محمد حسن شرق یکی از سیاستمداران سابقه دار افغان است که در نخستین کودتا برای تغییر نظام شاهی به جمهوری در کنار محمد داود نقش کلیدی داشت.
به تعریف خودش، او "کرباس" پوش برهنه پایی بود که در "انار دره"، یکی ازولسوالیهای فراه در غرب افغانستان، هشتاد و سه سال پیش (۱۳۰۴) دیده به دنیا گشود.
در کتاب "تاسیس و تخریب جمهوریت افغانستان "- که برگهایی از خاطرات زندگی اوست- او از فقر جانکاه و شرایط نامساعد زندگی برای روستایان حکایت دارد و از این که چگونه "تاریک اندیشان" حتی در همان زمان روستاها را از نعمت سواد و دانش محروم نگه می داشتند.
او از تکفیر معلم نقاشی مکتبی (مدرسه) که در آن درس می خواند، سخن می زند و از بیماریهایی می گوید که ناگهان می آمد و صدها کودک را می ربود.
چگونه او به پایتخت، کابل، می آید و تحصیلاتش را تا سطح دانشگاه در رشته طب (پزشکی) پیش می برد؟
با عضویت در "اتحادیه دانشجویان" به چهره پرخاشگر و مبارزی در برابر "بی عدالتیها" مبدل می شود و پس از دیدار و آشنایی با محمد داوود، یکی از اعضای خانواده شاهی- که در صدد تغییر نظام بود- راهش به سوی سیاست و قدرت باز می شود.
با پیروزی کودتای محمد داوود خان در ۲۶ سرطان (تیر) ۱۳۵۲ آقای شرق- که خود از رهبران کودتا بود- در مقام عالی کشور در کنار رهبر کودتا قرار می گیرد.
پس از آن به کارهای دیپلماتیک مامور می شود و آخرین بار در سال ۱۳۶۷، در زمان دکتر نجیب الله، برای مدتی در مقام نخست وزیری قرار می گیرد؛ اما به زودی برکنار می شود. حالا او در آمریکا در مهاجرت زندگی دارد.
در ماه جون (ژوئن)- که در آمریکا بودم- در لس آنجلس با آقای شرق دیداری داشتم و به بهانه سی و پنجمین سالروز تشکیل نخستین جمهوری در افغانستان با او صحبت می کردم.
برای مصاحبه قرار بعدی گذاشتیم. او در ضمن دیدار و نوشیدن چای، پاره ای از خاطراتش را با دوست و همکار سیاسی اش، محمد داوود، برای من حکایت می کرد.
دیدار در وادی قو در"اورنج کونتی"
قرار دیدار را در لندن با آقای شرق گذاشته بودم. بعد از ظهر بود. به همراهی یکی از دوستان خانوادگی راهی "اورنج کونتی" شدیم. این شهر از توابع لس آنجلس در کالفرنیا است. بیشتر خانه های آن روی تپه ها واقع شده و دارای مناظر زیبای طبعیت و آب و هوای گوارا در چهار فصل سال است. حس شرق در منزل پسرش که آنجاست زندگی می کند.
نخستین کلماتی که در صحبت ما رد و بدل می شود شکایت و حکایت از غربت و حس تنهایی بود که او را به شدت رنج می دهد.
او می گوید :"در این محله همسایه ها فقط در دیدار از دور به سوی هم دست تکان می دهند. دوست و آشنایی نیست که با او صحبت و درد دل کرد."
آقای شرق با خاطرات گذشته اش مشغول است و گاهی آنها را به صورت متن و کتاب در می آورد تا کنون دوبار کتاب نوشته است: "کرباس پوشان برهنه پا" و نسخه اصلاح شده آن به نام "تاسیس و تخریب جمهوریت در افغانستان".
اینکه چگونه او توانست اعتماد یک عضو خانواده سلطنتی را جلب کند و با او دوست و همکار شود، داستان طولانی دارد؛ اما مهمترین نکته آن یک تصادف است.
می گوید پدرش به او گفته بود بزرگترین موفقیت در زندگی یک انسان پاسداری امانت دیگران است. می گوید با داوود خان عهد کرد که در حفظ رازهای او به مثابه یک امانت دار خوب برخورد کند.
مرگ سیاستمدار
گرم صحبت هستیم. چای سیاه در پیاله ام تمام می شود و تعارف برای پیاله دوم را رد نمی کنم.
آقای شرق به خاطراتش بر می گردد: "از مرحوم داوود من سه نکته را همیشه به یاد دارم: اول این که در زمان ریاست جمهوری او روزی در اجلاس کابینه دکتر نوین، وزیر اطلاعات و فرهنگ بیرون رفت و بعد برگشت. رئیس جمهور گفت چه خبر است؟ او گفت در بنگلادیش کودتا شده و کودتاچیان همه اعضای خانواده رئیس جمهور مجیب الرحمن را تیر باران کرده اند.
هر یک از وزرا تبصره ای کردند. مرحوم داوود خان گفت: "مرگ برای یک سیاستمدار همین گونه خوب است. من از خداوند همین را می خواهم که اگر اتفاق می افتد همه خانواده با هم کشته شوند."
"به یاد داریم که در کودتای هفت ثور در همان دفتر، در ارگ، او و اعضای خانواده اش به دست جنایتکاری تیرباران شد."
"دوم زمانی که من برای ماموریت سفارت به جاپان (ژاپن) می رفتم به من گفت: خوب است خودت در خارج باشی. حد اقل از جمع رفقای ما یک تن هم اگر زنده باشد و روزی به مردم افغانستان بگوید که داود آنها را چه قدر دوست داشت کافی است."
"سوم زمانی که در جاپان بودم یک هفته پیش از کودتای هفت ثور به من تلفن کرد و گفت به نظرم تو هم بسیار زود به افغانستان خواهی آمد. یک هفته پس از آن کودتا شد و رژیم خلق مرا به کابل فراخواند."
آقای شرق خاطراتش را همراه با داستانهایی از سایر حاکمان و شاهان حکایت می کرد.
او گفت: "در تاریخ افغانستان شخصیتهای ملی و پاک نفس زیاد بودند؛ اما بدون شک داوود خان در این زمنیه مرد بسیار برازنده و پاک نفسی بود که من نظیر آنرا در پاکی نفس و ملی بودن کم دیده ام."
"داوود خان بسیار آدم متواضع بود و نمی خواست پول بیت المال را به مقاصد شخصی خود مصرف کند. باری در فرانسه در یکی از سفرهای رسمی عینک های او شکست؛ خرید عینک جدید بسیار گران بود. او از خرید آن امتناع کرد و گفت آن را در افغانستان خواهد خرید."
'روزگار پرماجرا'
در مصاحبه از او پرسیدم: چگونه داوود خان بر شما اعتماد کرد و شما با او همکار شدید؟
شرق: آشنایی ما در سالهای تحصیل در دانشگاه کابل صورت گرفت و در روزگار پر ماجرای سالهای هزار و سیصد سی و پنجاه خورشیدی به عنوان یک فرد هم عقیده همواره در کنار او بودم و شاید این موجب شد که مورد اعتماد او واقع شوم ضمناً او علاقه مند ایجاد رابطه با افراد ملی غیر از اعضای خانواده سلطنتی بود.
چرا تصور می شد فقط افراد چپگرا به دور او (داوودخان) جمع شده اند؟
بعد از جنگ جهانی دوم و در جریان سالهای جنگ سرد معمولاً در کشورهای جهان هر تحولی که صورت می گرفت و مردم برضد سیاست های استعماری قیام می کردند، آنها به نحوی با سازمانهای جاسوسی و کشورهای غرب و شرق پیوند داده می شدند.
چنانکه در چکوسلواکی، ایران و مصر این امر مصداق یافت. چون مناسبات سلطنت با غربی ها نزدیک بود حتی از همان اول صبح کودتا در حالی که بسیاری از همکاران ما را آنها حتی نمی شناختند آنها را متهم به کمونیست بودن کردند، ولی زمان باید نشان داده باشد که اینها به جز افواهات چیزی نبود.
چرا رابطه میان او و اسلامگراها همواره غیر صمیمانه بود؟
آقای شرق در پاسخ گفت: "داوود خان یک مسلمان راسخ و با خدا و با ایمان بود. با علمای غیروابسته هیچگاه مخالفتی نداشت؛ اما او مخالف آن بود که علما و روحانیون وابسته به پاکستان و عربستان سعودی به فعالیتهای سیاسی و تخریب کاری دست بزنند."
ده سال پیش کسی شاید این را باور نمی کرد؛ اما حالا که برخی اعمال این گونه روحانیون را مشاهده کرده اند شاید به داود خان حق بدهند که چرا او با آنها آن گونه رفتار داشت.
شما در یک مورد از این بابت بیمناک بودید که مبادا جمهوریت هم در دست اعضای خانواده سلطنتی قرار بگیرد؛ آیا چنین شد؟
نظر من مبتنی بر اطلاعات تاریخی بود. در خانواده پاینده محمد خان همواره جدل بر سر قدرت بود. وقتی (هریک از اعضای خانواده پاینده محمد خان) به قدرت می رسیدند طرف مقابل را عفو می کردند و کسانی را که در کنار آنها بودند محکوم ومنکوب می کرند."
گرچه داوود خان از این خصوصیت مبرا بود، ولی عواطف شخصی (در مورد روابط او) ممکن بود اثر بگذارد. داود خان در پی کسب قدرت نبود، بلکه می خواست قدرت به افغانستان منتقل شود؛ اما در پایان آنها (؟) توانستند سوءتفاهم را میان او و رفقایش بوجود آورند.
چرا جمهوری زود سقوط کرد؟
متاسفانه علل بزرگ بی اتفاق بین خود جمهوری خواهان بود. نظر جمهوری خواهان این بود که عناصر وابسته به خارج باید کنار زده شوند. راستی ها و چپی هایی بودند که وابستگی هایشان به پاکستان و شوروی آشکار بود. هر دو (راستگراها و چپگراها) فعالیتهایی در نظام شاهی داشتند که در جمهوریت فعالیت شان قطع شد. هر دوی آنها به شکلی در سقوط نظام نقش داشتند.
کمی در باره خود شخصیت او اگر بگویید؟
من می توانم بگویم که داوود خان مانند هر انسان دیگری از سهو و خطا و خودخواهی مبرا نبود؛ اما شخصاً نظر من این است که من در زندگی خود به عفت و پا کدامنی و تقوی او و عشق بی پایان او در اعتلای افغانستان و حفظ غرور ملی و حاکمیت کسی را ندیده ام و برای ثبات این ادعا می توانم بگویم که او جام شهادت را نوشید؛ اما حاضر نشد به بندگی سر نهد."[*]