دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

تاریخ کورش بزرگ

از: دکتر شروین وکیلی

تاریخ کورش بزرگ

(بخش سوم: زندگی کورش)


فهرست مندرجات




[] گفتار سوم: جنگ‌های کوروش

١- تمام منابع در اين مورد توافق دارند که نخستين نبرد جدی کوروش، با ماد در گرفته است. هرودوت، دليل اين نبرد را چيرگی ديرينه‌ی مادها بر پارس‌ها می‌داند و می‌گويد که پارس‌ها برای زمانی طولانی خراجگزار خويشاوندان شمالی ترشان بودند. تا اين که به رهبری کوروش قيام کردند و سلطه‌ی مادها را بر انداختند. کتسياس می‌گويد که کوروش هنگامی‌ که در دربار آستياگ خدمت می‌کرد، برای سرکوب قبايل کادوسی – که ايرانيانی رمه دار و کوچگرد بودند- رهبری ارتش را در دست گرفت و پس از آن به سرکشی پرداخت. نيکولای دمشقی که روايت کتسياس را بازگو کرده، می‌گويد که کوروش وقتی رهبری ارتش را بر عهده گرفت، با پدرش که در اين زمان با نفوذ او شهربان پارس شده بود، و ماجراجويی پارسی به نام هوبارَه دست به يکی کرد و بر مادها شوريد.

يوستينوس هم همین داستان را تکرار کرده است، اما همدست اصلی کوروش را‌ هارپاگ مادی دانسته است. کسنوفانس هم ادعا کرده که کوروش در ابتدا تجربيات جنگی‌اش را در مقام سرداری مادی شروع کرد و از سوی پدربزرگش مامور شد تا شهربان ارمنستان را که خراج نمی‌داد، تنبيه کند. کوروش به ارمنستان تاخت و اين کشور را بار ديگر برای ماد فتح کرد، اما چون پسر شاه ارمنستان همبازی دوران کودکی‌‌اش بود، در مورد شاه شکست خورده مهربانی نشان داد و آسيبی به او نرساند[۱]. به همین دليل هم بعدها وقتی کوروش سر به طغيان برداشت، ارمنی‌ها به ياری‌اش شتافتند.

اينها همه در حالی است که منابع غيريونانی اشاره‌ای به چيرگی مادها بر پارس‌ها ندارند. سالنامه‌ی نبونيد هنگامی‌ که نبرد کوروش و آستياگ سخن می‌گويد، تنها به اين نکته که آستياگ شاه مادها و کوروش شاه انشان بوده اشاره می‌کند و چيزی درباره‌ی سرکشی و تابعيت قبلی پارس‌ها از مادها نمی‌گويد. در واقع چنين به نظر می‌رسد که نويسندگان يونانی هنگام نگارش زندگينامه‌ی کوروش سخت زير تاثير داستان زندگی شروکين اکدی بوده و ماجراها و جنگ‌های کوروش را در چارچوب اساطير منسوب به شروکين روايت کرده باشند.

درستتر آن است که به اسناد رسمی‌ بابلی همزمان با کوروش بيش از قصه‌هايی که يونانيان قرنها بعد سر هم کردند اعتماد کنيم، و چنين فرض کنيم که کوروش از ابتدا شاه انشان بوده و هیچ ارتباطی هم با خاندان سلطنتی ماد نداشته است، و کشورش هم تابع ماد محسوب نمی‌شده است.

البته مادها و پارس‌ها از نظر فرهنگی، زبانی، و احتمالا دينی کاملا همسان بوده‌اند. اينها در واقع دو جمعيت ايرانی شبيه به هم بودند که دولت‌هايی را در دو کناره‌ی پادشاهی بزرگ و کهن ايلامی‌ تشکيل داده بودند. از میان اين دو، مادها که بيشتر فشار آشور را احساس می‌کردند و نسبت به پارس‌ها از قلمرو نفوذ ايلامیان دورتر قرار داشتند، زودتر توانستند پادشاهی مستقل خود را پديد آورند. اما سياست خارجی‌شان که بر دشمنی با آشور و اتحاد با بابل متمرکز بود، و شيوه‌ی کشورداری‌شان کاملا دنباله‌ای از تمدن ايلامی‌ محسوب می‌شد. در واقع، پادشاهی ماد را بايد دنباله‌ای از حکومت محلی گوتيوم و لولوبی دانست که مرکزش در کوهستان زاگرس قرار داشت و از نظر تمدن و سياست خارجی دنباله روی ايلام محسوب می‌شد.

ضعيف شدن ايلام، بی‌ترديد در بر آمدن مادها و تبديل شدنشان به متحد اصلی بابل تاثير داشته است. در واقع چنين به نظر می‌رسد که در ٦۴۴ پ.م همزمان با ويرانی شوش، گرانيگاه قدرتِ ايلام از مرکز باستانی شوش به دو نقطه‌ی حاشيه‌ای در شرق (انشان) و شمال (ماد) آن منتقل شده باشد. اين انتقال، برخلاف آنچه که مورخان کلاسيک تصور کرده‌اند، مترادف با انقراض تمدن ايلام نبوده است. چون کشور ايلام در جريان تاريخ بيست و پنج قرنه‌اش تا آن لحظه، بارها توسط سپاهیان ميان‌رودان و قبايل مهاجم ديگرِ مقيم زاگرس مورد حمله قرار گرفته بود. گوتی‌ها، کاسی‌ها، بابلی‌ها و آشوری‌ها پيش از اين بارها شوش را فتح و ويران کرده بودند، و با اين وجود هیچ گاه صدمه‌ی مهمی‌ بر پيکر اين کشور بزرگ وارد نياورده بودند. بدترين آسيبی که شهر شوش ديد، به دوران تاريک سه قرنه‌ای مربوط می‌شود که در ابتدای هزاره‌ی نخست پ.م به دنبال سقوط شوش بروز کرد، و در نهايت با ظهور دودمان ايلامی‌ نو ترمیم شد. حتی در اين زمان هم شهر شوش بود که متروکه شده بود، و خودِ تمدن ايلام همچنان زنده و فعال بود.

در ٦۴۴ پ.م، وقتی شوش ويران شد و دودمان ايلامی‌ نو منقرض گشت، بار ديگر دوران تاريکی بر اين شهر سايه افکند، که اين بار تنها برای ٩٠ سال دوام يافت. چون پس از اين مدت، بار ديگر لقب باستانی "شاه انشان و شوش" توسط کوروش احيا شد و شوش به مرتبه‌ی يکی از سه پايتخت امپراتوری بزرگ او برکشيده شد. اين به معنای آن است که شهر شوش و تمدن ناحيه‌ی سوزيان همچنان زنده و پويا بوده‌اند. ٢٠ سال پس از شکست ايلام از آشور، مادها با همدستی بابلی‌ها بر آشور تاختند و آنجا را نابود کردند، و اين نمی‌توانسته بدون همراهی ايلامی‌‌ها انجام گرفته باشد. هرچند ايلامی‌‌ها احتمالا در اين زمان به خاطر استقلال طلبی انشان وحدت سياسی خود را از دست داده بودند و زير پرچم مادها می‌جنگيده‌اند.

به اين ترتيب، پادشاهی ماد، پديده‌ای نبوده که ناگهان و بی‌سابقه بر صحنه پديدار شود. قلمروی که مادها فتح کردند، ناحيه‌ای بود که برای مدت‌های طولانی زير تاثير نفوذ فرهنگی ايلام قرار داشت و در زمانِ مورد نظرمان، متحد جنگی ايلام محسوب می‌شد. ايلام، با ٢۵٠٠ سال پيوستگی فرهنگی، زبانی، نژادی و سياسی، از نظر تداوم در میان تمام تمدن‌های جهان در تمام اعصار بی‌نظير است. از اين رو نمی‌توان آن را قدرتی دانست که ناگهان از میان رفته باشد.

در واقع آنچه که رخ داده، ايرانی شدنِ تدريجی اين تمدن بوده است. چنان که گفتيم، رسوخ تدريجی جمعيت ايرانی در قلمرو ايلام از ابتدای هزاره‌ی نخست پ.م آغاز شد و در قرن هفتم پ.م به آنجا منتهی شد که مردمِ نواحی پيرامونی ايلام، کاملا در میان مهاجران آريايی حل شدند. در زاگرس، گوتی‌ها و کاسی‌ها و ماناها و بعدها اورارتوها با ادغام در قبايل ماد و کيمری و سکا هويتی ايرانی به دست آوردند، و در شرق چنين ماجرايی در مورد مردم انشان تکرار شد. در اين میان هسته‌ای از جمعيت قفقازی در سوزيان باقی ماند که همچنان وارث فرهنگ و تمدن ايلامی‌ محسوب می‌شد و جايگاهی احترامآمیز در میان اين نوآمدگان داشت.

مهمترين دليل بر اين موقعيت مرکزی آن است که خط و زبان ايلامی‌ در عصر هخامنشی‌ها به‌عنوان خط و زبان رسمی‌ شاهنشاهی برگزيده شد و نخبگان گارد جاويدان را سربازان برگزيده‌ی پارس و ماد و ايلامی‌ تشکيل می‌دادند و کوروش که بنيانگذار اين تمدن بود، در ابتدا خود را شاه انشان می‌ناميد و ديگران نيز او را شاه ايلام می‌دانستند.

بنابراين چنين به نظر می‌رسد که افسانه‌ی انقراض تمدن ايلامی‌ چيزی جز برداشت نادرستِ مورخان غربی نباشد، که در اشتياق سوزانشان برای مهم جلوه دادن بابل و سومر[٢]، به دنبال سندی در مورد نابودی ايلامی‌‌ها می‌‌گشته‌اند. اين سند، البته پيدا شده است. آن هم کتيبه‌ی آشور بانيپال است که در آن ويرانی شوش را شرح می‌دهد و ادعا می‌کند که شهر را به مسکن ماران و موران تبديل کرده است و ديگر انسانی در آن نخواهد زيست. اين ادعا، با توجه به اين که تنها ٢٠ سال بعد قدرت آشور در اثر فشار اقوامی‌ که متحد يا تابع ايلامی‌‌ها بودند، فرو پاشيد، نادرست به نظر می‌رسد. اين کتيبه، اگر بخواهیم در چارچوبی تاريخی به آن نگاه کنيم، يکی از چندين و چند متن بابلی، سومری و آشوری است که در جريان نبردهای دايمی‌ مردم ميان‌رودان با ايلامی‌‌ها نوشته شده است و بنا بر سنتی کهن فتوحات موقت اين مردم را بر دشمنان قوی پنجه‌ی قفقازی‌شان نشان می‌داده است. نبوکدنصر و نرام سين و منيش توسو و ساير حکمرانان ميان‌رودان بارها پيش از آشوربانيپال به ويران کردن شوش و خالی از سکنه شدنش اشاره داشته‌اند، و اين در حالی است که هیچ يک از اينها به نابودی تمدن ايلام يا متروک ماندن شوش منتهی نشد.

تمام اين حرفها بدان معناست که پادشاهی ماد و پارس را بايد دنباله‌ای از تمدن ايلام دانست. ايلام، و هسته‌ی سخت و نيرومند تمدن قفقازی‌های باقی مانده در سوزيان – يعنی تخت سلطنت شوش - برای مدتی طولانی به صورت مرکز ثقلی عمل می‌کرد که قبايل نوآمده‌ی آريايی و تمدن‌های کهن ميان‌رودان – مانند بابل - در مدارش با هم متحد می‌شدند و در برابر نيروهای خونخوار و غارتگری مانند آشوريان مقاومت می‌کردند. با سقوط شوش و تضعيف اين هسته‌ی مرکزی، قلمرو ايلام به دو بخش تجزيه شد. نواحی کوهستانی زاگرس که نصيب کشور ماد شد، میراث قبايل جنگجو و سرکشی را به چنگ آورد که از ديرباز به ميان‌رودان و گاه حتی به شوش می‌تاختند و از ابتدا وضعيتی مستقل‌تر از خويشاوندانشان در انشان داشتند. به اين ترتيب، پادشاهی ماد در ابتدا برجستگی يافت و لبه‌ی تيز حمله به آشور از شوش به اکباتان منتقل شد. جايگاه مادها در نزد بابلی‌ها، سنن حکومتی‌شان، و سياست خارجی‌شان نشان می‌دهد که هم خودشان و هم همسايگان شان ايشان را دنباله‌ی ايلامی‌‌ها می‌دانسته‌اند و جايگاه‌شان در سياست بين‌الملل همتای جانشين ايلامی‌‌ها بوده است.

مادها به اين ترتيب برای مدتی در سپهر ايران زمین درخشيدند و وظيفه‌ی بزرگِ ريشه کن کردن آشور را که همچون مرکزی برای صدور خشونت و رنج در منطقه عمل می‌کرد، بر عهده گرفتند و به انجام رساندند. با اين وجود، قلمرو کهن ايلام نصيب خويشاوندان پارسی‌شان شد که به طور مستقيم در کشمکش‌های ميان‌رودان درگير نبودند و سرگرمِ استوار ساختن شالوده‌ی پادشاهی خويش بودند. پارسيان برای مدت ١٠٠ سال به آرامی‌ در انشان زيستند، و پس از آن به رهبری کوروش از انشان بيرون آمدند و توسعه‌ی خويش را آغاز کردند.

٢- کوروش، ظاهرا سازمان دهنده‌ی اصلی نيروی نظامی‌ پارس‌ها بود. کسنوفانس در بندهای فراوانی از کوروش‌نامه به دستاوردهای سازمانی کوروش اشاره می‌کند. از ديد او، کوروش بود که ارتش پارس را سازمانده‌ای کرد، و سلاح‌های ساده‌ی اوليه‌شان (کمان و نيزه‌ی ساده) را با سلاح‌های يکدستی مانند شمشير و نيزه و سپر سبدی و تبرزين تکمیل کرد[٣]. همچنين او بود که واحدهای ارتشی را به گروه‌هايی ١٠ نفره تقسيم کرده و نظامی‌ اعشاری را بر رده‌بندی واحدهای رزمی‌ حاکم کرد[۴].

اين در واقع همان نظمی‌ است که در روايت هرودوت و کتسياس از رژه‌های نظامیان ايرانی هم ديده می‌شود. بر مبنای اين قاعده، دسته‌های ١٠ نفره‌ی رزمی‌ در گروهان‌هايی ١٠٠ نفره و آنها نيز در گردان‌هايی ١٠٠٠ نفره سازمان می‌يافتند که می‌توانستند در قالب ارتش‌هايی ١٠ هزار نفره مانند گارد جاويدان با هم متحد شوند. اين نظم احتمالا از نظام عددنويسی ايلامی‌ مشتق می‌شد که بر مبنای حسابی ده‌دهی استوار بود. مردم ميان‌رودان برخلاف ايلامی‌‌ها اعداد خود را بر مبنای ششگان مینوشتند و گويا ايلامیان محسابات ششگانی را از ايشان وامگيری کرده باشند. اين روالی است که در شمارش درجه‌های مثلثاتی و مشتقاتشان يعنی واحدهای زمان مانند دقيقه و ثانيه باقی مانده است.

نظام عددنويسی اعشاری رايج در ايلام، گويا ده‌دهی بوده باشد. هرچند اطلاعات موجود در اين زمینه بسيار جسته و گريخته و کتيبه‌های باقی مانده از ايلامیان بسيار اندک است. به هر صورت، کوروش نخستين کسی بود که حساب ده‌دهی را در سازمانده‌ی ارتش به کار گرفت. تا پيش از آن واحدهايی چنين منظم که با شماری برابر از سربازان تجهیز شده باشند و بر مبنای دستگاهی اعشاری صورتبندی شوند، وجود نداشتند. از آنجا که کوروش خودش رياضی‌دان نبوده، می‌بايست اين نظام را از جايی وامگيری کرده باشد. به نظر می‌رسد اين دستگاهی بوده که پيش از آن در ايلام وجود داشته و نوآوری او آن بوده که اين حساب را در فنون نظامی‌ به کار بسته است.

به روايت کسنوفانس، کوروش همچنين کسی بود که سواره نظام پارس‌ها را پديد آورد[۵]. بر مبنای اين روايت، پارس‌ها تا پيش از آن که زير نفوذ ماد قرار بگيرند از فنون سوارکاری اطلاعی نداشتند[٦]. اين امر البته ممکن است، چون می‌دانيم که قبايل ايرانی ديگری – مانند کيمری‌ها - سوارکاری نمی‌دانستند، و مادها هم مشهورترين پرورش‌دهندگان اسب در کل قلمرو میانی بوده‌اند. با اين وجود، سوارکار نبودن پارس‌ها تا زمان کوروش کمی‌ غريب جلوه می‌کند، چون قبايل ايرانی خيلی زود فنون سوارکاری را از هم آموختند و سواره نظامشان وحشت آفرينترين بخش ارتششان محسوب می‌شد. مُهری که از کوروش به جا مانده هم او را به سبک تصويرگری ايلامیان، سوار بر اسب نشان می‌دهد.

بنابراين گويا سنت پرورش اسب در اين منطقه پيشاپيش وجود داشته باشد. سنتی که کوروش موفق شده آن را بهینه سازد و در توانمند کردن واحدهای نظامی‌اش به کار بگيرد. کسنوفانس کوروش را بنيانگذار گردان ارابه رانان پارسی هم می‌داند[٧]، که نامحتمل است. چون ارابه‌ی جنگی از زمان کاسی‌ها در قلمرو ايلام رواج داشته است. اينجا هم فرضِ اصلاح و بهینه سازی بيشتر معقول مینمايد تا معرفی فنی که تا آن زمان کاملا ناشناخته بوده باشد.

٣- چنين به نظر می‌رسد که کوروش برای سه سالِ نخست سلطنتش جاه‌طلبی نظامی‌ خاصی نداشته و به کار تجديد سازمان مردمش مشغول بوده باشد. گام نخستِ اين بلندپروازی می‌بايست با چيرگی بر شوش آغاز شده باشد. با توجه به اهمیت شهر شوش در دوران کوروش و مرکزيتی که به‌عنوان پايتخت يافت، می‌دانيم که در زمان تاج گذاری کوروش اين شهر مسکونی و آباد بوده است. با توجه به سابقه‌ی درخشان شوش به‌عنوان پايتخت ايلام، و اين سنت باستانی ايلامیان که فرمانروای شوش به همراه شاه و وليعهدش يکی از سه نيروی برتر سياسی در قلمرو ايلام محسوب می‌شدند، بدیهی است که حاکمان شوش در اين زمان نسبت به همسايگانشان چندان بی ادعا نبوده‌اند. اين حدس به نظر معقول می‌نمايد که احيای قدرت سياسی شوش، در سال‌های آرامِ پس از سقوط آشور، و در میانه‌ی دو قدرت آريايی ماد در شمال و انشان در شرق انجام گرفته باشد. با اين وجود، از آنجا که ما اطلاعاتی نوشته شده از اين دوران به‌دست نياورده‌ايم، در مورد ماهیت اين قدرت چيزی نمی‌دانيم.

انشان، سرزمینی است که توسط حايلِ منطقه‌ی سوزيان از ماد جدا می‌شود، و کشمکش میان ماد و انشان تنها زمانی می‌توانسته رخ دهد که شوش به‌عنوان قدرتی مستقل در اين میان وجود نداشته باشد. چنين به نظر می‌رسد که مادها هیچ گاه شوش را فتح نکرده باشند. چون در اسناد بازمانده از ميان‌رودان هیچ اشاره‌ای به اين موضوع وجود ندارد و از سوی ديگر بعيد می‌نمايد که مادها سوزيان را فتح کنند و مدعی به ارث بردن پادشاهی پرافتخار و کهن ايلامی‌ نشوند. اين ادعايی بود که پارس‌ها وقتی اين قلمرو را گشودند، طرح کردند و اين يک قرن پس از خاموش شدن مدارک باستانی شوش بود. بنابراين در تمام اين مدت ايلام اسم و نفوذ خود را در منطقه حفظ کرده و به‌عنوان نيرويی سياسی و فرهنگی آنقدر زنده بود که به‌عنوان يکی از گرانيگاه‌های مهم امپراتوری هخامنشی نقش ايفا کند.

نتيجه‌ای که از اين بحث می‌توان گرفت، آن است که اين منطقه‌ی حائل، يعنی سوزيان و مرکزش شوش، در فاصله‌ی يک قرنی که از سقوط آشور تا ظهور کوروش گذشت، توسط مادها اشغال نشد. اين همان فاصله ايست که گمان می‌کنم نوعی پادشاهی مستقل دراين منطقه حاکم بوده است. پادشاهی‌ای کوچک و شايد ناتوان، که انشان و قلمرو زاگرس را به خاطر نفوذ آريايی‌ها از دست داده بود، اما احتمالا همچنان ادعای احيای پادشاهی بزرگ ايلامی‌ را طرح می‌کرد.

۴- سالنامه‌های بابلی، برای نخستين بار در سال ۵۵٦ پ.م به کشور انشان اشاره می‌کنند[٨]، و اين زمانی است که کوروش ششمین يا هفتمین سال حکومتش بر انشان را می‌گذراند. در اين هنگام معقولترين گام برای توسعه‌ی شاه انشان آن بود که سوزيان را فتح کند و بار ديگر پادشاهی کهن ايلام متحد نمايد. چنين به نظر می‌رسد که کوروش هم دقيقا همین کار را کرده باشد. او احتمالا در اين سال به سمت غرب پيشروی کرد و شوش را گرفت. به اين ترتيب پارس‌ها با ماد و بابل همسايه شدند. اين حدس از آنجا تقويت می‌شود که سالنامه‌های بابلی از اين پس در چند جا از کوروش با عنوان شاه ايلام ياد می‌کنند و میدانيم که خودش هم لقب "شاه شوش و انشان" را که به شاهان باستانی ايلام تعلق داشت، برای خود برگزيده بود.

در میان نويسندگان امروزی، برخی تاريخ فتح شوش را بسيار ديرتر دانسته‌اند. زادوک، معتقد است که کوروش شوش را در اواخر جهانگشايی‌هايش، و درست پيش از فتح بابل تسخير کرد[۹]. از ديد او، شوش تا زمان داريوش پايتخت ايران نبود و همچنان شهری مخروبه باقی مانده بود. کوک بر مبنای اشاره‌ی کوروش که می‌گويد بتهای دزديده شده توسط نبونيد را به شهرهای ميان‌رودان و شوش بازگردانده، به اين نتيجه‌ی عجيب رسيده است که کوروش پس از فتح بابل شوش را گرفته است[۱٠].

اين دلايل، به نظر غيرمنطقی می‌رسند. از نظر جغرافيای جنگ، کوروش پيش از حمله به ماد می‌بايست شوش را گرفته باشد، و آستياگ هم نمی‌توانسته بدون گذر از سوزيان و ايلام و ناديده گرفتن جمعيت انبوه اين منطقه به پاسارگاد حمله کند. با يک نگاه به نقشه‌ی ايران می‌توان نادرستی اين فرضيات و محتملتر بودنِ فتح شوش در زمانی بسيار جلوتر را نتيجه گرفت. فرض اين که کوروش بدون گذر از جاده‌ی باستانی و هموار انشان به شوش و فتح اين شهر، منطقه‌ی دور دست و کوهستانی اکباتان، و بعدتر سارد در آسيای صغير، و بعد بلخ را فتح کرده باشد، کاملا نامعقول است.

شوش، در زمان مورد نظر ما – مانند ٧٠ سال بعد در زمان داريوش- همچنان مرکز جمعيتی بزرگ و مهمی‌ بود و مرکز ناحيه‌ی سوزيان محسوب می‌شد. با توجه به پيوندهای باستانی مردم اين منطقه و ساکنان انشان، و تاريخ ٢۵ قرنی که اين دو قلمرو به‌عنوان بخش‌هايی از يک کشور يگانه در پشت سر خود داشتند، بدیهی است که کوروش در نخستين گام برای فتح کردن آنجا خيز بر میدارد، نه آن که اين منبع انسانی و مشروعيتِ حاضر و آماده را رها کند و ناگهان به پادشاهی مقتدر و جا افتاده‌ی ماد حمله برد. پيشينه‌ی مشترک مردم انشان و شوش، و ابهت نام "شاه انشان و شوش" که خاطره‌ی شاهان مقتدر ايلام را در ذهن تداعی می‌کرد، دليلی کافی بود تا کوروش را وا دارد تا در نخستين قدم برای توسعه‌ی کشورش، شوش را فتح کند.

به اين ترتيب، از سويی قلمروی به نسبت مطيع و کشوری که به يکپارچگی عادت داشته را نصيب خود می‌کرد، و از سوی ديگر می‌توانست ادعای باستانی شاهان ايلام را در مورد حکومت بر انشان و شوش بار ديگر احيا کند. با توجه به اين که مهر کوروش ساختار ايلامی‌ کاملی دارد، و خودِ کوروش در چندين جا خود را شاه انشان و شوش نامیده است، آشکار است که چنين گامی‌ بسيار زودتر از زمان فتح بابل برداشته شده است.

گذشته از اين، منابع باستانی هم فرض ما را تاييد می‌کنند. پيشگويی دودمانی، که سندی بابلی است، کوروش را هنگام حمله به بابل با لقبِ "شاه ايلام" مورد اشاره قرار می‌دهد[۱۱]. همچنين هرودوت و کتاب اشعيا و کتاب عزرا در عهد قديم آشکارا تاريخ فتح شوش را بسيار جلوتر می‌دانند و کوروش را از همان ابتدای کار شاه ايلام می‌دانند. بنابراين به‌نظر می‌رسد حدس ما در مورد اين که کوروش در نخستين گام از فتوحات خود شوش را گشوده، به حقيقت نزديکتر باشد.

۵- دليل اختلاف میان کوروش و آستياگ به درستی مشخص نيست. چون مسئله‌ی روابط خانوادگی و قصه‌ی تلاش آستياگ برای کشتن کوروشِ نوزاد بی ترديد نادرست است. بيشتر چنين مینمايد که شاه ماد از ظهور قدرتی بزرگ در همسايگی‌‌اش در انديشه شده باشد. بايد پذيرفت که تا پيش از فتح شوش به دست کوروش، ماد از انشان بسيار نيرومندتر بود و بعيد نيست که حاکمان ناشناخته‌ی شوش هم به نوعی دست نشانده يا زير نفوذ مادها قرار داشته باشند. تلاش کوروش برای احيای پادشاهی ايلام، نمی‌توانسته ناديده انگاشته شود، چون قلمرو ماد در منطقه‌ای قرار داشت که برای قرنها تابع ايلامی‌‌ها بود.

در مورد آغاز درگيری میان پارس‌ها و مادها اطلاعاتی اندک در اختيار داريم. هرودوت با قدرت تخيل شايسته‌ی تحسين خود نطفه‌ی اين درگيری را با کينه جويی‌هارپاگ که پسرش را از دست داده بود، عجين می‌بيند. از ديد او، ‌هارپاگ بود که کوروش را به شورش برانگيخت و خود نيز به‌عنوان حامی‌ بزرگ او زمینه پيروزی‌اش را فراهم کرد[۱٢]. يوستينوس هم به نقش مهم‌هارپاگ در پيروزی کوروش اشاره کرده است[۱٣] و اين مضمونی است که در آثار تمام نويسندگان يونانی ديگر هم ديده می‌شود.

در اين روايتِ يونانی، چند نکته مرتب تکرار می‌شود. نخست آن که کوروش تجاوز به خاک ماد را آغاز کرد، دوم آن که‌هارپاگ مادی که در ارتش اين کشور مقامی‌ ارجمند داشت، به آستياگ خيانت کرد و به کوروش پيوست، و سوم آن که آستياگ يک بار کوروش را شکست داد و تا نزديکی پاسارگاد او را تعقيب کرد. اما در اين هنگام که پارس‌ها توسط قوای ماد عقب رانده می‌شدند و بيم سقوط پاسارگاد می‌رفت، زنان پارسی به میدان آمدند و با تشويق مردانشان ايشان را به نبرد برانگيختند. پس مردان پارسی با نيرويی دو چندان به میدان باز گشتند و مادها را به شدت شکست دادند[۱۴]. پوليانوس رومی‌ داستان نبرد نهايی پارس‌ها و مادها را با شرح بيشتری روايت کرده[۱۵] و معتقد است که پارس‌ها ابتدا در سه نبرد به شدت از مادها شکست خوردند و حتی کار به جايی کشيد که گروهی از پارس‌ها به مادها پيوستند. آنگاه جنگ چهارم در نزديکی پاسارگاد رخ داد که در آن زنان پارسی نقشی مهم ايفا کردند و مردانشان را به مقاومت فرا خواندند. نيکلای دمشقی هم همین ماجرا را بازگو کرده و گفته که به همین دليل هرگاه شاه هخامنشی به پارس می‌رفت به زنان اين منطقه هدايايی می‌بخشيد[۱٦].

متون باقی مانده از ميان‌رودان، که به دليل رسمیت دولتی‌شان از روايت‌های يونانی معتبرتر هستند، تصويری به کلی متفاوت از اين موضوع را به دست می‌دهند.

کهنترين اشاره به درگيری ماد و پارس را در متنی نيمه رسمی‌ به نام استوانه‌ی ابوحبه که در شهر سيپار کشف شده، نوشته‌اند. اين استوانه ماجرای خوابی را شرح می‌دهد که نبونيد – شاه کلدانی بابل - در زمان تاجگذاری‌اش (۵۵۵ يا ۵۵٦ پ.م) ديد. اين نبونيد شاهی غيرعادی با مشغوليت‌های ذهنی خاص خود بود. او به ظاهر به نوعی يکتاپرستی پايبند بود که بر محور پرستش خدای ماه – سين - تمرکز يافته بود. مادرش کاهن معبد سين در حران بود و بخش مهمی‌ از فعاليت‌های دوران سلطنت وی به تلاش برای فراگير کردن آيين سين مربوط می‌شود.

در زمان آستياگ، شهر حران تابع پادشاهی ماد محسوب می‌شد و بنابراين يکی از آرزوهای ديرينه‌ی اين شاهِ پيامبر، آن بود که بر اين شهر دست يابد. بر مبنای کتيبه‌ای بابلی، نبونيد در سال سوم سلطنتش خواب ديد که سروشی غيبی او را به فتح شهر حران و تزيين معبد سين در آنجا برانگيخت. هنگامی‌ که نبونيد اعتراض کرد و حران را جزئی از قلمرو ماد دانست، سروش به او گفت که قدرت مادها به زودی از میان خواهد رفت. آنگاه مردوک، خدای خدايان، کوروش، شاه انشان، را برانگيخت تا به مقابله با مادها بشتابد. در اين کتيبه، کوروش دارای لقب "اَردو"ی مردوک است که "خادم جوانِ" اين خدا معنا می‌دهد. متن کتيبه تا آنجا ادامه می‌يابد که کوروش با سپاهی اندک با ارتش بزرگ آستياگ روبرو می‌شود و آنان را شکست می‌دهد. آنگاه شاه ماد را اسير کرده و او را به سرزمین خود می‌برد.

٦- سالنامه‌ی نبونيد، که روايت رسمی‌تری از وقايع دوران سلطنت او را به‌دست می‌دهد، به نبردی در سال ششم سلطنت وی (۵۵٠ پ.م) اشاره می‌کند. بر مبنای اين متن، شاه ايشتومِگو (آستياگ) سربازانش را فراخواند و برای مقابله با کورَش، شاه انشان، حرکت کرد. اما ارتش آستياگ بر او شورش کرد و او را در غل و زنجير به کورش تحويل داد. کورش پس از آن به سمت شهر آگامتانو (اکباتان)پيش رفت و خزانه‌ی سلطنتی مادها را تصرف کرد. او سيم و زر و ساير اشيای گرانبهای آگامتانو را به‌عنوان غنيمت به انشان برد، و ماد را در قلمرو خود ادغام کرد.

به اين ترتيب بر مبنای متون بابلی چند چيز روشن می‌شود. نخست آن که ظاهرا کوروش در برابر ماد سياستی تهاجمی‌ نداشته، و آستياگ بوده که نبرد را شروع کرده است. اين امر از اينجا بر می‌آيد که سپاه آستياگ افزونتر از ارتش پارس بوده و اين آستياگ بوده که سربازانش را فرا می‌خوانده و بيشتر حرکت می‌کرده است. روايت يونانيان هم که جنگ اصلی را در پاسارگاد و قلمرو بومی‌ پارس‌ها قرار میدهند، با اين ماجرا همخوانی دارد. يک نکته‌ی ناهمخوانِ مهم، به زمان نبردهای ماد و پارس مربوط می‌شود که در روايت يونانی بسيار کوتاه است و کار جنگ با خيانت‌هارپاگ يکسره می‌شود. اما از متون بابلی بر می‌آيد که اين دو کشور دست کم سه سال با هم جنگيده‌اند.

خيانت ارتش ماد به شاهشان هم در هردو رده از متون ذکر شده است. از آنجا که می‌دانيم سرداری مادی به نام‌ هارپاگ بعدها شهربان بابل می‌شود و در جريان سرکوب شورش ايونی‌ها هم به کوروش خدمت می‌کند، چنين مینمايد که به راستی چنين کسی وجود داشته و بعيد هم نيست که رهبری جناح هوادار کوروش را در دربار ماد بر عهده گرفته باشد.

اگر بخواهیم وقايع سال‌های نخست سلطنت کوروش را تا سقوط اکباتان بازسازی کنيم، به چنين تصويری دست می‌يابيم. کوروش ظاهرا پس از سه سال سازمانده‌ی ارتشش، در ۵۵٦ پ.م به ايلام لشکر کشيد و ظاهرا بدون جنگ مهمی‌ شوش را تصرف کرد. اين همان تاريخی است که بنابر سالنامه‌های بابلی، نبونيد در آن رويای مشهورش را ديد و دريافت که رقيبی نيرومند برای مادها پيدا شده است. آنگاه با حمله‌ی آستياگ مواجه شد که از زورمند شدن اين همسايه‌ی جنوبی دل نگران بود. به ويژه که اين همسايه‌ی نيرومند هويتی مستقل و ادعاهايی ويژه نيز داشت. تمايز هويتی مادها و پارس‌ها را می‌توان از تمايز در رژيم غذايی‌شان هم دريافت! چنان که به روايت نيکولای دمشقی وقتی سپاه آستياگ و کوروش رويارو شدند، آستياگ به سردارانش گفت: "برويم و به اين پسته خوران درس عبرتی بدهیم!"[۱٧]

گذشته از اين نکات جزئی، تقريبا قطعی است که کوروش همزمان با فتح ايلام، نبردی تبليغاتی را برای دستيابی به تاج و تخت ماد آغاز کرده بود. اين حقيقت که مقامی‌ بلند مرتبه مانند‌هارپاگ از او هواداری می‌کرد و مادها به اين سرعت او را به‌عنوان شاهشان پذيرفتند، نشانگر برنامه‌ی تبليغاتی وسيعی است که برای او به‌عنوان شاه شايسته‌ی تخت ماد، مشروعيت توليد می‌کرد. شايد برخی از اين برنامه‌ها، از نوع شايعه پراکنی‌هايی بوده باشد که او را وارث قانونی و ستمديده‌ی تاج ماد وانمود می‌کرده است. يونانيان می‌بايست نسخهای از اين روايت را بر گرفته و در کتاب‌های خود داخل کرده باشند.

هرودوت و ساير نويسندگان يونانی بر اين نکته تاکيد کرده‌اند که در میان قبايل ماد، مغ‌ها هوادار کوروش بودند. از آنجا که اعضای اين قبيله در زمینه‌ی اجرای وظايف دينی تخصص داشتند و به همین دليل مورد احترام ساير قبايل آريايی بودند، می‌توان فرض کرد که سياست کوروش در جهت جلب پشتيبانی مراجع دينی از همان ابتدا وجود داشته و در ارتباط با مادها هم اجرا شده است. حمله‌ی شتابزده‌ی آستياگ، می‌تواند نشانگر موفقيت اين برنامه‌ی تبليغاتی بوده باشد. آستياگ ناگهان در جنوب کشور خود متوجه اتحاد مجدد پادشاهی ايلام شده، و شاهی را بر مسند آن ديده که نبردی تبليغاتی را برای دستيابی به حکومت ماد آغاز کرده است. بهترين راه در اين شرايط، پيشدستی کردن در حمله است، و آستياگ چنين کرد.

شکست و عقبنشينی اوليه‌ی پارس‌ها، نشانگر آن است که آستياگ در محاسبات خود بر حق بود. کوروش برای مقابله با ارتش منظم مادها آمادگی نداشت، و احتمالا در چند نبرد نخست از او شکست خورد. اما نبرد تبليغاتی‌ا ش را با مهارت ادامه داد. به طوری که‌هارپاگ با سپاه زير فرمانش به کوروش پيوست. اما تمام منابع – شايد به جز سالنامه‌ی نبونيد - در اين نکته تصريح دارند که آستياگ پس از خيانت‌هارپاگ همچنان ابتکار عمل را در دست داشت. در واقع چنين مینمايد که خيانت‌هارپاگ آستياگ را هراسان کرده و او را وادار به خلع برخی از سرداران و برقراری نوعی حکومت وحشت نموده باشد، در اين شرايط شوراندن سپاهیان بر او کاری سادهت ر از پيش بوده است. با اين وجود مادها توانستند در چند (شايد سه) نبرد پارس‌ها را شکست دهند و ايشان را به قلمرو انشان پس برانند. اما نبرد نهايی که در پاسارگاد درگرفت، و با نقش آفرينی زنان پارسی همراه بود، به پيروزی پارس‌ها انجامید.

دلايل اين پيروزی را به درستی نمیدانيم، اما معلوم است که شکست مادها در پاسارگاد برايشان بسيار سنگين تمام شده است. چون تمام روايت‌ها حاکی از آن هستند که پس از آن هجوم منظم پارس‌ها به اکباتان شروع شد. در واقع دور از ذهن نيست که خيانت اصلی سپاهیان آژيدهاک به وی را در جريان همین نبرد بدانيم، و فرض کنيم که شاه ماد در میدان نبرد در پاسارگاد اسير شده باشد. هرچند روايت‌هايی يونانی هم در دست هستند که بر مبنايشان آستياگ در ارگ اکباتان سنگر گرفت و پس از اسير شدن دختر و دامادش به دست پارس‌ها و مشاهده‌ی اين که زير شکنجه قرار گرفته‌اند، خود را تسليم کرد. اما پناه بردن به ارگ اکباتان همان قدر از شاه جنگاور و سالخورده‌ی ماد بعيد است، که شکنجه شدن دخترش به دست کوروش. به ويژه که بنا بر روايتی همین دختر در همان زمان با کوروش ازدواج کرد!

کوروش ادعا می‌کرد که شاهی مهربان است و با رفتارش اين ادعا را اثبات کرده بود. بنابراين داستانِ کتسياس که کوروش داماد و دختر شاه را در برابر ارگ اکباتان شکنجه داد تا آستياگ خود را تسليم کند[۱٨]، بی‌ترديد نادرست است. چون حتی اگر خلق و خوی راستين کوروش را هم مهربان و مردمدار ندانيم، اين کار به سادگی سياست تبليغاتی کوروش برای وانمودن خود همچون شاهی دادگر و مهربان و وارث مشروع تاج ماد را بی اثر می‌کرده است. خودِ کتسياس هم دقيقا يک جمله بعد از اين ادعا، تاکيد می‌کند که کوروش پس از دستگيری آستياگ به او آسيبی نرساند و او را چون پدری محترم داشت[۱۹]!

تصوير معقولتر، آن است که آستياگ خود در هنگام نبرد اسير شده باشد. احتمالا او در میدان جنگ اسير نشده و به دست سپاهیان شورشی‌اش و در غل و زنجير به کوروش تسليم شده است. سالنامه‌ی نبونيد به روشنی می‌گويد که کوروش پس از اسير کردن آستياگ به سوی اکباتان حرکت کرد و بنابراين روايت‌هايی که از مقاومت او در ارگ حکايت می‌کنند، نادرست هستند. يکی از دلايلی که می‌توانسته سقوط آرام و سريع اکباتان را توجيه کند، همین اسير بودن شاه است. چون شهر اکباتان شهری کوهستانی است که بنابر روايات بابلی و آشوری ارگ و حصاری مستحکم داشته و به اين سادگی‌ها گشوده نمی‌شده است. در واقع به نظر می‌رسد کوروش پس از اسير کردن آستياگ توانسته باشد با او به نوعی توافق دست يابد. آستياگ جان خود را خريده، و در مقابل به کوروش کمک کرده تا دو قلمرو ايرانی پارس و ماد را با هم متحد کند. کوروش که تا چندی پيش شاه گمنام انشان بود، بی‌ترديد گذشته از تبليغات سياسی ماهرانه اش، از شخصيتی بانفوذ هم برخوردار بوده است. وگرنه تاثيرش بر آستياگ و سپاهیان ماد رازی ناگشودنی جلوه می‌کند.

به اين ترتيب، قلمرو پارس و ماد در هم ادغام شد.

در جريان نبردهای پارس و ماد، خاندان سطلنتی ماد تلفات چندانی نداد. بنا بر گزارش نويسندگان يونانی، داماد آستياگ که اسپيتامه نام داشت در جريان نبرد کشته شد، و کتسياس پسران او – اسپيتاک و مهاربرنَه - را هم در میان کشتگان فهرست می‌کند. با اين وجود به نظر نمی‌رسد خونريزی چندانی در میان طبقه‌ی اشراف مادی رخ داده باشد، وگرنه آرام و مطيع ماندن ايشان در بقيه‌ی دوران سلطنت کوروش و شورش نکردنشان در زمان انتقال تاج و تخت به سلطنت کمبوجيه توجيه نمی‌شود. تقريبا مسلم است که کوروش به آستياگ آسيبی نرساند. سالنامه‌ی نبونيد تنها به اسير شدن آستياگ و به فرستاده شدنش به انشان اشاره می‌کند. هرودوت[٢٠]، يوستينوس[٢۱]، و کتسياس در اين مورد توافق دارند که آستياگ پس از شکست از کوروش با احترام به منطقه‌ای - کرمان يا گرگان- تبعيد شــد و بقيـه‌ی عمـرش را با آســودگی زيســت. کـوروش با دخـتر او که بيـوه‌ی اســپيتامن[٢٢]، يا دختر هووخشتره (؟) بود، ازدواج کرد[٢٣] و به اين ترتيب نوعی پيوند خانوادگی با دودمان شاهی ماد برقرار کرد.

اين نخستين بار در تاريخ بود که شاهی شاه ديگری را از سلطنت برکنار می‌کرد و تاج و تختش را خود تصاحب می‌کرد و با اين وجود او را زنده نگه میداشت. و اين موضوعی است که به زودی بار ديگر به آن بازخواهیم گشت. اين بزرگواری کوروش از روی ظاهرنمايی و مقطعی نبود، چون تمام نويسندگانی که به اين موضوع اشاره کرده‌اند، در اين موضوع توافق دارند که آستياگ سالها با آسودگی در تبعيد زيست، و آزاری از کوروش نديد. تنها کتسياس اشاره می‌کند که آستياگ در زمان سالخوردگی با توطئه‌ای که اوگبارو –شهربان بابل- آن را طرحريزی کرده بود، در بيابانی به حال خود رها شد و به همین دليل از گرسنگی و تشنگی در گذشت. با اين وجود خودش بلافاصله قيد می‌کند که کوروش از اين ماجرا خبر نداشت و وقتی در خواب بر راز مرگ پدر زنش آگاه شد، چنان خشمگين شد که خواجه‌ای را که چنين کرده بود را اعدام کرد، به شکلی که اوگبارو از ترس اعتصاب غذا کرد و به اين ترتيب خودکشی نمود. البته اين روايت کتسياس را می‌توان ناديده گرفت، چون علاوه بر منحصر به فرد بودنش، عناصر نامعقولی هم دارد. مثلا می‌گويد جسد آستياگ در بيابان سالم و دست نخورده مانده بود، چون چند شير در اطرافش ايستاده بودند و از او نگهبانی می‌کردند تا جانورانی بيابانی جسدش را ندرند[٢۴].


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط دکتر شروین وکیلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- کسنوفانس، کتاب سوم، فصل ١
[۲]- اين اشتياق از آنجا سرچشمه می‌گيرد که منطقه‌ی ميان‌رودان و به‌ويژه بابل در کتاب مقدس يهوديان و مسيحيان بسيار مورد ارجاع است و از اين رو برای غربيان بار هويتی سنگينی دارد.
[۳]- کسنوفانس، کتاب ٢، فصل ١، بندهای ٩ و ١٠.
[۴]- کسنوفانس، کتاب ٢، فصل ١، بندهای ٢٢-٢۴.
[۵]- کسنوفانس، کتاب ۴، فصل ٣، بندهای ٢٣و٢۴.
[۶]- کسنوفانس، کتاب نخست، فصل ٣، بند ٣.
[٧]- کسنوفانس، کتاب ٦، فصل ١، بندهای ٢٧-٣٠ و ۵٠-۵۴.
[۸]- Grayson, 1975.
[۹]- Zadok, 1976.
[۱٠]- کوک، ١٣٨۴، صص ٦٦-٦٩.
[۱۱]- Beaulieu, 1989.
[۱۲]- هرودوت، کتاب نخست، بند ١٢٣.
[۱۳]- يوستينوس، کتاب نخست، فصل ٦، بندهای ١٧ و ١٨.
[۱۴]- هرودوت، کتاب نخست، بندهای ١٢٧ و ١٢٨.
[۱۵]- پوليانوس، کتاب ٧، فصل ٦، بند ١.
[۱۶]- Nicolas of Damascus, FGrH 90 F 66-43, 1989.
[۱٧]- ايسرائل، ١٣٨١، ص ٩٧.
[۱۸]- کتسياس، کتاب ٢، بند ٣.
[۱۹]- کتسياس، کتاب ٢، بند ۴.
[٢٠]- هرودوت، کتاب نخست، بند ١٣٠.
[٢۱]- يوستينوس، کتاب نخست، فصل ٦، بند ١٦.
[٢۲]- کتسياس، کتاب ٢، بند ۵.
[٢۳]- کسنوفانس، کتاب ٨، فصل ۵.
[٢۴]- کتسياس، کتاب ۵، بندهای ١-٦.



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

تارنگار روزنامک


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]