(رئیس شورای فرهنگی افغانستان)
مقدمه:
بشر ناگزیر بوده است در اجتماع زندگی کند, بادیگران در آمیزد, مقصد خودرا به دیگران بفهماند و از منظور دیگران باخبر شود. این نیازمندیهای متقابل اورا مجبور ساخت تا از سمبولها و اشاره های لفظی, کتبی و قراردادی که بین او و دیگراعضای جامعه مشترک بود استفاده نماید. سیستمتیک ساختن این نشانه ها و دلالتهای قراردادی زبان آن توده را تشکیل داد. بعبارت دیگر زبان عبارت از مجموعه دلالتها و نشانه ها و سمبولهای قراردادی ایست که افراد یک جامعه بوسیله آنها افهام و تفهیم می نماید. ساده تر بگوئیم بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی و ضرورتهای باهمی خودرا مرفوع می سازند. پس تحقیق در اصل و منشأ زبان موقوف بدانستن نوع نشانه ها و سمبولهایی میشود که بشر اجتماعی در اختیار داشته و آنهارا بمنظور اجرای مقاصد خود بکار برده است. چون نشانه ها و علامه هایی که بشر فعال و کارکن بوسیله آنها فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام داده است مختلف اند, انواع زبانها بوجود آمده است, که زبان بوئیدنی, لمس کردنی, دیدنی و اشاره یی هم در اجتماعات بشری وسیله اجرای امور می شده اند. چنانچه اگر دو فرد عملی را با قرارداد سمبولی و نشانه یی به مفهومی نسبت داده و بیکدیگر القأ کنند میتوان گفت که زبانی وجود داشته است. مثلاً عطریکه به لباس زده باشند, دستمالیکه از جیب بیرون آورند, فشارکوتاه و ممتدیکه بدست کسی بدهند، هـرگاه
(۲۴) سرگذشت زبان فارسی دری .
از پیش قرار گذاشته باشند که این علامه ها و نشانه ها برای بیان خبری یا فرمانی بکار رود زبان خاص شمرده میشود.
پس از نظر زبانشناسان زبان مجموعه دلالتها و علامه های قراردادی صوتی است که موجب تشکل نظم و نسق اجتماعات بشری میگردد.از نظر ایشان زبان به دوصورت جلوه میکند:
(1) زبان لفظی یا (شنیدنی): این زبان اساس تمدنهای بشری را تشکیل داده وزبان گفتاری را می سازد. زبان گفتاری موضوع اساسی زبانشناختی امروزی بوده از نقطه نگاه واحدهای صوتی مطالعه میشود.
(2) زبان دیدنی (دیداری) یا اشاره یی: عملیات این زبان از راه چشم صورت گرفته اغلب با زبان شنیدنی همراه میباشد. در تمام ملتهای جهان کم و بیش حرکتهای دست و چهره با سخن مطابقت دارد. وضع چهره با صوتهای گفتار, حالتها و اندیشه هایی را بیان میکند که در سریع ساختن چینل مخابره خیلی مؤثر است.
زبان گفتار موازی با زبان اشاره یی بوجود آمده و هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم یکی ازین دو زبان قدیمتر از دیگری باشد. همین اشکال در تعیین قدیمترین مجموعه علامه ها و نشانه ها نیز وجود دارد. مثلاً علامه های دریایی هر یک معادل یک کلمه یا یک جمله زبان گفتاری است. از روی آنها میتوان دریافت که اصل علامه هایی که برای نمایش معانی بکار رفته چگونه بوده است. اینکه علامتی بر علامتهای دیگر ترجیع یافته وبرای بیان مفهوم خاصی رایج شده باشد, تابع شرایط خاص محیطی است که درآن معمول بوده است. پس هر محـیط
(۲۵) سرگذشت زبان فارسی دری .
اجتماعی تحت شرایط خودش علامه ها و نشانه ها را تغییر میدهد که سبب تشکیل زبانهای مختلف عالم گردیده است.
اینکه زبان درچه زمانی بوجود آمده و تکامل یافته است اطلاع کامل در دست نیست. هرچه درین مورد گفته میشود فرضی بوده مبنی بر نظریاتی است که بشر شناسان و زبانشناسان ابرازداشته اند. درین مورد بحثهای زیادی کرده شده. از جمله بشرشناسان عقیده دارند که نوع بشر در عالم از 200000 سال پیش بوجود آمده و قریب 100000 هزار سال قبل آلات و افزار تمدن را بکار برده است. پس مبداء پیدایش زبان را از 150000 هزار سال پیش میدانند.
در باره مبداء اصلی زبانهای بشر که از کجا نشأت کرده است, بعض آسیای وسطی, جمعی سواحل رود ولگا , برخی سواحل دریای بالتیک و عده ای شبه جزیره اسکاندناویا نظریه دارند. عقایدی هم وجود دارد که شاید زبان در چند نقطه مختلف و میان جوامع مختلف بشری پدید آمده و به تدریج تکامل یافته باشد. اما این نکته مسلم است که هرچه در تاریخ بشر جلوتر برویم بانسانی برمیخوریم که زبان تکامل یافته ای داشته وبزبان گفتاری یا ملفوظی که موضوع زبانشناسی امروزی است فعالیتهای اجتماعی خودرا انجام میداده است. زبان ملفوظ یا فونتیک تابع قواعد صرفی و نحوی بوده زبان کامل گفته میشود. گرچه بعض زبانهای اشاره ای کامل هم وجود دارد که در بعض موارد خاص تکامل یافته ووسیله مخابره میشود (زبان اشاره یی کوران و کران) اما این موارد مخصوص است وعلت استثنایی دارد.
آنچه از بحثهادرباره مبداء, تکامل و تحولات تاریخی زبان بدست می آید اینست که زبانهای بشری به دسته ها یا خانواده های بزرگی تعلق دارند. ونیزبعضی دسته هایی از زبان وجود دارد که میتواند همه آنها را به مبداء واحدی برگــرداند و
(۲۶) سرگذشت زبان فارسی دری .
تصور کرد که ازآن نقطه روبه تکامل یا تحول گذاشته اند. اینکه آن نقطه کدام جای است هنوز بطور واضح و قطعی نمیدانیم.
در باره عدد قطعی تعداد زبانهایی که درجریان تاریخ بواسطه انسانها وسیله اجرای فعالیتهای اجتماعی قرارگرفته است نیز معلومات ما ضعیف است. تا حال علم زبانشناسی بصورت مثبت رقم تغییر ناپذیری بما نداده است. بآنهم تا جایی که تخمین کرده اند شمار زبانهای زنده عالم در حدود سه تا چهار هزار نوع بالغ میگردد. این زبانها در آغاز تکامل و سیر زبانهای اولی بشر وجود نداشته بعدها در گذشت زمان وپیدایش طوایف و قبایل و مهاجرتهای اقوام از محلی به محلی بوجود آمده است.
علمای زبانشناسی ازنظر اشتقاق وساختمان صرفی و نحوی تمام زبانهای عالم را به سه بخش عمده تقسیم کرده اند.
اول) زبانهای یک هجایی: Monosyllabic Languages
درین زبانها کلمات در حالت ابتدایی باقی مانده اند. هرکلمه به تنهایی بجای اسم, فعل, صفت, قید و امثال آن بکار میرود. قواعد دستوری مخصوص درین بخش وجود نداشته حرکتهای مختلفی برای اتخاذ معانی بکار می برند. مثلاً نشانه (- ) برای یک معنی, علامت (/) برای معانی دیگر و علامه ( ُ ) (1) به معانی مختلف دیگری بکار رفته است. اگر کلمه ای فاقد این نشانه ها باشد دلیل است بر وجود معانی دیگر. زبانهای چینی, تبتی, وسیامی را ازین دسته زبانها میدانند. تعداد صداها در زبانهای چینی, تبتی و سیامی شش و در زبان برمه ای دو است. درین دسته زبانها لغتها هم محدود است وبرای بیان فکر ناگزیر اند لغات را پیش و پس کنند ویا مراد خودرا با تغییر لحن و آهنگ بفهمانند.
(۲۷) سرگذشت زبان فارسی دری .
دوم) زبانهای التصاقی (مرکب): Agglutinative Language
درین دسته زبانها کلمات بهم چسپیده, معانی تازه یی بوجود می آورند. این زبانها یک هجایی نیستند. چه در لغات این زبانها بهنگام اشتقاق هجاهایی بر هجای اصلی افزوده میشود. ولی هجای اصلی از افزودن هجاها هیچگاه تغییر نمی خورد. هرچه افزایند بآخر کلمه اصلی الحاق میشود. مهمترین زبانهای این دسته عبارت اند از:
1) زبانهای فین واغری: مانند:
(1) فینی (Finnish)
(2) استنی (Stonian)
(3) لاپسی (Lappish)
(4) زیری (Zyryan)
(5) سامیدی (Samodie)
(6) زبانهای دیگر.
2) زبانهای ترک و تاتار:
(1) ترکی قوقی
(2) ترکی ایغوری (Uiguri)
(3) ترکی عثمانی, ترکی نو وزبانهای تاتاری که در آسیای مرکزی بدانها گفتگو میشده است. ترکی آزربایجانی, چغتایی, کاشغری, ازبیکی, قرقیزی, چوواشی, غازانی و یاقوتی.
(4) مغلی (Mongolian) مانند قالمیق (قالموق) بوریات (Baryat)
(5) توتقوس: مانند مانچو
(6) جاپانی: مانند زبانهای جاپانی
(۲۸) سرگذشت زبان فارسی دری .
(7) کره یی: مانند زبانهای کره یی
(8) زبانهای بومیان امریکایی.
(9) زبان باسک (Basque) که یکی از زبانهای باستانی اروپایی است.
(10) آسترالیایی
(11) دسته زبانهای هتنتت بوشمین: شامل زبانهای:
(ا) سواهیلی (Swahili)
(ب) نی یانجانی (Niyanjani) و بیش از دوصد زبان دیگر افریقایی.
سوم) زبانهای منصرف: (Inflectional Languages)
درین دسته زبانها شکل کلمه تغییر میکند. با افزودن پسوند و پیش وند معانی تازه بوجود می آید. تفاوت زبانهای التصاقی با زبانهای منصرف دراین است که شکل کلمه در آنها تغییر نمیکند. ولی در زبانهای منصرف کلمه در زمانهای مختلف بحالتهای گوناگون و در ترکیب با وندها عرضه میشود. مهمترین زبانهای زنده امروزی دنیا زبانهای نوع منصرف اند. این زبانها از مرحله های زبانهای بخش اول و دوم در گذشته و ترقی کرده اند. مستقلاً در سیر تاریخ کمال یافته و بمرحله فعلی رسیده اند. زبانهای منصرف را زبانشناسان بدودسته تقسیم کرده اند: زبانهای حامی و سامی و زبانهای هندو اروپایی.
1) زبانهای حامی وسامی: Hamitto-Semitic)
زبان حامی وسامی زبان مردم سفید پوستی است که در شبه جزیره عربستان و افریقای شمالی سکونت داشتند. گرچه تورات از نظر نژاد شناسی اقوام حامی و سامی را دسته بندی نموده مگر از نظر دانش زبانشناسی درست نبوده وسند کلی و علمی برای زبانشناسان شده نتوانسته است. بطور کلی علم زبانشناسی
(۲۹) سرگذشت زبان فارسی دری .
با نظر داشتن به دسته بندی تورات زبانهای حامی و سامی را به مبداء منطقی تری می رساند.
(1) تمام مللی که اصل و منشأ زبان عبری دارند از شاخه بنی سام اند. مانند: بابلیها, آسوریها, فنیقیها, کنعانیان, آرامیها, کلدانیان, یعودیان (بمعنی اعم) اعراب (با آن گروهیکه حبشه رفته اند)
(2) راجع به بنی حام بین زبانشناسان اتفاق نظری وجود ندارد. ولی عجالتاً این گروه را از نژاد و اعقاب بنی حام دانسته اند. بدینقرار که مصریهای قدیم و مردم مسکونه افریقا که به سفید پوستها نزدیک اند. مانند بربرها و اهالی لیبیا.
قرابت زبان هم در گروه بنی حام بچشم می خورد. اما نه به وضوحیکه در زبانهای بنی سام دیده میشود. شاید علت این باشد که در گروه بنی سام از قدیمترین زمان ادبیات وجود داشته است. درحالیکه ساکنان افریقا در درجه پستی از تمدن بسر میبرند. از طرفی چون زبان این دو گروه از حیث صرف و نحو و لغت صورتهای مشترکی دارند زبانشناسان آنهارا به منشأ واحدی کشانده و از یک مبداء مشترک می دانند.
زبانهای قبطی (Egeyptian), قبطی کهن, عبری, آرامی کهن, تلمودی, آرامی, بابلی, حمیری, عربی شمالی, عربی جدید, فنیقی, کلدانی, سریانی حبشی و آشوری از شاخه های حامی و سامی اند.
2) زبانهای هندو اروپایی: Indo-European Languages
تا زمانیکه آریائیها در مهد اولیه خود – سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن زندگی داشتند؛ دارای زبان واحد و مشترک بودند که عموماً به عنوان زبان هندو اروپایی ذکرگردیده است. هر موجی از توده های اصلی و ساکنین این
(۳۰) سرگذشت زبان فارسی دری .
ساحه وسیع که از سر زمین مادر جدا شده و بطرف غرب آسیا و اروپا یا بطرف جنوب فرود آمدند؛ خانواده بزرگ زبان"هندو اروپایی" را وسعت دادند. این خانواده بزرگ شامل خانواده های زبانهای لاتین, اسلاو و یونانی در اروپا, خانواده بزرگ زبانهای هندو آریایی در آسیا و سایر وادیهای خوشگوار کره زمین میباشد. درین مقاله هدف ما آن کتله بشری است که در مهد اولیه خود باقی مانده و در بخدی یا باخترمتمرکزو کتله بزرگ آریایی باختری را تشکیل دادند.
زبانشناسان, زبان این خانواده بزرگ را "آریایی" یا هندو ایرانی یا "باختری" نامیده اند. کلمه باختری اولین تسمیه ایست که از طرف علمای زبان اطلاق شده است. بعداً در اثر مهاجرتهای بعدی و تقسیم شدن این کتله به شاخه های دیگر و مهاجرت بسیاری از قبایل بطرف خاکهای وسیع هندی و پارس (فارس) شاخه های دیگری بوجود آوردند که شامل زبانهای هندی, مادی, سغدی و...و. گردید.
اسناد معتبر باین اشاره دارد که خانواده های مهاجر اراضی هندی و پارسی ,از مدیا تا پنجاب, سغدیان و دیگر نقاط نزدیک بآنها تا دیر زمان به همان زبان مادر که از سر زمین اول "باختر" با خود برده بودند تکلم میکردند. زبان اولی و مادر این کوچ نشینها در اسناد معتبر, زبان"ودا" وزبان اوستا "زند" ذکر گردیده است که دارای همان ادبیات پخته و مکمل حوزه علیای سر دریا و اکسوس و اراضی متصل آن بوده است. ویکرناگل (Wackernagle) میگوید که میان روحانیون زبانی حرف زده میشد که از نقطه نظر صوت با زبان سرودهای ویدی یکی بود وبه علت نداشتن اصطلاحات شاعرانه ازآن فرق داشت. موسیو میئیه زبان سرودهارا زبان مذهبی خوانده و لغات آنرا تصنعی میداند و لی دارای لهجه معین بوده و از خود شکل و فارم و دوره حیات داشته است. موسیو ویکر ناگل اینرا نیز علاوه میکند که سرودهای ویدی در شکل ثانوی وبعد از تغییر و تحولات زیاد
(۳۱) سرگذشت زبان فارسی دری .
بدست ما رسیده است. شاید فارم اولی و ابتدایی آن عامیانه بوده باشد. این گفته مارا باین متوجه میسازد که قدیمی ترین سرودهای ویدی که درخاک آریانا و درجنوب هندوکش بوجود آمده واز همان جا به قسمتهای جنوب شرقی حرکت کرده, انشعاب لهجه ها و تحولات اخیررا بنام سانسکریت بوجود آورده است. پس ادبیات ویدی مخصوصاً قسمت سرود ریگویدا اولین نمونه زبان ویدی آریایی میباشد.
در حوالی هزار قم مدنیت دیگری طلوع کرد که آنرا مدنیت اوستایی خوانند. مدنیت اوستایی در حقیقت دامنه همان مدنیت ویدی است که در همان کانون فروزان آریائیان در حوزه اکسوس "باختر" مشتعل شد و مانند مشعل درخشانی در دامنه همان کهساران و وادیهای شاداب پرتو افگند وتاحملات اسکندر دوام داشت. مدنیت اوستایی عین مدنیت ویدی و مدنیت ویدی عین همان ثقافت قدیم تری است که از قرنهای متمادی بلکه هزاران سال پیش در عروج آریایی های کوه نشین ریشه داشته ووقت به وقت قرار ایجابات زمان به رنگ وصورت مخصوص جلوه نموده است. مدنیت اوستایی را آریائیهایی بمیان آوردند که بطرف شرق و غرب بخاک های هند و فارس مهاجرت نکرده و درسر زمین اصلی وباستانی خود باقی ماندند. بعبارت دیگر تهذیب اوستایی که درحقیقت یکنوع تجدد مفکوره و حیات و عقیده است به دست قشر منور آریایی, همان قشری که ویدی و تهذیب آن را صورت داده بودند بمیان آمده است. تشابه تهذیب و امرار حیات ابتدایی این دومدنیت از هر نقطه نظر که سنجیده شود به این دلالت میکند که هردو در یک خاک بمیان آمده و محصول تبحر و ابتکار یک قوم بزرگ میباشند.
زندگی باهمی, کار و فعالیت ادامه حیات و مهاجرتها, جنگها و مقابله ها, معلومات آریائیان را وسعت داد, مفکوره فشار طبیعی دفاع از منافع خود وهم سنگران خود بایشان آموخت تا سنگرهای قوی و مستحکم در مقابل ناملایمــات
(۳۲) سرگذشت زبان فارسی دری .
طبیعی و غیر طبیعی داشته باشند. آنان در جنوب و جنوب شرق "دراویدیهای" هندی را بحیث دشمن تلقی کرده و ایشانرا "داسیو" خواندند. بطرف شمال از حوزه سر دریا گرفته تا نقاط مجاور بحیره خزر مخالفین آریایی و انسانهای غیر آریایی در مقابل آریایی های مهذب باختری پیدا شدند که از خود شعبات مختلف داشتند. چنانچه در متون اوستایی ایشان به نام تورا Tura و دانو Danu یادگردیده اند. همچنان بطرف غرب از جنوب سواحل خزر و مازندران و تبرستان تا حوزه بین النهرین وبابل اوستا بوری Bouri خوانده شده است.
آغازحرکتهای دشمنانه همسایه گان, ضرورت حفاظت محیط آبادان آریایی ها از تاخت و تاز خارجیها بیشتر ایجاب میکرد که آریائیان بومی, دقیقتر بحال و آینده سرزمین خود فکرنمایند. بعبارت دیگر مردان منور و دانسته یی که در کوه پایه های آریانا با ترویج مدنیت ویدی مسؤلیت داشتند دست به علمبرداری وتحفظ داشته های مادی و معنوی آریایی عصر اوستایی زنند. درمدنیت اوستایی نیز مانند مدنیت ویدی یگانگی, تعاون, اشتراک مساعی, وحدت آمال در میان ایشان تولید گردید. دفاع از منافع مشترک, سر پرستی حیوانات اهلی, حفظ خاک, تشتت هایی را که در اثر مهاجرتها و کثرت قبایل تولید شده بود خاتمه داد و یک روح جدید نظام مدنی, اجتماعی, سیاسی, اداری بوجود آمد. با این مدنیت سر زمین آریانا دوباره جلوگاه دومین مظهر تهذیب وثقافت تمدن آریایی گردید و ادیان مختلف دوران چندین خدایی ویدی جای خودرا به آئین زرتشتری و تک خدایی خالی کرد. ادبیات شفاهی انکشاف یافت و سرودهای اوستایی پذیراتر گردید. زبان وسیله بزرگ تماس و انتقال مفکوره ها و شناخت جمعیت ها و مفکوره های باهمی گردید.
با ظهور زردشت ( زراسترا ) آئین واحد پرستی روی کار آمد و برخی ارباب الانواع معنی و مفکوره عصر ویدی ر ا از دست دادند. نام ویدی آفتاب (میترا) با کمی تغییر تلفظی به میتهرا) عیوض گردید.
(۳۳) سرگذشت زبان فارسی دری .
(میترا) مخصوصاً باتلفظ ویدی (دوست) معنی داشت و در دوره اوستایی آنرا (قرارداد) و (معهود) و (پیمان) و ( موافقه) تعبیر میکردند. شبهه یی نیست که از (میتهرا) اوستایی (مهر) در زبان فارسی دری بمیان آمده است و این (مهر) که هنوز هم (دوستی) و (علاقه) و (پیوند) ترجمه میشود بمناسبت همان معنی قدیم آنست. معذالک همان طورکه (میتهرا) و (میترا) در (ویدی) و اوستا بمعنی آفتاب هم بود (مهر) هم در زبان فارسی دری این مفهوم را حفظ کرده است. از خلال بعضی فقره های اوستا چنین معلوم میشود که "اهورا مزدا" برای (میتهرا) یعنی آفتاب فراز قله کوه "هرابرزنی" که آنرا "پامیر" ترجمه میکنند مسکنی ساخته بود. این معبر که طلوع و ظاهر شدن آفتاب را از عقب ستیغ کوهها نشان میداد, چنین مینمایانید که آفتاب از مسکن خود ازتیغه کوه بر می خیزد و روی عراده زرین خود نشسته و چهار اسپ طلایی آنرا میکشند. این مفکوره اوستایی از نقطه نظر هنر به مفهوم عام و خاص برای آریائیان فوق العاده مهم است زیرا در دوره های بعدی هیکل تراشان و نقاشان رب النوع آفتابرا با عراده و اسپ ها به کرات نمایش داده اند.
باساس همین معتقدات قدیم ویدی و اوستایی بود که در دوره های بعدی قبل از هخامنشیها "اناهیتا" و "میتهرا" یعنی "ناهید" و "آفتاب" معابدی در شمال سر زمین خراسان در حوزه آمو دریا در بکتریای قدیم داشتند و این مفکوره ها از اینجا به خاک های هخامنشی(ایران) گسترش یافته و از آنجا به بین النهرین و آسیای صغیر راه پیدا کرده است.
نظرات"کردارنیک, پندارنیک.گفتارنیک"زردشت درکتابی بنام"زنداوستا" انعکاس داشت. زردشتیان گویند که در ابتدای ظهورزردشت "اهورامزدا" یا "خداوند" اوستا را بزبان پهلوی باو الهام کرده بود. این زبان در حدود هزار ســـال
(۳۴) سرگذشت زبان فارسی دری .
قبل از میلاد مسیح در سرزمینهای دو جانب آمو دریا رواج داشت. کتاب زردشتیان در آغاز "اوستا" بوده و کلمه "زند" در زمان اشکانیان بآن اضافه گردیده است.
کلمه زند در زبان پهلوی به معنای شرح و تفسیر است. چون درآن زمان ناگزیر بودند که اوستا را به زبان پهلوی ترجمه و تفسیر نمایند تا بهتر مفهوم گردد و از این رو "زند اوستا" نامیدند.
اوستا شامل قسمتهای مختلف است: یک بخش آن مربوط به دعا ونماز و اوراد است که بنام اوستا معروف است و بوسیله مؤبدان در هنگام برگزاری مراسم مذهبی خوانده میشد و اطلاعات تاریخی نیز در این قسمت دیده میشود.
قسمت دیگر موسوم است به "ویسپر" Visperds بمعنی پدران و بزرگان, که جنبه مناجات دارد. آیین زردشتی در زمان سلطنت گشتاسپ پسر لهراسپ پادشاه بلخ در سرزمین آریانا رایج گردید. گویند گشتاسپ مذهب اورا پذیرفت و فرمان داد تا احکام دینی اورا بر پوست گاو دباغی شده با آب طلا در دو نسخه نوشتند ویک نسخه آن در آتشکده آذرگشت و نسخه دیگر را در تخت جمشید قراردادند و این مجموعه بنام "اوستا" نامگذاری شد. چون متعاقباً یک دوره هرج و مرج شروع شد و داریوش هخامنشی به حملات خود شروع و هفت سال تمام با پادشاهان آریانی جنگ کرد. حالت نا بسامان تا اواسط قرن نهم قم (ظهور اسنکندر) دوام کرد, شیرازه زندگانی را از هر نقطه نظر در آریانا بهم زد. در اثر این نابسانیها و جنگهای بیگانگان در خاک آریانا بود که معابد و آثار مذهبی خسارات مدهش دید و کتب و آثار قلمی منجمله نسخه های اوستای اصلی از بین رفت. شاهان هخامنشی بعد از هفت سال پیکار بر آریانا غلبه کردند و با پذیرش آئین زرتشتی کتب و آثار باقیمانده اوستایی را به فارس بردند. چنانکه گویند یک نسخه آن همان نسخه ای بود که اسکندر در "استخر" طعمه حریق کرد نسخه دیگر آنرا به یونان فرستاد.
(۳۵) سرگذشت زبان فارسی دری .
اردشیر مؤسس سلاله ساسانی در اثر توصیه پدرش به جمع آوری دوباره اوستا مجاهدت نمود. مشار الیه حکم داد تا بعضی مباحث علمی, حکمتی, ستاره شناسی, فلسفی, جغرافیایی را از کتب قدیمه هندی و یونانی ترجمه وبه اوستا بیفزایند. باین ترتیب اوستای جدید دراثر یک سلسله اضافات توسط جمعی مؤبدان بزرگ جمع شد وبا وجودیکه تقریباً یک ثلث آن از اوستای قدیم نمایندگی میکند بکلی از بین نرفت. علاوه بر اینکه مبادی و اصول آئین زرتشتر بلخی را به عصر های بعدی رسانید, یک صفحه درخشانی از تاریخ و عظمت باستانی یک عصر معین کشور آریانای کهن را حفظ کرد.
کلمه اوستا را مستشرقین اروپایی به صورت های مختلف ترجمه و تعبیر کرده اند. بعضی آنرا "مضمون" وبعضی اشتقاق از کلمه "اپستاک" Apstak قانون ترجمه کرده اند. پروفیسور "گلدنر" از پروفیسور "اندرآس" نقل میکند که کلمه اوستا ویا "اوستاک" پهلوی و از کلمه "اوپستا" Upasta مشتق است که معنی آن اساس و بنیان و متن اصلی میباشد. کلمه "زند" صفت اوستا تعبیر میشود و دو معنی دارد. "شهر" و "نماز" اصلاً از کلمه "زانتو" Zantu بمیان آمده است. پس معنی اسم مرکب "زند اوستا" به یک تعبیر "کتاب یا قانون شهری" وبه تعبیر دیگر "کتاب دعا و نماز" معنی میدهد. بعضی های دیگر "زند" را از "ازانتی" Azanti گرفته و "شرح و بیان" ترجمه کرده اند. الحاق کلمه زند به اوستا به معنی اخیر چیز تازه است. زیرا مقصود از شرح وبیان تفسیر اوستا است که بزبان پهلوی نوشته اند و "پازند" بجای خود شرحی است که بر زند نوشته اند.
انسایکلو پیدیای بریتانیکا می نویسد که صورت قدیمی نام اوستا "اویستاک Avistak" بود و معنی حقیقی آن معلوم نیست. رویهمرفته اوستا و مخصوصاً "گاتها" عبارت از "مانتراسپتا Manthracepta" یعنی "سخنان پاک" است وبر مجموعه هدایات و قوانینی نسبت داده میشود که زرتستر از طرف اهورامزدا آورده بود.
(۳۶) سرگذشت زبان فارسی دری .
زبان ستیزیهای بیگانگان:
همانطوریکه باخترزمین مرکز آریانای کبیر کانون نژاد آریایی بود و مدنیت و تهذیب آریانا در اینجا نشو و نما یافت, اولین نظام سلطنتی آریایی نیز در اینجا به میان آمده و قرنهای متوالی درزمان حکمروایی های دودمانهای پاراداتا(پیشدادیان) و کاوی (کیانی) و اسپه و باختری, مرکزقویترین سلطنتهای آریائیان به شمار میرفت. زمانی که این سلاله های با عظمت و جلال در آریانا حکمروایی داشتند, قبایل ماد و پارسوا با عشایر و شاخه های خورد و ریزه خود مثل پاسارگاد و هخامنشی وغیره که ابتدا به زندگانی ده نشینی و قبیلوی وبعد به اسارت اقوام سامی که هخامنشیها هم درآن جمله بودند مدتها مطیع مادها مانده بودند، سلطنت در آریانا دوام داشت و همیشه آریانا رهایشگاه مردان و زمامداران بزرگ بود و حتی معاصر خود هخامنشیها وبعد از ایشان هم در زمان هنگامه اسکندر حیات داشتند, ولی نیروی قوی نداشتند. جنگهای شش ساله سیروس و چندین سال محاربات داریوش و چهار سال مقاومت و مقابله با قوای مقتدر یونانی که هخامنشیها حتی یکسالی هم جلو حملات اسکندررا گرفته نتوانستند, بزرگترین شاهد این مدعا است, ولی چون متأسفانه مدارک صحیحی دردست نیست, مسأله قدری در تاریکی باقی مانده است و نباید تصور شود که هخامنشیها بدون مقابله با پادشاهان و حکمروایان آریایی, داخل آریانا شده اند. اینکه نیروی شاهان آریانا مقارن زمان هخامنشیها ضعیف بود, شبهه نیست و اگر این طور نمیبود هخامنشیها نمیتوانستند بر ایشان چیره شوند, ولی بکلی از بین نرفته بودند. چنانچه صحت این وضعیت را عکس العمل هایی که در مقابل تهاجمات آنها به عمل آمد تائید میکند. در حقیقت تهاجم و تصرف سر زمین آریانای کبیر توسط سیروس هخامنشی آمد ورفتی بود. اونتوانست در تمام دوران سلطه خود بر آریانا حکمروایی مطمئنی نماید. همه دوره سلطه او در جنگ و شکستها و مقابله گذشت. تا که خود در سر زمین آریانا, نابود گردید و داریوش در دامنه کوههای هندوکش در کاپیسی به تیر بسته شد و حکمروایی نیم بند او در آریانا روبه ضعف رفت.
(۳۷) سرگذشت زبان فارسی دری .
با ضعف حکمروایی هخامنشیان در آریانا و اعلان استقلال بسوس(یکی از حکمروایان محلی آریانا در باختر) اسکندر که سر زمین پارس را از هخامنشیان بدست آورده بود متوجه تسخیر آریانای کبیر گردید. جنگ و گریز اسکندر در آریانای کبیر مخصوصاً در دامنه های شمالی و جنوبی هندوکش سالها را در بر گرفت و اسکندر مقدونی مشکلات فراوانی دید, بحدیکه در تلاش دریافت راه معقول عقب گرد جانب مقدونیه گردیده بود. رشادتها و مردانگی مردان آریایی, قهرمانان و پهلوانان باختر زمین داستانها و افسانه های زیادی بر انگیخت. داستان فرستادن نامه اسکندر به مادرش و اعمار قلعه های دفاعی متعدد در اکثر شهرها و نقاط استراتژیک آریانا دال بر دست پاچگی و وحشت بیحد اسکندر در دوران جنگ با پهلوانان آریایی میباشد.
قابل ذکر است که قبل از ظهور اسکندر در شرق, آریائیان در نظام هخامنشیان تحت همان آئین و ادب اوستایی خود زندگی میکردند. حاکمان هخامنشی غالباً زعیمان محلی آریایی بودند. پس از ورود اسکندر بخاک آریائیان, آریانا وبرخی دیگر از کشورهای شرقی مرکز مهم انکشاف روح هنر و ادب یونانی گردید. تشکیل سلطنت آزاد یونان وباختری برای دوقرن موجب انتشار زبان و خط و اساطیر و آثار ذوق و هنر وسایر مظاهر علمی و ادبی, طب, نجوم, ریاضی, هندسه, داستانهای اساطیری, درامها, روشها و مکتب های هیکلتراشی شد. چنانچه آثار هیکل تراشی مکتب یونانوباختری که به صدها و هزاران آن از نقاط مختلف افغانستان امروزی کشف شده است, این آمیزش را نشان میدهد. ونیززبان یونانی جانشین زبان اوستایی گردید.
اسکندر مقدونی و لشکریان او به سختی تلاش کردند تا زبان و فرهنگ یونانی را در قلمرو آریانا ترویج نمایند. چنانچه زبان جنگی, زبان محاوره, زبان علمی و هنری آن دوران کاملاً یونانی گردیده بود. کتیبه های بسیاری بدست مــا
(۳۸) سرگذشت زبان فارسی دری .
رسیده که به خط یونانی نوشته شده و نمایندگی از هنر مجسمه سازی و هیکلتراشی یونانی می نماید. یونانیها باین بسنده نکرده حتی در دورترین قریه ها و دهات آریانا دست به محو زبان اوستایی و ترویج زبان یونانی زدند. کتب و آثار کتبی اوستایی از جمله کتاب گاثاها و آثار کتابخانه ها را حریق کردند و کتاب گاثاها ی زردتشتر را که در دونسخه نوشته شده بود یکی را حریق و دیگری را به آتن انتقال دادند.
برخی دیگر از آثار ادبی و سروده های اوستایی که تا آن زمان بیشتر شفاهی و در دل شاعران و نویسندگان و قهرمانان بود آهسته و بمرور زمان محو شده رفت. رسوم و عنعنات یونانی بجای اوستایی رواج یافت و کالا های یونانی جای کالاهای اوستایی را گرفت. قوتهای فاتح تا آنجا که مقدور بود در محو کلتور وفرهنگ بومی آریانای کبیر کوشیدند و بجای آن زبان, فرهنگ و عنعنات خودرا حاکم ساختند.
زبان اوســــــتایی:
چنانکه میدانیم, آریائیها پیش از کاربرد خط, دوره درازی دارای ادب شفاهی بودند. سرودهای ویدی و اوستایی قدیم باختری در سینه ها حفظ میشد. سپس الفبای سامیها بمدیا و فارس و هند و از آنجا به آریانا رسید. سومریها در جنوب بین النهرین در حدود 3500قم خط را میدانستند که الفبای میخی بود و بدست فنکیها, کلدانیها و آشوریها اصلاح شد و بنام خط آرامی موسوم گردید. این الفبا از یکطرف در شرق قریب در پارس, آریانا و هند "درحوالی قرن 7 و 8 قم" بنابر سلطه سیاسی آشوریها منتشر شد و از سویی هم منشأ خط های یونانی و لاتینی گشت. این الفبا در دوره هخامنشیها اصلاح شد و تعمیم یافت. چنانچه در افغانستان کنونی نیز کتیبه هایی یافت شده است که نمونه های زبان آرامی دارند.
(۳۹) سرگذشت زبان فارسی دری .
خط خروشتی که با منشیها و اهل دفتر هخامنشیها در آریانای کبیر معمول شد درحقیقت صورت تغییر خورده همان خطوط آرامی که مبدأ آن آریانای کبیر بود میباشد. چنانچه آن خط را خط آریانی باختروگندهاری... نیز نامیده اند. این رسم الخط در دفتر ها, بین عوام و در کتیبه ها بکار میرفت و بیشتر در بخشهای جنوب شرقی آریانا معمول شده بود و آثار آن از جنوب و شمال کشور از معابد بودایی بدست آمده است. این خط در قرن 3 قم ظهور کرد و تا قرن 4 و 5م دوام داشت. در سلطنت یونان وباختری و "گریکو بودیک" آریانای کبیر رسمیت پیدا کرد و در سنگ نبشته ها, ظروف فلزی, مسکوکات, کوزه ها و ظروف, پوست و...و. نوشته میشد. چنانچه یکتعدادکتیبه های خروشتی در افغانستان امروزی از وردک, بیماران درونته, هده جلال آباد و بگرام بدست آمده است.
خط برهنمی هند نیزاز آرامی بوجود آمد و از چپ براست نوشته میشد و رسم الخط- روحانیان بود وبعد رسم الخط سانسکریت "دیواناگری" ازآن بر آمد. برخی از شاهان یونانو باختری آریانای کبیر و کوشانیان آنرا در مسکوکات خود بکار برده اند و برخی از خطوط برهمنی در کتیبه ها از شرق افغانستان فعلی بدست آمده است.
خط پهلوی نیز از آرامی است و دو رسم الخط متمایز دارد. پس از رسم الخط یونانی جای آنرا گرفت و به پهلوی پارتی موسوم است وبه تدریج از آرامی منحرف گشت. اما پهلوی ساسانی ساده تر و دارای 25 حرف بود. مقطع آن برای سنگ نوشته ها و متصل آن برای نوشته های عادی بکار میرفت. برخی کلمات به زبان آرامی نوشته شده به پهلوی خوانده میشد و "هزوارش" گفته میشد. مثلاً ملکاً ملکا نوشته "شاهنشاه" میخواندند. الفبای پهلوی ساسانی پس از سقوط کوشانیان بزرگ وبسط نفوذ ساسانیها در اواخر قرن سوم مسیحی آغاز یافت و تا عصر صفاریها ادامه داشت. برای تکمیل و از بین بردن نقایص خط پهلوی الفبای "دین دبیره" را در 44 حرف در اواخرعصر سامانیها بوجود آوردند.
(۴۰) سرگذشت زبان فارسی دری .
خط یونانی نیز درآریانای کبیر پس از ورود اسکندر مخصوصاً در عصر سلطنت یونانوباختری معمول شد و از همه بیشتر در مسکوکات دیده میشد. چنانچه دمتریوس شاه یونان باختری در یکطرف مسکوکات خود خط وزبان یونانی و در طرف دیگر یکی از لهجه های پراگریت معمول جنوب هندوکش را با خط خروشتی مینوشت. کوشانیان در خط یونانی تغییراتی وارد کرده ازآن الفبای یونانو کوشانی را بوجود آوردند.
گفتنی است که پس از سقوط سیاسی دولت یونانو باختری نفوذ زبان یونانی ادامه داشت وبرای دوصد سال دیگرزبان یونانی زبان رسمی درباری آریانا بود. اما در مقابل زبان یونانی زبان پراگریت و در برابر خط یونانی خط خروشتی ظاهر گردیده بود ودر مسکوکات و مجسمه های رب النوعهای یونانی و ارباب الانواع باختری استعمال میشد. همچنین خاطره های خدایان ویدی و داستانهای اوستایی آریانای کبیر بر اذهان یونانیها سرایت کرده بود که تأثیرات متقابله ذهنی و فکری و ادبی آن در دوره های بعد حتی در عصر اسلامی نیز بوضاحت دیده میشد. شاعران و نویسندگان آریایی اسکندر نامه های نثر و نظم ساختند و به رسم الخط و زبان وادبیات یونانی, در محافل شعر میخواندند و تمثیلها میکردند.
ورود مدنیت بودایی
در آریــــــــانا:
با لشکر کشیهای دوامدار اسکندر در هند نتیجه آن شد تا نیروهای ملی گرای هندی گردهم جمع شوند و یک قوت و نیروی قوی در مقابل یونانیان تشکیل دهند که در نتیجه فشار روزافزون قوتهای هندی، یونانیان هند را تخلیه وبجانب آریانا عقب نشینی کردند. نیروهای مقاومت هندی تا دامنه های گندهارا
(۴۱) سرگذشت زبان فارسی دری .
(منطقه پشاور, مشرقی حالیه, دره کابل) وولایت اراکوزی (حوزه ارغنداب) و بعضی نقاط دیگر صفحات جنوب، یونانیان را دنبال کرده, امپراتوری بزرگ خودرا تا دامنه های گندهارا و اراکوزیا تشکیل دادند. هرچند این وضعیت دیر دوام نکرد و بزودی سلطنت مستقل آریایی یونانو باختری بمیان آمد و دست موریها را از مناطق جنوب و شرق آریانا کوتاه کردند, ولی مبلغین آشوکا دین بودایی را در نقاط شرقی مرکزی و شمالی آریانا انتشار داده بودند. و کنشکا درقسمت بزرگی از هند و آریانای کبیر حامی دین بودایی شده بود. علوم و ادبیات آثار مذهبی بودایی پیشرفت کرد, به شعر, قصیده, درام, افسانه, پند و حکمت, ریاضی, هندسه وطب نجوم پرداخته شد که درنتیجه نفوذ بیش از حد بودیزم, زبان و خط یونانی روبه انحطاط گذاشت, اما در مسکوکات باقی ماند و حروف دیگری نیز به آن افزودند که الفبای یونان و کوشانی ازآن بوجود آمد.
تجدید حیات سانسکریت در عهد مسیح که در هند رو به زوال بود منوط به مردم آریانای کبیر ماند تاکه حکمرانان کوشانی آریانای کبیر, کنشکای بزرگ در هند فتوحات نمود و راه انقلاب بزرگ ادبی را بجانب هند باز کرد که ساحت آن کندهار (افغانستان فعلی) بود. بوداییهای همین ناحیت در عصر کنیشکا باستعمال سانسکریت آمیخته با پاراگریت در آثار مذهبی پرداختند. دیگرنویسندگان وشاعران نیز باب ادبیات سانسکریت را باز کردند. در نظم اشعار رزمی, وصفی, عشقی و در نثر قصص و افسانه و درام به میان آمد. در علوم طب, فلکیات, ریاضی, صرف و نحو, منطق, ادبیات فراختر گردید و ادب سانسکریت وسیعتر شد. کنیشکا از ادب و علوم و نویسندگان و شاعران و اهل ذوق تشویق و حمایت میکرد و مشاوران ادبی داشت. راهب سالخورده ای در مدح وی قصایدی گفته بود و در گندهار (قندهار) کاپیسا, بلخ وبامیان شاعران و نویسندگان به ادب سانسکریت پرداختند. درطی هزار سالیکه دین بودایی در آریانای کبیر رواج داشت معبد ها مرکز علمی و ادبی و ذوقی کشور محسوب میشد که در فضای آن صدها و هزارها راهب نویسنده, شاعر و عالم مشغول تحریر و ترجمه آثار وفعالیت های هنری دیده میشدند.
(۴۲) سرگذشت زبان فارسی دری .
با تمام فشار ورود زبان وفرهنگ بودایی درآریانای کبیر, درجنوب هندوکش پراگریتهای زبان ویدی ودر شمال زبان زند یا اوستایی شاخه هایی مانده بودند. مهمترین آنها همان پرثوی یا پهلوی پارتی است که این زبان از آریانا به پارس انتقال یافت و در آریانای کبیر نیز در دوره کوشانی حتی معاصر ساسانیان حرف زده میشد. زبانهای اسکایی و تخاری همزمان با کوشانیان رایج گردید. کوشانیان زبان اسکایی را جزء شرقی خانواده السنه آریانی شمرده بقایای آنرا در میان بعضی لهجه های پامیری سراغ می دیدند. زبان تخاری زبان قبایل سیتی یا کوشانی است که در اوایل آریایی شمالی یا آریایی شرقی نامیده میشد. تخاری لهجه ای از زبان های هندی و اورپدی است و در اثر آمیزش لهجه زند بخصوص پرثوی یا پهلوی آریانای کبیر و لهجه های اسکایی و تخاری زبان سغدی در حوزه آمو دریا به میان آمد و در دوطرفه آمو دریا در سغدیان وباختر منتشر شد و دخالت آن در بنای زبان فارسی دری روشن و آشکار است.
زبان پهلوی پارتی:
بحث مختصریکه بالای مدنیت و زبان اوستایی بعمل آمد ثابت می سازد که مدنیتها وزبانهای سر نیزه یی در داخل قلمرو آریانای کبیر در نهایت نتوانستند دیر پای باشند. چه ریشه اصلی و بومی زبان اوستایی در وادیها و قراء و قصبات و بلندیهای کوهها ودر دره ها ریشه و اساس خودرا حفظ کرده بود. حتی در شهرها در ادبیات شفاهی و روزمره نجبا و ملکان نیزمشهود بود. این زبان غنی دوباره از دره ها و دامان کوهپایه های هندوکش بجانب شهرها ریشه دوانید وبزودی در زندگی شهری , علمی و ادبی آریائیان جای خورا باز یافت. زندگی با همی آغاز داد وستد های کالایی و رفت و آمدها در وادیهای دور دست زبان اوستایی را وسعت داد و ازآن، زبان پهلوی, زبان پراگریت گندهاری, سانسکریت کلاسیک, زبان پرثوی یا پهلوی پارتی خراسانی,
(۴۳) سرگذشت زبان فارسی دری .
سغدی, اسکایی, تخاری, پهلوی ساسانی و شاخه های فرعی دسته های غلچه یی یا پامیری و نورستانی بوجود آمدند.
زبان پهلوی یا پرثوی منسوب به پهلوی و پرثوی است. پرثوه زبان قبایل آریایی باختریست که در خراسان غربی در یکی از ولایاتهای شمالغربی آریانا تشکیل سلطنت دادند و مسکن شان پارتیا نامیده میشد. همچنین قبایلی از همان نژاد در سیستان و حوزه ارغنداب مسکون بودند که زبان این اقوام نیزپرثوی نام داشت و بعد پهلوی شد و این غیر از زبان پهلوی ساسانی یا زبان پارسیک است.
پهلوی یا پارثوی ازدو مجرا نفوذکرد و دو شاخه جداگانه را بوجود آورد: یکی پهلوی پارتی یا شمالی دیگری پهلوی ساسانی یا جنوبی. پهلوی پارتی (پرثوی) زبان خراسانی از زند یا اوستایی باختری منشأ میگیرد و پهلوی ساسانی لهجه ای از فرس قدیم است, البته بین این دو زبان آمیزش و تداخلاتی وجود دارد. زبان و ادب پرثوی از حیث قدامت و تسلط سیاسی و مدنی بر پهلوی ساسانی تأثیرات زیاد وارد کرده است. زبان پهلوی پارتی یا پرثوی اصلاً زبان بیشتر مردم افغانستان امروزی است. این زبان از قرن سوم قم تا قرن سوم مسیحی در صفحات شمالغرب و غرب افغانستان امروزمعمول بود. درهمین زمان درجنوب هندوکش پراگریت گندهاری با رسم الخط خروشتی می زیست و این هردو زبان با زبان یونانی مجادله مینمودند. پس از ورود اسکاییها تخارها و کوشانیهالهجه های زبان پهلوی پارتی وپاراگریت گندهاری بیشترمنتشر شدند و از تماس و آمیزش آنها با پرثوی, زبان سغدی به میان آمد. درهمین وقت رسم الخط سریانی با نسطوریها هم به ساحه افغانستان امروزی آمدند.
ایاتگازریرا, با یادگار زریربهترین اثر منظوم است که در زبان پهلوی پارتی باقی مانده و از فعالیت های ادبی و افکار حماسی خراسان نمایندگی میکند. این اثر
(۴۴) سرگذشت زبان فارسی دری .
که قبل از قرن سوم مسیحی وجود داشت در قرن شش م آنرا به زبان پهلوی ساسانی در آوردند. موضوع این اثر منظوم حماسی جنگهای گشتاسپ پادشاه, کاوی بلخی و برادرش زریر و پسر برادرزاده اش اسبندات (اسفندیار) است با ارجاسپ خیونی تورانی که میخواستند دودمان سلطنت بلخی را از قبول آئین اوستایی منصرف سازند. در نتیجه جنگ درگرفت و گشتاسپ و شهزادگان بلخی غالب شدند. این اثر (شهنامه) بزبان پهلوی پارتی است. گشتاسپنامه دقیقی بلخی با هزار بیت معرف جنگهای گشتاسپ و ارجاسپ میباشد, همان اثراست که به شعر دری در آورده شده است. ونیزیادگار زریر منظومه حماسیست که در همین زبان درخراسان جلوه گر میشود, درحقیقت همان سنن رزمی یشتهای اوستاست که مضمون شهنامه را تشکیل داده است.
پهلوی خراسانی (پهلوی خراسان) و پهلوی ساسانی (پهلوی فارس) دو زبانیست مربوط به دو عصر و دو محل و دو منشأ مختلف که در تاریخ ادبیات خراسان, نخستین اصلی و مهم و دومی فرعی و ضمنی است. با اینهم انفعال و تأثیرات ادبی و نفوذ پهلوی خراسانی بر پهلوی پارس و انعکاس اخیر الذکر درادبیات خراسانی قابل تذکر است.
زیرا انتشار پهلوی خراسانی در ایران وتأثیر آن بر زبان ساسانی و دخول کلمات پهلوی خراسانی زیاد بود. همچنین پهلوی ساسانی در عصر ساسانیان در اخیر دوره کوشانیان در صفحات شمال غرب خراسان وسیستان منتشر شد. درطی چهار صد سال سلطنت ساسانی, پهلوی ساسانی پرورش یافت و آثار زیادی در آن نگارش یافت, اما زیرتأثیر زبان پهلوی خراسانی واقع شد. همچنین با فتوحات باردوم غزنویان زبان پهلوی خراسانی در حصص مرکزی و غربی ایران پیش رفت و در قرن چهارم بحیث زبان علمی و ادبی ایران قبول شد.
(۴۵) سرگذشت زبان فارسی دری .
از آثار پهلوی ساسانی یا شاخه جنوبی سنگ نوشته هایی موجود است بعلاوه اوستا را مجدداً باین زبان تدوین کردند. ازکتابهای این زبان آنچه به ما رسیده در آغاز عصر اسلام نوشته شده است که بیشتر یا مذهبی یا داستان ها ویا تاریخ و پند و اندرز است. غالب این کتاب ها بوسیله ابن مقفع و غیره به عربی ترجمه شده اند.
گرچه پهلوی ساسانی زبان عام و اصلی مملکت نبود, مگر مقارن عهد اسلامی دانشمندان آنرا میدانستند. چنانچه بعداً آثار پهلوی ساسانی را شاعران از طریق سرایش آثاری چون گشتاسپنامه, شاهنامه, کلیله و دمنه... وارد زبان فارسی دری کردند. زبان و خط پهلوی ساسانی در اخیر دوره کوشانیها بیشتر در خراسان وسیستان بوسیله جنگ های یفتلیها و ساسانیها در جنوب هندوکش و حصص شرقی خراسان راه یافت و رسم الخط پهلوی ساسانی در خراسان عمومیت گرفت.
کوشانیان طایفه یی مهاجر از 135 تا 145قم اتحاد حکمروایان محلی یونانو باختری را شکسته و قدرت سیاسی منطقه و ماحول تخارستان وبا ختر را تا دره های کابل و مناطق گندهارا تا اواخر قرن چهارم میلادی تحت سیطره و حاکمیت خود نگهداشتند. مقتدرترین امپراتوران این سلسله کنیشکای بزرگ بود. کوشانیان در عصری در باختر و نواحی آن مسلط شدند که پارتها یا اشکانیان قبلاً پس از تسلط بر باختر ووادی خراسان و رسمیت دادن زبان پارتی, مرکز سلطنت خودرا از (نیسا) شمال غرب باختر در 171 قم بطرف غرب به نواحی فارس انتقال دادند. بنابران دراین هنگام ناحیه آریایی ها وباختریان تحت نفوذ کامل زبان پارتی (پهلوی اشکانی یعنی شکل متحول زبان اوستایی قرارداشته است و همین زبان است که موسوم به زبان بلخی یا زبان باختری میباشد و بعضاً زبان رسمی کوشانی هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسی دری (پارتی دری) شناخته میشود. دقیق ترین گواه این موضوع کتیبه هایی است که از دوره کوشانیان بجا مانده اســــت.
(۴۶) سرگذشت زبان فارسی دری .
ازجمله کتیبه رباطک میباشدکه تازه چشم زبانشناسان را باین موضوع باز کرده است. سنگ نبشته رباطک نخستین کتیبه ایست به زبان کوشانی یا بلخی ویا به شکل متحول زبان پارتی (پهلوی اشکانی) که در نخستین سال حکومت کنیشکا (125 م) نبشته شده است. کتیبه رباطک, سمنگان در سال 1372 هش کشف شد. چهار سال بعد از کشف این کتیبه, عکس آن به مقر (B.M) فرستاده و توسط دانشمندان چون ویلیام سیمز ترجمه شد. کتیبه که از مواد Line stone تشکیل یافته91 سانتی متر طول, 61 سانتی متر عرض و27 سانتی متر ضخامت دارد. دارای 23 سطر به خط یونانی شکسته با السنه باختری (بلخی) میباشد. این کتیبه از جانب باستانشناس مشهور و شناخته شده افغانستانی دکتور غلام جیلانی داوری نیز ارزیابی شده و با تشریحات مکمل و جامع در شماره دوم, سال چهارم (سرطان و سنبله 1381هش) ص 33 – 41 ، فصلنامه آریانای برونمرزی بچاپ رسیده است.
این کتیبه در عرصه تحقیقات روی زبانهای ایرانی و زبان پارتی (پهلوی) و پارسی دری, ریشه و منشأ آن معلومات ارزشمند و موثوقی به دست میدهد و از خلال آن بر می آید که تا این عصر باوجود انتشار ورسمی شدن زبان یونانی, زبانهای ایریانی به قوت خود در این ناحیه رایج بوده وبه همان نام اولی خود ایریانی یاد میشده است. چنانچه در سطر چهارم کتیبه آمده است که کنیشکا فرمان خودرا به زبان یونانی انتشار داده وسپس آنرا به زبان ایریانی در آورده منتشر ساخت وبدین گونه فرمان او به تمام ساحه مفتوحه کنیشکا در هند (تاقلمروهای گشتریاها) اخبار شده است.
در این کتیبه واژه (ایریان) حقیقت بزرگی را بر ملا میسازد و آن اینکه گفته میشده که زبان مردم آن ناحیه آریک (ایریانی) ادامه زبان پارتی و دنباله زبان اوستایی بوده است. این موضوع را کتیبه رباطک کاملاً روشن ساخته است و ازآن
(۴۷) سرگذشت زبان فارسی دری .
به خوبی فهمیده میشود که زبان این ناحیه یعنی سر زمین آریانا ازآن طرف آمو دریا تا ماورای سند به ویژه نواحی بلخ و وادی کابل در عصر کوشانیان (سده دوم میلادی) ایریان و زبان مردمش ایریانی خوانده شده است. کتیبه سرخ کوتل بغلان و کتیبه های دوران هفتالیها (کابل شاهان) همه دال بر این است که نبشته و متون آنها شکل باز پسین زبان پارتی (پهلوی اشکانی) بوده است که بعداً با اندک تحول زبان پارتی دری یا فارسی دری شده است.
از مباحث بالا چنین استنباط میشود که زبان پارتی (پهلوی اشکانی) از زبانهای مهم پر نفوذ دوره میانه زبانهای ایریانی بوده است. این زبان در عصر سلطنت مقتدر پارتهایا اشکانیان بلخی (پرثوه ها) در سراسر امپراتوری وسیع آنان در باختر, فارس و در مستملکات غربی شان همچون زبان رسمی و اداری به کار میرفته است.
البته در اواخر سلطنت شش قرنه پارتهای بلخی که مرکز عمده آنان نخست در پارثوه در نیسا (ناحیه شمالغرب باختر) وبعد در فارس قرارداشت زبان پارتی در آریانا و همچنان سپس در فارس فراگیر شد. این زبان در فارس پس از استقرار پارتها در تیسفون بر زبانهای محلی در آنجا تأثیر همه جانبه کرده در نتیجه یکی از لهجه های زبان پارتی را بوجود آورد که بعداً باروی کار آمدن ساسانیان به نام پهلوی ساسانی و در آثار مانویان پارسیک گفته شد.
اما اطلاق فارسی میانه به زبان پهلوی ساسانی اصطلاح جدید و تا جایی نادرست است. همین اصطلاح فارسی میانه است که باعث بروز دشواریهایی در ریشه یابی زبان پارسی دری گردیده است. این اصطلاح توسط رالمان مستشرق معاصر در سالهای اخیر وضع شده است. ازاینرو فارسی میانه گفتن و آنرا حلقه اتصال میان پارسی دری و فرس قدیم دانستن هرگز جنبه واقعیت ندارد. زیـــــرا
(۴۸) سرگذشت زبان فارسی دری .
طوریکه دربخشهای گذشته گفتیم نه فرس باستان در عصر هخامنشیها زبان رسمی و اداری وبین الاقوامی بوده و نه ازآن آثاری مدون به جز چند کتیبه به جامانده است ونه میان فرس باستان وبه اصطلاح فارسی میانه تسلسل زمانی وجود داشته است. بلکه پس از سقوط هخامنشیها که زبان رسمی و دولتی آنان زبان آرامی بوده در حدود یک قرن با استقرار یونانیان زبان یونانی و مدت شش قرن با حکمروایی پارتهای بلخی زبان پرثوی (پهلوی اشکانی) در فارس وباختر زبان رسمی و اداری بوده است. یعنی میان فرس باستان وباصطلاح فارس میانه مدت بیشتر از هفت قرن بدون موجودیت توالی زمانی, منطقی و طبیعی فاصله است. این اوضاع تا دوره کوشانو یفتلی و رتبیل شاهان یا برهمنشاهان کابلی دوام داشت که دریک روی مسکوکات پراگریت گندهاری با خط برهمنی سانسکریت به خط دیواناگری وبه روی دیگر زبان و خط پهلوی دیده میشود. این رویه تا قرن سوم و چهارم هجری معاصر صفاریها و آغاز دوره غزنویها در کابلستان تعقیب میشده است. این درست زمانی بود که یزدگرد سوم نتوانست نیروهای سیاسی مملکت را علیه اشغالگران عرب متحد کند. عربها در 651 هش در قادسیه واقع در غرب دولت ساسانی پارس بر سپاه پارسیان غلبه کردند و تحت شعار انتشار دین نو بنیاد اسلام به ممالک شرق و غرب لشکر کشیدند.
زبان فارسی دری:
امپراتوری بزرگ ساسانیان با آن همه حشمت و شکوهش نتوانست جلو هجوم عربها را بگیرد. عربها بعد از شکست ارتش ایران, در همان سال, غرب مملکت را به دست آوردند. ولی برای اشغال سرزمین آریانای شرقی (سرزمین تاجیکان) صد سال جنگیدند. آریائیان شرقی در برابر سپاه عربی به سختی مقاومت کردند. عربها در سال 652م شهر هرات را اشغال و به سوی شرق حرکت کردند. اما در بسیار شهرها از جمله بامیان, بست, بادغیس, غزنی, کابل, پروان, کاپیسا, غوربند, سمرقند, بخارا وغیره مناطق اهالی در برابر عربها مقاومت شدید نــــشان
(۴۹) سرگذشت زبان فارسی دری .
دادند. بعد از اشغال کامل خراسان (آریانای شرقی) توسط اعراب در بسیاری از شهرها و ولایتهای آن شورشهای بزرگ مردمی بر ضد اجنبیان عربی بعمل آمد تا در نهایت منجر به استقلال سیاسی خراسانیان و عقب گرد اعراب بطرف بادیه های عربستان و سایر بلاد شبه جزیره عرب گردید.
اولین شورش مردم خراسان به رهبری ابو مسلم خراسانی در سالهای 747 تا 750م آغاز گردید. این شورش یکی از جنبشهای بزرگ مردمی خراسان زمین علیه عربهاست. عصیان مردم، بسیاری از ولایتهای خراسان از جمله تخارستان, هرات, تالقان, بلخ, ودیگر واحد ها را فراگرفته بود. شورش ابو مسلم خراسانی باعث سرنگونی سلاله امویان عرب و به تخت نشستن سلاله دیگر عربها, عباسیان (750 تا 1258م) گردید. خاندان عباسی به کمک ابــو مسلم خراسانی صاحب تاج و تخت شد، اما بعد از به دست گرفتن قدرت, ابومسلم خراسانی متحد دیرین خودرا با مکر و نیرنگ به قتل رسانیدند. عربها می هراسیدند که خراسان دیر یا زود به رهبری ابو مسلم خراسانی, پرچم استقلال خود را بلند میکند.
گفتنی است که در آریانای قبل از استیلای عربها چنانکه قبلاً اشاره رفت, فرهنگ خیلی قدیمی وغنی وجود داشت. عربها که اکثریت مردم بادیه نشین
بودند, نسبت به آریانا در سطح پائین و نازل فرهنگ قرار داشتند. فرهنگ آریایی بر عربها تأثیر گذاشت, اما در طول 150 سال, زبان عربی در منطقه حکمرانی عام وتمام کرد. حکمرانی زبان بیگانه واستیلای بیگانگان (عربها) در عصر های 7 و 8م بر پیشرفت مدنیت مادی و معنوی آریانا تأثیر ناگوارگذاشت و ادبیات, هنر و فرهنگ چندین هزار ساله آریا ئیان روبه نزول رفت.
هرچند زبان فارسی دری نسبت به عربی در درجه دوم قرارگرفت ولی یک تعداد عالمان در خراسان پیدا شدند تا زبان و افکار غیر عربی را بر عربهـــــا
(۵۰) سرگذشت زبان فارسی دری .
بقبولانند. نتیجه آن شد که بزرگان اسلام در علم فقه، نحو، تاریخ از خراسان بوجود آیند وعرب و عالم اسلام را روشن گردانند. قریحه و روحیه آریایی در قالب عربی هنرنمایی کرد و بزرگترین اثری که آرئیائیان در فقه اسلامی نشر کردند، موضوع "رای و قیاس" بود. نخستین کسی که فقه اسلام را باساس قیاس مرتب کرد ابوحنیفه نعمان بن ثابت است که از حومه ولایت پروان و خراسانی الاصل میباشد. با آنکه زبان اصلی و مادری این دانشمند فارسی دری بود ولی به عربی آثار فراوان نوشت. تأثیر وویژگیهای نفوذ فارسی دری برعربی درچند جمله چنین خلاصه میگردد:
اول اینکه فرزندان آریایی به عربی شعر میگفتند درحقیقت ادب خودرا یعنی روح آریایی را در قالب عربی می ریختند. ظاهراً ترکیب، لفظ و وزن عربی بود اما فکر وخیال ومایه ادبی فارسی دری در قالب عربی داخل شده بود.
دوم اینکه عربها برای احتیاجات مدنی لغات فراوانی را از زبان فارسی دری و دیگر زبانهای این سامان گرفتند، حتی در اخذ جمله و ترکیب عبارت نیز از اینها پیروی میکردند تا چه رسد به تخیلات و معانی و مضامین و افکار.
سوم حکمت آریایی در عرب راه یافت.
چهارم موسیقی آریایی در عربی نفوذ کرد.
پنجم تجددی در انشأ و ترسل عرب وارد کردند که ادب ما ادب عربی را به رنگ خود در آورد و صورت نوینی به آن داد و تأثیر متقابل در همدیگر کردند. عیدهای ملی که در آریانا معمول بود مانند (سده، نوروز و مهرگان) از بین رفته بود، باز مرسوم شد. همچنین یک تعداد کلمات به عربی انتقال و ترجمه شد که این انگیزه ها با تعلیمات اسلامی دست بهم داده انقلابی در ادبیات اسلامی عرب پدید آورد و ازادبیات پیش از اسلامش متمایز ساخت. اما این را هم نگفته نباید گذاشت که اندازه تأثیر زبان فارسی دری در برابر تأثیر و نفوذ و استیلای زبان عربی در زبان فارسی دری خیلی جزئی وناچیز بوده است. گویا تأثیر عربی باعث اختلال و تبدلات زیادی هم در زبان فارسی دری گردید و آن عواملیکه زبان فارســـی دری
(۵۱) سرگذشت زبان فارسی دری .
پس از اسلام را از زبان فارسی دری قبل ازآن و از پهلوی دگرگون ساخته این ها اند:
نخست زبان فارسی دری به حروف عربی نوشته شد. از همین جاست که که در دوقرن اول اسلامی ازآثار ادبیات تحریری فارسی دری اطلاع نداریم. همانا نتیجه تغییر خط است که نوشته ها از خط آرامی و اوستایی به خط عربی نقل نشد. دیگر آنکه کلمات عربی به مقدار زیادی داخل زبانهای ماشد که این دخول لغات نخست نشانه از علم و ادب به شمار میرفت وپسانتر جای احتیاج روزانه را گرفت و در ضمن کلمات متعددی از زبان های خارجی بوسیله زبان عربی داخل این زبان شد. مثلاً دیهیم و دینار از یونانی، مسجد (مزگت) و چلیپا (صلیب) از آرامی، آبنوس طلسم قصر اقلیم و قانون و غیره لغات خارجی بوسیله یونانیها.
سه دیگر دخول طرز فکر و روحیه عربی در نگارش زبان ما داخل شد و سبک شعر مارا زیر تأثیر گرفت و انگیزه انقلاب و تحول زبان پدید آمد. و ادبیات عصر اسلامی ما سخت دگرگون گردید.
اینست که به ترغیب و مساعی شاهان خراسان زبان فارسی دری در قرن سوم هجری اسلامی از خطه پرفیض و حاصلخیز خراسان باردیکرسرزد و دوباره نشو ونما یافت و تکامل کرد. جنبش ملی راه افتاد و روح ملی با تمام نیرو زنده شد و گذشته درخشان چشمها را دوباره خیره کرد. افکار نو ملیت خواهی بیدار شد که با احیای دوباره زبان منتج گردید. آمادگی خموشانه و آهسته ایکه از سالها باینطرف فراهم شده بود یکبار انفلاق کرد و جنبش جدید طوریکه میبایست روح نو و نیروی نو را بوجود آورد. تخیل مردم نیز آزادانه در حرکت امد. باین وسیله افکار جدید و هنر جدید زاده شد. زندگی نوین آغاز یافت و درینگاه یک همکاری مکمل تمام ایالات آریایی و فارسی دری گوی صورت گرفت و آن اینکه خودرا به گذشته پیوند
(۵۲) سرگذشت زبان فارسی دری .
کردند و از گذشته صورتهای نوینی با شرایط جدید ساختند. زندگانی ملی پس از دوصد سال دوباره بوجود آمد وزندگی نوین آغاز شد. قوت و نفوذ خلیفه ها خاصه پس از از بین رفتن هارون الرشید و جانشین او در قرن سوم هجری خاتمه این عصر را اعلام کرد.
جنبش های نو وزندگی نو آتش جدیدی در قلب های مردم افروخت. چه در ساحه فکری و چه در ساحات جسمانی فعالیتهای چشمگیری بوجود آمد. درست درهمین موقع بود که طاهر فوشنجی به پاداش پیروزی بزرگش در جنگ برادران عباسی چهره گشود و از جانب مامون خلیفه عباسی بر اریکه قدرت مشرق (خراسان) زمین تکیه زد. او بزودی نام خلیفه عباسی را از خطبه انداخته آزادی خراسان را اعلان نمود.
طاهر فوشنجی یا طاهر ذوالیمینین(205 – 245هـ) سلاله طاهریان فوشنج حومله هرات باستان را اعلان کرد. فوشنج امروز بنام زنده جان شهرت دارد و از مراکز بزرگ فرهنگ و ادب غنی فارسی دری میباشد. مشاهیر زیاد علم و ادب ازین ناحیه سر بالا کرده اند. فوشنج در خراسان دوره اسلامی و بعد ازآن از اعتبار زیاد سیاسی برخوردار بود. قلمرو این سلاله شامل بلخ، مرو، طوس، نیشاپور، هرات، زرنج، قندهار وسجستان بود.
بادامه طاهریان یعقوب لیث صفاری (245 – 290هـ) سلسله صفاریان سیستان را تأسیس کرد . اهمیت این سلسله درآنست که برای بار نخست بعد از فشار و تأثیر سیاسی، دینی و استبدادی عربی سازی زبان خراسان زمین یعقوب لیث قد بر افراشت و در مقابل زبان عربی عکس العمل شدید نشان داد. او که عربی نمیدانست روی بطرف رشد و انکشاف ادب فارسی دری آورده به احیای این زبان سخت کوشید. این هم قابل ذکر است که یعقوب به سنن وآداب و رسوم ملی
(۵۳) سرگذشت زبان فارسی دری .
خراسانی باورمند بود و ارتباط این دودمان با ادبیات فارسی دری نسبت به طاهریان زیاد است. زیرا صفاریان بر علاوه انکه ملی گرا بودند در سیستان مرکز داستانهای ملی و نقطه دور دست از خلافت خلیفه های عربی تولد یافته بودند. عربی نمیدانستند. گویند روزی شخصی مدیحه ای به بزبان عربی در مدح یعقوب لیث خواند. یعقوب لیث از آن چیزی نفهمید. به شاعر گفت چیزی را که من اندر نیابم چرابخوانید. دبیر یعقوب لیث محمد بن وصیف سکزی آن شعر را به فارسی دری در آورد و نزد یعقوب خواند. یعقوب دلشاد گردید وامر کرد که دیگر به فارسی دری شعر گویند و کتاب دفتر و دیوان ملکی را رسماً بجای عربی به زبان فارسی دری در آورد. هرچند کتابت دفتر و دیوان دولتی کم وبیش در عصر طاهریان آغاز یافته بود ولی یعقوب رسماً عربی را منسوخ کرد وبجای آن فارسی دری را زبان رسمی و دولتی خراسان اعلان نمود.
دودمان طاهری در نضج زبان فارسی دری در آریانا کوشید. صفاریان به اشاره و دلچسپی یعقوب لیث صفاری دامنه زبان فارسی دری را نه تنها در سیستان و هرات و پوشنج و زرنج بست دادند بلکه وسعت آنرا به بلخ، وبدخشان وسغدیانه تا بخارا وسمرقند رسانیدند. حتی به جوزجانیان و چغانیان و آذربایجان و عراق وقم فرستادند.
دودمان سامانی که بعد از صفاریان در بلخ رویکار امدند و پایتخت خودرا گاهی بلخ و گاهی بخارا انتقال میدادند در ارتقای زبان و ادبیات فارسی دری نقش عمده و اساسی بازی کردند. مخصوصا پسران احمد سامانی اسماعیل ونصر اساس سلطنت سامانی را گذاشتند و ترقی شایانی نصیب شان گردید. دوره سامانیان را میتوان نخستین دوره ارتقای زبان و ادبیات فارسی دری بشمار آورد. زیرا برای اولین بار پایه های تکامل ادبیات فارسی دری نهاده شد و بهترین شاعران و سخنسرایان ظهورکردند. پایتخت سامانیان مرکز ادبا ی بزرگ بود. باین اســــاس
(۵۴) سرگذشت زبان فارسی دری .
بنیاد و تهداب نظم ونثر ادبیات فارسی دری پس از اسلام در دوره سامانیان ریخته شد. بزرگترین نمونه تکامل شعر درین دوره رودکی است و از بهترین نمونه های نثر تاریخ بلعمی. بنای نظم شاهنامه هم در همین دوره گذاشته شده است. ایشان ظهور ادبیات ملی را تسریع کردند. عصر سامانیان به ازدیاد شاعران و نویسندگان معروفست که بر ادب فارسی دری مأثر بودند. مؤرخان از جمله مؤلف کتاب لباب الاباب تعداد شاعران در بار سامانی را بیست و هفت شاعر و سخنگوی میدانند.
نثر زبان فارسی دری نیز درین دوره به تکامل رفت. عالمان و نویسندگانی بوجود آمدند که آثار ارجمند نثر از خود بیادگار گذاشتند که برخی اکنون دردست است وقسمتی به فنا رفته است. از آنچه مانده است یکی مقدمه شاهنامه ابومنصوری است که در سال 346هـ نگاشته شده است. ترجمه تاریخ طبری و سپس تفسیر طبری میباشد.
دوره سامانیان مقارن به زمانی است که حتی زبانهای نوین اروپایی هنوز قابلیت سخنگویی نداشتند، زبان فارسی دری دارای ادبیات خوب و لغات پرمایه، زیبا، و مفید بود و سبک آسان و پرشکوهی داشت. البته زبان آن عصر تقریباً زبان امروزیست که در دره های خراسان بدان تکلم میشد و در ظرف هزارسال کمتر فرق کرده است. چه مصراعها و ادبیات قرن چهارم فارسی دری امروز به همان اندازه آسان وقابل فهمست که آن روز بود. درحالیکه در دوره بعد تکلف و مصنوعات رویکار آمد که زبان نگارش را برای مردم غیر مفهوم کرد. ازین نگاه زبان فارسی دری در دوره های نخست بین السنه های عالم بیمانند است. نثر این دوره بصورت عمومی ساده و روان بود. عبارتهای پیچیده و مغلق کم داشت جمله ها کوتاه بود در نثر و نظم این دور کلمات عربی تقریباً بسیار کم و گاهی هیچ به نظر نمی آید، که خاصه دور اول سامانیان است. هرچند بعداً کم کم کلمات عربی نفوذ کرد. از نخستین سخنسرایان زبان و ادبیات فارسی دری آن روزگار که مشعل
(۵۵) سرگذشت زبان فارسی دری .
شعر و ادب را بدست گرفت، حنظله بادغیسی بعد رودکی است. به قول دارمستتر شرقشناس فرانسوی " با ظهور سامانیان شعر برمسند نشست. یک نام بر تمام این دوره تسلط دارد، این نام نام شاعریست که شعر فارسی دری اورا مانند یک هومردر مهد خود جای داده ... آن نام رودکی میباشد"
در دوره غزنه فردوسی محور ادبیات فارسی دری بشمار می آید. اما شاعران بزرگ دیگر نیز ظهور کردند که هرکدام استاد بودند. فردوسی نخستین شاعری بود که پس از تسخیر عربها افکار و آثار ملی، داستانها و روحیه از بین رفته و مرده را بوسیله شاهنامه دوباره زنده کرد. درین دوره بزرگان و مشوقانی چون قابوس وشمگیر وزیر، دانشمندان و اهل هنر را تشویق میکردند. ادبیات فارسی دری با سلطان کبیر غزنویان باوج خود رسید و شهر غزنه مرکز بزرگ علم و ادب شد و شاعران و عالمان از هر جانب برای آموزش سخن و هنر به غزنه روی آوردند. غزنه دارالفنون علم و ادب گشت و مرکز فرهنگ اسلامی و مأمن عالمان وفاضلان وشاعران نامدار گردید، تا حدیکه بغداد در قبالش رونق خودرا باخت. هرچند دیوان ودفتر به توجه حسن میمندی وزیر به زبان عربی در آمده بود ولی بعد از زندانی شدن حسن میمندی بحکم محمود کبیر دوباره به زبان فارسی دری درآمد. این شخص که از پابوسهای دایمی خلفای عباسی بود باردیگر در زمان سلطنت مسعود عربی سازی دفاتر دارالسلطنه را آغاز نمود، ولی بجایی نرسید.
سلطان محمود به زبان و ادب فارسی دری خدمت شایانی کرد. او شاعرو نویسنده و ادیب را حرمت بسیار میکرد. این موجب شد تا در حدود چهارصد شاعر به دربارش گرد آیند وسلطان خودش هم شعر گوید. چنانچه در ذوق ادبی وی برخی نویسندگان گفته اند که در شعر و ادب دست خوبی داشت. شاعران و عالمان را نیک مینواخت و صلت های گرانبهایی میداد، در بار سلطان خود مجمع شاعران نخبه وبارز و مرکز اعیان و عالمان گشته بود. مسعود و بهرامشاه نیز شاهـــــــان
(۵۶) سرگذشت زبان فارسی دری .
فضلپرور و ادب دوست بودند. تاریخ مسعودی وآثار سنایی، ترجمه کلیله و دمنه بهرامشاهی و کتب و اشعار دیگر گواه دانش پروری وشعر دوستی سلطان مسعود وبهرامشاه پسرش بود.
جنبش نثر نویسی ایکه در دور سامانیان پدید آمده بود در عصر غزنویان پیشرفت شایانی کرد. نثر نویسانی بوجود آمدند که واقعاً شاهکارهای ادبیات فارسی دری را بوجود آوردند. در دوره غزنویان نخست در نثر نویسی بتاریخ نگاری توجه بیشتری شد، بعداً کتب اخلاقی و ادب و آداب معاشرت سپس فلسفه و ادبیات محض، داستان پدید آمد. در اخیر دوره غزنویان نثر ونظم فارسی دری با جنبش تصوف همدوش شد. آثار تصوفی شرح حال عارفان و امثال آن نگاشته شد.و از معروفترین اثر نثری این دوره تاریخ بیهقی میباشد.
آنچه از نظر ادبیات فارسی دری مهم است اینست که ادبیات فارسی دری در دوره سلجوقیان، خوارزمشاهیان، غوریان، درواقع همان ادامه ادبیات دوره غزنویان است که کاملتر شده است. ادبیات بیشتر قوام گرفت، شاعران نامی و فاضلان مشهور و تاریخ نویسان و فقیهای تیز هوش ظهور کردند. عالمان وشاعرانیکه در این دور ظهور کردند برای یک صدسال بزرگترین مقام را احراز کردند و زبان فارسی دری زبان عمومی و علمی آسیای میانه گشت. در مفهوم و روح شعر از تخیل بسوی بصیرت وواقعیت رفتند و سبک ووزن مستقیمتر، شسته تر و نرمتر بوجود آوردند.
در اوایل قرن هفتم (616هـ) چنگیزخان بر آسیای میانه چهره شد وخلافت عباسی را در 656 هـ وارونه کرد. اشتباهات سیاسی سلطان محمد خوارزمشاه راه این سیل کوه پیکر را حتی بطرف اروپا بازکرد و این یکی از مصیبت های بزرگ تاریخ بود. تخریب، قتل عام، کشتار، سوختن ... باعث شد تا فرهنگ و
(۵۷) سرگذشت زبان فارسی دری .
مدنیت و افکار و ادبیات ازبین برود. عالمان به قتل رسیدند، کتابخانه ها ومدارس نابود شدند، برخی از عالمان به کشورهای دور دست فرار کردند.
اما پس از یکدور وحشت سلاطین بعدی مغول روی بطرف علم و دانش شعر و ادب، فرهنگ آوردند و به تاریخ و تاریخ نویسی توجه کردند. چنانچه علاء الدین عطا ملک جوینی هروی، مولینا جلال الدین محمد بلخی و خواجه نصیر الدین محمد طوسی معاصر اولاد مغول بودند و از جمله خواجه شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان و برادرش عطا ملک جوینی وزارت یافتند. .همدرین دور به وسیله فرار برخی از اهل فضل و علم به کشور های دور دست زبان و ادبیات فارسی دری و تهذیب و فرهنگ خراسانی در پهنای هند و آسیا و غرب ایران منتشر شد که بهترین نمایندگان آن یکی مولوی جلال الدین محمد بلخی ودیگر امیر خسرو بلخی معروف به دهلوی میباشد.
همچنین ظلم، جور و بیداد و تجاوز موجب شد تا نویسندگان، شاعران و اهل دانش و ذوق از عالم بیرونی بیشتر به عالم درونی بگرایند وبه روی آتش آشوب وظلم آب سکون وصفای باطنی بریزند و آنرا فرو نشانند. باین ترتیب شعر عرفانی کمال یافت و بهترین و لطیف ترین معانی تصوف را به قالب شعر در آورند. گویندگان و نویسندگان نامی سر بر آوردند که مولوی، سعدی، جامی، و حافظ و امیر خسرو و خانواده جوینی را بحیث نمونه میتوان ذکرکرد. شعر تصوفی این دور دارای حرارت و عاطفت است. چه حمله مغول اسرار زندگانی را بیشتر عمیق ساخت و سبب شد تا مردم تصوف را یک راه و رسم زندگانی بسازند. این شاعران جهات زشت زندگانی را نگریسته به آن مبارزت میکردند و این خود مانع شد تا جنبه های نیک حیات را ببینند.
گویا ادبیات زبان فارسی دری در عصر سلجوقیان بیشتر کلاسیک کردید، این تفاوت نه تنها در مقایست ادبیات دوره های غزنوی وسامانی با سلجوقــــیان
(۵۸) سرگذشت زبان فارسی دری .
ظاهر گردید بلکه بصورت کلی در ادبیات (دو دوره قدرت و انحطاط) دوره سلجوقی نمایان بود. شاعران قرن پنجم که بدوره نخستین متعلق اند، بیشتر شعرشان مظهر قدرت و جلال، ابهت وشکوه است. شاعران قرن ششم که به دوره پسین تعلق دارند در شعر خودروح تواضع و نرمی وشکستگی را نمایش داده اند. درهمین دوره است که تصوف رواج یافت ویک تعداد نویسندگان از میان صوفیان بیرون آمدند و به نگارش نظم و نثرتصوفی پرداختند. ناصرخسرو بلخی،خواجه عبدالله انصاری و از داستان سرایان عشقی چون عنصری، نظامی و امیر خسرو با سرائیدن داستانهای عشقی وامق عذرا، سرخ بت و خنگ بت، داستان عشق رودابه و ذال، رستم و سهراب، بیژن ومنیژه، داستان اسکندر و امثال آنها قابل ذکر اند. ونیز مثنویهای عرفانی از سنایی آغاز وبا مولوی معنوی بکمال رسید. مثنوی معنوی مولوی یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان و متضمن بیست وهفت هزار بیت و دارای شش دفتر است که در حدود 657 آغاز وتا 660 هجری، قبل از مرگ مولوی تمام شده است.
مثنوی معنوی نه تنهابزرگترین محصول شعری و بهترین آیینه افکار جلال الدین محمد بلخی است بلکه کاملترین دیوان تصوف زبان فارسی دری میباشد که در بحر رمل سروده شده ویکی از شاهکارهای نبوغ و الهام بشر است. روح، عمق، حرارت وشور، زیبایی، تعلیمات بلند اخلاقی، بزرگی وشکوه سبک، رنگ آمیزی درخشان، آهنگ روحنواز آنرا از نیرومندترین کتابها جهان ساخته است.
پس از مثنوی تألیف بزرگ دیگر مولوی مجموعه غزلیات اوست که باسم مرشد روحانی اش به دیوان شمس موسوم شده است. عده این غزلیات را سی هزار بیت شمرده اند. گرچه مملو از احساسات و عواطف و شور است و متانت بی مانندی دارد اما کمتر مطالعه میشود. دیوان شمس مولوی مورد نظر سعدی بود که وی غزلیات شیرین و آبدار خودرا ازین منبع فیض الهام گرفته است. حافظ نیز غزلیات
(۵۹) سرگذشت زبان فارسی دری .
جاویدان خودرا به پیروی از همین اثر نوشته است. مولوی در دیوان شمس بزرگترین نمونه غزل عرفانی را عرضه کرده و بدینوسیله اساس و تهداب سبک عراقی را میگذارد.
پس از انقراض مغول، تیموریان که با مغلان پیوند داشتند بسر اقتدار آمدند. امیر تیمور لنگ از ماوراءالنهر به خراسان حمله آورد. هرات را از ملوک کرت بگرفت و امیر حسین والی بلخ را بکشت. اهالی را قتل عام کرد و مدارس را بسوخت. برخی عالمان فرار کردند. پس از مرگ تیمور پسرش شاه رخ در هرات به سلطنت رسید و الغ بیگ در سمرقند پایتخت کرد. اینها به جبران خرابیهای پدر در عمران بلاد و احیای مدنیت و فرهنگ اقدام کردند و بحدی وضع فرهنگی، مدنی و علمی را پیش بردند که کشور را به سویه فرهنگ رونسانس اروپا رسانیدند. بنابر عواملی که شبیه رونسانس غرب است این دور را رنسانس خراسان مینامند. باین دلایل:
1) این عصر دور احیای مجدد ادبیات و هنر است از وقفه یکصد ساله دوره مغول و تیمور که همه فعالیتهای فرهنگی دچار توقف بود. در رونسانس قرن شانزدهم اروپا نیز علوم و فرهنگ پس از یک رکود وخمود علمی قرون وسطی دوباره احیا شد که رونسانس خود همین معنی احیای مجدد را در بر دارد.
2) در دور تیموری یک نوع بازگشت بسوی آثار قدیمان و گذشتگان دور غزنه و سلجوقی و غوری دیده میشود وشاعران و نویسندگان از سبک های آن عصر ها پیروی مینمایند، مانندیکه در رونسانس اروپا به آثار کلاسیک روم ویونان توجه شد.
3) قریحتهای آفاقی درین زمان پدید آمد، که یک نفر فاضل در چندین رشته می پرداخت. مثلاً جامی نثر نویس، داستانسرا، قصیده گـــــــوی،
(۶۰) سرگذشت زبان فارسی دری .
غزلسرا، عالم نحوی، فقه، مؤرخ ادبیات، فیلسوف، متصوف است و در هرکدام ازین رشته ها آثاری دارد. بهزاد نقاش، رسام، خطاط، تذهیبکار، میناتورساز بود. در اروپا نیز یک عالم بچندین رشته مشغول میشد: منجم، فزیک دان، نویسنده، رسام، شاعر و فیلسوف وغیره میبودند.
4) تشویق خانواده های مغولی و تیموریان هرات وسمرقند، خانواده های فضلپرور سلطنتی و مشوقان علم و ادب از قبیل شاهرخ، الغ بیگ، سلطان حسین بایقرا، بایسنقر و غیره دیده میشود که در اروپا نیز درین دوره خانواده ها و مشوقان علم و هنر و ادب دیده میشود ازقبیل مدیسیها و غیره.
5) تقارن زمانی با رونسانس اروپا موجود است که هردو دریک دوره بوجود آمد و علت ارتباط این دو، رویهمرفته عوامل ذیل است:
(1) وجود تجارت بین شرق و غرب و جهانگردی سیاحانی چون مارکوپولو.
(2) فتح قسطنطنیه بوسیله سلطان محمد فاتح 1453م که اهل علم و فضل و دانش و هنر و ادب بیزانس به کشور های دیگر اروپایی پراگنده شدند.
(3) وجود رابطه و نامه نگاری بین شاهان مغولی و تیموری با خلفای ترکیه عثمانی و سلطنت قسطنطنیه که مهاجرت برخی عالمان مانند مولینا جلال الدین زمینه را مساعد ساخته بودند.
دوره تیموریان نه تنها از شاعران و هنرمندان خالی نیست بلکه رونق علمی و هنری داشته، از دوره های پرشکوه ادبیات افغانستان بشمار می آیــــــد.
(۶۱) سرگذشت زبان فارسی دری .
نخستین خاصیت این دور، رواج و انتشار شعر و ادب است. به علاوه پادشاهان و امیران شاعر، امیر علی شیر نوایی یک صد و سی و دو تن شاعر را معرفی میکند. این میرساند که انتشار شعر و ادب به طبقه خاصی منحصر نبوده بلکه شاعران میان تمام طبقات جامعه پراگنده بودند. علت آنهم علاقه وتشویق شاهان و امیران تیموری و پیش آمد حوادثی است که روحیه خاصی را که مناسب سرودن شعر است در مردم ایجاد کرده بود. در هرگوشه و کنار شاهزادگان و امیران خریداران شعر و ادب و علم بودند. شاهزادگان تیموری نه تنها شعر شناس و از مشوقان شعربودند بلکه خود شعر میسرودند و ذوق هنری داشتند و از اهل شعر و علم و ادب حمایت و تشویق به عمل می آوردند.
در قرن دهم هجری پس از آنکه دولت تیموری خراسان سقوط کرد و مملکت بدست حکومتهای شیبانی (اوزبیک) و ماوراء النهر، صفوی فارس و مغولیه
هند تجزیه شد، در نتیجه جنگها هر سه شهرهای مشهور خراسان از قبیل هرات، بلخ، غزنه، کابل و مرو و خیوه که کانون علم و ادب و هنر و فرهنگ بودند از مرکزیت افتاده کانون ثقافت و علم بیشتر بخارا، سمر قند، دهلی، آگره، و اصفهان قرار گرفت، یک نوع انحطاط علمی و ادبی در کشور رونما گردید. در بارهای ماوراء النهر فارس و هند عالمان و ادیبان و هنرمندان خراسان را بخود کشانید. از سوی دیگر شاهان خراسان همواره به هند حمله نموده مدنیت اسلامی وفرهنگ خراسانی و زبان فارسی دری را به وسیله کشور کشایانی چون سلطان محمود غزنوی وبار دیگر با لشکر کشیهای غوریها و سوم بار با سپاهیان سوری و لودی به هند انتشار دادند. در ترکیه و آسیای صغیر سلطان ولد پسر مولوی زبان و ادبیات فارسی دری را درآن سامان بسط داد تا آنکه زبان درباری عثمانیهاقرار گرفت. عثمانیها بدان زبان شعر سرودند و شاعران فارسی دری گوی را تشویق ها کردند.
بابر نیز مدنیت خراسان وزبان فارسی دری این والا را به هند برد. وی و پسرش همایون و نواده اش اکبر و پسر او جهانگیر وسایر فرزندان شان بزرگترین
(۶۲) سرگذشت زبان فارسی دری .
حامیان فرهنگ و ادبیات فارسی دری و طرفداران و مشوقان ادبیات فارسی دری در هند بودند که غالب تحصیلات شان باین زبان صورت میگرفت و دردربار آنان چه در کابل و چه در هند شاعران و نویسندگان زبان فارسی دری مقام برجسته داشتند. و باین زبان سخن میگفتند. همچنین هندیها نیز شعر به زبان فارسی دری میسرودند و میگفتند. استفاده از آثار و ادبیات فارسی دری از قبیل شاهنامه، حدیقه، مثنوی، گلستان، و آثار جامی هروی و حافظ و تاریخ هایی که در دوره تیموریان ویا قبل ازآن تألیف شده بوددرهند رواج پیدا کرد وشاعران از هر دیار به دربار شان روی آوردند. پادشاهان مغول تاریخ نویسی را مخصوصاً ترقی دادند و تألیفات گرانبهایی در تاریخ عمومی و تاریخ هندوستان به زبان فارسی دری بوجود آوردند و امپراتوری مغول هند، کانون بزرگ علم و ادب فارسی دری شد بنیان سبک تازه و جدیدی بنام سبک هندی گذاشته شد.
سبک هندی ابتدا در زمان تیموریان هرات در خراسان بنا یافت، چه سلطان حسین بایقرا ووزیرش امیر علی شیر نوایی که متمایل به تصوف و غزل عرفانی بودند درین راه اساساتی گذاشتند، بعد استادان بزرگی چون صائب، کلیم وبیدل بوجود آمدند که این سبک را به مقام بلندی رسانیدند. بسیاری از شاعران زبان فارسی دری باین سبک شعر گفته اند اما تفاوت بین شاعران فارسی دری گوی خراسانی وفارسی دری گوی هندی اینجاست که شاعران هندی بیشتر اغراق
می نمایند در حالیکه شاعران خراسان کمتر به اغراق می پردازند و جنبه طبیعی شعر را نگهمیدارند، که البته اغراق و غلو بیشتر از حد آنقدر خوش آیند نیست. بزرگترین شاعران این سبک میرزا عبدالقادر بیدل است که در خراسان بحیث شاعر بزرگ ملی تقدیر میشود و همان راه و روش سنایی، مولوی و جامی را در پیش گرفته بود.
بآنهم درطی این دوره در نثر و نظم فتور ادبی رخ داد، هنر های خطاطی، تذهیب و نقاشی روبه سقوط رفت. غزل به تقلید متأخران غالباً بسیار سســـــت و
(۶۳) سرگذشت زبان فارسی دری .
مبتذل و قصاید کمپایه بود. نثر ها غالباً یکنواخت و تقلیدی و فاقد متانت وسادگی قدیم و خالی از صنایع بدیعی بود. ساده نویسی دیده نمیشد. ولی حس و ذوق بدیعی ملت تماماً از میان نرفته بود. چه یک تعداد شاعران و اهل ادب و علم پدید آمدند که نگذاشتند روشنایی علم و ادب در کشور خراسان که روزی کانون فضل، علم و فرهنگ آسیای میانه بود خاموش شود.
دوره با شکوه تیموریان هرات که آنرا بنام رونسانس زبان و ادبیات خراسان یاد میکردند متأسفانه با سقوط بدیع الزمان انقراض یافت. دوره جدید از استیلای شیبانیها یا اوزبک های خراسان با محمد خان شیبانی (913هـ) و فتح کابل بوسیله ظهیرالدین محمد بابر ورویکار آمدن صفویها در پارس و تصرف برخی نقاط جنوب و غرب خراسان توسط پارسیها شروع شده با اقتدار سلطنت محمد زایی ها در خراسان بآخر رسید.
احمد شاه ابدالی که افغانستان نوین را بر شالوده تقسم و تجزیه خراسان کبیر بنا نهاد، خود شاعر بود وبه زبان فارسی دری دیوان کامل شعری دارد. ازشهزادگان سدوزایی تیمور شاه، شهزاده نادر و شاه شجاع دارای دیوان شعری بودند. از دودمان محمد زایی سردار هارون برادر سردار پاینده محمد خان دیوان مکمل شعر داشت. سردار مهردل خان، سردار پردل خان، سردار احمد خان و سردار غلام حیدرخان پسران امیر دوست محمد خان شاعر بودند. امیر شیرعلی خان دست به نشر اولین اخبار و نشر اشعار زبان فارسی دری زد. در دربارامیر عبدالرحمن چندین کتاب ادبی تدوین گردید. امیرحبیب الله خان با نشر سراج الاخبار و انتقال دوباره محمودبیگ طرزی از تبعید بکابل به شعر و ادب زبان فارسی دری رونق داد.
دردوره امانی نشر تعدادکثیر نشریه های دولتی و آزاد به شعرا و ادبا مجال داد تا در زمینه طبع آزمایی نمایند. شعرایی مانند ولي طواف؛ عزيز؛ حيرت؛ ميرغلام
(۶۴) سرگذشت زبان فارسی دری .
غلامي؛ واصل؛ عبدالغفورنديم؛ شايق جمال؛ عبدالهادي داوي؛ قاري عبدالله؛ محمد اسماعیل خان كوزك؛ ملك الشعرا استاد عبدالحق بيتاب و....و بوجود آمدند.
در دوران سلطنت محمد نادر، اداره مطبوعات تأسیس شد که تنها در کابل دو روزنامه منتشر میکرد؛ انجمن ادبی کابل، با دو نشریه ایکه داشت بنیاد نهاده شد، وشمار مؤسسات آموزشی تا حدی افزایش یافت. تأسیس دانشکده زبان وادبیات در دانشگاه کابل، در 1944عیسوی نشانه عزم دولت برای اداره فعالیت های ادبی بود. این گسترش تنها کمی نبود بلکه با برپایی انجمن ادبی کابل، در سال 1930عیسوی به سرعت به انتشار نخستین نشریه ادبی و تاریخی کشور (یعنی مجله کابل) ، سالنامه کابل و پس از وقفه ای چند ساله، به نشــــــر دایره المعارف (دایره المعارف آریانا) انجامید. تولید و اداره این وسایل نوین عرضه و ارائه آثار ادبی بدست گروه کوچکی از روشنفکران انجام میگرفت که سر دبیری وویراستاری جراید و مدیریت رادیو کابل (تأسیس در 1319 هش 1940م) را در دهه 1940م بر عهده داشتند.
ظاهرشاه برای تأکید بر نقش حمایتی دولت از ادبا لقب ملک الشعرایی را که سالهای درازی به کسی داده نشده بود به قاری عبدالله داد. انتخاب قاری بمقام ملک الشعرایی، گزینش کاملاً مناسب وشایسته محسوب میشد،زیرا او در حقیقت حلقه واسطه ای میان ادبیات کلاسیک فارسی دری و ادبیات روبه رشد این دوره بود. گذشته از مضامین هنری، تاریخ و فرهنگ نیز بی گمان منابع اصلی مضامین آثار روشنفکران افغانستان را در دهه های 1930و 1940 تشکیل میداد. اینان داوطلبانه در نتیجه سیاست ملی گرایانه دولت می بایست خوانندگان را متقاعد میکردند که افغانستان با وجود تجارب تلخ تاریخی، دارای یک فرهنگ تکاملــــی
است و میتواند به همه تهدیداتی که از سوی بیگانگان متوجه آن است، پاسخ دهد و آنان را جذب کند. عبدالرؤف بینوا، احمد علی کهزاد، میر غلام محمد غـــــبار،
(۶۵) سرگذشت زبان فارسی دری .
خلیل الله خلیلی، عبدالرحمن پژواک، سید قاسم رشتیا، محمد ابراهیم صفا، محمد عثمان صدقی، محمد قدیر تره کی و دیگران تنها تاریخ نگار، روزنامه نگار و منتقدین ادبی نبودند؛ نوشته های آنان آگنده از مطالب تاریخی بوده و تکیه ایشان بر میراث ادب فارسی دری، آنهارا قادر ساخته بود تا زبان نگارش را خلاقانه با انواع نوین ادبی تطبیق دهند. داستانهای کوتاه و نمایشنامه های پژواک نمونه هایی از این خلاقیت ادبی است. وی با استفاده از فرهنگ عامیانه تاریخ و اسطوره، شیوه ای از داستان نویسی ابداع کرد که باوجود تکیه آن به سنت کلاسیک، سبک ویژه او به شمار می آید. نقش عبدالغفور برشنا و عبدالرشید لطیفی در نمایشنامه نویسی، مشابه نقش پژواک در داستان کوتاه است. صوفی عبدالحق بیتاب که پس از مرگ قاری لقب ملک الشعرایی یافت، از برجسته ترین شاعران این دوره و نمایندگان سنت کلاسیک شعر فارسی دری، با مضامین رایج و تثبیت شده آن بوده اند.اما کسیکه وی را میتوان نامدارترین استاد شعر فارسی دری در عصر ظاهرشاهی دانست، شادروان استادخلیل الله خلیلی است که به سبک خراسانی شعر می سرود و مدیحه های فراوانی، بر خلاف میل و اراده خود در ستایش ظاهر شاه دارد. سلطنت ظاهر شاه رااز آغاز تا پایان زمان نخست وزیری شاه محمود (1332هش) بویژه دوره کوتاه آزادی و دیموکراسی، میتوان دوره ای دانست که درآن نسل نخست نویسندگان افغانستان در روزگار معاصر سر برآوردند.
نثر نویسی پر از حشو و زواید و تفصیل های ملال انگیز بود. همچنان در داستانها دیده میشود نویسندگان به رسم داستانهای کهن هرگاه میخواهند پا پیش گذارده به تجزیه و تحلیل حوادث داستان و اظهار نظر و نتیجه گیری پردازند، نمیتوانستند ازدادن پند و نصیحت وسفارش های ارزشی و اخلاقی خودداری نمایند و نا خودآگاه سمت و سیر داستان را بطرف اخلاقیات میکشانند.
در سراسر دوره چهل ساله محمد ظاهریا دقیق تر، فرمان روایی پنجاه ساله خانواده مصاحبان (یحی خیل) یعنی از آغاز پادشاهی نادرخان تا پایـــــــان
(۶۶) سرگذشت زبان فارسی دری .
حکومت محمد داؤد قضاوت و تصمیم نهایی در باره انتشار هرگونه نوشته ای با مسؤلان ضبط احوالات بود. تنها در دوره کوتاهی در زمان نخست وزیری شاه محمود وبه ویژه در دوره مشروطیت (١۳٤۱ – ١٣۵۲هش) بود که از فشار اداره ضبط احوالات کاسته شد و نشراتی که خود را آزاد و ملی در برابر دولت می خواندند، در صحنه سیاسی وفکری افغانستان ظاهر شدند.
حاکمان دوره اول زمامداری محمد ظاهر شاه مردمان بی عاطفه، مغرور، ستمگرو آزمند بودند و در سر کوبی مخالفان سیاسی و همه هواداران آزادی اندیشه و بیان و عدالت و دموکراسی لحظه ای درنگ نمی ورزیدند. اما شاه محمود برخلاف برادرش نادرشاه میکوشید آنهارا نه با اعدام و کشتن ، بلکه با انداختن شان در زندانها و سیاه چالها از میان ببرد. از اینرو گذشته از زندانهای دوره امانی و نادری زندانهای تازه ای در کابل وولایات افغانستان ساخت و بسیاری از روشنفکران و فضلای افغانستان را در آنها افگند.
در دوره دوم سلطنت ظاهری تغییر فاحش در اداره کشور رونما گردید صدراعظم جدید ( شاه محمود) قدمهایی برای تغییر دولت خودکامه به دولت مشروطه برداشت. برخی روشنفکران و فرهنگیان و ژورنالیستان کشور را که زندانی سیاسی بودند از بند رها وبکار های دولتی گماشت . مانند محمد انور بسمل، سید قاسم خان، عبدالهادی خان داوی...
نسل جدید یا دوم نویسندگان و داستان نویسان افغانستان نیز که در دوره محمد داؤد رفته رفته شکل گرفته و پرورش یافته بودند در دوره مشروطیت با توانایی هایی بیشتری پا به عرصه گذاشتند و متعهدتر و حرفه یی تر از نســـــل
گذشته کار خودرا پیگیری کردند. در یک جمله هر آنقدر که عمل خانواده مصاحبان در مقابل زبان دری شدیدتر میشد بهمان اندازه نیرو و قدرت زبان دری بالارفته،
(۶۷) سرگذشت زبان فارسی دری .
با آوردن تحولات نوین و تازه در مضمون و نوع کلام، زبان و ادبیات دری را غنی تر ساختند. تا آنجا که میراث فرهنگی و ادبی بیشتر و غنی تری به نسلهای جدید بوجود آوردند، تاکه دیگر برای کسانیکه زبان ستیزی میکنند مجالی باقی نماند.
گفتنی است، در دوره حاکمیت سدوزایی ها و بعد محمد زایی ها (نیمه دوم قرن 18) تا سالهای نزدیک, همیشه کوشش میشد، سیاستی استعماری برای پایمال کردن حقوق و منافع صاحبان اصلی این سرزمینها, تاجیکان، اوزبکان و هزاره ها در پیشگیرند. یکی از این نوع سیاستهای ضد ملی آنها, مخلوط کردن اقوام بود. حکومت داران افغان چنین فکر غیر علمی را در بین اهالی انتشار میدادند که گویا همه ساکنان افغانستان بدون توجه به قوم و نژاد شان به ملت افغان تعلق دارند و کوشش میشد از موجودیت قوم بومی و پر جمعیت تاجیک، اوزبک و هزاره در صفحات کتابها, روزنامه ها, مجله ها وصدا و سیما ها, عمداً نام نبرند. تمام گذشته پر افتخار تاجیکان, تاریخ, فرهنگ, ادبیات و هنر آنها ازآن افغانها اعلام میشد. شهرهای قدیمی تاجیکان، هزاره ها و اوزبکان بلخ, هرات, بامیان, کابل و غیره شهرهای باستانی افغانها نامیده میشد.
این تحریف کاری بعد از رویداد هفتم ثور در افغانستان اصلاح شد, هرچند در این سالها هم دولت دردست افغانها باقیماند. بهرحال تأثیر زمان حاکمان وقت را مجبور ساخت از موجودیت قومهای دیگر, از جمله تاجیکان اوزبکان و هزاره ها اطلاع دهند. مثلاً برنامه های رادیو, تلویزیون, روزنامه ها, مجله ها, حتی به زبانهای اوزبکی و ترکمنی نیز به طبع میرسید. در این سالهای اخیردرباره تاجیکان در روزنامه های افغانستان مقاله های دانشمندان کشور نشرشد. مثلاً از پروفیسور جلال الدین صدیقی مقاله "تاجیکان" چاپ شد, عبدالغیاث نوبهار مقاله"تاجیکان افغانستان" را در کتاب "تاجیک, تاجدار تاجور" و عبدالاحمد جاوید
(۶۸) سرگذشت زبان فارسی دری .
"سخنی چند درباره تاجیکها" در کتاب "تاجیک, تاجدار و تاجور"نشر کردند. مقاله پروفیسور همام "تاجیکها" در مجله تاجیکســــــــتان, ( 1992م) نیز چاپ شده است. این مقاله ها در راه خود شناسی تاجیکان افغانستان کم وبیش ارزش دارد ولی در باره یکی از مسایل اساسی تاجیکان کشور یعنی نفوس آنها و تناسب آن نسبت به دیگر اقوام بحث نشده است. رژیم ها امکان نمیدهند که دانشمندان در این باره حقیقت حال را منعکس کنند. زیرا ابراز این حقیقت به منفعت قومی وسیاسی افغانها که حاکمیت در دستشان و نام کشور هم بنام شان است, لطمه و ضرر وارد میکند.
امروز حقیقت طور دیگر است. تاجیکان و اوزبکها و هزاره ها بعد از یک دوره کوتاه سلطه بر پشتونها با پادرمیانی کشور های اروپایی و امریکایی در شهر بن آلمان غلطک خوردند و حاکمیت را نا آگاهانه دوباره به اقوام پشتون سپردند. این اشتباه ناشی از بیدانشی ملی و عدم توجه به مسأله ملی و زبانی نمایندگان اقوام تاجیک، هزاره و اوزبک بودکه کار را بجایی کشاند که حزب افغان ملت رقیب تاجیکان، هزاره ها و اوزبکان، قدرت حاکمیت را بدست گیرد و آهسته آهسته گروههای رقیب تاجیک، اوزبک، و هزاره را حاشیه رانده زبان فارسی دری را که قرنها زبان ملی و رسمی کشوری بود آهسته آهسته کنار زده زبان پشتو را جاگزین آن سازد.
حقایق امروز نشان میدهد که باز زبان فارسی دری به چالش تازه روبرو است و حاکمان اطراف دولت جمهوری افغانستان تلاش دارند از هر وسیله دست داشته استفاده کرده در سکنی سازی اجباری پشتونها در مناطق تاجیک نشین ، هزاره نشین و اوزبک نشین کارگیرند و نگذارند احصائیه دقیق ساکنان کشور گرفته
شود. ونیز اقوام دیگر را بی هویت کرده بنام افغان در اذهان جلوه دهند. عمال پشتونها مخفیانه در مسوده قانون اساسی سال 1383 جعلکاری کرده مــــاده ای
(۶۹) سرگذشت زبان فارسی دری .
اضافه کرده اند که حق و حقوق طبیعی رشد اصطلاحات زبان های فارسی دری و اوزبکی را سلب می نماید.
برتاجیکان، اوزبکان و هزاره ها است هوشیاری را از دست ندهند و در مقابل هجوم تند باد زبان و فرهنگ زدایی پشتونها مقاومت کرده سیطره تفوق طلبی داعیان افغان ملت را با حربه یک مشتی خنثی کرده سکوی والای زبان پرتکلم و خوش آهنگ فارسی دری را دوباره مجد و جلال بخشند.
این بود سرنوشت زبان فارسی دری که ریشه و اصل آن در طول اعصار و قرون با سرودهای ویدی، اوستایی آغاز و از تمدنهای گریکوبودیک تا اسلام سیاسی عقب رویها و پیش رویهای نامطلوب را مشاهده و درنهایت پیروزمندانه دوباره جوانه های پرریشه زد و توانست مقام والای خودرا بحیث یک زبان خوش آهنگ و پر متکلم وشیرین سر زمینهای آسیای میانه و هند تا بالکانات پهن نماید.
امروز در شرایط اسکان بیش از حد فارسی دری زبانان در کشورهای اروپایی و امریکایی، زبان فارسی دری عالمگیر شده چاپ نشریه های برونمرزی، نشر کتب و نشر سایت های برقی ریشه و بنیان آنرا عمیق تر ساخته موجبات رشد و نموی آنرا در بین سایرزبانان پر تکلم جهان تثبیت کرده است. طرح تأسیس بنیاد فارسی زبانان جهان بحیث یک مرکز بزرگ بین المللی رشدو انکشاف زبان فارسی دری باشتراک کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان وسایر فارسی زبانان جهان گام مهم و استواری است که در راه جهانی سازی زبان فارسی دری برداشته میشود.
پیشنهاد قبولی زبان فارسی دری منحیث یکی از زبانهای پر متکلم بحیث یکی از زبانهای رسمی ملل متحد قدم دیگری است که در تکامل و مـــــعرفی و
(۷۰) سرگذشت زبان فارسی دری .
جهان شمولی زبان فارسی دری گذاشته شده سکوی بلند آنرا در قطار سایر زبانهای پرتکلم و مهم جهان تثبیت میدارد.
زبان ستیزان باید بدانند که زبان فارسی دری بالنده است. هیچگونه سنگ اندازی و مزاحمتهای استبدادی و کلیشه یی نمیتواند جلو رشد آنرا بگیرد. این زبان پیش میرود و ریشه های خودرا در بین سایر اقوام افغانستان و جهان غرس میکند.
منابع عمده:
1) غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. 2ج. کابل، میوند، 1384
2) کهزاد، احمد علی. تاریخ افغانستان. 2ج. استوکهولم، بنیاد کهزاد، 2002
3) فرهنگ، میر محمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. 3ج. کابل، میوند، 1373
4) باباجان غفور اوف. تاجیکان، کتاب یکم، قسمت اول. برگردان مرحوم پوهاند جلال الدین صدیقی و روشن رحما اوف. کابل، دانشگاه کابل، بدون تاریخ.
5) آریانا دایره المعارف. ج 4، ص255
6) یمین، پوهاند محمد حسین. تاریخچه زبان فارسی دری. کابل، کتاب، 1382.
7) ژوبل، محمد حیدر. نگاهی به ادبیات معاصر در افغانستان. کابل، ریاست مستقل مطبوعات، 1337.
8) انوشه، حسن. دانشنامه ادب فارسی؛ ادب فارسی در افغانستان. تهران، سازمان چاپ و انتشارات، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378.
9) محسن، ابو القاسمی. رهنمای زبانهای باستانی ایران. تهران، 1373.
10) ارانسکی. زبانهای ایرانی. ترجمه علی اشرف صادقی. تهران، 1378.
11) تاوادیان. زبان و ادبیات پهلوی؛ترجمه نجم آبادی. تهران، دانشگاه تهران، 1378.
12) صادقی، علی اشرف. تکوین زبان فارسی. تهران، دانشگاه آزاد، 1375.
13) صفا، دکتور ذبیح الله. تاریخ ادبیات ایران. تهران، ابن سینا، 1347.
14) غفور اوف، بابه جان. تاجیکان. کتاب یکم، قسمت اول. برگردان جلال الدین صدیقی.و روشن رحمن. کابل، دانشگاه کابل، 1363.
15) ژاله آموزگار و تفضلی. زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن. تهران، 1375.