این مقاله ترجمۀ فصل ششم کتاب "نژاد های افغانستان" تالیف ایچ. دبلیو. بیلیو نویسندۀ مشهورانگلیسی است. این کتاب درسال 1880 م چاپ شده وشامل یک پیشگفتارو13 فصل (مقدمه، افغان، تاریخ افغانستان، رابطۀ برتانیه با افغانستان، شیرعلی، پتان، یوسفزی، افریدی، ختک، دادیک، غلجی، تاجک و هزاره) میباشد. برگردان این فصل را بدون هیچگونه تبصرۀ به هموطنان خویش پیشکش می نمایم:[برگردان: سهیل سبزواری، سايت خراسان زمين][*]
کلمۀ پتان زمانیکه توسط مردم هند استعمال میشود ساحۀ تطبیق بسیار وسیع دارد ولی زمانیکه توسط خود پتان ها بکارمیرود ساحۀ تطبیق آن بسیارمحدود است. مردم هند، کلمۀ پتان را بتمام باشندگان افغانستان، حتی تاجکها وهزاره ها که فارسی زبان میباشند، اطلاق مینمایند. اما پتان ها، این کلمه را فقط درمورد مردمان پشتوزبان بکارمیبرند ولی نه همه پشتو زبانان، بلکه آنرا منحیث نام اجدادی قبایل معینی استعمال میکنند که حتی شامل افغان وغلزی نبوده وفقط باید پتان یا پختون باشد. اما بصورت عام، پتان منحیث نام مردم یا اقوام مختلفی که بزبان پشتوصحبت نموده وباشندۀ منطقۀ پتان یا پختون باشند، قبول گردیده است (همانطورکه یک باشندۀ انگلند بصورت عام بنام انگلیسی یاد میشود صرفنظرازینکه موصوف آیریش، سکات ویا ویلش باشد). طوریکه گفته شد افغانها وغلزیها هردو پتان گفته میشوند اما پتان اصلی هیچیک ازین دونیست؛ طوریکه آیریش، سکات و ویلش انگلیسی گفته میشوند درحالیکه انگلیسی اصلی هیچیک ازین هرسه نمیباشد.
منشای واژۀ پتان ومنسوبیت به آن، مارا به زمان های بسیارقدیم برمی گرداند. کلمۀ پتان بهیچوجه یک واژۀ بومی نبوده بلکه شکل هندوستانی واژۀ بومی پُختانه است که جمع پُختون یا پَختون میباشد. پُختون نام اجدادی مردمان منطقۀ است که بنام پُختونخواه یاد شده وبه زبانی بنام پُختو صحبت میکنند. ازینکه معنی کلمۀ پُخته چیست که ازان پُختون واشتقاقات آن حاصل شده است، میتواند یک موضوع قابل تامل باشد. بعضیها فکرمیکنند که عین واژۀ بومی پُخته (بمعنی "تیغه" یا "تپه") در تفاوت باغر (بمعنی "سلسله کوه" یا "قله") بوده وهردوکلمه متعلق به کلمات فارسی پشته وکوه است. حقیقت انکارناپذیری وجوددارد که نام پختونخواه درمطابقت کامل با خصوصیات این منطقه ازنقطۀ نظرفزیکی دارد. حقیقت دیگری نیزوجوددارد که درزمان هرودوتس، چهارقرن قبل ازمیلاد، این منطقه بنام پکتیا ویا پکتیکا وباشندگان آن بنام پکتیائی یاد می شدند. درافغانستان غربی حرف سخت "خ" بحرف "ش" نرم تبدیل شده وکلمۀ پُختون به پُشتون، پُختوبه پُشتوتعویض میشود. مطابق بعضی قبایل پختون (بخصوص افریدیها) پُختون وپُختوبقسم پَختون وپَختوتلفظ گردیده وخیلی نزدیک به کلمۀ پختوس هرودوتس میشود. طورمختصر، پَختون یا پُختون امروزی را میتوان ازنگاه قومی وموقعیت با پکتیائیهای مورخین یونانی یکسان دانست.
دراینجا یک تطابق قابل توجهی درواژه های اشتقاقی ازواژۀ پکتیا وجود دارد. هرودوتس یک منطقۀ دیگروکاملا متفاوت را با همین نام درولایت ارمینیا ذکرمیکند. همچنان میتوان این نام را ازطریق کشورهای اروپای جنوبی: پیکتاویوم باستانی (ویا پویکتیرهای معاصر) درفرانسه وازآنجا به پکت ها درجزایرخودمان ردیابی کرد. درحقیقت برای متفکرین کنجکاو درباستانشناسی، ساحۀ وسیعی برای کاوش وپژوهش درمنطقۀ پختونخواه وجود دارد جائیکه پکتها وسکاتهای باشندۀ آن میتواند با پکتها وسکاتهای کشورما مطابقت نمایند؛ درعین زمان کمبری خان خانواده کلات ها وقسمت بزرگ مردمان افریدی که بنام قمبرخیل وکمری یاد میشوند یکجا با لوگریهای لوگریا لوهگرمیتواند با کمبریائی ها ولوگری های برتانیه باستان مقایسه گردند. اگررابطۀ دربین این نامها موجود باشد ویا نباشد، مشابهت ونزدیکی آنها درمناطقی بسیاردورازهم قابل ملاحظه است، اگرمستحق تحقیق وتوجه بسیارجدی نباشد.
پکتیای هرودوتس منطقۀ همسرحد با اندوس بوده وشرقی ترین ولایتی است که درآن امپراطوری داریوش هیستاسپ گسترش داشته، شامل چهار قوم مجاوروتحت فرماندهی یک ستراپ یا حاکم بوده ودروسعت تا اندازۀ زیادی با پختونخواه فعلی مطابقت دارد. اصطلاح پختونخواه یک واژۀ کاملا بومی بوده وبندرت ازدهان بیگانگان شنیده میشود. خارجی ها یا بیگانگان بخصوص درجانب هند، تقریبا بطوراستثنائی این منطقه را به نام رُوه یاد میکنند که عین معنی کوه را داشته وباشندگان آنرا بنام روهیله یعنی کوهی ویا کوه نشینان مینامند.
چهارقوم مسکون دراین منطقه درزمان هرودوتس شامل گنداری، اپاریتی، ستاگیدی و دادیک بوده است. قوم اولی (گنداری) اززمانهای قدیم مشخص شده که باشندگان قدیم وادی پشاوربوده وحالا بنام مناطق مهمند ویوسفزی یاد میشود. اقوام دومی وسومی تاکنون معلوم نبوده و برای اولین باربا افریدی وختک امروزی تشخیص میشوند. قوم آخری یا دادیک هنوزموضوع قابل تامل بوده و فکرمیشود شاید با قبیلۀ منقرض شدۀ دادی مطابقت داشته باشد که دربین کاکردرمرزهای جنوبی منطقۀ ستاگیدیای باستانی مسکون بودند. البته بسیارعجیب خواهد بود اگراین اقوام را حالا پس ازگذشت بیش ازدوهزارسال بتوان با نامهای همسان ودرعین موقعیتی پیدا نمود که توسط مولف یونان باستان (که بنام پدر تاریخ یاد میشود) ذکرشده بودند.
جهت دریافت موقعیت های نسبی این چهارقوم پکتیائی بایست اولا نگاهی به جغرافیای باستانی این منقطه انداخت که درزمانهای قدیم بنام آریا ورته (برای پارس ها) وآریانا (برای یونانی ها)، بعدها بنام خراسان ودراین اواخربنام افغانستان یاد شده است. تقسیمات اداری آنها طوریکه توسط یونانی ها بما رسیده، اینگونه است: بکتریا ومارگیانا درشمال، آریا و زرنگیا یا درنگیا درغرب، پاروپامیزوس واراکوزیا دروسط وپکتیا و قسمتی ازبکتریا درشرق وگیدروزیا درجنوب بوده است. مرزها وحدود هیچیک ازاین مناطق بطوردرست معلوم نیست؛ اما برای مقاصدعملی، میتوان موقعیت عمومی ووسعت آنها را فرض نمود.
بکتریا – باخترپارس ها، پهلیکای هندوها وبکتریای یونانی ها را میتوان شامل تمام مناطقی دربین اکسوس علیا یا وخش (تا مرزهای غربی بلخ) و اندوس علیا (الی نطقۀ تقاطع با کوه دومه که بطرف شرق وغرب امتداد دارد، ازسرآبه های (منابع) دریاهای سوات وپنجکوره (سواستوس و گوریس یونانی ها)) درنظرگرفت. درجهت جنوبغرب، شاید مرزهای آن تا تپه های بامیان وگردن دیوار وازآنجا بامتداد کوه پغمان تا التمور (محدود بمناطق لوگرووردک درجنوب) باشد که معبرشیردهن غزنی را با پری درۀ جگدلک (یک نام غیرمناسب با داشتن معادن یاقوت وطلا، اما یک منطقۀ با خاطرات غم انگیزبخاطرصحنۀ بزرگترین کشتارواوج فاجعه بهنگام عقب نشینی ارتش ما درجنوری 1842) وصل میسازد؛ ازاین نقطه ببعد دریای کابل الی اتصال آن با دریای کنریا جویبارهای چترال سرحدات آنرا میسازد. درشمالشرق، منطقۀ که درنقشۀ ما بولور نامیده میشود لیکن درکتابهای بومی بلوراست شاید شامل بکتریا بوده و دربرگیرندۀ نواحی چترال یا کاشکر، یاسین، گلگت وسکاردو میباشد. در واقعیت معلوم میشود که بلوریک شکل دیگری کلمۀ باخترباشد همانند تغییرسایرکلمات پارسی به پختومثل دختربه لور، سوختن به سوزل، پدر اندر به پلندر، مادربه مور، پدربه پلار وغیره.
پکتیا – پُختونخواه باشندگان بومی ورُوه نویسندگان اسلامی ظاهرا شامل تمام مناطق کوه سلیمان وسفید کوه امتداد یافته بطرف شمال (ازیکطرف تا سرآبه های دریاهای سوات وپنجکوره و کوه دومه، وازطرف دیگرتا سواحل جنوبی دریاهای لوگروکابل تا جلال آباد) میباشد. حد جنوبی شاید عین منطقۀ کاکرموجوده باشد جائیکه بانواحی پیشین وشال ووادی بوری تا به اندوس امتداد دارد. حد شرقی، خود اندوس بوده است. حدغربی آن هلمند بشمول منطقۀ اراکوزیای یونانی ها (اروخاج جغرافیه دانان عربی وزابل مورخین اسلامی) تا جنوب غزنی بوده است. اینهای که گفته شد مرزهای تقریبی پختونخوای فعلی است. این ساحه مسند اصلی مردمان پختون اصیل یا هندی (افغان، غلزی، وزیری، کاکروغیره) بوده وهنوز هم میباشد که مهاجرین واشغالگران نسبتا جدیدی به حساب می آیند. در محدودۀ پکتیای باستانی، چهارقوم مجاور(فوق الذکر) زندگی میکردند که درزمان داریوش دریک ستراپی واحد، تحت یک ستراپ واحد، اما تحت فرمان داران نظامی خودشان قرارداشتند. حالا هریک ازاین اقوام را بطورجداگانه درنظرمیگیریم.
گنداریها – گندهاری بومیان، گنداری و یا بشمول قبایل خویشاوند، گنداریدای یونانیها قبلا دربرگیرندۀ مناطقی بود که دربین دریاهای کابل واندوس (ازنقطۀ اتصالی دریای کنربا کابل تا چغه سرای وکوه دومه) قرارداشت. دراین ساحۀ وسیع نواحی گوشته، باجور، سوات، بونیر، چمله، مهابان، یوسفزی (یا مندر)، هشتنغر، داودزی وگندهاروجود دارد. بعبارۀ دیگرگنداریای یونانی ها وسندهوگندهارای هندیها دروسیع ترین مفهوم آن، متشکل ازوادی پشاوردرشمال دریای کابل وتپه های احاطه کنندۀ آن تا به حدود تعریف شده میباشد. این ساحه بمفهوم محدود آن، منطقۀ دربین زاویۀ اتصالی دریاهای کابل وسوات (درشمال محدود به کوه مور ودرغرب محدود به دریای کنر) را دربرگرفته و شامل نواحی فعلی گوشته، گندهار و داودزی بوده ومیتواند نمایندۀ گنداریتیز یونانیها باشد.
دریک فقرۀ قبلی گفتیم که درقرن پنجم یا ششم میلادی یک هجوم بسیار قوی گروههای سکائی ازطرف شمال باعث مهاجرت کتلوی بومیان گنداریا یا گندهارا گردید که بهنگام ترک خانه هایشان دراندوس، بطرف غرب مسافرت نموده، با مردمان خویشاوند (همقوم) خود یکجا شده ویک محلۀ نیرومند را درسواحل هلمند ایجاد نمودند. قرارمعلوم، آنها درآنجا شهری را بنیاد گذاشته وآنرا پس ازپایتخت بومی خویش بنام گندهار یاد نمودند (نامی که درشهرمودرن و ولایت کندهارزنده مانده است).
درآنزمان این مردم بنام گنداریها یا گندهاریها یاد میشدند. مذهب آنها بودائی بوده وآنها درسفرطولانی وپرمشقت خود، مقدسترین نماد مذهبی خویش یعنی ظرف آب بودا را با خود انتقال دادند (طوریکه قبلا ذکر گردید). اینکه سرنوشت بعدی آنها درشهرجدید گندهارچگونه بوده، با کیها جنگیدند و که پیروزشد تا اندازۀ زیادی نامعلوم است؛ صرفنظراز اینکه تمام آنها هندیهای دارای منشای واحد قومی بودند. بآنهم تا جائیکه واضح است آنها حدود دوقرن استقلال ومذهب خود را درتمام منطقه (از سرآبه های دریاهای ارغسان وترنک درشرق تا مسیرپائینی هلمند از طریق گرمسیل تا مرزهای جهیل سیستان وفراه درغرب، ازوادی های شال و پیشین یا فوشنگ درجنوب تا وادیهای ارغنداب وهلمند درشمال) حفظ نمودند.
آنها یگانه باشندگان این منطقه نبودند؛ این حقیقت را گزارشهای مورخین قدیم عرب باثبات میرساند که دربارۀ یک مخلوط مغلق اقوام، زبان ها، عادات و مذاهب درقرن اول اسلامی (هفت - هشت میلادی) دراین منطقه سخن میگویند. بآنهم معلوم میشود که آنها بطورقطع، قویترین ومسلط ترین قومی بودند که این منطقه را اشغال نموده بودند. درمیان اقوام دیگر بطوردقیق میتوان ازمالکین اصلی پارس ها درزمان مذهب زردشتی نام برد. ساکا نیزکه نام خود را بمنطقه سیستان داده اند ازجملۀ واردین قبلی باین منطقه میباشند، همانند قبایل تایمنی وشاید بلوچ.
صرفنظرازترکیب نفوس منطقۀ گنداهاردرآنزمان که بطوردقیق شامل کوچکترین قبایل هندی (مستعمره نشینان دردوران حاکمیت پاندو در غزنی وکابل خیلی قدیمترازمهاجرت گنداریها) نبود، ما دراینجا علاقمند ردیابی سرنوشت مردمان هندی هستیم. طوریکه قبلا گفته شد تاریخ قدیم آنها درمسکن جدید درحوالی هلمند نامعلوم است. بآنهم ممکن است که آنها قبلا درمقابل قوت اسلام تسلیم شده وجذبۀ برادری اسلامی (با وجود آنکه با آهستگی رشد میکند) هویت قومی آنها را ازبین برده است؛ باستثنای آنچیزهائیکه دربقایای نام های محلی واجدادی ایشان برجا مانده ومیتواند منحیث رهنما برای کاوشگران (بصورت درست ترنسبت به عادات و رسوم نیمه فراموش شده ویا جعلی) خدمت نماید.
ممکن است مردم افغان (که همسایه های این گنداریها بوده ومدتها قبل اسلام را قبول نموده بودند) نقش مهمی را با اشغالگران عرب بخاطر انقیاد باشندگان کافرافغانستان جنوبی وتغییرعقیدۀ آنها به اسلام بازی نموده باشند. علاوه بران ممکن است، آنها بحیث یک قوم غالب نتنها نام قومی خودرا به مغلوبین خود تحمیل نمودند بلکه تااندازۀ زیادی دراثر ازدواج ها وتحمیل زبان و رسوم خویش با ایشان مخلوط گردیدند. این همان چیزیست که درروزگارما وبه عین ترتیب درتحت سلطۀ درانی ها بوقوع می پیوندد. طورمثال تمام مردمان مختلف باشندۀ افغانستان (ازنگاه قومی) بشکل نادرستی خود را افغان میگویند و توسط خارجیها نیزبعین ترتیب درنظرگرفته میشود؛ تا اندازۀ زیادی همانند مردمان مختلف انگلند که حالاخود را انگلیسی خطاب می کنند.
ازینکه چقدروقت دربرگرفت تا این گنداریهای غربی، نام قوم وهویت خود را از دست داده و دربین مردمان منحل شدند نامعلوم است؛ لیکن معلوم میشود که آنها حدود سه صد یا چهارصد سال قبل (وقتیکه نسب سازان امروزی افغان تصمیم به نسبسازی میگیرند) با اشغالگران خود مخلوط شده ومنحیث اقوام خویشاوند ومسلمانان خوب شناخته شده بودند. این میتواند بیشترازآنچه باشد که درموردغلزی یا پتان اصیل گفته میشود.
درنیمۀ اول قرن پانزدهم ودرجریان سلطنت میرزا الغ بیگ (نواسۀ تیمور ویا تیمورلنگ) درکابل است که یک مهاجرت قهقرائی (قبلا ذکرگردید) بوقوع می پیوندد: یک کتلۀ عظیم هندیهای بودائی که مسلمان شده اند و گنداریهای که افغان شده اند به مسند بومی خویش دراندوس برمی گردند. با درنظرداشت عادات قبیلوی، حدود سه صد یا چهارصد سال قبل، قبایل افغان یوسفزی و مهمند در گوارا مرغه و سرآبه های دریاهای ترنک و ارغسان منحیث همسایه ها ومتحد مسکون میشوند. درورای آنها درمسیر پائینی دریاها، ترین قبیلۀ دیگری افغانها، وجود داشت که هنوزدرعین موقعیت وادی پیشین قراردارند. چون زمین های ایشان تا اندازۀ زیادی بیابان ودرتابستان مواجه به خشکسالی وکم آبی بود، باعث ایجاد منازعه برای غصب زمینهای بهترگردیده وقبایل ترین که ازدوقبیلۀ دیگرقویتر است به تجاوزدر"چراگاه های غنی" (غوره مارغه) قبایل مندرومهمند پرداخته وبالاخره آنهارا اززمین هایشان اخراج میکنند.
قبایل اخراج شده که درآنزمان تقریبا بطورکامل بشکل کوچی زندگی میکردند بصورت کتلوی با گله، رمه وخیمه هایشان به طرف پشاور میروند. آنچه باعث میگردد تا آنها بوادی پشاور(گندهارباستانی) روی آورند قابل تحقیق است. ازینکه آنها باثرتصادف بآنجا رفتند ویا بعضی عادات وخاطرات باعث میشود تا آنها با هست وبود خویش بطرفی بروند که سرزمین اصلی پدرانشان بوده، نامعلوم است. فکرمیشود علت دومی بسیارمحتمل باشد. باین ارتباط میتوان گفت که درکتابهای بومی دربارۀ یوسفزی و مهمند، صرفا نامهای قبیلوی آنها ذکرگردیده، درحالیکه ترین بنام افغان مشخص شده ونشاندهندۀ بعضی تفاوتهای قومی میباشد. به این ترتیب معلوم میشود که پس ازترک زمین هایشان درغرب، قبایل اخراج شده ازطریق غزنی وکابل به ننگرهاروازآنجا بوادی پشاورمیروند.
درننگرهار، نام قدیمی وادی جلال آباد (نامیکه هنوزمروج بوده ونشان دهندۀ "نُه نَهر"، نُه فارسی ونَهرعربی "دریا" است که درواقعیت یک واژۀ بسیارباستانی وخالص اشتقاق سانسکریتی نَو ویهارا "نه صومعه" میباشد. وادی ایکه گهوارۀ بسیاردرخشان بودائی تا زمان بازدید فا حیان درقرن پنجم میلادی بوده وهنوزآثارآن در توپیها ومخروبه های تعمیرات بودائی بوفرت دیده میشود)، هردوقبیله مدتی درآنجا باقی مانده وبعدا در مسیرهای متفاوتی میروند. یوسفزی و مالی، دوشعبۀ بزرگ این قبیله، ازطریق خیبربه پشاورمیروند که درآنزمان بنام پرشوریاد میشود (پس ازینکه پوروس شاه هندی دربرابرالکساندربزرگ بمقابله برمیخیزد) و درحوالی محلۀ بنام بگرام، دربین شهرفعلی پشاوروگذرگاه خیبر، اردوگاه میزنند (بگرام نام یک شهرباستانی است که خرابه های آن دریک ساحۀ بزرگی بطرف غرب شهرفعلی پشاورقرارداشته وشامل چندین توپی و مکان های بودائی است که بعضی ازآنها توسط قطعات برتانیه دراین محل پوشانیده شده است).
قرارمعلوم، تقرب ورسیدن آنها توسط مردمان این منطقه مخالفت نگردیده وآنها برای مدتی، رمه های خودرا درزمین های وسیع وبایردهانۀ خیبر چرانیدند. اما بزودی، مناقشه بخاطراستفاده ازمنابع آبی دریای باره جهت آبیاری بالا گرفته وتصادمات خونینی بین افغانها ومالکین زمینها صورت میگیرد که یوسفزی آنها را بنام "کافران" دلزاک وقبایل دیگریاد میکنند. درحالیکه یوسفزی بصورت ظاهری یا اسمی (اززمان تبدیل اجباری آنها درقرن یازده توسط محمودغزنوی) مسلمان گفته میشدند، ولی دلزاک بطوردقیق شامل قومی اند که حالا بنام هندکی یاد میشوند؛ مردمی که قبل ازاشغال مسلمانان تا غرب کابل گسترش داشته وقریۀ باین نام درنزدیکی کابل، نشانۀ موجودیت قبلی آنهاست.
دربارۀ منشای مردم دلزاک معلومات اندکی وجودارد. بآنهم زمینه های موجود است برای قبول اینکه آنها دارای منشای سکائی بوده ودراین موقعیت همراه با هجوم بزرگ جت وکاتی آمده اند که درقرن پنج یا شش میلادی باعث مهاجرت گنداریهای بومی بطرف غرب وادی هلمند گردید. این نظریه را میتوان با حقایق ذیل تقویه نمود: موقعیت آنها (درزمانیکه ما دربارۀ آنها صحبت میکنیم) دروادی پشاوریکجا با مردمان جت (همقوم خودشان) که بقایای ایشان هنوزدرجوامع قابل توجهی درقریه های مختلف بنام گجرپراگنده بوده وشغل آنها گله داری وزراعت است؛ اقامت آنها با کمیت زیادی دربین دهقانان جت پنجاب بهنگام اخراج و عبوراز اندوس وموجودیت عناصرگجردربین آنها با استقرارآنها در گجرانوالا، گجرات، گجرخان وغیره.
دلزاک ها، اززمان محمود غزنوی که یک قطعۀ بزرگی ازقشون آنها را با خود به سومنات میبرد، صریحا مسلمان بودند. آنها قرارمعلوم با قوت بزرگی ازطریق خیبربه پشاورحمله نموده وبسرعت مالکیت تمام وادی را تا اندوس ودامنه های تپه های شمالی تصاحب گردیده وبومیان را یا وادار به انقیاد نموده و یا آنها را به کوههای بونیر، سوات وباجورراندند. آنها دراینجا مردمان مهم ونیرومندی بودند تا اینکه توسط یوسفزی ومهمند در زمان میرزا الغ بیگ شکست خورده وبه اطراف اندوس رانده شدند.
کلمۀ پتان زمانیکه توسط مردم هند استعمال میشود ساحۀ تطبیق بسیار وسیع دارد ولی زمانیکه توسط خود پتان ها بکارمیرود ساحۀ تطبیق آن بسیارمحدود است. مردم هند، کلمۀ پتان را بتمام باشندگان افغانستان، حتی تاجکها وهزاره ها که فارسی زبان میباشند، اطلاق مینمایند. اما پتان ها، این کلمه را فقط درمورد مردمان پشتوزبان بکارمیبرند ولی نه همه پشتو زبانان، بلکه آنرا منحیث نام اجدادی قبایل معینی استعمال میکنند که حتی شامل افغان وغلزی نبوده وفقط باید پتان یا پختون باشد. اما بصورت عام، پتان منحیث نام مردم یا اقوام مختلفی که بزبان پشتوصحبت نموده وباشندۀ منطقۀ پتان یا پختون باشند، قبول گردیده است (همانطورکه یک باشندۀ انگلند بصورت عام بنام انگلیسی یاد میشود صرفنظرازینکه موصوف آیریش، سکات ویا ویلش باشد). طوریکه گفته شد افغانها وغلزیها هردو پتان گفته میشوند اما پتان اصلی هیچیک ازین دونیست؛ طوریکه آیریش، سکات و ویلش انگلیسی گفته میشوند درحالیکه انگلیسی اصلی هیچیک ازین هرسه نمیباشد.
منشای واژۀ پتان ومنسوبیت به آن، مارا به زمان های بسیارقدیم برمی گرداند. کلمۀ پتان بهیچوجه یک واژۀ بومی نبوده بلکه شکل هندوستانی واژۀ بومی پُختانه است که جمع پُختون یا پَختون میباشد. پُختون نام اجدادی مردمان منطقۀ است که بنام پُختونخواه یاد شده وبه زبانی بنام پُختو صحبت میکنند. ازینکه معنی کلمۀ پُخته چیست که ازان پُختون واشتقاقات آن حاصل شده است، میتواند یک موضوع قابل تامل باشد. بعضیها فکرمیکنند که عین واژۀ بومی پُخته (بمعنی "تیغه" یا "تپه") در تفاوت باغر (بمعنی "سلسله کوه" یا "قله") بوده وهردوکلمه متعلق به کلمات فارسی پشته وکوه است. حقیقت انکارناپذیری وجوددارد که نام پختونخواه درمطابقت کامل با خصوصیات این منطقه ازنقطۀ نظرفزیکی دارد. حقیقت دیگری نیزوجوددارد که درزمان هرودوتس، چهارقرن قبل ازمیلاد، این منطقه بنام پکتیا ویا پکتیکا وباشندگان آن بنام پکتیائی یاد می شدند. درافغانستان غربی حرف سخت "خ" بحرف "ش" نرم تبدیل شده وکلمۀ پُختون به پُشتون، پُختوبه پُشتوتعویض میشود. مطابق بعضی قبایل پختون (بخصوص افریدیها) پُختون وپُختوبقسم پَختون وپَختوتلفظ گردیده وخیلی نزدیک به کلمۀ پختوس هرودوتس میشود. طورمختصر، پَختون یا پُختون امروزی را میتوان ازنگاه قومی وموقعیت با پکتیائیهای مورخین یونانی یکسان دانست.
دراینجا یک تطابق قابل توجهی درواژه های اشتقاقی ازواژۀ پکتیا وجود دارد. هرودوتس یک منطقۀ دیگروکاملا متفاوت را با همین نام درولایت ارمینیا ذکرمیکند. همچنان میتوان این نام را ازطریق کشورهای اروپای جنوبی: پیکتاویوم باستانی (ویا پویکتیرهای معاصر) درفرانسه وازآنجا به پکت ها درجزایرخودمان ردیابی کرد. درحقیقت برای متفکرین کنجکاو درباستانشناسی، ساحۀ وسیعی برای کاوش وپژوهش درمنطقۀ پختونخواه وجود دارد جائیکه پکتها وسکاتهای باشندۀ آن میتواند با پکتها وسکاتهای کشورما مطابقت نمایند؛ درعین زمان کمبری خان خانواده کلات ها وقسمت بزرگ مردمان افریدی که بنام قمبرخیل وکمری یاد میشوند یکجا با لوگریهای لوگریا لوهگرمیتواند با کمبریائی ها ولوگری های برتانیه باستان مقایسه گردند. اگررابطۀ دربین این نامها موجود باشد ویا نباشد، مشابهت ونزدیکی آنها درمناطقی بسیاردورازهم قابل ملاحظه است، اگرمستحق تحقیق وتوجه بسیارجدی نباشد.
پکتیای هرودوتس منطقۀ همسرحد با اندوس بوده وشرقی ترین ولایتی است که درآن امپراطوری داریوش هیستاسپ گسترش داشته، شامل چهار قوم مجاوروتحت فرماندهی یک ستراپ یا حاکم بوده ودروسعت تا اندازۀ زیادی با پختونخواه فعلی مطابقت دارد. اصطلاح پختونخواه یک واژۀ کاملا بومی بوده وبندرت ازدهان بیگانگان شنیده میشود. خارجی ها یا بیگانگان بخصوص درجانب هند، تقریبا بطوراستثنائی این منطقه را به نام رُوه یاد میکنند که عین معنی کوه را داشته وباشندگان آنرا بنام روهیله یعنی کوهی ویا کوه نشینان مینامند.
چهارقوم مسکون دراین منطقه درزمان هرودوتس شامل گنداری، اپاریتی، ستاگیدی و دادیک بوده است. قوم اولی (گنداری) اززمانهای قدیم مشخص شده که باشندگان قدیم وادی پشاوربوده وحالا بنام مناطق مهمند ویوسفزی یاد میشود. اقوام دومی وسومی تاکنون معلوم نبوده و برای اولین باربا افریدی وختک امروزی تشخیص میشوند. قوم آخری یا دادیک هنوزموضوع قابل تامل بوده و فکرمیشود شاید با قبیلۀ منقرض شدۀ دادی مطابقت داشته باشد که دربین کاکردرمرزهای جنوبی منطقۀ ستاگیدیای باستانی مسکون بودند. البته بسیارعجیب خواهد بود اگراین اقوام را حالا پس ازگذشت بیش ازدوهزارسال بتوان با نامهای همسان ودرعین موقعیتی پیدا نمود که توسط مولف یونان باستان (که بنام پدر تاریخ یاد میشود) ذکرشده بودند.
جهت دریافت موقعیت های نسبی این چهارقوم پکتیائی بایست اولا نگاهی به جغرافیای باستانی این منقطه انداخت که درزمانهای قدیم بنام آریا ورته (برای پارس ها) وآریانا (برای یونانی ها)، بعدها بنام خراسان ودراین اواخربنام افغانستان یاد شده است. تقسیمات اداری آنها طوریکه توسط یونانی ها بما رسیده، اینگونه است: بکتریا ومارگیانا درشمال، آریا و زرنگیا یا درنگیا درغرب، پاروپامیزوس واراکوزیا دروسط وپکتیا و قسمتی ازبکتریا درشرق وگیدروزیا درجنوب بوده است. مرزها وحدود هیچیک ازاین مناطق بطوردرست معلوم نیست؛ اما برای مقاصدعملی، میتوان موقعیت عمومی ووسعت آنها را فرض نمود.
بکتریا – باخترپارس ها، پهلیکای هندوها وبکتریای یونانی ها را میتوان شامل تمام مناطقی دربین اکسوس علیا یا وخش (تا مرزهای غربی بلخ) و اندوس علیا (الی نطقۀ تقاطع با کوه دومه که بطرف شرق وغرب امتداد دارد، ازسرآبه های (منابع) دریاهای سوات وپنجکوره (سواستوس و گوریس یونانی ها)) درنظرگرفت. درجهت جنوبغرب، شاید مرزهای آن تا تپه های بامیان وگردن دیوار وازآنجا بامتداد کوه پغمان تا التمور (محدود بمناطق لوگرووردک درجنوب) باشد که معبرشیردهن غزنی را با پری درۀ جگدلک (یک نام غیرمناسب با داشتن معادن یاقوت وطلا، اما یک منطقۀ با خاطرات غم انگیزبخاطرصحنۀ بزرگترین کشتارواوج فاجعه بهنگام عقب نشینی ارتش ما درجنوری 1842) وصل میسازد؛ ازاین نقطه ببعد دریای کابل الی اتصال آن با دریای کنریا جویبارهای چترال سرحدات آنرا میسازد. درشمالشرق، منطقۀ که درنقشۀ ما بولور نامیده میشود لیکن درکتابهای بومی بلوراست شاید شامل بکتریا بوده و دربرگیرندۀ نواحی چترال یا کاشکر، یاسین، گلگت وسکاردو میباشد. در واقعیت معلوم میشود که بلوریک شکل دیگری کلمۀ باخترباشد همانند تغییرسایرکلمات پارسی به پختومثل دختربه لور، سوختن به سوزل، پدر اندر به پلندر، مادربه مور، پدربه پلار وغیره.
پکتیا – پُختونخواه باشندگان بومی ورُوه نویسندگان اسلامی ظاهرا شامل تمام مناطق کوه سلیمان وسفید کوه امتداد یافته بطرف شمال (ازیکطرف تا سرآبه های دریاهای سوات وپنجکوره و کوه دومه، وازطرف دیگرتا سواحل جنوبی دریاهای لوگروکابل تا جلال آباد) میباشد. حد جنوبی شاید عین منطقۀ کاکرموجوده باشد جائیکه بانواحی پیشین وشال ووادی بوری تا به اندوس امتداد دارد. حد شرقی، خود اندوس بوده است. حدغربی آن هلمند بشمول منطقۀ اراکوزیای یونانی ها (اروخاج جغرافیه دانان عربی وزابل مورخین اسلامی) تا جنوب غزنی بوده است. اینهای که گفته شد مرزهای تقریبی پختونخوای فعلی است. این ساحه مسند اصلی مردمان پختون اصیل یا هندی (افغان، غلزی، وزیری، کاکروغیره) بوده وهنوز هم میباشد که مهاجرین واشغالگران نسبتا جدیدی به حساب می آیند. در محدودۀ پکتیای باستانی، چهارقوم مجاور(فوق الذکر) زندگی میکردند که درزمان داریوش دریک ستراپی واحد، تحت یک ستراپ واحد، اما تحت فرمان داران نظامی خودشان قرارداشتند. حالا هریک ازاین اقوام را بطورجداگانه درنظرمیگیریم.
گنداریها – گندهاری بومیان، گنداری و یا بشمول قبایل خویشاوند، گنداریدای یونانیها قبلا دربرگیرندۀ مناطقی بود که دربین دریاهای کابل واندوس (ازنقطۀ اتصالی دریای کنربا کابل تا چغه سرای وکوه دومه) قرارداشت. دراین ساحۀ وسیع نواحی گوشته، باجور، سوات، بونیر، چمله، مهابان، یوسفزی (یا مندر)، هشتنغر، داودزی وگندهاروجود دارد. بعبارۀ دیگرگنداریای یونانی ها وسندهوگندهارای هندیها دروسیع ترین مفهوم آن، متشکل ازوادی پشاوردرشمال دریای کابل وتپه های احاطه کنندۀ آن تا به حدود تعریف شده میباشد. این ساحه بمفهوم محدود آن، منطقۀ دربین زاویۀ اتصالی دریاهای کابل وسوات (درشمال محدود به کوه مور ودرغرب محدود به دریای کنر) را دربرگرفته و شامل نواحی فعلی گوشته، گندهار و داودزی بوده ومیتواند نمایندۀ گنداریتیز یونانیها باشد.
دریک فقرۀ قبلی گفتیم که درقرن پنجم یا ششم میلادی یک هجوم بسیار قوی گروههای سکائی ازطرف شمال باعث مهاجرت کتلوی بومیان گنداریا یا گندهارا گردید که بهنگام ترک خانه هایشان دراندوس، بطرف غرب مسافرت نموده، با مردمان خویشاوند (همقوم) خود یکجا شده ویک محلۀ نیرومند را درسواحل هلمند ایجاد نمودند. قرارمعلوم، آنها درآنجا شهری را بنیاد گذاشته وآنرا پس ازپایتخت بومی خویش بنام گندهار یاد نمودند (نامی که درشهرمودرن و ولایت کندهارزنده مانده است).
درآنزمان این مردم بنام گنداریها یا گندهاریها یاد میشدند. مذهب آنها بودائی بوده وآنها درسفرطولانی وپرمشقت خود، مقدسترین نماد مذهبی خویش یعنی ظرف آب بودا را با خود انتقال دادند (طوریکه قبلا ذکر گردید). اینکه سرنوشت بعدی آنها درشهرجدید گندهارچگونه بوده، با کیها جنگیدند و که پیروزشد تا اندازۀ زیادی نامعلوم است؛ صرفنظراز اینکه تمام آنها هندیهای دارای منشای واحد قومی بودند. بآنهم تا جائیکه واضح است آنها حدود دوقرن استقلال ومذهب خود را درتمام منطقه (از سرآبه های دریاهای ارغسان وترنک درشرق تا مسیرپائینی هلمند از طریق گرمسیل تا مرزهای جهیل سیستان وفراه درغرب، ازوادی های شال و پیشین یا فوشنگ درجنوب تا وادیهای ارغنداب وهلمند درشمال) حفظ نمودند.
آنها یگانه باشندگان این منطقه نبودند؛ این حقیقت را گزارشهای مورخین قدیم عرب باثبات میرساند که دربارۀ یک مخلوط مغلق اقوام، زبان ها، عادات و مذاهب درقرن اول اسلامی (هفت - هشت میلادی) دراین منطقه سخن میگویند. بآنهم معلوم میشود که آنها بطورقطع، قویترین ومسلط ترین قومی بودند که این منطقه را اشغال نموده بودند. درمیان اقوام دیگر بطوردقیق میتوان ازمالکین اصلی پارس ها درزمان مذهب زردشتی نام برد. ساکا نیزکه نام خود را بمنطقه سیستان داده اند ازجملۀ واردین قبلی باین منطقه میباشند، همانند قبایل تایمنی وشاید بلوچ.
صرفنظرازترکیب نفوس منطقۀ گنداهاردرآنزمان که بطوردقیق شامل کوچکترین قبایل هندی (مستعمره نشینان دردوران حاکمیت پاندو در غزنی وکابل خیلی قدیمترازمهاجرت گنداریها) نبود، ما دراینجا علاقمند ردیابی سرنوشت مردمان هندی هستیم. طوریکه قبلا گفته شد تاریخ قدیم آنها درمسکن جدید درحوالی هلمند نامعلوم است. بآنهم ممکن است که آنها قبلا درمقابل قوت اسلام تسلیم شده وجذبۀ برادری اسلامی (با وجود آنکه با آهستگی رشد میکند) هویت قومی آنها را ازبین برده است؛ باستثنای آنچیزهائیکه دربقایای نام های محلی واجدادی ایشان برجا مانده ومیتواند منحیث رهنما برای کاوشگران (بصورت درست ترنسبت به عادات و رسوم نیمه فراموش شده ویا جعلی) خدمت نماید.
ممکن است مردم افغان (که همسایه های این گنداریها بوده ومدتها قبل اسلام را قبول نموده بودند) نقش مهمی را با اشغالگران عرب بخاطر انقیاد باشندگان کافرافغانستان جنوبی وتغییرعقیدۀ آنها به اسلام بازی نموده باشند. علاوه بران ممکن است، آنها بحیث یک قوم غالب نتنها نام قومی خودرا به مغلوبین خود تحمیل نمودند بلکه تااندازۀ زیادی دراثر ازدواج ها وتحمیل زبان و رسوم خویش با ایشان مخلوط گردیدند. این همان چیزیست که درروزگارما وبه عین ترتیب درتحت سلطۀ درانی ها بوقوع می پیوندد. طورمثال تمام مردمان مختلف باشندۀ افغانستان (ازنگاه قومی) بشکل نادرستی خود را افغان میگویند و توسط خارجیها نیزبعین ترتیب درنظرگرفته میشود؛ تا اندازۀ زیادی همانند مردمان مختلف انگلند که حالاخود را انگلیسی خطاب می کنند.
ازینکه چقدروقت دربرگرفت تا این گنداریهای غربی، نام قوم وهویت خود را از دست داده و دربین مردمان منحل شدند نامعلوم است؛ لیکن معلوم میشود که آنها حدود سه صد یا چهارصد سال قبل (وقتیکه نسب سازان امروزی افغان تصمیم به نسبسازی میگیرند) با اشغالگران خود مخلوط شده ومنحیث اقوام خویشاوند ومسلمانان خوب شناخته شده بودند. این میتواند بیشترازآنچه باشد که درموردغلزی یا پتان اصیل گفته میشود.
درنیمۀ اول قرن پانزدهم ودرجریان سلطنت میرزا الغ بیگ (نواسۀ تیمور ویا تیمورلنگ) درکابل است که یک مهاجرت قهقرائی (قبلا ذکرگردید) بوقوع می پیوندد: یک کتلۀ عظیم هندیهای بودائی که مسلمان شده اند و گنداریهای که افغان شده اند به مسند بومی خویش دراندوس برمی گردند. با درنظرداشت عادات قبیلوی، حدود سه صد یا چهارصد سال قبل، قبایل افغان یوسفزی و مهمند در گوارا مرغه و سرآبه های دریاهای ترنک و ارغسان منحیث همسایه ها ومتحد مسکون میشوند. درورای آنها درمسیر پائینی دریاها، ترین قبیلۀ دیگری افغانها، وجود داشت که هنوزدرعین موقعیت وادی پیشین قراردارند. چون زمین های ایشان تا اندازۀ زیادی بیابان ودرتابستان مواجه به خشکسالی وکم آبی بود، باعث ایجاد منازعه برای غصب زمینهای بهترگردیده وقبایل ترین که ازدوقبیلۀ دیگرقویتر است به تجاوزدر"چراگاه های غنی" (غوره مارغه) قبایل مندرومهمند پرداخته وبالاخره آنهارا اززمین هایشان اخراج میکنند.
قبایل اخراج شده که درآنزمان تقریبا بطورکامل بشکل کوچی زندگی میکردند بصورت کتلوی با گله، رمه وخیمه هایشان به طرف پشاور میروند. آنچه باعث میگردد تا آنها بوادی پشاور(گندهارباستانی) روی آورند قابل تحقیق است. ازینکه آنها باثرتصادف بآنجا رفتند ویا بعضی عادات وخاطرات باعث میشود تا آنها با هست وبود خویش بطرفی بروند که سرزمین اصلی پدرانشان بوده، نامعلوم است. فکرمیشود علت دومی بسیارمحتمل باشد. باین ارتباط میتوان گفت که درکتابهای بومی دربارۀ یوسفزی و مهمند، صرفا نامهای قبیلوی آنها ذکرگردیده، درحالیکه ترین بنام افغان مشخص شده ونشاندهندۀ بعضی تفاوتهای قومی میباشد. به این ترتیب معلوم میشود که پس ازترک زمین هایشان درغرب، قبایل اخراج شده ازطریق غزنی وکابل به ننگرهاروازآنجا بوادی پشاورمیروند.
درننگرهار، نام قدیمی وادی جلال آباد (نامیکه هنوزمروج بوده ونشان دهندۀ "نُه نَهر"، نُه فارسی ونَهرعربی "دریا" است که درواقعیت یک واژۀ بسیارباستانی وخالص اشتقاق سانسکریتی نَو ویهارا "نه صومعه" میباشد. وادی ایکه گهوارۀ بسیاردرخشان بودائی تا زمان بازدید فا حیان درقرن پنجم میلادی بوده وهنوزآثارآن در توپیها ومخروبه های تعمیرات بودائی بوفرت دیده میشود)، هردوقبیله مدتی درآنجا باقی مانده وبعدا در مسیرهای متفاوتی میروند. یوسفزی و مالی، دوشعبۀ بزرگ این قبیله، ازطریق خیبربه پشاورمیروند که درآنزمان بنام پرشوریاد میشود (پس ازینکه پوروس شاه هندی دربرابرالکساندربزرگ بمقابله برمیخیزد) و درحوالی محلۀ بنام بگرام، دربین شهرفعلی پشاوروگذرگاه خیبر، اردوگاه میزنند (بگرام نام یک شهرباستانی است که خرابه های آن دریک ساحۀ بزرگی بطرف غرب شهرفعلی پشاورقرارداشته وشامل چندین توپی و مکان های بودائی است که بعضی ازآنها توسط قطعات برتانیه دراین محل پوشانیده شده است).
قرارمعلوم، تقرب ورسیدن آنها توسط مردمان این منطقه مخالفت نگردیده وآنها برای مدتی، رمه های خودرا درزمین های وسیع وبایردهانۀ خیبر چرانیدند. اما بزودی، مناقشه بخاطراستفاده ازمنابع آبی دریای باره جهت آبیاری بالا گرفته وتصادمات خونینی بین افغانها ومالکین زمینها صورت میگیرد که یوسفزی آنها را بنام "کافران" دلزاک وقبایل دیگریاد میکنند. درحالیکه یوسفزی بصورت ظاهری یا اسمی (اززمان تبدیل اجباری آنها درقرن یازده توسط محمودغزنوی) مسلمان گفته میشدند، ولی دلزاک بطوردقیق شامل قومی اند که حالا بنام هندکی یاد میشوند؛ مردمی که قبل ازاشغال مسلمانان تا غرب کابل گسترش داشته وقریۀ باین نام درنزدیکی کابل، نشانۀ موجودیت قبلی آنهاست.
دربارۀ منشای مردم دلزاک معلومات اندکی وجودارد. بآنهم زمینه های موجود است برای قبول اینکه آنها دارای منشای سکائی بوده ودراین موقعیت همراه با هجوم بزرگ جت وکاتی آمده اند که درقرن پنج یا شش میلادی باعث مهاجرت گنداریهای بومی بطرف غرب وادی هلمند گردید. این نظریه را میتوان با حقایق ذیل تقویه نمود: موقعیت آنها (درزمانیکه ما دربارۀ آنها صحبت میکنیم) دروادی پشاوریکجا با مردمان جت (همقوم خودشان) که بقایای ایشان هنوزدرجوامع قابل توجهی درقریه های مختلف بنام گجرپراگنده بوده وشغل آنها گله داری وزراعت است؛ اقامت آنها با کمیت زیادی دربین دهقانان جت پنجاب بهنگام اخراج و عبوراز اندوس وموجودیت عناصرگجردربین آنها با استقرارآنها در گجرانوالا، گجرات، گجرخان وغیره.
دلزاک ها، اززمان محمود غزنوی که یک قطعۀ بزرگی ازقشون آنها را با خود به سومنات میبرد، صریحا مسلمان بودند. آنها قرارمعلوم با قوت بزرگی ازطریق خیبربه پشاورحمله نموده وبسرعت مالکیت تمام وادی را تا اندوس ودامنه های تپه های شمالی تصاحب گردیده وبومیان را یا وادار به انقیاد نموده و یا آنها را به کوههای بونیر، سوات وباجورراندند. آنها دراینجا مردمان مهم ونیرومندی بودند تا اینکه توسط یوسفزی ومهمند در زمان میرزا الغ بیگ شکست خورده وبه اطراف اندوس رانده شدند.