|
تاریخ زبان دری
پیشینهی تاریخی زبان فارسی ـ دری ـ تاجیکی
فهرست مندرجات
◉ پیشینهی تاریخی زبان فارسی ـ دری ـ تاجیکی
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
پیشینهی تاریخی زبان فارسی ـ دری ـ تاجیکی
غلامجیلانی داوری (Gholam Djelani Davary) (زادهی ۱۹۴۳ م. در شهر کابل)، خاورشناس و زبانشناس افغان مقیم کشور آلمان، و مترجم زبان آلمانی به فارسی - دری و تاجیکی و زبان پشتو است، که مقالهی زیر یکی از کارهای ارزشمند پژوهشی وی میرباشد. اما، آنچه در پینوشتها آمده است، از توضیحات مهدیزاده کابلی است.
دو مقاله از خامهی آقایان آذر كیانی[۱] (روشنفکر ایرانی) و دادخدا سیمالدیناف[٢] (دانشمند تاجیکی) كه روی صفحه بیبیسی انلاین بخش فارسی منتشر شد خیلی جالب بود و من آنها را با علاقهی زیاد مطالعه كردم. اهمیت موضوع مرا واداشت تا بنده هم نظر خویشرا در این مورد ابراز دارم. سعی من این است تا زیاده از آنچه هر دو نویسنده ابراز داشتهاند، مطالب تازهای را اضافه كنم. بهنظر من دو نكته اساسی در اینجا مورد بحث است:
۱- زبانهای ایرانی بهمعنای عام آن[٣] از آغاز مهاجرت اقوام آریایی در سرزمینهای كنونی تا امروز چه نوع سیر تاریخی را پیمودهاند و چطور میتوان آنها را از نگاَه علم زبانشناسی طبقهبندی نمود.
۲- اصطلاح تاجیكی[۴] را چطور میتوان تعبیر كرد.
۱- زبانهای ما (یعنی بهصورت عمومی زبانهای هندوایرانی[۵]) مربوط به شاخهی زبانهایی است كه دانشمندان اروپایی آنها را زبانهای هندوژرمن[٦] و یا به اصطلاح تازهایكه بعد از جنگ دوم جهانی معمول شده است، زبانهای هندواروپایی[٧] مینامند كه از نیمقاره هند تا غرب اروپا گسترش دارند. به اساس پژوهشهای نوین اقوام آریایی تا اواخر هزارهی سوم قبل از میلاد در سرزمین مشترك اولیه خویش كه مناطق وسیع را در جنوب سایبریا، در كنار دریاچهی ارال، شمال دریاچه كسپین و قفقاز را در بر میگرفت، میزیستند.[٨] بعد از آن این حوزه را ترك كرده و به نقاط دیگر مهاجرت كردند. مسیر حركت ایشان كه طولانی بوده و سالیان دراز را در بر گرفته است، متوجه ماوراالنهر (ترانساكسانیا)، سرزمین باختر و اروپا بوده است. یك شاخه آن بعد از مستقر شدن در سرزمین افغانستان امروز بهسوی هند مهاجرت كرده در حالیكه شاخه دیگر آن از شمال قفقاز وارد سرزمین امروز ایران میشود.[۹]
مقایسهی زبانشناسی كهنترین متنهای زبانهای هندی و ایرانی نشان میدهد كه ایندو دسته از زبانها بیشتر از زبانهای دیگر با هم قرابت دارند؛ مثل اینكه هر دو لهجه یك زبان باشند.[۱٠] استعمال واژههای مشترك نشان میدهد كه گویندگان زبانهای هندوایرانی باستان در گذشتهها یك قوم واحد را تشكیل میدادند و خود را با آن نام مشترك خطاب میكردند. در دورههای بعدی یعنی بعد از آنكه این اقوام از همدیگر جدا و به سرزمینهای مختلفی مسكنگزین شدند این واژه را بهعنوان نام بهخصوص قبایل خویش بهمیراث برده و جاویدان نگهداشتند. این نام باستانی آریا است كه بهمعنای «مهماننواز» است.[۱۱] این مهاجرتها كه تدریجی صورت گرفته پیوسته در تلاطم و جابهجایی بوده و باعث پراگندگی آنها شده و این بذات خود دلیل دگرگونی و گوناگونیشدن زبان مادری ایشان در سرزمینهای است كه در آنجا بعد از مهاجرت جایگزین شدند. آنعده قبایلی كه در ماوراءالنهر و افغانستان امروز سكنی شدند، حدود سرزمین خویشرا آریانا نامیده[۱٢] و فرهنگ خویشرا پرورش دادند كه عبارت باشد از دیانت زرتشتی و زبان اوستا. در این مورد میان دانشمندان غربی اختلافی نیست.[۱٣] اقوام ایشان (یعنی ایرانیان بهمعنای امروزی) به مهاجرت ادامه دادند و از شمال قفقاز وارد غرب ایران شدند، بعد از مدتی دولت مادها و بعدا دولت هخامنشیان را بنیاد نهادند.[۱۴] بهمرور زمان دیگر احساس نزدیكی وجود نداشت، صرف تصور ایشان در مورد خدای بزرگ بهنام اهورا مزدا باقی مانده بود كه این در واقع پدیدهی قبل از زمان زرتشت است. ایرانیان فرهنگ خویشرا در ایران پرورش دادند كه عبارت باشد از زبان مادی و فارسی باستان. در یكمدت طولانی تا زمانیكه داریوش بهقدرت رسید و به فتوحات خویش بهسوی شرق آغاز كرد و آریانای باستان را شامل قلمرو خویش ساخت این دو قوم با هم ارتباط مستقیم نداشته و از همدیگر طوریكه میبایستی اطلاع دقیق نداشتند.[۱۵] از این بهبعد است كه هخامنشیان ملتفت میشوند كه اقوام ایشان در شرق تمدن قابل ملاحظهای را بهوجود آوردهاند كه از آنجمله دین زرتشتی و زبان اوستا میباشد.[۱٦] هخامنشیان كتاب مقدس را با خود به استخر میآورند و دیانت زرتشتی را در ایران پرورش میدهند.[۱٧] همچنان سیر تاریخی سرزمینهای ایران و آریانا از همدیگر متفاوت است.[۱٨] از منابع یونانی میتوان اینطور استنباط كرد كه اگر چه سرزمین شرق ایران[۱۹] (آریانا) شامل امپراتوری هخامنشیان بود و از طرف آن اداره میشد، بازهم مردم آن سرزمین تا حد زیادی از استقلال برخوردار بودند. بنده در جای دیگری كه روی تاریخ هنر افغانستان بحث است خاطر نشان نمودهام كه تا حال در هیچ نقطه كشور آثار خط میخی و بناهای هخامنشی بهدست نیامده است. از دورهی ساسانیان بهجز از گنجینه سكههای تپهی مرنجان در كابل كه از دورهی كوشان و ساسانی میباشد و آتشدان زرتشتی در سمنگان آثار قابل ملاحظه دیگر وجود ندارد.[٢٠] نقش و نگارهای دیواری درهی رویی، بامیان و سرپل جوزجان بیشتر بهسبك هنر ساسانی نقاشی شده نه اینكه آثار ساسانی باشند. هر دو امپراتوری عظیم هخامنشیان و ساسانیان كه در جهان باستانی نقش بزرگ تاریخی خویشرا ایفا نمودند با وجود عظمت خویش سرانجام بهدست سپاهیان مقدونی و اعراب متلاشی شدند، اما هر دو فاتح در مرزهای شرق ایران با مقاومت سرسخت مواجه شدند كه سالیان دراز را در بر گرفت. بعد از اضمحلال هر دو دولت ایرانی، ایرانیان دولت خاص ایرانی خودشان را بنیاد نهادند، در حالیكه در شرق ایران (آریانا) فاتحین با مردم بومی سازش كردند و تمدنهای نامور را بهوجود آوردند (البته اینهم دلایل سیاسی و اجتماعی دارد كه فعلاً از ذكر آن در اینجا صرفنظر میكنم)[٢۱]. مثال برجستهی آن تمدن یونانو باختری و كوشانیان بعد از سقوط هخامنشیان و دولتهای سامانیان، طاهریان، صفاریان وغیره بعد از سقوط ساسانیان است. در مورد جهانبینی دینی موضوع هم بدینمنوال است. ایرانیان در طول دورههای تاریخ باستان، بهدین زرتشتی بهعنوان دین رسمی وفادار ماندند، اما در شرق غیر از دین زرتشتی ادیان دیگر مثل دین بودایی، هندویی، مانوی و حتی مسیحی نستوریانی هم وجود داشت كه از آنجمله دین بودایی موفقتر بوده و توانست در زندگی اجتماعی و فرهنگی شرق ایران تاثیر بهسزای داشته باشد.[٢٢] از همینجاست كه این دین بهسوی چین و كوریا گسترش یافت. بهطور كلی ار نقطه نظر فرهنگی مرم شرق ایران با اقوام مختلف چون تركان (بهمعنای عام آن)، چینیان، تبتیان و هندیها بیشتر آمیزش داشتند تا با ایرانیان. این امر بهذات خود خواهینخواهی روی زبانهای ما تاثیر داشته است.[٢٣]
دانشمندان غربی برای همه این زبانها واژه «ایرانی» را برگزیدند كه از سال ۱۸۴۰ (از طرف اوگست فریدریش پوت و كریستیان لسن) به بعد برای همه دورهها، بهشمول دوران پارتها، ساسانیان و دورهی اسلامی تا امروز معمول میباشد. برای فهم بهتر لازم دیده شده بود تا زبانهای هندواروپایی را بهدستههای مختلف تقسیم نمود. بدین دلیل شاخهی زبانهای ما را «ایرانی» نامیدند. اما از آنمدت تا امروز زبانهای دیگری كشف شده (زبان باختری، متون سغدی، مانوی و پارتی در افغانستان و ماوراالنهر، سنگنبشتههای باختری و گندهاری در ماورای دریای سند وغیره) و پژوهشهای مهمی در ساحههای مختلف فرهنگی و تاریخی صورت گرفته و طوری ساحهی دید ما را وسعت داده كه این دستهبندیها دیگر ناقص بوده و نمیتوان روی آن پایداری كرد. صرفنظر از اینكه استعمال واژه «ایران» بهعنوان نام رسمی دولت ایران مسأله را بغرنجتر ساخته است.[٢۴] بههمین دلیل است كه هندوژرمنشناس آلمانی (رودیگر شمیت)، یكی از برجستهترین دانشمند در زبان فارسی باستان، در رسالهی جالب تحت عنوان «زبانهای ایرانی در گذشته و حال»، تالیف سال ۲۰۰۰، مینویسد: «اصطلاح زبانهای ایرانی بههیچوجه برای زبانهای كشور ایران – یعنی جمهوری فعلی اسلامی ایران – بهكار نمیرود، بلكه منظور عبارت از آنعده زبانهای است كه از نقطهی نظر ژنیتیك باهم قرابت داشته و از مرزهای كنونی ایران فراتر بوده كشورهای افغانستان، پاكستان و جمهوریهای آسیای میانه را هم در بر میگیرد».[٢۵] ضرورت اینكه بایستی روی اصطلاحات تازه كار كرد، بنده را واداشت تا در تدوین كتاب بهنام لغتنامهی زبان باختری (زبان مردم باختر زمین در دوره كوشانیان و یفتلیان) كه در سال ۱۹۸۲ بهزبان آلمانی بهچاپ رسید، اصطلاح تازه آریانی را بهجای ایرانی در موارد ریشهشناسی این زبان پیشنهاد و استعمال كنم.[٢٦] سعی من این است تا به اساس میعارهای علمی یك دستهبندی تازه داشته باشیم. با اجازه خوانندگان میخواهم آنرا بهصورت شیماتیك خیلی ساده (در جای دیگر بهصورت مفصلتر) ارائه كنم[٢٧]:
خانواده زبانهای هندواروپایی | |
---|---|
الف: زبانهای آریایی شرقی | ب: زبانهای آریایی غربی یا اروپایی |
زبانهای آریایی شرقی | ||
---|---|---|
الف: هندی كهن | ب: آریانی كهن | پ: ایرانی كهن |
ریگودا - سانسكریت | اوستا | سكایی، قارسی باستان، مادی |
پالی - پراكریت | زبانهای آریانی میانه | زبانهای ایرانی میانه |
زبانهای آریانی میانه | زبانهای ایرانی میانه |
---|---|
باختری، سغدی، خوارزمی، ختن سكایی | پارتی، فارسی میانه كتیبهها، پهلوی، مانوی |
البته پیشنهاد «آریانی» بنده جر و بحثهای را در حلقات علمی غرب بهوجود آورد و پیشنهادهای هم صورت گرفت. جالبتر از همه پیشنهاد ایرانشناس معروف فرانسوی ژیلیر لزار است كه برای زبانهای ما از اصطلاح مركب ایران و آرین (Irano-Aryen) استفاده میكند. مسأله كه طرز دید گذشته ما را بیشتر تغیر میدهد وجود زبان باختری[٢٨] است. واژهی باختری ابداع دانشمندان غربی است. نام اصلی آن بهقول زائر چینی هیوان تسانگ «تخاری» بوده است، یعنی زبان كه مردم تخارستان بدان سخن میگفتند[٢۹]. اما چون زبان دیگری قبل از باختری كشف و به تخاری معروف شد بنأ برای زبان تازه نام باختری را برگزیدند كه منسوب بهسرزمین باختر است. بعد از به اقتدار رسیدن كوشانیان این زبان كه زبان گفتاری مردم باختر بود بهحیث زبان رسمی امپراتوری كوشانیان و بعدا یفتلیان تلقی شد و از همان زمان تا ظهور اسلام زبان شرق ایران بود.[٣٠] آثار كشف شده باختری (در آسیای میانه، افغانستان و پاكستان: ماورای سند و وزیرستان) نشان میدهد كه این زبان در یك ساحه خیلی بزرگ جغرافیایی (در پهلوی زبانهای محلی مثل زبان پشهیی، زبان اورمری، زبانهای نورستان و پامیر كه بهنام زبانهای هندوآریایی معروفاند) وجود داشته است. خوشبختانه در این اواخر، یكعده سنگنبشتهها و نسخههای خطی بهزبان باختری در افغانستان كشف شده است كه بر اهمیت موضوع میافزایند. یك اثر باختری كه تاریخ ۵۲۷ باختری (برابر با ۷۶۰ میلادی) را دارد واضحاً نشان میدهد كه این زبان در زمان فتوحات اسلام هنوز هم رایج بوده است. طبیعی است كه چنین زبان دفعتاً از بین نرفته بلكه ادامه یافته است (بهشكل دیگری با الفبای عربی). پس منطقاً باید زبان دری (و تاجیكی) از آن نشات كرده باشد كه در عین زمان با زبان فارسی قرابت داشت.[٣۱] با ملاحظه اینكه دولت ساسانی موفق شد دولت یفتلیان را مضمحل ساخته و برای مدتی تا ظهور اسلام سرزمین ماورای هندوكش و قسمتی از ماوراالنهر را فتح و اداره كند، پس میتوان چنین استنباط كرد كه زبان باختری با زبان زمان ساسانیان فاتح در طول همین مدت آمیزش كرده و تحت تاثیر متقابل قرار گرفته و باهم نزدیك شدند. بههمین دلیل است كه حالا مفهوم بیان ابنالمقفع را میتوانیم درك كنیم (وی از فارس بود، بعداً مسلمان شد و بهحیث مترجم زبان عربی در دربار حكمرانان عرب خدمت میكرد). وی مینویسد كه در آنزمان اشكال مختلف زبانها كنار همدیگر وجود داشتند، مثل پهلوی (عربی: الفهلویه)، پارتی (یا پهلانی)، دری (عربی: الدریه، یعنی زبان در و دربار) و پارسی (عربی: الفارسیه، یعنی زبان موبدان و علمای زرتشتی). این دستهبندی با وجود اهمینش تاقص بهنظر میرسد. اما چیزیكه مهم است تاكید موجودیت چند زبان در یك دوره زمانی است. بنأ میتوان فرض كرد كه در زمان ساسانیان و كوشانیان زبان باختری در كنار پهلوی قرار داشت و از دورهی اسلام تا كنون زبان دری - تاجیكی در كنار فارسی قرار دارد.[٣٢]
این نظر مختصر نشان میدهد كه ما در سر انجام نه بلكه در سرآغاز پژوهشهای خویش قرار داریم و این بر ماست تا این بخش جالب زبانی و فرهنگی خویشرا روشن سازیم. اشتراك زبانی و در عین حال متمایز بودن آنها از یكدیگر نشانهای است از سرشاری و فرهیختگی گویندگان این فرهنگ مشترك كه میراث همگانی ما تلقی میشود.
۲- اصطلاح تاجیكی معنای خیلی وسیع دارد كه حدود جغرافیایی گویندگان آن اقلاً سرزمین افغانستان و آسیای میانه را تشكیل میدهد. آقای دادخدا منابع زیادی را در مورد مردم تاجیك و زبان تاجیكی ذكر كردند. از آنجمله صرف پیشنهاد اول و آخرین میتواند اینجا مورد مداقه قرار گیرد:
دانشمند آلمانی ورنر سوندرمن در مقالهای (یگ گواهی باستانی در بارهی نام تاجیك، سال ۱۹۹۳) سعی كرده است یك نسخه خطی سغدی مكشوفه از تورفان را (شاید قرن هشت میلادی) تفسیر كند و در این مورد به كشف بزرگی نایل شده است. متن این نسخه حاكی از هدایاتی است در مورد نیایش دین مانوی. در این متن آمده است كه واژه تاژیك در ماوراءالنهر برای مانویان بهكار رفته است كه نیایشهای خوبشرا به پرتاژیگانی آواك (par tāžīgāne āwāk) یعنی بهزبان تاژیكی (تاجیكی) قرائت میكردند (از اینكه منبع اصلی نسخهی فوق در واقع سغدی و یا پارتی است شاید برای ما زیاد قابل اندیشه نباشد). دانشمند آلمانی رودیگر شمید گفتار ورنر سوندرمن را اینطور تعبیر میكند كه واژه تازی نام فارسی است برای اعراب كه در واقع بهمعنای مسلمان میباشد، یعنی افراد بومی این سرزمینها كه بدین اسلام گرویدند هم بدان نام منسوب شدند. اینها كسانی بودند كه بهعنوان مسلمانان تازه در فتوحات سرزمینهای شرق (یعنی در سرزمینهای آباییشان) نقش مهمی را ایفا كردند و از طریق سخنگوی زبان مسلمانان در آنجاها به سخنگوی زبان فارسی مبدل شدند كه به واژههای دری و تاجیكی منسوباند. با این كشف پس گویا مسأله حل شده است، اما بعضی آثار كشف شده بهزبان باختری كه یك قسمت كوچك آن (بدون عكس) از طرف دانشمند انگلیسی سیمز ویلیامس (اسناد باختری، سال ۲۰۰۰) خوانش و منتشر شده است، اینطور تفسیر میشود كه گویا واژهی باختری تازیگو بهمعنی عرب باشد (رجوع شود به پائین).[٣٣]
دانشمند فرانسوی ادوارد شاون در كتاب «اسناد در بارهی تركان غربی»، سال ۱۹۰۳، گزارش میدهد كه امپراتور چین از خانواده هان (Han) در میانه قرن هشت میلادی در مرزهای غربی خویش مشكلات داشت. در سالنامههای چینی در این رابطه از خانواده شاهی ذكر شده كه در آنزمان در سرزمین باختر و جنوب هندوكش دولت مقتدر داشت. از این خانواده سه فرد نام برده میشود: ۱- وسان تكینشای ۲- فولین كیسو، پسر ۳- پوفوچوان، نوه. شخص اولی بنا به سكهایكه بهخط باختری نوشته شده است توگینو خوراسانو شاوه (برای آسانی كار اینجا بهخط فارسی نه لاتین) نام دارد، یعنی تگین، شاه خراسان. پسرش فولین كیسو همان فرومو كیسارو سكههای باختری است. پوفوچوان در سالنامههای چینی تا سال ۷۴۵ میلادی ذكر میشود (اینها از خانواده تگین شاهیان و از شاخه تركان غربی هستند كه یك مدتی در افغانستان حكمروایی كردند، رحوع شود به مقاله بنده در كنفرانس اونسكو سال ۲۰۰۲ در كابل). آنچه در اینجا مورد علاقه ماست شخص دوم است. سكهشناس معروف اطریشی روبرت گوبل در رسالهی بزرگ خویش «اسناد در بارهی تاریخ هونهای ایرانی در باختر و هند، جلد ۱-۴، ۱۹۶۷) چند سكه این شاه را منتشر كرد. خوانش وی در آنزمان ناقص بود، اما بعد از آنكه چند سال قبل سكههای دیگر این شاه كشف شد، دانشمند آلمانی هلموت همباخ، ژرمنشناس و ایرانشناس بزرگ موفق شد تا خوانش تازهای ارائه كند. بهاساس خوانش وی لقب این شاه در روی سكه بهزبان باختری اینطور است: «فرومو كیسارو بگو خوادیو كیدابو تازیكانو خواگو» (fromo Kēsaro bago xoadēo kidabo Tazikano xoago) یعنی قیصر روم، شاه بزرگ كسیكه فاتح عرب (تازیكانو) است. بههر صورت این دانشمند فكر میكند كه اگر خوانش وی در مورد كلمه آخر درست باشد، پس باید تازیكانو خواگو را به فاتح عرب ترجمه كرد، یعنی كسیكه بر اعراب غلبه كرد. اما كلمه آخر در همه سكهها خراب نقش شده و بایستی روی آن كار شود تا شاید به خوانش دیگری موفق شویم. در عقب سكه میخوانیم: «ادو ساو بو پباگو اسوایمو بو تایندو» (odo sao bo abago asoimo bo taindo) كه ترجمه آن چنین است: و ایشان باج میپردازند و از این بهبعد باید باج پردازند. این باین معنی است كه فاتحین عربی بهجای آنكه از دیگران باج گیرند بر عكس بهیك شاه منطقه باج میپرداختند. مسأله دیگر لقب این شاه است كه خود را قیصر روم خوانده است. این لقب با امپراتوری روم سروكار ندارد و فعلاً اینجا هم مورد غور ما نیست ولی در جای دیگر روی آن صحبت خواهد شد. مهم این است كه این شاه و پسرش كه از طرف امپراتور چین لقب شاه كاپیسا و زابلستان را بهدست آوردند، در یك ائتلاف سیاسی – نظامی با چینیان بر علیه اعراب مهاجم (یا تاجیكان؟، رجوع شود به پائین) در ماوراءالنهر قرار داشتند. اما این امر مدت بعد نظر به حوادث كه برای ما تا هنوز معلوم نیست تغیر میكند. این شاهان با یك ائتلاف تازه با تبتیان بر علیه چینیان اقدام میكنند و بهخاطر این جانبداری نام شاه معروف، یعنی فروم گیسار در داستانهای حماسی تبتیان بهنام دروگو (Dru-gu)، یعنی ترك جاودان نگهداشته میشود.
از جملهی نسخههای باختری كه چند سال قبل در افغانستان كشف شد، یكتعداد كم آنرا دانشمند انگلیسی سیمز ویلیامس در یك جلد تحت عنوان «اسناد باختری»، سال ۲۰۰۰ متنشر كرد. در یك سند كه عبارت از فروش زمین شخصی بهكس دیگریست و مربوط سال ۵۲۵ باختری مصادف با ۷۵۸ میلادی است جملهایست كه خوانش آن چنین است: «الو بامویناگو الو توركو الو تازیگو الو اودگوسیگو ... بوادو»، یعنی امید است كه مردم بامیان، ترك، تازیك و مردم محل ... راضی باشند. آقای سیمز ویلیامس كلمه تازیگو باختری را بدون كدام تفسیر عرب ترجمه میكند چرا كه بهعقیده وی در همین سند ذكر شده است كه فروشنده، زمین خویشرا به بهای ۶۰ درهم تازیگِ سیمین (درخمو تازیگو سیمینگو) فروخت. چرا كه زیر بارگران باج و برات (یعنی مالیه كشاورزی) قرار گرفته بود. متن جمله باختری اینطور است: «سترگو تازیینگو گزیتو ادو بریتو لادو»، یعنی باید سُترگ جزیه تازیگی و برات داد. از ذكر كلمه درهم نتیجهگیری میشود كه تازیگ یعنی عرب. بهنظر من این اشتباه را میتوان از متن یك كتیبه باختری دیكر كه سال گذشته در بامیان كشف شد و فعلاً در موزهی كابل میباشد، رفع كرد. در این كتیبه كه بنده خوانش آنرا عتقریب منتشر خواهم كرد چنین آمده است: «در سال ۵۲۷ = ۷۶۰ میلادی ماه سبول بود كه این بنا آباد شد. این ستوپه را من ألخیس پسر خراس، شاه گازان از زمنگان در حضور شاه ترك و شاه تازیگ (توركو خرو ادو تازیگو خرو torko xaro odo tazigo xaro) بنا كردم». از این جمله بر میآید كه واژه تازیگو خرو بهمعنای شاه عرب نیست. چرا كه غیر ممكن بهنظر میرسد كه كسی در منطقهای یك معبد بودایی بنا كند و حكمران عرب در بنا و یا در گشایش آن شركت كند. بر عكس از منابع دورهی اسلامی چنین بر میآید كه اعراب در شرق ایران (آریانا) به بتشكن معروف بودند و در هر جا كه میرسیدند معابد بودایی را ویران میكردند. در اثر فتوحات عرب دین بودایی بیشتر صدمه دید. باید نتیجهگیری كرد كه منظور از شاه ترك و شاه تازیگ در این سنگنبشته شاهان محلی تركی و تاجیكی هستند كه در آنزمان در منطقه بامیان و نواحی آن حكمروایی میكردند.
این سندِ تازه گواهی آن است كه واژهی تازیك / تاژیك (در زبان باختری برای حروف ز و ژ از حرف z یونانی استفاده میشد. در دوران بعدی، یعنی در دوران یفتلیان – رجوع شود به كتیبههای جغتو، ارزگان و وزیرستان – برای نشان دادن حرف ژ باختری بالای حرف z سه نقطه میگذاشتند تا حرف ز از ژ تفریق شود) در زبانها و ادبیات مردم بومی در دوران قبل از اسلام معمول بوده است. بههر صورت تا وقتیكه بر اساس كشفیات تازه این نتیجهگیری را تقویت بخشیم با نظریه دانشمندان آلمانی روبهرو هستیم. ایشان توجیه میكنند كه یكعده از افراد بومی سرزمین آریانای باستان كه از فرهنگ كهنه خویش دلتنگ و ناراض بودند به اسلام گرویده و در انكشاف و گسترش آن جانفشانیها كردند. بقیه افراد كه به فرهنگ آبایی خویش (دین زرتشتی، بودایی، مانوی و هندی وغیره) وفادار ماندند گروندگان به دین تازه را تازیگ نامیدند، یعنی مثل عرب ولو كه آریایینژاد بودند.
مثالهایكه در اینجا ذكر شد صرف اندیشههایست كه از ورای منابع تفسیر شدند. جواب قاطع در مورد واژهی تاجیك هنوز وجود ندارد. این وظیفه ماست تا به پژوهش خود ادامه دهیم.[٣۴]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- رجوع شود به: آذر کیانی، «هویت زبان فارسی تاجيکی و گریز از ایرانستیزی».
[٢]- رجوع شود به: دادخدا سیمالديناف، «نام زبان تاجیکی مناسب با نام ملت تاجیک است».
[٣]- زبانهای ایرانی (Iranian languages)، یکی از شاخههای زبانهای هندوایرانی (آریایی) (Indo-Iranian languages یا Indo-Iranic languages یا Aryan languages) از خانواده بزرگ زبانهای هندواریایی (Indo-European languages) را تشکیل میدهد. اصطلاح «زبانهای ایرانی»، یک اصطلاح قراردادی زبانشناسی و واژهی برساختهی زبانشناسان اروپایی است، که نخستینبار، توسط کریستین لاسن (Christian Lassen)، خاورشناس نروژی و استاد زبان و ادبیات باستان هند در دانشگاه بن، در سال ۱۸۳۶ میلادی اختراع شد ولی رابرت نیدهام کست (Robert Needham Cust)، زبانشناس انگلیسی و قاضی مسیحی در هند بریتانیایی، در سال ۱۸۷۸، اصطلاح «ایرانو-آریان» (Irano-Aryan) را بهکار برد. سپس، خاورشناسانی چون: جورج ابراهام گرئیرسن (George Abraham Grierson)، زبانشناس ایرلندی در هند بریتانیایی و ماکس مولر (Max Müller)، زبانشناس و خاورشناس آلمانی، از اصطلاحات «ایرانو-آریان» (Irano-Aryan) برای شاخهی «ایرانی» و «هندو-آریان» (Indo-Aryan) برای شاخهی هندی استفاده کردند. برخی از پژوهشگران معاصر، عمدتا در آلمان، دوباره اصطلاح «هندوایرانی» را زنده نمودند. با اینحال، نارسایی این اصطلاح تا آنجاست که برای رفع ابهام، نویسندگان ناگزیرند توضیح دهند که «منظور از اصطلاح زبانهای ایرانی یا زبانهای ایرانیتبار، گروهی از زبانها است که همگی ریشه در یک زبان باستانی بهنام زبان نیا-ایرانی (Proto-Iranian language) داشتهاند و بهمعنای زبانهای مرتبط با واحد سیاسی کشور امروزی ایران نیست». زبانهای ایرانی، از نظر زبانشناسی، به سه دسته تقسیم میشوند: زبانهای ایرانی باستان، زبانهای ایرانی میانه، و زبانهای ایرانی نو (شرقی و غربی).
[۴]- زبان تاجیکی (Tajik language) که از آن با نام «فارسی تاجیکی» (Tajiki Persian) یا «فارسی فَرارودی» نیز یاد میشود، به گویشی از زبان فارسی دری (Dari Persian) گفته میشود که در آسیای میانه بهویژه در کشورهای تاجیکستان و ازبکستان رایج است. مجلس تاجیکستان، در سال ۱۳۷۸ خورشیدی (۱۹۹۹ میلادی)، نام قانونی زبان این کشور را تاجیکی اعلام کرد.
[۵]- زبانهای هندوایرانی (Indo-Iranian languages یا Indo-Iranic languages)، که در واقع نام اصلی آن «زبانهای آریایی» (Aryanic languages) است، نام یکی از زیرشاخههای خانوادهی زبانهای هندواروپایی است که توسط هندوایرانیها یا آریاییها صحبت میشد. گسترهی این زبانها، جغرافیایی بزرگی شامل فلات ایران (افغانستان و ایران کنونی)، قسمتهایی از آسیای میانه، شمال شبهقاره هند و بخشهایی از قفقاز را در بر میگیرد. در مورد زیرشاخههای زبانهای هندوایرانی (زبانهای آریایی)، اختلافنطرهای وجود دارد، که بیشتر این اختلافات در مورد زبان نورستانی و خانوادهی زبانهای داردی است. بنابراین، چهار نظریه در این مورد بیان شده است:
۱- در نظریه نخست، در باب زیرشاخههای خانوادهی زبانی هندوایرانی، زبانهای داردی را زیرشاخهای از زبانهای هندوآریایی و زبان نورستانی را جزئی از خانوادهی زبانهای داردی فرض کردهاند. از اینرو، دو شاخهی عمدهای خانوادهی زبانی هندوایرانی عبارتاند از: ۱- زبانهای هندوآریایی (زبانهای هندی) و ۲- زبانهای ایرانی. ۲- بر اساس نظریه دوم، خانوادهی زبانی هندوایرانی، مشتمل بر سه شاخه اصلی میشود. این سه شاخه عبارتانداز: ۱-زبانهای هندوآریایی، ۲- زبانهای ایرانی، و ۳- زبانهای داردی. ۳- در بخشبندی دیگر که در سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵ توسط زبانشناس نروژی گئورگ مورگنشتیرنه ارائه شد، زبانهای نورستانی را فرزندی مستقل در خانوادهی زبانهای هندوایرانی فرض کرده و زبانهای داردی را جزئی از زبانهای هندوآریایی در نظر گرفتهاست. براساس این نظریه شاخههای اصلی خانوادهی زبانی هندوایرانی عبارتانداز: ۱- زبانهای هندوآریایی، ۲- زبانهای ایرانی، و ۳- زبانهای نورستانی. ۴- در نظریه چهارم در باب زیرشاخههای خانوادهی زبانی هندوایرانی، این خانواده دارای چهار فرزند مستقل، یعنی: زبانهای ایرانی، زبانهای هندوآریایی، زبانهای داردی و زبانهای نورستانی است. [٦]- تا قرن هیجدهم میلادی، در محافل فرهنگی کشورهای اروپای غربی به استناد متن عهد قدیم کتاب مقدس، این نظر که زبان عبری زبان انسانهای اولیه بوده و همهی زبانهای دیگر از آن منشعب شدهاند، نظری مسلط بهشمار میرفت. این نظر بهتدریج در مبارزهی فرهنگی و سیاسی میان کلیسا و متفکران دورهی روشنگری اروپا مورد تردید قرار گرفت. یوهان داوید میشائلیز (Johann David Michalies)، یکی از محققان و آموزگاران کتاب مقدس اهل پروس، از جمله نخستین زبانشناسانی بود که تردید خود را آشکارا ابراز نمود و معتقد بود که بههیچوجه دلیلی وجود ندارد که همهی زبانها از منشأ واحد منشعب شده باشند. با اینحال، برخی دیگر ادعا میکردند که حضرت آدم به آلمانی سخن میگفته چون زبان آلمانی بهترین زبانهاست و به این جهت زبان اولیه (Ursprache) بوده است. یا حداقل اینکه زبان بشر اولیه (Urvolk) از همه زبانها به زبان آلمانی نزدیکتر بوده است.
پس از انتشار ترجمهی زند (اوستا) بهوسیلهی آنکتیل دوپرون (Anquetil-Duperron)، خاورشناس فرانسوی، در سال ۱۷۷۱ و انتشار نتیجهی تحقیقات ویلیام جونز (William Jones)، زبانشناس، ادیب و خاورشناس انگلیسی، دربارهی زبان سانسکریت که قرابت ساختاری این زبان با پارهای از زبانهای اروپایی را نشان میداد، توجه زبانشناسان و نظریهپردازان علوم اجتماعی و سیاسی در اروپا به این زبان معطوف گردید و مسئلهی تکریشهایبودن زبان کنار گذاشته شد.سِر ویلیام جونز، در سال ۱۷۸۶، در انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی در کلکته خطابهای مشهور ایراد کرد که نقطهی عطفی در زبانشناسی تاریخی بهشمار میرود. بخشی از این خطابه را علیمحمد حقشناس، زبانشناس ایرانی، در کتاب تاریخ مختصر زبانشناسی چنین ترجمه کردهاست:«زبان سانسکریت پیشینهی باستانیاش هرچه باشد، ساختاری شگفتانگیز دارد، کمالیافتهتر از یونانی است، سترگتر از لاتین است و ظریفتر از هر دوی آنهاست؛ با اینهمه، هر دو، چه بهلحاظ ریشههای فعل و چه بهلحاظ صیغههای دستوری، شباهتی و قرابتی بسیار نزدیکتر و قویتر از آن دارد که زادهی بخت و اتفاق بتواند بوده باشد؛ شباهتی چندان نزدیک و چنان قوی که هیچ لغتشناس تاریخی نمیتواند به سنجش و آزمونِ سانسکریت و یونانی و لاتین بپردازد و آنگاه بدین نکته باور نیاورد که این هر سه میباید از سرچشمهای یگانه نشأت گرفته باشند؛ سرچشمههای یگانه که شاید دیگر اکنون موجود نباشد. دلیلی دیگر هم هست، هرچند نه بدان محکمی، که براساس آن میتوان چنین فرض کرد که زبانهای گوتیک و سِلتی و فارسی نیز خاستگاهی یگانه با سانسکریت دارند.» تأکید جونز بر خویشاوندی زبانهای سانسکریت، لاتین، یونانی و زبانهای ژرمنی، سِلتی و زبانهای ایرانی، روش تازهای را در مطالعات زبانشناسی پدیدآورد. عبارتِ «سرچشمههای یگانه که شاید دیگر اکنون در وجود نباشد» جرقّهای بنیادین بود که مشعلی تابناک در غارِ تا آنزمان تاریکِ زبانشناسیِ تاریخی برافروخت.معیارهایی علمی توسعه یافت که بر پایهی آنها، زبانها در خانوادههایی زبانی گنجانده میشدند و در این خانوادهها، بسته به میزان همانندیها، نسبتهایی دور یا نزدیک با هم مییافتند. بر این اساس خانوادههایِ زبانیِ بسیاری در جهان شناسایی شدند. اما «سرچشمهی یگانه» زبانهایی که جونز بدانها پرداخته زبانی است که توسط زبانشناسان آلمانی «هندوژرمن» و توسط زبانشناسان دیگر کشورهای اروپایی «هندواروپایی» نام گرفت، در حالی که پیشتر نامِ آریایی نیز برای این خانوادهی زبانی کاربرد داشت. استدلال زبانشناسان این است که زبانهایِ آریایی یا هندوایرانی، فقط یکی از شاخههایِ خانوادهی بزرگِ هندواروپایی را شکل میدهند؛ یعنی کاربرد این نام برایِ کلِ خانواده نادرست است. امروزهِ نامِ آریایی فقط بههمان شاخهی هندوایرانی اطلاق میگردد.بههر حال، برای نظریهپردازان و زبانشناسانی که بههر علت، در پی اثبات صحت متون عهد قدیم دربارهی وقایع تاریخی و اجتماعی جامعهی بشری جامعهی بشری بودند یا بهعلت اعتقادات دینی خود را مکلف به پیروی از این متون میدانستند، مسئلهی نامگذاری زبانها تا حدی روشن بود. بر پایهی فهرست عهد قدیم دربارهی اقوامیکه از فرزندان حضرت نوح آغاز میشدند، یکدسته از زبانها بهنام سام فرزند نوح زبانهای سامی، و آنچه در نتیجهی گزارشهای پرون و جونز مطرح شده بود، بهنام فرزند دیگر نوح، زبان یافثی نام گرفت. آوگوست لودویگ فن شلوزر (August Ludwig von Schlözer) (۱۷۳۵-۱۸۰۹ م.)، تاریخنگار اهل آلمان، زبانها را به سامی و یافثی تقسیم کرد. گرچه نامگذاری سامی مورد قبول قرار گرفت و حتی امروزه هم بهکار میرود، اما برای بسیاری از نظریهپردازان و زبانشناسان که به عهد قدیم اعتماد و اعتقادی نداشتند، نامگذاری «یافثی» قابل پذیرش نبود. از اینرو، زبانشناسان آلمانی این گروه زبانی را «هندوژرمن» و زبانشناسان دیگر کشورهای اروپای غربی و سپس آمریکا آنرا «هندواروپایی» و در مواردی آریایی نامیدند. این اختلاف در نامگذاری و اصرار در حفظ و کاربرد آن بیش از آنکه دلیل علمی داشته باشد، علل سیاسی داشتهاند و نفوذ سیاست در علم را نشان میدهد. هنوز در نشریات آلمانی دربارهی زبان، از هندوژرمنی و در نشریات کشورهای دیگر از زبانهای هندواروپایی سخن گفته میشود و پارهای از زبانشناسان در کشورهای عقبمانده نیز بر حسب تمایلات سیاسی یا اینکه در کدام کشور اروپایی تحصیل کرده باشند، یکی از این دو اصطلاح را بهکار میبرند.[٧]-
[٨]- براساس پژوهش های نوین جهانشاه درخشانی، معمار، ایرانشناس و تاریخپژوه ایرانی، فریدون جنیدی، ایرانشناس، اسطورهشناس ایرانی و از پژوهندگان فرهنگ و زبانهای باستانی که زمینه تخصصی فعالیت او شاهنامهپژوهی است و رضا مردای غیاثآبادی مخالف این نظر هستند. در این میان مرادی غیاثآبادی مینویسد: «بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی میدانند كه از سرزمینهای دوردستِ شمالی بهسوی جنوب و سرزمین فعلی ایران كوچ كردهاند و مردمان بومی و تمدنهای این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شدهاند.تاریخ این مهاجرتها با اختلافهای زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرتها نیز با اختلافهایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسیا، حوزهی دریای بالتیك، شبهجزیرهی اسكاندیناوی، دشتهای شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذكر شده است. دامنهی وسیع این اختلافها، خود نشاندهندهی سستی نظریهها و كمبود دلایل و برهانهای اقامه شده برای آن است. اغلب متون تاریخی معاصر، این خاستگاهها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غیردقیق به پایان رسانده و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نكرده و آنرا بهطور كامل و كافی مورد بحث و تحلیل قرار ندادهاند. در این متون اغلب به رسم نقشهای با چند فلش بزرگ اكتفا شده است كه از اقصی نقاط سیبری و از چپ و راست دریای مازندران به میانهی ایرانزمین كشیده شده است.»
یک نظر اجمالی به انبوه نظریات خاورشناسان در مورد منشا آریایی خود بر آشفتگی، بیپایگی و پوچبودن آن دلالت دارد. مثلاً: در سال ۱۸۴۰، «فريدريش پوت» چنین نتیجه گرفت که آریاییها از درهی سیحون و جیحون آمدهاند؛ در سال ۱۸۶۸، «بن فری» سرچشمه آنان را از شمال دریای سیاه، میان دانوب و دریای خزر انگاشت؛ در سال ۱۸۷۱، «جی سی کنوک» اصل آنان را از محلی بین دریای شمال و اورال دانست؛ در سال ۱۸۹۰، «دی. سی. بریتون» آنان را اهالی آفریقای شمالی بهشمار آورد؛ در سال ۱۸۹۲، «دی. گوردون چایلد» آریاییها را از مردم روسیه جنوبی شمرد؛ در آغاز قرن بیستم، «کی. اف. جی. هنسن» مهد آنان را کرانه بالتیک گرفت؛ در ۱۹۲۱ «کوسینا» با دقت کمتر آنان را فقط در شمال اروپا جای داد؛ در ۱۹۲۲، «پیتر جیلیز» مسکن اصلی آنان را مجارستان شمرد.اما به نظر پژوهشگران یادشدهای ایرانی، واقعیت این است که «آریاییان از فلات ایران (افغانستان و ایران کنونی) به دیگر سرزمینها مهاجرت کردند نه از بیرون به فلات ایران!» چنانکه سعید نفیسى، بهنقل از اوستا مىنویسد: «در حدود هزاره پنجم ق.م، هنگامىکه دیگر آبوهواى پامیر براى اقوام آریاها سازگار نبوده است، بناى مهاجرت بهسوى جنوب گذاشتند و در دامنهی جنوبى پامیر، بهدو دسته تقسیم گشتند. دستهاى بهطرف شرق رهسپار شدند و از درهی سند و پنجاب به هندوستان و دسته دیگر رو به مغرب و از راه آسیاى مرکزى و صحراى قراقوم امروز، یا دشت خاوران سابق، وارد ایران شدند.»[۹]- داریوش کیانی، پژوهندهای ایرانی، در مقالهای زیر عنوان «قوم آریایی» مینویسد: «در بارهی مسیر مهاجرت اقوام آریایی (ماد و پارس) به داخل نجد ایران، از دیرباز دو دیدگاه وجود داشته است؛ در دیدگاهی، مدخل این مهاجرت قفقاز پنداشته شده و در دیدگاه دیگر، ماوراءالنهر و خراسان. اما امروزه قطعیت و درستی دیدگاه دوم آشکار و ثابت گردیده است؛ چرا که اولاً، بهدست آمدن انبوهی آثار باستانشناختی از نواحی مرکزی ایران (مانند سیلکِ کاشان) که مربوط به مردمانی مهاجر و نورسیده با ویژگیهای آریاییست، نشان میدهد که این ناحیه در مسیر مهاجرت اقوام آریایی (ایرانی) قرار داشته است [بویس (۱۳۷۶)، ص ۴۱؛ بویس (۱۳۷۵)، ص ۱۹؛ بویس (۱۳۷۷)، صص ۶۶ و ۶۴؛ گیرشمن، صص ۱-۶۰، ۶۷ به بعد؛ بهار (۱۳۷۶)، صص ۳۹۱، ۳۸۹]؛ و ثانیاً، نزدیکی و پیوستگی زبان پارسیباستان با زبانهای آریایی آسیای میانه (مانند خوارزمی و سغدی) بسیار بیشتر است تا با زبانهای آریایی ناحیهی قفقاز مانند «سَرمَتی» [بویس (۱۳۷۵)، ص ۱۸؛ فرای، صص ۷۹ و ۷۴؛ هوار، ص ۲۸؛ استرابون (پیرنیا، ص ۱۶۰)] و این نکته نمودار پیوند و نزدیکی افزونتر اقوم ایرانی (ماد و پارس) با دیگر اقوام آریایی ساکن ماوراءالنهر و آسیای میانه است تا آریاییتباران مقیم قفقاز. بر پایهی آن چه گفته شد، آشکار است که مدخل مهاجرت اقوام ایرانی (ماد و پارس) ماوراءالنهر و خراسان بوده است.» او در این متن از منابع زیر استفاده کرده است:
۱- بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، جلد یکم، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارت توس - ۱۳۷۶ ۲- بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، جلد دوم، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارت توس - ۱۳۷۵ ۳- بویس، مری، چکیدهی تاریخ کیش زرتشت، جلد دوم، ترجمهی همایون صنعتیزاده، انتشارات صفیعلیشاه - ۱۳۷۷ ۴- گیرشمن، رومن، تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمهی محمود بهفروزی، انتشارات جامی، ۱۳۷۹ ۵- بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، انتشارات آگه - ۱۳۷۶ ۶- فرای، ریچارد، میراث باستانی ایران، ترجمهی مسعود رجبنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸ ۷- هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانی، ترجمهی حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۹ ۸- پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، انتشارات افراسیاب، ۱۳۷۸ [۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]-
[٢۹]-
[٣٠]-
[٣۱]-
[٣٢]-
[٣٣]-
[٣۴]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ غلامجیلانی داوری، دری و تاجيکی زبانهای شرق ايران کهن، بیبیسی: دوشنبه ۲۳ اوت ۲۰۰۴