگری امکان داد تا از تعدادِ مسیرهای "روی دایره‌ای” و "خارج از مرکز" تا اندازه‌ای کاسته شود، هر چند حذف آنها میسر نبود. کوپرنیک، "آفتاب را چراغ و ذهن پروردگار و فرمانروای کائنات و تبلوری از ذات الهی" می‌دانست. یکی از برجسته‌ترين رصدگرانِ قرن هفده میلادی، تیکو براهۀ دانمارکی، نظام کوپرنیکی را نپذیرفت. اما مشاهداتش را به‌دقت گردآوری کرد و انبوهۀ عظیمی از ارقام ثبت نمود. داده‌های وی به منجمی خارق‌العاده به‌نام کپلر رسیدند. کپلر نوفیثاغورثی عارف، غیبگو، ریاضی‌دان و طالع‌بینی قهار بود. وی به انطباق ِ مشاهدات ِ تیکو براهه با نظام کوپرنیکی موفق شد. رمز کامیابیِ کپلر در انطباقِ داده‌های تیکو براهه به سیستم مرکز - خورشیدی،[۱٠٣] کاری که به‌غایت کوه پیکربود، در ایمان ژرفش به رازهای هندسی کائنات نهفته بود. از همان آغاز کار و پیش از آنکه هیچکدام از تحقیقات ِ وی نشان دهند که میان اجسام آسمانی روابط ریاضی برقرار است، عمیقاً معتقد بود که با گذاردن ِ آفتاب در مرکز جهان هماهنگی کمّی و ریاضی، طبق ِ نسبت‌های معین، مابین آفریده‌های خداوند هویدا خواهد شد. وی در حالی که در معادلاتش با متغیرهای متعددِ زمان، فاصله و حرکت سر و کار داشت، بدون دسترسی به هندسه تحلیلی و حساب دیفرانسیل که هر دو اواخر قرن شانزده ابداع شدند، به محاسبات ِشاقی همت گماشت که بارها به زمینش زدند و به شکستش کشاندند. با سرسختی و پیگیری ماوراء انسانی و اعتقاد ژرف به اینکه کائنات انعکاسِ خرد ریاضی و نظم خداوندی است و با اندکی مدد از اقبال، وی در سال ِ ۱۶۰۹ به دو قانون اولش در بارۀ حرکت ِ سیارات دست پیدا کرد. همین قوانین به نجوم و سیستم کوپرنیکی نظم و آرایش بخشیدند. کپلراز آن طوری که قانون اول از آب در آمده بود، زیاد راضی نبود، اما قانون دوم به آن بستگی داشت و لذا تا اندازه‌ای دال ِ بر حقانیت ِ قانون اول می‌شد. قانون اول می‌گفت که سیارات، از جمله زمین، بر مدارهای بیضی و نه دایره گرد خورشید می‌گردند. کپلر به دوستی نوشت: "به مدارهای بیضی رسیده‌ام که چون ارابه‌ای از سرگین‌اند!" معذالک بر مبنای مدارهای بیضی قانون دوم بدست می‌آمد که حکم می‌کرد خطی که سیاره‌ای را به خورشید وصل می‌کند، در زمان‌های مساوی مساحت‌های مساوی را می‌روبد. این نظم هندسی از دید کپلر سخت‌گیرا بود. ولی در برابر دست کشیدن از مدارهای زیبای دایره‌ای، پاداشی ناکافی به‌نظر می‌رسید. مدارس فلسفی و بخصوص نوفیثاغورثیان، تماماً به مسیرهای دایره‌ای به‌عنوان شکلی کامل و خدایی می‌نگریستند.

در نتیجه، کپلر به مدت ده سال بعد از آن، کوشش محاسبه‌ای و ریاضی خود را معطوف به اثبات هماهنگی در این دنیای مدارهای بیضی کرد و بالاخره در سال ِ ۱٦۱۹ به آن نائل آمد: مربع دَوَران[۱٠۴] گردش هر سیاره با مکعب میانگین ِ فاصله اش با خورشید نسبت مستقیم دارد. حالا دیگر مدارهای بیضی معنا و مفهوم داشتند. بر اساس آنان خداوند، خرد خود را در رابطۀ "مجذور دورۀ چرخش ۱٦ یک سیاره بدور خورشید با معدل ِ مکعب ِ فاصله اش از خورشید متناسب است"، بیان کرده است. کپلر در اثر بزرگ خود زیر عنوان ِ"هماهنگی در کائنات"[۱٠۵] قانون سوم خود را در قالب واژه‌هایی ابراز کرد که با ادبیات علمی و ستاره‌شناسی قرن بیست و یکم اندکی فرق دارد:

"من شاهد طلوع آفتاب در هجده ماه پیش بودم و سه ماه پیش، روشنی روز بر من هویدا گشت. اینک شعاع ِ خیره کنندۀ آفتاب تابان بر من می‌خندد. از این ببعد، دیّاری نخواهد توانست مرا باز دارد. لگام اختیار از کف نهاده و با شوق خداگونه ره می‌سپارم. با آنانی که قصد خواریم را دارند، به‌مبارزه بر می‌خیزم. من کشتی فرعون را ربوده‌ام تا مکانی مقدس را برای پروردگار خویش بجورم. جایی که دور از مرزهای مصر خواهد بود. اگر بر من خشم گیرند، غضبشان را به جان خریدارم. قلاب کمر را محکم انداخته‌ام و زنهار، که آب رفته به‌جوی باز نخواهد گشت. من برای معاصرانم می‌نگارم و اگر اینان نطلبند، چه باک، چرا که آیندگانش خواهند خواند. گو آثارم تا صد سال خواننده‌ای نیابند، مگر خالق متعال شش هزار سال منتظر نماند تا بالاخره تنابنده‌ای با فهم درست بر آفرینشش نظر افکند؟"

گالیله با کپلر نامه‌نگاری می‌کرد. گالیله ریاضی‌دان و منجم بود و بشدت به سیستم کوپرنیکی اعتقاد داشت. اما در پذیرش قوانین کپلر محتاط بود زیرا به‌نظرش بیش از حد ذهنی بودند. واقعیت این است که قوانین کپلر تا زمان ایزاک نیوتن یعنی سالهای آخر قرن هفده میلادی مورد قبول همگان قرار نگرفتند. اما گالیله با این نظر کپلر موافق بود که طبیعت را باید بر اساس اندازه‌گیری‌ها و مقیاس‌های کمّی دریافت. وی در مقابل ِ تفکرات ِ غایت‌شناسانه و بر طبق کمالات، شورش کرد و با کاربرد اختراع جدید آن عصر که وی در تکمیلش نقش داشت، یعنی تلسکوپ، با چشمی تازه به آسمان‌ها نگریست؛ و او چیزهایی را دید که بر طبق قوانین ِ قدیم نباید وجود می‌داشتند. برای مثال حفره‌های حاصله از برخورد اجسام سنگین بر سطح ماه با تصور کمال مطلق این کره بمثابۀ جرمی کاملاً دایره‌وار سازگار نبودند. گالیله می‌کوشید با محاسبات مثلثاتی، فواصل میان اجرام آسمانی را معین کند تا نظریاتش را به‌ثبوت رساند و برای توضیح حرکات سیارات به "ریاضی کردن" گیتی پرداخت. او در بحث با یکی از ستاره‌شناسان ارسطویی و بطلمیوسی گفت: "هنوز نمی‌دانید در کجا پژوهش کنید. در کتاب‌هایی که به‌دست بشر نوشته شده‌اند، جستجو می‌کنید، در حالی که چیزی که باید مطالعه شود، کتاب طبیعت است" همچنین نوشت: "باید زبان آفرینش را دانست تا بتوان کتاب آفرینش رادرک کرد و زبان آن، اعداد و اشکال هندسی‌اند که فهم طبیعت بی‌آنان ناممکن است."

دفاع گالیله از سیستم کوپرنیکی برایش موجب دردسرهای زیادی شد. اما به‌عقیدۀ بسیاری، خطرناک‌ترين بخش آثار او و انقلابی‌ترين شورش وی علیه اسکولاستیسم ارسطویی، رد نظریۀ فیزیکی اسکولاستیسم بود؛ بخشی که بنیادش بر کمالات و مقاصد گذارده شده بود. این بخش در سیستم گالیله توسط کیفیات ِ اولیه و کیفیات ثانویه[۱٠٦] جایگزین شده بودند. کیفیات ِ ثانوی، از دید وی، مجموعۀ زیادی از تجربیات ِ ما از جهان خارج هستند. این کیفیات، خود درون ِ دنیای خارج نبودند، بلکه تأثیر ِ آنان بر حواس انسانی بودند. از نظر گالیله پدیده‌های جهان، زرد یا قرمز، شیرین یا تلخ، زیبا یا زشت نبودند. این‌ها واکنش‌های مشاهده کنندگان و سیستم ِ حسی آنان نسبت به آنچه که در جهان بیرون است، هستند. پدیده‌های عینی، زرد و قرمز، شیرین و تلخ یا زیبا و زشت نیستند. این‌ها عکس‌العمل‌های مشاهده گرانند. کیفیات ِ اولیۀ طبیعت یعنی آنچه که در جهان ِ عینی، مستقل از آگاهی است و در آفرینش طبیعی خداوند واقعی است، کمّیت است. مثل ِ بُعد و شکل و هرآنچه قابل ِ اندازه گیری باشد. باقی، کیفیات اولیه‌ای هستند که با حواس بشری می‌آمیزند. به نظر او آنچه که پیروان اسکولاستیسم کمال مطلق می‌نامیدند، چیزی جز تصور انسان‌ها از جهان طبیعی، یعنی دنیای کمّی ِ در جنبش نبود. حرکتی که با قوانین ریاضی قابل ِ توضیح است. نتیجتاً گالیله تلاش می‌کرد اجسام در حال سقوط را بر اساس ِ جرم آنان و نه بر اساس ِ سلسله مراتب ِ کمالات و مقاصد ارسطویی بیان کند. در عصری که از دید ِ پیروان اسکولاستیسم اجسام فرو می‌افتادند تا مکان مناسب ِ خود را در زنجیرۀ کمالات اشغال کنند، گالیله عقیده داشت که ماده، در کلیت ّ خود، می‌تواند از طریق ِ قوانین ّ فیزیکی و دنیوی و بر پایۀ ریاضیات شرح داده شود. مشاهدات ِ عملی، نظم ریاضی و آزمایش‌های علمی به قوانین ِ حرکت منجر خواهند شد. همین قوانین فهم راستین ِ مخلوقات ِ پروردگار هستند. حرکت، کیفیت یا مقصد یک پدیده نیست، بلکه نسبت اجسام است به زمان و فاصله. وی در برابر ارسطو و دیگر مراجع ایستاده بود، اما از اسلوب ارسطو پشتیبانی می‌کرد که مشاهده ازجهان را تشویق میکرد و آموزش می‌داد. گالیله نوشت: "اگر ارسطو امروز اینجا می‌بود، با من موافقت می‌کرد."

سخت‌ترين مشکلی که همعصران ِ گالیله می‌توانستند برایش ایجاد کنند، رابطۀ میان فلسفۀ طبیعی و مذهب بود. برای مثال گالیله که عمیقاً به برداشت ِ ریاضی و استقرایی از فرضیۀ کوپرنیک معتقد بود، می‌دانست که اگر به‌گونۀ سطحی به مسئله نگریسته شود، این دیدگاه با کتاب مقدس در تناقض است. مثلاً، در کتاب یوشع خداوند به خورشید فرمان می‌دهد از حرکت بازایستد تا قوم یهود به پیروزی رسند. گالیله در دفاع ِ از خویش، نامۀ پراهمیتی را به کریستینا، دوشس اعظم، می‌نویسد و در آن بیان می‌کند که خداوند مؤلف ِ دو کتاب است: کتاب ِ مقدس و کتاب ِ طبیعت. پروردگار نگارنده‌ای اکمل است و در آفرینشش تناقض راه ندارد. آنچه که بشر در طبیعت مشاهده می‌کند نمی‌تواند خطا باشد و انسان به درستی به حقیقت آن ایمان آورده است. اگر چنانچه کتاب ِ مقدس سطحاً در تضاد با امر مسلم به نظر برسد، مشکل از کتاب ِ مقدس نیست، بلکه اشکال در تفسیرانسان‌هاست. گالیله از کلام یکی از پدران روحانی کلیسا استفاده می‌کند و می‌گوید: "انجیل حرکت به‌سوی ِ هفت طبقۀ آسمان را به بشر نشان می‌دهد، نه حرکت ِ آسمان‌ها را." آدمی به استعاره از بالا آمدن و فرو رفتن ِ خورشید سخن می‌گوید، نه به این دلیل که فرضیۀ نجومی را بیان کرده باشند، بلکه صرفاً از تجربه‌ای روزمره گفتگو می‌کند. کتابِ مقدس ذکر از ید ِ خدا و انگشت ِ خالق می‌کند. آیا به این معنا است که شخص کافر می‌شود اگر جسمی برای روح الهی قایل نشود؟ انجیل را باید در پرتو خرد ِ انسانی و دانش آدمی فهمید. حواس ِ بشر مخلوق ِ پروردگار هستند، عقل ِ او توسط خداوند آفریده شده، قوۀ اندیشه اش و ریاضیات آدم مخلوقات خدا هستند. اما در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود که فقه و الهیات ملکۀ دانش‌هاست و بر سایر ِ علوم برتری دارد. گالیله می‌گوید: "این سخنی صائب است. آری، الهیات در حوزه و دامنۀ آنچه که بحث می‌کند، در میدان حکمت ِ الهی ارجح ِ تمام ِ علوم است. اما در آنچه که قلمرو سایر علوم است، بر آنان برتری ندارد. اگر کسی بیمار شود، هرچند الهیات ملکه و سرآمد ِ علوم است، اما او را نزد پزشک که دکتر طب باشد می‌برند، نه پیش ِ دکتر الهیات. اگر فردی بخواهد قراردادی بنویسد، اگرچه فقه شهبانوی دانش‌هاست، وی به دکتر حقوق رجوع می‌کند، نه به استاد ِ حکمت ِ الهی. بر همین سیاق، اگر شخصی در پی فهم نظام ِ فیزیکی طبیعت و ستاره شناسی باشد، به کسانی مراجعه می‌کند که از طریق ِ روش استقراء، ریاضی و تجربیات ِعملی کارشناس ِ نظم طبیعی شده‌اند. در دورانی که فرضیۀ خورشید - مرکزی ِ کوپرنیک برای تدریس در دانشگاه‌ها قدغن اعلام شده بود، گالیله با صدای بلند می‌گفت که حقیقت را نمی‌توان پامال کرد، زیرا برای کشتن ِ حقیقت باید مردم را واداشت تا از مشاهده دست بکشند و به زور مجبورشان کرد تا به ترک ِ آنچه که پروردگار به آنان عنایت فرموده است، یعنی تجربیات و منطق ریاضی مبادرت ورزند. تجربه و منطق ریاضی محک‌های ِ نهایی و معیارهای ِ اصلی آفرینش یزدان هستند، نه تفسیر این یا آن فقیه. جوهر و ذات ِ واقعیت، کمیت است نه کیفیت و غایت.

آثار و موضوعاتی که گالیله بیان می‌کرد، فراخوانی برای بازسازی مجموعۀ ادراک ِ بشر از جهان خارج بود؛ همانا واگذاری ِ مقولات ِ کمال و هدف ِ غایی به متخصصین ِ علوم الهی و کوته کردن ِ دست آنان از فیزیک و دانش، یعنی همان رشته‌ای که وی فلسفۀ طبیعی می‌نامید، بود. گالیله از طرف خود پاپ دعوت شد تا کتابی بنویسد و در آن نشان دهد که اگر بنا باشد که انسان از میان نظام بطلمیوسی و سیستم کوپرنیکی یکی را انتخاب کند، اینکار به چه دشواری‌هایی منجر خواهد شد. پاپ از او خواست که نتیجۀ نهایی کتاب را طوری تنظیم کند تا خواننده بداند که در مسایلی از این قبیل، همیشه بایستی به نظر مرجعیت، به عنوان قاضی نهایی رجوع نمود. گالیله این درخواست را تنها از جنبۀ صوری برآورد، اما در واقع، در این کتاب طومار ِ مدافعان ِ نظام بطلمیوسی را در هم پیچید و دیدگاه آنان از اوج به حضیض آورد. نتیجه آن بود که گالیله به محاکمه کشیده شد. جرمش آن بود که فرضیه کوپرنیکی را که می‌گفت زمین گرد خورشید می‌چرخد، حقیقت دانسته بود. دشمنانش می‌دانستند که‌اندیشۀ گالیله مبنی بر کیفیات اولیه و ثانویه، اعتقاد مسیحی را دربارۀ تبدیل شراب و نان به‌خون و جسم ِ عیسی مسیح، غیرممکن می‌سازد، تبدیلی که به آسانی درچارچوب ِ فلسفۀ ارسطویی قابل تفسیر بود. افزون بر آن، می‌دانیم که گالیله خصمان خصوصی نیز داشت. وی مباحثه‌گری چیره‌دست و مجادله‌گری موفق بود و دوست می‌داشت در جدل‌های سهمگین درگیر شود. صلابت ِ برهان و نیروی استدلالش بسیاری را به‌خشم آورده بود. دشمنانش در میان ِ اوراق پروندۀ تفتیش عقاید وی، اسنادی را جعل کردند که گویا پاپ به او امر کرده بود که اصلاً از ذکر نظام کوپرنیکی سرباز زند. حقیقتی است که هنگامی که گالیله با آلات و ابزار شکنجه رو به رو گشت، حرف خود را به‌طور رسمی پس گرفت و باقی روزهای زندگی را در خانه مبحوث بود. اما با آنکه اجازۀ تالیف از او گرفته شده بود، به نگارش و انتقال مخفیانۀ آثاری که پایۀ فیزیک ِ مدرن هستند، کامیاب شد. باقی قرن ِ هفدهم و تمامی قرن هجده میلادی، وی بطور روزافزون، نه تنها به عنوان یکی از بزرگترین فیزیکدانان و منجمان و فیلسوفان و پیروان کمیت شناخته شد، بلکه به مثابۀ سمبلی از مبارزه برای گسترش ِ فلسفۀ طبیعی ِ مستقل به حساب آمد. فلسفه‌ای که می‌توانست، آفرینش خداوند را بدون فرضیات و ذهنیات از قبل فرض شده، مورد پژوهش قرار دهد. بالاخره کسی پیدا شده تا اویی باشد که خداوند با شکیبایی انتظارش را می‌کشید و آرزوی کپلر برآورده شده بود. ما در دنیای امروزه فرضیات علمی را فرمول‌های فرضی و احتمالی دربارۀ نمودهای گیتی میدانیم. در آثار کپلر و گالیله، این احساس موج می‌زند که توسط روشی درست، ذهن ِ بشر برای نخستین بار می‌تواند ماهیت اصلی اشیاء و پدیده‌ها را دریابد و به آفرینش ِ پروردگار با دیدی صحیح بنگرد. این سرآغازِ فصلی بسیارمهم در انقلاب ِ فکری قرن هفده میلادی بود.


[ ] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله فصل چهارم کتاب تاریخ اندیشه مدرن است که در نشريه خبری سياسی الكترونيك ايران امروز به نشر رسيده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۸۹]- Mutable
[۹٠]- Imperfect
[۹۱]- Claudius Ptolemy
[۹۲]- Universe
[۹۳]- Perfect circular motion
[۹۴]- Disputatio
[۹۵]- Eccentric
[۹۶]- Epicycles
[۹٧]- Retrograde motions
[۹۸]- Pythagoras
[۹۹]- Neo-Pythagorean thought
[۱٠٠]- Qualitative
[۱٠۱]- Essentialistic
[۱٠۲]- Teleological
[۱٠۳]- Heliocentricism
[۱٠۴]- Period
[۱٠۵]- The Harmony of the World
[۱٠۶]- Primary and secondary qualities



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الكترونيك)


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>