|
بر افغانستان چه گذشت؟
در خدمت و خیانت رهبران افغانستان
فهرست مندرجات
.
نهضت اسلامی، از پیدایی تا آغاز جهاد
سری نوشتارهای «تاریخ نهضت اسلامی در افغانستان» را در چند بخش دنبال خواهیم کرد. در این سری نوشتارهای زیر عناوین «از پیدایی نهضت اسلامی تا آغاز جهاد»، «جهاد از آغاز تا پایان» (جهاد افغانستان چگونه آغاز شد و به کجا انجامید) و ... به کارنامهی رهبران و فرماندهان جهادی در خدمت و خیانت به وطن پرداخته میشود.
نهضت جوانان مسلمان یا نهضت اسلامی افغانستان که در بین مردم به گروه اخوانی مشهور بودند و بیشتر با الهامگیری از سازمان اخوانالمسلمین مصر و جماعت اسلامی پاکستان فعالیت بینادگرایی اسلامی خود را در دانشگاه کابل آغاز کرد، از همان آغاز پیدایش با توطئهها و چالشها و ناهنجاریها مواجه شده و تاریخ آن نیز با تحریف و جعل و ابهام روبهرو بوده است و علت آن را باید در سیطرهجویی رهبران اسلامی دانست که کیش شخصیت و خودپرستی وجه سیاسی غالب آنهاست.
نهضت جوانان مسلمان افغانستان، در فروردین ۱۳۴۸ خورشیدی، توسط دوازده نفر دانشجوی مسلمان دانشگاه کابل بنیان گذاشته شد و رهبری آن را عبدالرحیم نیازی بهعهده داشت. اما گفته میشود، پیش از آن، اساس این نهضت را، عدهای از استادان دانشکدهای شرعیات دانشگاه کابل - مانند: غلاممحمد نیازی، برهانالدین ربانی و جمعی دیگر - که در جامعالازهر مصر تحصیل کرده و با اخوانالمسلمین در تماس بودند، بنیاد نهادند. چنانکه بهنوشتهی محمداکرم اندیشمند، که خود یکی از فعالان جمعیت اسلامی است، برهانالدین ربانی، رهبر این جمعیت، دربارهی تاریخچهی نهضت اسلامی افغانستان حکایت دیگری دارد. او مینویسد:
-
جمعیت اسلامی افغانستان بهرهبری برهانالدین ربانی تاریخ تأسیس نهضت اسلامی را سال ۱۳۳۶ (۱۹۵۷) وانمود میکند که توسط غلاممحمد نیازی استاد دانشکده شرعیات دانشگاه کابل تشکیل گردید. رهبر جمیعت اسلامی در نوشتهای با عنوان «پوهاند غلاممحمد نیازی، بنیانگذار نهضت اسلامی افغانستان» از خود و تعداد دیگر چون سید محمدموسی توانا، وفیالله سمیعی (آخرین وزیر عدلیه حکومت محمدظاهرشاه) استاد محمدفاضل، عبدالعزیز فروغ، سید احمد ترجمان و هدایت نام میبرد که با نیازی در تأسیس نهضت اسلامی همراه بودند.
در واقع، با آنکه افکار اخوانالمسلمین مصر، توسط پروفسور غلاممحمد نیازی و وفیالله سمیعی وارد افغانستان شد، اما پیش از سال ۱۳۴۸، هیچ سازمان سیاسی اسلامی در این کشور وجود خارجی نداشت، منابع مستقل هم چنین ادعای را تأیید نمیکند؛ با این حال، محافلی وجود داشتند که هنوز شکل یک سازمان سیاسی منظم را بهخود نگرفته بودند و بیشتر مردم از وجود آنها بیخبر بودند. مولوی محمدیونس خالص، در این باره میگوید:
-
یک تنظیم بهنام «حزب التوابین» را ساختیم و در آن تنظیم مرحوم گهیځ صاحب، مرحوم هدایت صاحب و دیگران با ما شامل بودند. هدف اصلی ما این بود که باید در معارف تسلط پیدا کنیم. طوریکه این تسلط در چوکات حکومت نباشد بلکه مدارس بسازیم و در آنجا پسران را تدریس کنیم و با همدیگر آشنا بسازیم تا بین خود و با جوانان محلی آشنا شوند و جوانان محلی به مرحلهی رشد اسلامی برسند و از این طریق به وطن و مردم خدمات قابل قدر انجام دهند.[۱]
برهانالدین ربانی میگوید، هنوز دانشآموز دورهی متوسطه در استان بدخشان بود، که اندیشه اسلامی در او پدید آمد و زمانیکه شامل به مدرسهی ابوحنیفه شد، در آنجا با دنیای دیگر روبهرو گردید.
-
البته ما در آنجا با یک دنیای دیگر و کتابهایی زیاد روبهرو شدیم. در آن زمان جنبشهای چپی و کمونیستی در افغانستان آغاز یافته بود. زمانیکه به صنف دهم و یازدهم رسیدیم با جوانان نو و افکار جدید روبهرو شدیم. در این زمان حرفهای مارکسیسم لنینیسم به گوش ما میرسید. این زمان بود که افکار اسلامی و افکار مارکسیستی در مقابل همدیگر قرار گرفتند. ما در آنوقت با معلومات محدود خویش میکوشیدیم تا با مارکسیسم مقابله کنیم. در آن زمان، نظامالدین تهذیب و عبدالحکیم شرعی جوزجانی ظاهراً افکار اسلامی داشتند و در صنوف بالاتر از ما قرار داشتند. در این زمان بود که ما فعالیتهای اسلامی را آغاز کردیم. مارکسیستها بهصورت علنی فعالیت میکردند، در حالیکه ما مخفی بودیم. زمانیکه به صنف اول فاکولته رسیدیم، در این هنگام استاد غلاممحمد نیازی با اندیشههای نو و افکار نو به وطن برگشت و ما به این فکر شدیم که باید بهطور منظم فعالیت کنیم.[٢]
گلبدین حکمتیار، که یکی از رهبران جوان نهضت اسلامی بود، میگوید زمانیکه دانشآموز دبیرستان بود با دانشآموزان چپگرا به جدل و بحث میپرداخت. او باری توسط همکلاسی خود، اسدالله امين، بهعضويت در حزب دمکراتيک خلق افغانستان دعوت شد. اما وقتی در يک نشست و گفتوگوی دو جانبه برای نخستينبار از اسدالله میشنود که «خدا وجود ندارد»، در آن لحظه چنان شوكه میشود که يک راست سراغ مطالعات اسلامی میرود و به خواندن کتابهای سيد قطب و محمد قطب میپردازد.
- من در این سال با برادر حفیظالله امین بهنام اسدالله که بعدها رئیس خاد (اینتلیجنت سرویس افغانستان) تعیین شد، در صنف دهم همصنفی من بود. روزی در داخل صنف بحث و مناقشه کردیم، بعد از ختم درس پیاده براه افتادیم؛ مباحثه دوام کرد و بهجایی رسید که او گفت من به اتاقت میآیم تا برایم خدا را ثابت کنی؛ برای اولینبار با کسی مواجه شدم که از خدا منکر بود و میخواست برایش ثابت کنم. برایش گفتم اگر بار دیگر چنین حرفی را به زبان بیاورد، ردالعمل مناسبی خواهد دید. با شدت تهدیدش کردم. این مسئله مرا تکان داد و متوجه شدم که در کشور ما کسانی نیز وجود دارند که از خدا منکرند و دین را نمیپذیرند. آنها کار سیاسی میکنند ولی گروه منظم اسلامی وجود ندارد. از همان لحظه به بعد عزم مبارزه در من ایجاد شد و تصمیم گرفتم بهکار و فعالیت شروع کنم و ضرورت ایجاد یک تشکل اسلامی برای مبارزه را در همان لحظه احساس کردم. از آن روز به بعد علیه آنها مبارزه میکردم و به متعلمین همصنفم همین احساس را میدادم. چون یک گروه منظم اسلامی وجود نداشت، تلاشهایم بهصورت پراکنده ادامه داشت، در بحثها و مناقشات با این عناصر، همیشه شکست میخوردند.[٣]
همچنین او بار دیگر خاطرهی مناظرهی خود را با یکی از فعالان جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق چنین بیان میکند:
-
بهیاد دارم زمانیکه شاگرد لیسه امام صاحب بودم با یکی از اعضای حزب پرچم، بهنام آغاشیرین، به مناقشه پرداختم. آن شخص در مناقشه و تمام قضایا عقبنشینی کرد و در پایان گفت زمانیکه به پوهنتون آمدی وضعیت دیگری را خواهی دید و این افکار و نظریاتی را که در این محیط با توست رها خواهی کرد. نزد من این تشویش پیدا شد که شاید پوهنتون محیطی باشد که در آنجا برای ما مشکلات بهوجود بیاید و در آنجا بود و باش کرده نتوانم.
زمانیکه به پوهنتون داخل شدم دیدم که در سراسر پوهنتون تقلید از بیگانگان مسلط است و این تقلیدها در لباس، گفتار، کرکتر، شخصیت و حتی حرفزدن دیده میشود و تقلیدکنندگان به آن افتخار میکنند و تقلید از بیگانگان کمال تلقی میگردد و دیدم که احزاب کمونیستی در پوهنتون فعال هستند. آنها جوانان را بهطرف الحاد و بیدینی میکشاندند. قمار و شرابنوشی را ترویج میکردند. محفلها میساختند و در آنجا فساد و بیبندوباری برپا مینمودند. آنها برنامه نداشتند صرف چند کتاب که توسط حزب توده ایران منتشر شده بود با خود داشتند و بدون در نظرداشت شرایط کشور آنرا طوطیوار میخواندند و زمزمه میکردند.
حالات پوهنتون چنان بود اما متأسفانه تا آن زمان یک قوت منظم که بتواند علیه افکار وارداتی مقابله کند وجود نداشت.
ما با آن جوانان که در مسجد با همدیگر آشنا شده بودیم و میدانستیم که آنها احساس داشتند و به گروههای چپی نپیوسته بودند، تصمیم گرفتیم که باید یک کار منظم را شروع کنیم.
یک روز در اتاق درسی فاکولته باهم نشستیم و حرف زدیم و یک شب باران میبارید و ماه حمل بود، ما دوازده نفر با همدیگر تعهد کردیم که بعد از آن در راه اسلام بهشکل منظم مبارزه کنیم. از جمله همان دوازده نفر یازده تن آنها به شهادت رسیدند و تنها من از آن سعادت بهره نبردم لاکن در نقش قدم آنها روان هستم.[۴]
پروفسور صبغتالله مجددی میگوید زمانی که دانشجویان دانشگاه کابل فعالیت را آغاز کردند، با آنها همکاری نموده بود.
-
شاگردان پوهنتون کابل یک نوع حرکت را آغاز کردند. آنها را من تحریک نموده بودم. خداوند شاهد است که تحریک من طوری بود که یک مسجد در نزدیکی پوهنتون وجود داشت و روزهای جمعه من برای نماز آنجا میرفتم. آنجا محصلین پوهنتون میآمدند. آنها را راجع به اسلام درس میدادم. آنها میگفتند این حرفهای را که تو میزنی برای ما نو است. بعداً ده ده نفر یا دوازده دوازده نفر به خانهی ما میآمدند و معلومات میگرفتند. من به آنها اسلام درس میدادم و راجع به اسلام حرف میزدیم.
یکی از آنها انجنیر احمدشاه بود که من برایش کتابها میدادم و دیگری صوفی قربان نام داشت. آنها میآمدند و من به پروفسور ربانی گفتم که تو هم بیا و تو میتوانی رهبری این جوانان را بهعهده بگیری زیرا در پوهنتون درس میدهی، اما او نیامد.
در آن زمان، لیبی از من دعوت کرد و برایم گفتند هر که را میخواهی با خود بیار، ما مصارف سفر آنها را میدهیم. من اسم استاد ربانی را دادم زیرا با وی آشنایی دیرینه داشتم، علاوه بر اسم استاد ربانی اسمهای دیگر را نیز به آنان دادم که عبارت بودند از غلامنبی نوشاد، عبدالاحد عشرتی، ربانیخان که در مکتب ابوحنیفه معلم بود و غلاممحمد نیازی که در فاکولته شرعیات درس میداد. چون آن دعوت از طرف حکومت نبود، همهی آنها ترسیدند و از رفتن خودداری کردند. تنها ربانیخان که در مکتب ابوحنیفه بود همراه با نمایندهی گهیځ و غلامنبی نوشاد با من رفتند. من میخواستم تا این جوانان و محصلین دنیا را بشناسند و در دنیا شناخته شوند و معرفی گردند. بهصورت عموم گفته میتوانم که این حرکت را من تقویه کردم و اینها پیوسته نزد من میآمدند. زمانیکه اینها زندانی شدند، من رفتم و عدهای از آنها را از زندان خلاص کردم. همین انجنیر گلبدین حکمتیار زندانی شد، من رفتم و او را خلاص کردم.[۵]
در کنار مجددی، افراد دیگری نیز محافل اسلامی را حمایت میکردند. گلبدین حکمتیار اشاره میکند که همهی این محافل شکل انفرادی و مخفی داشت و بهصورت سازمانیافته نبود.
-
شما به من بگویید که یک دوره قبل از من، آیا شما در پوهنتون کابل کدام تحریک را مشاهده کرده بودید؟ آیا بهنام اسلام فعالیت وجود داشت؟ مظاهره، میتنگ، اجتماع، پخش کتب، دعوت به تشکیل اجتماعات بهشکل منظم دیده میشد؟ زمانیکه ما به پوهنتون آمدیم چنین چیزی را مشاهده نکردیم. اگر چنان تحریک وجود میداشت، ما مجبور به تهدابگذاری حزب نمیبودیم. من کدام حرکت نمیدیدم و نشنیدهام. اگر ادعا میشود که چنین تحریکات وجود داشت، شاید حرکات انفرادی بوده باشد یا اگر بوده شاید تعداد آن از یک یا دو نفر اضافه نباشد و فعالیتهای آنها محسوس نبود. نه آنها تظاهرات مینمودند، نه اجتماعات و نه بهشکل منظم کار میکردند. البته در تزد بعضی اشخاص بهطور انفرادی این نظر وجود داشت، از وضع ناراض بودند و میخواستند تا برای اسلام کار کنند و در مقابل گروههای چپی مقابله نمایند و در اجتماع تغییر بیاورند. البته این احساس نزد بسیاری بود ولی بهصورت انفرادی. احساس انفرادی را نباید چنین تعبیر کرد که اساس یک تحریک گذاشته شد.[٦]
اگرچه فعالیتهای سیاسی بهشکل سازمانیافته وجود نداشت، اما فعالیت برضد کسانیکه با اسلام مخالفت میکردند، وجود داشت. یکی از فعالیتها، تظاهرات ملایان علیه مطلبی بود که بهمناسبت صدمین سالگرد تولد لینن در جریدهی پرچم منتشر شده بود. در ۲ ثور ۱۳۴۹، جریدهی پرچم، ارگان نشراتی جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق، بهصورت ویژهنامه در ۱۲ صفحه بهنشر رسید که تمام صفحات آن به تجلیل از سالگرد لینن: زندگی و تصاویر او اختصاص داشت. این اقدام و بهویزه شعار «درود بر لینن»، عمدهترین انگیزهای بود که خشم و هیجان عمومی علمای دینی و جوانان مسلمان (وابسته به نهضت اسلامی) را علیه آن برافروخت و دولت ناگزیر شد تا آن شماره را مصادره کند. پروفسور صبعتالله مجددی در این باره میگوید:
-
زمانیکه آنرا دیدم به جانم آتش زد و گفتم میروم مردم را جمع میکنم و مظاهره میکنیم. ملاها جمع شدند و مظاهره صورت گرفت.
پدرم گفت کجا میروی و چه میکنی؟ من گفتم میوم تا مظاهره کنم. اگر همین هفت فرزندم در این راه کشته شوند، من از این کار نمیگذرم تا کمونیستها مجازات نشوند. باید آنها زندانی گردند و محاکمه شرعی صورت گیرد.
من تا آخر مظاهره بودم. حدود هفده تن از عالمان زندانی شدند و من با عبدالولی که رئیس قوای مرکز بود گفتوگو کردم. بعد از نیمساعت جر و بحث او برایم گفت تا چند روز صبر کنم زیرا پادشاه به خارج رفته بود. جنرال ولی گفت زمانیکه اعلیحضرت از خارج آمد، اینها رها میشوند. بعداً من شخصاً به زندان دهمزنگ رفتم و از دستهای آنان گرفتم و آنان را رها ساختم. زمانیکه زندانی بودند برای آنها کمک میرساندم و در آن مظاهره من سرقافله بودم از اول تا آخر.
نمایندگان شورا اکثر حالا زنده هستند و شاهد میباشند که من در شورا در بسهای شهری در راه عام و در اجتماعات حرف میزدم و تبلیغ میکردم. من به نمایندگی علما به شورا رفته بودم و با وکیلان حرف میزدم و بر ضذ کمونیستها تبلیغ میکردم.[٧]
ملایان و جوانان مسلمان در واکنش به ستایش از لینن دست به تظاهرات دامنهدار زدند و روحانیونی که بعضاً از استانهای دیگر به کابل آمده بودند، حدود ۴۳ روز مسجد پلخشتی را سنگر تجمع و تبلیغات خود قرار دادند. در نهایت، زمانیکه انتقاد آنها متوجه نظام سلطنت شد، دولت دخالت کرد و در ۴ خرداد همان سال، پلیس مسجد پلخشتی را به محاصره درآورد و ملایان را بهضرب دندههای برقی، سوار ماشینها کردند و به استانهایشان انتقال دادند. صباحالدین کشککی مینویسد:
-
فعالیتهای نهضت اسلامی در هنگام حکومت اعتمادی، وقتی شدت گرفت که از یکطرف محمود حبیبی، وزیر اطلاعات و کلتور به نشر مطالب ضد دینی در مطبوعات کشور موقع داد و از طرف دیگر خود اعتمادی شخصاً به اعمالی دست زد که به سرکوب گردانیدن علما منجر شد. یک نویسندهی غربی مینویسد: «... یک گروه فداکار، جوانان مسلمان شاگردان را در پوهنتون کابل تنظیم نموده و جریدهی گهیح، شکایات و نارضایتیهای هواخواهان دینی را که بعضی از ایشان مقامات عالیه دولت را اشغال کردهاند، منعکس میسازد. و چنین بر میآید، که طبقهی بیدار شدهی علمای دینی بهحیث یگ گروپ فشار فعال تبارز میکند. در بهار سال ۱۹۷۰، بیش از ۲۰۰۰ عالم دینی و شاگردان ایشان از هر قسمت مملکت به پایتخت کشور گرد آمدند. اینها تقریباً روزمره به ولسیجرگه مارش میکردند. چنین مظاهرات ملاها در شهر جلالآباد و غزنی خاطرات قدرتهای را تجدید کرد که امیر امانالله را در سال ۱۹۲۹ از تخت برانداخت. اگرچه یک اردوی مطیع و مجهز تکرار آن حادثه را در سال ۱۹۷۰ مانع شد.»[۹]
با این حال، برهانالدین ربانی، در مورد انگیزه بنیانگذاری جمعیت اسلامی افغانستان و علت بهمیان آمدن آن چنین ادعا میکند:
-
تاریخ جمعیت اسلامی افغانستان به بیست سال قبل رجوع میکند (در سال ۱۳۳۸ خورشیدی[٨])، یعنی هنگامیکه حرکت اسلامی بین استادان پوهنتون و جوانان روشنفکر و علمأ در مکاتب و مدارس رشد نمود.
هدف اساسی ایجاد جمعیت اسلامی افغانستان مقاومت در مقابل افکار ناپاکی که موقعیت اسلامی افغانستان را تهدید میکرد و اصلاح اوضاع فاسد کشور بود، توسط پخش اندیشههای اسلامی بین افراد جامعهی افغانستان. جمعیت در روزهای اول سعی نمود تا اسلام را بهصورت درست به مردم بفهماند و مردم به عواقب وخیم مظاهر فساد در کشور آگاه سازد و مسلمانان افغانستان را به جریان سریع اجتماع بهسوی سقوط در پرتگاه نابودی متوجه سازد.[۱٠]
در حالیکه گلبدین حکمتیار دربارهی آغاز نهضت اسلامی نظر دیگری دارد. بهگفتهی او: «در سال ۱۳۴۸، اساس تحریک اسلامی گذاشته شد.»[۱۱] همچنین او در ادامه میافزاید:
-
تا آن زمان، هیچ حزب اسلامیای در افغانستان وجود نداشت. ولی اندیشهی تشکیل یک حزب اسلامی بهشکل پراکنده در میان عدهای از جوانان موجود بود. کسانیکه وضع را مغشوش دیده و مشوش بودند، این ضرورت را احساس میکردند که باید یک قوت متشکل و منظم اسلامی وجود داشته باشد.[۱٢]
اینکه حرکت اسلامی در دانشگاه کابل چگونه شروع شد، گلبدین حکمتیار میگوید:
-
زمانیکه در کورس مقدماتی انجنیری مصروف درس بودم، یکی از کمونیستها که بعدها به حزب پرچم پیوست هماتاقم بود. همیشه با او مناقشه داشتم که الحمدالله در هر بحثی شکست میخورد و حاضرین مجلس همه احساس میکردند که او برای دفاع از موضع خود دلیلی ندارد. کمونیست دیگری که بعدها به جناح ستم ملی پیوست نیر با ما در همین اتاق بهسر میبرد. در نتیجهی شکست بحثها، اشخاص دیگری نسبتاً پُرمعلومات و ورزیدهی را از صنفهای بالاتر، غرض بحث حاضر میکردند، ولی آنان نیز نمیتوانستند از مواضع فکریشان به دفاع بپردازند. روزی قرار شد تا یکی از تیوریسنهای مشهور حزب شعلهی جاوید بهنام عثمان لندی را بیاورند که به این وعدهی خود وفا نکردند.
در پهلوی اتاق ما، انجنیر سیفالدین نصرتیار در اتاق دیگری زندگی میکرد که باهم شناخت و معرفتی نداشتیم. فقط در صف نماز همدیگر را میدیدیم و رابطهی ما نماز و مسجد بود. ایشان در وقت بحثهایم با کمونیستها و جریان مناقشات را از عقب دروازه گوش میداد، خود او بعدها به من گفت که من همیشه صحبتها و مناقشات شما را تعقیب میکردم.
بعد که شامل پوهنځی انجنیری شدم، تصادفاً من و انجنیر سیفالدین نصرتیار در یک اتاق لیلیه قرار گرفتیم. از آن اتاق خاطرات زیادی از چگونگی آغاز نهضت اسلامی دارم. در آغاز بازهم با کمونیستها بحثها و مناقشهها داشتیم و با برادران مسلمانی که به مسجد میآمدند، از نزدیک آشنا شدیم و همهی ما این احساس را داشتیم که کار بهشکل پراکنده درست نیست، باید کار منظمی بهراه انداخته شود. بعداً با مولوی صاحب حبیبالرحمان شهید معرفی شدیم و متعاقب آن با عبدالرحیم نیازی آشنا شدیم و به این ترتیب برادران مؤسس تحریک با همدیگر تعارف حاصل کردند. تصمیم بر آن شد که یک حرکت منظم بهراه انداخته شود.
بعداً دوازده نفر که در صف نماز در مسجد باهم آشنا شده بودیم، باهم نشستیم و اساس حرکت اسلامی را گذاشتیم که از آن دوازده نفر فقط من در قید حیات هستم و باقی همه با عهد خود وفا کردند و به شهادت رسیدند.
برادرانی که اساس نهضت اسلامی را در افغانستان گذاشتند، عبارت بودند از: مولوی حبیبالرحمان شهید، انجنیر حبیبالرحمان شهید، عبدالرحیم نیازی شهید، انجنیر سیفالدین نصرتیار شهید، عبدالقادر توانا شهید، غلامربانی عطیش شهید، سید عبدالرحمان شهید، استاد عبدالحبیب شهید، استاد گلمحمد شهید، و دکتور محمدعمر شهید و سید منصور آغا بعداً با ما یکجا شدند.[۱٣]
در آغاز سازمان جوانان مسلمان، سازماندهی منظم نداشت و ظاهراً رهبری آن بر دوش عبدالرحیم نیازی بود. گلبدین حکمتیار میگوید:
-
سازمان ما در آغاز مختص به محصلین بود. بهیاد دارم پس از وفات مرحوم عبدالرحیم نیازی جلسهیی در پوهنحی پولیتخنیک داشتیم. تعداد زیادی متعهدین نهضت جمع شده بودند و انتخابات صورت گرفت. پنج نفر بهحیث اعضای شورای رهبری انتخاب گردیدند. در آن جلسه، عدهای از برادران میپرسیدند که آیا ما بهجز همین برادرانی که در اینجا جمع شدهاند، خارج از ساحهی پوهنتون کسی را متعهد به این نهضت داریم؟ برادر نصرتیار شهید به آنان اطمینان داد که ما صرف دو نفر در خارج از پوهنتون داریم که هر دو قبلاً محصل بودند و سال گذشته فارغ شدند. یکی مولوی حبیبالرحمان شهید و دیگری غلامربانی عطیش شهید که در آن جلسه حضور داشتند. بهجز از آنان کس دیگری را نداریم. البته ما تماسهای با افراد خارج از ساحهای محصلین هم داشتیم، مخصوصاً با استادان پوهنحی شرعیات و سایر استادان مسلمان پوهنتون. انتظار ما از آنان چنان بود که نقش بیشتری در تحریک داشته باشند، چون از اسلام معرفت بیشتری دارند. تعداد زیادی را بهیاد دارم که به دعوت ما جواب رد دادند؛ زیرا موقف اجتماعیشان اجازه گرفتن نقش فعال در نهضت را به آنان نمیداد. آنان نمیخواستند بهعنوان مأمور دولت عضو نهضتی باشند که با دولت درگیری دارد.
ما از استاد غلاممحمد نیازی شهید مکرر دعوت بههمکاری کردیم که ایشان تا آخر حتی موقعیکه به زندان هم افتادند، گفت از بیرون تأیید میکنم ولی بهعنوان عضو رسمی سهم نمیگیرم. از ابتدا تا آخر حتی در داخل زندان، همیشه جوابش همین بود. خدایش بیامرزد.
ما در ابتدا فعالیت منظم نداشتیم. کارها بهتدریج منظم شد. اولین کاری که عملاً انجام دادیم پخش یک شبنامه مفصلی بود که در آن ماهیت دولت و احزابی که تأسیس شده بود، بهخوبی توضیح گردیده بود... بهتعقیب آن پروگرام تظاهرات، جلسات منظم و دعوت متعلمین و محصلین. ما هنوز برای عضوگیری برنامهای منظم نداشتیم. حتی این روند تا وفات عبدالرحیم نیازی ادامه داشت. بعداً شورای پنج نفری متشکل از انجنیر حبیبالرحمان شهید، سیفالدین نصرتیار شهید، مولوی حبیبالرحمان شهید، غلامربانی عطیش شهید و من انتخاب شدیم و بعد در تلاش آن شدیم که فعالیت را منظمتر کنیم. کار تنظیمی و فعالیتهای منظمتر زیرزمینی ما بیشتر پس از بهقدرت رسیدن داوود آغاز شد.
زمانیکه داوود کودتا کرد حزب ما کاملاً جوان بود و فقط چهار سال از پایهگذاری آن میگذشت. وضع داوود ما را مجبور کرد که کار زیرزمینی داشته باشیم، بیشتر افراد خود را منسجم کنیم و حلقههای تنظیمی بسازیم.
در این زمان، دو حزب نیرومند چپی: جناح پرچم حزب خلق و سازمان دموکراتیک نوین (شعلهی جاوید) در صحنهی سیاسی دانشگاه حضور فعال و در اتحادیهی محصلان نفوذ زیاد داشتند. در کنار این دو حزب، نهضت اسلامی جوانان مسلمان نیز بهتدریج در اتحادیهی محصلان دانشگاه راه یافت. گلبدین حکمتیار میگوید در اوایل تعداد جوانان مسلمان کم بود، ولی سپس توانستند نفوذ خود را گسترش دهند.
-
در اوایل زمانیکه این تحریک ایجاد شد، تعداد ما در تظاهرات و اجتماعات از پنجاه تا شصت نفر تجاوز نمیکرد. شما شاید شاهد آن صحنهها بوده باشید. احزاب کمونیستی بر اوضاع پوهنتون مسلط بودند. آنها مدتها قبل، حدود چهار یا پنج سال قبل از ما، بهکار شروع نموده بودند و در مؤسسات علمی نفوذ داشتند. در عقب آنها احزاب و حکومت و قدرتهای خارجی قوی وجود داشت و از بیرون تغذیه میشدند. در طرف مقابل آنها چند تن معدود از جوانان قرار داشتند که نه پشتیبان خارجی و نه در عقب آنها قوت قرار داشت. آنها میخواستند مملکت را تغییر بدهند و رژیم از آنها احساس خطر نمیکرد بلکه از گروههای احساس خطر میکرد که قوی بهنطر میرسیدند. اما بهعقیدهی من همین احزاب کوچک بهزودی در بین مردم ریشه دوانیده، ملت را منظم ساخته میتواند و بهچنان قوتی تبدیل میشود که مهار کردن آن کار آسان نیست. آنها در بین روشنفکران معدود میماند ولی این گروه در بین مردم طبقات مختلف نفوذ میکند و بسیار زود اینها به گروه خطرناک تبدیل میشود. همین مسأله بود که ظاهرشاه صریحاً میگفت: «خطر از بیرقسبزهاست نه بیرقسرخها. جلوگیری از بیرقسبزها بعداً مشکل میشود.» شما دیدید که در همان زمان هیچیک از کمونیستان به زندان نرفتند. اگر هم زندانی شدند برای چند روز بهطور نمایشی بود. ولی از اعضای حزب ما اکثراً زندانی شدند و حتی در تمام دوران ظاهرشاه در زندان بودند. حالت چنان بود که شرایط مردم با تحریک اسلامی در تضاد قرار نداشت و همان بود که الحمدالله خلاف تصور در مدت بسیار کم نهضت اسلامی توانست در اکثر مؤسسات تعلیمی راه پیدا کند و پشتیبانی آنها را جلب نماید. شما بهیاد دارید که در انتخابات اول ما نه چوکی داشتیم و در انتخابات دوم در اتحادیه محصلین دوازده چوکی بهدست آوردیم و در انتخابات سوم دو ثلث چوکیهای اتحادیه را بهدست آوردیم. قوت و نفوذ این تحریک روزافزون بود.
همو در جای دیگر میافزاید:
-
نجیب در پوهنتون با من همدوره بود. من و او هر دو در کمیتهی اجرائیه اتحادیهی محصلین عضویت داشتیم. او به نمایندگی از پرچم و من به نمایندگی از جوانان مسلمان. او بارها مجبور شده است یا جلسه را ترک بگوید و یا کس دیگری را به کمک بخواهد. ما بارها چلنج دادهایم که حاضریم با آنان مناظره کنیم، بههر شکلی و در هر جایی که خواسته باشند. ولی حاضر نشدند. اینها همه عواملی بود که جوانان را تشویق میکرد تا صف جوانان مسلمان را نسبت به صفوف کمونیستها ترجیح دهند.
فضای باز سیاسی دههی دموکراسی، دانشگاه کابل را به صحنهی ظهور، سربازگیری و فعالیت گروههای مختلف سیاسی، از جمله نهضت اسلامی که فاقد تجربهی سیاسی بودند، بدل کرد. این فعالیتها بیشتر با خشونت همراه بود. به گفتهی گلبدین حکمتیار، چهار بار در دانشگاه کابل برخورد فیزیکی بین جوانان مسلمان و کمونیستها صورت گرفت و در یکی از برخوردها خود او نیز زحمی شد.
-
زمانیکه [کمونیستها ضعف تدریجی خود را در برابر قدرت روزافزون جوانان مسلمان دیدند و] احساس کردند که تسلط خود را بهتدریج در پوهنتون از دست میدهند، در ابتدا در تلاش برآمدند تا برخوردهایی را علیه ما تنظیم کنند که این برخوردها باعث رسوایی بیشترشان گردید؛ زیرا با همه شعارهای پرطمطراقشان در هر برخوردی شکست خوردند و از میدان پا به فرار گذاشتند ولی بالمقابل جوانان دلیر و مؤمن ما حتی در مواردی که غافلگیر شدهاند، استوار و ثابتقدم ماندهاند. طبیعی است که این مسایل نیز بر ذهن جوانان بیاثر نمانده و به آنان این مفکوره را میدهد که اگر گروههای کمونیستی امروز در برابر عدهای از محصلین بیسلاح نمیتوانند مقاومت کنند و پا به فرار میگذارند، فردا چگونه قادر خواهند شد تا در برابر دولت مقاومت کنند، قربانی بدهند و انقلابی را بهراه بیاندازند؟
شعلهی جاوید در اثر یک برخورد طوری از همپاشید که دیگر نتوانست قد بلند کند. شکست آنان در یک برخورد صحن پوهنتون سبب شکاف و انشعاب عمیقی در آن گردیده و به چندین گروه تقسیم شد.
در یکی از این درگیریهای که در ۲۹ خرداد ۱۳۵۱ در صحن دانشگاه کابل رخ داد، گفته میشود سیدال سخندان، دانشجوی افغان در دانشگاه کابل، که طرفدار مائوئیسم و یکی از فعالان پیشتاز سازمان دموکراتیک نوین (معروف به شعلهی جاوید) بود، توسط گلبدین حکمتیار کشته شد. اما خود حکمتیار در این مورد میگوید:
-
در زمان داوود زندانی شدم. یکونیم سال در زندان ماندم. پدرم باعث شد که من به پولیس تسلیم شوم و بروم زندان. از من خواست، گرچه من نمیخواستم تسلیم شوم ولی به اصرار او نزد پولیس رفتم و زندانی شدم. در آن زمان من محصل پوهنځی انجنیری کابل بودم. این زندانیشدن در ارتباط با درگیری محصلان پوهنتون و کشتهشدن سیدال سخنان بود. عامل این درگیری شعلهی جاوید بود. آنها در دو جنگی که قبل از این رخ داد، شکست خوردند. میخواستند انتقام بگیرند. علیه ما یک جبهه ائتلافی از همه گروههای دیگر ساخته شد. ما در ظرف دو سال، در مبارزات فکری در پوهنتون توانستیم همه حریفها و رقبای خود را شکست بدهیم. در حالیکه پوهنتون قبل از آن پایگاه نیرومند احزاب چپی وابسته به مسکو و پکن بود. پس از آن، از تصرف آنها خارج شد و به پایگاه نیرومند نهضت اسلامی بهنام جوانان مسلمان تبدیل گردید. آنها خواستند زورآزمایی کنند و ترتیب یک جنگ را گرفتند. ما جلسهی داشتیم در مرکز پوهنتون. اینها آمدند و محاصره کردند. بعد وقتیکه دیدند وضعیت تغییر کرد و افراد ما از هر سو جمع شدند، خواستند با یک مصالحه مشکل حل شود. گفتیم خوب، شما آمدید و حالا هم بروید صحنه را ترک بکنید، ما هم بعد از رفتن شما اجتماع خود را منحل میکنیم. در همین هنگام درگیری رخ داد. در این درگیری تعداد زیادی از افراد آنها زخمی شدند و یک تن هم کشته شد. درگیری که در آن سلاح بهکار نرفت. با سنگ و چوب بود. وقتی آنها شکست خوردند، و پا به فرار گذاشتند، من روی هر زخمیای که افتاده بود، افراد را توظیف کردم که کسی مزاحم آنها نشود. سیدال سخندان هم یکی از آنهایی بود که من افرادی را توظیف کردم که او را بیشتر کسی لت و کوب نکند. یکی دیگر از رهبرهای شعلهای جاوید، بهنام داکتر شاکر در چمن پوهنتون افتاده بود و من آمدم عدهای را توظیف کردم که از او حفاظت کنند. تعداد زیادی دیگر هم به عین ترتیب. بعد از حادثه، پدر شاکر با خودش یکجا به لیلیه آمد و از من تشکر کرد، که من پسرش را نجات دادم.
حکمتیار، که پس از چندی، بهجرم قتل سیدال سخندان دستگیر شد، سپس، در پی یک عفوعمومی آزاد گردید. اندکی پس از آن به پاکستان رفت. عبدالباقی سمندر، یکی از هواداران ژنرال عبدالرشید دوستم و از فعالان جامعهی مدنی در افغانستان مینویسد:
-
گلبدین حکمتیار، از زمانیکه عضو در اتحادیه عمومی محصلان در دانشگاه کابل و جز هیات اجراییهاش بود و پس از کشتن سیدال سخندان، در ۲۹ جوزای سال ۱۹۷۲، تا حال، پیوسته به جنایت، فساد و خیانت ملی و وطنفروشی سراپا غرق میباشد. او وقتی که از زندان به امر و اجازهی موسی شفیق رها گردید و به پاکستان در دامن ذوالفقار علی بوتو و آیاسآی پناه برد، از همان زمان تا پس از کودتای محمدداود، در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ خورشیدی، به سروساماندادن حملهی نظامی [علیه دولت افغانستان] و فرستادن جوانان نهضت اسلامی به کام مرگ مشغول شد.
اما قضاوت عبدالباقی سمندر کاملاً یکجانبه است و نظر او در مورد رهایی گلبدین حکمتیار از زندان به دستور موسی شفیق نادرست مینماید. گلبدین حکمتیار در این باره میگوید:
-
زمانیکه سیدال سخندان در شفاخانه جان داد، چون برخورد دستهجمعی بود و سلاح گرم در آن استعمال نشده و جنگ با سنگ و چوب صورت گرفته بود، بنابراین، دولت نتوانست شخص خاصی را متهم به قتل سیدال نماید. اما دولت که مترصد فرصت بود تا ما را دستگیر کند و به زندان بکشد، از این فرصت استفاده کرد که در نتیجه من با هشت برادر دیگر به زندان رفتیم. انجنیر حبیبالرحمان شهید، انجنیر سیفالدین نصرتیار شهید، داکتر محمدعمر شهید، مولوی سلطانمحمد شهید، معلم نذیر شهید، معلم محمدطیب و احمدشاه شهید. بعداً انجنیر حبیبالرحمان شهید و انجنیر سیفالدین شهید به این علت که اصلاً در صحنهی برخورد حاضر نبودند، آزاد شدند و متباقی میعادهای مختلف حبس را سپری کردند. من با داکتر محمدعمر شهید مدت یکونیم سال در زندان ماندیم. از جمله کسانی که با ما زندانی شدند، امروز فقط من و محمدطیب که در آن برخورد زخمی شده بود، زنده هستیم، دیگران همه به شهادت رسیدهاند.
وقتی کودتای محمدداوود رخ داد، گلبدین حکمتیار هنوز در زندان بود. او خود میگوید:
-
من در همان لحظات شب که فیرها آغاز شد، بیدار بودم. ساعت حدود ۲ شب بود. هر قدر در مورد علت فیرها با خود فکر کردم بهنتیجه نرسیدم تا اینکه رادیو کابل خبر سرنگونی رژیم ظاهرشاه و بهقدرت رسیدن محمدداوود را اعلان کرد. سردار داوود را میشناختم، او مؤسس احزاب کمونیستی در افغانستان بود. نهضت اسلامی او را بهعنوان بانی و مؤسس احزاب کمونیستی در افغانستان میشناخت و ما در تظاهرات خویش همیشه علیه او شعار میدادیم و فهمیدیم که داوود را روسها بر مسند قدرت نشاندند، کودتای او با سهمگیری فعال افسران کمونیست به پیروزی رسید. ما از همان لحظه احساس خطر کردیم، در ملاقات روز جمعه با برادران، از مسایل بهصورت مشروحتر مطلع شدیم و به آنان مشوره دادم که باید هرچه زودتر علیه رژیم اقدام عملی صورت بگیرد و نباید گذاشت که پایههای رژیم مستحکم شود. قبل از اینکه رژیم علیه ما اقدام کند، ما باید پیشدستی کنیم. در آن لحظات فکر میکردم که کاش از زندان رها میبودم. چارهای چند عراده تانکی که به شهر را سرازیر شده است، خیلی آسان است، ولی ما امکانات کافی نداشتیم، در آن فرصت نه وسایل داشتیم و نه برادران را برای اقدام مسلحانه تربیه کرده بودیم. پس از این برادران به این مسئله توجه کردند و نهضت از فعالیتهای مجرد فرهنگی به مبارزهای مسلحانه رو آورد و آموزش نظامی افراد آغاز شد.در حقیقت کودتای داوود ما را بهسوی اقدامات نظامی سوق داد.
بههر حال، من از طرف محکمه به یکونیم سال زندان محکوم شده بودم. بعد از ختم معیاد حبس بهصورت عادی آزاد شدم.
زمانیکه گلبدین حکمتیار در زندان بود، تحولاتی در نهضت اسلامی و تغییراتی در سطح رهبری آن بهوجود آمد. به ادعای محمداکرم اندیشمند، غلاممحمد نیازی در سال ۱۳۵۱ (۱۹۷۲) از رهبری نهضت بهدلایل امنیتی استعفا داد و در پشت پرده بهعنوان مرشد (رهبر فکری و معنوی) باقی ماند. در همینسال رهبری نهضت اسلامی بهنام جمیعت اسلامی افغانستان بهدوش برهانالدین ربانی استاد دانشکدهای شرعیات دانشگاه کابل گذاشته شد. سید محمدموسی توانا استاد دانشکدهای شرعیات در آن سالها از نخستین جلسهای سخن میگوید که در اوایل سال ۱۳۵۲ بهمنظور تعیین رهبری و برخی مسئولان جمیعت در منزل استاد ربانی واقع خیرخانه شهر کابل صورت گرفت. نامبرده نام اعضای نخستین جلسه را با مسئولیتهای آنان چنین معرفی میکند:
-
۱ ـ برهانالدین ربانی بهعنوان امیر عمومی و رئیس شورای اجرائیه
۲ ـ عبدالرب رسول سیاف معاون امیر
۳ ـ انجنیر حبیبالرحمن منشی و مسئول تنظیم افسران اردو
۴ ـ سیفالدین نصرتیار مسئول تنظیم جوانان
۵ ـ مولوی حبیبالرحمن مسئول تنظیم علمأ
۶ ـ سید عبدالرحمن مسئول امور مالی
۷ ـ مولوی عبدالباری مسئول تنظیم دهقانان و کارگران
۸ ـ سید محمدموسی توانا مسئول امور فرهنگی
۹ ـ سید نورالله عماد مسئول تنظیم در هرات
۱۰ ـ عبدالقادر توانا مسئول تنظیم در بلخ
۱۱ ـ استاد غلاممحمد نیازی مسئول امور سیاسی (البته در مجلس دوم)
در این جلسه، استاد عنایتالله شاداب و غلامربانی عطیش نیز شرکت داشتند. باید گفت حکمتیار و دکتر عمر در این زمان در حبس بهسر میبردند.
در همان سال، زمانی که گلبدین حکمتیار و دکتر محمدعمر از زندان آزاد شدند، جلسهی در خانهی مهندس عبدالکریم کامل، که بعدها یکی از فعالان حزب اسلامی افغانستان شد، برگزار گردید. در آن جلسه که اعضای شورای رهبری نهضت جوانان مسلمان شرکت داشتند، بحث روی چگونگی تعیین مهندس حبیبالرحمان، بهعنوان مسئول نهضت توسط اعضای خارج از زندان صورت گرفت، که حکمتیار و دکتر محمدعمر نیز با آن موافقت کردند. سیفالدین نصرتیار، در این رابطه به آنها چنین گزارش ارائه کرد:
-
ما از آغاز تا حال، از عدهای زیادی خواستیم تا در امر رهبری نهضت ما را یاری کنند، انتظار داشتیم اشخاص دارای شهرت علمی و افراد با وجاهت، قیادت نهضت را بهعهده بگیرند و بدینترتیب بتوانیم نهضت را از محدودهای متعلمین و محصلین بیرون کشیده به سطح مجموع ملت وسعت ببخشیم. ولی با وجود تعهدات مکرر «احدی جرأت این کار را نکرد. بعد از کودتای داوود، در خانهی استاد ربانی، جلسه داشتیم». از او دعوت بهعمل آوردیم، و او اظهار آمادگی کرد و تعهد نمود که بهحیث مسئول نهضت ایفای وظیفه کند. تشکیلات درست کردیم، و تعییناتی صورت گرفت. امیدوار بودیم که به این ترتیب کارها بهتر از سابق انجام یابد. ولی عملاً هیچ کاری صورت نگرفت. نهتنها آنعده از اشتراک عملی در فعالیتها خودداری میورزیدند، بلکه از تهیهی مرامنامه یا اساسنامهی - هرچند ترجمه از آثار سایر احزاب اسلامی باشد - اجتناب کردند. در برابر شصت افغانی میتوانند مقاله برای مجلهی شرعیات بنویسند، ولی برای ترجمهی یک اثر تحریکی غرض استفادهی برادران، وقت ندارند. ما از آن منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم که مسئولیت رهبری نهضت را به برادر انجنیر حبیبالرحمان بسپاریم. چون شما در زندان بودید، نتوانستیم این جریان را با شما در میان بگذاریم...
بدین ترتیب، در همان آغاز، برهانالدین ربانی، بهعلت آنکه فرد منفعل (Passive) بود، توسط پارهای از فعالان شورای رهبری نهضت جوانان از رهبری نهضت خلع شد و بهجای او مهندس حبیبالرحمان را به این کار گماشتند. این امر، سبب اختلاف ژرف در نهضت اسلامی گردید که بعدها منجر به دو پارچگی آن و پدیدآیی دو حزب جمعیت اسلامی افغانستان و حزب اسلامی افغانستان شد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- حامد علمی، خاطرهها و تحلیلها (تاریخ مختصر افغانستان در نود سال اخیر)، ص ۸۷.
[٢]- همان، صص ۸۷ و ۸۸.
[٣]- مصاحبهی برادر حکمتیار، امیر حزب اسلامی افغانستان، با آقای محمود ژورنالیست ترکی، صص ۹ و ۱۰.
[۴]- حامد علمی، پیشین، صص ۸۸ و ۸۹.
[۵]- همان، صص ۸۹ و ۹۰.
[٦]- همان، صص ۹۰ و ۹۱.
[٧]- همان، ص ۹۱.
[٨]- از آنجا که این گفتوگو برهانالدین ربانی با جریدهی ریاض بهتاریخ ۲۱ رجب ۱۳۹۹ هجری قمری صورت گرفته است که معادل ۲۶ خرداد ۱۳۵۸ خورشیدی میشود، بیست سال قبل از آن سال ۱۳۳۸ است.
[۹]- کشککی، صباحالدین، دههی قانون اساسی؛ غفلتزدگی افغانها و فرصتطلبی روسها، ص ۱۵۰.
[۱٠]- مصاحبهی رهبر جمعیت اسلامی افغانستان با نمایندهی جریدهی ریاض. برهانالدین ربانی، ده مصاحبه با ده ژورنالیست، ص ۵۶، به نقل از: جریدهی ریاض، شمارهی ۴۲۶۶، بهتاریخ ۲۱ رجب ۱۳۹۹ هجری قمری.
[۱۱]- مصاحبهی برادر حکمتیار، ... با آقای محمود ژورنالیست ترکی، ص ۱۵ و
[۱٢]- همان، ص ۱۶.
[۱٣]- همان، صص ۱۸-۲۰.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□