ماتریالیسم دیالکتیک
و ماتریالیسم تاریخی
یکصد گفتار برای نخستین آشنایی
با شالودههای فلسفه مارکسیستی - لنینیستی
کتاب اول
ماتریالیسم دیالکتیک
فهرست مندرجات
[↑] درس دوم - فلسفه چیست و اجزاء متشکله فلسفه مارکسیستی کدام است؟
پس از توضیحات مقدماتی درس گذشته اینک میتوانیم: اولا بهطور خلاصه فلسفه را تعریف کنیم و ببینیم موضوع آن چیست، ثانیا ببینیم مقصود از فلسفه مارکسیستی - لنینیستی چیست و بخشهای آن و خصلتهای اصلی آن کدام است.
[۱] تعریف فلسفه
واژه از یونانی "فیلوسوفیا" آمده است که بهمعنای خرد دوستی است. هر علمی زمینه بخصوصی از واقعیات را بررسی میکند (مثلا زیست شناسی: گیاهان، جانوران، انسان، ستاره شناسی: ستارگان، کهکشانها، کیهان ـ تاریخ: گذشته و حال جامعه انسانی) این دانشها نمیتوانند درباره مجموعه طبیعت درباره جهان بهطور کلی بهما اطلاعاتی بدهند. در حالی که فلسفه میکوشد عامترین مفاهیم و مقولات را بررسی نماید و کلیترین قوانین جهان را. مطالعه کنند ولی میتوان پرسید: آیا تمام دانشها بر روی هم نمیتوانند اندیشه عمومی درباره جهان را در اختیار ما بگذارند تا دیگر نیازی بهفلسفه نباشد؟
مسئله درست در همین جاست که داشتن دید کلی از جهان و بررسی عامترین قوانین آن بههیچ وجه بهمعنای حاصل جمع ساده نظرگاههای جزئی و گردآوری قوانین در زمینههای مشخص جداگانه نیست. فلسفه البته بهدادهها و معلومات حاصل از علوم تکیه میکند، از نتیجه گیریهای جزئی و گردآوری قوانین در زمینههای مشخص جداگانه نیست. از نتیجه گیریهای سایر علوم بهره برمی دارد ولی خود عامترین مسائل را مطرح میکند، بهعامترین قانون مندیها نظر دارد. کلیترین روابط و مناسبات را بررسی میکند. در جستجوی پاسخ بهاین مسائل و کشف این روابط هر قدر فلسفه بهعلوم مختلف و بهتجربه بشری و بهواقعیت بیشتر متکی باشد بههمان اندازه علمیتر است. پاسخش درستتر و بهحقیقت نزدیکتر است و خود بیشتر بهیک علم بدل میشود.
پس فلسفه یک بحث و جدل بیهوده یا یک سرگرمی اضافی و از سر سیری نیست. بر عکس وظیفه بسیار مهمی بهعهده دارد:
طرح عاملترین مسائل، بررسی کلیترین روابط بین اشیاء و پدیدهها و روندها، کشف عامترین قانونهای جهان هستی، اعم از طبیعت و جامعه و تفکر، این است وظیفه فلسفه.
از جانب دیگر بههمین علت که فلسفه بهعامترین قانون مندیها و روابط نظر دارد آن چنان علمی است که نسبت بهعلوم دیگر در حکم اسلوب عام آنهاست. پس: فلسفه شکل خاصی از شعور اجتماعی است که عامترین قانونمندیهای جهان واقعی و شناخت انسانی و رابطه بین هستی و تفکر را بیان میکند.
با فلسفه مارکسیستی ـ همچنانچه در درسهای آینده خواهیم دید- فلسفه بهیک علم تمام عیار بدل میشود. فلسفه مارکسیستی خود یک علم است که باید قوانین و مقولات آن را فرا گرفت و مثل هر علم دیگری مورد بررسی قرار داد و آموخت. این آموختن مانند هر علم دیگری دشواریهایی دارد و با مشکلات قرار گرفتن مفاهیم و قوانین ویژهای همراه است ولی البته آن کس که در شوق آموختنش گام در جاده علم مارکسیستی میگذارد میتواند با تکرار و دقت، با جدیت و پی گیری بر دشواریها غلبه کند. این اشاره بههیچ وجه بهمعنای آن نیست که این فلسفه مسائل بسیار غامض و غیر قابل درک را مطرح میکند و آن جاده پر از خار مغیلان است. برعکس فلسفه مارکسیستی علمی است کاملا قابل درک برای زحمتکشان، برای همه شیفتگان راه آزادی و سوسیالیسم.
آموختن فلسفه مارکسیستی مانند هر علمی بهگفته کارل مارکس جاده صاف و همواری نیست که در آن بیخیال و فارغ بال بهجلو راند. ولی کسانی که دشواریهای پیمودن راه و آشنایی با مسائل عمیق و ناشناخته را پذیرا گردند مسلما آن را خواهند پیمود و بهاین دانش دست خواهند یافت.
[٢] موضوع علم فلسفه کدام است؟
موضوع فلسفه، یعنی این امر که فلسفه بهچه مسائلی نظر دارد و چه حیطهای از شناخت را در بر میگیرد و کدام عرصه را مورد مطالعه قرار میدهد و در نتیجه جای فلسفه در طبقه بندی علوم کدام است؟
موضوع فلسفه در جریان تاریخ تغییر فراوان کرده است. فلسفه در دوران باستان (علم علوم) بود، جامع کل معارف بشری و گردآوری کلیه دانستیهای انسان در زمینههای مختلف بهشمار میرفت. یک فیلسوف کسی بود که بهتمام رشتههای علوم آن زمان آشنایی داشت و در همه زمینهها صاحب نظر بود. ولی در جریان تکامل جامعه پراتیک و عمل بشری بیشتر و عمیقتر شد.
رازهای جهان پیرامون بیشتر گشوده شد، دانستنیها متنوعتر و ژرف تر، علم غنیتر و پر دامنهتر گردید. از آن علم(جامع کل) جدا شدند. نخست فیزیک و شیمی و طبیعیات و غیره و پس از آن علوم اجتماعی نیز که دیر زمانی همراه جدایی ناپذیر فلسفه شمرده میشود هر یک بهمثابه دانش مستقل و جداگانهای (اقتصاد، زبان شناسی، جامعه شناسی) جدا شدند. ولی درست از آنجا که فلسفه جمع ساده ریاضی و گرد آوری این علوم در کنار هم نبود پس از این جدا شدنها و مستقل شدنها به(هیچ) تبدیل نشد. و از بین نرفت. برعکس هرچه این تجزیه عمیق ترصورت میگرفت و علوم مشخصه جدا میشد - درست مثل آن که از بند حشو و زوائد رها شود و پیرایهها را بهدور افکند - جوهر واقعی فلسفه بهمثابه علمی قائم بهذات روشنتر و پاکتر جلوه گر میشد. موضوع مشخص فلسفه بدین ترتیب هر چه متبلورتر و برجستهتر گردید که عبارت است از علم مربوط بهعامترین قانون مندیهای جهان هستی و شناخت انسانی و رابطه بین آن دو، عامترین روابط و مناسبات بین اشیاء و پدیدهها.
همین واقعیت که فلسفه از دیرترین دورانهای تمدن باستانی و حتی قبل از دانشهایی نظیر فیزیک و زیست شناسی و زمین شناسی پدید شده نشانی از نیاز انسان بهآن و اهمیت آن در حیات معنوی بشر است. اگر چه همواره نقش فلسفه در جامعه روشن نبوده است ولی چه بسا که کردار، پندار و رفتار ما، احساسات ما و سراسر زندگی ما زیر تأثیر اندیشههای معین فلسفی و جهان بینی مربوطه جریان یافته است. این تأثیر امروزه تماما پیدا و نیرومند است. هر مسئله جدی را که در نظر آوریم از مسائل سیاسی، دولتها، احزاب، مبارزه طبقات و گروهها گرفته تا مسائلی درباره چگونگی پیدایش سیارات و آنچه در گیتی و در زمین میگذرد یا درباره سرشت و سرنوشت انسان پاسخ بدانها بهمیزان زیادی وابسته بدان است که جهان را چگونه میبینیم، چه دید عمومی از این دنیا و آنچه که در آن میگذرد داریم، از چه پایگاه فلسفی بهآنها مینگریم. نه فقط پاسخ بهمسائل و راه حل آنها بلکه شیوه برخورد بهآنها و نحوه طرح آنها نیز وابسته است بههمین دید معین، بههمین پایگاه فلسفی ـ شالوده تئوریک هر جهان بینی.
قبل از مارکسیسم، موضوع فلسفه بهدرستی مشخص نبود. مکاتب مختلف فلسفی هر یک برای فلسفه موضوعی قائل بودند[٢] فقط آنگاه که با پیدایش مارکسیسم فلسفه بهعلم تبدیل شد تعریف علمی موضوع فلسفه نیز مشخص گردید.
مارکسیسم که هستههای معقول و درست مکاتب فلسفی پیشین را درباره موضوع فلسفه در بر گرفته و تکامل بخشیده، تصریح میکند که: موضوع فلسفه بررسی ماهیت جهان پیرامون و عامترین قوانین تکامل کلیه امور مادی و معنوی یعنی طبیعت و جامعه و شناخت است.
برخورد با فلسفه بهمثابه یک علم نشان میدهد که فلسفه از آنجا که عامترین قانونمندیهای جهان را مطالعه میکند بهمثابه مدخل اسلوبی بر علوم یا متدلوژی عام همه علوم اعم از دانشهای طبیعی و اجتماعی جایی بسیار مهم و ضرور دارد. و نه تنها این جا در خانواده علوم و در طبقه بندی آن خالی نشده است بلکه تازه با پیدایش فلسفه مارکسیستی فلسفه بهمثابه علم، جای شامخ و پر مضمون خود را بهدست آورده است. در این معنا علم فلسفه دیگر بازی با مفاهیم و تصورات و پندار بافیها نیست بلکه مقصود آن فلسفهای است که از علوم برخیزد، بهآخرین نتایج و کشفیات دانش متکی باشد، خود بهعلوم مدد رساند، چراغ راه و روشنگر بررسیها باشد و در دید مسائل طبیعی و اجتماعی روشنی ایجاد کند.
[٣] فلسفه مارکسیسم - لنینیسم چیست و بخشهای آن کدامند؟
چنین فلسفهای تنها فلسفه مارکسیستی است که یک علم مستقل و همچنین اسلوب پژوهش و متدلوژی عام همه علوم و بیان کننده درست عامترین قانونمندیهای جهان هستی است. باید بگوییم که برای اثبات و تشریح این مسئله بهاندازه تمام بخشهای فلسفه وقت داریم زیرا مضمون صفحات این کتاب در واقع همین مسئله است.
قبل از هر چیز ببینیم فلسفه مارکسیستی از چه بخشهایی ترکیب یافته است. فلسفه مارکسیستی ماتریالیسم دیالکتیک نام دارد (مضمون کتاب اول). از نظر اهمیت مسائل اجتماعی، بهطور ویژه، چگونگی عمل قوانین و مقولات این علم فلسفی را در زندگی اجتماع و تحول جامعه انسانی جداگانه ولی بهعنوان جزء متشکله و جدا نشدنی این فلسفه مطالعه میکنیم. این خود علمی است که ماتریالیسم تاریخی نام گرفته و عامترین قوانین رشد و تکامل اجتماع و مقولات عام مربوط بهجامعه را بررسی میکند. (مضمون کتاب دوم)
اما ماتریالیسم دیالکتیک یک سیستم واحد و بهم پیوسته است که عناصر آن از هم جدایی ناپذیرند و بهطور عمده همان طور که نامش نشان میدهد از دو بخش اساسی ترکیب یافته. در آینده خواهیم دید که این دو بخش بهنحو جدا نشدنی بههم پیوند دارند و یک وحدت درونی و یگانگی عضوی را تشکیل میدهند بهنحوی که میتوان گفت ماتریالیسم دیالکتیکی و دیالکتیک علمی و واقعی آنچنان که در فلسفه مارکسیستی هست، یعنی دیالکتیک ماتریالیستی. با این حال برای توضیح قسمتهای مختلف این علم و مطالعه بخشها و اجزاء این سیستم لازم است که بخشهای آن را تفکیک کنیم و یکایک با شیوهای منظم و بهترتیب آنها را بیاموزیم. ماتریالیسم دیالکتیک نه تنها کلید درک پدیدهها و روندها را در اختیار ما میگذارد؟ بلکه شیوه درست برخورد با آنها را نیز نشان میدهد و در نتیجه وسیله تغییر و تأثیر بر آنها نیز هست.
پس از توضیحات کلی درباره علم فلسفه در این کتاب در بخشهای ماتریالیسم ما با مقولات اساسی ماده و شعور و رابطه آنها شکلهای عمده هستی ماده آشنا میشویم.
- در بخش دیالکتیک نخست اصول و قوانین دیالکتیک را و سپس مقولات اساسی آن را مطالعه میکنیم.
- بدنبال آن با تئوری شناخت و اجزاء آن آشنا میشوم. ضمن همه این بررسیها متوجه خواهیم شد که چگونه بهنحوی جدایی ناپذیر ماتریالیسم و دیالکتیک بههم پیوند دارند.
- سپس علم ماتریالیسم تاریخی و تئوریها و مقولات و قوانین آن را میآموزیم.
تمامی این بخشها و اجزاء با هم و همراه هم یک دانش فلسفی یگانهای را بهوجود میآورند. دانش فلسفی مارکسیستی را.
[۴] خصلتهای اساسی فلسفه مارکسیستی چیست؟
فلسفه مارکسیستی بهطور پی گیر علمی است، خلاق است، انقلابی است، جانبدار است، راهنمای عمل است. اینها خصلتهای اساسی این دانش فلسفی است.
الف ـ علمی است، زیرا که منعکس کننده واقعیات جهان است. در پیوند نزدیک با علوم طبیعی و اجتماعی است. همگام با پیشرفت آنها بهپیش میرود، از آنها تأثیر میگیرد و بنوبه خود نقش موثری در تکامل آنها بازی میکند. مقولات و قوانین فلسفه مارکسیستی همواره با دستاوردهای علوم غنیتر و دقیقتر میشود. علوم مختلف نیز برای داشتن دید درست و شیوه برخورد درست بهواقعیت و بهموضوع خویش الزاما بر شالوده فلسفه مارکسیستی تکیه میکنند.
ب - خلاق است، زیرا که مجموعهای از احکام آیه مانند (دگمها) نیست. جنگی از جملات، اندیشهها و کلمات قصار نیست که قرار باشد آن را در ذهن جای داد و طوطی وار تکرار کرد. برعکس از آنجا که عامترین قانونمندیهای جهان هستی و شناخت را بیان میکند با هر دستاورد اساسی دانش و با هر تجربه دوران ساز در تاریخ جامعه راه تکامل میپیمایند و احکامش ژرفتر و غنیتر میشود. فلسفه مارکسیستی با هر گام نوین تکامل علوم، با توسعه پراتیک تولیدی، با گسترش مبارزه طبقاتی و اجتماعی، مفاهیم و مسائل خود را بسط میدهد . فلسفه مارکسیستی محدودیت زمانی ندارد تا طبیعت بیانتها هست و تا جامعه هست و تکامل مییابد این علم نیز وجود دارد و پربارتر میشود. علت زندگی همیشگی و تازگی دائمی مارکسیسم و فلسفه مارکسیستی در خلاقیت آن است.
پ - انقلابی است، یعنی آموزشی برای دگرگون ساختن جهان است. اگر تا قبل از پیدایش مارکسیسم سیستمهای فلسفی وظیفه توضیح و تشریح جهان را در مقابل خود قرار میدادند، رسالت فلسفه مارکسیستی تغییر جهان و نوسازی آن است. از همین رو فلسفه مارکسیستی انتقادی است، یعنی برای کوبیدن نهادها و نظامات کهن و احکام منسوخ و شک منطقی در مسائل بهمنظور یافت حقیقتهای کاملتر و عالیتر است. ماهیت و طبیعت فلسفه مارکسیستی با هر گونه جمود و مطلقسازی مغایر است.
ت - جانبدار است، یعنی سمتگیری تاریخی مشخص دارد و از پرولتاریا در برابر بورژوازی، از زحمتکشان و بهرهدهان در مقابل ستمگران و استثمارگران دفاع میکند. نقاب "بیطرفی" و یا "ماوراء طبقات" اجتماعی بر چهره ندارد بلکه در عین حال که این فلسفه خواهان عینیت علمی است و بر پایه خارائین و دقیق علم و تجربه قرار میگیرد، صراحتا موضعگیری خود را بیان میدارد. این موضعگیری طبقاتی از همان پیگیری علمی نشأت گرفته است؛ کما اینکه علیت مارکسیسم آن را در موضع دفاع از پرولتاریا و زحمتکشان قرار داده است. در جامعهای که بهطبقات متخاصم تقسیم شده است این طبقات با هم منافع متضاد دارند و نمیتوانند نظرگاه عمومی و جهانبینی مشابهی داشته باشند. در نتیجه شرایط زندگی متفاوت و اختلافات فاحش طبقاتی نظرگاه زحمتکشان محروم و استثمار شده نسبت بهروی دادهها با نظرگاه استثمارگران حاکم تفاوت اساسی دارد. هر یک از این طبقات "فلسفه" خود را دارند. فلسفه بیطرف وجود ندارد، دعوی طبقه سرمایهدار و ایدئولوگهای آن که گویا فلسفهشان بیطرف و غیر طبقاتی است، ریاکاری الزامی است زیرا نمیتوان صراحتا اعلام کرد که ما "طرفدار ستم و ستمگرانیم". فلسفه مارکسیستی میداند و میگوید که در کدام سنگر است و جانبدار کیست. بهبهانه "واقعبینی" یا "مثبتگرایی" بهفلسفه "ماوراء طبقات و بیطرف" نمیگراید. این جانبداری تضادی با خصلت علمی فلسفه مارکسیستی نمییابد؟ زیرا منافع پرولتاریا بهمثابه طبقه مترقی و انقلابی عصر ما با حقیقت و دقت علمی در تضاد نیست. بر عکس این هر دو با یکدیگر هماهنگ هستند. خصلت جانبداری (حزبیت) طبقاتی مارکسیسم جدا از خصلت علمی آن نیست. بر عکس این هر دو با هم از جهت تاریخی در انطباقند. لنین برای خصلت جانبدار فلسفه اهمیت خاص قائل بود.
ث - راهنمای عمل است، قطبنمای مبارزه انقلابی است. فلسفه مارکسیستی شالوده استراتژی و تاکتیک حزب طبقه کارگر در راه تحول انقلابی جامعه و وسیله تحقق آرمانهای بشریت مترقی است. بههمین علت از صد و سی سال پیش یکی از مهمترین وظایفی که در برابر تاریخ قرار گرفته عبارت است از بردن این آموزش بهمیان زحمتکشان. یکی کردن تئوری سوسیالیستی و جنبش کارگری و دادن سلاح تئوریک بهدست آن نیروی اجتماعی که میتواند این سلاح را بکار گیرد. این نیرو پرولتاریاست، توده زحمتکشانند[٣].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- عضو اعدام شده هیات سیاسی حزب توده ایران در قتل عام ۱۳٦٧
[۲]- برای درک موضوع فلسفه اولین گام مهم را ارسطو بیست وچهار قرن پیش برداشت. وی فلسفه را (علم هر آنچه که وجود دارد) یا علم درباره (وجود آنچه که هست، یعنی جهان در مجموع خود تعریف کرد.بسیاری از فلاسفه ماتریالیست کوشیدهاند خصلت و سرشت جهان واقعی را دریابند و قوانین شناخت آن را درک کنند و بدین ترتیب بهسوی د رک درست موضوع فلسفه گرایش داشتهاند. عمدهای از فلاسفه ایده آلیست نیز سهمی در دقیق کردن موضوع فلسفه و نزدیک شدن بهمفهوم درست آن داشتهاند. اما فلسفه قبل از مارکسیسم نتوانست درست و دقیقا تعیین کند که فلسفه چه مسائلی را باید مطالعه کند یعنی نتوانست موضوع فلسفه را بهدرستی فرموله کند. زیرا تعیین موضوع فلسفه تنها زمانی ممکن میشد که خود فلسفه بهیک علم تمام عیار بدل میگشت. فلسفه قبل از مارکس چنین علمی نبود اگر چه گنجینه گرانبهایی از اندیشهها و نظریات فلسفی و طرحها و سیستمهای داهیانه را فراهم آورده بود. در این گنجینه عناصر و نکاتی بود که بعدا در تعریف موضوع فلسفه وارد شد.برای مکاتب ایده آلیستی بهطور کلی فلسفه عبارت بود از مطالعه قوانین شعور (آگاهی) و چگونگی روح و تحولات آن. بعضی از این مکاتب شعور را چیزی ماوراء انسانی میدانستند وچون در جستجوی رابطه خالق و مخلوق بودند از موضوع فلسفه دور میشدند. برای برخی دیگر موضوع فلسفه بهمسائل منطق یا اخلاق محدود میشود. در عصر ما که دوران زوال سرمایه داری است اندیشه پردازان بورژوایی که دچار بحران فکری هستند بیش از پیش از تعیین موضوع فلسفه عاجز میمانند. عدهای بهبهانه اصالت علوم مثبته (علوم مشخص) فلسفه را نفی میکنند و میگویند با مرزبندیها و مشخص شدن علوم مثبته دیگر جایی و نقشی برای فلسفه باقی نمانده واین چنتا خالی شده است. برخی دیگر میگویند حداکثر کاری که برای فلسفه باقی مانده بحثهای منطقی درباره جملات، زبان و ارزش محتوی آن است . ایده آلیستها ی معاصر گاهی (حالات روحی) و گاه (جوهر شخصی فردی) و گاه "نیروی اراده انسانی" و امثال آن را موضوع فلسفه قرار میدهند. بسیاری دیگر هم اصلا حاضر بهبحث پیرامون مسائل هستی جهان خارجی و ماهیت واقعیت مادی و قوانین عام حرکت ومسائلی از این قبیل نیستند.در حکمت کلاسیک ایران پیرامون موضووع فلسفه بهویژه این عقیده رایج بود که هدف نهایی فلسفه شناخت آن حقیقت ثابت و لایتغری است که تبدل و تکثر در آن راه ندارد. بهقول فارابی حکیم معروف فلسفه عبارت است از "معرفت خالق است و خالق واحد، غیر متحرک و علت فاعله برای تمام اشیاء است". بهنوشته خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف نامدار "حکمت چیزی جز راه وصول بهکمال نیست. حکمت در عرف اهل معرفت عبارت از داستن چیزهاست چنان که باشد، قیام نمودن چنان که باید، بقدر استطاعت، تا نفس بهکمالی که متوجه آن است برسد" در بررسی موضوع فلسفهاندیشه ایرانی قرون وسطایی به "مسئله ابداع و خلقت و صدور متکثر از واحد" و مسائل "علم اخلاق" و رفتار بشر در برابر پروردگار و در برابر همنوع و مسئله معرفت میپرداخته است. فلسفه ایده آلیستی معاصر ایران در اعماق ابتذال قرار دارد. یک کتاب درسی بنام "فلسفه و منطقه" براس سال ششم دبیرستانها چاپ تهران موضوع فلسله را جایی "میل بهحقیقت جویی" یا "پی بردن بهرازهای آن سوی پرده" تعریف کرده و جای دیگری مینویسد "فلسفه میل و کنجکاوی انسان را درباره مخلوقات و ذهن و درون او ارضاء میکند" و یا "فلسفه روش اصلاح حیات عقلایی و اخلاقی را بهما آموخته و راه تهذیب نفس را مینمایاند. و همچنین این دو تعریف علوم جهان عوارض را مینگرد ولی فلسفه میکوشد بهنمودهای فیزیکی آن سوی پرده راه یابد. بهراستی آنان که میگویند ماوراء نمودهای فیزیکی خبری نیست اشتباه میکنند". "فلسفه تنها علم خویشتن شناسی است بلکه بهوسیله آن بهدرون دیگران نیز پی میبریم و تمنیات مخفی آنان را در رخسارشان فرو میخوانیم."ایده آلیسم در هر صورت فلسفه را یک علم نمیداند. عدم درک درست موضوع فلسفه آن را از هر گونه محتوی علمی تهی مینماید. همان کتاب "فلسفه و منطق" مینویسد: بهعقیده دانشورانی چند(۱) سیستمهای فلسفی رویایی بیش نیست.[۳]- توضیح بیشتر: فلسفه درس ۹٨ – شعور (یا آگاهی) اجتماعی درس ۹٢- اسلوب درس ۴ و ۱۴ – عام (کلی، عمومی) درس ٢۱- مقوله درس ٢٠ – قانونمندی، قانون درس ۱٦ – شناخت درس ٣٠ – ساده درس ٨- شعور (آگاهی) درس ۱٢- متدولوژی (علم مربوط بهاسلوب) درسهای ۴ و ۱۴ – طبقات متخاصم (دشمن) درسهای ۱٧ و ٧۱ – موضوع فلسفه مارکسیستی درس ٧اصطلاحات: ماده matiere - - شعور conaciance – متدلوژی methodologie – خصلت جانبدار - حزبیت esprit de parti
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ کتاب اول ماتریالیسم دیالکتیک، انتشارات حزب توده ایران - ۱۳۵٨ خورشیدی (سایت اینترنتی راه توده)