دانشنامۀ آريانا

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

سید قطب پدر خوانده‌ی القاعده

از: پول برمن، برگردان از: علی‌محمد طباطبایی

بنیادگرایی دینی

سید قطب پدر خوانده‌ی القاعده


فهرست مندرجات

[بنیادگرایی دینی][سید قطب]



[] بخش ۱

در روزهای پس از واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر بسیاری از مردم جهان انتظار داشتند که آمریکایی‌ها به پیروزی سریع و رضایت بخشی بر گروه القاعده نایل شوند. در آن زمان چنین تصور می‌شد که ارتش القاعده چیزی بیش از یک کشتی دزدان دریایی نیست و عقیده‌ی عموم بر این بود که نیروهای تیزبین پلیس به کمک بازداشت‌های فوری و عملیات پنهانی این کشتی را به راحتی غرق خواهند ساخت.

بالاخره القاعده از سرزمین اصلی‌اش افغانستان بیرون رانده شد. دستگیری‌ها و ترفند‌ها به طرزی شایسته و ماهرانه انجام شده و هنوز هم در حال انجام هستند. در همین ماه جاری یکی از افسران ارشد بن لادن در پاکستان به چنگ پلیس افتاد. عوامل پلیس آنگونه که گزارش‌های خبری می‌گویند به نظر می‌رسد که حتی به رد پای خود بن لادن نیز رسیده باشند.

با این وجود به نظر می‌رسد که آرامش القاعده هنوز هم به هم نخورده است. محبوبیت زیادی که در وحله‌ی اول تصورش را نمی‌شد داشت، اکنون به نظر می‌رسد که بسیار وسیع و صادقانه باشد آنهم نه در فقط چند تا کشور. جهان بینی القاعده بر بینشی مبتنی بر بدگمانی (پارانویا) و دیدگاهی آخرالزمانی استوار است که بر اساس آن “صلیبیون و صهیونیست‌ها” گویا از قرن‌ها پیش برای نابودی اسلام با یکدیگر در حال تبانی هستند. در حال حاضر چنین به نظر می‌رسد که این دیدگاه در بسیاری از کشور‌ها به طور گسترده مورد پذیرش قرار گرفته است. بر اساس چنین جهان‌بینی است که میلیونها انسان واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر را به‌عنوان نوعی تبانی اسرائیل و سازمان سیا تلقی می‌کنند. چهره‌ی محزون و ریشوی بن لادن بر پیراهن‌ها و پوستر‌ها در برخی از کشورها نقش بسته است، گویی که او چه‌گوارای جدیدی است، مصلحی افسانه‌ای برای پایان دادن بر بی‌عدالتی‌های جهان.

در بسیاری از کشورها نیروی گوش به زنگ پلیس به موسسات خیریه و بانک‌های اسلامی یورش برده است، یعنی سازمان‌هایی که به انجام کمک‌های مالی به القاعده متهم هستند. بدین طریق جنگ در جبهه‌ای دیگر نیز گشوده شده که مایه‌ی امیدواری است. با این وجود این هجوم‌ها نشان دادند که نه تنها القاعده محبوب است که از نظر سازماندهی بسیار منسجم و استوار می‌باشد، سازمانی به همراه شبکه‌ی گسترده‌ی جهانی دارای منابع فراوان و افراد بانفوذ. القاعده سازمانی است در پیوند با نخبگان حکومتی در تعدادی از کشورهای اسلامی، سازمانی که اگر برایش امکان اتحاد با حزب بعث صدام حسین فراهم شود دوبرابر هراس‌انگیزتر خواهد شد و البته سازمانی که در هر حال از پیامدهای حوادث عراق جان سالم به در خواهد برد.

کسانی که القاعده و سازمان‌های خویشاوند را با دقت کافی مورد بررسی قرار دهند درخواهند یافت که آن‌ها اکنون از قدرت دیگری نیز بهره مند شده‌اند، قدرتی که می‌توان آن را محققاً بزرگترین قدرت نامید، چیزی به واقع با ابهت و عظیم – هرچند که در مطبوعات غربی این نیروی نهایی بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است. بن لادن فردی پولدار از اهالی عربستان سعودی است که منشأ یمنی دارد. اغلب مبارزان انتحارای حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر نیز مانند او شهروند عربستان سعودی بودند که در نتیجه توجه عموم بر شبه جزیره‌ی عربستان متمرگز گردید. اما القاعده ریشه‌های وسیع‌تر از این دارد. این سازمان در اواخر دهه‌ی ٨٠ میلادی از طریق ائتلاف سه جناح مسلحانه بوجود آمد – محفل عرب‌های “افغان” و دو جناح مصری، یعنی گروه اسلامی مصر و جهاد اسلامی مصر که آخری توسط دکتر ایمان الظواهری یعنی بالاترین نظریه پرداز القاعده رهبری می‌شد. جناح‌های مصری از جریان قدیمی‌تری سربرآورده بودند، مکتبی از اندیشه‌های وام گرفته شده از حرکت‌های بنیادگرایی مصری در دهه‌های ۵٠ و ٦٠ و در قلب همین مکتب یگانه‌ی فکری فیلسوفی قرار داشت به‌نام سید قطب که در سال ۱۹٦٦ در مصر اعدام گردید. در حقیقت قطب را می‌توان برای هرکدام از اعضاء آن‌ها که بعداً به القاعده پیوستند قهرمانی روشنفکر دانست، شخصیتی در حد کارل مارکس برای آن‌ها، یعنی الگو و راهنمایشان.

قطب کتابی نوشت به‌نام “نقطه‌ی عطف” و او این کتاب را در محاکمه‌ی خود مورد استناد قرار داد که باعث محبوبیت بیشتر او نیز شد، بخصوص پس از آنکه وی را به دار آویختند. کتاب “نقطه‌ی عطف” به بیانیه‌ی سیاسی و الگویی برای جناح تروریستی بنیادگرایی اسلامی تبدیل گردید. برخی از روزنامه‌نگاران بر حسب وظیفه این کتاب را مورد بررسی قرار داده‌اند و سعی نموده‌اند که دیدگاه‌های تروریستی را که در حالت عادی پوشیده و غیر قابل درک است معنی کنند.

من بعضی از کتاب‌های دیگر قطب را خوانده‌ام و تصور می‌کنم که “نقطه‌ی عطف” احتمال دارد که روزنامه‌نگاران را گمراه کرده باشد. این کتاب را اگر به طور جداگانه مورد قضاوت قرار دهیم به‌نظر می‌رسد که کتابی است کم مایه و سطحی. اما “نقطه‌ی عطف” از تفسیر عظیم او از قرآن استخراج شده است که وی آن را “در سایه‌ی قرآن” نام‌گذاری کرده بود. یکی از جلد‌های این مجموعه‌ی عظیم در دهه‌ی ۱۹٧٠ به انگلیسی ترجمه و توسط “جمعیت جهانی جوانان مسلمان” یعنی سازمانی که بعدها مورد ظن قرار گرفت که به طور گسترده در حمله‌های تروریستی شرکت دارد منتشر شد. این البته همان سازمانی بود که دفتر آن در واشنگتن بود و توسط یکی از برادر‌های بن لادن اداره می‌شد. در چهار سال گذشته تلاش عظیمی توسط سازمان دیگری ترتیب داده شد یعنی “بنیاد اسلامی در انگلستان” جهت ترجمه و انتشار بقیه‌ی جلد‌ها که تقریباً چیزی در حد ۱۵ کتاب قطور خواهد بود که قرار است به طرزی شایسته و با خط تحریری عربی تزئین شود. در همین چند هفته‌ی آخر بعضی از جلد‌های همین مجموعه به کتاب فروشی عربی در بروکلین راه خود را یافته‌اند و من نیز به سرعت آن‌ها را تهیه کردم. من موفق شدم که کمتر از نیمی از جلدهای “در سایه‌ی قرآن” را مطالعه کنم و تصور می‌کنم که آنچه تا به امروز به زبان انگلیسی از سید قطب وجود دارد همین مقدار باشد البته به اضافه‌ی سه کتاب دیگر از او. و من اکنون مطالبی برای گزارش دارم.

قطب ابداً سطحی نیست، بلکه بسیار عمیق است. کتاب “در سایه‌ی قرآن” در میان آثار او یک شاهکار است. القاعده و گروه‌های خویشاوند نه فقط محبوب، ثروتمند و جهانی هستند و نه تنها به خوبی با همه جا در ارتباط می‌باشند و از نظر سازمانی بسیار پیچیده که این گروه‌ها بر مجموعه‌ای از عقاید نیز تکیه دارند، و البته بعضی از این اندیشه‌ها چه بسا بیمارگون نیز باشد که این نیز داستانی قدیمی در آراء سیاسی معاصر است. با این حال این اندیشه‌ها بسیار قدرتمند هستند و ما می‌بایست که آن‌ها را می‌شناختیم، همانگونه که بسیار چیز‌های دیگر را به همچنین.


[] بخش ٢

توانایی ویژه‌ی قطب به‌عنوان یک نویسنده از این واقعیت بر می‌خیزد که وی به‌عنوان پسری جوان تعلیم و تربیتی اسلامی دیده است. وی در سن ده سالگی قرآن را حفظ کرده بود. با همه‌ی اینها وی به کالجی در قاهره رفت تا تحصیلاتی عرفی و امروزی ببیند. قطب متولد سال ۱۹٠٦ است. در دهه‌های ٢٠ و ٣٠ در ادبیات و سوسیالیسم دوره دید. داستان‌های کوتاه می‌نوشت. همچنین شعر می‌سرود و کتابی نوشت که هنوز هم مورد توجه قرار دارد به نام “نقد ادبی: اصول و روش‌شناسی”. آنگونه که حامد الگار یکی از مریدان و مترجمان آثارش معتقد است نوشته‌های اولیه‌ی قطب نشان دهنده‌ی نگرشی است غرب‌گرایانه آکنده از پرسش‌های فرهنگی و ادبی که در آن‌ها می‌توان آثاری از فردگرایی و اصالت وجود را مشاهده کرد. قطب در اواخر دهه‌ی ۴٠ حتی به آمریکا نیز مسافرت کرد و در کالجی نام نویسی نمود و موفق به دریافت مدرک فوق لیسانس گردید. در برخی روایت‌ها از زندگی او این سفر به‌عنوان ضربه‌ای روحی و عاطفی توصیف شده است. شاید بیشتر به خاطر آزادی‌های جنسی در آمریکا که در نهایت باعث بازگشت او به مصر در حالتی از تنفر و هراس گردید.

با این وجود من در مورد چنین تفسیری از قطب مشکوکم. کتابی از او به نام “عدالت اجتماعی و اسلام” که در دهه‌ی ۴٠ نوشته شده است نشان می‌دهد که حتی قبل از سفر وی به آمریکا بنیادگرایی اسلامی در او به خوبی شکل گرفته بود. البته این واقعیت دارد که پس از بازگشت او به مصر مسیر فکری‌اش از پیش بنیادگرایانه‌تر شد، اما شاید بتوان گفت که در اوایل دهه‌ی ۵٠ مسیر فکری همه در مصر به سوی بنیادگرایی تغییر جهت داده بود. جمال عبدل ناصر و گروهی از افسران ملی‌گرا شاه پیر را در ۱۹۵٢ سرنگون کردند و انقلابی ملی را بر اساس افکار پان‌عربیسم به راه‌انداختند. در حالی‌که پان عربیست‌ها مشغول ترتیب دادن انقلاب خود بودند سید قطب نیز به‌سهم خودش در حال سر و صورت دادن به انقلاب خودش بود، انقلابی بسیار متفاوت از آن‌ها. اندیشه‌ی او اسلامی بود. او می‌خواست که اسلام را جهت برافراشتن جامعه‌ای جدید به حرکتی سیاسی تبدیل کند، جامعه‌ای که بر اصول سنتی قرآن بنا شده باشد. قطب به اخوان‌المسلمین ملحق شد، به سردبیری نشریه‌ی آن‌ها رسید و خود را بلادرنگ به‌عنوان نظریه‌پرداز اصول اسلامی در جهان عرب شناساند.

در آن روزها در مصر پان اسلامیست‌ها و پان‌عربیست‌ها سعی داشتند که با یکدیگر همکاری کنند و البته برای چنین همکاری مبناهای مشترکی نیز وجود داشت. هر دو جریان رویای نجات جهان عرب را از میراث امپریالیسم اروپایی در سر داشتند. هر دو گروه در آرزوی در هم شکستن صهیونیسم و کشور تازه تاسیس شده‌ی یهودی می‌سوختند. هر دوی آن‌ها در رویای شکل دادن قسم جدیدی از تجدد بودند که نمی‌بایست همچون سنت غربی‌ها لیبرال و آزاد اندیش باشد معذالک لازم بود که از جهت موضوعات اقتصادی و علمی کاملاً روزآمد باشد. و بالاخره هر دو نهضت به زنده کردن خلافت باستانی اسلام قرن هفتم تمایل داشتند، یعنی زمانی که عرب‌ها در حال فتح جهان بودند، اما البته در تعبیری جدید.

از جهت این بلندپروازی‌ها می‌توان اسلام گراها و پان عربیست‌ها را با فاشیست‌های ایتالیا در زمان موسولینی مقایسه کرد، کسانی که می‌خواستند امپراتوری روم را از نو زنده کنند و البته نازی‌ها که مایل بودند به همین منوال روم باستانی را در برداشتی آلمانی احیا نمایند. تندروترین پان عربیست‌ها به صراحت نازی‌هارا مورد تمجید قرار می‌دادند و خلافت جدید و پیشنهادی خود را به‌عنوان پیروزی بنیادین عرب‌ها بر تمامی گروه‌های قومی دیگر توصیف می‌کردند. قطب و اسلام‌گراها به قصد تقابل با آن‌ها خلافتی که می‌بایست احیا شود را در شکل حکومتی دینی که در آن قوانین شریعت به صورتی جدی به اجرا در می‌آید تصویر می‌نمودند. اسلام‌گرا‌ها و پان عربیست‌ها هم دارای نقطه نظر‌های مشابه بودند و هم متفاوت. (و امروز آن دو نهضت هنوز هم همان مشابهات و تفاوت‌ها را باقی نگه داشته‌اند – همانگونه که بن لادن مظهر خشونت گرا‌ترین جناح اسلام گرا‌هاست حزب بعث صدام حسین نیز معرف خشونت‌گرا‌ترین جناح پان‌عربیست است).

گفته می‌شود که سرهنگ ناصر در سال ۱۹۵٢ و در روزهای قبل از انجام ضربه‌ی کاری خود با سید قطب در منزلش دیدار کرده است و منظور از چنین ملاقاتی احتمالاً حمایت او از قطب بوده. بعضی از مردم انتظار داشتند که ناصر پس از به دست گرفتن زمام امور مصر قطب را به‌عنوان وزیر جدید و انقلابی آموزش و پرورش منصوب کند. اما همینکه پان عربیست‌ها شاه پیر را سرنگون کردند اختلافات مابین دوگروه بر شباهت‌هایشان به آهستگی غلبه کرد و قطب هم به مقامی منصوب نشد. بر خلاف آن ناصر اخوان المسلمین را سرکوب کرد و پس از آنکه شخصی قصد ترور وی را داشت او اخوان المسلمین را مقصر تشخیص داد و سرکوب آن‌ها را با شدت بیشتری ادامه داد. بعضی از سرشناس‌ترین چهره‌های روشنفکری و دینی آن‌ها به خارج گریختند. برادر سید قطب به‌نام محمد قطب یکی از این افراد بود. او به عربستان گریخت و سرانجام کارش مقام برجسته‌ی استادی در مطالعات اسلامی در عربستان بود.

اما سید قطب در مصر باقی ماند و برای این سماجتش بهای سنگینی پرداخت. ناصر او را در ۱۹۵۴ به زندان افکند. سپس برای مدت کوتاهی آزاد شد و برای بار دیگر به مدت دو سال در زندان ماند. سپس ناصر برای بار دیگر او را چند ماهی آزاد گذارد تا اینکه سرانجام در ۱۹٦٦ وی را به دار آویخت. شرایط زیستی سید قطب طی سال اول اقامتش در زندان بسیار سخت و دشوار بود. قطب شکنجه می‌شد. حتی در دوره‌های بهتری از این ایام بر اساس آنچه بعد‌ها پیروانش گزارش کرده‌اند در بخشی از زندان به همراه ۴٠ زندانی دیگر نگه داری می‌شد که اغلب آن‌ها را جانی‌ها تشکیل می‌دادند. در همین بخش روزانه ٢٠ ساعت تمام نوار سخنرانی‌های ناصر از بلند گو‌ها پخش می‌شد. با این وجود قطب موفق شد که از طریق قاچاق کاغذ به درون و بیرون زندان به نوشتن ادامه دهد که البته دیگر در سبک و سیاق غربی و ادبی روزهای اولش کار نمی‌کرد، بلکه اکنون در نقش یک انقلابی اسلام گرای تمام عیار می‌نوشت. و بالاخره به هر نحوی که بود “در سایه‌ی قرآن” را تمام کرد. این تحقیقی عظیم است که یقیناً باید آنرا یکی از معدود‌ترین و چشمگیرترین آثاری تلقی کرد که هرگز در زندان نوشته شده است.

خوانندگانی که هیچگونه تعلیم و تربیت اسلامی نداشته باشند و بخواهند که دست تنها قرآن را مطالعه کرده و درک کنند به دشواری برخورد می‌کنند و چه بسا آنرا خشک و بی‌روح بیابند. اما تفسیرهای قطب این گونه نیستند. او قطعاتی از فصل‌ها یا سوره‌هایی از آن را نقل قول می‌کند و بر روی آن‌ها تعمق می‌نماید. او کیفیت‌های زبان‌شناسی متن را، قافیه‌ها و آهنگ آن‌ها و خاصیت موسیقیایی کلمات و گاهی تصویر‌ها را مورد توجه قرار می‌دهد. او در سوره‌ها دستورالعمل‌های غذایی را مورد بحث قرار می‌دهد. راهنمایی‌هایی صحیح برای نمازخواندن، قواعد طلاق، پرسش در این باره که وقتی مردی خواسته باشد به زن بیوه‌ای پیشنهاد ازدواج دهد چه باید بکند. قواعدی در مورد مرد مسلمانی که مایل است با زن مسیحی یا یهودی ازدواج کند که این مورد آخری البته بسیار پیچیده و بغرنج است. تعهد دینی برای احسان و صدقه، مجازات قتل و شکستن عهد، منع نوشیدن شراب و مسکرات، پوشش کامل و صحیح تن، قواعدی در باره‌ی رباخواری، وام دادن مال و بسیار‌ی موارد دیگر.

قرآن داستان‌های زیادی تعریف می‌کند و قطب بعضی از آن‌ها را در کتابش نقل می‌کند و حکمت آن‌ها و فحوایشان را متذکر می‌شود. لحن کلام او پیوسته ساده و معقول است. با این وجود تاثیر نوشتار او که در سرعتی سنجیده مطرح می‌شود روی هم رفته جسمانی و لذت بخش است. حتی خود عنوان کتاب یعنی “در سایه‌ی قرآن” تصویری پرشور از صحرا به ذهن منتقل می‌کند، گویی قرآن درخت نخل پر از برگی است و ما فقط نیاز داریم که صفحات آن کتاب را باز کنیم تا از گزند گرمای سوزان خورشید در امان بمانیم و خود را در سایه‌ی آن جانی تازه بخشیم. در همین حال که او راه خود را از میان سوره‌ها به جلو باز می‌کند و تفسیر‌های خود را عرضه می‌دارد به آهستگی و نرمی انتقادی شدیداً دینی از زندگی مدرن، و نه فقط در مصر مطرح می‌سازد.


[] بخش ٣

قطب می‌نویسد که در سرتاسر جهان انسان‌ها به لحظه‌ای از بحران غیر قابل تحمل رسیده‌اند. نژاد بشر رابطه با طبیعت بشری را از دست داده است. الهام، بصیرت و اخلاق به انحطاط گراییده است. کیفیت روابط جنسی به “مرتبه‌ای پست‌تر از مقام چهارپایان” نزول کرده. انسان مفلوک، مضطرب و نسبت به آینده‌ی خود بدبین شده و به سبکسری و بلاهت، جنون و جنایت فروغلتیده و در بدبختی و ناخشنودی خود از زندگی‌اش به سوی مواد مخدر، الکل و تفکرات اصالت وجودی گراییده است. قطب بهره‌وری اقتصادی و دانش علمی را مورد ستایش قرار می‌دهد اما یقین دارد که ثروت و علم نمی‌تواند نژاد بشری را نجات دهد. در عوض بر این گمان است که ثروتمندترین کشورها از قضا ناخشنودترین هستند. او می‌پرسد که علت این ناخشنودی چیست - این جدایی مصیبت بار میان طبیعت حقیقی بشری و زندگی امروزی؟

بسیاری از منتقدان فرهنگی در اروپا و آمریکا دقیقاً همین پرسش را در سال‌های میانی قرن بیستم مطرح می‌سازند و بسیاری از میان آن‌ها که از نیچه و سایر فلاسفه پیروی می‌کنند در این خصوص به منشآ تمدن غربی در یونان باستان اشاره دارند، یعنی جایی که گفته می‌شود انسان مرتکب خطای فاجعه آمیز خود شده است. به اعتقاد آن‌ها این خطایی فلسفی است که عبارت است از ایمانی خودبینانه و اغوا کننده به نیروی عقل بشری ـ ایمانی پرنخوت که پس از قرن‌های بسیار در عصر حاضر منجر به ایجاد استبداد فن آوری بر زندگی بشر گردیده است.

قطب در چنین تحلیلی سهیم است. فقط با این تفاوت که او خطای اولیه در یونان باستان را به اورشلیم باستانی منتقل می‌کند. در شیوه‌ی معمول اسلامی، قطب یهودیت را به‌عنوان آیین مکشوف شده توسط خداوند به موسی و دیگر پیغمبران تلقی می‌کند. آیین یهود به انسان تعلیم می‌دهد که فقط یک خدا را پرستش کند و از خدایان دیگر دست بکشد. یهودیت به انسان آموزش می‌دهد که در هر حوزه از زندگی چگونه باید رفتار و عمل کند ـ چگونه در وجودی این جهانی به زندگی ادامه دهد که البته این زندگی خواهد بود در تفاهم و توافق با خدا. چنین شیوه‌ای توسط اطاعت از سیستمی از قوانین تفویض شده توسط خداوند میسر خواهد شد که این البته همان مجموعه قوانین موسی است. هرچند که از نظر قطب آیین یهود در آنچه که او آنرا “نظامی از آیین‌های خشک و بی‌روح” می‌نامد برباد رفت.

هرچند که البته خداوند رسول دیگری نیز فرستاد. این پیغمبر در روش تفکر اسلامی قطب عیسی بود، کسی که برخی اصلاحات مفید را پیشنهاد نمود ـ برای مثال حذف بعضی از محدویت‌ها از مجموعه قوانین موسی در رابطه با آنچه می‌توان خورد و نوشید که دیگر به نظر می‌رسید غیر ضروری شده بودند ـ و البته عیسی کسی بود که معنویت جدید و تحسین برانگیزی مطرح نمود. اما سپس رویدادی هولناک رخ داد. در دیدگاه قطب ارتباط میان پیروان عیسی و یهودی‌ها مسیری تاسف آور طی کرد. پیروان عیسی با خط و مشی قدیمی یهودی‌ها درافتادند و بدگویی متقابل را هدف قرار دادند. پیام عیسی سرانجام به تضعیف و انحراف کشیده شد. حواریون و پیروان وی مورد تعقیب و آزاد قرار گرفتند که در نتیجه‌ی آن به علت رنج و عذابی که گرفتارش شده بودند از فراهم آوردن بیان شایسته و نظام مند پیام عیسی ناتوان ماندند.

چه کسی مگر قطب از میان زندان رقت انگیزش در مصر عبدل ناصر می‌توانست فکر و توجه خود را تا بدین اندازه موجه بر دشواری‌هایی که حواریون عیسی به هنگام تنظیم پیام گرفتارش شده بودند متمرکز کند. وی براین گمان بود که در نتیجه اصول و مرام عیسی (انجیل مسیح) شدیداً تحریف گشت و بنابراین نباید به عنوان سخنان دقیق و موثق از وی تلقی شود. آسمانی بودن انجیل را عیسی به شخصه و به صراحت بیان کرده بود. اما در برداشت و بینش اسلامی قطب عیسی فقط یک انسان بیشتر نبود ـ رسولی فرستاده شده از طرف خداوند و بالاخره اینکه او مسیح نبود. اما مصیبت بزرگتر چیز دیگری بود: حواریون عیسی بر اساس آنچه قطب آنرا “جدایی ناخوشایند دوگروه” می‌خواند در طرد تعالیم یهودی‌ها زیاده روی کردند. حواریون و پیروان عیسی یعنی همان مسیحی‌ها پیام آسمانی عیسی مبنی بر معنویت و عشق را مورد تاکید قرار دادند اما آن‌ها سیستم قوانین یهود را طرد کردند، یعنی همان مجموعه قوانین موسی را که می‌بایست هرگونه جزییاتی از زندگی روزانه را تحت ضابطه درآورد. در عوض مسیحی‌های اولیه فلسفه‌ی یونانی را به کیش مسیح وارد کردند که منظور از آن اعتقاد به وجودی معنوی اما کاملاً جدا از زندگی مادی و این جهانی است، یعنی اقلیمی از روح ناب.

در قرن چهارم از عصر مسیحیت امپراتور کنستانتین امپراتوری روم را به کیش مسیحیت درآورد اما در تفسیر قطب کنستانتین این عمل را در ریاکاری و بی‌دینی انجام داد که در آن صحنه‌هایی از شهوت پرستی، دختران نیمه برهنه، سنگ‌ها و فلز‌های گرانبها نقش اصلی را بازی می‌کرد. مسیحیت که مجموعه قوانین موسی را طرد کرده بود نتوانست هیچگونه دفاعی از خود نشان دهد و بدین ترتیب در ترس و وحشتی که آن‌ها از اخلاق رومی داشتند مسیحی‌ها بهترین کاری که از دستشان بر می‌آمد را انجام دادند و با عیاشی و هرزگی امپراتوری توسط کیشی از زهد رهبانی مقابله به مثل کردند. اما این ابداً مفید واقع نشد. زهد رهبانی در تضاد با کیفیت‌های مادی طبیعت بشری است. از نظر قطب به این صورت بود که بالاخره مسیحیت ارتباط و تماس خود را با جهان مادی از دست داد. مجموعه قوانین قدیمی موسی به همراه قواعدی که برای دستوراتی از قبیل غذا، پوشش صحیح، ازدواج، مسائل جنسی و هرچیز دیگر داشت ربوبی و جهانی را در مفهومی واحد در برگرفته بود که معادل بود با عبادت یا نیایش خدواند. اما مسیحیت این‌ها را به دو چیز مختلف تقسیم کرد یعنی به مقدس و عرفی (یا دنیوی). مسیحیت معتقد است که: “امر سزار را به سزار و کار خداوند را به خدا بسپار”. مسیحیت جهان مادی را در یک طرف و جهان معنوی را در طرف دیگر می‌داند: عیش و عشرت کنستانتین در آنجا و ترک دنیای رهبانی در اینجا. در دیدگاه قطب در چنین شیوه‌ی برخورد به زندگی یک “دوگانگی شنیع” وجود داشت. و اوضاع باز هم بدتر از این شد. مجموعه‌ای از شوراهای مذهبی به نمایندگی از مسیحیت آن چیزهایی را برگزیدند که به تصور قطب آن‌ها اصول و روش‌هایی نامعقول با مسیحیت هستند ـ اصول و روش‌هایی در باره‌ی طبیعت عیسی، عشای ربانی (نان و شراب) استحاله‌ی وجودی و سایر سوالاتی که همگی در نظر قطب “مطلقاً دور از فهم، تصور ناپذیر و باور نکردنی” هستند. تعالیم کلیسا اصول و روش‌های معقول را در شکل اندیشه‌های جزمی از حرکت بازداشتند و سپس بحران نهایی همه را غافلگیر کرد.


[] بخش ۴

اکنون صحنه‌ی داستان قطب به سرزمین عرب‌ها تغییر مکان می‌دهد. در قرن هفتم خداوند وحی جدیدی به پیغمبرش محمد ابلاغ می‌نماید، کسی که رابطه‌ی صحیح و تحریف نشده با طبیعت بشر برقرار می‌کند، یعنی همان چیزی که پیشتر از این همیشه از دست مسیحیان گریخته بود. محمد مجموعه قوانین جدید و دقیقی تقریر می‌کند که باعث می‌شود دین بیشتر از گذشته با جهان مادی به تفاهم برسد. در قرآن نبوت محمد چنین دستور می‌دهد که انسان بر روی زمین “خلیفه یا جانشین” خداوند باشد و جهان مادی را سرپرستی کند و نه فقط اینکه جهان را به‌عنوان چیزی بیگانه با معنویت بپندارد یا همچون مسیحیان استراحتگاهی موقتی در مسیر زندگی پس از مرگ بداند. دانشمندان مسلمان در قرون وسطی این دستورالعمل‌ها را به طور جدی پذیرفتند و به جستجو و تحقیق در طبیعت مادی مشغول شدند. در دانشگاه‌های اسلامی شرق دانشمندان مسلمان تحقیقات علمی و فنی خود را عمق بخشیدند و روش‌های استقرایی یا علمی را کشف کردند. این روش‌ها به سهم خود باعث شدند که راه ورود به تمامی پیشرفت‌های علمی و فنی گشوده شود. بدین منوال اسلام رهبری بشریت را به دست گرفت اما بدبختانه مسلمانان در معرض حمله‌های صلیبیون، مغول‌ها و سایر دشمنان قرار گرفتند و از آنجا که در عمل معلوم گردید که به قدر کافی به وحی وفادار نیستند قادر به دور کردن این حمله‌ها نشدند. آن‌ها نتوانستند از کشفیات درخشان روش‌های علمی خود بهره‌برداری کنند.

در عوض کشفیات مسلمانان به اروپای مسیحی صادر شد و در اینجا، یعنی در اروپای قرن شانزدهم بود که روش علم اسلامی به ثمر نشست و بدین ترتیب دانش مدرن سربرآورد. اما مسیحیت در پافشاری‌اش بر قرار دادن جهان مادی و معنوی در زوایای مختلف نتوانست بر پیشرفت علمی فائق آید. بدین ترتیب ناتوانی مسیحیت در اعتراف یا احترام به کیفیت مادی زندگی روزمره به درون قلمروی فرهنگ سرایت کرد و روش و رویکرد جامعه‌ی مسیحی در برابر علم را شکل بخشید.

اروپایی‌ها، بدان‌گونه که قطب آن‌ها را مجسم می‌کند و تحت تاثیر مسیحیت، آغاز به تصویر کردن خدا در یک سو و علم در سوی دیگر نمودند. دین اینجا، تحقیق مبتنی بر عقل آنجا. در یک طرف اشتیاق سوزان طبیعت بشری برای خدا و زندگی منطبق با دستورات الهی و در طرف دیگر آرزوی طبیعی انسان برای دانش و جهان مادی. کلیسا در برابر علم، دانشمندان در برابر کلیسا. هر چیزی که اسلام آن‌ها را واحد می‌دانست کلیسای مسیحی به دو بخش تقسیم کرد. و تحت چنین فشارهای آزارنده ذهن اروپایی در نهایت به دو نیم شد. گسستگی کامل شد. مسیحیت اینجا، الحاد و بی‌دینی آنجا. این جدایی شوم و سرنوشت‌سازی میان مقدس و دنیوی (سکولار) بود.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- پول برمن، سید قطب پدر خوانده‌ی القاعده، وبگاه باغ مخفی



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها