جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

درآمدی بر تاریخ تجدد در افغانستان

از: محمدنصیر مهرین[۱]

ویژه‌ی افغانستان

درآمدی بر تاریخ تجدد در افغانستان

(١٨٦٩-١٩١٩ م)

فهرست مندرجات



[] مقدمه

نایل شدن به‌آگاهی شایسته درباره فرایند تجدّد در افغانستان، و دریافت راه‌های چگونگی سیرِ همراه با افت‌وخیز همیشگی آن، مستلزم بهره‌مندی از اسناد و مدارک بسیار است. باتأسف بسیار، امّا، از داشتن چنان مدارک لازم و کافی، که در توجیه و تبیین خاستگاه تجدد در جامعه افغانستان کارساز باشد، تا هنگام تهیه این نبشته محروم هستیم. تا هنوز مایه بیشترینه اسناد و مدارک میسّر و مرجع به‌منظور آشنایی با تحولات و پدیدآیی اصلاحات تابعه آن کتاب‌هایی است در زمینه تاریخ سیاسی و تا حدودی در زمینۀ ادبیات افغانستان. در آغاز باید گفت که تجدد را در این نوشتار به‌مفهوم «امروزین شدن» (که در افغانستان بیشتر به‌مفهوم «عصری شدن» یاد می‌شود) به‌کار برده‌ایم. هرگاه کار برد این مفهوم در بستر زمانِ مشخص طرف توجه قرار نگیرد، انطباق آن ابهام‌آمیز خواهد بود. مثلاً، اگر چاپ نشریه‌یی را ملاک سنجش فرایند تجدد قرار دهیم، انتشار نخستین نشریه به‌نام شمس‌النهار را در افغانستان، در سال ١٨٧۵، می‌توان گامی در راه تجدد پنداشت. اما، انتشار جریده حبیب‌الاسلام را در دوره امارت کوتاه حبیب‌الله کلکانی (در سال ١٩٢٩) نمی‌توان یک حرکت تجددخواهانه شمرد زیرا این نشریه از ملزومات حرکت به‌عقب و ارتجاع بود.[٢] در دوره‌هایی که نیازهای اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی ابزار، وسایل، و نهادهای جدیدی را با مضمون و محتوای جدید مطالبه داشته است، معیار سنجش نیز سطح رشدِ فکری و نهادینه شدن تفکر در آن دوره است. با این درک، کاربرد اصطلاح تجدد طلبی در افغانستان در زمینه‌های دیگری چون سعی برای ترویج صنعت، تأکید بر اصل مردم سالاری و دموکراسی، توجه به‌حقوق زنان، و غیره، در مقاطع بعدی این نوشتار در سنجش و معرفی فرایند تجدد در افغانستان مطرح می‌گردد.

باوصف آن که کتاب‌هایی که به‌تاریخ سیاسی افغانستان معاصر می‌پردازند فقط تا حدودی زمینه‌های جامعه شناختی، عامل دین و مذهب، ویژگی‌های ساختار قبیله‌یی جامعه افغانستان، و تنش‌های اجتماعی و سیاسی در کشور را روشن می‌سازند، بازتاب تجدد در آثار ادبی و گستره ادبیات، روزنه‌های جدیدی را به‌روی محقق تاریخ معاصر افغانستان می‌گشاید.[٣] هنگام تحقیق در ویژگی تجدد و مطالعه سیر تحول و اصلاحات در افغانستان، به‌نظر می‌آید که رویش تجدد از ضروریات و لزوم دیدها و سلیقه‌های پادشاهان و حکمرانان افغانستان برخاسته است،[۴] همان گونه که مصیبت‌ها و مظالم و ناهنجاری‌های نکوهیده بسیار را نیز در عملکرد قدرت مندان می‌یابیم. تصمیم حاکمان قدرت برای پیش راندن جامعه به‌سوی تجدد، و یا سعی آنها در توقف آن، نقش مهم داشته است. از این خاستگاه، عنصر تجدد از دوره دوم امارت شیرعلی خان (١٨٧٩-١٨٦٧) - که سرآغاز تجدد خواهی و عصری سازی خوانده می‌شود - تا زمانه ما همواره به‌یک منوال نمانده است. سهم عناصر و مراکز غیر درباری برای دسترسی به‌تجدد (مانند کارکردهای شاعران، نویسندگان، هنرمندان، و متفکران) بسیار مهم بوده است، اما ایجاد هوا و فضا برای رشد تجدد با استفاده از منابع رسمی و دست یازیدن و یا مانع شدن آن به‌دست دولت‌ها بوده است.[۵]

در همین راستا، موانع مشخصِ داخلی و خارجی نیز اهمیت بسیار می‌یابد، موانعی که روند بسطی تجدد را در افغانستان به‌گونه گسسته و بارها پس رونده مواجه ساخته است. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر هویدا می‌شود که جامعه افغانستان را در نهایت به‌دور مانده از مسیر تجدد، عقب افتاده و عقب نگهداشته شده می‌بینیم. چند باری که گام‌هایی تجدد آمیز برداشته شده است، بدون طی کردن سیرِِ طبیعی و هماهنگ، با افت و گسست مواجه گردیده است. اگر گلوی نخستین جلوه‌های تجددجویی و نو آوری در افغانستانِ دوره شیرعلی خان را عامل مانع شونده استعمار بریتانیا درهم فشرد، در دوره امیر عبدالرحمن خان (١٩٠١-١٨٨٠)،[٦] استبداد حاکم اجازه کوچکترین حرکت تجدد خواهانه را نمی‌داد، و در دوره امیر حبیب‌الله خان (١٩١٩-١٩٠٠)،[٧] دست مطلقیت امیر و درباریان هم اندیش او بود که با خشم و قهر صدای تجددطلبی زمانه را در سال ١٩٠٩ خاموش کرد. اما تلاش برای دسترسی به‌تجدد ادامه یافت. این تلاش‌ها با کارکردهای جمعی دیگر از نوجویان، و متبارزتر از همه محمود طرزی، فرا رویید. در دوره اصلاحاتِ امان‌الله خان (١٩٢٩-١٩١٩)[٨] عامل سخت جان نظام قبیله‌یی با واکنش مذهبی در دشمنی و ستیز خونین افتاد. سرکوب مبارزات اصلاحی که از نخستین آزمون‌های پارلمانی دوره هفت و هشت شورای ملی (در عصر سلطنت محمدظاهر شاه (١٩٧٣-١٩٣٣)) به‌میان آمده بود، فقط از روحیه و مکانیسم قدرت انحصاری دربار برخاسته بود. دربار سلطنتی در دهه ١٩٦٠ (١٣۴٠ خورشیدی)، بدون مواجه شدن با فشارهای خارج از حوزه قدرت خود، طی برنامه‌هایی چند، زمینه رشد نهادهای اقتصادی را با تحمل پاره‌یی از فعالیت‌های سیاسی مخالفان خویش فراهم آورد. در اوایل دهه مذکور، از آن جا که دولت دودمان سلطنتی، پس از سرکوب مداوم مخالفین خود، سرانجام در موقعیت بهتر و محکم تر قرار گرفت و فرصت و امکان سمت و سو دادن جامعه را نیز داشت، کانون اصلی تعاطی نظر و مشاجره شد. درنتیجه تضادهای درونی خانواده حاکم سلطنتی، محمدظاهر شاه برآن شد تا صدراعظم محمد داود خان (که پسر عمو و شوهر خواهرش نیز بود) را به‌گونه قانونی ملزم به‌نشستن در خانه سازد.[۹] پس از یک دهه تجربه دموکراسی سازمان داده شده از جانب حلقه‌های حاکم، محمد داودخان با کودتا بار دیگر وارد صحنه شد و پایان سلطنت و آغاز جمهوریت را در افغانستان اعلام کرد (١٩٧٣). حرکت داودخان در واقع تداوم همان جنگ‌های خونینی در تاریخ معاصر افغانستان بود که پسران عمو و یا برادران به‌جان هم می‌افتادند و کارنامه سیاه و تبهکارانه به‌جای می‌گذاشتند. در هرحال، کودتای ١٩٧٣، در مقایسه با جریان ده‌ساله حاکمیت جناح محمدظاهر شاه گامی قهقهرایی بود.[۱٠]

موانع سر راه تجدد در افغانستان را در بستر ناسازگاری موجود در جامعه در عوامل زیر برجسته‌تر می‌یابیم: عامل استعمار و تجاوز بیگانه، جنگ‌های قدرت طلبانه، عامل شورش برخی ازمتعصبان مذهبی، عامل مطلقیت دودمان و شخص پادشاه و امیر و نبود زمینه‌های موقع دهی به‌سایر نهادهایی که متضمن رشد و حفاظت روند تجدد در افغانستان می‌توانستند باشند. با وصف موجودیت این عوامل، در چند دهه پسین، گام‌های متنوع تجدد طلبی بیشتر به‌گونه آمیزه‌یی از تجدد و سنت در افغانستان برداشته شده است. پاره‌یی از آنچه می‌توان معضل تاریخی تجدد در افغانستان نامید، در واقع از سرچشمه همین آمیزش تجدد و سنت آب می‌خورد.

پیامد اوضاع نشان دهنده آن است که نیت برخاسته از هدف مقابله با پس‌مانی، عقب‌افتادگی اقتصادی - اجتماعی، تمایل به‌واکنش‌های حرکت سریع از طرف برخی از حلقه‌های سیاسی با برنامه‌های آرمانی، گرایش به‌عبور شتابزده از دوره‌های معین تاریخی برای جبران پس مانی و قراردادن کشور در سطح ممالک دیگر، و کوشش برای آوردن نوعی عدالت اجتماعی در سراسر افغانستان، بیشتر در گونه‌های تلقی از سوسیالیسم شکل پذیرفت. در دهه ١٣۴٠ خورشیدی، به‌ویژه در نهادهای سیاسی که در میان جوانان شهرها و تا حدودی روستاها هواخواه داشتند، برنامه‌های سوسیالیسم‌خواهی - با الگوهایی از آنچه در باره شوروی و چین تبلیغ می‌شد - به‌سرعت ایجاد شده بود. این نهادها، همزمان با نهادهایی چند با برنامه‌های اصلاحی‌ و در چهارچوب فعالیت پارلمانی، خواهان جدّی تجدد شمرده می‌شدند.

در میان گونه‌های موجود تجدد خواهی در تاریخ معاصر افغانستان کودتای پیامد زای ثور (اردیبهشت) ١٣۵٧ (١٩٧٨ میلادی) را ادامه سنت حفظ قدرت انحصاری، در راستای تبعیت از آرزوهای رهبری اتحاد شوروی از میان رفته، به‌شکل تسلط تک حزبی و اختناق، در سایه پندار تحقق تجدّد و پیشرفت می‌توان خواند. این کودتا که برنامه‌های کاری تغییرات عاجل را با خود داشت، به‌دلیل عدم مقابله با چهارچوب استبداد کهن، و مضاف برآن غلبه مصالح شوروی بر مصالح ملی افغانستان، بیشتر باعث انگیزش مخالفت‌ها در سطح کل کشور گردید. در بیشترین مراحلی که تاریخ افغانستان به‌گونه‌های مختلف شاهد حرکت مفهوم تجدد بوده است، دست نگری کشورهای پیشرفته و بهره‌گیری از الگوی آن کشورها، چهره تجدد صادراتی از خارج را به‌خود گرفته است. بدین ترتیب، تجدد به‌شکل ناهماهنگ و ناموزون رشد کرده است، و فقدان برنامه‌های اصلاحی که بر اصل اتکا به‌خود بنا شده باشد، این ناهماهنگی و ناموزونی را افزایش بخشیده است.

در این نوشتار کوشش شده است تا رویش تجدد و ویژگی‌های گسست آن از عصر امیر شیرعلی خان تا آغاز عصر امان‌الله شاه (١٩١٩-١٨٦٩) به‌کاوش گرفته شود. تذکار این نکته لازم می‌نماید که حال و احوال نیروهای حاکم در افغانستان، اوضاع زمانه و عوامل کارساز و مؤثر آن، موج‌های تجدد طلبانه و واکنش‌های سرزده علیه آن، نفوذ موج‌های فرهنگی و سیاسی کشورهای دیگر، همه و همه در زمینه ادبیات معاصر افغانستان بازتابیده است. نبود بحث کافی پیرامون تجدد در ادبیات معاصر افغانستان در این مقاله به‌دلیل آگاهی نگارنده از سهم صاحب نظران با صلاحیت در عرصه ادبیات و فرهنگ موجه خواهد بود. از این رو، در این نبشته به‌بازتاب ادبی تجدد در افغانستان به‌اشاره‌های کلّی بسنده خواهد شد. یکی از مسایل بحث برانگیز در مطالعه ویژگی‌های سیر اُفت و خیز تجدد در افغانستان این نکته است که برخلاف نظریه رایج مبنی براین که پیش زمینه‌های اقتصادی در زایش و رویش حرکت‌های فرهنگی و ادبی نقش قاطع دارد، تعقیب سیر تجدد طلبی در افغانستان نشان داده است که تغییرات در حیات اقتصادی و سیاسی از کانون‌هایی تأثیر پذیرفته است که پیشتر از ظهور عامل تحولات اقتصادی ایجاد شده است؛ و یا مانند تأسیس جریدهشمس النهار در توازی با آن پا به‌عرصه نهاده است. تأسیس مدرسه علوم حبیبیه در سال ١٩٠٣ میلادی و نقش معلمان هندی در کنار نقش سایر شخصیت‌ها می‌تواند مدلل استدلال در این زمینه باشد.


[] امارتِ امیر شیرعلی‌خان

در تاریخ افغانستان معاصر زایش و رویش نخستین جلوه‌های تجدد را در دوره دوم امارت امیر شیرعلی‌خان (١٨٧٩-١٨٦٧) می‌توان دید،[۱۱] و این سخنی است که اهل پژوهش در افغانستان در ابراز آن توحید نظر دارند. با آن که دیدگاه‌ها در بیان و حدودِ نقش تجدد و انگیزه‌ها و عوامل رویش آن یگانه نیست، اما همه قلمزنان عرضه تاریخ براین نظرند که پاره‌یی از نوآیی‌ها در حیات جامعه بی‌تحرک، از پا افتاده، جنگ زده، و ویران افغانستان در دهه ١٨٧٠ رونما شده است.

آن‌چه در این دهه برای نخستین‌بار ظهور یافت، زمینه‌های زیر را احتوا می‌کرد:

در عرصه اداره امور، با حفظ قدرت امیر، در ساختار نظام خودکامه شخصی - خانوادگی تغییراتی به‌عمل آمد که تشکیل هیات وزراء (کابینه) را باخود داشت. مطبعه (چاپخانه) به‌میان آمد و به‌کار آغاز کرد. تولید تمبر آغاز شد و پُسته‌رسانی ترقی کرد. ارتش (اردو) به‌گونه منظم و منسجم ایجاد گردید. پی‌ریزی و ایجاد شهر جدیدی به‌نام «شیرپور» یا «شیرآباد» در یکی از نواحی کابل، با سهمگیری چندین هزار کارگر ساختمانی روی دست گرفته شد. تحصیل مالیات به‌گونه نقدی (به‌جای گونه پیشین که جنسی بود) اعمال گردید. وقتی دولت ارتش منظمی را ایجاد کرد، ضرورت تعلیم به‌ارتشیان و انتشار رساله‌های درسی و آموزشی برای ارتش به‌وجود آمد. برخی اصطلاحات به‌عنوان القاب رسمی کارمندان بزرگ دولتی رایج گردید. چاپخانه سنگی تأسیس شد و به‌چاپ جزوه‌ها و رساله‌های دولتی پرداخت. بیشتر امور تدریسی به‌واسطه خارجیانی که در افغانستان استخدام شده بودند، انجام می‌شد. مثلاً شخصی به‌نام قاضی قادر که تا واپسین لحظات زندگی امیر شیرعلی خان در شمال افغانستان او را همراهی می‌کرد، سررشتۀ امور را در دست داشت و اصلاً از هند بریتانیایی آمده بود. وسایل و ادوات چاپ نیز از هندوستان وارد شده بود.

روند چنین دسترسی به‌عرصه‌های تازه و کاربرد آن‌ها در افغانستانِ آن دوره با استفاده از امکانات و وسایلی که از خارج آورده شده بود، بنیاد دیرپای و گریزناپذیری در حیات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، و نظامی افغانستان، و با تصویری از نیاز به‌خارج داشتن و دست نگرشدن به‌امکانات خارجی، و در نتیجه وابستگی به‌بیگانگان به‌جا نهاد؛ بنیادی که ماده‌اش را از فقدان امکانات داخلی، به‌دلیل بی‌کفایتی‌های پیشینه و تداوم جنگ‌های تبهکارانه، می‌گرفت. مسلم است که حین برشمردن پاره‌یی از موارد اصلاحات درآن هنگام، این پرسش مطرح خواهد شد که چهره و شکلِ نهادهایی که در معرض تغییر و اصلاح قرار گرفت چگونه بود؟

در دوره‌های آغازین پیدایش افغانستان نوین، رسم اداره امور چنان بود که شخص شاه (و بعدها امیر) نه تنها به‌روابط خارجی کشور مستقیماً می‌پرداخت، به‌رتق و فتق کلیه امور جامعه و مسایل خواص و عوام نیز می‌پرداخت. البته شخصی با عنوان «وزیر» به‌گونه رابط با مجریان امور توظیف می‌شد صنعت بهره مندی از امکانات قومی- قبیله‌یی و تدبیر امور جنگی ایشان بر سایر خصایص برازندگی داشت، مانند وزارت پرقدرت سردار فتح خان در کنار پادشاهی ضعیف محمود (بار اول ١٨٠٣-١٨٠٠ و بار دوم، ١٨٢٩-١٨٠٩). هنگام تشدید جنگ‌های دودمانی میان سلسله سدوزایی و سلسله نوپای محمدزایی، انتخاب وزیر نماد تعادل قدرت و آشتی و سازش را به‌خود گرفته بود. تداوم جنگ، امّا، اشتغال وزیر را به‌امور جنگی بیشتر می‌ساخت، و پیروزی و یا شکست یک پادشاه نیز مدیون توفیق یا عدم توفیق وزیر وی در عرصه جنگ شمرده می‌شد.

در دورۀ امیر دوست محمدخان (پدر شیرعلی‌خان) ادارۀ انحصاری همه امور کشور (که شامل مناسبات خارجی نیز می‌شد) در بسیاری از سطوح در اختیار شخص امیر بود. پیشر گفتیم که اصلاحات امیر شیرعلی‌خان به‌تقسیم نسبی کارها و ایجاد هیأت وزرا انجامید. در دوره اصلاحات او، این وزارت خانه‌ها به‌وجود آمد:

    - صدر اعظم: سید نور محمدشاه خان فوشنجی، و بعد از مرگ او (در سال ١٨٧٧) مستوفی حبیب‌الله خان.
    - وزیر حربیه: حسین‌علی خان سپهسالار؛
    - وزیر داخله: عصمت‌الله خان حشمت الملک؛
    - وزیر خزائن: احمدعلی خان تیموری؛
    - وزیر مالیه: حبیب‌الله خان وردک؛
    - وزیر خارجه: ارسلاخان غلجایی؛
    - سرمنشی شاه: میرزا محمدحسن خان دبیرالملک.

از اصلاحات مهم دوره امیر شیرعلی خان، بهبود اداره پُست بود. چاپ تمبر و تأسیس چاپارخانه‌ها در تسریع انتقال پیغام‌ها و خبرها مؤثر بود. پیشترها ارسال مکاتیب دولت و یا فرستادن مکتوب به‌کشورهای خارجی به‌واسطه قاصد مخصوص اجرا می‌شد. با آوردن اصلاحات در زمینه اداره پُست، در بالا حصار کابل پُسته خان‌یی به‌نام «چاپارخانه» ایجاد شد و پُسته خانه‌هایی در هرکدام ازولایات بزرگ کشور، البته به‌شکل ساده، تأسیس شد. تمبرهای پستی به‌قیمت یک شاهی و یک سنار در کاغذ سفید به‌رنگ ضعیف چاپ و بالای مکاتیب نصب می‌گردید. این تمبرها به‌وسیله چلیپا باطل می‌گردید، و با قلم روی تمبرهای مذکور عبارت "باطل شده" تحریر می‌شد. برای حمل و نقل پست وقت معینی درکار نبود. انتقال پست مربوط بود به‌تکمیل شدن تعداد معین مکاتیب. مکاتیب دولتی که کلمات «فوری و ضروری» روی آن نوشته شده بود، پُسته فوق‌العاده محسوب می‌شد و به‌وسیله پُسته رسان‌های سوار «چاپار» انتقال می‌یافت.

گرفتن مالیه در گذشته‌ها به‌گونه جنس صورت می‌گرفت و برروی محصولات زمین، عواید آسیاب‌ها، قیمت مواشی و گمرک‌ها استوار بود. بیشترین عاید مالی را زمین‌های حاصلخیز و محصولات آن تشکیل می‌داد. این نوع مالیه را پیش از جمع آوری محصولات زمین به‌واسطه زمینداران می‌گرفتند. این عملکرد جابرانه میراث دوره‌های جنگی دیرینه در افغانستان بود. دولت معاش کارمندان دولتی را نیز از مالیه مردم تأدیه می‌کرد. در چهارچوب اصلاحات امیر شیرعلی خان برای اولین بار راجع به‌ترتیب، تحقق و تثبیت مالیه اراضی به‌اساس حاصلات عملکرد زراعتی درهر سال و تعیین حقوق مالیه به‌روی آن قدم اساسی برداشته و مقرر گردید که حاصلات زراعتی هر منطقه قبل از رفع خرمن به‌ذریعه هیأت در محل زرع و برداشت آن از قید وزن کشیده و به‌استناد مقررات معینه مطرح و حقوق مالیه آن تثبیت گردد. با آن که این طرزالعمل نیز با نبود کارمندان فنی با موانع مواجه شده و دچار تعدیلاتی شده بود، اما به‌مقایسه با راه و روش پیشین چاره‌جویی‌های اصلاحی به‌شمار تواند آمد.

در دوره امارت شیرعلی خان ارتش منظم جایگزین نیروهای جنگی اجیر شد که از اقوام افغانستان در بدل پول و جنس و تقسیم غنایم گرد آمده بودند. شیرعلی خان ارتش را به‌نیروهای پیاده، سواره، و توپچی تقسیم کرد. اردو (ارتش) افغانستان در دوره اصلاحات او مشتمل بود بر ۵٧ غُند (گُردان) پیاده نظام (دارای ٣۴ هزار و چند صد نفر)؛ ٢٠ غُند سواره (دارای یازده هزار و چند صد نفر)؛ و ٢٦ باتری توپ کوهی و سواری و قبلی (دارای یک هزار و پنجصد نفر). به‌منظور آموزش نظامیان، مدرسه آموزش حربی (مکتب حربیه) تأسیس شد که معلمین آن‌ها از هند بریتانیایی استخدام گردیده بودند.[۱٢]

ساختمان شهر جدید در کابل یکی از ملزومات طرح اصلاحات امیر شیرعلی خان بود. ساختن وزارت خانه‌ها، اسکان کارمندان اداری و نظامی، جوانه‌های رو به‌رشد حیات اقتصادی در زمان فارغ از جنگ، نیاز به‌آبادانی و بهره مندی از مزایای شهرنشینی را ایجاد کرده بود. پی ریزی نافرجام شیرپور بخشی از طرح کلی در گستره اصلاحات امیر بود. البته یک سده پیشتر، احمد شاه درانی نیز با در نظرداشت ویژگی‌ها و نیازهای زمانه، شهر احمد شاهی را در قندهار پی ریخته بود.

به توازی این نوآوری‌ها در حیات پایتخت و بروز جلوه‌های مؤثر آن در ولایت‌های دیگر افغانستان، نخستین‌بار در کشور جریده‌یی سرکشید به‌نام شمس‌النهار (١٨٧۵) که خود نمود و مظهری از تجدد در سطح کلی در افغانستان بود. شمس النهار برای مامورین و کارمندان دولتی مقیم در پایتخت و ولایات توزیع می‌شد و در انتخاب مطالب، گاهی از اخباری که در چند کشور خارجی چاپ می‌شد و به‌دربار کابل می‌رسید، بهره می‌گرفت. در گذشته‌ها رسم برآن بود که کاتبان دربار گزارش‌های اخبار را قلمی می‌نوشتند، و امیر و چند تن از رجال دربار از آن استفاده می‌کردند. رساله‌ها در مجموع در چاپخانه‌های هند بریتانیایی به‌چاپ می‌رسیدند.

نخستین شماره شمس‌النهار در ١٦ صفحه در مطبعه سنگی دارالسلطنه کابل منتشر شد. این شماره شمس‌النهار می‌تواند به‌تنهایی آیینه‌یی باشد از چهره امکانات فرهنگی، ادبی، و فرآورده‌های دانش آن هنگام در افغانستان. برای مزید معلومات و آشنایی به‌آرزوهایی مندرج درآن و برای راه بُردن به‌سیاق کلام و سطح ویژگی‌های نگارش آن، هدف و مرام نشراتی یا جریده را از نظر می‌گذرانیم:

بر آیینه ضمیر صاحبان فضل و کمال و والیان با عزّوجّل مخفی نماناد که در این آوان سعادت اقتران که خلایق مملکت افغانستان و ترکستان به‌زیر سایه هما پایه بندگانِ سکندرشأن اشرف امجد امیر شیرعلی خان بهادر ادام‌الله عمره و اقباله و اجلاله در نهایت امن و امان و آسایش دارند و همواره دعای دولت ابد مدت می‌نمایند و رعایا وشرفای این دیار متوجه کمالات گردیده شوق دیدن اخبارات وحصول فواید از آن ورزیدند، لهذا اقّل العباد میرزا عبدالعلی حسب الفرمایش احباب صدق آثار مسمی به‌شمس النهار را در مطبعه کابل جاری نموده، اخبارات صدق آثار ترکستان و بدخشان و بخارا و هرات و روس و قندهار و غیره حدودات را از دفاتر سرکار والاتبار حاصل نموده در این اخبار درج نموده خواهد شد و مهما امکن سعی در این خواهد بود که خبر بازاری و پوچ هرگز در این اخبار درج نگردد.[۱٣]

شایان توجه است که درآن سوی این رهگذر و نمود تجدّد، مقایسه شمس النهار با میراث گرانبهای ادبی گذشته در قلمروی که افغانستان نامیده می‌شود، فاجعه سیر قهقرایی ادب را نیز ترسیم می‌کند. به‌وضاحت دیده می‌شود. همین نمونه نثر که آوردیم از پیچیدگی، تصنع، و کلمات نامأنوس خالی نیست. با نگاهی مقایسه‌یی با ادبیات گرانسنگ سده‌های پیشین به‌زودی به‌سطح نازل نگارش و بی‌بهرگی از ادبیات فاخر فارسی دری بر می‌خوریم؛ ادبیاتی که طنین گرم آن از پشت جوی مولیان دوره سامانی‌ها هنوز گوش‌نواز است و درخت تناور آن در سراسر کابل و هرات و بلخ و بدخشان و غزنه، از دیرباز به‌شکوفه نشسته بود، اینک سوگمندانه معجونی از ترکیبات عربی و فارسی دری را در نیمۀ دوم سده نوزدهم، به‌عنوان گام عبوری از دوره فترتی که در افغانستان می‌گذشت، معرفی می‌کرد.

بیجا نخواهد بود اگر فشرده ارزیابی از پس منظر فترت ادبی را به‌عنوان پاسخی به‌چراهای دوره هول و فترت بیاوریم که دکتر علی رضوی غزنوی از کتاب تاریخ ادبیات افغانستان برای بیان همین‌منظور از محمّد ابراهیم صفا نقل کرده است:

دریغا که این دوران (دوره ناتوانی و فتوری) دردیار ما بسی دراز بوده است. از آن روزگاران که شعر و شاعری با خاتم‌الشعراء جامی پایان گرفت و نوایی لب نوا فرو بست، و دیگر هرات مهد دانش و فرهنگ و هنر و ادب همتای دوره درخشانِ بغداد نبود، کانون علم و ادب تیموریان پایمال مناقشات جاه‌طلبانه شاهان و امیران و زورمندان و هواداران این و آن گردید. امن و امان با جوش و خروش اهل بینش و جنبش و حرکت پرچمداران دانش یکباره از این دیار رخت بربست. تأثیر این پیشامدهای ناگوار به‌نهضت علمی و ادبی مجال بازگشت نداد، و بار دیگر انوار درخشان آن مشعل تابان برما نتابید. این دوران را به‌حق دوران انحطاط علمی و فقر ادبی خوانده‌اند، زیرا سرزمین ذوق‌پرور و علم خیز ما از شاعران و نویسندگان توانا و ارجمند خالی شد.[۱۴]

امیر شیرعلی‌خان، امّا، نتوانست اصلاحات مورد نظر خود را در عرصه‌های مختلف پیاده کند. او مغضوب قهرِ انگلیسیان شد و افغانستان مورد هجوم بریتانیا قرار گرفت، هجومی که به‌دومین تجاوز انگلیس شهرت دارد و منجر به‌قیام مردم افغانستان شد. در نتیجه، تمامی برنامه‌ها و آرزوهایی که از دربار امیر سر برآورده بود، از میان رفت، و نخستین جلوه‌های کم‌رنگی که افغانستان در راه گام نهادن به‌تجدّد تجربه کرده بود، قبل از درخشش، به‌خاکستر نشستند. اصلاحات راه انبساط نپیمود و با درنگ خویش باردیگر از کاروان حرکت به‌سوی تجدّد دور ماند و به‌دامان پسمانی و عقب‌افتادگی فرو غلتید.[۱۵]


[] امارت عبدالرحمن‌خان

پس از هجوم بریتانیا و پایان امارت شیرعلی‌خان، عبدالرحمن‌خان، با موافقت آشکار انگلستان، به کُرسی امارت در کابل تکیه زد و از ١٨٨٠ تا ١٩٠١، در کمال تخویف و ارعاب، قدرت را قبضه کرد. هم‌جوشی و هماهنگی تمایلات شدید قدرت‌طلبانه عبدالرحمن‌خان با منافع بریتانیا در کشور و منطقه، جامعه بسیار نیازمند به‌تجدّد را در افغانستان در وضعیت جمود و خمود در همه شئون زندگی شکل داد. در بیشترینه نوشته‌های معطوف به‌تاریخ افغانستان معاصر، عبدالرحمن‌خان را به‌عنوان شخصیتی که موفق به‌تأمین امنیت در کشور شد، توصیف می‌کنند، اما کمتر به‌این امر می‌پردازند که دوره شیر علی‌خان دارای کدام بی‌امنیتی بود؟[۱٦] تفاوت بین دو دوره امارت در این بود که شیرعلی‌خان با ایجاد امنیت دلخواه خویش اصلاحاتی را روی دست گرفت که اگر منافع بریتانیا را مطمح‌نظر می‌داشت، و مطیعانه لزوم دید بریتانیا را می‌پذیرفت، شیرازه قدرت او از هم نمی‌پاشید. این تهاجم جفاکارانه بریتانیا به‌افغانستان بود که نظم پیشین دوره امارت شیرعلی‌خان را برهم زد. اگر این تهاجم صورت نمی‌گرفت، روند اصلاحات قطع و بی‌نظمی‌های بیشتر ایجاد نمی‌شد، و چه‌بسا به‌حاکمیت امارت ستمگر و قهار عبدالرحمن خان نمی‌انجامید. امیر عبدالرحمن‌خان که در برابر مخالفین و عامه مردم با قساوت و بی‌رحمی فراوان رفتار می‌کرد، با پذیرش خواسته‌های بریتانیایی‌ها، راه و روش امیر شیرعلی‌خان را در زمینه‌های اصلاحات کنار گذاشت و بار دیگر افغانستان را در راه عقب گرد و گسست از تحولات ژرف و تجددخواهی و نوآوری سوق داد و در انتظاری حسرت بار نشانید.

تأمین مجدد مرکزیت در افغانستان شیوه‌های خونین حاکمیت و سرکوب شدید مخالفان نه‌تنها شامل قیام‌های برحق و مخالفت با تشدید مظالم حکومت و مالیه‌ستانی طاقت‌فرسا می‌شد، بل وابستگی امیر را به‌منافع بریتانیا نیز به‌گونه روشنی نشان می‌داد. مرکزیت عبدالرحمن‌خانی در نهایت خود تداوم حکومت مطلقه را زیر چتر حضور بریتانیا تأمین می‌کرد. جامعه‌یی یک چنین به‌مشکل می‌توانست ره به‌سوی نوآوری‌های جهان پذیر ببرد. در عرصه‌های مختلف، من‌جمله در عرصه فرهنگ و ادبیات، گامی به‌منظور درک و دریافت تجدّد برداشته نشد. بی‌جهت نبود که آثار انتشار یافته در این زمان به‌منظور رنگ و روغن دادن به‌حاکمیت مطلقه امیر نگارش یافته بود مثلاً تقویم‌الدین که به‌فرمان امیر، راجع به‌مقام شاه از دیدگاه اسلام، به‌وسیله یک عده از علمای دینی تألیف شده بود و نیز کتاب‌هایی نظیر ترغیب جهاد و مروة‌العقول.

در عصر امارت عبدالرحمن خان، سرنوشت شاعر و نویسنده افغانستان را استبداد و سلیقه امیر رقم می‌زد. شاعری شیوا بیان چون غلام محمدخان طرزی ناگزیر به‌ترک کشور و زندگی در تبعید شد. دبیرالملک میرزا محمدنبی واصل کابلی - غزلسرایی که او را «سایه حافظ» خوانده‌اند، و به‌قولی «بر سرگذشت و سرنوشت او باید به‌پیمانه هفت دریا اشک ریخت، در سطح دبیری درباری چنان متحّجر به‌کار گمارده شده بود.[۱٧] از میان آثاری که در عصر عبدالرحمن‌خان منتشر شده، دیوان کوچکی از عایشه درانی را باید نام برد. با توجه به‌ذهنیت زن ستیزانه آن عصر و محدودیت‌های فراوانی که فرا راه فرهنگیان و اهل ادب وجود داشت، چاپ این دیوان سئوال برانگیز می‌نماید. اما با قبول این نکته که ببوجان (ملکه مورد علاقه امیر) خود طبع نظم سرایی داشت، بعید به‌نظر نمی‌رسد که چاپ اشعار یک شاعر زن متأثر از آن علاقه بوده باشد.[۱٨]

در زمینه نگارش تاریخ باید از تاج‌التواریخ سخنی گفت. مقدمات فراهم شدن این کتاب توضیح می‌دهد که این اثر نخست به‌زبان انگلیسی، و به‌گمان قوی به‌منظور افزایش شهرت امیرعبدالرحمن خان نزد مقامات لندن، به‌نگارش درآمده است. بخش‌هایی از این کتاب از طرف شخص امیر و به‌همکاری نزدیکان وی تهیه شده است. مهم این است که با خواندن این کتاب به‌اخلاق و کردار و سلوک مملکت‌داری امیر به‌نحو شایسته‌یی می‌توان پی برد. چون کتاب بیشتر به‌نصب العین‌های امیر ناظر است، و در ضمن از روی متن انگلیسی ترجمه شده و به‌وسیله یک مورخ یا دبیر و ادیب افغان به‌تحریر نرسیده، نمی‌توان آن را به‌عنوان نمونه کار برای دسترسی به‌موازین تاریخ‌نگاری و یا پی بردن به‌سطح نگارش ادبی در دوره امیر عبدالرحمن خان در نظر گرفت.

سطح نازل و سیر قهقرایی ادبیات در دوره عبدالرحمن‌خان را در جُنگنامه‌هایی که در این عصر نوشته شده‌اند، می‌توان دید. پیشتر از این، در هنگام مبارزات مردم افغانستان علیه تجاوزگران بیگانه، جُنگنامه‌هایی نوشته شده بود، و برخی از آن‌ها پذیرش عام یافته و زبانزد مردم نیز شده بود. محتوی و مضمون این جُنگنامه‌ها به‌تحسین قهرمانان و رهبران ملی و به‌نکوهش مهاجمان می‌پرداخت. جنگنامه حمید کشمیری از مشهورترین نمونه‌هایی است که می‌توان از آن نام برد.[۱۹] در دورۀ عبدالرحن خان، اما، جنگنامه‌یی در دست است به‌نام فتح‌نامه کافرستان. این اثر قصیده‌یی است طولانی در وصف حمله امیر به‌مناطق کوهستانی کافرستان و اعلام جهاد درآن دیار و قبولاندن اسلام در میان مردم آنجا. این قصیده از نظر ارزش‌های شعری در مقایسه با سایر اشعاری که رایج بود، و با شعر چند دهه پیشتر، بسیار ضعیف می‌نماید.

بیت‌هائی چند از این قصیده را نمونه وار نقل می‌کنیم:

    ای صبا بر مژده خوش برجناب شهریار
    بلکه برجمله مسلمانانِ هر شهر و دیار
    ازدیاد بخت و اقبال و حیات عمر و ماه
    باد دایم شامل شاهزادگان کامکار
    آن که ازلطف خدا و پرتو دین نبی
    وز مدد کاری اقبال شه عالی تبار
    از پی این فتح و پیروزی همایون خود
    گفت این شیراحمد آشفته دل فکری گمار
    فتح گردیده تمامی کافرستان یک قلم
    پادشاه مسلمین را شد به‌زیر اقتدار[٢٠]

فضای مختنق سیاسی، نا آشنایی و بی‌اعتنایی امیر به‌فرهنگ، و ناسازگاری طبع امیر با تجددخواهی سبب شده بود تا استعدادهای نهفته در جامعه افغانستان ناشکفته بمانند و برخی حتّی پرپر شوند. اما چنان که بارها در مقاطع ایجاد گسست با تحولات دیده شده است، جامعه دارای ذخیره‌های فرهنگی، با تمام محدودیت‌ها، شاعر و ادیب و نویسنده اش را پروریده است. مرگ امیر عبدالرحمن خان (درسال ١٩٠١) توانست زمینه سربرآوردن آن‌ها را فراهم سازد.


[] امارت حبیب‌الله خان

آغازین روزهای نشستن امیر حبیب‌الله خان (١٩١٩-١٩٠١) برتخت سلطنت به‌مثابه ایجاد روزنه‌های امید و مجال تنفس برای مردم افغانستان بود. او امیری بود که در شرایط و اوضاع مختنق کشور در عصر پدرش (عبدالرحمن خان) از همه امکانات برای فراگیری معلومات و سواد بهره مند بود. او از ضرورت اصلاحات اجتماعی و فرهنگی با خبر بود و از شعر و ادب نیز چیزهایی می‌دانست. با آشکار شدن تفاوت‌های ماهوی سیاست حبیب‌الله با کارنامه پدرش، درباریانی که خواستار روی آوردن به‌اوضاع متفاوت با زمان عبدالرحمن بودند، جسارت یافتند که بار دیگر سلسله گسسته اصلاحات را در مسیر تحقّق اندازند. کاهشِ پاره‌یی از عوامل نامساعد و پیدایش زمینه‌های مستعد برای بروز استعدادها در حیات اقتصادی، اجتماعی و ادبی اثر گذاشت.

با وجود آن که نظارت بریتانیا بر افغانستان در عصر حبیب‌الله ادامه یافت، امّا افغانستان فاقد استقلال سیاسی شاهدِ تحولاتی بود که در آغاز، ظاهراً، به‌منافع بریتانیا صدمه‌یی نمی‌رسانید. جامعه آبستن تجدد و نوآیی شد که در مقایسه با دوره امارت شیرعلی خان، از نگاه کمیت و کیفیت، در سطح بلندتری قرار داشت. نبود جنگ‌های داخلی و بهره‌مندی جامعه از امنیت به‌رفت و آمد تاجران و افزایش مسافرت‌ها و ایجاد روابط با خارج از عوامل مساعد بود. تاجران و بازرگانان به‌ترکستان و هندوستان می‌رفتند و با مال‌التجاره و اطلاعات تازه و چشمدیدهای فراوان برمی گشتند. این تماس‌ها و نقش مهاجرین هندی در افغانستان و نشرات بسیاری که (به‌زبان فارسی) به‌دست آن‌ها می‌رسید، در کنارِ با سواد بودن شخص امیر حبیب‌الله، سبب گردید که بار دیگر به‌پاره‌یی از اصلاحات توجه شود و ابزار و نهادهای تازه برای افغانستان روی دست گرفته شود. در سال ١٩٠٣ مدرسه حبیبیه (که از جهت‌هایی به‌دارالفنون تهران مشابهت دارد) تأسیس شد و پایه‌های معارف و آموزش جدید در افغانستان را بنیان گذاشت. با وجودی که این مدرسه جدید، بعد از چهارده سال، فقط نوزده فارغ‌التحصیل داشت، از جهت ایجاد نهضت نوینی که از این مرکز آموزشی مایه می‌گرفت، خیلی مهم بود.» تعمیر جاده‌هایی چند برای عبور موتور (ماشین) روی دست گرفته شد و برق‌رسانی در نقاط مختلف شهر کابل ایجاد شد. فابریکه‌ها (کارگاه‌ها) در کابل و چند شهر دیگر تأسیس گردید که هرچند محصول زیادی نداشت، ولی از رهگذرهای مختلف مهم بود. در سال ١٩٠٦ جریده سراج‌الاخبارِ افغانستان، به‌اهتمام و اداره مولوی عبدالرووف خان، مُدرّس مدرسه شاهی، فقط در یک شماره منتشر شد ولی ادامه نیافت. از تلاش‌ها برای دسترسی به‌معلومات جدید بر می‌آید که تشنگی تجددخواهان و علاقمندان به‌اطلاعات جهان و نوآوری‌ها و برون رفت از محدوده اطلاعات سنتّی بدان‌جا رسیده بود که کارکنان دربار کتاب‌هایی را از خارج وارد کنند و به‌مطالعه گیرند.[٢۱]

نمای حیات بعدی سیاسی و اجتماعی در افغانستان نشان می‌دهد که در عصرِ امارت حبیب‌الله خان به‌گونه مخفی و علنی کوشش‌هایی برای ظهور و بنیاد گرفتن تجدّد در کار بوده است. آن همه کوشش‌های نوجویی و تجدّد گرایی، در دوره بسیار کوتاهی، به‌سامان نشست و ابعاد مختلف خود را نشان داد. یکی از مهم‌ترین بازتاب‌های این نوجویی شکل‌گرفتن تفکر و اندیشه مشروط کردن قدرت خودکامه و بی‌حدّ و حصر شخص امیر بود. شواهد می‌رساند که کانونی از سیاسی اندیشان، متفکران، و اصلاح طلبان در حولِ خواسته مشترکِ کسب استقلال، محدودشدن قدرت امیر، و دست‌ زدن به‌اصلاحات گسترده شکل گرفته بود. همچنان، موجِ حرکت ادبی - فرهنگی که در آغاز به‌توافقِ دربار و با انگیزه‌های هرچند گفته نشده، امّا شناخته شده، مبتنی بر دادنِ چهره مثبت‌تری از دربار ایجاد گردید، در راستای خواست متباین با اراده امیر و درباریان طرفدار حفظ سنت‌های پیشینه دولتمداری سمت و سو یافت. بیت‌العلوم حبیبیه، مدرسه حبیبیه، مدرسه شاهی، جمعیت تألیف فتاوی سراج‌الاحکام، و وجود معلمان هندی در مدارس افغانستان (که اصلاح‌طلبان را در یافتن اطلاعات در باره اوضاع و احوال سایرکشورها کمک می‌ورزیدند)، سبب گردید که تحرکاتی سامان بیابد و امیر را در بُن بست قرار دهد. کسب اطلاع از احوال سایر کشورها که به‌پله‌های غیر قابل مقایسه از نظر رشد و ترقی راه یافته بودند، نگاه‌های حسرت‌آمیز اصلاح‌طلبان را بر می‌انگیخت. تغییرات سریع سیاسی و اجتماعی در کشورِ همزبان و همجوار ایران، به‌ویژه، بر حرکت نوجویی و اصلاح‌طلبی افغانستان تأثیر فراوان گذاشت. این انگیزه‌ها موجب شد که روشنفکران عصر، در نامه‌یی به‌امیر حبیب‌الله خان، آرزوها و امیال اصلاح‌طلبانه خود را به‌وضاحت مطرح کنند.[٢٢]

سرکوب اصلاح‌طلبان (که به‌اعدام و زندانی شدن بسیاری انجامید)، پایان برنامه‌های اصلاحی آن‌ها نبود. اصلاح‌طلبان با احتیاط و تدارک منظم‌تر از گذشته وارد عرصه عمل شدند. نقش سراج‌الاخبار (و به‌خصوص مدیر آن محمود طرزی) در هماهنگ ساختن نسل دیگری از مبارزان اصلاح‌طلب خیلی مؤثر بود. طرح و تحقّق انتشار سراج‌الاخبار در سال ١٩١١ (که تا شماره ششم تنها به‌نام سراج‌الاخبار و از آن پس به‌نام سراج‌الاخبار افغانیه یاد شده است)، در معرفی فرایند تجدّد در افغانستان نمونه وار است.[٢٣] فرگشتِ تجدّد درآن دوره چنان با نقش جای پای سراج‌الاخبار و تأثیر قلم و زحمات محمود طرزی گره خورده است که پرداختن به‌آن مستلزم مکث جداگانه و اختصاصی است.

نقش روشنگرانه محمود طرزی را می‌توان در برگ‌های سراج‌الاخبار و در رساله‌هایی که او در هنگام غربت در شام نوشته است، به‌روشنی یافت. می‌بینیم که مقالات و رساله‌های طرزی به‌عنوان محمل‌های هدفمند برای آشنا ساختن مردمان کشورش با تحولات جهان و ضرورتِ پذیرفتن تجدّد برای افغانستان نوشته و تنظیم شده است. از آن روست که کارکردهای طرزی را می‌توان نقطه روشنی برای آغاز دقیق مفهوم روشنگری در افغانستان نامید؛ آن‌گونه روشنگری که از ضرورت‌های ملموس روز برای افغانستان و مردم آن برخاسته بود و جمعی را به‌عنوان پیش کسوتان تجدّدطلبی در داخل و خارج از دربار مجهز به‌سلاح فهم و دانش نوین کرد.

در کارکردهای قلمی طرزی و دیگرانی که در تهیه سراج‌الاخبار سهیم بودند پیام‌هایی است که نکته‌های برجسته آن را می‌توان چنین برشمرد:

    - تأکید بر ضرورت و اهمیت استقلال و آزادی افغانستان؛ - ابراز ناگواری از اوضاع نابسامان اجتماعی و فرهنگی، - اعتراض بر استعمار و نقشه‌های استعمار اروپایی درافغانستان و منطقه، - سعی در جهت گسستن عادت‌ها و سنت‌های مانع شونده و مغایر تجدّد در افغانستان؛ - توجه به‌اهمیت صنعت جدید؛ و - نشان دادن مزایای تجدّد از طریق خلق آثار ادبی و نظم و نثر جدید.

نکته‌هایی را که بر شمردیم، در مقالات و نوشته‌های محمود طرزی به‌نیکویی تبارز یافته‌اند. مثال‌های زیر حجت این ادعا تواند بود:

از مقدّمه سراج‌الاخبار و تأکید بر ضرورت انتشارِ اخبار (روزنامه) می‌آغازیم: «در وقت حاضر به‌جز اقوام وحشی و بدو یه‌هیچ یک دولت و قومی... موجود نیست که مالک اخبار نباشند... مطبوعات ترجمانِ حسیات وطن است، زبان ملت است، جان مدنیت (و) اساس انسانیت است...»[٢۴] و یا: «این مسأله بر ارباب دانش و اصحاب بینش پوشیده نیست که جمیع ترقیات مادی و معنوی دول و ملل، خواه در اعصارِ سابقه و خواه در احوالِ حال، موقوف بر تکثّر و توافر معارف و تحصیل و تحکیم علوم و فنون است...» در طی همین مطلب که طرزی نگاشته است به‌دلایل پیشرفت غرب و اروپاییان و عقب‌ماندگی شرقیان اشاره رفته است و از ضرورت جدی شرق برای پذیرش علوم و فنون جدید و ادبیات نوین سخن به‌میان آمده است.[٢۵]

طرزی سراج‌الاخبار را منبع روشنگری و بیداری خوانندگان می‌داند و چنین می‌نویسد:

«اخبار جمع خبر (است) و از بی‌خبری تا با خبری چقدر فاصله است.»[٢٦] او برای توجیه این نکته، به‌سنّت دیرپای تفسیر و تعبیر دینی از ضرورت اکتساب علوم می‌پردازد و چنین می‌نویسد: «دلیل دیگر به‌فضیلت علم آن‌که حضرت رب‌العالمین در تنزیل مبین فرمود: «قل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون»؟ یعنی «بگو آیا برابر اند آن کسانی که می‌دانند با آن کسانی که نمی‌دانند؟»[٢٧]

در مقاله دیگری تحت عنوان «اثبات ضروریت اجتماع بنی‌بشر» طرزی به‌رعایت روابط اجتماعی و تقسیم کار و اندیشیدن به‌علوم جدید اشاره‌هایی روشنگرانه دارد: «اگر انسان خواهد که از گندم که اقل و ادنای ماکولات اوست به‌قدر کفایت یکروزه خویش نانی تدارک دهد تا اعانت دست اخری درآن نباشد، تنها یک شخص از حصول وجود آن عاجز می‌آید.» او می‌افزاید که: «این سنگ و چوب، آهن و تخته و غیر ذلک را که از معدن‌ها و جنگل‌ها و صحراها و بحرها و بلده‌ها حمل و نقل نماییم، به‌وجود بسی آلاتِ نقلیه و جرثقال و دواب و ... محتاج می‌گردیم... این کبریت که در ظاهر حال خیلی بی‌اهمیت و کم قیمت به‌نظر می‌آید، آیا ملاحظه کرده‌اید که به‌سعی و همّت چند صد هزار آدم به‌حصول آمده است؟».[٢٨]

طرزی که کوشش بسیاری به‌خرج می‌داد که مردم کشور را با ترقی و پیشرفت و تجدّد آشنا سازد، گاهی با مثال‌های زیرکانه و هنرمندانه به‌دستگاه حاکم می‌تازد. در مقاله «سیاحت و فواید آن»، وقتی از زن حرف می‌زند، نکته‌هایی را بیان می‌دارد که بی‌گمان در رابطه با زنان بسیاری که امیر حبیب‌الله در حرمسرای خویش، برای خوش‌گذرانی و شهوت‌رانی، نگاه داشته بود، به‌تحریر آمده بودند. طرزی می‌نویسد: «در حالتی که در قطعه اروپا بیشتر از یک زن گرفتن ممنوع و غیر جاری است، در نزد ما چهار زن و هرقدر سریه و جاریه‌یی که دل ما بخواهد لازم و جاری می‌باشد. این حال چنان که مایه استغراب (شگفت‌زدگی) آن‌ها می‌گردد، در نزد ما نیز عادت جاریه بعضی از ملل هند که چهار - پنج نفر برادر با یک زن ازدواج می‌کنند، یا آن که یک مرد چهار خواهر را به‌زنی می‌گیرند، همانقدر شایانِ استغراب می‌شود.»[٢۹]

طرزی که از پس‌ماندگی در افغانستان آگاهی عمیق داشت، از رهنمودهای خود به‌مردم، حتّی در هنگامی که هنوز مفهوم عقب‌ماندگی مروّج نبود، مضایقه نمی‌کرد. او در هنگام تبعید در شام، چنین نوشته بود: «وطن عزیزم، افغانستان، ای هزار افسوس که ساکنانت در شور و شر و انسان‌هایت همگی از حال و احوال عالم بی‌خبرند... پنبه غفلت را از گوش تان بردارید.»[٣٠] او نیک می‌دانست که جامعه به‌قانون احتیاج دارد، اما تعصب خشکِ موجود نه تنها پذیرای آن نیست، بلکه برای دسترسی بدان به‌عنوان گام تجدّد طلبی ایجاد مانع می‌کند، او به‌توضیح و تفسیر و تعبیر از کلمه «قانون» مقاله مفصلی زیر عنوان «قوانین و نظامات» نوشت و در ضمن آن چنین آورد: «قانون، نظام حدود، شرع، دستورالعمل، آیین، سر رشته، یاسا، این همه الفاظی است که تقریباً به‌یک معنی استعمال می‌شود. و مقصد از این‌ها آن است که کارها و امورات در زیر قاعده و اصول درست‌تر انتظام گیرد... قانون‌نامه یا نظام نامه نظر به‌احتیاج وقت و زمان برای امن و امانِ ملک و دولت وضع و نوشته می‌شود که برای اجرای افعال و حرکات انسان‌ها یک راه معین و راست بوده است... در مملکت عزیز ما کلمه قانون از بسیار وقت‌ها یک کلمه نفرت‌آوری تلقی شده، هرکس از آن رم و اجتناب ورزیده است و سبب یگانه آن اعتقادی است که گویا قانون را ضد شرع دانسته و مخصوص نصارا دانسته‌اند.»[٣۱]

نباید پنداشت که غیر از طرزی شخصیت‌های دیگر در قلمرو تجدّد گرایی و روشنگری در افغانستان آغاز سده بیستم حضوری نداشته‌اند . بدون شک دیگران نیز در این عرصه عرض اندام کرده بودند، اما نقش طرزی - که آموخته‌ها و تجاربی جدید از خارج افغانستان نیز با خود همراه داشت - بسیار مؤثرتر و گسترده‌تر از دیگران بود. حاصل زحمات او در سراج‌الاخبار این تلقی قرین به‌حقیقت را به‌وجود می‌آورد که استعدادهای نهفته دوره سیاه استبداد عبدالرحمن خانی (١٩٠١-١٨٨٠) با ایجاد روزنه سراج‌الاخبار جان تازه یافتند. اگر سراج‌الاخبار نقش روشنگرانه داشت و راه را در زمینه آشنایی با تجدّد هموار می‌کرد، و نسل تازه در کنار آن پرورش می‌یافتند، نشانِ نقش پیرانی را نیز توان دید که سال‌ها پیش سخن از نوآوری و اصلاحات داشتند، امّا استبداد خودکامه برای آن‌ها مجال بروز نداده بود. به‌گونه نمونه بازتاب نوجویی و تحوّل‌طلبی را در مدحیه‌یی ازمحمّد سرورخان قندهاری می‌توان دید.

محمّد سرورخان (که «واصف» تخلص می‌کرد)، پس از حمد و مدح سنتی ومروج در شعر پارسی روزگار، سخنان اصلی خود را در بیت‌های زیر بیان می‌دارد:

    یکی ای عالم ایمان، نگاهی کن به‌کیهان بر روان بیدار دار ازنشه خواب گرانجانی یکی با دیده عبرت ببین اقوام دنیا را که ازغیرت همی گردد ذهول از دامن افشائی ببال از پستی سُستی، به‌اوج پایه بینش گرایان شوسوی جمعیت ازملک پریشانی ببین اصناف عالم را ترقی‌های پی در پی چه نمسا و فرنسا و چه جرمانی چه جاپانی نگر اقلیم جاپان را که با آن فترت فطرت چه سان ب راوج رفعت کرد بنیاد پر افشانی اروپا فخرکردی برجهان در سبقت و اکنون زرسم ایشیا (آسیا) افتاد در گرداب حیرانی قدم درعرضه جهد ومروّت مان وجهدی کن که از قید و ساوس رخش همت رابرون رانی[٣٢]

صداها و پیام‌های تجدّدطلبی در منظومه‌های عبدالهادی داوی (پریشان) و عبدالرحمن لودین (کبریت)، دو تن از همکاران محمود طرزی در اداره سراج‌الاخبار، شفاف تر و رساتر جلوه می‌کند. از داوی نقل می‌کنیم:

    تا به‌کی، اولاد افغان، تا به‌کی؟
    تا به‌کی،‌هان، تا به‌کی،‌هان، تا به‌کی؟
    کوکوی مرغ سحر آمد به‌گوش
    خرخرِ خواب، ای گرانجان، تا به‌کی؟
    نور بیداری جهانی را گرفت
    خواب غفلت ای حریفان، تا به‌کی؟
    سبزه خوابیده هم برداشت سر
    بر نمی‌داری تو مژگان، تا به‌کی؟
    بایدت برحال خویشت خون گریست
    سیر انهار و گلستان تا به‌کی؟
    روز کار و روزگارِ عبرت است
    خواب راحت در شبستان تا به‌کی؟
    ای قلم، آخر زبانت می‌برند
    اینقدر حرفِ "پریشان" تا به‌کی؟[٣٣]

بندهای زیر از مُخمّس معروفی از عبدالرحمن لورین برداشته شده است:

    ای ملت، از برای خدا زودتر شوید
    از شر و مکر و حیله دشمن خبر شوید
    تا از صدای صاعقه اش گنگ و کرشوید
    وانگه چو رعد نعره زنان در بدر شوید
    مانند برق جلوه کنان در نظر شوید
    از یک طرف نهنگ و ز دیگر طرف پلنگ
    هر دو به خون مادهن خویش کرده رنگ
    اکنون که گشته‌اند به‌خود مبتلا ز جنگ
    جهدی کنید، بهرچه است این همه درنگ
    در حفظ راه حق همه تیغ و سپر شوید[٣۴]

از نمونه‌های مختصری که در بالا آمد، استنباط می‌توان کرد که در شعر آن روزگار، پاسخ گویی به‌نیازهای زمان و آماده شدن برای سهم گرفتن در یک رستاخیز سترگ، در مبارزه آزادی بخش، و همچنان گسست از پسمانی‌ها و عقب‌افتادگی اجتماعی و اقتصادی تبارز روشن می‌یابد. اصل روشنگری را می‌توان در ژرفای ادبیات آغاز سده بیستم میلادی در افغانستان تشخیص داد. با کشته شدن امیر حبیبالله خان و کسب استقلال سیاسی افغانستان در سال ١٩١٩، نخل ادبیات نوین به‌جوانه نشست و چهره‌های دیگری نیز در این عرصه ظهور کردند.[٣۵]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: این سری مقالات زیر عنوان «ویژه افغانستان»، با همکاری ولی پرخاش احمدی، در ایران‌نامه، سال بیست و دوّم، شماره‌های ۱-۲، بهار و تابستان ۱۳۸۴ به‌چاپ رسیده و توسط مهدیزاده کابلی برای دانش‌نامه‌ی آريانا ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- محقّق و مورّخ در زمینه جامعه و سیاست معاصر افغانستان، مقیم آلمان.
[٢]- برای بررسی پیشینه‌ی و اهمیت روزنامه‌نگاری در افغانستان، ن. ک. به: محمّدکاظم آهنگ، سیر ژورنالیزم در افغانستان، کابل، انجمن تاریخ و ادب افغانستان، ١٣۴٩؛ همچنان، ن. ک. به: ناصرالدین پروین، تاریخ روزنامه‌نگاری ایرانیان و دیگر پارسی‌نویسان، جلد اول، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ١٣٧٧، فصل سیزدهم.
[٣]- از کتاب‌های جامعی که در این زمینه اهمیت فراوان دارد، باید از اثر زیر نام ببریم:
Vartan Gregorian, The Emargence of Modern Afghanistan: Politics of Reform and Modunization1880-1946 (Stanford: Stanford Univ. Press, 1969

[۴]- پویا فاریابی، «زمینه‌های نوگرایی و دگرگونی ادبیات معاصر فارسی دری» نقد و آرمان، شماره‌های ٢ (پاییز ١٣٧۴) و ٣ (بهار ١٣٧۵ ).
[۵]- در زمینه آغاز و نتایج اصلاحات در افغانستان، ن. ک. به: میر غلام‌محمّد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، کابل، مطبعه دولتی، ١٣۴٦؛ میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد، ١٣٦۴.
[٦]- ن. ک. به: غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، صص ٦٩٩-٦۴٣. کتاب زیر معلومات دقیق و مفصلی در باره عصر عبدالرحمن خان ارایه می‌کند: دای فولادی، قلمرو استبداد، کابل، بنیاد انکشاف مدنی، ١٣٨٢.
[٧]- درباره محمّد سرورخان واصف قندهاری و نقش او در نهضت مشروطه، ن. ک. به: عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان، کابل، ١٣٦٢، صص ٢٢-١٢.
[٨]- در بارۀ رفورم‌های عصر امان‌الله خان ن. ک. به: غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، صص ٨٢٦-٧٨٩. همچنین ن. ک. به:
Gregorian, The Emergence of Modern Afghanistan, pp227-273.

[۹]- در دورۀ هفتم شورای ملی، وکلای اصلاح طلب و متجدّد مجلس پیشرفت‌هایی داشتند، ولی در انتخابات دوره هشتم مجلس، بساط چنان آزمون ترقی‌خواهانه را یکسره برچیدند، رهبران احزاب مخالف زندانی شدند و جلو آزادی‌های نیم‌بند برای سالیان متمادی گرفته شد.
[۱٠]- قانون اساسی ١٩٦۴ (١٣۴٣ خورشیدی) بازتاب مواضع محمدّظاهر شاه در عرصه مخالفت‌های درونی کاخ سلطنتی شمرده تواند شد. ماده ٢۴ این قانون صریحاً تذکر می‌دهد که اعضای خانواده سلطنتی وظایف صدارت، وزارت، و وکالت در مجلس شورای ملی را نمی‌توانند عهده‌دار شوند. پندار محمد داودخان صدراعظم (پسر عمو و شوهر خواهر شاه) از این ماده این بود که وی را عمداً از صحنه سیاسی و حاکمیت رانده‌اند. او که مرد جاه‌طلبی بود، در پی کودتا افتاد و در ٢٦ سرطان (تیر) ١٣۵٢ موفقانه دامن سلطنت محمّدظاهر شاه را برچید.
[۱۱]- هرچند پیشوند لقب «امیر» در جلو نام بزرگان دولتی و ارتشی در افغانستان تاریخچه طولانی دارد، سردار دوست‌محمّد خان (در سال ١٨٣۴) با انگیزه دیگری آن را برای خود اختیار کرد. او در بحبوبه کشمکش‌های قدرت‌طلبانه با برادران خود، زیرکانه حربه دیگری را به‌کار گرفت و عًلًم جهاد را علیه سیک‌ها - که پشاور را اشغال کرده بودند - برافراشت و خود را «امیر» نامید تا به‌برادران رقیبش نشان دهد که در پی تصاحب پادشاهی نیست، بلکه رهبر جهاد مذهبی است. عنوان «امیر» در دوره تسلط او به‌کار می‌رفت و تمام حکام افغانستان از آن استفاده می‌ورزیدند تا آن‌که در سال ١٩٢٣ امان‌الله خان رسماً عنوان «شاه» را احیأ کرد.
[۱٢]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، صص ۵٩٦.
[۱٣]- فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اوّل، ص ٣٣٢.
[۱۴]- علی رضوی غزنوی، نثر دری افغانستان: سی قصه، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ١٣۵٧، ص ١٢. برای مأخذ اصلی، ن. ک. به: محمدابراهیم صفا، تاریخ ادبیات افغانستان، به‌قلم چند نویسنده، قسمت چهارم، کابل، انتشارات دارالتألیف وزارت معارف، ١٣٣٠، صص ٢۴۵-٢۴۴.
[۱۵]- آهنگ، سیر ژورنالیسم در افغانستان، ص ١٢.
[۱٦]- برای معلومات بیشتر درباره استبداد عبدالرحمن خان، ن. ک. به: دای فولادی، همچنان نیز ن. ک. به: قلمرو استبداد. نصیر مهرین، دو چهره از امیر عبدالرحمن خان، پشاور، ١٣٧٧.
[۱٧]- محمّد همایون پرونتا، مقدّمه دیوان واصل، کابل، ١٣٧٣.
[۱٨]- عایشه درانی، دختر یعقوب علی خان، در دوره سلطنت تیمور شاه فرزند احمدشاه ابدالی در شهر کابل سکونت داشت
[۱۹]- این جُنگنامه که به ‌اکبرنامه معروف است، یک منظومه بلند حماسی است. ن. ک. به: حمید کشمیری، اکبرنامه، کابل، انجمن تاریخ افغانستان، ١٣٣٠.
[٢٠]- ن. ک. به: میرزا شیراحمد خان جلال‌آبادی، فتح‌نامه کافرستان، لاهور، مطبعه کوه نور، بی‌تا.
[٢۱]- آهنگ، سیر ژورنالیزم در افغانستان، ص ٢٩.
[٢٢]- مسوده این نامه را عبدالحی حبیبی (از قول میرقاسم خان که خود در حرکت مشروطه‌خواهی فعال بود) نقل کرده است. ن. ک. به: عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان، ص ١٧.
[٢٣]- محمود طرزی، مقالات محمود طرزی در سراج‌الاخبار افغانیه، تدوین عبدالغفور روان فرهادی، کابل، کتابخانه بیهقی، ١٣۵۵.
[٢۴]- طرزی، مقالات، ص ۵٣.
[٢۵]- محمود طرزی، روضة حکم، کابل، مطبعه عنایت، ١٣٣٠ قمری.
[٢٦]- طرزی، مقالات، ص ۵٣.
[٢٧]- طرزی، روضة حکم، صص ١٣-١٢.
[٢٨]- همان، ص ٢٣.
[٢۹]- همان، ص ۴٣.
[٣٠]- همان، ص ١۴٠.
[٣۱]- طرزی، مقالات، صص ٦١۵-٦١۴.
[٣٢]- متن کامل قصیده محمّدسرور واصف در کتاب حبیبی درج است. ن. ک. به: عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان، صص ٢٢-١٩.
[٣٣]- ن. ک. به: غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص ٧٢۵.
[٣۴]- همان، ص ٧٢١.
[٣۵]- عثمان، محمّداکرم، درآمدی بر تاریخ تجدد در افغانستان (١٨٦٩-١٩١٩ م)، ایران‌نامه (ویژه‌ی افغانستان)، سال بیست و دوم، بهار و تابستان ۱۳۸۴، شماره‌های ۱-۲



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ایران‌نامه، ویژه‌ی افغانستان شماره‌های ۱-۲، سال بیست و دوم، بهار و تابستان ۱۳۸۴