جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

آزادخان افغان

از: سیدعلی آل‎داوود

آزادخانِ اَفْغان

دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

فهرست مندرجات

[دائرةالمعارف بزرگ اسلامی][آزادخانِ اَفْغان]


آزادخانِ اَفْغان، شهرت آزادبیگ سلیمانِ خیلی غلیجایی (د ١١٩۵ ق / ١٧٨١ م)، سپاهی و سیاست پیشۀ افغانی و یکی از مدعیان حکومت ایران. وی در ١١۵٠ ق / ١٧٣٧ م هنگام گشودن کابل به دست نادرشاه افشار، با گروهی به لشکر وی پیوست و به ایران آمد و تا وقتی که نادر زنده بود، سر بر فرمان وی داشت. پس از کشته شدن او علم استقلال برافراشت و با کریم‎خان زند و محمدحسن‎خان پناه آورد و تا پایان زندگی نزد وی و جانشینانش زیست. از احوال او پیش از پیوستن به نادر اطّلاعی در دست نیست.

آزادبیگ در ١١۵۴ ق / ١٧۴١ م همراه نادرشاه به ایران آمد و به فرمان وی به ردۀ سپاهیان امیراصلان‎خان قِرِقْلو پیوست. اصلان‎خان عمه‎زادۀ شاه و فرمانروای آذربایجان بود[۱]. چند سال پس از آن، هنگامی که نادر با لشکریانش به بغداد رفت، آزادبیگ نیز در خدمت بود. در این سفر نادر او را به فرماندهی گروهی از افغان‌ها به سرکوبی عرب‌های شورشی پیرامون کوفه گسیل کرد. آزاد به خوبی از عهدۀ این مأموریت برآمد و توانست بی‌جنگ و خونریزی، آنان را به فرمانبری وادارد و گروهی از سران آنان را نزد نادر ببرد[٢]. آزادبیگ در فتح شیراز هم از جملۀ سرداران سپاه نادر بود و به فرمان او محاصرۀ شهر را همراه با سرداران دیگری همچون محمدحسین‎خان قاجار و شهبازظخان دُمْبیلی بر عهده داشت[٣]. پس از کشته شدن نادر در ١١٦٠ ق / ١٧۴٧ م، در جنگی که میان امیر اصلان‎خان قرقلوی افشار و ابراهیم‎خان پیوست و از او لقب «خانی» گرفت[۴]. سپس وقتی که قدرت ابراهیم‎شاه را رو به زوال دید، با ٠٠٠‘١۵ سوار از او جدا شد و به میرسیدمحمد متولّی آستانۀ رضوی که خود را از تبار صفویه می‌دانست و شاه‎سلیمان می‌خواند، پیوست و از سوی او مأمور شد که به قزوین و ساوه رود و در آنجا منتظر فرمان باشد.

جدا شدن آزادخان از ابراهیم‎خان مایۀ شکست قطعی و گرفتاری او گردید.[۵]. آزادخان مدتی در قزوین و ساوجبلاغ در بلاتکلیفی به سر برد، و چون در آن سال‌ها اوضاع کشور آشفته بود و هر صاحب قدرتی آرزوهایی در سر می‌پروراند، وی نیز به فکر کسب قدرت افتاد. پس به آذربایجان رفت و در آنجا با سردارانی چون فتحعلی‎خان افشار و شهبازخان دنبلی متحد گردید و و بر آنان سروری یافت. پس از چندی قلعۀ ارومیه را پایگاه خود ساخت و در آنجا مدّت‌ها با سردارانی که از وی فرمان نمی‌بردند و بر بخشهایی از آذربایجان تسلّط داشتند، جنگید. با پیوستن موسی‎خان افشار به وی، و پس از اینکه «قِزُآغا» دختر موسی‎خان را به عقد خود درآورد، شمار لشکریانش به ٠٠٠‘٣٠ تن رسید و بر میزان قدرت او افزوده شد. پس موقع را برای اعلام استقلال مناسب دید و ادعای پادشاهی کرد[٦]. در این هنگام خبر رسید که پناه‎خان انبارلو از خمسۀ قزوین با لشکری آراسته، عازم تسخیر آذربایجان است. آزادخان ٠٠٠‘۴ تن از لشکریان خود را به سرداری فتحعلی‎خان افشار به دفع وی فرستاد. در جنگی که در نزدیکی تبریز میان آنان درگرفت، پناه‎خان شکست خورد و گریخت[٧].

آزادخان در ادامۀ کوشش برای تسخیر سراسر آذربایجان و تثبیت حکومت خود، جانشینی در تبریز نشاند و با سپاهیانش به گرجستان تاخت، لیکن در جنگ سختی که میان وی و هراکلیوس (ارکلی‎خان) فرمانروای گرجستان درگرفت، شکست یافت و به تبریز گریخت. پس از استقرار در تبریز به تقویت خود و گردآوری و سازماندهی لشکر پرداخت و بار دیگر به گرجستان تاخت. این‎بار پس از کوشش بسیار، گرجیان را شکستی سخت داد و آن حدود را نیز بر متصرفات خود افزود. هراکلیوس ناگزیر با وی از درِ دوستی درآمد و فرمان او را گردن نهاد و خواهرش را به زنی به او داد[٨].

آزادخان در فاصلۀ دو لشکرکشی به گرجستان، برای تأمین هزینه‎های جنگی، مبلغی بیش از مالیات مرسوم از مردم تبریز خواستار شد. مردم که از همراهی با او در دفعات پیش پشیمان بودند بر دست‎نشاندۀ وی فضلعلی‎خان شوریدند و او را کشتند و چون از انتقام آزادخان ترسیدند، در قلعۀ شهر پناه گرفتند و با او به ستیز برخاستند. تبریزیان با یاری خواستن از ایلات اطراف شهر، زمانی دراز در برابر آزادخان پایداری ورزیدند و شهر و قلعۀ آن را نگهداری کردند، لیکن سرانجام در رمضان ١١٦۴ ق / ژوئیۀ ١٧۵١ م تبریز به تصرف آزاد درآمد و نزدیک به ٠٠٠‘۴ نفر از مردم شهر در این جنگ کشته شدند[۹].

آزادخان می‎خواست پس از تسخیر سراسر آذربایجان، با سرداران و جنگجویان زیر فرمان خود به خراسان رود و از آنجا به افغانستان حمله بَرَد و احمدشاه ابدالی را که از قبیلۀ مخالف او بود و حکومت افغانستان را در اختیار داشت، از میان بردارد و قندهار پایتخت او را متصرف شود، لیکن با گرفتاریهایی که در آذربایجان برای او پیش آمد، نتوانست حتی همۀ آن منطقه را به زیر فرمان خویش درآورد. چون در ١١٦٦ ق / ١٧۵٣ م علیمردان‎خان بختیاری که از پیش با کریم‎خان متحد بود، بنای مخالفت را با خان زند نهاد و آمادۀ نبرد با او گردید، از آزادخان، فرمانروای آذربایجان، و اسماعیل‎خان فیلی، فرمانروای لرستان، نیز برای دفع کریم‎خان، کمک خواست. آزادخان با لشکری که شمار آن را تا ٠٠٠‘٨ تن دانسته‎اند، از ارومیه روانۀ کرمانشاهان و کردستان شد، لیکن پیش از آنکه به اردوی علیمردان‎خان بپیوندد، کریم‎خان با لشکر خود بدو رسید و او را منهزم ساخت. آذر بیگدلی، خواست به اذربایجان بازگردد. پس سفیری نزد کریم‎خان فرستاد و پیام داد که چون وی گناهی نکرده و به علیمردان‎خان یاری نرسانده است، اجازۀ بازگشت بدو داده شود. محمدخان و شیخعلی‎خان زند، ٢ تن از سرداران برجستۀ کریم‎خان، با خواست وی موافقت کردند، ولی کریم‎خان به گمان اینکه بسیار نیرومند است و نیازی به آزادخان ندارد، بر اثر غرور و لجاجت، از پذیرفتن خواهش وی سر بر تافت و راه را بر او بست. جنگ میان دو لشکر درگرفت و سرداران بزرگ سپاه کریم‎خان، محمدخان و شیخعلی‎خان زند، که به نظرشان توجهی نشده بود، قلب لشکر را رها کردند و مایۀ شکست او شدند. کریم‎خان پس از این شکست با شمار اندکی از لشکریان و افراد خاندان زند به قلعۀ پَری و کَمازان رفت. آزادخان پس از این پیروزی به دنبال کردن کریم‎خان پرداخت و چون نزدیک قلعۀ پری رسید، دانست که کریم‎خان خود به اصفهان رفته، ولی همۀ سرداران زند در قلعه هستند. پس پیکی نزد آنان فرستاد و خواستار دیدار شد. سرداران زند با فرستادۀ آزادخان سخنان درشت گفتند و او را بازگرداندند. آزادخان چند روزی قلعه را در محاصره گرفت، لیکن قادر به تصرف آن نشد. پس با نیرنگ آنان را از قلعه بیرون کشید و همه را دستگیر کرد.

آزادخان به پسرعم خود، عَلَم‎خان فرمان داد که آنان را به ارومیه ببرد و در زندان بدارد. علم‎خان با سپاهیان خود که شمارشان به ٧٠٠ نفر می‎رسید، همراه ٠٠٠‘۴ نفر از افغانان و افشاریان رهسپار آذربایجان شد[۱٠]. علم‎خان افراد خاندان زند را با احتیاط فراوان حرکت داد و کوشید با آنان به مدارا رفتار شود. چون اینان به منزلی به‌نام «زاغج» رسیدند، حادثه‎ای رخ داد که گرچه شگفت می‎نماید، ولی مآخذ دست اول آن را با شرح جزئیات یاد کرده‎اند: در اینجا «لشکریان از افغان و جز ایشان به سبب گرمی هوا و مشقت راه، هریک در خیمۀ خود برهنه شده به خواب رفتند. علم‎خان سردار هم در خیمۀ خود به خواب رفت و نوکران و خدمتکاران متابعت سردار خود کرده هریک در جایی کمر خود را گشوده به استراحت مشغول شدند. اسبان را نیز در زیر زین یکه میخ کردند». ١۵ تن پهلوانان دست‎بستۀ سپاه زند، به کمک پاره استخوانی تیز، بندهای خود را بریدند و با یک جهش برق‎آسا بر اسبان پریدند و نیزه‎ها را از زمین برآوردند. نخست یکی دو تن از ایشان به خیمۀ علم‎خان تاختند و با ضرب شمشیر و تپانچه او را از پای درآوردند. آنگاه همگی بر افغانان تاختند و در میان گیرودار و یکه‎خوردگی از خواب رمیدگان، فریار بر کشیدند که اینک خود کریم‎خان است که سپاهیان خویش فرا رسیده اس و کشتار شما را آغاز نهاده است. زنان نیز در این پیکار کوشش‌ها کردند. به هر حال، افغانان سراسیمه شدند و سر به کوه و بیابان گذاشتند. سرداران زندی زنان و غنایم و بار و بنه را برداشته از راهی ناشناخته روانۀ چَمْچالِ کرمانشاهان شدند. یاران آزادخان پس از لختی به جای نخست بازآمدند، لیکن جز کشتگان و زخمیان خود چیزی در اردوگاه نیافتند. از این‎رو، ماجرا را نوشته توسط حنظله‎بیگ افغان و یک سوار دیگر به اصفهان به آزادخان رساندند. در چمچال، با پراکنده شدن این خبر، حدود ٠٠٠‘٣ سوار و پیاده از کردان خَزَل و ٠٠٠‘١ سوار و پیاده از جماعت دِلْفان (از ایلات خرم‎آباد لرستان) به خدمت خانوادۀ کریم‎خان پیوستند. اینان ٢ سوار تیزتک را به جست‎وجوی کریم‎خان فرستادند و او را که در میان شیراز و اصفهان سرگردان بود، از حقیقت حال آگاه ساختند و عازم بروجرد گشتند. کریم‎خان با شتاب در بروجرد به خانوادۀ خود ملحق گردید[۱۱]. از آن سوی آزادخان چون در اصفهان استقرار یافت، بر تخت پادشاهان صفوی نشست و سکه به‌نام خود زد. نقش سکه‌اش این بیت بود:

تـا که آزاد در جـهـان باشــــدسکه‌اش صاحب‌الزمان باشد

سپس فرمانروایی از جانب خود برای شهرهای اطراف معین کرد[۱٢]. آزادخان چون از ورود کریم‌خان به بروجرد و آماده شدند او برای پیکار آگاهی یافت، با سپاهی انبوه عازم نبرد گردید. برخورد ٢ لشکر در «دوآبه سیلاخور» روی داد. چون ایلاتِ همراه کریم‌خان پایداری نکردند، وی به سختی شکست خورد و گریخت (١١٦٦ ق / ١٧۵٢ م) و سپاهیان او راه شیراز در پیش گرفتند[۱٣]. کریم‌خان در میان راه، قمشه را به تصرف درآورد. آزادخان پس از آگاهی بر این ماجرا، سردار خود فتحعلی‌خان افشار را با ٠٠٠‘٨ سوار افغانی و افشار به جنگ کریم‌خان فرستاد. اسکندرخان برادر کریم‌خان با ٢٠٠ سوار در برابر سپاهیان آزادخان ایستاد و در نخستین روزهای جنگ ضربه‌های سختی بر آن‌ها وارد کرد به طوری که فتحعلی‌خان شتافت. اسکندرخان به تنهایی بر لشکریان انبوه افغان تاخت و شمار بسیاری از آنان را کشت، لیکن عاقبت از پای درآمد (١١٦٦ ق / ١٧۵٢ م). کریم‌خان از مرگ برادر بسیار اندوهگین شد، اما چاره‌ای جز گریز ندید و از این‌رو راه گَنْدُمان و بختیاری را در پیش گرفت[۱۴]. آزادخان ٢ تن از سرداران خود - فتحعلی افشار و شاهرخ افغان - را به دنبال او فرستاد. شاهرخ در مقابله با کریم‌خان کشته شد و فتحعلی‌خان پس از تاراج برخی از شهرها و روستاهای میان راه، نزد آزادخان برگشت[۱۵].

کریم‎خان پس از پیروزی بر شاهرخ به شیراز رفت. آزادخان از فرصت استفاده کرد و نامه‌ای به بزرگان فارس نوشت و آنان را ترغیب کرد که کریم‌خان را بگیرند و به وی سپارند. آنان نه تنها به خواست آزادخان وقعی ننهادند، بلکه با کریم‌خان در جنگ با او هم‌آواز گردیدند. آزادخان چون از این تحولات آگاهی یافت، بی‌درنگ با لشکر خود عام فارس گردید[۱٦]. کریم‌خان نیز شیخعلی‌خان زند را به سوی دشتستان فرستاد و از اهالی آن سامان یاری خواست و خود نیز بدان سوی شتافت. میرزاعلی‌بیگ خورموجی و رئیس احمد تنگستانی با ٠٠٠‘۴ جنگجو به حمایت کریم‌خان وارد صحرای خِشْت شدند[۱٧]. آزادخان نیز خود را به شیراز رساند و آمادۀ نبرد گردید[۱٨]. از سوی کریم‌خان، محمدعلی‌خان خشتی (و به روایتی رستم‌خان خشتی) با سه - چهار هزار تفنگچی مأمور حفاظت دربند فارس گردیدند. خان یاد شده با نقشه‌ای که طرح کرد، اجازه داد لشکر آزادخان وارد دربند شود. چون همۀ سپاهیان وارد این منطقۀ صعب‌العبور شدند، به فرمان محمدعلی‌خان حمله آغاز شد. افغانان که غافلگیر شده بودند، پایداری نکرده بی‌اختیار راه گریز در پیش گرفتند. شمار فراوانی از آنان هلاک شدند[۱۹]. آزادخان واپس نشست و به شیراز آمد و در آنجا صالح‌خان بیات را به حکومت بر نشاند و خود راه اصفهان در پیش گرفت (١١٦٧ ق / ١٧۵٣ م؛ نامی، ۴۵). کریم‌خان به شیراز آمد. پس از پیکاری سخت، شهر را از صالح‎خان بازپس گرفت. صالح‎خان در این گیرودار کشته شد[٢٠].

هنگامی که آزادخان از شیراز به اصفهان برمی‎گشت، شنید که در روستاهای سِمیرُم شورشی درگرفته است. پس فتحعلی‌خان افشار به فرمان وی مأمور سرکوبی شورشیان گردید. این سردار پس از محاصره کردن قلعه‌های آن حدود، آن‌ها را گشود. و بسیاری را کشت و زنان و دختران را به اسیری گرفت و اموال ایشان را به تاراج برد. سپس مأمور گشودن شهر قمشه گشت، زیرا مردم آنجا نیز از فرمان آزادخان سر بر تافته بودند. وی پس ا گشودن قمشه، شهر را ویران کرد و گروهی از زنان، دختران و پسران آنجا را به اسیری گرفت و چون برخی از اهالی آن شهر در زیرزمین‌ها پنهان شده بودند فرمان داد با کاه دود کردن آنان را هلاک سازند[٢۱].

هنگامی که آزادخان در اصفهان بود، یکی از بزرگان آن شهر به نام امیرمحمد سمیع کارخانه آقاسی نامه‎ای به محمدحسن‎خان قاجار به استراباد نوشت و او را ترغیب به گرفتن شهر و نابودی آزادخان و پیروان افغانی او کرد[٢٢]. گویا این نامه از عوامل محرکه محمدحسن‎خان برای حرکت به مرکز و غرب ایران و سرکوبی آزادخان بود. هنگامی که خان قاجار به سامان دادن لشکر خود مشغول بود، آزادخان گیلان را متصرف شد. محمدحسن‎خان در میان راه آذربایجان نخست عبدالعلی‎خان عامری و خسروخان مکری را که سرداران لشکر آزادخان بودند، در گیلان درهم شکست[٢٣]. وی پس از تصرف رشت، روانۀ آذربایجان شد تا قلعۀ ارومیه را تصرف کند و پایگاه فرمانروایی آزادخان را براندازد. چون آزادخان از این جریان آگاه شد، خود را با شتاب از اصفهان به آذربایجان رساند. در شش فرسنگی ارومیه جنگی بزرگ میان آن دو درگرفت. آزادخان شکست خورد و به سوی بغداد گریخت (١١٧٠ ق / ١٧۵٦ م). به روایت عبدالرزاق‌بیگ دنبلی، افغان‌ها نخست به‌سختی جنگیدند به‌طوری که لشکر محمدحسن‌خان واپس نشست، لیکن خان قاجار برآشفت و باز لشکریان را به میدان راند و مایۀ شکست افغان‌ها گردید[٢۴]. پس از گریز آزادخان، یوسف‌خان هوتکی افغانی که شهر ارومیه بدو سپرده شده بود، چاره‎ای جز تسلیم نیافت. از این‎رو، با ملازمان خود به خدمت خان قاجار درآمد. پس از او سرداران دیگر آذربایجانی چون فتحعلی‌خان افشار و شهبازخان دنبلی به‌خدمت او درآمدند. در این هنگام کریم‌خان از شیراز بیرون آمد و شیخعلی‌خان و محمدخان زند را با ٠٠٠‘١۵ سوار به جنگ محمدحسن‌خان فرستاد. در این جنگ هم خان قاجار پیروز گردید.

آزادخان نیز به‌هنگام گریز از میدان جنگ و پیش از اینکه وارد بغداد شود، به «اشنو» به میان جماعت حکاری رفت. در عرض راه گروهی از افغانان و ازبکان که بار و بنه‌ای در اردو داشتند، از او روی برتافتند و به ارومیه آمدند. آزادخان ناگزیر راه بغداد در پیش گرفت و در کاظمین ماندگار شد. در آنجا ٢ تن از زنان خود را که یکی دختر اشرف افغان و دیگری دختر موسی‌خان قاسملوی افشار بود، به بغداد نزد سلیمان‌پاشا فرمانروای آنجا فرستاد و از او یاری خواست. سلیمان‌پاشا به فرستادگان آزادخان احترام فراوان کرد و خود برای دلجویی از وی به کاظمین رفت و او را به بغداد آورد. پس از آن سربازان بسیاری را که شامل همۀ لشکر موصل و کَرکوت و دیار بکر و کردستان می‌شدند، در اختیار او گذاشت تا قدرت از دست رفته را بازیابد. آزادخان با این سپاهیان به آذربایجان که در این هنگام در دست فتحعلی‌خان افشار بود، تاخت. فتحعلی‌خان نخست جرأت جنگیدن با اوکدادخان (فرمانده بخشی از سپاه آزادخان) را نکرد، لیکن سرانجام در نزدیکی مراغه میان دو طرف جنگ درگرفت و لشکریان آزادخان شکست خوردند[٢۵]. خود آزادخان هم چون دیگر نتوانست پایداری کند، به کردستان رفت تا دیگر بار از سلیمان‎پاشا یاری جوید، ولی فرمانروای بغداد این‎بار او را اری نکرد. آزادخان ناگزیر به موصل و از آنجا به میان ایل حکاری رفت، چند روزی در آنجا بود و سپس راهی ایروان و گنجه شد و سرانجام به نزد هراکلیوس (ارکلی‎خان) فرمانروای گرجستان شتافت و ٢ سال با احترام نزد او اقامت کرد. چون کریم‎خان آذربایجان را گشود و قلعۀ ارومیه را متصرف شد، نامه‌ای به آزادخان نوشت و از هراکلیوس فرمانروای گرجستان نیز خواست تا آزادخان را نزد او بفرستد. آزادخان چاره‌ای جز پذیرفتن نیافت. او که می‌دانست کریم‌خان مردی پاک‌نهاد و نیک‌سرشت است، در ١١٧٦ ق / ١٧٦٢ م تنها سوار شد و به لشکرگاه وی آمد. کریم‌خان از وی دلجویی بسیار کرد و فرمان داد که ۵٠ نفر از طایفۀ زند هزاره همواره ملازم او باشند و او را خدمت کنند. نیز برای او مقرری تعیین کرد.[٢٦]. آزاد در دربار کریم‌خان از احترام بسیار برخوردار بود. به گفتۀ نامی[٢٧] وی بر همۀ امیران نامبردار زمان کریم‌خان برتری داشت. او همچنان در شیراز، پایتخت زندیان، می‌زیست تا اینکه ٢ سال بعد از مرگ کریم‌خان (١١٩۵ ق / ١٧٨١ م) به بیماری خناق (دیفتری) درگذشت. از جمله وصایای او این بود که بعد از مرگ پیکر او را موقتاً در شیراز به ودیعت گذارند و در موقع مناسب به کابل برند، اما این وصیت به دلیل تحولات سیاسی آن زمان انجام نیافت.

در مقایسه با دیگر افغان‌هایی که در ایران کارشان رونق گرفت، آزادخان طبعی معتدل و آراسته داشت و همواره در هنگام پیروزی در نگهداری زنان لشکر شکست خورده کوشش فراوان می‌کرد. در یکی از جنگها همۀ زنان زند را به یکی از سرداران خود به‌نام خضرخان سپرد که آنان را به اصفهان ببرد و از آنجا با هودج زرنگار به شیراز بفرستد، این‌گونه رفتارها موجب گردید که کریم‌خان نیز جانب وی را نگه دارد و با احترام با او رفتار کند. رستم‌الحکماء (محمدهاشم آصف) نیز او را سرداری دادگر و مهربان و دلیر می‌داند و می‌گوید اگر سربازان سنی مذهب او شیعیان را می‌آزردند، وی آنان را سیاست می‌کرد[٢٨].

از خانوادۀ آزادخان نام ۴ تن از زنان و یک تن از فرزندان وی در مآخذ آمده است. زن اول او دختر اشرف افغان بود. پس از آن، زمانی که به آذربایجان رفت، دختر محمدموسی‌خان بیگلر بیگی افشار را که «قزآغا» نام داشت به زنی گرفت[٢۹]. زن سوم او خواهر ارکلی‌خان (هراکلیوس) فرمانروای گرجستان بود که آزاردخان هنگام فتح آن ولایت وی را، ظاهراً به زور، به زنی گرفت[٣٠]. زن چهارم او دختر خالدپاشا فرمانروای شهر زور بود[٣۱]. فرزند او احمدخان نیز پس از درگذشت پدر، از جمله سرداران زندیه بود و در ١١٩٨ ق / ١٧٨۴ م از سوی جعفرخان زند مأموریت یافت که شهر کاشان را در برابر حمله‌های آقامحمدخان قاجار نگه دارد، لیکن در جنگی که میان وی و لشکر آقامحمدخان قاجار نگه دارد، لیکن در جنگی که میان وی و لشکر آقامحمدخان در نصرآباد رخ داد، احمدخان شکست خورد و رو به گریز نهاد[٣٢]. به روایت دیگر، احمدخان که توان رویارویی با خان قاجار را در خود نمی‌دید، پیش از نبرد از کاشان گریخت و به اصفهان رفت. در آنجا هم چون نتوانست کاری از پیش برد لشکریانش از پیرامون او پراکنده شدند[٣٣].


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دائرةالمعارف بزرگ اسلامی توسط سیدعلی آل‎داوود برشتۀ تحرير درآمده است و برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- آذر بیگدلی، ٣٧٣؛ ذنبلی، تجربه‌الاحرار، ١/۴٩١
[٢]- مروی، ٣/٩٢٣
[٣]- همو، ٣/٩۵١-٩۵٣
[۴]- آذربیگدلی، ٣٧٣
[۵]- گلستانه، ٣٣-٣٦
[٦]- گلستانه، ١٨٣-١٨۵؛ نامی، ٣٣-٣۴؛ ادیب‌الشعراء، ١١۴
[٧]- ادیب‌الشعراء، ١١۴-١١۵
[٨]- گلستانه، ١٨٦-١٨٨
[۹]- دنبلی، تجربه‌الاحرار ١/۴٩١-۴٩٣؛ ادیب‎الشعراء، ١١٦-١١٩
[۱٠]- گلستانه، ٢٧۵-٢٧٧
[۱۱]- گلستانه، ٢٧٩-٢٨۴
[۱٢]- ادیب‌الشعراء، ١٢٠-١٢١
[۱٣]- گلستانه، ٢٨۵-٢٨٧؛ اعتمادالسلطنه، ١١۵١
[۱۴]- گلستانه، ٢٨٧-٢٨٩؛ نامی، ٣٩-۴٠
[۱۵]- همو، ٢٨٨-٢٩١
[۱٦]- همو، ٣١۴، ٣١۵
[۱٧]- فسایی، ٢٠٩
[۱٨]- نامی، ۴۵
[۱۹]- گلستانه، ٣١۵-٣١٦
[٢٠]- اعتمادالسلطنه، ١١۵٢
[٢۱]- رستم‌الحکما، ٢٦٢-٢٦٣
[٢٢]- همو، ٢٦۴-٢٧٢
[٢٣]- هدایت، ٩/٣٢-٣٣
[٢۴]- دنبلی، مآثر سلطانبه، ١٢-١٣
[٢۵]- همو، تجربه‌‌الاحرار ٣١-٣۵
[٢٦]- گلستانه، ٣٢٩-٣٣٠؛ نامی، ١١٣-١١۴
[٢٧]- ص ١٢٢
[٢٨]- ص ٢۵٨
[٢۹]- ادیب‌الشعراء، ١١۴
[٣٠]- گلستانه، ١٨٧-١٨٨
[٣۱]- دنبلی، تجربه‌الاحرار، ١/۴٩١
[٣٢]- نامی، ٢٦۴-٢٦۵
[٣٣]- شیرازی، ٢۴-٢٧



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

  • آل‌داوود، سيدعلی، آزادخان افغان، شماره مقاله: ۱٨٢، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، وب‌سایت (کتابخانۀ ديجيتالی) مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ برگرفته از منابع زیر:
    آذر بیگدلی، لطفعلی‎بیک، آتشکده، به کوشش جعفر شهیدی، تهران، نشر کتاب، ١٣٣٧ ش
    ادیب‎الشعراء، رشید، تاریخ افشار، به کوشش پرویز شهریار افشار و محمود رامیان، تبریز، ١٣۴٦ ش
    اعتمادالسلطنه، محمدحسن، تاریخ منتظم ناصری، به کوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، ١٣٦۴ ش
    دنبلی، عبدالرزاق‎بیک مفتون، تجربه‎الاحرار و تسلیه‌الابرار، به کوشش حسن‌قاضی طباطبایی، تبریز، دانشکدۀ ادبیات، ١٣۴٩-١٣۵٠ ش
    همو، مآثر سلطانیه، به کوشش غلامحسین صدری افشار، تهران، ابن‌سینا، ١٣۵١ ش
    رستم‎الحکماء، محمدهاشم آصف، رستم‎التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، امیرکبیر، ١٣۵٢ ش
    شیرازی، علیرضا، تاریخ زندیه، به کوشش ارنست پیر، لیدن، ١٨٨٨ م
    فسایی، حسن، فارسنامۀ ناصری، تهران، ١٣١۵ق؛ گلستانه، ابوالحسن، مجمل‎التواریخ، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، ابن‎سینا، ١٣۴۴ش
    مروی، میرزامحمدکاظم، عالم‎آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، زوار، ١٣٦۴ ش
    ملکم، جان، تاریخ ایران، ترجمۀ میرزامحمدعلی حیرت، بمبئی ١٣٠٣ ق، ٢/٢٧٧
    نامی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتی‎گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، اقبال، ١٣٦٣ ش
    هدایت، رضاقلی‎خان، روضه‌الصفای ناصری، تهران، خیام، ١٣٣٨ ش.