دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

افغان‌ها

از: ویلیم فوگیلسنگ (٢٠٠٢)، برگردان: سهیل سبزواری (٢٠۱٠)

گشایش به‌سوی غرب

(فصل هفتم)

تاریخ قدیم اقوام و سرزمین‌های افغانستان امروزی تا ظهور سلطنت افغان‌ها

(به اساس شواهد باستان‌شناسی)


فهرست مندرجات



تا نیمۀ هزارۀ اول ق.م حاکمان محلی اولادۀ سکايیان به‌امتداد نوار شمالی فلات ایران مستقر می‌شوند. اين‌ها طبقۀ حاکم را تشکیل می‌دهند، همانطور که در اوقات بعدی ترک‌ها به‌عین ساحات آمده و مسلط می‌شوند. گروه‌های دیگر سکايیان به‌اطراف و نواحی رفته و به‌ادامۀ رسوم و عادات اجداد خویش در آسیای میانه می‌پردازند.

در افغانستان کنونی، شمال آن کاملا سکايیزه شده و سربازان محلی در ارتش هخامنشی ملبس با سبک سکايیان اند. اما در جنوب با وجود اين‌که تا اندازۀ زیادی توسط سکايیان کنترول می‌گردد، اکثریت مردم محلی هنوزهم رسوم خویش را تعقیب می‌کنند. به‌اين ترتيب آن‌ها با گروه‌های دیگر ایرانی در نوار جنوبی فلات ایران به‌شمول پارسیان رابطه پیدا می‌کنند. در یک نگاه اجمالی این فاصله بین شمال و جنوب و به‌خصوص بین شمال و جنوب افغانستان را می‌توان در تاریخ اولیۀ هخامنشیان مشاهده کرد.

در ۵۵٠ ق.م یک شهزادۀ پارسی که در دنیای قدیم به‌نام کوروش شهرت دارد، آقای خویش، استیاگیس (ایشتوویگو) شاه ماد‌ها را شکست می‌دهد. هرودوتس کوروش را نواسۀ استیاگیس معرفی می‌کند. صرف‌نظر از اين‌که چنین موردی حقیقت دارد یا نه، شهزادۀ پارسه (پرشیای یونانی) در جنوب ایران جانشین شاه ماد‌ها می‌شود. او متعاقبا آقای یک قلمروی وسیع سرزمين‌های می‌شود که از مرزهای لیدیا (ترکیۀ غربی) تا ایران شرقی و از کوه‌های ارمینیا در شمال تا سواحل خلیج فارس در جنوب وسعت دارد. از اين‌که کوروش سرزمين‌های افغانستان را تسخیر کرده یا به‌سادگی به‌ارث برده یا هر دو، یک نقطۀ مبهم است، اما طوری‌که از منابع معلوم می‌شود به‌هنگام مرگ او در ۵٣٠ ق.م تمام افغانستان فعلی و سرزمين‌های مجاور آن شامل قلمروی امپراطوری هخامنشیان بوده است.

نام‌های تمام نواحی قدیمی مشهور افغانستان در لیست کتبۀ بیستون شامل است. این کتیبۀ سه زبانه (ایلامی، اکادیان و پارسی باستان) در سنگ‌های نزدیک همدان فعلی در غرب ایران به‌فرمان داریوش کمی پس از تخت نشینی او در ۵٢٢ ق.م کنده شده است. این نواحی (در متن پارسی باستان) شامل بکتریش (بکتریا)، هرایوا (ارییا)، زرنکا (زرنگیانا یا درنگیانا، سیستان فعلی)، هرایواتیش (اراکوزیا)، تاتاگوش (ستاگیدیا) و گندارا (گندهارا) می‌باشد. چون هیچ مدرکی وجود ندارد که کامبیزیس، پسر و جانشین کوروش (۵٣٠- ۵٢٢ ق.م) گاهی در شرق کمپاین نموده باشد، این سرزمين‌ها به‌احتمال قوی در زمان کوروش یا قبل از آن شامل امپراطوری شده‌اند. در واقعیت، داستان‌های زیادی در مورد کارهای کوروش در قسمت‌های شرقی فلات وجود دارد. گفته می‌شود که او قلعه و شهر کاپیسا در شمال کابل را تخریب می‌کند. همچنان گفته می‌شود که او در سیستان یا جوار او با مردمان اریاسپیان تماس داشته است. به‌علاوه ادعا می‌شود که او یک قلعه را در سواحل سیردریا، نچندان دور از خجند فعلی (لنین آباد قبلی) تاسیس نموده است. او همچنان در اين قسمت جهان در ۵٣٠ ق.م احتمالا در بیابآن‌های دشت قراقوم (در ترکی "رنگ سیاه") در شمال ایران فعلی می‌ميرد. او بالاخره در پارک قصرخویش (پاسارگاد)، شمال پرسیپولیس دفن می‌شود، جايی‌که امروز هم قبر او دیده می‌شود.


[] مبارزه برای تاج‌وتخت هخامنشی

مخالفت در فلات ایران در نیمۀ سدۀ هشتم ق.م در بین شمال سکايیزه شده و جنوب غیر سکايیزه در حوادث مربوط به‌قدرت رسیدن داریوش در ۵٣٣ ق.م انعکاس می‌يابد. کامبوجیه در اين سال می‌ميرد. او پسر کوروش و جانشین او است. او به‌هنگام مرگ، همراه با ارتش خویش در مسیر برگشت از مصر به پرشیا به‌خاطر سرکوب اغتشاش بردیا است که ادعا دارد برادر کامبوجیه است. هرودوتس این شخص را سمیردیس می‌خواند. وقتی کامبوجیه می‌ميرد، بردیا به‌حیث شاه تاجگذاری می‌کند که در ۱ جولای ۵٢٢ به‌وقوع پیوسته است. با آن‌هم فقط سه ماه بعد در ٢۹ سپتمبر یک جوان طایفۀ هخامنشی بردیا را در ماد به‌قتل می‌رساند. شخص قاتل داریوش است که تا ۴٨٦ م شاه امپراطوری می‌باشد. او به‌صورت آشکار در کتیبۀ مشهور بیستون خویش اعلام می‌کند که بردیا یک دغلباز بوده و بردیای واقعی سال‌ها قبل توسط کامبوجیه کشته شده است. داریوش می‌گوید، دغلباز در واقعیت یک واعظ ماد یا مغ (مجوس) به‌نام گیماتا می‌باشد. داریوش علاوه می‌کند که پس از ٢۹ سپتمبر یک سلسله اغتشاشات به‌مقابل او در سراسر امپراطوری به‌وجود می‌آید. اما مطابق متن، داریوش و جنرال‌های او این اغتشاشات را در ظرف یک‌سال درهم می‌کوبند.

در متن بیستون که داریوش کمی پس از به‌قدرت رسیدن کندنکاری می‌کند، واژۀ "حقیقت" را چندین بار به‌کار می‌برد که خوانندۀ فعلی نمی‌تواند مطميین گردد مگر اين‌که احساس شک و تردید نماید. "کشش حقیقت" یک پدیدۀ ناشناخته (بخصوص در بین سیاستمداران) نیست. در اینجا شک و تردید در مورد هویت "دغلباز" و چگونگی اغتشاشات وجود دارد. آیا داریوش یک دغلباز را به‌قتل رسانیده یا او برادر واقعی کامبوجیه را کشته است؟ مشخصۀ اغتشاش چه بوده و مطابق داریوش، وقتی او بر تخت می‌نشيند، چگونه موفق. می‌شود مخالفین را شکست دهد؟ حوادث ۵٢۱/۵٢٢ غالبا به‌حیث یک مخالفت دوامدار در بین مادها و پارس‌ها (رعیت اسبق ایشان) توضیح می‌شود. هرودوتس به‌این ارتباط می‌گوید، داریوش پارسیان را از مطیع شدن دوباره به ماد‌ها نجات می‌دهد. با آن‌هم واضح است که اوضاع به‌مراتب مغلق‌تر از آن بوده است. مطابق منابع، واقعیت مغلق اين است که، داریوش فرمانده سربازان و جنرالان پارس‌ها و مادها بوده و یکی از مخالفین عمدۀ او یک پارسی بوده است. لذا یک مخالفت روشن در بین مادها و پارس‌ها، طوری‌که غالبا حدس زده می‌شود، وجود نداشته است. لذا چه واقع می‌شود؟

یکی از اغتشاشات گفته شده توسط داریوش، در مارگیانا (اطراف مرو فعلی)، شمال شرق امپراطوری رخ داده که توسط شخصی به‌نام فرادا رهبری شده است. در نقوشی که متن را همراهی می‌کند، دیده می‌شود که این "اغتشاشی" لباس پارسی بر تن دارد، بسیار متفاوت از لباس سواری (سکايیان) مارگیانا که به‌امتداد نوار شمالی فلات ایران زندگی می‌کردند. لذا فرادا ظاهرا یک پارسی و شاید حاکم پارسی بوده باشد. داریوش می‌گوید، اغتشاش فرادا زمانی به‌وقوع پیوسته که او در بین‌النهرین بوده، جايی‌که او پس از ٢۹ سپتمبر رفته بود تا یک اغتشاش بابلی‌ها را سرکوب کند. داریوش بعدا به خواننده خویش می‌فهماند که حاکم او در بکتریا به‌نام دادارشیش، اغتشاش مارگیانا را در ۱٠ دسمبر همین سال سرکوب نموده و بیش از ۵٠ هزار مارگیان را به‌قتل رسانیده است.

فاصلۀ زمانی در بین آغاز اغتشاش (کمی پس از ٢۹ سپتمبر، وقتی‌که باردیا / گایماتا کشته می‌شود) و تاریخ سرکوب آن (۱٠ دسمبر) بسیار کوتاه است. مسند دادارشیش (بکترا، بلخ فعلی در شمال افغانستان) حدود ٦٠٠ کیلومتر از مارگیانا فاصله دارد، به‌امتداد یک مسیر مدور که باید از دشت بین هر دو محل احتراز شود. چون دلیلی وجود ندارد که در مورد تاریخ جنگ به‌مقابل مارگیان شک شود، نتیجه اين است که اغتشاش باید قبل از ٢۹ سپتمبر شروع شده و داریوش قصدا تاریخ حقیقی اغتشاش را به‌تعویق انداخته است. این بدین معنی است که فرادا (ظاهرا حاکم پارسی مارگیانا) باید به‌مقابل باردیا اغتشاش نموده باشد نه به‌مقابل داریوش.

تقریباً در همین زمان اغتشاش دیگری در خود پرسیس یعنی خانۀ هخامنشیان رخ می‌دهد. مطابق داریوش در متن بیستون او، این اغتشاش نیز زمانی شروع می‌شود که او در بین‌النهرین بوده (پس از ٢۹ سپتمبر) و توسط یک پارسی به‌نام واهیازداتا رهبری می‌شده است. این "یاغی" که خود را باردیا می‌نامد، ادعا می‌کند پسر کوروش و برادر کامبوجیه است. به‌اين ترتيب طوری‌که فهمانده می‌شود و هیازداتا نیز مانند باردیا یک دغلباز بوده است.

مطابق داریوش این واهیازداتا / باردیا ارتشی به اراکوزیا در شرق می‌فرستد. چیزی‌که بعدا می‌شنویم اين است که سربازان واهیازداتا به‌تاریخ ٢۹ دسمبر ۵٢٢ ق.م در ساحۀ به‌نام کاپیشاکانیش (شمال کابل فعلی؛ کاپیسای پلینی)، بیش از ٢٠٠٠ کیلومتر شمال شرق پرسیس شکست داده می‌شود. مطابق داریوش، سربازان واهیازداتا توسط یک جنرال بنام ویوانا کوبیده می‌شود که داریوش او را تابع و حاکم خویش در اراکوزیا می‌خواند. در ٢۱ فبروری جنگ دومی رخ می‌دهد، به‌مراتب در سمت جنوب که بازهم ویوانا قوت‌های وهیازداتا را نابود می‌سازد. کمی بعدتر جنگ سوم به‌وقوع می‌پیوندد که در آن ویوانا به‌صورت کامل دشمنان خویش را سرکوب نموده و آن‌ها به‌طرف پرسیس فرار می‌کنند. از جریان حوادث می‌توان نتیجه گرفت که ویوانا سربازان وهیازداتا را دنبال نموده است (از شمال کابل فعلی به‌طرف جنوب‌غرب به‌امتداد مسیر پرسیس). چون جنگ اولی در قسمت جنوب هندوکش رخ می‌دهد، کاملا هویدا است که ویواتا از شمال کوه‌ها از بکتریا آمده است.

با در نظرداشت تاریخ‌ها گمان نمی‌رود که وهیازداتا اغتشاش خویش را پس از ٢۹ سپتمبر شروع نموده باشد. به‌طور ساده زمان کافی برای او وجود ندارد تا شورش خویش را طرح‌ریزی، یک ارتش را جمع‌آوری و سربازان را تا به کوه‌های هندوکش فرستاده باشد. لذا روشن است که مردم نوار جنوبی به‌شمول پرسیس و اراکوزیای قدیمی در جنوب افغانستان، "شورش" خویش را قبل از ٢۹ سپتمبر به‌مقابل شاه باردیا شروع نموده باشند نه به‌مقابل داریوش.


[] شمال به‌مقابل جنوب

شورشهای فرادا و واهیازداتا نشان می‌دهد که داریوش درمتن بیستون خویش در مورد حقیقت بسیارلیبرال بوده است. او یکی ازیاغیان به‌مقابل شاه باردیا بوده، اما طوری‌که ادعا می‌کند یگانه نفر نبوده است. تفاوت مهم اين‌که اوکسی هست که شاه را کشته است. او از نگاه نسل با هخامنشی بودن و قتل نمودن شاه در یکی از پایتخت‌های هخامنشیان، بآسانی می‌تواند کنترول قصرشاهی و سایر مظاهر قدرت سلطنتی را به‌دست گیرد. لذا او در موقعیت خوبی قراردارد تا کنترول عمومی را ادعا نموده و این کاررا موفقانه انجام می‌دهد. اولین مشکل او"یاغیان رفیق" او می‌باشد. هیچیک از آن‌ها به‌طور داوطلبانه باین تازه بدوران رسیده تسلیم نمی‌شوند (وقتی کامبوجیه می‌ميرد، داریوش حدود ٢۵ سال دارد). آن‌ها درمقابل عین قدرت بپا خاسته بودند که باعث کودتای قصری داریوش می‌شود. اگرآن‌ها "یاغیان" بودند، داریوش نیز باید همچنان باشد. داریوش به‌خاطریکه آن‌ها را "دروغگو" نشان دهد، مجبوراست ادعا کند که فقط او شاه مشروع بوده و "یاغیان" به‌مقابل او قیام کرده‌اند. لذا داریوش در متن بیستون خویش بالای این حقیقت اصراردارد که او اولادۀ هخامنشیان است. او همچنان به جهانیان می‌گوید که فقط او می‌دانست باردیا یک دغلباز بوده و فقط او مبتکر توطیۀ بوده که باعث مرگ باردیا می‌شود. داریوش همچنان غالبا نام اهورا مزدا را یاد آور می‌شود که به امر و ارادۀ او این کارها را انجام داده است.

با وجود اظهارات طویل داریوش، به‌طورواضح کودتای داریوش یک حادثۀ ناگهانی نبوده و او یگانه کسی نیست که فکرکند باردیا یک دغلباز است. درحصص مختلف امپراطوری، رهبران پارسی به‌مقابل شاه خویش قیام می‌کنند. باردیا به‌طور آشکار وفاداری تعداد زیاد تابعین پارسی خویش را از دست داده و متهم می‌شود که یک مجوس (مغ، جادوگر)، یکی از واعظان که در نقوش مختلف تصویر شده و ملبس با شلوار سکايیان، تونیک (بلوز) و باشلیق، است. در اینجا ممکن است سهمی از حقیقت در اين اتهامات موجود باشد. زمانی‌که برادر او (کامبوجیه) شاه بود، باردیا طوری‌که از اسناد نوشتاری معلوم است، حاکم شمال بوده که در آن سکايیان غلبه داشتند. وقتی او به‌مقابل برادرخود طغیان نموده و بعدا اعلام شاهی می‌کند شاید باین فکربوده باشد فقط وقتی می‌تواند این مقام را به‌مقابل پارسیان پیشتاز(که کامبوجیه را تا مصرهمراهی کردند) حفظ کند که بنیاد قدرت دیگری برای پشتیبانی رژیم خود ایجاد نماید. او این بنیاد را در بین رهبران مادها و سایرین شمال می‌يابد که حاکم ایشان بود. لذا مخالفت درفلات دربین شمال سکايیزه و جنوب غیرسکايیزه توسط پارسیان پیشتاز(به‌شمول داریوش و باردیا) مورد بهره برداری قرار می‌گیرد تا اهداف خویش را دنبال نمایند.

چقدر هیجان انگیز است اگر این وضعیت را با آنچه بیش از دو هزار سال بعد در افغانستان رخ می‌دهد، مقایسه کنیم. احمدشاه درانی یک رهبر پشتون و موسس سلطنت افغانستان در ۱٧٧٣ توسط پسرش تیمورشاه جانشین می‌شود که درسالیان قبل حاکم هرات (ایرانیان) بوده است. شاه جدید کوشش می‌کند قدرت خود را به‌قیمت رهبران عنعنوی پشتون نگهداری و توسعه داده و این کار را بکمک مدیران و سربازان ایرانی انجام می‌دهد. او متعاقبا به "پارسی" بودن متهم می‌شود. شایعاتی پخش می‌شود که او بمشکل می‌تواند به پشتو صحبت کند و دوستان پشتونش دیگراو را نمی‌پذيرند. او در جریان چند سال مجبور می‌شود دربار خویش را از کندهار (در وسط منطقۀ پشتون) به کابل (در خارج پشتونستان) انتقال دهد.

تصادمات دودمانی که با شورش باردیا به‌مقابل برادرش شروع می‌شود، متعاقبا بیک مبارزۀ بسیاربزرگ تبدیل شده، قسمت اعظم فلات ایران و باقیماندۀ امپراطوری هخامنشی را فرا می‌گیرد. یکتعداد پارسیان پیشتاز در مناطق.مختلف به‌مقابل باردیا قیام می‌کنند. باردیا برای اخذ کمک به ماد می‌رود. پارسیان او را به دغلباز، مجوس بودن و واعظ سکايیزه متهم می‌کنند. فرادا در مارگیانا و واهیازداتا در پرسیس به‌مقابل باردیا قیام می‌کنند. هردوی آن‌ها پارسیان اند. واهیازداتا بزودی قسمت اعظم نوار جنوبی فلات ایران را تحت کنترول میآورد، از پرسیس درغرب تا اراکوزیا و وادی کابل درشرق. مقامات بکتریا (مهمترین مرکزهخامنشی در شمالشرق و سکايیزه شده درسده‌های قبلی) برای باردیا کمک می‌کند. دادارشیش به‌طرف غرب یعنی مارگیانا حرکت نموده و ویوانا از طریق هندوکش به کاپیشاکانیش و اراکوزیا حرکت می‌کند. هر دو موفق می‌شوند، اما نمی‌توانند شاه خویش (باردیا) را از کشتن در ماد توسط شهزادۀ جوان هخامنشی (داریوش) ممانعت کنند.

دادارشیش و ویوانا که به‌طور آشکار از باردیا را پشتیبانی کرده، پس از فرونشاندن شورشها در مارگیانا و اراکوزیا و پس از شنیدن خبرمرگ باردیا درک می‌کنند که آن‌ها گزینۀ دیگری ندارند، بجز اين‌که جانب داریوش را بگیرند. شاه جدید ایشان را تابعین و حاکمان خویش در بکتریا و اراکوزیا می‌خواند. او همچنان تاکید می‌کند که هر دو "پارسی" اند. آیا این اصطلاحات صرفا تجلیلی بودند؟ در جای دیگری در متن بیستون، از جنرال دیگری به‌نام دادارشیش یاد می‌شود. او یک ارمنی خوانده شده و توسط داریوش فرستاده می‌شود تا شورشی در شمال‌غرب فلات ایران را سرکوب کند. آیا او همان دادارشیش بکتریا بوده است؟ ما هرگز نخواهیم دانست، اما گمان نمی‌رود. در حقیقت، دادارشیش و ویوانا یگانه حاکمانی اند که در متن بیستون ذکر شده‌اند. موقعیت ایشان درشرق باید بسیارقدرتمند بوده و می‌توان تعجب کرد که داریوش چقدر کنترول بالای این "تابعین" خود داشته است. شاید نگرانی اولیۀ داریوش از بین بردن هرچه زود ترایشان باشد. فرستادن یکی از آن‌ها به ارمینیا شاید یکی از این گزینه‌ها باشد. درهرصورت، اراکوزیا و بکتریا به‌طور واضح دو ولایت عمدۀ هخامنشیان در شرق می‌باشد. بلخ ثابت می‌کند که در حوالی ۵٢٢ ق.م سنگر شمالی و قسمت سکايی امپراطوری بوده، در حالی‌که اراکوزیا مرکزمطلوب امپراطوری در جنوب‌شرق بوده است.

نقش داریوش در تمام اين‌ها چه بوده است؟ او مخالف یاغیان پارسی و غیرپارسی بوده است. ارتش او شامل پارس‌ها و مادها و ظاهرا یک جنرال ارمنی بوده است. جواب به‌صورت غالب در پرسیپولیس است. نقوش نشان می‌دهد چطور یک رهنما تمام نمایندگان را در پیشروی شاه هدایت می‌کند. این رهنمایان با لباس پارسی یا سکايی / مادی تصویر شده‌اند. لذا برای داریوش هم پارس‌ها وهم مادهای سکايیزه مورد پسند بودند. به‌علاوه، او پارسیان را با اعماریک پایتخت جدید در پرسیپولیس (مرکز پرسیس) و هم با تصویر خویش درلباس شاهی پارسی آرامش می‌بخشد. او در عین زمان با تقرر یکتعداد رهبران ماد در مقام‌های مهم و باقی ماندن ایکبتانه بحیث یکی از پایتخت‌های امپراطوری، مورد قدردانی مادها قرار می‌گیرد.

هرودوتس می‌گوید در جریان جنگ مشهور سالامیز در ۴٨٠ ق.م، وقتی یونانی‌ها پارسیان را شکست می‌دهند، کشتی‌های پارسیان توسط سربازان مورد اعتماد او، یا پارسی یا مادی و یا سکايی بدرقه (رانده) می‌شدند. داریوش به‌طور موفقانه فاصله بین شمال و جنوب را از بین برده و در حقیقت پدر و بنیانگذار امپراطوری پارسیان می‌شود.


[] سرزمين‌های افغانستان در دورۀ هخامنشیان

دانش ما دربارۀ سرزمين‌های افغانستان در دورۀ هخامنشیان، بین ۵۵٠ و ٣٣٠ ق.م محدود است. در اینجا بعضی منابع نوشتاری (عمدتا هخامنشی ویونانی) و بعضی شواهد باستان شناسی وجود دارد. حفاریها تعداد زیاد تاسیسات شهری، دهکده‌ها، شبکه‌های آبیاری و آثار دیگر را در اختیارما قرارداده است. آن‌ها نشان می‌دهند که بخصوص شمال افغانستان با کانالهای توسعه یافته به عمق اطراف و محلات، یک ساحۀ فوق العاده پربار و تولیدی بوده است. در عین زمان میدانیم که طبقۀ حاکم قسمت اعظم ایران شرقی و بخصوص شمالشرق، متشکل از اولادۀ مهاجمین سکايی از اوایل هزارۀ اول بودند. آن‌ها محلات را کنترول می‌نمودند، در حالیکه قبول داشتند شهنشاه ایشان در دوردست‌های پرسیپولیس قرار دارد.

موضوع بسیار دلچسپ عبارت از فهرست ارتش هخامنشی است که در۴٨۱ ق.م به‌مقابل یونانیان مارش می‌کند. هرودوتس بدون شک بربنیاد منابع پارسیان می‌گوید ارتش دارای چندین قطعه بوده که بعضی از ایشان را می‌توان با نواحی تشخیص داد که امروز افغانستان نامیده می‌شود. یکی ازاین قطعات متشکل است ازبکتریآن‌ها و ساکاهای امیرگايی که در راس آن هیستاسپس، پسر داریوش قرار دارد (شکل ٢). شمولیت ساکاها از دلچسپی بزرگی برخوردار است. نام ساکاها در منابع هخامنشیان اشاره به سکايیان منابع یونانی است. در حقیقت دو نام عین چیز بوده و هرودوتس قبلا باین حقیقت روشنی انداخته که پارسیان تمام سکايیان را به‌نام ساکاها می‌شناختند. این حقیقت که هرودوتس در اینجا نام ساکاها را استعمال می‌کند، نسبت باين‌که یونانی‌ها آن‌ها را "سکايیان" میگویند نشاندهندۀ اين است که این یک وامگیری مستقیم ازمنابع پارسی بوده و آن‌ها را می‌توان با ساکا هیماورگه، "ساکاهای استعمال کنندۀ هوما؟" منابع هخامنشی پارسی تشخیص داد. ارتش پارسیان همچنان شامل قطعات جداگانه (سکايیزه) سغدیان، پارتیان و خوارزمیان است که همه در شمال و غرب بکتریا زندگی می‌کردند. ساکاهایی امیرگايیان می‌تواند مستقیما در شمالشرق و شرق بکتیریا، در وادیها و کوه‌های اطراف آمودریا و در بدخشان فعلی واقع باشند.

موجودیت یکتعداد مردمان واضحا قابل شناخت سکايیان دشتها و صحراهای شمال وشمال‌غرب در اين ساحه، نشاندهندۀ یک توضیح مبهم درمنابع قدیمی است. این فقره یک شهرگندهارا به‌نام کاسپاپیروس را بحیث یک دماغه (برامدگی، ساحل) سکايیان توصیف می‌کند. این بدین معنی است، شهرکاسپاپیروس که احتمالا با کاپیسای قدیمی و مسکونه هخامنشی کاپیشا- کانیش (طوری‌که درکتیبۀ بیستون ذکرشده) مطابقت دارد، درنزدیکی سرزمين‌های اشغال شده توسط سکايیان واقع است. از آنجايی‌که کاپیسای قدیمی در شمال کابل فعلی و در پای (جنوب) کوه‌های هندوکش قراردارد و می‌تواند با بگرام امروزی تشخیص شود، می‌توان نتیجه گرفت که کوه‌های هندوکش در واقعیت توسط سکايیان کوچی یا نیمه کوچی اشغال شده بوده است. این همچنان توضیح کنندۀ این سخن هرودوتس است که مردم کسپاتیروس (کسپاپیروس) ازنگاه شیوۀ زندگی همانند بکتریان اند. با درنظرداشت آنچه قبلا گفتیم و معلومات اين‌که دراوایل دورۀ هخامنشی، مردمان گندهارا عادت داشتند تجهیزات بکتریان/سکايیان حمل کنند، موجودیت سکايیان درهندوکش قابل تعجب نیست. چون عشایرایشان برقسمت اعظم شمال افغانستان و ماحول آن تسلط داشتند. نکته اساسی اين است که سکايیان بکتریان بارتباط سرزمین وپایتخت آن‌ها به‌نام بکتریآن‌ها یاد می‌شدند. آن‌ها بحیث حاکمان بالفعل سرزمین، بدون شک عرصه‌های زیاد نفوس مسکون محلی ایرانی را به‌شمول مذهب زرتشتی آن‌ها پذیرفتند. در حالی‌که سکايیان شمالشرق و شرق بکتریا به‌نام تباری خویش نامیده می‌شدند. آن‌ها هنوز هم بشیوۀ (نیمه) مالدارزندگی می‌کردند. تعداد زیاد آن‌ها هر بهار به کوه‌ها کوچ نموده و در خزان برمیگشتند. نام ساکا هیماورگه (به‌طورتصادفی)، هنوزهم در وادی منجان در مرکزبدخشان زنده نگهداشته است.

مسکن ساکاهای امیرگايیان همچنان نشان می‌دهد که آن‌ها واقارب بکتریايی آن‌ها نباید به‌طورمستقیم با سکايیان و کسان دیگری که درصحراهای جنوب آسیای میانه آواره بودند ربط داده شود. شکی وجود ندارد که آخرین‌ها نشانۀ ورود تازۀ آن‌ها در اين ساحه بوده باشد، یعنی بمراتب بعد تر ازنفوذ اولیه کوچیان سکايی/ساکا در اوایل هزارۀ اول. این نکته همچنان توسط یک مشخصۀ سکايیان بدخشانی افاده می‌شود که پارسیان به‌طورواضح ایشان را ازسکايیان دیگربا استعمال ظاهری کلمۀ‌هاوما جدا میسازد. کاربرد‌هاوما ویژۀ هندو- ایرانی‌ها است که به فلات ایران درهزارۀ دوم ق.م مهاجرت کرده‌اند. هیچ سندی وجود ندارد که‌هاوما هنوزهم توسط سکايیان آسیای میانه درنیمۀ هزارۀ اول ق.م استعمال شود. این می‌تواند این فرضیه را تاکید نماید که ساکاهای امیرگايیان مربوط به موج قبلی سکايیان بوده باشند. آن‌ها استعمال‌هاوما را شاید همراه با مذهب زرتشتی و در تساوی با باشندگان ایرانی منطقه پذیرفته باشند. در حالی‌که عرصه‌های زیاد سکايی را شاید به‌شمول کوچیگری و نیمه کوچیگری درکوه‌های بدخشان نگهمیدارند. آن‌ها درعین زمان درتقلید اقارب ایشان که درجلگه‌های بکتریا مسکون می‌شوند، یکتعداد مراسم جامعۀ ایرانیان محلی به‌شمول استعمال نوشابۀ مقدس را میپذیرند.

نکتۀ دلچسپ دیگر نام فرماندۀ ساکاهای امیرگايیان و بکتریان به‌نام هیستاسپس پسر داریوش است. هیستاسپس ارايه یونانی نام ویشتاسپ است طوری‌که درمتن‌های پارسی باستان ذکرشده است. او احتمالا والی بکتریا درآنزمان بوده باشد. پس او همچنان نواسۀ ویشتاسپ دیگر، پدر داریوش بوده باشد که مطابق.متن بیستون، دارای یک مقام در شمالشرق امپراطوری درحوالی ۵٢٢ ق.م بوده است. این نام همچنان نام حامی زرتشت است، طوری‌که ازاویستا دانسته می‌شود. به‌علاوه این نام یک نواسۀ داریوش و پسرجانشین داریوش، سیرسیس (و والی بکتریا) بوده است. درتمام موارد، رابطۀ روشنی بین نام‌ها وجود دارد که به‌طور"خالص" پارسی باستان نبوده و اویستايی و ولایت بکتریا است. این می‌تواند نام ولایتی یا عنوانی باشد که مقامات را به دین زرتشتی ربط می‌دهد.

حاکم یا والی هخامنشی بکتریا بایست یک مقام مهم بوده باشد. ظاهرا تعداد زیاد آن‌ها پسران شاه بوده و عنوانی داشته‌اند که ایشان را به تاریخ قدیم و مذهب غالب ساحه ربط می‌دهد. والی به‌نام ویشتاسپ(نايب السلطنه) یاد شده وقدرت او بردو بنیاد قوت سیکولری وصلاحیت مذهبی استوارمی‌باشد. قدرت سیکولرشاید تا اندازۀ کمی دربین دامداران یاغی شمالشرق هخامنشیان مدنظرباشد اما قدرت مذهبی بخصوص دربین ساکاهای استعمال کنندۀ‌هاوما بدخشان شاید بسیارمهم بوده باشد.

قطعۀ مهم دیگردرارتش سیرسیس (به‌مقابل یونان) شامل گنداریان ودادیکای است. آن‌ها در وادی دریای کابل و ماواری آن در ولایت قدیمی گندهارا زندگی می‌کردند. فرمانده آن‌ها آرتیفنوس بوده که مطابق هرودوتس برادرفرمانده کسپیآن‌ها، قطعۀ دیگرارتش سیرسیز می‌باشد. این آخری شاید مربوط شهرکاپیسا (شمال کابل فعلی) وکاسپاپیروس یا کاسپاتیروس فوق الذکرباشد. هرودوتس می‌گوید درارتش سیرسیز، کسپیآن‌ها با شمشیرهای پارسیان (بخوانید: مادها) مجهزبودند. اين‌ها باید اکیناکی یا شمشیرهای کوتاه سکايیان بوده باشد.

بعضی ایالات هخامنشیان در افغانستان فعلی دوباره در متن دیگر هخامنشیان در منشور تهداب قصر داریوش در شوش ذکرشده است. در اینجا نام مواد و منشای محل آن‌ها داده شده که در اعمار ساختمان‌های شاهی بکار رفته‌اند. بکتریش (پارسی باستان) یکی از محلاتی بوده است (یکجا با لیدیا درغرب ترکیۀ فعلی) که طلا فراهم نموده است. گندارا بحیث منشای چوب – یاکا ذکر شده است. هرایوتیش (اراکوزیا) یکجا با هندوش (پاکستان جنوبی) و کوشا (جنوب مصر/سودان) منشای عاج اند. طلای بکتریا احتمالا اشاره به طلايی باشد که هنوزهم دردریاهای بدخشان و شمالی ترین قسمت پاکستان فعلی یافت می‌شود. هرودوتس درجای دیگر تاریخ خود می‌گوید که هندی‌ها مقدارعظیم طلا را به خزانۀ هخامنشیان فراهم می‌کردند. اوهمچنان می‌گوید این طلا چطوربکمک مورچه‌های طلاکن به‌دست میآید. تمام اين‌ها اشاره به طلای شمال پاکستان است اما تا این اواخرطلا همچنان می‌تواند در جوار و امتداد میلآن‌های شمالی هندوکش یافت شود. عاج اراکوزیا بازتاب دهندۀ تجارت عاج از هند می‌باشد. کوتاهترین مسیر از هند به پرسیپولیس از طریق کندهار در اراکوزیای قدیم بوده است.


[] هنديان و ايرانيان

نقوش و متن‌های پرسیپولیس نشان می‌دهند که هندیان و ایرانیان در کنارهم به‌امتداد مرزهای شرقی فلات زندگی می‌کردند. چهار نمایندۀ مصور در اپادانا و جاهای دیگر پرسیپولیس وجود دارد که به‌طور آشکارهندیان اند (شکل ٣). آن‌ها ملبس با لُنگ، سینۀ برهنه و پای برهنه یا سندلها ترسیم شده‌اند. آن‌ها باشندگان گندهارا، تاتاگوش، هندوش و ماکا اند. موقعیت گندهارا واضح است که به‌طورعمده متشکل از وادی پشاور در شمال پاکستان امروزی است. در متن ایلامی و اکادی بیستون، این ناحیه به‌نام پاریپارایسانه یاد شده که قابل مقایسه با پاروپانیسادای، نام قدیمی وادی کابل است.

هندوش و ماکا شامل وادی پايینی اندوس (ولایت سند فعلی) و سواحل بلوچستان به‌امتداد بحرهند یعنی سواحل مکران است. ناحیۀ مورد دلچسپ فراوان در اینجا تاتاگوش است. درمتنهای متفاوت هخامنشی، ناحیۀ تاتاگوش به هرایتوتیش، ساحۀ اطراف کندهارفعلی در جنوب افغانستان ربط داده شده است. هرودوتس عین ناحیه را ذکر می‌کند. او آنرا ستاگیدیا نامیده و آنرا با گندهاران و دو گروه دیگر در یک نوموس مالیه ده یکجا نموده است. موقعیت ستاگیدیا مبهم است. ولی چون متن‌های هخامنشیان در بارۀ موقعیت اراکوزیا و ستاگیدیا روشن است، لذا این سرزمین باید درشرق یا شمالشرق کندهارفعلی واقع باشد. صرفنظرازموقعیت دقیق آن، این بدین معنی است که اراکوزیای قدیم سرزمین مرزی و نشان دهندۀ امتداد شرقی قلمروی ایرانیان بوده است.

شهر مرزی هندی - ایرانی دیگر کاسپاپیروس است. من قبلا آنرا با کاپیسای پلینی، قلعۀ کاپیشا- کانیش متن بیستون و ساحۀ بگرام فعلی در شمال کابل تشخیص کردم که در مدخل جنوبی کوتل سالنگ و دو مسیرعمدۀ دیگرهندوکش یعنی به‌امتداد دریای غوربند به‌طرف بامیان و دریای پنجشیر به‌طرف کوتل خاواک واقع است. مطابق هیرودوتس و سایر نویسندگان قدیمی، نفوذ سکايیان درمناطق کوهی وداخل جلگه گسترش داشته است. درعین زمان ما از منابع هخامنشی و قدیمی میدانیم که مردمان باشندۀ اینجا و شرق آن، قسما هندیان بودند. نام کسپا- پیروس احتمالا بازتاب دهندۀ عناصر هندی این ساحه باشد، طوری‌که پسوند - پیروس شاید مشتق از واژۀ هندی برای شهر یا قلعه باشد (سانسکریت پور یا پورا) که بسیار زیاد مشابه پسوند – کانیش در معادل پارسی کاپیشا- کینش است. موجودیت هندیان در جلگه‌ها و وادیهای جنوب هندوکش تا امروز ادامه دارد. کوهستانیها یا پشۀ‌های صحبت کنندۀ داردیک (هندو- آریايی) در یک نوار وسیع به‌امتداد کناره‌های شمالی وادی کابل زندگی می‌کنند. به ارتباط نفوذ بیشتر سکايیان و ایرانیان در اين منطقه، به‌طور واضح نام پاروپانیسادای (سرزمینی که در ماورای کوه‌ها واقع است به‌نام یوپاریساینا نامیده می‌شود) نام ایرانی/سکايی داده شده به وادی کابل توسط مردمانی است که از شمال کوه‌ها آمده‌اند.


[] هنر و فرهنگ

حفریات در ایران شرقی نشان می‌دهد که تسلط هخامنشیان پارسی در این منطقه باعث تغیرات شگرف در فرهنگ مادی نشده است، با وجودیکه تغیرات معینی رخ داده است. از سدۀ پنجم ق.م بدینسو زبان و خط آرامی در تمام قلمرو هخامنشی پارسی مورد استعمال بوده است. این باعث می‌شود که مردمان مختلف شرق ازخط آرامی برای نوشتن زبان خویش کار گیرند. درسالیان پس از سقوط امپراطوری هخامنشی، آرامی خطی است که توسط پارتیان، سغدیان و خوارزمیان استعمال می‌شود. این خط همچنان در شمال‌غرب نیم قارۀ هند برای نوشتن زبآن‌های پراکریت (هندی میانه) بکار می‌رود. این خط در اینجا به متن – خروشتی انکشاف می‌کند که برای چندین قرن در سراسر شمال‌غرب هند، آسیای میانه و چین غربی مورد استعمال می‌باشد.

پول رسمی مروج در شرق در دوران هخامنشیها، سیگلوس نقرۀ و داریوس طلايی بوده است. با آن‌هم از ذخایر و مخازن متعدد یافت شده درافغانستان واضح شده است که نقره غیرمضروب به‌شمول سکه‌های یونانی کهنه نیز وسیعا مروج بوده است. این مخازن شامل خزینۀ مشهور اکسوس (با حدود ۱۵٠٠ سکه)، از اوایل سدۀ پنجم تا اواخر سدۀ سوم ق.م است. یافته‌های دیگر از ذخیرۀ بلخ است که در سال ۱۹٦٦ با حدود ۱۵٠ سکۀ یونانی مربوط به دوران قبل از ٣٨٠ ق.م کشف می‌شود. همچنان ذخیرۀ چمن حضوری که در سال ۱۹٣٣ با ۱۵٠ سکه در کابل به‌دست میآید. در جنوب و شرق هندوکش در گندهارای قدیم، پول رایج در سدۀ چهارم ق.م به‌نام سکه‌های نقرۀ دارای علامت مشت است. مطابق جو کریب سکه شناس، اين‌ها در قسمت اعظم شمال و شمال‌غرب هند از سدۀ چهارم ق.م ببعد رایج بوده و از نمونه‌های هندی و یونانی غرب الهام گرفته است.

خزانۀ فوق الذکر اکسوس در بر گیرندۀ مقدار هنگفت اشیای دیگر است. این خزانه در ۱٨٧٧ در شمال آمودریا در (شمال) بکتریای قدیم کشف می‌شود. تعداد زیاد اشیای آن در افغانستان ضایع شده و یکقسمت کوچک آن به موزیم برتانیه منتهی می‌گردد. این اشیا عمدتا دارای مشخصات امپراطوری هخامنشی اند، اما اشیای نیز وجود دارند که بازتاب کنندۀ رسوم محلی و نفوذ کوچیان شمال است. با آن‌هم منشای آن‌ها تا این اواخر نامعلوم مانده است. حفریاتی از سال ۱۹٧٧ در ساحۀ تخت سنگین در تقاطع دریاهای وخش و پنج (آمودریا) در شمال مرز با افغانستان جریان دارد. این همان سرزمین ساکاهیماورگه فوق الذکر است. در این حفریات یک معبد زرتشتی فوق العاده محفوظ به‌دست آمده که مربوط گذار سده‌های چهارم و سوم ق.م می‌باشد، اما شامل اشیای زیادی است که مربوط سده‌های پنجم و چهارم بوده و به‌طورواضح یاد آور اشیای خرانۀ اکسوس است. لذا بسیار ممکن است خزانۀ اکسوس در موزم برتانیه، از این ساحه منشا گرفته باشد.

با آن‌هم این پایان داستان نیست. در ۱۹۹٣، دهقانان محلی به‌امتداد مسیر فوقانی دریای پنجشیر (شمالشرق کابل) گنجی را کشف می‌کنند که ادعا می‌شود قسمتی از خزانۀ اکسوس باشد. این اشیا در واقعیت یاد آورمواد قبلی خزانۀ اکسوس بوده و می‌تواند قسمتی از گنج اصلی باشد.

در مطالعۀ افغانستان، چیز فوق العاده دلچسپ عبارت از تعداد زیاد لوحه‌های طلايی خزانۀ اکسوس با تصاویر واعظان حامل دسته‌های شاخچه، بارزمین یا بارسوم {رامشگران؟} زرتشتیان است. این واعظان ملبس با شلوار، بلوز و باشلیق بوده و هر کدام حامل یک شمشیر کوچک در جانب راست ایشان است. این لوحه‌ها قسمت اعظم اشیای خزانه اکسوس در موزیم برتانیه و گنج کشف شده در اوایل سال‌های ۱۹۹٠ را تشکیل می‌دهد. واعظانی شاخچه به‌دست بشکل دایروی در طلا یا نقره تجسم شده‌اند. چیز مورد دلچسپ عبارت از لباس مردم تصویرشده است. آن‌ها بشکل واضح ملبس با لباس سکايی اند، طوری‌که از این ساحه در این قسمت قلمروی ایرانیان توقع می‌رود. اين‌ها نیز بگمان اغلب در آيین وعبادات زرتشتی مصروف بودند. در اینصورت، رابطه بین زرتشیزم، بکتریان سکايی، ساکاهای امیرگايیان و استعمال نامهای ویشتاسپ برای والیان هخامنشی در بکتریا را قوت بیشتر می‌بخشد. قابل تعجب نیست که درسالهای بعدی، بکتریا بحیث زادگاه زرتشت و قلب میهن زرتشتیزم شناخته می‌شود.


[] مسکونه‌های دوران هخامنشیان

باستان شناسی یکتعداد زیاد ساحات دوران هخامنشی درافغانستان، بخصوص در شمال کشور را آشکار ساخته است. این عدم توازن در توزیع ساحات هخامنشی می‌تواند بعلت گسترش کارهای باستان شناسی در کشور باشد، همچنان می‌تواند نشان دهندۀ یک سطح بسیار بلند انکشاف اقتصادی در بکتریای قدیم باشد. بسیار خیالی خواهد بود اگر این طرز استدلال را دنبال کنیم، اما مهم است به‌خاطرداشت که پس از سقوط هخامنشیان، بکتریای قدیم بزودی به یک مرکز بسیاربزرگ و موفق.مستعمرۀ (ناقلین) یونانی‌ها و مقدونی‌ها تبدیل می‌شود. آن‌ها با ثروت ذخیره شده می‌توانند درسالیان بعدی نفوذ خویش را بالای قسمت اعظم ایران شرقی و شمال‌غرب نیم قارۀ هند توسعه بخشند.

در مرکز اراکوزیای قدیم، حدود ٣.۵ کیلومتر درغرب شهرکندهار، خرابه‌های کندهار کهنه (شهر کهنه یا زول شهر) واقع است (شکل ۴). حفریات در اين ساحه در بین سال‌های ۱۹٧۴ و ۱۹٧٨ آشکار میسازد که مسکونه‌ها مربوط به دوران هخامنشی یا قبل از آن است. این ساحه دربرگیرندۀ مساحت ٦٠٠ در ۱۱٠٠ متر بوده و توسط استحکامات عظیم احاطه شده است. در مرکز آن یک ارگی ۱٠٠ در ٢٠٠ متر قراردارد (اصلا به بزرگی دو چند) که هنوزهم بلندی آن بحدود ٣٠ متر، با برجهای دایروی در کنجها می‌رسد. در پای ارگ، باستان شناسان دو لوحه ایلامی هخامنشی را مییابند که قابل مقایسه با یافته‌های مرکز هخامنشی در پرسیپولیس بوده و مربوط به اواخر سده‌های ششم و اوایل پنجم ق.م می‌باشد. لذا شکی وجود نمیماند که اینجا پایتخت اراکوزیای هخامنشیان بوده و مطابق پلینی دارای عین نام همانند دریای نزدیک آن و ناحیۀ ماحول آنست.

یکی از مظاهر دلچسپ کندهار کهنه منشای آنست. مراحل قبلی در بر گیرندۀ سفالی است که مطابقت به یافته‌های دوران ٦ و ٧ در مندیگک مجاور است. به‌علاوه، مهندسی استحکامات اولیه و ارگ کندهار کهنه مشخصاتی را نشان می‌دهد که قویا با ساحات دیگر حصص شرقی فلات ایران رابطه دارد (نسبت به غرب ایران). بخصوص ارگ، با برجهای دایروی نشاندهندۀ عنعنات ایرانیان شرقی است. یک ارگ قابل مقایسه بارتفاع حدود ٣٦ متر در نادعلی (در تپه‌های سرخ داغ)، در سیستان افغانستان یافت شده است. این ساحه مربوط به عین دوران در مراحل اولی کندهارکهنه است، طوری‌که از یافته‌های سیرامیکی نتیجه می‌شود. به‌علاوه، باید درک کرد سفالی سرخ داغ و مراحل پايینی کندهارکهنه و سفالی مندیگک ٦ و ٧ هیچگونه افزار یا علایمی ندارند که با عنعنات ایرانیان غربی ربط داشته باشد. بعوض، کاشی‌های وجود دارد که نشان دهندۀ شباهت با افزارهای سرزمين‌های شمال است، طورمثال کاسه‌های استوانۀ – مخروطی.

تسخیر افغانستان توسط هخامنشیان پارسی ضرورتا باعث تغیرات فوری و موثر در مهندسی وعنعنات سفالی نگردیده و کندهارکهنه و نادعلی هنوزهم مربوط به دوران اوایل هخامنشیان است. با آن‌هم دراینجا ساحات زیادی وجود دارد که به‌طور واضح خصوصیات هخامنشی دارد، باوجودیکه آن‌ها احتمالا مربوط به تاریخ‌های بعدی نسبت به سبک ساختمان "ایرانیان شرقی" باشد. یکی ازاين‌ها دهانۀ غلامان درسیستان ایران است. دربین ۱۹٦٢ و ۱۹٦۵ کاوشگران ایتالوی نچندان دور از مرکز منطقوی زابل یکتعداد ساختمآن‌های خشت خام را پیدا می‌کنند که مهندسی آن‌ها به‌طور واضح خصوصیات هخامنشی دارد. طورنمونه، تعمیرشماره ٣ که‌اندازۀ آن ۵۴.٣ در ۵٣.٢ متر بوده و متشکل از یک حیاط احاطه شده با چهار ستون ایوانی است. در کنجها، اتاقهای بسته و زینه‌ها قرارداشته و مدخل ساختمان به‌امتداد سمت جنوب است. دیوارها از گِل پخسه دربالای تهدابهای سنگی ساخته شده است. سفالی این ساحه نشاندهندۀ یکتعداد افزاری است که به انواع ایرانیان غربی ربط دارند.

ساختمان‌های مشابه در دهانه- غلامان در شمال افغانستان در آلتین- ۱٠ نزدیک بلخ پیدا شده است. این بقایا متشکل از دو ساختمان است: "قصرتابستانی" (۵۵ در٨٠ متر) با یک ستون ایوانی در چهارجانب و یک تعمیر مربعی (٣٦ در ٣٦ متر) متشکل از یکتعداد اتاقها با یک حیاط در وسط. هر دو ساحه نشان می‌دهد که در دوران هخامنشی هر دوعنعنۀ بومی "شرقی" و نفوذی "غربی" در مهندسی و کاشی فعال بوده است.

بغیر از آلتین- ۱٠ ساحات متعدد دیگری در شمال افغانستان وجود دارد که مربوط به دوران هخامنشیان است. یک ساحه که دقیقا در نیمۀ هزارۀ اول ق.م مسکون بوده، بلخ است (شکل ۵). اما پژوهش‌های باستان شناسی مقدار کمی از سابقۀ قدیمی آنرا آشکار نموده است. در دوران هخامنشی، این احتمالا یک قلعه تقریبا دایروی بقطر ۱٢٠٠/۱٠٠٠ متر با یک ارگ در جنوب‌شرق بوده است. در قسمت دورتر شرق آن، به‌امتداد دامنه‌های کوه‌های بدخشان، شبکه‌های وسیع آبیاری یافت شده که نشان دهندۀ کثرت نفوس در دوران هخامنشی و قبل از آن است.

ساحات نیمۀ هزارۀ اول ق.م در شمالشرق امپراطوری هخامنشی بسهولت از طریق سفالی آن‌ها قابل شناخت است که شامل فیصدی بلند ظروف چرخکاری استوانۀ – مخروطی است. این ظروف تاریخچۀ طولانی در اين نقطۀ جهان داشته و مربوط به اواخرهزارۀ دوم و اوایل هزارۀ اول ق.م است، وقتی آن‌ها شروع به تعویض سفالی دستی رنگی دوران یاز-۱ کردند. ظروف استوانۀ – مخروطی نیز یافت شده است؛ باوجودیکه تعداد آن کم است (در سرخ داغ و دهانۀ غلامان و در مندیگک). اين‌ها در غرب دشتهای ایران یافت نمی‌شوند.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين نوشتار فصل هفتم کتاب افغان‌ها است که توسط ویلیام فوگیلسنگ در سال ٢٠٠٢ ميلادی برشتۀ تحرير درآمده و توسط سهیل سبزواری در سال ٢٠۱٠ ميلادی به زبان دری برگردان شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ویلیام فوگیلسنگ، افغان‌ها (فصل هفتم)، برگردان از سهیل سبزواری، وب‌سايت خاوران



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سايت خاوران


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]