دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

ابومسلم خراسانی

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات

[...][...]


عبدالرحمن بن مسلم معروف به ابومسلم خراسانی (زادۀ ۱٠٠ ه‍.ق[۱] - درگذشتۀ ۱۳٧ ه‍.ق[٢])، که با اسم بهزادان پسر ونداد هرمز[٣] و با کنیهٔ "ابوایوب" (یا ابومسعود) نیز خوانده شده است، از سرداران بزرگ خراسان پس از اسلام است[۴] که در ابتدای خلافت عباسی، از ارکان اصلی قدرت یافتن آنان محسوب می‌شود[۵]. او کسی است که بساط فرمانروایی امویان را برچید و با جانبازی‌ها و فداکاری‌های عجیب و ابراز رشادت‌های فراوان دست اولاد عباس را گرفت و بر اریکۀ خلافت نشانید و سر انجام، به سن سی و هفت سالگی فدای خدعۀ ناجوانمردانۀ ابوجعفر منصور دوانیقی دومین خلیفۀ عباسی شد[٦].


[] زندگی‌نامه

ابومسلم خراسانی مشهور به صاحب الدعوة[٧]، سردار سياه جامگان[٨] که به گفتۀ میر غلام‌محمد غبار، در قریۀ سفیدنج (سپید دژ) از مضافات شهر انبار (سرپل کنونی که ولایتی ا‌ست در شمال افغانستان) زاده شد[۹]. در مورد نام و نشان ابومسلم اختلاف زیادی است. بيشتر مورخان نام اصلی وی را ابراهيم بن عثمان بن يسار ضبط كرده گفته‌اند كه ونداد هرمزد نخست كيش مجوسی داشت و چون به آئين اسلام درآمد بر خود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهيم نهاد[۱٠]. اما نامی كه خود ابومسلم پذيرفته و در خراسان بر سكه‌ها نقش می‌كردند عبدالرحمن بن مسلم بوده است[۱۱]. زادگاه او را برخی در مرو[۱٢] و دسته‌ای دیگر، يكی از روستاهای اصفهان پنداشته‌اند[۱٣] که گویی بعدها به خراسان رفته ‌است. اما چنانچه از نامش پیداست، ابومسلم خراسانی است و موطن اصلی او، شهر انبار در ولایت سرپل کشور افغانستان امروزی است. سال تولد او، در برخی مأخذ، صریحاً ۱۰۰ ه‍.ق ذکر شده است[۱۴]. ولی در یک روایت گفته شده که ابومسلم به‌هنگام ورود به‌خدمت محمد بن علی و سپس آمدنش با ابوموسی به کوفه، ۲۰ ساله بوده است با توجه به تاریخ درگذشت محمد بن علی (۱۲۴ یا ۱۲۵ ه‍.ق)، می‌توان زادروز ابومسلم را بین سال‌های ۱۰۰ تا ۱۰۵ ه‍.ق تعیین کرد[۱۵].

در مورد تبار ابومسلم، از پاره‌یی روایات اسلامی، به‌نظر می‌رسد که منشأ عباسی داشته باشد. به‌طوری‌که پدر او را یمنی دانسته و یا او را کنیزه‌زاده‌ای در خانه آل‌معقل در کوفه نامیده‌اند. اما در روایات بی‌طرف‌تر چنین دریافت می‌شود که پدرش از خاندان‌های قدیمی خراسانی بوده که سلسله‌ی او را به شاهان قدیم کیانی نسبت می‌داده‌اند. بر طبق برخی روایات، خاندان او از موالیان مردی خزاعی بوده‌اند که بسیار سختگیری در خراج می‌کرد و آن‌ها را مورد ستم بسیار قرار می‌داد. بنابراین، خاندان ابومسلم از نزد او گریخته و به ادریس ابن معقل عجلی پناه بردند که از زمین‌داران منطقه بود. در این روایت همچنین سخن از نیای مادری ابومسلم می‌رود که سرپرستی او را برعهده داشته است. پس پدر ابومسلم، احتمالاً پیش یا اندکی پس از تولد او درگذشته بود.

هندو شاه سنجر بن عبدالّله صاحبی نخجوانی‏ مؤلف کتاب "تجارب السلف" دربارۀ ابومسلم خراسانی چنین سخن می‏گوید:

    "بعضی گویند ابومسلم از فرزندان بوزرجمهرست، در اصفهان از مادر در وجود آمد و در کوفه نشأت یافت و به ابراهیم الامام بن محمد بن علی بن عبدالّله بن العباس پیوست و در خدمت او علم فقه بیاموخت، و بعضی گفته‏اند او بنده بود و در بندگی به‌هر جایی افتاد و ابراهیم امام را نظر بر وی آمد، او را بخرید و تربیت فرمود و این قول مرجوح است. و بعضی گویند از مروست از دیه ماخان و این قول مصنف ابومسلم‌نامه است. القصه چون بومسلم شوکت یافت، دعوی کرد که پسر سلیط بن عبدالّله بن عباس است و این حال‏ چنان است که عبدالّله عباس با کنیزکی از آن خویش جمع آمده پس عزل کرد، بعد از آن کنیزک را به شوهر داد. کنیزک از آن شوهر پسری آورد سلیطش نام کرد و گفت از عبدالّله عباس است. اما عبدالّله عباس منکر بود و سلیط بزرگ شد و عبدالله عباس هیچ‏ کس را از سلیط دشمنتر نداشتی و چون عبدالّله بمرد سلیط با ورثۀ او منازعه کرد و بنو امیه‏ او را مدد دادند و قاضی دمشق را بگفتند تا به‌طرف سلیط میل کرد و حصه‏ای از میراث‏ به او داد و ابومسلم نسب خود را به سلیط نسبت می‏کرد. فی‏الجمله ابومسلم به حرّان رفت‏ و پنهان دعوت آغاز نهاد تا کار بنی امیه به آخر رسید و دعوت او آشکارا شد و رایت دولت‏ عباسیان خافق گشت..."[تجارب السلف، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال آشتیانی، تهران: چاپ ۱٣۱٣ خ، ص‏ ٨٦.]

از قسمت‏ اخیر گفتۀ صاحب تجارب السلف که نوشته: «قاضی دمشق ... به‌طرف سلیط میل کرد و حصه‏ای از میراث‏ به سلیط داد و ابومسلم نسب خود را به سلیط نسبت می‏کرد»[تجارب السلف، ص‏ ٨٦]، ساختگی بودن این داستان به‏خوبی آشکار‏ می‏گردد.

در تمام ابومسلم‏‌نامه‏‌ها گفته‏ شده است که وی دوران کودکی را به‌سختی گذرانید. در نسخۀ چاپی ابومسلم‏نامه آمده‏ است که پدر ابومسلم را کشتند و چشم مادرش را، وقتی به ابومسلم آبستن بود میل‏ کشیدند و او را از شهر بیرون کردند و او در راه پسر خود را بزاد و حیران و سرگردان‏ می‏گشت تا مروان حمار، خواجه کثیر را وزارت (خراسان) داد و او را روانه کرد و این‏ خواجه به حلیمه مادر ابومسلم برخورد و او را بشناخت (هردو اهل یک ناحیه بودند) و او و فرزندش را رعایت کرد و با خود به خراسان برد و با فرزند خود خواجه عثمان کثیر او را بزرگ کرد.[محجوب، محمدجعفر، ابومسلم‏نامه سرگذشت حماسی ابومسلم خراسانی، مجله ایران‏شناسی، زمستان ۱٣٦٨ - شماره ۴، ص ٦۹۲؛ ابومسلم‏‌نامۀ چاپی: صص ۲۹-٣٣.]

اما در نسخه‏‌ای متعلق به کتابخانۀ آستان قدس رضوی‏[از این نسخه، مرحوم محمود فرخ شاعر خراسان رونوشتی ماشین شده در چند نسخه فراهم آورده و یکی از آن‌ها را که در سه مجلد جلد شده بود به دوست عزیز نویسنده، شاعر گرامی آقای احمد گچین معانی بخشیده بود و او که توجه‏ مرا به داستان‌های عوامانه می‏دانست آن نسخه را به بنده هدیه کرد. نسخی ماشینی مذکور در تهران و از دسترس بنده‏ خارج است و جز یادداشت‌هایی بسیار مختصر (از آن روی که اصل نسخه را در اختیار داشتم) در دستم نیست. با این‏ حال کوشش خواهم کرد تا در هنگام شناساندن دستنویسه‌ای ابومسلم‌نامه از آن نسخه نیز یاد کنم. همان‌جا، ص ٦۹۲] گفته شده است که ابومسلم‏ در خردسالی سقایی و آبکشی می‏کرد. مادرش حلیمه نیز به گدایی می‏رفت تا بتوانند برای خانوادۀ سه نفری خود (ابومسلم و مادر و خواهرش) لقمه نانی فراهم آورند. در بعی‏ نسخه‏‏های دیگر نیز به همان شاگرد سقایی ابومسلم اکتفا کرده و مادرش را به گدایی‏ نفرستاده‌‏‌اند.[مانند نسخۀ محفوظ در کتابخانۀ مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان به‌شماره ۱۴٦۵/٨۹٠. همان‌جا، ص ٦۹۲]

مساعدترین روایت‌های ابومسلم‌نامه نیز اتفاق دارند بر این‌‏که وی در ده بالیده و به سن‏ رشد رسیده و در نوجوانی برای گذران زندگی خود و خانواده‏‌اش هیزم‏‌‌کشی می‏‌کرده و همیه (یعنی احیانا بوته و خار خشک بیابان) گرد می‏‌آورده و به شهر می‏‌برده و به نانوایان‏ می‏‌فروخته، و چون در قیام خود راسخ و جازم شده برای تهیۀ مقدمات آن به شهر آمده اما همچنان خانواده‏‌اش را در روستا گذاشته و هرگاه که ضرب شستی نشان می‏‌‌داده یا در برابر غلبۀ دشمن می‏‌گریخته به ده پناه می‏‌برده است. دشمنانش نیز همواره در مقام تحقیر او را «روستایی» و «هیزم‏کش» می‏‌خواندند. چنین کسی قهرمان اصلی داستان‏ حماسی شده است.[همان‌جا، صص ٦۹۲-٦۹٣]

با این توصیف، مورخان دورۀ اسلامی، راجع به‏‌نام اصلی ابومسلم اختلاف‏ نظر دارند و بعضی او را از نژاد عرب و عده‏‌ای بیشتری عجم‏ نوشته‏‌اند. مسلماً در این اختلاف اقوال مقاصد و اغراض تاریخ‏‌نویسان عرب‏ دخالت داشته است و بدون‏شک و تردید این جماعت برای آن‏که مفاخر عجم‏ را پایمال کنند ابومسلم را که در راه احیای استقلال خراسان پیشتاز عجمیان‏ دیگر بوده و بر اثر درایت و کفایت و شجاعت توانسته است، خلافت را از خاندان‏ امویان به‏ دودمان عباسیان انتقال دهد، چنان‏که سیره و سنت اعراب است، عرب‏ نژاد جلوه داده‏اند. قدر مسلم آنست که خراسانیان آزاده و بزرگان‏ این سرزمین که دلی مالامال از مهر و محبت وطن خویش داشتند همواره در پی‏ فرصت بودند تا بتوانند استقلال خراسان را که دستخوش مشتی عرب بادیه‏نشین شده بود احیأ کنند. برای نیل به این مقصود چون اعراب عجمیان را مانند ملل مغلوب دیگر اجازۀ ورود به دستگاه خلافت و رسیدن به مقامات عالیه نمی‏دادند آزادمردان خراسان ناگزیر خود را منسوب به خاندان‏های بزرگ‏ عرب می‏کردند تا بدینوسیله راهی و رخنه‏ای به دربار خلافت یابند و به‏موقع‏ اغتنام فرصت کنند و به‏ذلت و خواری خراسان و خراسانیان خاتمه دهند: نظیر این امر در صدر اسلام بسیار دیده می‏شود. به‏طور مثال، طاهر بن حسین خود را به قبیله خزاعه عرب‏ بست و مانند پدر خویش نزد آنان به نقل کتابت و ترسل مشتغل شد و سرانجام با پشتکار و سعی و کوشش توانست به‏جایی رسد که خراسانیان انتظار آن را داشتند: یعنی حکومت خراسان و احیأ استقلال آن. طاهر را به‏همین مناسبت خزاعی‏ نیز می‏گفتند ولی این امر دلیل بر این نمی‏شود که وی با این نام، عرب‏ بوده است.[عباس پرویز، ابومسلم خراسانی، مجلۀ بررسی‏های تاریخی، تیر ۱٣۴٦ - شماره ٨، ص ٣٠]

به‏هر حال، نخستین کس از طرفداران عباسی که ابومسلم با او آشنا شد، ابوموسی سرّاج است. او شغل سراجی و لگام‏سازی داشته و برای فروش مصنوعات خود به نواحی جبل و خاصّه اصفهان سفر می‌کرده و اهل کوفه بوده و از بزرگان امر دعوت به‏شمار می‏رفت. ابوموسی، که به سبب شغلش کمتر سوءظن برمی‌انگیخت، نامه‌های هواداران کوفی را نزد محمد بن علی می‌برد. به‌روایتی پدر ابومسلم نیز با ابوموسی آشنا بود و همو ابومسلم را به ابوموسی سپرد و او در هفت سالگی با ابوموسی به کوفه آمد. بر همین اساس ریشه روایاتی که او را کنیززاده خاندان آل معقل دانسته‌اند آشکار می‌شود.[ابومسلم خراسانی، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد ششم، برگرفته از: کتابخانه دیجیتال مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی]

زمانی که ابومسلم به کوفه آمد، گروهی از رجال عباسی دستگیر شده و در زندان بودند. ابومسلم که به‌عنوان غلام آل معقل، به نزد آنان رفت و آمد می‌کرد، نقش واسطۀ رجال محبوس و آزاد را همچون ابوموسی سراج داشت. از سوی دیگر، روایت بسیار نادر ولی مهمی در دست است که نشان می‌دهد ابومسلم با دیگر شیعیان کوفه بی‌ارتباط نبوده است. از جمله او از جنبش مغیره حمایت کرد.

با این وجود، باز هم، از حدود سال ۱۲۰ تا ۱۲۴ ه‍.ق خبر اندکی از فعالیت‌های او به‌دست رسیده و به‌نظر می‌رسد به فعالیت‌های اقتصادی دست زده است. در این دوران جنبش دعوت عباسی نیز خاموش بود که دلایل متعددی داشت یکی از آن‌ها مرگ محمد بن علی و جانشینی ابراهیم امام بود که مدتی برای سازماندهی مجدد می‌طلبید. در این دوران ابومسلم احتمالاً برای جلوگیری از ایجاد سوءظن میان امویان به‌عنوان غلام میان سران اصلی دعوت رد و بدل می‌شد تا این‌که در نهایت به نزد امام ابراهیم راه یافت. در باب این آشنایی چنین نقل شده است:

    "ابراهیم امام که گفته‌اند از زیرکی و هوشمندی ابومسلم در شگفت شده بود، دربارۀ او از ابوسلمه پرسید و ابوسلمه بنابر این گزارش او را آزاد کردۀ خود خواند و گفت که می‌تواند او را به ابراهیم واگذارد، و ابراهیم پذیرفت."

ابومسلم مدتی - ظاهراً یکی دو سال - نزد ابراهیم ماند و چندان به وی نزدیک بود که همگان گمان می‌بردند که بندۀ اوست[همان‌جا].

ابومسلم در اواخر عمر "محمد بن علی" بدو پیوست و به‌نظر می‌رسد توسط جانشین‌اش، "ابراهیم امام"، با دستورات جدید و مأموریتی ویژه، به‌سال ۱۲٨ ه‍.ق / ٧۴۵ م به خراسان اعزام شده باشد. اما ورود این داعی جوان، که نه نسب عربی داشت و نه سابقه‌ای درخشان، در خراسان و نزد رؤسای شیعه، از جمله سلیمان کثیر، چندان به گرمی مورد استقبال قرار نگرفت؛ تنها با تأکید و توصیه مجدد امام، آن‌هم در ملاقاتی که بین آن‌ها با وی در موسم حج و در مکه صورت گرفت، ابومسلم توانست پذیرش و موقعیتی را که لازمۀ مأموریت خطیرش بود، به‌دست آورد. مأموریت او تهیه مقدمات بود برای آشکار کردن نهضتی که در مدت بیست سال دعوت مستمر، اسباب آن مخفیانه تدارک می‌شد، و اکنون با شروع ضعف و انحطاط در دولت اُموی و همچنین با توسعه اختلافات در بین اعراب خراسان، موقع برای علنی کردن آن مناسب به‌نظر می‌رسید. ابراهیم امام به ابومسلم دستور داده بود از اختلاف و نزاع میان اعراب خراسان استفاده کند، نزاری‌ها را دشمن بدارد، یمنی‌ها را حتی‌الامکان جلب کند؛ و از "ربیعه" بر حذر باشد. به‌علاوه او باید، به هر کسی که سوءظن می‌یافت، به هلاکتش می‌رسانید، و اگر لازم می‌شد، هیچ عرب زبانی را در خراسان زنده نمی‌گذاشت. با این همه، وی باید با سلیمان بن تکثیر مشورت می‌کرد و از او حرف‌شنوی می‌داشت.

ابومسلم کار دعوت را یک چند به‌طور مخفی ادامه داد؛ تا آن‌که امام بدو فرمان داد تا دعوت را علنی سازد. وی در رمضان ۱۲۹ ه‍.ق / ٧۴٧ م، و در روستای سفیدیخ در نزدیکی مرو، و در خانه سلیمان بن کثیر، دعوت را علنی کرد. ابومسلم به‌اتفاق سلیمان بن کثیر و سایر یاران، جامۀ سیاه بر تن کرد، به علامت اعلام عزا برای کشتگان خاندان پیامبر(ص)، و یا به‌عنوان رایت سیاه پیامبر، که جهاد علیه اُمویان بود. طی یک شب، ساکنان شصت روستا به وی ملحق شدند، با جامه‌های و علم‌های سیاه، در حالی که چوبدستی‌های خود را به‌دست داشتند که کافرکوب می‌خواندند؛ و بر خرهای سواری خویش نشسته بودند که آنها را مروان خطا می‌کردند؛ که خود اشاره‌ای هزلی به لقب مروان حمار بود.

به گفتۀ دکتر پرویز رجبی، معمولاً نویسندگان در گزارش‌های خود دربارۀ شخصیت‌های تاریخی راه اغراق را پیش می‌گیرند. در نظر آن‌ها این شخصیت‌ها، یا در نیکی سرآمد هستند، یا در بیداد و خیانت. البته این چنین نیست که مورخان داستان‌های از خود بافته باشند، بلکه مردم روزگار آن شخصیت‌ها دوست داشته‌اند که شخصیت‌های معاصر خود را چنین ببینند. اما به‌هر حال، در مورد ابومسلم سکوت شده است. مورخان صدر اسلام نیز در بارۀ او سکوت کرده‌اند. هیچ مورخی درباره‌ی دلاوری‌های ابومسلم داد سخن سر نداده است. همه‌جا تنها سخن از کیاست او در سیاست رفته است[رجبی، پرویز، سده‌های گمشده (فروپاشی ساسانیان تا برآمدن صفاریان)، ج ۱، ص ۱٣٣-۱٣۴]. میرخواند درباره‌ی ظاهر و باطن او می‌نویسد:

    "او مرد میان‌بالای گندم‌گون، خوش‌منظر، شیرین سخن، فراخ‌چشم، پهن‌پیشانی بود و به لغت فارسی و عربی [سخن] گفتی و کلام او به فصاحت و بالغت اتصاف داشت و با کس مزاح نکردی و پیوسته گره بر پیشانی زده و ترش‌روی بودی... و از کثرت اموال خرم نشدی و از قضایای صعب که روی نمودی ملول نگشتی و مجرمان را به چیزی جز شمشیر تأدیب نکردی و رحم در پیرامون ضمیر او نمی‌گشت و هم‌نشینان و مقربان خود را به اندک جریمه می‌کشت و به این وتیره زندگانی می‌کرد تا در ایام جوانی کشته شد."[میرخواند، ج ۵، ص ٢۵٠۵]




[] ...




[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی با همکاری مهدی خراسانی و عبدالواحد سیدی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱: عزالدین ابن اثیر، آغاز کار ابومسلم خراسانی
پيوست ٢: ابوحنیفه احمد بن داود دینورى، مرگ ابومسلم خراسانی
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]- فرهنگخواه، محمدرسول، دایرةالمعارف اسلامی، عطائی، خرداد ۱۳۵۹، ص ۳۱۲.
[۴]-
[۵]-
[٦]- نام و نسب او را در مآخذ مختلف به وجوه گوناگون آورده‌اند. از پاره‌ای از روایات چنین برمی‌آید که نام و کنیه ابومسلم نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیکان بوده است. بعضی منابع او را ابومسلم عبدالرحمان بن مسلم و برخی ابومسلم عبدالرحمن بن عثمان بن سیار و بعضی دیگر ابواسحاق ابراهیم بن عثمان بن بشار بن شیدوش پسر گودرز دانسته‌اند.
[٧]-
[٨]-
[۹]- میر غلام‌محمد غبار می‌نویسد: "ابومسلم عبدالرحمن در سال ٧٢٠ [میلادی] در قریۀ سفیدنج (سپید دژ) از مضافات شهر انبار (سرپل کنونی) در شمال افغانستان متولد گردید." رجوع شود به: افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ص ٧٦
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]