نخستين بار، واژهی پان ايرانيسم را در ايران شادروان دكتر محمود افشار يزدی به كاربرد. وی در سال ١٣٠٦ خورشيدی، در مقالهای با عنوان “مليت و وحدت ملی ايران” از واژهی “پان ايرانيزم”، برابر پان تركسيم و پان عربيسم، نام برد. پنج سال بعد، در سال ١٣١١ خورشيدی، وی در نامهای كه به انجمن ادبی كابل (افغانستان) نوشت، به صورتمشخص از “پان ايرانيسم” به عنوان يك انديشهی فراگير سياسی، ياد كرد. پيش از آن تاريخ، در زبان فارسی سخن از واژهی پان ايرانيسم و انديشهی پان ايرانيسم، به ميان نيامده بود.[سرچشمهی انديشهی پان ايرانيسم (پان ايرانيزم)، سايت مرکز پژوهشهای کاربردی]
در اين نوشته، دکتر افشار يزدى از هماهنگی و اتحاد ميان ايران و افغانستان سخن گفته و سختىهایی را که در این راه میدید بازگو کرده بود. اين کهنترين کاربرد واژه پانايرانيسم است که از آن آگاهى داريم. پانايرانيسم، بمانند هر مقولهٴ اجتماعى- سياسى ديگر، از ديدگاههاى گوناگون تعريفهاى گوناگونى دارد. ما اينجا به دو تعريف زير بسنده خواهيم کرد. [پانایرانیسم چیست و چه میگوید، سايت پان ايرانيسم]
پانايرانيسم از ديدگاه دکتر محمود افشاريزدى
پانايرانيسم در نظر من بايد "ايدهآل" و هدف اشتراک مساعى تمام ساکنين قلمرو زبان فارسى باشد در حفظ زبان و ادبيات مشترک باستانى. منظورم اتحاد کليه ايرانینژادان - فارسها، افغانها، آذریها، کردها، بلوچها، تاجيکها و غيره - است براى حفظ و احترام تاريخ چند هزار سال مشترک و زبان ادبى و ادبيات مشترک. هيچ وقت عقلاى ايران انديشه اينکه به خاک کشورهاى ديگر تجاوز کنند را در مخيله خود نداشتهاند. هميشه حرف اين بوده است که ما بايد از لحاظ ارضى وضع کنونى خود را نگاه داريم و استوار کنيم.
پانايرانيسم ما بايد جنبه دفاعى و فرهنگى داشته باشد نه تهاجمى. به اين معنى که در برابر "پان"هاى ديگر، مانند پانتورانيسم يا پانعربيسم که قصد تجاوز از حدود ارضى خود دارند، مقاومت داشته باشيم.[۱]
پانايرانيسم از ديدگاه حزب پانايرانيست
پانايرانيسم وحدت و هماهنگى همهٴ تيرههاى ايرانى است در جهت استقرار حاکميت ملت ايران.
ملت بزرگ ايران داراى يک وطن، يک تاريخ، يک فرهنگ، و آداب و رسوم میباشد. پراکندگى، تفرقه و تشتت، و وضع کنونى به ملت ايران تحميل شده است. پانايرانيسم نهضت وحدت طلب ملت ايران است. پانايرانيسم جنبشى است سازنده و خلاق. نظامى است نوين بر اساس هدفهاى پرفروز تاريخ ايرانزمين. پانايرانيسم راهى است براى ملت ايران براى رهايى و وحدت.[٢]
تاريخچه پانايرانيسم
کوششهاى پانايرنيستها را میتوان به سه دوره تقسيم نمود: نهضت، مکتب، و حزب.
نهضت
با وجود آنکه دولت ايران در جنگ جهانى دوم اعلام بىطرفى نموده بود، در روز سوم شهريورماه ١٣٢٠، نيروهاى انگليس و روس، با همکارى همه جانبه آمريکا، به ايران يورش آوردند و اين کشور را باشغال درآوردند. در شامگاه هشتم شهريور، هنگامى که نيروهاى متجاوز به تهران سرازير شدند، گروهى نوباوهٴ ايرانى، با احساسات ميهنپرستانهٴ جريحهدار شده، قلوه سنگهاى کنار خيابان را برداشته و به سوى تانکها و نفربرها ى بيگانه پرتاب کردند. تنى چند از اين نوباوگان، از جمله محسن پزشگپور و محمدرضاعاملى تهرانى، بعدها با همگامى و هميارى کسانى چون علينقى عاليخانى و داريوش همايون، باشگاه ايراندوست را تشکيل دادند. در سال ١٣٢٢، باشگاه ايراندوست با همکارى محمود کشفيان، نادر نادرپور، سياوش کسرايى و ديگران نهضت محصلين را بوجود آوردند. خواستهاى نهضت محصلين همه صنفى بود و فعاليت آن مدت زمان کوتاهى بيشتر به طول نيانجاميد.
گروه باشگاه ايراندوست در سال تحصيلى ٢٣-١٣٢٢، نخست رستاخيز ملى را بوجود آوردند و به دنبال آن، در سال ١٣٢٣، "انجمن" را پیريزى کردند. انجمن در اين زمان به کارهاى زيرزمينى و مبارزات عملى و انقلابى روى آورده بود.
در ظهر هشتم خرداد ١٣٢۵، عليرضا رئيس، يکى از ياران انجمن، در نتيجه انفجار يک نارنجک، جان خود را از دست داد. با شهادت عليرضا رئيس، عزم ياران انجمن براى ادامهٴ مبارزه راسختر گشت. محسن پزشگپور، که در اين زمان سال پنجم دبيرستان را میگذرانيد، فرمان رئيس را نوشت، و در آن براى نخستين بار، از پانايرانيسم بصورت يک بنياد فکرى و ايدئولوژيکى، و تنها هدف و آرزوى انجمن، نام برد.
مکتب
در شامگاه ١۵ شهريور١٣٢۶، به پيشگامى محسن پزشگپور، محمدرضا عاملی تهرانى، علينقى عاليخانى، داريوش همايون، حسين طبيب، و گروهى ديگر از اندامان انجمن، مکتب پانايرانيسم تشکيل شد. به دنبال آن، کلاسهايى براى مبلغان پانايرانيسم برگذار شد و آموزشهاى لازم به منظور تبليغ اين انديشه به آنان داده میشد.
در سال تحصيلى ٢٧-١٣٢۶، داريوش فروهر، منوچهر تيمسار، محمد مهرداد، و مهدى صديقى به مکتب پانايرانيسم پيوستند. داريوش فروهر و چند تن ديگر در آبانماه١٣٢٧ جدا شدند و حزب نبرد ايران را تشکيل دادند. در اين هنگام، مبارزات پانايرانيستها وسعت بيشترى يافت. مبارزهٴ سختى ميان پانايرانيستها و ناسيوناليستها از يک سو، و برخى از افراد حزب توده از سوى ديگر، شکل گرفت. در مبارزات ملى شدن نفت، هواداران حزب توده تنها خواهان لغو قرارداد نفت جنوب بودند، ولى پانايرانيستها از ملى شدن نفت در سراسر ايران طرفدارى میکردند. کتاب "بنياد مکتب پانايرانيسم"، که تدوين و بحث در مورد مطالب آن از هنگام تشکيل مکتب شروع شده بود، در سال ١٣٢٩ منتشر شد و کلاسهايى براى آموزش مطالب آن برگذار شد.
حزب
در آبانماه ١٣٣٠، اکثريت اندامان مکتب موافقت کردند که با حزب نبرد ايران، به دبير مسئولى داريوش فروهر، ائتلاف کنند و "حزب ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم" را بوجود آورند. داريوش فروهر دبير مسئول حزب شد و اندامان کميته موقت عالى رهبرى عبارت بودند از: محسن پزشگپور، محمدرضاعاملى تهرانى، جواد تقیزاده، و حسنعلى صارم کلالى.
گروهى از اعضاى مکتب نيز بودند که با ورود به مرحله حزبى مخالف بودند. اين گروه به پيشگامى محمد مهرداد و منوچهر تيمسار، سازمان پانايرانيست، يا پرچمداران پانايرانيسم، را بوجود آوردند.
فعاليتهاى يکپارچۀ حزب ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم بيش از دو يا سه ماه به درازا نکشيد. در هفدهم دیماه ١٣٣٠، گروهى از افراد مکتب پانايرانيسم از تهران و شهرستانها، که از خط مشى حزب به دبير مسئولى داريوش فروهر خشنود نبودند، تصميم به جدا شدن از اين حزب و تشکيل حزب پانايرانيست گرفتند. محسن پزشگپور، محمدرضا عاملى تهرانى، اسماعيل فريور، و هوشنگ آقابياتى، به عنوان کميته موقت حزب پانايرانيست، مسئول تدارک برگذارى نخستين کنگره اين حزب گرديدند. تا پيش از کودتاى ٢٨ مرداد ١٣٣٢، تلاشهايى براى بهم پيوستن دو حزب ملت ايران و پانايرانيست صورت گرفت که به نتيجه دلخواه نرسيد.
حزب ملت ايران بر بنياد پانايرانيسم، به رهبرى داريوش فروهر، به فعاليت خود ادامه داد و به جبهه ملى پيوست. اين حزب، در بيستم دیماه ١٣٣٧، مرامنامهاى در چهارده بند ارائه نمود که در مجموع با انديشههاى پانايرانيسم تضادى نداشت. اين مرامنامه، در نخستين کنگره حزب در پانزدهم شهريور ١٣۴٠، مورد پذيرش قرار گرفت. افزوده بر آن، در اين کنگره، پرچم پانايرانيسم، عنوان "بر بنياد پانايرانيسم" از نام حزب، و نيز کلمه "سرور" براى خطاب به اندامان حزب، حذف گرديد.
حزب پانايرانيست به جبهه ملى نپيوست، ولى در مبارزه ملى شدن نفت و ديگر سياستهاى ملى دکتر محمد مصدق، نخست وزير وقت، از او حمايت میکرد. در جريان دفاع دکتر مصدق از منافع ملت ايران در دادگاه لاهه، حزب پانايرانيست کاملاً از او حمايت کرد. در قيام ٣٠ تيرماه ١٣٣٠، هوشنگ رضيان، يکى از اعضاى حزب، در جريان اين قيام در حمايت از دولت کشته شد. با بالا گرفتن اختلافات ميان دکتر مصدق و آيتﷲ کاشانى، غالب گروههاى سياسى از يکى عليه ديگرى جانبدارى میکردند. حزب پانايرانيست، با وجود حمايت کامل از دکتر مصدق، از حمله به جناح طرفدار آيتﷲ کاشانى خوددارى میکرد و همواره سعى در جلوگيرى از مخالفتهاى دو گروه مینمود.
کودتاى ٢٨ مرداد ١٣٣٢ با حمايت مستقيم آمريکا و انگليس و توافق ضمنى روسها و سکوت حزب توده و عدم مقاومت گروههاى ملى و هواداران مصدق به نتيجه رسيد؛ و دولت ملى دکتر مصدق ساقط شد. اين کودتا سرنوشت همهٴ گروهها و احزاب سياسى را دگرگون ساخت. پس از کودتا، فعاليتهاى حزب پانايرانيست به صورت مخفى ادامه پيدا کرد.
در اواخر دهه ١٣٣٠، اندکى از فشار سياسى بر روى گروههاى سياسى کاسته شد و امکان فعاليت بيشتر براى آنان پديد آمد. در تيرماه ١٣٣٩، جبهه ملى دوم تشکيل شد که حزب ملت ايران نیز جزئى از آن بود. جمعيت نهضت آزادى ايران، در ارديبهشت ١٣۴٠، توسط مهدى بازرگان و آيتﷲ سيد محمود طالقانى پایهگذاری شد، و آن نيز به جبهه ملى پيوست.
از همان آغاز اختلافاتى ميان رهبران نهضت آزادى و ديگر رهبران بنياد جبهه ملى از جمله دکتر غلامحسين صديقى، دکتر کريم سنجابى، الهيار صالح، بروز کرد. اين اختلافات سرانجام به ازهمپاشى جبهه ملى دوم و تشکيل جبهه ملى سوم انجاميد. با وجود آنکه در آن زمان جبهه ملى يک سازمان قوى و مورد اقبال مردم بود، در ميان اندامان آن، بر سر نحوه فعاليت تشکيلاتى و سازمانى، دو طرز فکر مختلف وجود داشت. يک گروه خواستار اين بود که جبهه ملى از افراد تشکيل بشود و نه از احزاب، و ديگرى خواستار حفظ شکل سنتى جبهه ملى بود. اکثر اعضاء شوراى مرکزى جبههٴ ملى طرفدار طرز فکر اول بودند.
حزب پانايرانيست نيز بر فعاليت خود افزود و در بهمنماه آن سال کنگرهٴ دوم حزب برگزار گرديد. از نيمۀ اول مهرماه ١٣۴٠، نسل جوان، ارگان سازمان دانشجويان حزب پانايرانيست، دورهٴ دوم انتشار خود را آغاز نمود. در اروپا، ناسيوناليسم، نشريه دانشجويان پانايرانيست خارج از کشور، منتشر میشد. جزوهٴ "عصر بيدارى ملتها"، نوشتۀ دکتر محمودى بختيارى؛ "مکتبهاى مشهور سياسى" و "دو جنبۀ مبارزه با بلشويسم"، نوشتهٴ دکتر عاملى تهرانى؛ و جزوۀ "انجمنهاى ايالتى و ولايتى يا طرح تجزيه ايران" منتشر شد. در اسفندماه ١٣۴٠، نشريهٴ تعليماتى شماره ١ حزب پانايرانيست، با بحثهايى پيرامون موقعشناسى و وظايف و اختيارات مسئولان و رابطان حزب در شهرستانها منتشر گرديد. در همين هنگام، بحث و بررسى گروههاى حزبى جهت تنظيم و تدوين برنامههاى حکومتى حزب پانايرانيست آغاز گشت.
کنگره سوم حزب پانايرانيست در مهرماه ١٣۴١ برگزار شد و طى آن تصميم برآن گرفته شد که از حداکثر امکانات قانونى براى فعاليت علنى استفاده شود. اعضاى کميته عالى رهبرى عبارت بودند از محسن پزشگپور، دکتر محمد رضا عاملى تهرانى، دکتر فضلﷲ صدر، دکتر عباس روحبخش، حسن کامبخش، دکتر هوشنگ طالع، و دکتر عبدﷲ افسرپور. کميته عالى رهبرى، در نشست آبان ماه ١٣۴١، دکتر عاملى تهرانى را به دبير مسئولى حزب انتخاب نمود.
در اين هنگام، آن دسته از اعضاى حزب پانايرانيست و حزب ملت ايران که از جدايى اين دو حزب خشنود نبودند، براى اتحاد دوبارۀ آنان تلاشهايى را آغاز کردند. نشستى با حضور داريوش و پروانه فروهر، که تازه پيوند زناشوئى بسته بودند، محسن پزشگپور، دکتر محمد رضا عاملى تهرانى، و گروهى از اعضاى دوحزب بر گزار شد. در اين جلسه پيشنهادهاى مختلفى براى وحدت مطرح شد که هيچيک مورد قبول هر دو طرف واقع نشد. بدين ترتيب، فرصتى ديگر براى اتحاد اين دو حزب از دست رفت.
لوايح ششگانه، که در سال ١٣۴١ از سوى شاه پيشنهاد شده بود، و بعدها انقلاب سفيد نام گرفت، بويژه دو اصل اصلاحات ارضى و خلع يد از اربابان بزرگ، و همچنين شرکت زنان در انتخابات، از نظر حزب پانايرانيست حائز اهميت ويژهاى بود. اين حزب، اگر چه عضو جبهه ملى نبود، ولى همواره سعى داشت که دوشادوش آن فعاليت نمايد. با توجه به اين امر، حزب پانايرانيست با برخى سران جبهه ملى، از جمله دکتر صديقى، دکتر سنجابى، دکتر بقايى، و داريوش فروهر، تماس گرفت و به آنان پيشنهاد کرد که دررفراندوم ششم بهمن شرکت کنند. حزب پان ايرانيست معتقد بود که کسانى که در اطراف شاه بودند از اعتقاد و توان لازم براى اجراى چنين اصول مهمى برخوردار نبودند. به اين ترتيب، نيروهای ملى میتوانستند مبارزهاى همه جانبه با دست اندرکاران حکومت را آغاز کنند. اين پيشنهاد مورد قبول و توجه چند تن از رهبران جبهه ملى قرار گرفت، ولى به سبب تنشهاى درون-سازمانى نتوانست مورد بررسى درخور قرار گيرد. داريوش فروهر لوايح ششگانه را عوامفريبى شاه میدانست و با راٴى مثبت دادن به آن مخالف بود.
حزب پانايرانيست، در اواخر دیماه ١٣۴١، موافقت مشروط خود را پيرامون لوايح ششگانه اعلام کرد. در اعلاميه اين حزب، مورخ ٢٧/١٠/١٣۴١، آمده است: " ... گو اينکه لايحه اصلاحات ارضى و ملحقات آن داراى پارهاى نواقص است، از جمله آنکه تحولات کشاورزى را در مسير رشد سريع اقتصادى تاٴمين نمیکند، ... و گو اينکه پنج طرح ديگرى که به تصويب ملى گذاشته شده است، آن چنان توانايى ايجاد تحول و دگرگونى در زمينههاى اجتماع را ندارد، ... و گو اينکه خلع يد از عوامل فاسد و منحرف و کهنهٴ هيئت حاکمهٴ ايران و استقرار يک حکومت ناسيوناليستی و وصول به نظام شايستهٴ ملت ايران ممکن نيست ...، حزب پانايرانيست، بخاطر حمايت و پشتيبانى از اين گامى که به جلو برداشته شده است، در امر تصويب ملى پاسخ آرى خواهد داد و موافق مشروط میباشد. " جزوهٴ "نظرات انتقادى و تکميلى حزب پانايرانيست در باره لوايح ششگانه" نيز که بيانگر نظرات حزب بود، در همان زمان منتشر شد .
اختلافات درونى جبهه ملى از يک سو، و مخالفت سران جبهه با بنيانگذار آن، دکتر مصدق، بر سر اساسنامه آن از سوى ديگر، منجر به توقف فعاليتهاى جبهه ملى دوم در نيمه دوم سال ١٣۴٢ گرديد. پس از متوقف شدن کوششهاى جبهه ملى، گروهى از اندامان آن از دکتر مصدق خواستند که تشکيل جبهه ملى جديدى را، به صورتى که خود او مقتضى میدانست، به باقر کاظمى ارجاع کند. دکتر مصدق به توصيه آنان عمل نمود. به اين ترتيب، با نظارت باقر کاظمى و شرکت احزاب و جمعيتهاى: نهضت آزادى ايران، سازمان دانشجويان جبهه ملى، حزب ملت ايران، و جامعه سوسياليستهاى نهضت ملى، تلاش بر اين شد که جبهه ملى ديگرى به نام جبهه ملى سوم تشکيل گردد. اما در عمل، جبهه ملى سوم هيچگاه به صورتى که بايد پا نگرفت.
به دنبال رفراندوم ششم بهمن ١٣۴١، تحولات کشور هرچه بيشتر بر قدرت شاه میافزود. تيمور بختيار، رئيس پر قدرت سازمان امنيت، برکنار و تيمسار پاکروان به جاى او نشست. انتخابات مجلس ٢١ در شهريور ماه ١٣۴٢ زير نظر اسدﷲ علم برگزار شد. از نمايندگان دورههاى گذشته تنها ١٨ تن در اين مجلس حضور داشتند، و کارآيى اين مجلس عملاً سلب شده بود. حزب پانايرانيست در انتخابات شرکت نکرد. جبهه ملی نيز اين انتخابات را تحريم کرد.
حزب پانايرانيست که تدوين برنامه حکومتى خود را قبل از کنگره سوم، يعنى از سال ١٣۴٠ آغاز و اکنون به پايان رسانده بود، خود را آماده حضور در صحنه سياسى کشور میديد. کنگره چهارم حزب در تيرماه ١٣۴٣ تشکيل گرديد. در اين کنگره، پيشنهاد غير منتظرهاى از سوى دکتر عاملى تهرانی، دکتر صدر، دکتر طالع، دکتر روحبخش، و محمد على زرشکى مطرح گرديد. بموجب اين پيشنهاد، که با اکثريت نيز مورد تصويب قرار گرفت، کميته عالى رهبرى منحل شد. همهٴ اختيارات اين کميته و همچنين اختيارات دبير مسئول به محسن پزشگپور، رهبر حزب، واگذار گرديد. به اين ترتيب، از آن زمان تا کنگره هفتم که در بهمن ١٣٧۶ تشکيل شد، سيستم رهبرى فردى بر حزب پانايرانيست حاکم گرديد.
برخى از اندامان حزب از اين تصميم ناخشنود بودند و تنى چند نيز از حزب کنارهگيرى کردند. اما حزب پانايرانيست همچنان فعاليت علنى خود را در درون و برون از کشور دنبال مىکرد. در آذرماه ١٣۴٣، شعارهاى ٣٩ گانهاى، به نام منشور سربلندى ايران، منتشر گرديد. اين منشور راهنماى مبارزات حزب پانايرانيست در آن برهه از زمان بود.
بندهايى از منشور سربلندى ايران: "بحرين، استان چهاردهم ميهن ما، بى ارزشتر از کشمير و قبرس نيست؛ آن را به مام ميهن بازگردانيد". "در برابر دشمن مسلح، بايد تا دندان مسلح بود". "درهاى دانشگاهها و مدارس ايران را بر روى همميهنان ساکن خليج فارس و ايرانيان خارج از مرز باز کنيد". "زمان، زمان وحدت است. ايرانيان، بر ضد تجاوز و نفوذ بيگانگان متحد شويد". "به فرزندان اين سرزمين نقطه حرکت واحد و امکان و فرصت مساوى بدهيد". "اين سرزمين، ايرانزمين است. در ايرانزمين، براى هيچ انديشه ضد ايرانى جایی نيست". "هر سازمان ادارى بايد خشتى از بناى عظيم نظم ملى باشد". "سکوت دشتها و کوهستانهاى ايرانزمين را با فرياد پر خروش گردش چرخ کارخانهها در هم شکنيد".
داريوش فروهر پس از انقلاب ١٣۵٧ وزير کار در دولت موقت مهدى بازرگان گرديد. او و همسرش، پروانه فروهر، در آذرماه ١٣٧٧ در خانهٴ خود به دست عوامل وزارت اطلاعات جمهورى اسلامى کشته شدند.[٣]
از نظر پانايرانيستها ايران کجاست و ايرانی کيست؟
ايران کجاست؟ اين سرزمينى که ميهن ايرانيان است بر کدامين پهنه از گوى زمين گسترده است؟ ايرانيان کدامند؟ نام و نشانشان چيست، تاريخ و روزگارشان چگونه گذشته است و امروز چگونه میزيند؟ اگر اين مقوله را از ديدگاههاى تاريخى وفرهنگى بررسى کنيم، میتوانيم هدفها وايدهآلهاى خود را به وضوح و آشکارا معين سازيم. اين هدف بايد، بدون توجه به امکانات ناچيز امروز ما، و فقط از روى راستیهاى بیچونوچراى تاريخ و هستى ملت ما، معين و مشخص گردد.
ميهن ايرانيان فقط اين سرزمين به اصطلاح گربهمانندى نيست که امروز دولتى در تهران بر آن فرمان میراند، و ايرانيان تنها کسانى که در آن پهنه از زمين روزگار میگذرانند، نيستند. در گردش روزگار، ميهن ايرانيان بارها جمع و تفريق شدهاست. ميهن ايرانيان بارها مورد هجوم قرار گرفتهاست. پيروزىهاى بزرگ، و شکستهاى بزرگ از سر ما گذشتهاند. ما بايد "ايران" را بشناسيم و ايرانيان را، در هرجاى جهان که باشند، شناسايى کنيم. ايران ميهن همهٴ ايرانيان است. فارسها، کرمانیها، مازندرانیها، گيلانیها، ترکمنها، آذریها، خراسانیها، افغانستانیها، خوزستانیها، بلوچها، تاجيکها، کردها، لرها و... همه ايرانى هستند. فلات ايران، يا به قولى ايرانشهر، حوزهٴ فرهنگ ديرپاى ايرانى و ميهن همهٴ ما ايرانيان است. هيچيک را به ديگرى فزونى نيست. همهٴ ما اندامهاى يک پيکريم: پيکر ملى ايران.[۴]
ايران
ايران به معنى سرزمين قوم آرياست. آرياييان اقوام سفيدپوستى بودند که، حدود سه هزار سال پيش از ميلاد مسيح، از سرزمين اصلى خود به آسياى مرکزى مهاجرت کردند. طى هزار و پانصد سال، اندک اندک از آنجا به سوى غرب و جنوب گسترش يافتند. دستهاى از آنان در درۀ سِند و بخشى از هندوستان جاى گرفتند. گروهى ديگر با گذشتن از کوههاى قفقاز راه خود را تا اروپا ادامه دادند. در اين ميان، طوايفى از آرياييان از گذرگاههايى در دوسوى درياى خزر به سرزمينهاى جنوبى راه جستند و در پهنهٴ ايران سکونت گزيدند. پيش از آرياييان، در نواحى غرب و جنوب غرب ايران کنونى، مردمى متمدن مىزيستند که برخى آثار باستانى از آنان بدست آ مده است. اما مهاجرين آريايى توانستند تمدن و فرهنگ بوميان را جذب کنند و به قدرتى بزرگ و يکپارچه تبديل شوند. از آن پس، جايگاه آرياييان "ايران" خوانده شد. نام ايران در دورههاى مختلف تاريخ اندک تغييرهايى کرده است. ساسانيان به آن ايرانشهر میگفتند. اروپاييان، به تقليد از نوشتههاى يونانى، که بيشتر مربوط به زمان هخامنشيان است، ايران را پرس (Perse) يا پرشيا (Persia) میناميدند، که نام بخشى از ايران يعنى فارس است. اما از سال ١٩٣۵، به درخواست دولت وقت ايران، نام کشور در نوشتهها، مکاتبات، و اسناد بينالمللى همه جا ايران ذکر میشود.
فلات ایران و ویژگیهای طبیعی آن
فلات (نَجد) ايران بزرگ سرزمين وسيعى به مساحت حدود دو ميليون و ششصد هزار کيلومتر مربع در آسياى جنوب غربى است. اين فلات بين رودهاى جيحون (آمو دريا) در شمال شرقى، کورا در شمال غربى، سند در جنوب شرقى، و دجله در جنوب غربى قرار دارد. فلات پامير در مشرق، فلات ارمنستان و آسياى صغير (ترکيه) و دشت بينالنهرين (سرزمين ميان دو رود دجله و فرات) در مغرب، کوههاى قفقاز و درياى خزر و جلگهٴ ماوراءالنهر (سرزمينهاى ميان رود جيحون و سيحون، سير دريا) در شمال و شمال شرق، و خليج فارس و درياى عمان در جنوب، محدودۀ طبيعى فلات ايران را مشخص میکند.
ايران امروز، با مساحتى نزديک به يک ميليون و ششصد و چهل و هشت هزار کيلومتر مربع، بخشى از اين فلات است. سرتاسر شمال فلات ايران را رشته کوههاى البرز فرا گرفته است که از آرارات، در کوههاى قفقاز در غرب ايران، تا هندوکش، در شمال افغانستان، و از آنجا تا هندوستان ادامه دارد. اين ديوار طبيعى سدى است که جز در دو نقطه راه ورود به داخل نَجد ايران را میبندد.
يکى از اين دو شکاف طبيعى در ناحيۀ کوهستانى غور و در مسير رود جيحون قرار دارد. جايى که شهر بزرگ و تاريخى بلخ نزديک آن ساخته شده است. در نيمهٴ هزارهٴ دوم پيش از ميلاد مسيح، شاخهاى از اقوام آريايى از ا ين راه به نجد ايران رخنه کردند و در درههاى حاصلخيز سرزمينى که خراسان بزرگ ناميده میشود سکونت گزيدند. شکاف ديگر در غرب درياى خزر واقع شده است. جايى که رشته کوههاى البرز در آذربايجان به کوههاى زاگرُس نزديک میشود. رشته کوههاى زاگرُس، از شمال غربى به جنوب شرقى، در مسير سواحل خليج فارس و درياى عمان، به صورت چينخوردگیهاى موازى قرار گرفتهاست. درههاى اين قسمت، که در بعضى نقاط حدود ١٠٠ کيلومتر درازا و ١٠ تا ٢٠ کيلومتر پهنا دارد، از چراگاههاى سرسبز و درختان جنگلى کهن پوشيده شده است.
مردم اين منطقه به گلهدارى و پرورش اسب اشتغال دارند. گرماى تابستان در اين درهها مردم منطقه را ناچار میکند که به نواحى کوهستانى و خنک کوچ کنند. بدين ترتيب، طبيعت بخش بزرگى از مردم اين نواحى را ناگزير به چادرنشينى کرده است. در قسمت مرکزى زاگرُس، که لرستان کنونى در آن قرار دارد، اقوام کاسى در هزارهٴ دوم پيش از ميلاد به بابل در دشت بينالنهرين حمله بردند و بيش از پنج قرن بر آن حکومت کردند.
آذربايجان در زاويه دو رشته کوههاى البرز و زاگرُس قرار گرفته است و منطقهاى است حاصلخيز و پرجمعيت. بواسطهٴ موقعیت طبيعى خود، و وجود بريدگیهاى متعدد در نواحى شمال، شمال غربى، و شرقى آن، محل رفت و آمد بسيار بوده است. از طريق اين جادهها نخستين مهاجران آريايى به ايران وارد شدند و به تدريج به تشکيل پادشاهیهاى مقتدر ماد و هخامنشى و ايجاد فرهنگى پويا و ماندگار توفيق يافتند. اين گذرگاهها از نظر داد و ستد ميان چين و سواحل مديترانه نيز داراى اهميت بوده است. دو جاده مهم بازرگانى، که سرزمينهاى شرق و غرب جهان متمدن گذشته را به يکديگر میپيوست، از اين راهها میگذشت.
اما در طول تاريخ، از اين دو گذرگاه مهم، يکى د ر خراسان بزرگ و ديگرى در آذربايجان، اقوام مهاجم بسيار نيز به ايران حمله آورده و موجب کشتار و ويرانى و بروز بدبختىهاى بزرگ شدهاند. جلوگيرى از نفوذ و تسلط اقوام بيابانگرد نيمهوحشى يکى از مهمترين هدفهاى نظامى و دفاعى کشورهاى متمدن و مقتدر جهان باستان بود. از اينرو، با دربندهاى عظيم آهنين، از اين دو شکاف در زره طبيعى فلات ايران پاسدارى میشد.
در زمان شاهنشاهى ساسانيان، امپراتورى مقتدر روم سالانه مبالغى هنگفت براى نگهدارى اين دو دربند میپرداخت. پس از حملهٴ عرب و درهم ريختن اساس گذشته، طوايف آسياى مرکزى به تدريج به درون ايران راه جستند. حملهٴ ويرانگر و خونبار مغول و تيمور به ايران، و پيش از آن پيشروى هونها و آتيلا در اروپا، در قرنهاى چهارم و پنجم ميلادى، تحقق کابوس هراسناکى بود که صدها سال خواب شاهنشاهان و امپراتوران ايران و روم را میآشفت.
در ناحيه غرب و جنوب غربى فلات ايران نيز منطقۀ آسيبپذير کرمانشاهان و دشت خوزستان واقع شده که بسيارى از حملههاى مهم به ايران از آنجا صورت گرفته است. حملهٴ اسکندر، حملهٴ اعراب، جنگ و گريزهاى طولانى سپاهيان عثمانى، و ورود نيروهاى بيگانه به ايران در جنگهاى بينالملل اول و دوم از اين گذرگاه بوده است. اين برخوردها، هربار به نوعى، نظام اجتماعى و سياسى و اصول اعتقادى و فرهنگ مردم ايران را دستخوش دگرگونیهاى اساسى کرد. اين منطقه در داد و ستد علمى و فرهنگى و بازرگانى ايران با جهان متمدن نيز سهم بزرگى داشته است.
ضلع سوم نَجد ايران را کوههاى ناحيه مُکران میپوشاند که از راه بندرعباس، و جادهاى که از بلوچستان به طرف مشرق تا کُويته در پاکستان میرود، با خارج ارتباط دارد. ايالت سيستان، با موقعیت ويژه خود، در اين منطقه قرار گرفته است. اين سرزمين در اوستا زَرَنک يا زَرَنکا ناميده شده. اما مقارن حکومت مادها، سکاها - که از اقوام آريايى بودند - در اين سرزمين جا گرفتند و نام خود را به آن دادند. سَکِستان، سَجِستان يا سيستان از کانونهاى بزرگ فرهنگى ايران باستان است. شاهنامه فردوسى، حماسهٴ ملى ايران، سخن از داستانهاى پهلوانان اين سرزمين گفته؛ و زرتشت، پيامبر ايرانى، کتاب خود اوستا را به زبان مردم اين ناحيه آورده است. سيستان از ديرباز راه مبادلههاى بازرگانى و فرهنگى گستردهاى با هند و گذرگاه کشورگشايان و ماجراجويان بسيار بوده است.
بخش مرکزى نَجد ايران سرزمينى خشک و بیآب و علف است که در شمال آن دشت کوير با جلگههايى باتلاقى و نمکزار قرار دارد. در برخى از بخشهاى دشت کوير که نمک کمترى دارد امکان زندگى محدود پديد آمده است. اما بخش جنوبى منطقه که دشت کوير ناميده میشود، بطور کلى از زندگى تهى است و کمتر کسى جراٴت گذشتن از آن را به خود داده است.
بدين ترتيب، فلات ايران بزرگ سه گوشهاى است که راٴس آن در ناحيهٴ آذربايجان قرار دارد و قاعدۀ آن خطى فرضى است که سرچشمهٴ رود جيحون را به رودخانهٴ سند و درياى عمان امتداد میدهد. اين پهنهٴ وسيع از نظر موقع جغرافيايى چهارراه برخورد اقوام و ملل گوناگون بوده و اين خود در تاريخ و فرهنگ مردم اين مرز و بوم تاٴثيرى عميق و همه جانبه برجاى گذاشته است[۵].
(۱) افغاننامه، دکتر محمود افشار يزدى، جلد سوم، چاپ تهران، ١٣۶١ خورشيدى، صفحات ۴٧۵ تا ۴٨٢
(۲) برگرفته از "ضد استعمار" نشريه داخلى حزب پانايرانيست، سال دوم، شماره ١٣، فروردين ١٣٧٨
[٣] ماٴخذ: عمدتاً "نگاهى گذرا بر تاريخ پانايرانيسم" که توسط مهندس رضا کرمانى به صورت پاورقى در "ضداستعمار"، نشريه داخلى حزب پانايرانيست، نوشته میشود. نشریه "ضداستعمار" اکنون "حاکمیت ملت" نامیده میشود.
[۴] با انتشار هر بخش تازه از اين مجموعه، چکيدۀ آن به اين صفحه افزوده خواهد شد.[*]
[۵] برگرفته از دانشنامه کوچک ایران، نوشته ژاله متحدین و محمدجعفر محجوب[*][**][***][****][1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
نژاد پرستی، آريا ئيسم و پان ايرانيسم