فهرست مندرجاتتاریخ اسلام
قیام عباسیان در خراسان
- دعوت عباسی در خراسان
- ابومسلم
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[تاریخ اسلام] [عباسیان]
اشاره: چگونگی بهقدرت رسیدن عباسیان،از جمله موضوعاتی است که در کتاب «تاریخ اسلام و دولتهای مسلمان» سال سوم نظام جدید بهاجمال بدان اشاره شده است. نویسنده در نوشته حاضر کوشیده است این مبحث را با شرحی بیشتر در اختیار همکاران گرامی قرار دهد.
[↑] دعوت عباسی در خراسان
عباسیان که از اعقاب عموی پیامبر(ص) بودند، دعوت خود را از حدود سال ۱٠٠ هـ.ق توسط محمد بن علی، نوۀ عبدالله بن عباس[۱] آغاز کردند و پس از ٣٠ سال فعالیت مداوم در سال ۱٣٢ هـ.ق با سقوط امویان، بر اریکۀ خلافت دست یافتند. با توجه به اوضاع و احوال جهان اسلام در آن روزگار پیروزی عباسیان چندان هم دور از انتظار نبود؛ شرایط و اوضاع اجتماعی سرزمینهای تحت حاکمیت امویان به سمتی پیش رفته بود که تغییری بنیادین را طلب میکرد.
درگیریهای داخلی خلافت اموی بهویژه بعد از مرگ هشام بن عبدالملک (۱٢۵ هـ.ق)، نزاع میان قبایل عرب شمالی و جنوبی در نقاط مختلف قلمرو امویان، فشار شدید مالیاتی بنیامیه بر موالی و غیر عرب و نیز برخورد نژادپرستانه با غیر عرب، قیامهای متعدد علویان و خوارج، و بیش از همه شرایط خاص حاکم بر خراسان که آنجا را بهصورت آتشی زیر خاکستر درآورده بود، زمینه را برای این تغییر آماده کرد و عباسیان با شناخت کافی از اوضاع در جهت اهداف خود بهره جسته و کامیاب شدند.
عباسیان دعوت خود را از قریهای در نزدیک دمشق بهنام «حمیمه» آغاز کردند و در کوفه بهنشر آن پرداختند. هستۀ مرکزی جنبش در حمیمه مستقر بود و بهطور مخفیانه هدایت دعوت و نظارت بر داعیان را دنبال میکرد. اما همانگونه که محمد بن علی تشخیص داده بود[٢]، فقط خراسان زمینههای لازم برای گسترش دعوت عباسیان را داشت؛ زیرا در مدینه، مردم بیشتر طرفدار عمر و ابو بکر و در بصره طرفدار عثمان و در کوفه هواداران علویان بودن و شام نیز از پایگاههای بنی امیه محسوب میشد. وجود موالی و نومسلمان فراوان در خراسان، کشمکش میان قبایل عرب مستقر در آنجا برای کسب هرچه بیشتر قدرت، دوری از مرکز خلافت و بالاخره وجود زمینههای طرفداری از خاندان پیامبر(ص)، باعث شد که عباسیان بهزودی کانون دعوت خویش را از کوفه به خراسان منتقل کنند. بکیر بن ماهان داعی بزرگ عباسیان، ضمن ترغیب محمد بن علی بریا انتخاب خراسان گفته بود که «سراسر جهان را گردیده و به خراسان رفتهام، هرگز کسانی را اینچنین شیفتۀ خاندان پیامبر(ص) ندیدهام.» وی همچنین در توضیح میزان اشتیاق مردم خراسان به اهل بیت، به سخن یک ایرانی استناد کرد که به فارسی گفته بود: «هرگز کسانی را به گمراهی عربان ندیدهام، پیامبر ایشان درگذشت و قدرت او به دست دیگران جز از خاندان او افتاد.»[٣] سادگی و بیپیرایه بودن اسلام و بالاخص تشیع مردم خراسان در آن عهد و نفوذ محدود فرقههای مذهبی در آنجا از دیگر علل انتخاب خراسان برای بسط دعوت بود. «اکثر کسانی که در خراسان خود را شیعه مینامیدند، آمادگی پیروی از رهبری از خاندان پیامبر(ص) را علیه امویان داشتند.»[۴] تشیع مردم خراسان اساسا مبتنی بر دوستداری اهلبیت بود. شاید بههمین دلیل و نیز جلب حمایت هواداران علویان بود که عباسیان در ابتدا مدعی وصایت امر دعوت از سوی ابوهاشم[۵] (فرزند محمد بن حنیفه) بودند.[٦] مطابق این روایات ابوهاشم هنگام فوت در سال ۹٨ هـ.ق طی جلسهای با حضور محمد بن علی عباسی، داعیانش در خراسان را به متابعت از محمد بن علی سفارش کرد و اسرار دعوت را با او بگفت و دعوتگران را به او شناسانید[٧].
عباسیان از همان ابتدا دعوت خویش را بهسوی شخص معینی معطوف نکردند. محمد بن علی عباسی در سال ۱٠٣ هـ.ق هنگامی که فرستاده خویش را بهسوی خراسان روانه میکرد، به او سفارش کرد که بهسوی خراسان مورد رضایت (الرضا من آل محمد) دعوت کند و از کسی نام نبرد.[٨] سیر دعوت عباسی به گونهای تنظیم شده بود که آنها را در راستا و همسوی خانواده علی(ع) جلوه دهد تا بتوانند از حمایت هواداران خاندان علوی سود جویند.[۹] اصول کار عباسیان بر مبنای نظارت دقیق بر فعالیت اعضا و هواداران و حفظ اسرار جنبش، رازداری و استفاده از روشهای مسالمتآمیز استوار بود. شعارهای داعیان عباسی نیز باتوجه به نیازها و خواستهای هر دسته و گروهی قابل انعطاف بود، ولی تنها رهبری و هسته مرکزی تشکیلات از اهداف نهایی مطلع بودند.[۱٠] آنها در شعارهای خویش با طرح ستمگریها و روشهای ناپسند بنیامیه مردم را بر ضد ایشان تحریک میکردند.[۱۱]
دقت در نوع طبقات و گروههای مختلف حامی نهضت عباسی بخوبی روشن میسازد که آنها تا چه مقدار در جلب قشرهای گوناگون موفق بودهاند. عباسیان برخلاف خوارج که میگفتند: «هرکه با ما نیست، علیه ماست»، با اتخاذ شعار «هر که علیه ما نیست؛ با ماست» حمایت جریانهای سیاسی و طبقات اجتماعی مختلف خراسانی همچون موالی، اعراب جنوبی، اهل ذمّه و... را جلب کردند. طبقات فرودست، خصوصا موالی و نومسلمانان از مدتها قبل در اعتراض بهوضعیت نامساعد اجتماعی - اقتصادی خویش که ناشی از چگونگی نگرش قوم غالب نسبت به آنها بود، وارد رقابتهای سیاسی - نظامی شده بودند. شکایت ایشان به عمر بن عبدالعزیز از وضعیت نامطلوب خویش در سال ۱٠۱ هـ.ق[۱٢] و سپس شورش گستردهشان بهرهبری ابوالصید در سال ۱۱٠ هـ.ق[۱٣] و حارث بن سریج (۱٢٨-۱۱٦ هـ.ق)[۱۴]، نمودی از خشم فراوانشان بهوضع موجود بود که حتی اصلاحات مالیاتی نصر بن سیار آخرین امیر اموی خراسان نیز در واپسین روزهای حکومت اموی، ایشان را خشنود نساخت. اهل ذمه که حتی تا این زمان اکثریت جامعه خراسان را تشکیل میدادند، وضعی بهتر از دیگران نداشتند. بهطور کلی رعایا و نیز طبقات متوسط شهری، اعم از مسلمان یا اهل ذمه، بیشترین تعداد حامیان نهضت عباسی را تشکیل میدادند، تا جایی که پس از علنی شدن دعوت ابو مسلم در رمضان سال ۱٢۹ هـ.ق در ظرف یک روز اهالی ٦٠ دهکده بهوی پیوستند[۱۵]. افزون بر این، بخش قابل توجهی از دهقانان (زمینداران) و حکام محلی و طبقات بالنسبه فرادست و متمکن جامعه ایران نیز که علیرغم سازش با فاتحان برای حفظ منافع و موقعیت خود، روی هم رفته زیر فشار حکومت اموی و عمال آن قرار داشتند و با و جود خدماتشان، با آنها نیز حقارتآمیز رفتار میشد[۱٦]، بهدعوت عباسی جواب مثبت دادند. حضور دهقانان و اشراف در قیام حارث بن سریج[۱٧] معلوم میکند که آنها نیز، نیاز به تغییر در جامعه را احساس میکردهاند. همین طبقه اجتماعی بود که بیشترین امکانات مالی را برای قیام عباسی تهیه میکرد و هرچند وقت یکبار کاروانی از هدایا و اموال را بهطور مخفیانه بهسوی امام عباسی روانه میساخت.[۱٨] جدا از طبقات اجتماعی نامبرده گروهها و جناحهای سیاسی - مذهبی از قبیل هواداران علویان و خوارج که مدت یک قرن بود برای نابودی بنی امیه شمشیر برافراشته بودند، جهت تغییر اوضاع آمادگی داشتند. در کنار اینها باید از قبایل عرب جنوبی ساکن در خراسان به رهبری جدیع کرمانی نام برد که چون توسط نصر بن سیار، به بازی گرفته نشدند، خواهان تغییر اوضاع بهنفع خویش بودند.
هرچند بازوهای سیاسی - عقیدتی عباسیان در کوفه (بکیر بن ماهان و سپس ابوسلمه خلاّل همدانی)، و خراسان (سلیمان بن کثیر) و نیز سایر داعیان، کوششهای چشمگیری در بسط و انتشار دعوت عباسی انچام دادند و در خلال ٣٠ سال فعالیت، بعضی از ایشان نیز دستگیر یا مقتول شدند، اما چنین مقدر شد که ابومسلم بازوی سیاسی - نظامی عباسیان، قیام را به سرمنزل مقصود برساند.
[↑] ابومسلم
باوجود شهرت ابومسلم در تاریخ که از او شخصیتی اساطیری ساخته است، نژاد، اصل و نسب، محل تولد و خلاصخ همۀ اطلاعات مربوط بهزندگی وی قبل از پیوستن بهدعوت عباسی، در پردهای از ابهام قرار دارد. شخصیت ابومسلم از سویی مورد بغض و عداوت مورخان طرفدار نظام عباسی و از جانب دیگر مورد تحریف افسانهها، روایات حماسی و فرهنگ عامۀ ایرانیان واقع گشته است.
«منابع تأیید میکنند که ریشه و اصل ابومسلم در رازی دستنیافتنی نهفته است. آیا او ایرانی یا عرب یا کرد یا حتی ترک بود؟ آیا اهل اصفهان یا مرو یا کوفه یا هرات یا جای دیگر بوده است؟ آیا آزاد بود یا از موالی یا خدمتگزار یا بنده؟»[۱۹] از پارهای روایات چنین بر میآید که نام و کنیه ابومسلم، نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیکان بوده است؛ اما روایاتی دیگر نام وی را بهزاد بن بنداد هرمز نیز نقل کردهاند که چون نزد ابراهیم امام (فرزند و جانشین محمد بن علی) آمد، وی بنا بر احتیاط، لازم دید تا او نام و کنیۀ خود را به ابومسلم، عبدالرحمن بن مسلم تغییر دهد.[٢٠]
با همۀ اشتهاری که ابومسلم به خراسانی بودن دارد، در باب زادگاه او نیز اتفاقنظر نیست؛ «پدرش را اهل دهستان فریدن اصفهان، از قریۀ سنجرد و یا دهکدۀ ماخوان در سه فرسخی مرو دانستهاند و به این قیاس محل تولد ابومسلم را مرو یا روستایی از اصفهان و گاه جاهایی دیگر نوشتهاند و حتی بعضی او را کرد، عرب یا ترک میدانند»[٢۱] تاریخ تولدش نیز دقیقاً معلوم نیست و از ۱٠٠ تا ۱٠۹ هجری بهتفاوت ذکر شده است. اغلب روایات متفقند که در حدود سال ۱٢۴ هـ.ق در کوفه با نقبای عباسی از جمله ابوموسی سراج آشنا شد و بهنزد ابراهیم امام باریافت و موردنظر وی قرار گرفت و حتی پیش از آنکه مأمور نشر دعوت در خراسان و گردآوردن شیعیان آن سامان شود، از طرف ابراهیم امام به این ناحیه آمد و شد میکرده است.[٢٢] هرچند دعوت عباسیان در خراسان مدتها قبل از ظهور ابومسلم آغاز شده بود، اما هنگامی بهثمر رسید که وی رهبری امر دعوت را در خراسان، از سوی ابراهیم امام عهدهدار شد.
مقارن با زمانی که ابومسلم در سال ۱٢٨ هـ.ق برای علنیکردن دعوت به خراسان وارد میشد، سه شخص بانفوذ خراسان، مثلثی از قدرت همراه با رقابت و خصومت، تشکیل داده بودند که در رأس آن، نصر بن سیار والی خراسان و طرفدار قبایل شمالی (مضری) قرار داشت. از سویی دیگر جدیع کرمانی رئیس قبایل جنوبی (ازدی) بود که خود را برای تصدی حکومت خراسان محق میدانست و بالاخره حارث بن سریج بود که گرچه از قبیله مضر بود اما قیامش بیشتر اعتقادی بود تا قبیلهای و هوادارانش را اغلب نومسلمانانی تشکیل میدادند که خواهان تساوی اجتماعی بودند. هرچند ابتدا اتحادی میان حارث و جدیع کرمانی علیه نصر برقرار بود، اما در نهایت دامنۀ اختلاف میان این دو نیز بالا گرفت و در نزاعی خونین بهسال ۱٢٨ هـ.ق حارث توسط جدیع کرمانی بهقتل رسید و بهنظر میرسد هوادارانش بزودی بهسوی ابومسلم که در سال ۱٢۹ هـ.ق دعوت خود را آشکار کرد، متمایل شدند[٢٣]. بهنوشتۀ دینوری در همان ابتدای امر حدود ۱٠٠ هزار تن از مردم خراسان به ابومسلم پیوستند.[٢۴] قیام ابومسلم در موقعیتی کاملاً مناسب آشکار شد، زیرا بقایای نیروهای خلافت اموی، از یکسو مشغول جنگهای خانگی در شام و عراق بر سر کسب قدرت بودند و از سویدیگر شعلهور شدن قیامهای خوارج از حدود سالهای ۱٣٨ هـ.ق به بعد در سراسر قلمرو اموی، از افریقا گرفته تا حجاز و عراق و ایران، به اضافه قیام عبدالله بن معاویه طالبی در عراق و ایران، مجالی برای توجه به امر خراسان بهحکام اموی نمیداد؛ خراسانی که در آن اعراب شمالی و جنوبی با شدت هرچه تمامتر بهجنگ با یکدیگر برخاسته بودند. با مرگ حارث نزاع خونین میان نیروهای جدیع و نصر به تضعیف کامل دو طرف انجامید و در این میان ابومسلم قد علم کرد؛ به گونهای که هر دو از او متوحش شدند و نزدیک بود علیه ابومسلم متحد شوند که ابومسلم با ترفندهایی تصورات آنها را نقش بر آب کرد و در نهایت با قتل جدیع کرمانی بهتحریک نصر بن سیار، قبایل جنوبی هرچه بیشتر بهسوی ابومسلم نزدیک شدند. اگر توجه داشته باشیم که ابراهیم امام نیز هنگام روانه ساختن ابومسلم به خراسان، به وی سفارش کرده بود که به یمانیها (ازدیها) نزدیک شود و مضریها را دشمن بدارد، موضوع روشنتر خواهد شد. بههرحال «اوضاع به کام ابومسلم بود زیرا شدت اختلاف اعراب بهجایی رسیده بود که هر دو گروه تازیان وی را در خراسان چندان مؤثر و متنفذ یافته بودند که برای پیروزی بر رقیب، اتحاد با او را خواستار میشدند.»[٢۵] ابومسلم با مهارت هرچه تمامتر به تشدید درگیری میان دو گروه پرداخت و ضمن قول دادن بههمکاری بههر دو گروه عملاً نیروهای خود را دستنخورده نگهداشت؛ ضمن اینکه هر روز بر طرفدارانش افزوده میشد. با تحریک نصر بن سیار، جدیع توسط فرزند حارث بهقتل رسید، از اینرو نیروهای ازدی به رهبری علی بن جدیع عملا بهسمت ابومسلم متمایل شده و ابومسلم باهوش و فراست منحصر بهفرد خویش، بهخوبی از قدرت اعراب جنوبی برای رسیدن به اهداف خود که نهایتاً فتح مرو، مرکز خراسان و مقر ارک حکومتی بود، سود جست.
علی بن جدیع با حملهای وسیع علیه نصر در سال ۱٣٠ هـ.ق مرو را اشغال کرد و ابومسلم فاتحانه وارد آن شهر شد و آنجا را در اختیار گرفت. نصر بن سیار که از دریافت هرگونه کمکی از مرکز خلافت یا والی عراق - به واسطه شورشهای خوارج در آن سامان - ناامید بود، شکست خورد و بهسمت غرب گریخت و عاقبت در سال ۱٣۱ هـ.ق در نزدیکی ساوه درگذشت و به این ترتیب خراسان بهتصرف ابومسلم در آمد.
ابومسلم جهت تکمیل پیروزیهای خود، لشکری به فرماندهی قحطبة بن شبیب را برای نبرد با بنیامیه بهجانب غرب روانه کرد که بزودی بر تمام ایران و عراق تسلط یافت و چون نزدیک بههمین زمان ابراهیم امام که قبلاً توسط امویان دستگیر و زندانی شده بود، در زندان امویان بهقتل رسید (۱٣٢ هـ.ق) سپاه خراسانی در ربیعالاخر سال ۱٣٢ هـ.ق با ابوالعباس سفاح برادر ابراهیم بهعنوان خلیفه بیعت کردند و به این ترتیب عباسیان بهمنصب خلافت دست یافتند. طی جنگی که بلافاصله در کنار رود زاب در شمال عراق رخ داد، نیروهای مروان آخرین خلیفه اموی، از سپاهیان عباسی شکست خوردند و حکومت امویان به پایان رسید. در این احوال ابومسلم نیز در خراسان جهت تثبیت هرچه بیشتر قدرت خود و عباسیان دست به سلسله اقداماتی زد. از جمله به تصفیه عناصری پرداخت که هریک بهنحوی در طول مدت قیام به او مساعدت کرده و اینک مدعی سهمی از پیروزی بودند و یا اینکه مانعی در راه بسط قدرت وی محسوب میشدند. ابتدا در شعبان ۱٣٠ هـ.ق شیبان بن سلمه رهبر خوارج خراسان را که یک چند بههمراه فرزندان جدیع به او کمک کرده بود و اینک ادعای خلافت داشت، از سر راه برداشت.[٢٦] سپس جنبش به آفرید را که اندیشهای التقاطی از آئین زردتشتی و اسلام ارائه داده بود و سودای اصلاحات اجتماعی داشت، در سال ۱٣۱ هـ.ق سرکوب کرد[٢٧] تا رضایت زرتشیان هوادار جنبش عباسی را برآورده کند. سپس در یک طرح دقیق علی و عثمان فرزندان جدیع کرمانی را که در تصرف مرو، پایتخت خراسان کمکهای شایانی کرده بودند، به قتل رساند.[٢٨] پیش از این نیز عبدالله بن معاویه طالبی را که از چنگ نیروهای اموی گریخته و به امید مساعدت ابومسلم به او ملتجی شده بود، بهطور مشکوکی از بین برد.[٢۹] وی همچنین جنبش شیعیان بخارا بهرهبری شریک بن شیخ مهری را در سال ۱٣٣ هـ.ق درهم کوبید.[٣٠] اقدامات ابومسلم در جهت تثبیت حاکمیت سیاسی، مذهبی عباسیان نهتنها تأثیر سرکوبگرانه خود را بر نیروهای مخالف گذارد، بلکه تداوم آن، نیروهای طرفدار عباسیان را نیز در بر گرفت. طراحی و شرکت در قتل ابوسلمه، بازوی سیاسی - ایدئولوژیک عباسیان و نخستین وزیر عباسی معروف به وزیر آل محمد، در کوفه بهسال ۱٣٢ هـ.ق[٣۱] و کشتن سلیمان بن کثیر داعی بزرگ خراسان در همانسال[٣٢] و نیز سرکوب شورش زیاد بن صالح خزاعی که بهمخالفت با ابومسلم برخاسته بود و احتمالاً از جانب خلیفه سفاح حمایت میشد، در سال ۱٣۵ هـ.ق[٣٣]، در ادامۀ سیاست حذف رقیبان و حریفان از صحنه سیاست، بهمرحله اجرا درآمد. اما تداوم همین سیاست - که از سوی خاندان عباسی هم دنبال میشد - عاقبتگریبان شخص ابومسلم، که اکنون بهخطری جدی برای خلافت نوپای عباسی بدل شده بود را نیز گرفت و ابومسلم در توطئهای حسابشده در سال ۱٣٧ هـ.ق توسط منصور دومین خلیفۀ عباسی بهقتل رسید. التون. ل. دنیل در زمینۀ علت قتل ابومسلم مینویسد: «روشن است که روابط میان ابومسلم و خلیفه مانند رابطۀ خادم و مخدوم نبود و قدرت او همچون عامل بازدارندهای خلیفه را محدود میکرد. گذشته از اینها، ابوجعفر منصور هربار که به خراسان سفر میکرد، رمیدگی بیشتری از ابومسلم در دلش جای میگرفت و از او آزردهتر میشد. دلیل آن هم ظاهراً این است که ابومسلم با او همشأن خود رفتار میکرد و بدو احترامی را که میخواست، نمیگذاشت.»[٣۴]
هدف ابومسلم از رهبری و هدایت جریان عباسی در خراسان مورد مناقشۀ محققان و مورخان بوده است. بعضی عنوان کردهاند، ابومسلم قصد برقراری حکومتی ملی و ایرانی داشت و برای انتقام از عرب و احیای حکومت ایرانی، بهتر آن میدیده است که حکومت را بهنام خلافت بهدست آورد.[٣۵] اما از نظر برتولد اشپولر حس ملی ایرانی نمیتوانسته است، در آن دوره اساس و پایۀ کافی برای چنین قیامی باشد؛ زیرا ایرانی بودن از لحاظ مذهبی، در آن زمان میان مسلمانان و زرتشیان تقسیم شده بود و علاوه بر این، دین زرتشت از لحاظ ظاهر و باطن، بیش از حد ضعیف شده بود و نمیتوانست پایهای برای چنین جنبشی باشد و «قطعی است که بههیچوجه بالذات هدف اصلی تعقیب نمیشده است.»[٣٦] عملکرد وی نسبت به ایرانیانی نظیر ابوسلمه و بهآفرید این موضوع را روشن میکند که ابومسلم برای پیشبرد نهضت عباسی از هیچ امری مضایقه نمیکرد. به روایت «مجملالتواریخ»، «تازیانۀ وی شمشیر بود و هرکس بهعقوبت اندر رحمت نکرد از دور و نزدیک، و هرچه به خراسان اندر مهتران بودند از یمن و ربیعه و قضاعه و ملوک و دهقان و مرزبان همه را بکشت بهدعوت بنیالعباس اندر».[٣٧] هرچند بهیقین نمیتوان از هدف ابومسلم و نیات و آرزوهایش مطلع شد، ولی بدون شک او سیاستمداری زیرک بود که با استفاده از احساسات مردمان به سقوط امویان دامن زد و «قیام او مردم ایران را به رستاخیزی بزرگ برانگیخت و ثمرۀ آن این شد که فرهنگ و تمدن ایرانی در حکومت سیاسی و اجتماعی اسلام قدرتی بسیار یافتند بلکه در عمل، این حکومت را تا دیدگاه قبضه کردند و نیز در ایران به استقلال حکمروایی نمودند.»[٣٨]
با وجودی که از پارهای گزارشها چنین بهنظر میرسد که قیام عباسیان، قیامی ایرانی علیه عرب بوده است، معهذا ماهیت اصلی نهضت عباسی یک قیام ضد عربی نبوده است. حضور طبقات گوناگون جامعه ایران با اهداف و انگیزههای متمایز، مانند دیگر گروههای شرکتکنند در قیام، عامل بسیار مؤثری برای دست یافتن به اهدافی بو که رهبران سازمان عباسی از آن اطلاع داشتند. هرچند «نهضت عباسی یک نهضت ایرانی خالص نبود ولی شرکت ایرانیان را در این نهضت نباید بههیچروی کوچک انگاشت.»[٣۹] ضمن اینکه ایرانیانی نیز بودند که از قیام عباسی استقبال نکرده و یا به مخالفت با ابومسلم پرداختند. مثلا همراهی تعدادی از ایرانیان با اعراب مضری و یمانی و ربیعه در شورش اهل بلخ علیه ابومسلم، و نیز مخالفت اهل سیستان با تحویل دادن عامل اموی به نمایندۀ ابومسلم از آن جملهاند.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
يادداشت ٢: بعضی عنوان کردهاند، ابومسلم [خراسانی] قصد برقراری حکومتی ملی و ایرانی داشت و برای انتقام از عرب و احیای حکومت ایرانی، بهتر آن میدیده است که حکومت را بهنام خلافت بهدست آورد.[عبدالحسین زرینکوب، دو قرن سکوت، ص ۱۱۵]. اما از نظر تاریخ و جامعهشناسی تاریخی، حس ملی ایرانی نمیتوانسته است، در آن دوره اساس و پایۀ برای چنین قیامی باشد؛ زیرا «ایرانی بودن» از لحاظ ملی یک پدیدهی کاملاً جدید است که بیشتر از حدود صد سال پیش چنین مفهومی وجود خارجی نداشت. آنچه پیش از صد سال پیش «ایرانی بودن» معنا دارد، کاملاً یک معنای قومی است که جغرافیایی بسا گستردهتر از جغرافیای سیاسی ایران کنونی و مفهوم بسا فراتر از مفهوم ملی امروزی را در بر میگیرد. آنگهی، در تاریخ، ابومسلم، به «خراسانی» اشتهار داشت، نه «ایرانی»، مگر آنکه تاریخنگاران ایرانی، ناگزیر، این دو واژه را مترداف بدانند.
از این گذشته، آنچه در نام، قومیت و سرگذشت ابومسلم خراسانی، شهرت یافته است، نکتههای مبهم بسیار است؛ بهویژه که پس از چندی، طی قرنها، ابومسلم کم کم بهصورت افسانهای درآمده و گروههای مختلف داستانهای فراوانی راجع به او پرداختهاند. رواج این داستانها نیز بهطرز شگفتانگیزی سرگذشت وی را با با روایات نادرست و افسانهها آمیخته و حقیقت واقع را از نظرها پنهان داشته است. از جمله، با همه شهرت ابومسلم به نسبت «خراسانی»، نهتنها گروهی در خراسانی بودن او تردید کردهاند، بلکه در قومیتاش نیز سخنهاست و نظرهای گوناگون در این موضوع اظهار شده است. از آنجایی که نام و نسب و خانواده و ابتدای سرگذشت او در تاریکی و ابهام فرو رفته است و کمتر کسی از آن پرده برداشته، مضحک مینماید که بر خلاف اسناد و روایات درست، و صرف از سر احساسات ملی برخی از نویسندگان و محققان معاصر ایرانی، ابومسلم خراسانی را نیز ایرانی بخوانند! (مهدیزاده کابلی)
[↑] پینوشتها
[۱]- نک بهشجرهنامۀ عباسیان، ضمیمه همین مقاله
[٢]- بلاذری، احمد بن یحیی: انساب الاشراف، القسم الثالث، تحقیق عبدالعزیز، دوری، بیروت، ۱۹٧٨ م، ص ٨۱؛ ابن فقیه: البلدان، به تصحیح دوخویه، بریل، ۱٨٨۵ م، ص ٣۱۵؛ ابن عبدربه: العقد الفرید، قاهره، ۱۹٣۵ م، ج ۴، ص ٢٧٦.
[٣]- مؤلف نامعلوم: اخبار العباس (اخبار الدولةالعباسیه)، تحقیق عبدالعزیز دوری و دیگران، بیروت، دارالطلیعه، ۱۹٧۱ م، ص ۱۹٨.
[۴]- جعفری، سید حسین محمد: تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه دکتر سید محمدتقی آیت اللهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم، ۱٣٦۴، ص ٣۱٧.
[۵]- عبدالله ملقب به ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیه و از نوادگان حضرت علی (ع) از خاندان علوی محسوب میشد. او بعد از پدرش امامت فرقه کیسانیه را بر عهده داشت و داعیانش در خراسان فعال بودند. کیسانیه بهعنوان فرقهای شیعی بعد از قیام مختار در سال ٦٦ هـ.ق ظهور کرد. ایشان به امامت محمد بن حنفیه بعد از امام حسین (ع) قاتل بودند. هرچند تسمیه کیسانیه ظاهراً از لقب مختار (کیس - زیرک) اخذ شده است.
[٦]- اخبارالعباس، ص ۱٧٣ و ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا: تاریخ فخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، ۱٣٦٧، ص ۱۹٢.
[٧]- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین: التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱٣۵٦، ص ٣۱۹.
[٨]- طبری، محمد بن جریر: تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، بیروت، عزالدین، ۱۹٧٧ م، ج ۴، وقایع سال ۱٣٠ هـ.ق، ص ۱۹۱.
[۹]- بههمین جهت بود که پس از اینکه اولین داعی عباسیان در خراسان که مستقیماً به نفع آل عباس دعوت کرد و با واکنش تند دوستداران خاندان علوی بهرهبری «غالب ابرشهری» مواجه شد و حساسیت ایشان را برانگیخت، بلافاصله محمد بن علی دستور داد از ذکر نام شخص معین خودداری کرده و بهشعار «الرضا من آل محمد» دعوت کنند، نک ابن العبری، غریغور یوس ابیالفرج: تاریخ مختصرالدول، بیروت، دار الرائد، ۱۹٨٧ م، ص ٢٠۱؛ اخبار العباس، ص ٢٠۴؛ تاریخ طبری، ج ٣، وقایع سال ۱٠۹ هـ.ق، ص ٢٦.
[۱٠]- حتی برخی احتمال دادهاند که محمد بن علی جریان دعوت عباسی را از فرزندانش نیز مخفی کرده بود. چراکه حضور فرزندان او در قیام عبدالله بن معاویه طالبی و بیعت با وی را شاهدیم. ر. ک عاملی، جعفر مرتضی: زندگی سیاسی هشتمین امام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، ۱٣٦۵، ص ۱٦.
[۱۱]- دینوری، ابیحنیفه: الاخبارالطوال، تصحیح فلادیمیر جرجاس، چاپ اول، لیدن، بریل، ۱٨٨٨ م، ص ٣٣٧.
[۱٢]- تاریخ طبری، ج ٣، وقایع سال ۱٠٠ هـ.ق، ص ۵۹٢.
[۱٣]- پیشین، ج ۴، وقایع سال ۱۱٠ هـ.ق، ص ٢٨.
[۱۴]- در مورد قیام وی ر. ک پیشین، ج ۴، وقایع سال ۱٢٨ هـ.ق، ص ۱٦٧.
[۱۵]- پیشین، ج ۴، وقایع سال ۱٢۹ هـ.ق، ص ۱٧۹.
[۱٦]- برای نمونه نک. به رفتار تحقیرآمیز عاملین خراج با دهقانان سغد و بخارا (تاریخ طبری، ج ۴، وقایع سال ۱۱٠ هـ.قص ٢۹)و نیز شکایت دو تن از دهقانان بخارا از عامل آن شهر نزد نصر بن سیار (نرشخی، ابوبکر محمد بن جعفر: تاریخ بخارا، به تصحیح مرحوم مدرس رضوی، طوس، ۱٣٦٣، ص ٨۴.
[۱٧]- تاریخ طبری، ج ۴، وقایع سال ۱۱٦، ص ۴۹.
[۱٨]- مثلا بکیر بن ماهان، بازوی عقیدتی عباسیان در کوفه به روایت دینوری اموال بسیاری از سند بدست آورده بود که تمام اموالش را در راه قیام عباسیان مصرف کرد. نک. اخبارالطوال، ص ٣٣۵.
[۱۹]- دنیل، التون. ل: تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حکومت عباسیان، ترجمه مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱٣٦٧، ص ۱٠٨.
[٢٠]- بجنوردی، سید کاظم (ویراستار): دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ششم، تهران، ۱٣٧٣، مدخل ابومسلم.
[٢۱]- یوسفی، غلامحسین: ابومسلم سردار خراسان، تهران، امیر کبیر، ۱٣٦٨، صص ٣٢-٢۹.
[٢٢]- همان، ص ٣٧.
[٢٣]- الخطیب، عبدالله مهدی: حکومت بنیامیه در خراسان، ترجمه باقر موسوی، چاپ اول، تهران، توکا، ۱٣۵٧، ص ۱۴٢.
[٢۴]- اخبارالطوال، ص ٣٦٠.
[٢۵]- تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان...، ص ٧٧.
[٢٦]- تاریخ طبری، ج ۴، وقایع سال ۱٣٠ هـ.ق، ص ۱۹۴.
[٢٧]- گردیزی، ابوسعید عبدالحی: زین الخبار (تاریخ گردیزی)، تصحیح عبد الحی حبیبی، چاپ اول، تهران، دنیای کتاب، ۱٣٦٣، ص ٢٦٧.
[٢٨]- همان، ص ٦۵؛ تاریخ طبری، وقایع سال ۱٣٠ هـ.ق، ج ۴، ص ۱۹۵.
[٢۹]- اصفهانی، ابوالفرج: مقاتل الطالبین، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۹٨٧ م، ص ۱٦۹؛ تاریخ فخری، ص ۱٨۵.
[٣٠]- تاریخ گردیزی، ص ٢٦۹؛ تاریخ طبری، ج ۴، وقایع سال ۱٣٣ هـ.ق، ص ٢٣۱.
[٣۱]- انسابالاشراف، ق ٣، ص ۱۵۵؛ تاریخ گردیزی، ص ٢٦٨.
[٣٢]- همان، ص ٢٦۹.
[٣٣]- تاریخ طبری، ج ۴، وقایع سال ۱٣۵ هـ.ق، ص ٢٣۴.
[٣۴]- تاریخ سیاسی، اجتماعی خراسان، ص ۱۱٦.
[٣۵]- زرینکوب، عبدالحسین: دو قرن سکوت، چاپ هفتم، تهران، جاویدان، ۱٣۵٦، ص ۱۱۵.
[٣٦]- اشپولر، برتولد: تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ترجمه جواد فلاطوری، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱٣٦۴، صص ٨-۵٧.
[٣٧]- مؤلف نامعلوم: مجملالتواریخ و القصص، به اهتمام ملکالشعراء بهار، چاپ دوم، تهران، کلالۀ خاور، بیتا، ص ٣٢٨.
[٣٨]- ابومسلم سردار خراسان، ص ۱۵٨.
[٣۹]- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ج ۱، ص ٦٧
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ مفتخری، حسین، قیام عباسیان در خراسان، رشد آموزش تاریخ، پاییز ۱٣٧٨ - شماره ۱، صفحات ٢٣ تا ٢۹