بادْغِيْس، استانى در شمال غربى افغانستان. اين استان از شمال به جمهوري تركمنستان و از جنوب و باختر به استان هرات و از خاور به استانهاي فارياب و غور محدود است. مساحت بادغيس حدود 23 هزار كم2، و مركز آن شهر قلعهنو است (دولتآبادي، 13- 15).
بادغيس نامى است كهن و در يشتها از آن با عنوان «وائيتى گئس»، نام دوازدهمين كوهى كه در زمين پديدار گشته، ياد شده است (2/324- 325). اين واژةاوستايى در بندهش بهصورت «وادگِس» يا «وادغِس» آمدهاست (نك: بهار، 173). بادغيس كوهىاست در مرزهايبادغيسان و آنجا ناحيهاي است پر دار و درخت ( بندهش،72؛ يشتها، 2/325؛ پورداود، 2/325). ياقوت بادغيس را محل وزش بادهاي بسيار معنا كرده است و اصل آن را بادخيز مىداند (1/462)؛ ولى اين وجه اشتقاق اساسى ندارد و معنى آن معلوم نيست، اما جزء آخر آن كه «گئس» باشد، در اوستا به معنى «گيس» است (پورداود، 2/325-326).
بادغيس در زمان ساسانيان در قلمرو آن دولت بوده است و پس از آنكه به روزگار خسرو اول انوشيروان (سل 531 -579م) سرتاسر ايران به 4 بخش تقسيم شد (كولسنيكف، 231-232)، بادغيس نيز جزو مناطق چهاردهگانة خراسان درآمد (نك: يعقوبى، 1/176) و حكمران آن يكى از 4 مرزبان خراسان (گرديزي، 22)، و ملقب به برازان بود (نفيسى، 6). همچنين بادغيس يكى از نواحى اسقفنشين ايران در زمان ساسانيان به شمار مىرفت (ماركوارت، 113). اين ناحيه به سبب واقع شدن در مرزهاي شمال شرقى امپراتوري ساسانيان، در معرض تهاجم تركان و هپتاليان قرار داشت (كولسنيكف، 233، 237-239). ياقوت دربارة بادغيس مىنويسد كه آنجا «دارالملك» هياطله بوده است (همانجا). اين امر بيانگر نفوذ هپتاليان در اين منطقه است. بادغيس در 30ق/651م به روزگار عثمان، توسط سپاهى كه عبدالله بن عامر بن كُريز به فرماندهى اوس بن ثعلبه و يا به قولى خليد بن عبدالله حنفى به هرات فرستاده بود، به صلح گشوده شد (بلاذري، 567 -570)، اما در 32ق بزرگى از خاندان كارن (قارن) برضد تازهواردان شوريد و لشكري بيش از 40 هزار تن از مردمان بادغيس، هرات و قهستان گردآورد، ولى در نبردي كه در گرفت، كشته شد و سپاه او نيز به هزيمت رفت (طبري، 4/314- 315).
نواحى شرقى خراسان و از جمله بادغيس از زمان فتح، در ناآرامى به سر مىبرد و اين ناآراميها در سالهاي آخر خلافت عثمان و تمام ايام خلافت على(ع) كه اعراب خود گرفتار جنگهاي خانگى بودند، بيش از پيش چهره مىنمود (زرينكوب، .(26 در سالهاي نخست خلافت معاويه، مردم بادغيس و ديگر نواحى خراسان به سركشى باقى بودند، ولى با اقدامات نظامى واليان خراسان، مردم بادغيس تسليم شدند و موقتاً آرام گرفتند (نك: بلاذري، 575 -576)، اما در 51ق بار ديگر برضد اعراب شوريدند و از مسلمانى به در شدند. شدّاد بن خالد اسدي بر ايشان تاخت و بسياري از مردم بادغيس را كشت و عدهاي ديگر را به بردگى برد و قيام بادغيسيان را سركوب نمود (گرديزي، 106).
در اواخر دورة امويان و اوايل خلافت بنى عباس، بهآفريد در
خراسان دعوي پيامبري نمود (ابن نديم، 344). تعليمات او موجب ناخرسندي موبدان زردشتى و مسلمانان منطقه گرديد و سرانجام در حالى كه با پيروان خود در كوههاي بادغيس پناه جسته بود، توسط عبدالله بن سعيد از امراي سپاهيان ابومسلم دستگير، و به نيشابور برده شد و در آنجا به قتل رسيد (صديقى، 162-163). در 150ق/767م استادسيس با همراهى مردم هرات، بادغيس، سيستان و ديگر نواحى خراسان قيام كرد و بسياري از مردم خراسان به او پيوستند. اين قيام برضد عباسيان در بادغيس آغاز شد و به زودي در نواحى هرات و گنجروستاق و قسمتهايىديگر از خراسان و بخشى از سيستان گسترش يافت (طبري، 8/29؛ صديقى، 194- 195) و سرانجام توسط خازم بن خزيمه در 151ق سركوب شد و استادسيس دستگير، و به بغداد فرستاده شد (طبري، 8/29-32).
بادغيس به هنگام كَرّ و فَرّ حمزة آذرك خارجى در سيستان و خراسان، از فتنة او در امان نماند و در 185ق/801م اين ناحيه به تصرف خوارج درآمد، اما على بن عيسى بن ماهان حاكم خراسان بر خوارج تاخت و آنها را از بادغيس بيرون راند (همو، 8/273؛ گرديزي، 131). نارضايى مردم بادغيس از عمال حكومت، اين منطقه را در سدههاي نخستين هجري مبدل به پناهگاه مناسبى براي هواداران جنبشهاي ضد دستگاه خلافت نموده بود و بادغيس از جمله پايگاههاي خوارج در بيرون از سيستان بود كه شمار قابل ملاحظهاي از آنان در آنجا به سر مىبردند (بازورث، 85). در 257ق/871م يعقوب ليث صفاري برضد خوارج بادغيس، به اين ناحيه لشكر كشيد (يغمايى، 98). عبدالرحمان خارجى، رهبر خوارج در برابر او تاب نياورد و تسليم وي گشت (نك: گرديزي، 140).
در سدههاي نخستين اسلامى بادغيس از نواحى آباد خراسان و داراي 300 روستا ( حدودالعالم،388) و 8 شهر به نامهاي جبل فضه، كوفا، كوغناباد، بُست، جاذوي، كابرون، كالوون و دهستان بوده است (اصطخري، 268). بادغيس از نظر وسعت، از مهمترين كورههاي نهگانةخراسان بهشمار مىرفت (مقدسى، 265). بزرگترين و آبادترين شهر بادغيس در سدة 4ق، دهستان بوده، ولى مسكن و مقر والى بادغيس شهر كوغناباد بوده است (اصطخري، همانجا).
اقتصاد بادغيس در سدة 4ق برپاية كشاورزي و دامداري استوار بوده، و به سبب كمبود آبهاي جاري، كشاورزي بيشتر به طريق ديم يا با استفاده از آب كاريز و چاه صورت مىگرفته است. در جبل فضه، معدن نقرهاي وجود داشت كه در آن روزگار از آن بهرهبرداري نمىشد (مقدسى، 308؛ اشكالالعالم، 167- 168). ادريسى تصويري از بادغيس در سدة 6ق ارائه مىدهد كه چندان تفاوتى با تعاريف جغرافىنويسان سدة 4ق ندارد (نك: 1/474- 475)؛ اما ياقوت از دو شهر بون و باميين با عنوان حاكمنشين و مركز بادغيس ياد مىكند. همچنين ياقوت اشارهاي به انبوه درختان پستة اين منطقه دارد كه به ديگر نواحى صادر مىشد (نك: 1/461).
بادغيس در يورش مغولان به ايران در نهايت آبادي و عمران بوده، و برخى از شهرهاي آن حدود 20 تا 30 هزار تن جمعيت داشته است. هنگامى كه لشكريان چنگيز به خراسان رسيدند، در بادغيس كشتاري عظيم كردند (نك: حافظ ابرو، 33). خرابيهاي ناشى از حملة مغولان در اين ناحيه آنچنان گسترده بود كه حافظ ابرو (د 833ق) از شهرهاي مهم بادغيس كه پيش از آن در آثار جغرافىنويسان منعكس است، نامى نمىبرد (نك: ص 32-33). مراتع سرسبز بادغيس كه براي زندگى چادرنشينى بسيار مناسب بود (نك: بارتولد، 49 )، توجه مغولان را براي استقرار در آنجا جلب كرد (نك: سيفى، 106)، چنانكه بافت جمعيتى اين منطقه را دگرگون ساخت. در سدة 10ق شمار قابل توجهى مغول در اين منطقه زندگى مىكردند (نك: جهانگشاي خاقان، 447).
به نوشتة اسفزاري، بادغيس در سدة 9ق بار ديگر روي به آبادانى گذاشت، به گونهاي كه همسايگى بادغيس براي هرات موهبتى به شمار مىآمد؛ زيرا از اين منطقه چوب براي خانهسازي و سوخت و سوز، و همچنين پسته و محصولات كشاورزي، اسب، گوسفند و چهارپايان ديگر به هرات صادر مىشد (ص 133- 135). از زمان تيموريان مركزيت بادغيس به شهر قلعهنو انتقال يافت (رازي، 2/128). در روزگار صفويان بادغيس ناحيهاي از هرات به شمار مىآمد (نك: خواندمير، 129، 158؛ فرهنگ...، 193).
تا پيش از شروع جنگهاي داخلى افغانستان، بادغيس اهميت و ثروت خود را از دست نداده بود و از آنجا محصولات كشاورزي، پشم، پوست قره گل، پسته، كرك و زيرة سبز، سياه و سفيد به ديگر جاها صادر مىشد. قلعهنو، مركز استان بادغيس، داراي روستاهاي بسياري است و اطراف اين شهر را كوههاي بلند احاطه نموده است و در شرق آن سلسله كوهى، مشهور به كُتل بندخره واقع شده كه از كوه بابا جدا گرديده است. اين كوه خاكى، و داراي درختان پسته است و به نام «پستهليق» معروف است ( دائرةالمعارف...،4/39).
مآخذ: ابن نديم، الفهرست؛ ادريسى، محمد، نزهةالمشتاق، بيروت، 1989م؛ اسفزاري، محمد، روضات الجنات، به كوشش محمدكاظم امام، تهران، 1338ش؛ اشكال العالم، منسوب به ابوالقاسم جيهانى، ترجمة على بن عبدالسلام كاتب، به كوشش فيروز منصوري، مشهد، 1368ش؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك الممالك، ليدن، 1927م؛ بازورث، ادموند كليفورد، تاريخ سيستان (از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان)، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1370ش؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به كوشش عبدالله انيس طباع و ديگران، بيروت، 1407ق/1987م؛ بندهش، ترجمة مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ بهار، مهرداد، حاشيه بر بندهش (هم)؛ پورداود، ابراهيم، حاشيه بر يشتها (هم)؛ جهانگشاي خاقان، به كوشش الله دتا مضطر، اسلامآباد، 1364ش/1986م؛ حافظ ابرو، عبدالله، جغرافيا (قسمت ربع خراسان، هرات)، به كوشش نجيب مايل هروي، تهران، 1349ش؛ حدود العالم، به كوشش مينورسكى ، ترجمة ميرحسين شاه، كابل، 1342ش؛ خواندمير، اميرمحمود، ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوي، به كوشش غلامرضا طباطبايى، تهران، 1370ش؛ دائرةالمعارف آريانا، كابل، 1341ش/1962م؛ دولتآبادي، بصيراحمد، شناسنامة افغانستان، قم، 1371ش؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، تهران، 1340ش؛ سيفى هروي، سيف، تاريخ نامة هرات، به كوشش محمد زبير صديقى، كلكته، 1362ق/ 1943م؛ صديقى، غلامحسين، جنبشهاي دينى ايرانى، تهران، 1372ش؛ طبري، تاريخ؛ فرهنگ رشيدي، عبدالرشيد تتوي، به كوشش محمد عباسى، تهران، 1337ش؛ كولسنيكف، آ. ا.، ايران در آستانة يورش تازيان، ترجمة محمدرفيق يحيايى، تهران، 1355ش؛ گرديزي، عبدالحى، زينالاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1347ش؛ ماركوارت، يوزف، ايرانشهر، ترجمة مريم ميراحمدي، تهران، 1373ش؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، ليدن، 1906م؛ نفيسى، سعيد، «علل انقراض تمدن ساسانى»، پيام نوين، تهران، 1337ش، س 1، شم 2؛ ياقوت، بلدان؛ يشتها، ترجمة ابراهيم پورداود، به كوشش بهرام فرهوشى، تهران، 1356ش؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، دارصادر؛ يغمايى، حسن، تاريخ دولت صفاريان، تهران، 1370ش؛ نيز:
, W. W., An Historical Geography of Iran, tr. S. Soucek, New Jersey, 1984; Zarr / nk = b, q Abd al - V usain, X The Arab Conquest of Iran and its Aftermath n , The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, Cambridge, 1975, vol. IV.
على كرمهمدانى، شماره مقاله:4311
بادغیس (یا بادغیسات)، ناحیه ای در شمال غربی افغانستان و شمال شرقی ولایت هرات میان هریرود و قسمت علیای رود مرغاب . امروز آن ناحیه در تقسیمات کشوری افغانستان «حکومت کلان بادغیسات » خوانده می شود. از شمال به جمهوری ترکمنستان ، از مشرق به فاریاب ، از جنوب شرقی به غور و از جنوب و مغرب به هرات محدود است .
بادغیس منطقه ای است کوهستانی با گردنه های بسیار که ارتفاعات عمدة آن در مشرق قرار دارد و در دامنه های آن آب فراوان یافت می شود. قسمت شرقی آن جنگلی است و مرغزارهای وسیع دارد، و در برخی از مناطق آن نیزارهایی دیده می شود. اراضی آن با رودهای مرغاب ، کوشک و قلعه نو آبیاری می شود.
بادغیس از دیرباز منطقه ای عشیره نشین بوده است ، و اهالی آن به دامداری اشتغال دارند. از فرآورده های دامی کُرکْ، پوست گوسفند قره گل و پشم دارد. محصولات مهم زراعی آن غلات ، پسته و زیره است ، که برخی از آنها صادر می شود.
در 9 شهریور 1347، زمین لرزه سختی ، به شعاع بیش از ششصد کیلومتر، سراسر این منطقه را لرزاند (اَمبرسز و ملویل ، ص 256،261).
محدودة سیاسی بادغیس ، در دوره های تاریخی ، دستخوش دگرگونی شده است ؛ در 1349 جمعیت بادغیس به 105 ، 328 تن می رسیده است (واکمن ، ص 198).
مرکز بادغیس ، شهر قلعه نو (جمعیت در 1349،049 ، 28 تن )، تقریباً در ارتفاع 915 متری در حدود 129 کیلومتری شمال شرقی هرات قرار گرفته و اطراف آن را کوههای بلندی احاطه کرده است . کوه خاکی ، کُتَل بند خره بادرختان پسته (به نام «پسته لیق ») در مشرق آن و کوه زرمست و کوه کتل سبزک و کتل یخک پوشیده از درختان ارچه (به نام «ارچه لیق ») در قسمت غربی آن قرار دارد. قله های این کوهها اغلب پوشیده از برف است و دریاچه های کوچک دهستان ، چکو، لامان ، مقر، خارستان و باغک در کوهستانهای آن دیده می شود. در پیرامون قلعه نو دهکده های متعددی قرار گرفته است .
قلعه نو در سمت راستِ دره ای به پهنای هشتصد متر قرار گرفته که قلعة بزرگی (در دهستان قلعه نو) محیط قلعه بین حدود 365 تا 457 متر، با دو دروازه در شمال و جنوب ، دارد و با خندقی محصور شده است . درون این قلعه ، ارگ ، و در بیرون آن ، بازار کوچکی دیده می شود که در سابق سی دکان داشته ، و در حوالی قلعه هشتصدخانه پراکنده دیده می شد. در این قلعه ، بر بالای تپة بزرگی به نام قلعة کوه نریمان ، زیارتگاهی است به نام امامزاده اصغر. همچنین زیارتگاههای خواجه عبدال در کوهستان لامان و خواجه ابوالقاسم در ده خارستان قرار دارد.
بادغیس (یا باذغیس ) در فارسی میانه وادگیس ( بندهش ، ص 72، 173)، در اوستایی واییتی گیس ] یاواییتی گیسه [ (بارتولمه ، ستونهای 1409ـ1410؛ اوستا. یشت ها، ج 2، ص 325ـ326)، و در ارمنی وَتَه گِس یا وَدْگس (مارکوارت ، 1901، ص 77) آمده است . درمنابع جغرافیانویسان اسلامی باذَغِیس ضبط شده است (اصطخری ، ص 254؛ ابن حوقل ، ص 430؛ مقدسی ، ص 295). طبق مطالب بندهش کوه بادغیس (وادگیس ) در مرزهای بادغیس قرار دارد و پر از دار و درخت است (ص 72).
پیشینه . گذشتة بادغیس پیش از اسلام روشن نیست . به نوشتة اعتمادالسلطنه نام قدیم آن «بی تاک » بوده و اسکندر پس از تسلط بر ایرانشهر از هدیه هایی که از ایران به یونان برد پسته بادغیس بود (1367 ش ، ج 1، ص 249). بادغیس در دوره ساسانیان با هرات و بُوشَنْج * (پوشنگ ) یکی از چهار مرزبان نشین خراسان شمرده می شد (ابن خرداذبه ، ص 18؛ گردیزی ، ص 64ـ66). شاه هرات و بوشنج و باذغیس ، «برازان » خوانده می شد (ابن خرداذبه ، ص 40). در زمان پادشاهی هرمز (حک :579ـ590) میان بهرام چوبین سپهسالار ایرانی با خاقان شابه (ملک ترک ) که وارد بادغیس و هرات شده بود، جنگی درگرفت (طبری ، سلسله اول ، ص 991ـ992). بادغیس در اواخر دورة ساسانیان مدتی دارالملک هفتالیان شمرده می شد (یاقوت حموی ، ج 1، ص 461ـ462). هنگام ورود مسلمانان به خراسان نیزک طرخان که یک بودایی متعصب بود، در آنجا حکومت می کرد (بلاذری ، ص 308)، در 32، خلیفه بن عبدالله حنفی به نمایندگی عبدالله بن عامر به بادغیس حمله کرد ولی پس از بازگشت او مردم شوریدند و به قارن که قیام را رهبری می کرد، پیوستند (طبری ، سلسله اول ، ص 2904). در دورة معاویه نیز اهالی بادغیس و هرات و بوشنج و بلخ در سرپیچی خود باقی ماندند و چون ابن عامر والی بصره ، عبدالله بن خازم سلمی (متوفی 73) را حاکم خراسان کرد، او با اهالی هرات و بوشنج و بادغیس صلح کرد (بلاذری ، ص 395ـ396؛ ابن اثیر، ج 3، ص 208ـ209). در 45، زیادبن ابی سفیان به ولایت بصره رسید و نافع بن خالد طاحی را به ولایت هرات و بادغیس و ... فرستاد (بلاذری ، ص 396). در 51، به نوشتة گردیزی «مردم بادغیس و گنج روستا (کنج رستاق ) مرتد شدند، پس شدادبن خالد الاسدی بر ایشان تاختن آورد و قومی را بکشت و تنی چند را برده کرد» (ص 237). در 84 یزیدبن مهلب خواست به قلعه بادغیس حمله کند ولی نیزک با او صلح کرده قلعه بادغیس را به او واگذاشت (طبری ، سلسله دوم ، ص 1129). در 85 مفضل بن ابی صفره با اهالی بادغیس که از اعراب اطاعت نمی کردند به جنگ پرداخت (همان ، سلسله دوم ، ص 1144). در 87 قتیبة بن مسلم والی خراسان از سوی حجاج با نیزک و اهل بادغیس صلح کرد تا وارد بادغیس نشود (همان ، سلسله دوم ، ص 1179، 1184ـ1185). در زمان ابومسلم ] احتمالاً در 131 [ عبدالله بن شعبه ، سردار او و مأمور سرکوب به آفرید * ، او را در کوههای بادغیس دستگیر کرد و پیروان او را کشت (ابوریحان بیرونی ، ص 232ـ233؛ گردیزی ، ص 266). در 147 در دوره ابوجعفر منصور مردم خراسان همگی با مهدی فرزند منصور بیعت کردند جز اهالی بادغیس که استادسیس در آنجا مدعی پیامبری بود (یعقوبی ، تاریخ الیعقوبی ، ج 2، ص 380). او در 150 در دورة منصور با اهالی هرات و بادغیس و سیستان قیام کرد و بر همه خراسان مسلط شد (طبری ، سلسله سوم ، ص 354ـ355). در 175 حصین از خوارج پس از قیام در بُست و سیستان قصد بوشنج و هرات و بادغیس کرد. او پس از مدتی در اسفزار کشته شد (گردیزی ، ص 286ـ287؛ تاریخ سیستان ، ص 153ـ154؛ ابن اثیر، ج 5، ص 89). در 180 حمزه پسر آذرک * سیستانی از خوارج پس از خروج در سیستان با عامل خلیفه علی بن عیسی بن ماهان ، در باخرز به جنگ پرداخت و شکست خورد (ابن اثیر، ج 5، ص 102). پس از آن در 185 علی بن عیسی بن ماهان پس از جنگ و شکست حمزه بن آذرک که در بادغیس خروج کرده بود، او را تا کابل تعقیب کرد و کشت (یعقوبی ، البلدان ، ص 304ـ305؛ طبری ، سلسله سوم ، ص 650).
از نیمة دوم قرن سوم و قرن چهارم بادغیس جزو قلمرو سامانیان بود و به نقل از چهارمقاله در آن دوره «اسبان به بادغیس می فرستادند» و نصربن احمد سامانی (حک :250ـ279) «در زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال نوبت هری بود به فصل بهار به بادغیس بود که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پرآب و علف که هریکی لشکری را تمام باشد» (نظامی ، ص 31ـ32). ظاهراً بادغیس از قرن سوم به بعد اهمیت یافته ، به طوری که در 211ـ212 سهم بادغیس از خراج خراسان برای عبدالله بن طاهر 000 ، 440 درهم مقررشده بود (ابن خرداذبه ، ص 34ـ36). در 259 یعقوب لیث که از بلخ به قهستان رفته بود، عاملان خویش را برهرات و بوشنج و بادغیس گماشت (طبری ، سلسله سوم ، ص 1875). در 290 به نوشته ابن رسته ، بادغیس از کوره های استان خراسان محسوب می شد و بین آن و هرات کوهی بود که در آن سیصد ده قرار داشت (ص 105، 173). به نوشتة اصطخری ، در دورة او نیز بادغیس از کوره های خراسان شمرده می شد و چندین شهر داشت و مرکز آن کوغناباد بود که سلطان در آنجا می نشست .. مردم بادغیس اهل جماعت بودند مگر اهالی دهکده خُجُستان و دیه احمدبن عبدالله که از خوارج غالی بودند (ص 253ـ254، 268ـ269). ابن حوقل آبادترین و بزرگترین شهر بادغیس را دهستان نوشته که حدود نصف پوشنگ بَرکوه نهاده شده و خانه های زیر زمینی بسیار داشت و بناهای آن ازگل بود. از شهرهای دیگر آن حبل الفضه (کوه سیم ) بود که کنار جادة سرخس به هرات قرار داشت و دارای معدن نقره بود (ص 440ـ441). در 372 طبق مطالب حدودالعالم بادغیس جایی آبادان و با نعمت بسیار بود و نزدیک سیصد ده داشت (ص 92)، و دارای هشت مدینه (شهر) بود (مقدسی ، ص 298). در 426 امیرمسعود ] غزنوی [ از راه بَوْنْ (رجوع کنید به ببن * ) و بغ وارد بادغیس شد (بیهقی ، ج 2، ص 716). سلطان سنجر در دورة سلطنت خود در خراسان (حک :490ـ552) با ملک معزالدین حسین غوری ، که هفتاد هزار سوار در بادغیس گردآورده بود، مصاف و او را اسیر کرد (دولتشاه ، ص 300). احتمالاً در 569 بادغیس به تصرف غیاث الدین محمدبن سام از پادشاهان غور (از سلسله آل شنسب ) درآمد (خواندمیر، ج 2، ص 606). در 571 شهاب الدین ابوالمظفربن سام پس از تسخیر هندوستان به خراسان حمله کرد و در بادغیس مراسم عزاداری برادر خود را به پا داشت (همان ، ج 2، ص 607). در 600 که سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه با سپاه خود عازم تسخیر هرات شد، لشکریان او به سرپرستی الب غازی بادغیس را غارت کردند (جوینی ، ج 2، ص 53ـ54). به نوشتة حافظ ابرو پیش از حمله مغولان ، بادغیس بسیار آباد بود و چند شهر معتبر مانند کالوین و یغشور ] بغشور [ و آبادیهایی با 000 ، 20 تا 000 ، 30 تن جمعیت داشت . اما مغولان هنگام ورود به بادغیس کشتار بسیاری کردند (ص 33). ظاهراً پس از چیرگی مغولان بر بادغیس ، در دورة اوگتای قاآن (حک :624ـ639) قسمتی از اردوی مغولها در آنجا مقیم شد (اقبال آشتیانی ، ص 165). به نوشتة یاقوت در زمان او بادغیس از «اعمال هرات و مروالرود شمرده می شد و همچنان جزو رُبع اول خراسان بود و چندین قریه از جمله بغشور داشت و مرکز آن شهر بَوْنْ و بامیین بود. بَوْنْ (یابَبْنَه ) نزدیک بامیین قرار داشت بین هرات و بَوْن دو مرحله فاصله بود». یاقوت از این دو شهر دیدن کرده بود. او می نویسد که ریشه آن (بادغیس ) از بادخیز فارسی است (ج 1، ص 461ـ462، 487). امروز ارتفاعاتِ جنوب شرقی جمهوری ترکمنستان بادخیز نامیده می شود ( دایرة المعارف بزرگ شوروی ، ذیل «بادخیز»). در 646 ارغون وارد خراسان شد و به بادغیس آمد (جوینی ، ج 2، ص 249). در 667 شاهزاده براق با 000 ، 150 سوار از آب آمویه به خراسان وارد شد و در بادغیس قشلاق کرد (خوافی ، ج 2، ص 338). در 668 در دورة آباقا، براق مرغزار بادغیس را که علفخوار ] مرتع دامهای [ پدر و اجداد مغول بود، خواستار شد که به جنگ آباقاخان و براق انجامید (رشیدالدین فضل الله ، ص 113ـ114). و این نشان می دهد که ناحیة بادغیس مراتع عشایر مغول بود و تا اوایل قرن هشتم در دورة اولجایتو (حک :703ـ716) همچنان عشایر مغول آنجا را دردست داشتند، به طوری که ایلخان بادغیس را به یَساوُرْ، یکی از فرمانروایان مغول ، برای اردوگاه قشلاق واگذار کرد (اشپولر، ص 121، 123). در اواسط قرن هشتم به نوشتة حمدالله مستوفی بادغیس بیشه ای پنج فرسنگ در پنج فرسنگ داشت که پراز درخت فستق ] پسته [ بود (ص 153). در اواخر زمستان 782، هنگام لشکرکشی تیمور به ایران ، امیرزاده میرانشاه بالشکریانش به بادغیس تاختند و مال و اسب و نعمت بی شمار غارت کردند (شرف الدین علی یزدی ، ج 1، ص 225ـ226). در 810 بادغیس دردست جانشینان تیمور بود (خواندمیر، ج 3، ص 565) و دویست مزرعه داشت که نام آنها در دفتر دیوان ضبط شده بود (حافظ ابرو، ص 33). در 858 میرزا بابر از حکمرانان تیموری در خراسان برای دفع حمله سلطان ابوسعید که از جیحون عبور کرده بود، از شمال هرات وارد ولایت بادغیس شد (روملو، ج 11، ص 333). در 912 طبق نوشتة روملو سپاهیان شیبک خان ازبک از مرورود گذشتند و بادغیس را غارت کردند (ج 12، ص 121). پس از مرگ شاه اسماعیل اول (930)، هنگامی که سلطان حسین میرزا در هرات به سر می برد، ازبکان به بادغیس آمدند و اسب و گاو و گوسفند و شتر مردم را به غارت بردند (منجم یزدی ، ص 46).
در قرن اول طبق مطالب مجمع التواریخ ابدالیهای افغانی به حوالی هرات آمدند و در بادغیس ییلاق نشین شدند (مرعشی صفوی ، ص 19). بعدها این مهاجرت یکی از دلایل جدایی هرات و بادغیس ، به یاری انگلیسیها، از ایران شد. در 1011 شاه عباس اول برای دفع فتنه ازبکان وارد ییلاق بادغیس شد. وی با سیصد عرابه توپ از بادغیس به سوی ماروچاق حرکت کرد (حسینی استرآبادی ، ص 173؛ اسکندرمنشی ، ج 2، ص 619ـ620). در 1015 ازبکان به قصد تصرف بادغیس ، به خراسان حمله کردند ولی براثر بارش برف سنگین ناگزیر عقب نشستند (اسکندرمنشی ، ج 2، ص 744ـ745). اما در 1030 توانستند بادغیس را تصرف کنند و تنی چند از طایفه شاملو راکه در آنجا بودند، اسیر کردند و به قتل رساندند (همان ، ج 2، ص 961). در 1040 بنابرنوشتة خواجگی اصفهانی ، ازبکان باردیگر قصد بادغیس کردند اما از قزلباشها شکست خوردند و پس از اسارت سیصدتن عقب نشستند (ص 114). شاه عباس دوم (حک :1052ـ1077) پس از گشودن قلعة بُست وارد شد و دارالسلطنة هرات ] و بادغیس [ در آنجا اقامت گزید (وحید قزوینی ، ص 127، 132ـ133). در 1128 با سقوط و کشتار قزلباشها در اندک زمانی توابع هرات تا سرحد سیستان و از سمت شمال از بادغیس تا حوالی آب مرغاب به تصرف افغانها درآمد (مرعشی صفوی ، ص 21). در 1145 بنابرنوشتة مروی ولایت بادغیس و ماروچاق خراب و بایربود (ج 1، ص 204). در 1153 نادر از قندهار، از راه هرات و بادغیس ، برای جنگ با ازبکان که بخارا و خوارزم را تسخیر کرده بودند، حرکت کرد (استرآبادی ، ص 507ـ508). در 1232 در دورة فتحعلیشاه هنگامی که شجاع السلطنه به بالامرغاب هرات می رفت در قلعه نو توقف کرد. قلعه نو از دیرباز مسکن قدیم قوم هزاره بود که در آن دوره بیش از 000 ، 100 خانه . ] خانوار [ داشت . ] این قلعه نو با قلعه نو مرکز بادغیس نسبتی ندارد [ شجاع السلطنه هرات را محاصره و با هزاریها سخت جنگید. سرانجام پس از مصالحه ، شجاع السلطنه از محاصرة هرات دست برداشت و خوانین هزاره (بنیاد خان و نصیرخان و لطفعلی خان ) پس از فتح محمودآباد به بادغیسات گریختند (رضاقلی هدایت ، ج 9، ص 535، 540ـ542؛ سپهر، ج 1، ص 282، 284ـ286). در 1253 که محمدشاه برای محاصرة هرات رهسپار شد، آصف الدوله را مأمور خواباندن شورش بادغیسات کرد (اعتمادالسلطنه ، 1367 ش ، ج 1، ص 922ـ923). در 1272 شاهزاده محمد یوسف ابدالی هفتصد خانوار باخرزی را که شیرمحمدخان هزاره از باخرز به بادغیس برده و یارمحمدخان به هرات آورده بود به باخرز بازگرداند (میرخواند، ج 10، ص 665، 667، 668؛ اعتمادالسلطنه ، 1300،، ج 3، ص 244). در 1273 شاهزاده در [ حسام السلطنه شورش حکام هرات راکه مشوق آنان بود دوستمحمدخان امیرکابل درهم ] خفابه تحریک انگلیسیها شکست و در ارگ آن ساکن و در مسجد جامع هرات به نام شاهنشاه ایران خطبه ای خوانده شد (اعتمادالسلطنه ، 1300 ج 3، 250؛ به خورموجی ، ص 188ـ190) پس از محاصرة هرات * و ورود انگلیسیها به خارک و بوشهر، که در 2 مه 1857 به امضای معاهدة پاریس انجامید، طبق مادة پنج آن ایرانیان از هرات صرفنظر کردند (مهدیقلی هدایت ، ص 79ـ81)، و از آن پس هرات و توابع آن از جمله بادغیس از ایران جدا شد.
از مشاهیر بنام بادغیس ، حنظلة بادغیسی * و احمدبن عبدالله خجستانی * را می توان نام برد.
منابع : ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت 1405/1985؛ ابن حوقل ، کتاب صورة الارض ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ ابن خرداذبه ، کتاب المسالک والممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ ابن رسته ، کتاب الاعلاق النفیسة ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، آثارالباقیه ، ترجمة اکبردانا سرشت ، تهران 1321 ش ؛ محمد مهدی بن محمد نصیر استرآبادی ، درّه نادره : تاریخ عصر نادرشاه ، چاپ جعفر شهیدی ، تهران 1341 ش ؛ اسکندرمنشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران 1350 ش ؛ برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران ، ترجمة محمود میرآفتاب ، تهران 1365 ش ؛ ابراهیم بن محمد اصطخری ، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، ج 3 ] تهران 1300 [ ؛ همو، مرآة البلدان ، چاپ عبدالحسین نوایی و میرهاشم محدث ، تهران 1367 ش ؛ عباس اقبال آشتیانی ، تاریخ مغول : از حملة چنگیز تا تشکیل دولت تیموری ، تهران 1364 ش ؛ ن .ن . امبرسز، چ .پ .ملویل ، تاریخ زمین لرزه های ایران ، ترجمة ابوالحسن رده ، تهران 1370 ش ؛ انجمن دائرة المعارف افغانستان ، آریانا دایرة المعارف ، کابل 1328ـ1348 ش ، ذیل «بادغیس »؛ اوستا. یشت ها، یشت ها ، گزارش پورداود، ج 2، تهران 1347 ش ؛ احمدبن یحیی بلاذری ، فتوح البلدان ، بیروت 1988؛ بُندَهِش ، ] گردآوری [ فَرَنبَغ دادگی ، ترجمة مهرداد بهار، تهران 1369 ش ؛ محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ خلیل خطیب رهبر، تهران 1368 ش ؛ تاریخ سیستان ، چاپ ملک الشعراء بهار، تهران ] تاریخ مقدمه 1314 ش [ ؛ عطاملک بن محمد جوینی ، کتاب تاریخ جهانگشای جوینی ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن 1911ـ1937؛ عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو ؛ چاپ مایل هروی ، تهران 1349 ش ؛ حدودالعالم من المشرق الی المغرب ، چاپ منوچهر ستوده ، تهران 1340 ش ؛ حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی ، تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی ، چاپ احسان اشراقی ، تهران 1364 ش ؛ حمدالله بن ابی بکر حمدالله مستوفی ، نزهة القلوب ، چاپ گی لسترنج ، تهران 1362 ش ؛ محمد معصوم خواجگی اصفهانی ، خلاصة السیر: تاریخ روزگار شاه صفی صفوی ، تهران 1368 ش ؛ احمدبن محمد خوافی ، مجمل فصیحی ، چاپ محمود فرخ ، مشهد 1339ـ1341 ش ؛ غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران 1362 ش ؛ محمدجعفربن محمدعلی خورموجی ، حقایق الاخبار ناصری ، چاپ حسین خدیو جم ، تهران 1363 ش ؛ دولتشاه بن بختیشاه دولتشاه ، تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ] تاریخ مقدمه 1337 ش [ ؛ رشیدالدین فضل الله ، جامع التواریخ ، ج 3، چاپ عبدالکریم علی اوغلی علیزاده ، باکو 1957؛ حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوایی ، تهران ، ج 11، 1349 ش ، ج 12، 1357 ش ؛ محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ : سلاطین قاجاریه ، چاپ محمدباقر بهبودی ، تهران 1344ــ1345 ش ؛ شرف الدین علی یزدی ، ظفرنامه ، چاپ محمدعباسی ، تهران 1336 ش ؛ محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل والملوک ، چاپ دخویه ، لیدن 1879ـ1896، چاپ افست تهران 1965؛ عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، تاریخ گردیزی ، چاپ عبدالحی جبیبی ، تهران 1363 ش ؛ ژوزف مارکوارت ، وهرود و ارنگ ، ترجمة داود منشی زاده ، تهران 1368 ش ؛ محمدخلیل بن داود مرعشی صفوی ، مجمع التواریخ ، چاپ عباس اقبال آشتیانی ، تهران 1362 ش ؛ محمدکاظم مروی ، عالم آرای نادری ، چاپ محمدامین ریاحی ، تهران 1364 ش ؛ محمدبن احمد مقدسی ، کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛ جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا روزنامة ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران 1366 ش ؛ احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن 1327/1909، چاپ افست تهران ] بی تا. [ ؛ محمدطاهربن حسین وحید قزوینی ، عباسنامه ، یا، شرح زندگانی 22 ساله شاه عباس ثانی (1052ـ1073) ، چاپ ابراهیم دهگان ، اراک 1329 ش ؛ رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، ملحقات تاریخ روضة الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضة الصفا ، ج 8ـ10، تهران 1339 ش ؛ مهدیقلی هدایت ، گزارش ایران ، چاپ محمدعلی صوتی ، تهران 1363 ش ؛ یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ 1866ـ1873، چاپ افست تهران 1965؛ احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ الیعقوبی ، بیروت ] بی تا. [ ؛ همو، کتاب البلدان ، چاپ دخویه ، لیدن 1967؛
Christian Bartholomae, Altiranisches Wخrterbuch , Berlin 1961; Great Soviet encyclopedia , New York 1973-1983, s.v. "Badkhyz"; Historical and political gazetteer of Afghanistan , ed. Ludwig W. Adamec, vol. 3: Herat and northwestern Afghanistan ,Graz1975,s.v.v Badghis", "kalanao" (by Wanliss and Dobbs); Karta (Firm), Atlas of the Middle East , ed. Moshe Brawer, New York 1988; J. Marquart, E ¦ ra ¦ ns § ahr , Berlin 1901; Mohammad Amin Wakman, Afghanistan at the crossroads , New Delhi 1985.
/خسرو خسروی /دانشنامه جهان اسلام