- بخش اول گفتوگو
- بخش دوم گفتوگو
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[زندگینامه زهره زرشناس] [زبان دری]
اشاره: دکتر زهره زرشناس در آذرماه سال ١٣٣۵ در تهران بهدنیا آمد. پس از دريافت مدرک فوقليسانس فرهنگ و زبانهای باستانی از دانشگاه تهران، در سال ١٣٦۵ با رتبه اول در آزمون ورودی دانشگاه تهران در دوره دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی تحصيل کرد و در سال ١٣٧۵ مدرک دکترا را از دانشگاه تهران گرفت.
كار اصلی او روی زبان سغدی است. او بيش از ٧٠ مقاله در مجلات علمی - پژوهشی داخل كشور و چندين مقاله هم در كنفرانسها و مجلات خارج از كشور بهزبان انگليسی نوشته که همه تخصصی درباره زبان سغدی يا در زمينههای زبان باستانی ايران بوده است. زرشناس كتاب شش متن سغدی را از زبان سغدی به زبان فارسی ترجمه كرده كه با تبيين اصلاحات آيين بودا همراه است. او معتقد است که روی زبانهای مرده بايد تحقيق كرد تا بشود آن را به زبان فارسی ترجمه كرد. از ديگر علاقهمندیهای او ادبيات ایران پيش از اسلام است كه در این مورد دو كتاب: زبان و ادبيات مکتوب پيش از اسلام و زبان و ادبيات شفاهی پيش از اسلام را نوشته است. كتاب ديگر او مجموعه مقالات که جستارهايی در زبانهای ايرانی ميانه شرقی است كه در بعضی از مقالات آن دستور زبان خوارزمی را معرفی كرده است. زرشناس كتابی زير چاپ دارد که درآمدی بر زبان سغدی است.
[↑] بخش اول گفتوگو
زبانشناسی علم طبقهبندی زبان است و بيان رابطه علت و معلولی ميان امور مختلف زبان است. زبان به نظرم وسيله تفهيم و تفاهم است تا زمانيکه اين نقش را ايفا میکند زبان زنده است و زمانی هم که بدلايلی نتواند اين نقش را ايفا کند يک زبان مرده محسوب میشود. از اين جهت به اين مسئله اشاره کردم که در واقع حوزه کاری من زبانهای مرده هستند. درباره زبان سغدی بيشترين کاری را در زندگيم انجام داده ام. زبان سغدی جزء زبانهای مرده محسوب میشود. و همينطور زبانهايی که پيش از اسلام در دوره باستان و دوره ميانه رايج بوده است.
● در ابتدا میخواستم بهزبان و زبانشناس اشاره کنيد، میدانيم که زبان يک نهاد و پديده اجتماعی است که بسياری از بنيانهای روابط اجتماعی بر مبنای آن ساخته میشود. با اين نگاه که زبان يکی از دستاوردهای بشر است. تعريف شما از زبان و زبانشناسی و کارکردهايی که در جامعه انسانی دارد چيست؟
عوامل مختلفی موجب اين امر میشود. فرض کنيد که قومی بر قوم ديگر مسلط میشود. بعد از مدتی در آن منطقهای زبان آن قوم غالب رايج میشود. يا به دلايل اجتماعي، زبان قوم غالب پرستيژ پيدا میکند و در نتيجه باعث میشود که زبانی که در آن منطقه رواج داشته از رواج میافتد. دلايل خيلی زيادی هست. مسائل تاريخي، مسائل اجتماعي، جنگها، اينها همه میتواند تاثير گذار باشد. در واقع زبان يک نهاد اجتماعی است. به همين جهت با تمام پديدههای اجتماعی رابطه علت و معلولی دارد و میتواند اثر بگذارد يا تاثير بگيرد. به همين جهت فقط مسئله تحول خيلی مهم است که با تحول زبان اصولا اهل زبان سعی میکنند که همواره به طرف سادهتر کردن زبان پيش بروند. اين مسئله سادهتر کردن زبان خودش باعث تحول زبان میشود و با تحول زبان از يک مرحله به يک مرحله ديگر مثلا در مرحله باستاني، میتوانيم بگوئيم ديگر زبان مرده محسوب میشود. بعد در دوره ميانه در آن سالهايی که زبان رواج داشته و زنده بوده، در گذر به دوره معاصر باز تحولاتی در زبان انجام میشود که آن زبان دوره ميانه امروز ديگر مرده محسوب میشود و زبان دوره جديد کاربرد پيدا میکند که باز به نسبت آن زبانهای قبلی سادهتر است.
● اشاره کرديد به زبانهای مرده و اينکه يک زبان زنده میماند يا میميرد. آن عواملی که باعث میشود يک زبان دورهاش تمام شود يا باصطلاح شما بميرد و ديگر کسی به آن تکلم نکند، چه عواملی است؟
بررسی زبان معمولا در دو حوزه بايد انجام شود. يک حوزه هم زمانی است که زبانهای امروز را بررسی میکند و يک حوزه در زمانی که در طول تاريخ يک زبان را بررسی میکند که در زبانشناسی تاريخی اين مباحث مطرح میشود. ما علاوه بر همين مسئله که شما اشاره کرديد که آشنايی با فرهنگ و تاريخ آن زمان است، علاوه بر آن، وقتی شما پيشينه يک زبان را بررسی میکنيد، طبعاً اطلاع و آگاهی بيشتری از خود زبان پيدا میکنيم. ريشهشناسی واژهها را میشناسيم. از نظر دستور تاريخی کمک میکند به بررسيهای دستوری امروزي، و بعد مسئله واژه گزينی است که برای ساختن واژههای جديد و برای انتخاب واژهها خيلی اهميت دارد ، همه میتوانيم از اين مباحث زبانشناسی تاريخی و بررسی زبانهای مرده استفاده کنيم.
● با توجه به مسايلی که مطرح کرديد چه لزومی است به بررسی زبانهای مرده بپردازيم. آيا صرفا بخاطر بدست آوردن اطلاعاتی از زندگی آن اقوامی است که در آن دوره تاريخی خاص زندگی میکردند؟
سغدی يکی از زبانهای ايرانی است که حالا عرض میکنم متعلق به کدام دسته است. زبانهای ايرانی در واقع سه دوره تحول را پشت سر گذاشتند. زبانهای ايرانی کلا جزو خانواده زبانهای هند و اروپايی هستند. در زبانهای هند و اروپايی خانوادههای متعدد زبانی داريم که يکی خانواده زبانهای ايرانی است. از زبانهای ايرانی خوشبختانه در هر سه دوره تحول آنها مدارک مکتوب داريم. به اين علت بررسی و تحليل اين زبانها خيلی آسانتر و با دقت علمی بيشتری انجام شده و حتی کمک کرده به بررسی زبانهای ديگر اين خانواده هند و اروپايي. اگر بخواهيم اين سه دوره را تقسيم کنيم سه دوره باستان، ميانه و جديد را بايد در نظر بگيريم. زبان دوره باستان، زبان اوستايی و فارسی باستان است که از آنها ما مدرک مکتوب داريم. از زبانهای ديگر مثل مادی يا سکايی به واسطه واژههايی که در متنهای ديگر باقی مانده میدانيم که اين زبانها بوده اند ولی آثار مکتوبی از آنهاباقی نمانده، بعد میرسيم به دوره ميانه، در واقع دوره باستان را تا پايان دوره هخامنشی در نظر میگيريم. البته میدانيد که تحول زبان تدريجی است، نمیشود واقعا يک تاريخ دقيق برای آن داد. اما ما اين محدوده تاريخی را فقط به اين علت میگذاريم که اولا محدوده تعيين شده باشد و بعد بر اساس موازين زبانشناختی میآئيم اين تحول را بررسی میکنيم. از دوره اسکندر، دوره زبانهای ايرانی ميانه شروع میشود. حمله اسکندر و انقراض هخامنشيان تا ظهور اسلام، دوره ميانه است. طبعا حتی در اواخر دوره هخامنشی به اعتبار مسائل دستوری که بررسی کتيبهها نشان میدهد میتوانيم مطمئن باشيم که بين مردم زبان ميانه رايج بوده ، اما زبان مکتوب کماکان زبان باستانی بوده است. در دوره ميانه هم همينطور، با اطمينان میتوانيم بگوئيم در موقع ظهور اسلام کاملا زبان دری رايج بوده اما مردم صحبت میکردند ولی نمینوشتند و هنوز به زبان دوره ميانه مینوشتند. اين زبانها در هر دورهای تقسيم میشوند به دو گروه، شرقی و غربي. اين تقسيم بندی جغرافيايی در واقع در وهله اول ، يعنی در دوره باستان جغرافيايی بوده، اما بعدا فقط ناظر به تحولات زبانشناسی يا زبانشناختی است.
● همانطور که فرموديد در زمينه زبان ادبيات سغدي، پژوهشهای زيادی انجام داديد، در نگاهی به منابع اين زبان انداختم از قرار آثار متنوعی به اين زبان نگاشته شده. آثار بودايی، مانوی و مسيحی، ابتدا در مورد پيشينه اين زبان بفرماييد بعد اينکه چه متونی از اين زبان به جای مانده؟ و ديگر اينکه با زبان فارسی چه نسبتی دارد؟
اوستا يک زبان شرقی بوده، و فارسی باستان که در پارس زبان ديوانی هخامنشيان بوده، میشود جزو دسته غربي. اما در يک دورهای اين ديگر ناظر به تقسيمات جغرافيايی نيست. بلکه بر اساس تحولات و دسته بنديهايی زبانی انجام میشود که ويژگيهای زبان شرقی اين است و ويژگيهای زبان غربی چيز ديگر. حالا هر زبانی که اين ويژگی را داشته باشد چه در شرق صحبت شود و چه در غرب جزو آن دسته حساب میشود. به همين جهت است که شما فکر کنيد زبان پهلوی اشکانی که از نظر منطقه در نساء ترکمنستان امروز، صحبت میشده شرقی است، اما اين زبان غربی حساب میشود. در حاليکه سغدی کمی آنطرفتر در آسيای مرکزی در تاجيکستان صحبت میشده جزو گروه شرقی حساب میشود. اين فقط ناظر به آن مسائل زبانشناختی است که اينها را دستهبندی میکند. حالا برسيم به اين خانواده، دوره باستان که عرض کردم فارسی باستان را داريم و متن اوستا را مکتوب از آن داريم. بعد سغدی باستان که از آن هيچی نداريم ولی میدانيم وجود داشته، به اعتبار مسائل زبانشناسی تاريخي. و بعد زبانهای مادی و سکايی و اينها نشان میدهد که وجود داشته وليکن مکتوب نداريم. بعد میرسيم به دوره ميانه، در دوره ميانه ما باز هم کماکان دودسته شرقی و غربی را داريم در دسته شرقی، سغدی است که در دوره ميانه به آن صحبت میشد، ارتباطش با فارسی امروز به اين شکل است که ما يک فارسی باستان داريم که بعد میآيد به دوره ميانه میشود فارسی ميانه، میآيد به دوره جديد میشود فارسی که ما صحبت میکنيم. اينها جزو زبانهای غربی هستند و علاوه بر آن در جنوب هم بودند. يعنی جنوب غربي. چون شمالی و جنوبی هم تقسيم میشوند. اول شرقی و غربی و بعد جنوبی و شمال. سغدی از اين نظر جزو دسته شرقی است. زبان سغدی باستان داريم که میآيد به دوره ميانه میشود سغدی و بعد میآيد به دوره معاصر که میشود يغنابی. که امروز در دره زرفشان که دهکده کوچکی است به اسم يغناب در تاجيکستان، به زبان سغدی يغنابی صحبت میشود.روی سغدی جديد کار شده، يعنی کتاب هم هست، واژه نامهای از زبان يغنابی درآمده، ادبيات عاميانه اش جمع آوری شده و البته بيشتر اين کارها را روسها کردهاند و به خط سرليک نوشته شده است. ارتباط سغدی و فارسی اينگونه است که سغدی متعلق به دوره ميانه است، هم زمان با فارسی ميانه، اما آن در دسته غربی است اين در دسته شرقي. آن وقت فارسی ميانه که فارسی امروز دنبالهاش است جنوبی است ولی سغدی شمالی است. حالا اگر بخواهم تقسيم کنم به اين شکل است که در دسته شرقی در دوره ميانه ما از ۴ زبان مدرک داريم، سغدی و خوارزمی در شمال، بلخی و ختنی در جنوب، اينها شمال و جنوب در شرق هستند، يعنی اول شرقی و غربی مشخص میشوند بعد شمالی و جنوبی.
● آن مبدايی که اينرا به شرق و غرب تقسيم میکند کدام است؟
به اين صورت نمیتوانيم بگوئيم. اما در آسيای مرکزی در تاجيکستان و دقيقا منطقه اصلی سمرقند و بخارا است. دره زرافشان که همين امروز هم يغناب آنجا قرار گرفته، در واقع میشود بخشی از تاجيکستان.
● آيا حيطه جغرافيايی که اين زبان صحبت میشده، شمال و شرق دريای خزر را در بر میگرفته؟
بله میتوانم آثارش را کاملا معرفی کنم. آثار زبان سغدی را در واقع بايد به دو دسته دينی و غير دينی تقسيم کرد. از آثار غير دينی آن تعدادی اثر ديوانی است مثل سکهها کتيبههای شاهان سغد، که اغلب چند زبانه هستند و تعدادی سند مربوط به اسناد ديوانی آخرين شاه سغدی باشتيج که در مقابل اعراب مقاومت کرد. او تا سالها در دژی بود و اين اسناد باقی ماندند. اين آثار در منطقه اصلی سکونت سغدی ها بدست آمده است. مقداری هم داستان است که در عين حال که مذهبی اند ولی داستانهايی اند که در واقع جزو ادبيات سغدی محسوب میشوند. چرا میگويند مذهبی ولی در عين حال ادبی، اينها بيشتر مربوط به مانویها هستند. البته بين متون مسيحی - سغدی باز تعدادی داستان هست که مربوط به شهادت قديس های مسيحی مثل شهادت سن جورج است، داستان يک زرتشتی است که مسيحی میشود و در زمان يزدگرد او را میکشند. داستان شکنجه و شهادت او از نظر مسيحيان است. سغدیهای مسيحی برای اينکه يک چنين داستانهايی با مذهب آنها هماهنگی داشته اينرا ترجمه کردهاند. از سغدی مانوی هم داستانهای قشنگی که بين مردم رواج داشته باقی مانده است. يکی از راههای سغدیهای مانوی برای بيان مذهب داستانگويی بودهاست.
● غير از اين منابع مذهبی که از اين زبان بجای مانده، ما متون ادبی هم داريم؟
هنر و کار اصلی سغدیها تجارت بوده، آنها همراه کاروانهای تجاری که حرکت میکردند و ابريشم و کاغذ را از چين و ايران به هم منتقل میکردند يعنی از شرق و غرب جهان، همراه اين کالاها، اين داستانها را هم از مناطق عبوری شان میآوردند، من چند تا از اين داستانها را از زبان سغدی ترجمه کردم. يکی را بين داستانهای ازوپ در يونان پيدا کردم. يا چندتا از اين داستانها را در ميان داستانهای کليله و دمنه ديدم، حتی در سندبادنامه يکی از اين داستانها پيدا شده، يعنی میخواهم بگويم اين داستانها و قصهها اصولا وطن ندارند و در همه دنيا پراکندهاند. اما به کمک اين تجار سغدی که اکثرشان هم مانوی مذهب بودند اين آثار از آنها باقی مانده و اين داستانها نقل شده است. اين آثار جزو آثار ادبی سغدی هستند. علاوه بر اين يک داستان بودايی هم هست. سغدی بودايی است که در اصل سانسکريت بوده و مربوط به آيين بودا و داستان تولد بودا است. داستان زيبايی است. مترجمان سغدی اين را به جای ترجمه بازنويسی کردند به همين جهت از نظر ادبی خيلی زيباست پر از تشبيهات و استعاره و کنايه وتمام صنايع و آرايههای ادبی است و از اين نظر متن ادبی برجستهای است. اما بقيه متونی که باقیمانده بيشتر ترجمه است. ترجمههای متون مذهبی است که چون سغديان پيرو سه دين بودايی، مسيحی و مانوی بودند هر گروه علايق دينی خودشان را متنهای دينی و احکام آنها و يا داستانهای شهدايشان را به زبان سغدی ترجمه میکردند اين آثار بدست آمده است. در ضمن چون سغدیها تاجر بودند در طول جاده ابريشم تجارت میکردند. اين متون در طول اين جاده پخش شده است، تا ترکستان چين در طول اين جاده از سغديها آثار داريم و بيشترش البته در ترکستان بدست آمده يک بخش هم در کوه مغ است که در موطن اصلی سغدیهاست.
● علت اين امر چه بوده است؟
زبان سغدی از حول و حوش سده سوم ميلادی متکلم داشته، حتی آثاری بدست آمده که نشان میدهد در سمرقند تا قرن 16 ميلادی به سغدی صحبت میشده. اما درباره رواجش نمیتوان اينطور گفت ،چون محدودهها آن موقع کوچک بوده، ولی در مورد رواج آن بايد بگوييم از ششم تا دهم زبان ميانگان يا ميانجی بوده، زبانی مثل زبان انگليسی امروز، زبان رايج در جهان اقتصاد بوده بدليل اينکه سغديها تاجر بودند حدود جهار قرن زبان ميانجی و زبان تجارت بوده. ولی با آمدن تركها به منطقه آسيای مركزی رواج پارسی گری سغدی از رونق میافتد از دهم يازدهم ميلادی. اما تا قرن ۱٦–۱٧ هنوز آثاری است كه نشان ميدهد در روستاهای سمرقند هنوز به سغدی صحبت میشود. اخيرا من در كنفرانسی که در ايتاليا بودم سخنرانیای بود در اين مورد كه آثاری بدست آورده بودند كه اين را اثبات ميكرد و قبل از آن هم ما اين نامههای باستانی سغدی را داريم كه نشان ميدهد كه اختلاف است بين ايرانشنانسها كه كه آيا متعلق به سده دوم ميلادی است يا چهارم. ولی اگر هر كدام از اين دو باشد به هر حال نشان ميدهد كه از چه زمانی سغدی در تركستان رشد داشته است. در چين يک بسته نامه پيدا شده كه گويا پست چی آن را منتقل نكرده است. تاجرهای سغدی برای خانوادههايشان كه در سمرقند بودند نامه میفرستادند. رفته بودند چين برای تجارت و برای خانوادههايشان يك تعداد نامه نوشتند. اين نامهها معروف به نامههای باستانی سغدی است كه بهدست آمده. زبانش خيلی قديمی است به نسبت متنهای ديگر سغدی كه بهدست آمده است.
● در مورد حيطه جغرافيايی وسيعی که زبان سغدی دارد با توجه به زبان تجاری بودن که بين عامه مردم رايج بوده صحبت کرديد، حال در مورد حد فاصل زمانی اين زبان صحبت کنيد و بگوئيد که زبان سغدی از چه زمانی رايج شده؟ چه زمانی ديگر متکلمی نداشته و جزو زبانهای مرده محسوب شده است؟
نه خير. خط آنها ميخی نبوده است. میدانيد كه زبان را بهعنوان يك شخصيت مجزا از خط بايد بررسی كرد. سغدیها يك زبان داشتند و سه خط. اين خيلی جالب است. ديده ايم كه اگر زبان متفاوت است خط هم متفاوت است ولی اينجا اينجوری نيست. حقيقتا اين قدر اختلاف بين متنهای به دست آمده از نظر زبان شناسی ناچيز است كه نشان میدهد هر سه تا يك زبان هستند. اگر اندك اختلافاتی میبينيم در واقع اختلافات گويشی است كه آن هم اصلا قابل توجه نيست. ولی پيروان هر كدام از اين سه تا دين، يك خط را برای خودشان انتخاب كردند پيروان آيين بودا به خط ملی سغدیها مینويسند كه بهنام خط سوترَه يا خط گونه سمرقند معروف است.[۱]
● آيا خط اينها ميخی بود؟ در ضمن بفرماييد چه رابطهای ميان خط و زبان وجود دارد يعنی اگر خطی از بين برود احتمال اينكه آن زبان از بين برود هست؟
[↑] بخش دوم گفتوگو
سوتره به معنی رشته و دوختن است. رشتههايی را كه مثل خياطی به دست میآيد سوتره میگفتند. اين اسم از اينجا آمده كه سغديهايی كه بودايی مذهب بودند آمدند احكام آيين بودا را ترجمه كردند به زبان سغدی. احكام و آيين بودا روی برگهای نخ به صورت يك رشته نوشته ميشد و اينها را در يك سبدهايی قرار ميدادند و بعد هر سبدی يك بخشی از احكام را در بر داشت، به اين رشتهها سوتره ميگفتند و كلا احكام و آيين بودا را سوتره ميناميدند. سوتره آيين بودا. يكی از سوترههايی كه من سغدی به فارسی ترجمه كردم سوتره علت و معلول عمل است. اين سوترهها را وقتی سغديهای بودايی مذهب ترجمه كردند اسم اين خط را سوتره گذاشتند. يعنی اين آثار به اين خط ترجمه شد. سغديها از اين خط استفاده كردند و شد خط ملی سغديها. ولی پيروان آيين مسيحی و مانی آمدند برای خودشان خطهای جداگانه انتخاب كردند. علتش هم اين است كه كلا خطهايی که زبان سغدی به آنها نوشته شده همه ريشه آرامی دارد. خطهايی كه ريشه آرامی دارند صامت نگار هستند مصوت نگار نيستند، مثل فارسی امروز در ثبت مصوتها اشكال دارند. بعد مانی تغييراتی در خط ايجاد کرد. البته روشن نيست كه به مانی نسبت داده شده يا خودش ابداع كرده است. اما مانی آمد اصلاحاتی در خط انجام داد به اين صورت كه سعی كرد بخشی از مصوتها را بنويسد و املاهای تاريخی را برداشت و در نتيجه قرائت خط را خيلی ساده كرد. كه در فارسی ميانه اصلا خط مانوی كمكی است برای قرائت متنهای فارسی. در بخش سغدی هم همين طور است متنهای را اكثرا پيروان مانی به خط مانوی نوشتند در نتيجه خيلی قرائت آنها آسان تر است. علاوه بر اين پيروان مانوی مترجمهای خيلی زبردستی هم هستند به همين جهت آثارشان از نظر ادبی هم خيلی ارزش دارد از نظر صور خيال اصلا ما در اين اثار آرايههای ادبی ميبينيم و علاوه بر اينكه به خط مانوی مينوشتند برخی هم به خط سوتره ما آثار مانوی داريم مسيحیها آمد خط سريانی را انتخاب كردند باز اين خط ريشه در آرامی دارد و باز هم همان مشكل مصبتهای كوتاه را ننوشتن را دارد بعد پيروان مسيح كه سغدی بودند آمدند اين خطر را انتخاب كردند و به آن خط نوشتند ولی باز اينها به خط سوتره آثار دارند.
● سوتره به چه معناست؟
وقتی پيشينه زبان فارسی را برای واژه گزينی و بررسی دستوری و مسائل ديگری كه زبان شناسان خيلی كمك میكند بررسی میكنيم زبان فارسی را حفظ کردهايم. زبان فارسی هويت ما است. خيلی از كشورهايی كه مسلمان شدند زبان خودشان را از دست دادند و زبان عربی را زبان رسمی کردند اما ما با حفظ زبان فارسی، هويت خودمان را حفظ كرديم و به همين جهت به نظرم میآيد كه اگر به بررسیهای زبانشناسانه تاريخی در مورد زبانشناسی ادامه دهيم واقعا خدمتی كرديم در جهت حفظ هويت ايرانی خودمان. ما مسلمانيم ولی ايرانی هستيم و بين اقوام ديگری كه عرب هستند ما از اين نظر ممتازيم.
● به زبانهای ايرانی اشاره كرديد. زبان هميشه با فرهنگ آن ملت ارتباط تنگاتنگی دارد. سوالم اين است كه فرهنگ و زبانهای باستانی ايرانی در ادامه حيات فرهنگ ايرانی چه نقشی داشتند؟ آيا امروز ما میتوانيم برای پيشينهيابی فرهنگمان رجوع كنيم به آنها؟ آيا اصلا عناصر و ويژگیهايی از آن فرهنگها برای ما باقی مانده است؟
زبان اوستايی تنها زبانی است كه به همان شكل باقی ماند و دورههای تحول زبان را طی نكرد. زبان اوستايی که امروز كتاب اوستا را از آن در دست داريم، زبانی است که از نظر ويژگیهای زبانشناسی باستانی حساب میشود. به اين دليل دورههای تحول را طی نكرد كه زبان كتاب مقدس باقی ماند و مردم همواره بهعنوان زبان كتاب مقدس با آن برخورد كردند.
● بسياری از متونی كه از گذشتگان در دست داريم متون مذهبی هستند. پرسش من اين است که مذهب تا چهاندازه میتواند باعث ماندگاری زبان شود و اينکه آيينهای زردشتی و ايرانی در حفظ زبان فارسی تا چه حد نقش داشتند؟
در ايران سنت شفاهی خيلی اهميت داشته است. در دينكرد گفتهای نقل شده كه يكی از موبدی میپرسد چرا سخن شفاهی اهميت يشتری از سخن كتبی دارد؟ موبد جواب میدهد که اين كه سخن شفاهی چون يك سخن زنده است.
اهميتی كه اين سنت شفاهی در ايران داشته باعث شده بود كه تا زمان ساسانيان كتاب اوستا به نگارش در نيايد. اوستا سينه به سينه بوسيله موبدان نقل شده بود. هر موبدی تمام كتاب اوستا را حفظ بوده. همانطور كه كارهای روزانهاش را ميكرده آن را میخوانده و بعد سينه به سينه به نسل بعدی منتقل میكرده. ولی زمانی كه ديدند، زبان باستانی ديگر قابل فهم نيست و معنی اوستا را ديگر مردم نمیفهمند شروع كردند به ترجمه و تفسير آن. بعد تصميم گرفتند كه اين را بنويسند. هيئتی از موبدها جمع شدند و اتفاقا مسئله خط آنجا مطرح شد. در دوره ساسانی در مجمع موبدان برای اوستا به كمك خط پهلوی و چند خط ديگر خطی اختراع كردند ريشه آرامی دارد... تعداد حروف آن خيلی زياد است و تمام آواهای يك زبان را میتوان در آن ثبت كرد. حتی گفته میشود كه اين خط میتواند آوای پرندگان را ثبت كند. علتش اين است كه هر كس از آن به بعد میخواست كتاب اوستا را بخواند به آن قرائت صحيح بخواند. اين تنها زبانی است كه در آن دوره تحول را طی نكرد و ما الان از زبان اوستايی در دوره نو زبانی نداريم و همان زبان اوستايی دوره باستان است
فردوسی سعی كرده با كتابش هويت ايرانی را ماندگار کند. در اواخر دوره ساسانی خدای نامههايی تاليف شده كه تاريخ ايران را از آغاز تا آن زمان در دوره ساسانی در بر میگرفت. البته بخشی از اين تاريخ با اسطوره و حماسه آميخته شده بود و تمام آن تاريخ واقعی نبود. ولی بخشهايی از تاريخ به آن اضافه شد. علاوه بر اين برخی از سلسلهها ناديده گرفته شدند. برای مثال نامی از اشكانیها در اين خدای نامهها نيست. هفت خاندان بزرگ دوره اشكانی بودند که در دوره ساسانی هم مقاماتی داشتند اما شاهان اشكانی تنزل مقام پيدا كرده بودند. در اين تاريخ به عنوان سرداران شاهان ساسانی يا سرداران كيانی ياد شدهاند.علاوه بر آن اصلا صحبتی از هخامنشيها نيست جز از دارا. ولی در عوض يك سلسله كيانی است كه بيشتر افسانهای است و مربوط ميشود به داستانهايی كه در اوستا از آن صحبت شده است. آميختن اينها با هم، همراه با تاريخ، آن خدای نامهها را به وجود ميآورد. به نظرم هيئتهايی از موبدان همراه با نويسندگان ديگر در دوره ساسانی سعی كردند كه يك همچنين تاريخی برای ايران بنويسند و حلقههای داستانی و اسطورهای را با هم ادغام كنند. مخصوصا رستم كه بحثی جدا دارد. چون رستم جزو قهرمانانی كه در اوستا از آن ياد شده، نيست. درباره رستم دو نظر خيلی متفاوت وجود دارد. يكی اينكه رستم مربوط ميشود به يك اسطوره سكايی كه با حلقههای داستانی ايران قاطی شده است. يا اين كه يك اسطوره پيش سكايی است مربوط به سيستان، مخصوصا در زرنگ رايج بوده و بعد ادغام شده با اسطورههای ديگر ايرانی. بنابراين همه اين مباحث نشان میدهد كه اين يك تاريخ يك دست و خالص به عنوان خدای نامه نبوده، بلكه آميختهای از حقيقت تاريخی و افسانهها با هم خدای نامه را به وجود ميآورد. فردوسی از شاهنامه ابومنصوری كه آن هم از روی خدای نامه نوشته شده و يا از برخی منابع شفاهی كه ذكر میكند و تعداد زيادی منابع مكتوب كه احتمالا چند تا از اين خدای نامهها بوده اين كتاب را برای حفظ هويت ايرانی مینويسند. گفتم كه در دو منبع از رستم نام برده شده. يکی شاهنامه است و يكی سغدی. در زبان سغدی قطعهای داريم كه كاملا داستانش با داستان رستم در شاهنامه متفاوت است. البته اين قطعه خيلی كوتاه است سر و ته آن افتاده است ولی بخشی که مانده، رستم را جنگجويی نشان میدهد كه حتی با ايزدان میجنگد. يعنی آن ديوهايی كه به جنگ رستم میآايند اغلب قدرت اين را دارند كه رعد و برق به وجود آورند. يعنی از نظر افسانههای قديمی ايزد هستند. ولی رستم با اينها نبرد ميكنند و خيلی جالب است رستم در جنگ از شيوهای استفاده ميكند كه فقط سكاها در جنگها از آن استفاده ميكردند. در قطعه سغدی رستم اول حمله ميكند. میبيند كه يك نفر است و آنها تعدادشان زياد است و قدرتهای ماوراالطبيعه هم دارند، در گوش رخش میگويد كه ما داريم عقب نشينی ميكنيم و بعد ديوان فكر میكنند كه رستم ديگر خسته شده دارد بر میگردد، وقتی ديوها پراكنده میشوند رستم حمله میكند و همه را نابود میكند. در در داستانهايی كه از جنگ سكاها باقی مانده اين ترفندی است كه جنگاوران سكايی بهكار میبردند. به همين جهت خيلیها عقيده دارند كه اصلا رستم يك پهلوان سكايی است که داستانش وارد داستانهای ديگر ايرانی شده است. چون سكايی هم يكی از زبانهای ايرانی است و قوم سكا هم جزو اقوام ايرانی محسوب ميشود و به همين جهت از اين نظر اين متن سغدی خيلی جالب و كاملا هم متفاوت است با رستمی كه سيستانی بوده و در شاهنامه آمده است.
● در اين زمينه به نظر شما عامل ديگری كه باعث ماندگاری زبان ميشود آيا متون ادبی و حماسهها هم هست؟ میخواهم به اين اشاره كنم كه ما الان بعد از هزار سال، فردوسی را میخوانيم و میفهميم و با آن ارتباط برقرار میكنيم. با تمام آن اختلافات ساختاری زبان كه به وجود آمده نقش اين حماسهها در حفظ زبان چيست؟
بله اتفاقا من مقالهای دارم که واژههای سغدی دخيل در شاهنامه را آوردم که البته تعدادش کم است. من نتيجه گرفتم كه فردوسی سعی كرده است از واژههای مهجور كمتر استفاده كند. اين هم هنر ديگر فردوسی است. از واژههايی که ما امروز از سغدی بکار میبريم يکی کلمه آغاز است. اينکه میگوييم سخن آغاز میکنم، اين فعل را از سغدی داريم و از هيچ زبان ديگر ايرانی نداريم ريشهاش در زبانهای باستانی نيست. كلمه زيور هم که اسم دختر میگذاريم و هم زيورآلات است كلمه سغدی است. واژه سنگسار دقيقا سغدی است. در اينجا سار يعنی سنگ را به جايی پرتاب كردن فقط پسايند يا پس واژه سار مختص زبان سغدی است و در واژه سنگسار باقی مانده است واژههای قرضی سغدی است.
● از واژههايی که در متون سغدی بوده الان چيزی مانده که ما در زبان فارسی استفاده کنيم؟
●
در مورد شباهت بين اسطورههای ايران و آمريكای لاتين فکر میکنم بيشتر شباهتها كلی است و به نظرم نمیآيد كه بين اسطورههای امريكای لاتين و ايرانی ارتباط تاريخی وجود داشته باشد. اما در مورد ايران و هند وضع فرق میكند. اقوام هندی و ايرانی اشتراك فرهنگی داشتند و با هم يك جا زندگی میكردند. بعد بر اثر مهاجرت به دو گروه تقسيم شدند. و حتی در بخشی از عناصر فرهنگی متضاد شدهاند. مثل دئوها و اهوراها. داوها در ايران تنزل پيدا کردند و بهصورت ديو شدند اما در هند خدای بدیهاست. ولی اهوراها در ايران ترفيع مقام پيدا كردند و اهورا مزدا در راس همه اينها است و در هند اسطورهها تنزل مقام پيدا كردند. ولی به هرحال اين اشتراكات فرهنگی به وفور ديده میشود. يعنی اثرات آن باقی مانده است. يعنی هم در بخش زبان هم در اسطورهها.
● وقتی به شاهنامه اشاره میکنيم بحث اسطوره هم پيش میآيد. بخش عظيمی از فرهنگ و ادبيات ما را اسطورهها ساختهاند. میخواهم بپرسم اسطورههای ايرانی چه ارتباطی با اسطورههای مناطق ديگری مثل هند دارند. ارتباطهای خيلی نزديكی هم ميان اسطورههای ايران با اسطورههای منطقه آمريکای لاتين هست. در اين مورد اشتراك آن اسطورهها بگوييد و اينکه اسطورهها چه نقشی در زبان و ادبيات داشته است؟
موقعی كه مهاجرت آغاز میشود ظاهرا اقوام ايرانی و هندی از هم جدا ميشوند و به نظر ميرسد كه ارتباط قطع شده است. ولی اين طور نيست. در دوره ميانه كلی واژههای دخيل هندی داريم. در همين زبان سغدی، در همه زبانهای ايران ميانه ديگر هم داريم، اما در زبان سغدی كلی واژههای سانسكريت میبينيم كه نشان میدهد واژههای دخيل به كار رفته است البته در مورد سغدی اختصاصاً عرض بكنم كه بيشتر به بحث ترجمه برميگردد. چون ترجمه از آثار سانسكريت است در نتيجه واژههای دخيل هم بکار میرود مخصوصا برای اصطلاحات مربوط به آيين بودا. وقتی من آن شش متن سغدی را ترجمه میكردم به فارسی، واقعا گرفتار بوديم برای ترجمه اين اصطلاحات به فارسی و برای تبيين آن. چون اصطلاحات خاص و فنی آيين بودا بودند و عينا از سانسكريت وارد سغدی شده بودند و نميشد كه ما عين همان واژه را به كار ببريم. مجبور بوديم كه بگوييم به زبان فارسی چه میشود يا با چه اصطلاحی میشود به كار برد. به هر حال اين ارتباط ادامه داشت كه اين واژههای دخيل هم بوده است.
● در ارتباطی كه بين اسطورههای هند و ايران است در برخی از متون يک سری اسمها و واژههای مشترك داريم، مثلا شيوا، خدای ويرانی در هند در ايران اسم با معنايی میشود. اين ارتباط الان ديگر نيست يعنی در يك دوره تاريخی ما اين ارتباط را داشتيم و حالا قطع شده است. نظرتان درباره اين اشتراکات و قطع ارتباط چيست؟
بله برای فهم مطالب گذشته كه هست و به مطالب زبانی يعنی به علم زبان شناسی امروز هم كمك ميكند. هر دو جواب مثبت است. بيشتر دستور تاريخی درمورد خانواده زبانهای اروپايی انجام شده است. به خصوص كه ما دستور پانيمی را داريم. يعنی يك دستور روشمند علمی متعلق به سده چهارم پيش از ميلاد مال پانيمی است. در مورد سانسكريت نوشته شده است. چون سنسكريت جزء خانواده زبانهای هندی و اروپايی است طبعا كمك ميكند به بررسی دستوری تمامی اعضای اين خانواده و خيلی جالب است در قرن چهار پيش از ميلاد يك دستور زبانی چنين مبسوط و چنين دقيق نوشته شده است. در مورد دستور تاريخی ما به بررسی زبان فارسی و پيشينه آن ميپردازيم. همان بحثی كه در مورد تحولات داشتم. دستور تاريخی، اين سه دوره تحول را بررسی میکند. يعنی فرض كنيد ما میخواهيم ببنيم كه صرف فعل مضارع يا صرف فعل ماضی در دوره باستان به چه صورت بوده در دوره ميانه چه اتفاقی برايش افتاده و امروز به چه صورتی درآمده است. مثلا در دوره باستان در زبانهای ايرانی در فارسی باستان و اوستا 8 حالت صرفی وجود داشته كه امروز در فارسی نيست. اما در آلمانی و روسی بخشی از حالتهای صرفی که مال هند و اروپايی است باقی مانده است. فرض كنيد كه اگر اسم، فاعل جمله ای بوده است و اسمی ديگر فاعل جملهای ديگر، نيازی نبود که مثل امروز مثلا ما بگوييم حسن به مدرسه رفت حسن را در آغاز بياوريم تا نشان بدهد فاعل بوده. هرجای جملهای فاعل میآمده. مثلا ساتی داری ياواهوش. اينجا داری ياواهوش فاعل جمله است ولی بعد از فعل ساتی آمده است. چرا؟ چون داری ياوهوش يك نقش نمايی با خود دارد كه نشان میدهد حالتش فاعلی است. در زبانهای باستانی ايران اين ٨ حالت وجود داشته است. فرض كنيد اگر مفعول بوده باز با خودش اين نقش نما را داشته در مثلا پرست زرتوشترا اهوره مزدا. با تحولاتی كه به وجود آمد كلا اين نقشهای دستوری ٨گانه از بين میرود. در دوره باستان ما مثلا جنس مونث و مذكر و خنثی داريم. كه در دوره ميانه ازبين میروند. جنس ديگر مطرح نيست ما در فارسی امروز وقتی میگوييم او، هم مذكر میتواند باشد و هم مونث. اما در دوره باستان دقيقا بايد مشخص میشد كه او به كی برميگردد. اما در زبانهای شرقی ايران مثل سغدی كه بنده روی آن كار میكنم مقداری اين قضيه فرق دارد يعنی چون زبانهای شرقی محافظهكارتر هستند بخشی از اين ويژگیهای باستانی را حفظ میكند. دستور تاريخی همه اين مسائل را بررسی میكند. تحول زبان را در اين سه دوره میبيند. از نظر صرفونحو ريشهشناسی میكند و اگر ما امروز بخواهيم يك دستور جامع بنويسيم بايد به نظر من بايد از دستور تاريخی هم كمك بگيريم.
● به دستورتاريخی يا سير تاريخی زبان چند جايی اشاره کرديد. پرسش من اين است که هدف از آشنايی با اين مقوله چيست؟ آيا صرفا برای فهم متون گذشته است يا به شناخت امروز زبان ما هم كمك میكند؟
الان کتاب مناسبی در مورد دستور تاريخی داريم .كتابی را سالها خوادنه بودم کهه انتشارات سمت منتشر کرده بود نوشته دكتر ابوالقاسمی...
اين کتاب بهترين دستور زبان تاريخی است که نوشته شده كه ما كاملا اين كتاب را تدريس ميكنيم. دكتر ابوالقاسمی علاوه بر اينكه تاريخ زبان فارسی را نوشتند دستور تاريخی زبان فارسی هم نوشتند. من اتفاقا اين كتاب را معرفی میكنم به نظر من كتاب ارزشمندی است و جايش در كتابهای تاريخ زبان فارسی و دستور تاريخی حقيقتا كم بوده. حقيقتا هم يك دستور جامع تاريخی است كه ما برای فوقليسانس و دكترا در تحقيقات از آنها استفاده میكنيم و خلاصه آن را که برای دورههای ليسانس نوشته تدريس میشود. هر كس كه میخواهد برای زبان تاريخی تحقيق كند از اين كتاب بینياز نيست.
بله! در هر سه دوره زبانهای ايران و در مورد تمام زبانهای ايرانی ادبيات شفاهی وجود داشته که میتوانيم از آنها استفاده کنيم. مثلا در مورد زبانهای مادی كه در نوشتههای ديگر آمده میفهميم كه زبان باستان وجود داشته است. اما از طريق نوشتههای تاريخی هرودوت ميتوانيم بفهميم كه اينها هم داستانهای عاشقانه داشتند و هم داستانهای حماسی. همه اينها باقی مانده. مثلا داستان عاشقانه زريادرس و اوداتيس بعدها در شاهنامه به شكل داستان گشتاسب و كتايون تحول آن را میبينيم. اين از داستانهای عاشقانه مادی است كه شفاهی بوده و مكتوب نيست. ولی در نوشتههای مورخان يونانی به آن اشاره شده است. يا مثلا داستانهای حماسی پادشاهی كوروش يا نحوه به سلطنت رسيدن او در آثار داستانی يونانی اشاره شده كه جزو داستانهای حماسی است. حتی يك داستان جالب ديگری است كه من در كتاب خودم ميراث ادبی روايی در ايران باستان هم به آن اشاره كردم كتاب داستان پارسونداس پارسی است. در اين داستان، پارسونداس به دست حاكم بابل اسير میشود و حدود ٧ سال او را با لباس زنانه در زندان زندانی ميكند. اينکه چه جوری میشود كه آزاد ميشود و انتقام میگيرد داستانی دارد. همين طور از دورههای بعدی در دوره ميانه ما داستانهای شفاهی متعددی از زبان سغدی از زبان ختنی و بلخی داريم كه من همه اينها را در اين كتاب ميراث ادبی و فرهنگی اشاره شد و نمونه اين داستانها را هم آوردم
● در بخش ادبيات عاميانه، ادبيات شفاهی جايگاه خيلی مهمی دارد. از ادبيات عاميه زبانهای ايران باستان تا چه حد اطلاع در دست است؟ اصلا از آن زمان آثاری هست؟
به نظرم میآيد كه هيچ زبانی از لغتهای بيگانه خالی نيست. به علت ارتباطهايی كه بين جوامع مختلف وجود دارد طبعا ارتباط زبان هم ايجاد ميشود و واژههايی وارد يک فرهنگ میشود. ميدانيد كه معمولا واژههای بيگانه که وارد زبان ديگری میشوند سه دستهاند: واژههای طبيعی، واژههايی كه محصول صنعتی هستند و واژههايی كه مربوط به فرهنگ و تمدن هستند. نظام واژه گزينی يک زبان برای اينكه گنجينه واژگان يك زبان را گسترش دهد و از هجوم واژههای بيگانه جلوگيری كند واژههايی را در مقابل اين واژههای بيگانه انتخاب میکند. فرهنگستان سياست خيلی درستی دارد كه مثلا در مقابل واژههای جهانی مثل تلفن تلگراف اينها عكس العملی نشان نمیدهد. البته در مواردی كه ما میخواهيم از اين موارد در جمله استفاده كنيم آنها را فارسی میكنيم. در واقع به نوعی شناسنامه زبان فارسی به اينها میدهديم. از اين نظر خوب است. الان فرهنگستان ادب و فارسی خوشبختانه حساسيتی به واژههای عربی هم ندارد كه من با اين مسئله موافقم يعنی اصرار بر اين ندارد كه همه واژهها را فارسی كند. علتش هم به نظر من اين است كه ما اگر خيلی حساسيت نشان دهيم آن وقت ديگر شعر حافظ و سعدی را نخواهيم فهميد. ديگر اينها عربی نيستند جزو زبان فارسی هستند. يعنی ما بايد در مقابل زبانهای اروپايی كه به سرعت دارد وارد میشود مقابله کنيم. گروهاندكی از مردم ما احساس حقارت میكنند در مورد اقوامی كه امروز به زبان انگليسی صحبت میكنند. حتی در مقابل واژههايی كه فارسی زيبايی هم دارد از واژههای انگليسی استفاده میكنند. شايد اين را يك جور پرستيژ ميدانند. اين كار خيلی لطمه میزند و به عقيده من بايد هر چه سريعتر روی اين فكری كنيم. در مورد واژههای بيگانه كه همراه با وسايل جديد وارد شده بايد هرچه زودتر فكری كنيم كه به داد آن برسيم. اينكه فرموديد چرا رايج نميشود؟ به نظر من اگر صدا و سيما در اين زمينه كمك كند و اگر يك نهاد دولتی پشت اين باشد طبعا زودتر اين واژهها جای میافتند. البته در دراز مدت اينها جا خواهند افتاد مثلا الان شما فكر كنيد واژه يارانه، الان در سخنان رهبری هم به كار ميرود. همه ميداند يارانه يعنی چی. يا همين رايانه. همه ما ميدانيم يعنی چه. ممكن است به كار نبريم. به نظر میآيد كه اگر صداو سيما به کار ببرد زودتر جا میافتد. بايد از کلمههای دشوار با پسوند و پيشوند و مشکل و كلمههايی كه به دستور زبان فارسی لطمه میزند پرهيز شود من اميد دارم به اينكه واژهها جای بيافتند و رواج بيابند
● واژه گزينی هم از موارد پژوهش شما بوده است. میخواهم ببينيم لزوم اين كار در زبان امروز ما چيست؟ دوم اينكه چرا اين واژههايی كه فرهنگستان انتخاب میكند بين مردم رايج نمیشود؟
معمولا اين واژههايی که جايگزين میشود واژههای تركيبی هستند.
مختلف است. بعضی وقتها گزيده میشود. حتی از گويشها انتخاب میشوند. يعنی خوشبختانه فرهنگستان هيچگونه تعصبی ندارد در اين مورد يعنی حتی از واژههای گويشی استفاده ميكند، از واژههای دوره ميانه دارد استفاده ميكند. منتها مشروط بر اينكه تلفظ آن برای فارسی زبان امروزی مشكل نباشد يا از نظر آوايی خوش آهنگ باشد يا ازنظر معنايی معنا را برساند.
الان انبوهی از واژههايی را داريم كه به همراه يك سری تكنولوژیها وارد میشود. فرضا كامپيوتر كه وارد میشود و به تبع آن اينترنت، انبوهی از واژهها میآيد كه كاری نمیتوانيم بكنيم. مثلا آن كاربری كه پشت رايانه مينشيند و در فضای اينترنت قرار میگيرد، لاجرم از آن واژه استفاده میكند. چون زبانی كه برای آن طراحی شده، زبان ما نيست. فکر میکنم به خاطر اين است كه میخواهيم خيلی سريع از ميان واژگان يكی را انتخاب كنيم خيلی آگاهانه اين كار انجام نمیشود.
البته واقعا آن قدر هم كه ميفرماييد عجولانه نيست. چون من شاهدم در فرهنگستان يک واژه از چند فيلتر میگذرد تا به آن مرحله نهايی واژه گزينی برسد. چقدر متخصصان مختلف آن را میبينند و نظر میدهند تا برسد به كميسيون آخر. و باز هم آنجا نظر میدهند و بررسی میكنند. اما اين مساله ای كه شما ميفرماييد درست است. وقتی اتومبيل به ايران آمد خيلی واژه همراهش آمد. اما الان برای بسياری از قسمتهای مختلف يك اتومبيل و برای دستگاههای مختلفش واژههای فارسی داريم كه حتی بعضی ازآنها عاميانه است و خود مردم موقعی كه از آن استفاده ميكردهاند اين واژهها را ساختهاند.
کاملا درست است. ببينيد فرهنگستان يك سازمان علمی است نه اجرايی. سازمانی مثل فرهنگستان میتواند پيشنهاد بدهد میتواند توصيه كند. ولی آيا واقعا تا چهاندازه قدرت اجرايی دارد كه عمل كند مثل سازمان محيط زيست؟ محيط زيست اعلام میكند كه اين كار باعث آلودگی است ولی در عمل تا چهاندازه اين كار را انجام داده است؟
● من نمیخواهم زحمت فرهنگستان را زير سوال ببرم. انتقاد من به فرهنگستان اين است كه اتفاقا اينها همه جا نظارت نمیكنند. اگر همه جا نظارت درست میكردند شايد همه جا اين اتفاق نمیافتاد. رسانهها يكی از محلهای آسيب زبان است. خيلی از مواقع نگاه میكنم كه همكاران دقت درستی ندارند. يكی از نمونهها دوبله فيلمها است كه مردم میشنوند و با آن ارتباط دارند. پرسش اينجاست که فرهنگستان چرا در اين بخش مهم وارد عمل نمیشود؟
اگر دولت بخواهد پشتيبانی كند آن واژهها جا میافتند. مثلا به صدا و سيما دستور داده شود كه اينها را استفاده كند. از اين به بعد به جای اين واژه اين واژه اين را به كار ببرند. بعد هم جای میافتد. ولی فرهنگستان تا جايی كه من اطلاع دارم فاقد اين توان اجرايی است كه بتواند به سازمان صدا و سيما دستور دهد. اما فرهنگستان میتواند پيشنهاد كند. اغلب هم در بخش نظامی آنها پيشنهادهای فرهنگستان را به كار ميبرند. سازمان نزاجا سعی میكند واژه فارسی بگذارد در مقابل تمام واژههای نظامی. در مكاتباتشان هم استفاده میكنند. و در نتيجه اكثر كسانی كه اين مكاتبات را انجام میدهند آشنا هستند با اين واژهها فارسی شده. منظورم اين است كه اگر سازمانی بخواهد تصميم بگيرد كه استفاده كند از واژههای فرهنگستان آن وقت است که واژههای فرهنگستان موفق خواهد بود.[٢]
● مگر فرهنگستان مجموعهای از بخشهای اجرايی دولت نيست؟ فرهنگستان میتواند واژه را به صدا و سيما پيشنهاد كند؟
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين گفتگو سعيد اسلامزاده با دکتر زهره زرشناس از سايت اينترنتی کانون ادبيات ايران برای دانشنامهی آريانا توسط مهديزاده کابلی بازنويسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- زبان فارسی در گذرگاه تاریخ، سايت اينترنتی کانون ادبيات ايران
[۲]- بخش دوم گفتگو با دکتر زهره زرشناس، سايت اينترنتی کانون ادبيات ايران
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سايت اينترنتی کانون ادبيات ايران
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]