فهرست مندرجاتتاریخچۀ مطالعات زبانهای افغانستان
- عوامل جغرافیایی و تاریخی
- مسئله هویتهای ملی و محلی
- چشمانداز بزرگتر
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
جورج مورگینشترن پژوهشگر پیشگام غربی در مورد زبانهای افغانستان که کار خود را در سال ١٩٢۴ شروع میکند، افغانستان را از نگاه زبانی، یکی از دلچسبترین کشورهای روی زمین میخواند. اما کارهای زبانشناسی توسط دانشمندان محلی در نسلهای بعدی شروع میشود. وقتی یکی از ما (سپونر) در سال ١٩٧٢ با دکتور عبدالغفور روان فرهادی (مولف زبان پارسی در افغانستان، ١٩۵٣) ملاقات کرد، او اعلام داشت که آخرین شمار زبانهای شناخته شده در افغانستان به ٣٢ میرسد.
هرگونه مطالعه زبانهای افغانستان باید یکتعداد عواملی را در نظر گیرد که نه تنها شامل جغرافیای منطقه و ترکیب تاریخی جامعۀ افغانستان، بلکه شامل دانش انکشاف آن از آغاز سدۀ نزدهم باشد. این عوامل نه تنها رنگدهنده بلکه تحریفکنندۀ هرگونه تلاشی در جهت توضیح جریانات امروزی است. مطالعات غربی در بارۀ افغانستان از ملاقات رسمی مونستوارت الفنستون بهنمایندگی از کمپنی هند شرقی برتانیه به دربار شاه شجاع (شاه افغان)، در سال ١٨٠٩ در پشاور (پاکستان امروزی) شروع میشود. علاقمندی برتانیه ناشی از شایعاتی بود مبنی بر همدستی ناپلیون و تزار روسیه (الکساندر١) بهخاطر حمله بر شمالغرب هند (یگانه مسیر زمینی ممکن به نیمقاره). برتانیه در سال ١٨٣٩ از طریق کوتل بولان و کویته به افغانستان حمله کرده و با وجود شکستهای مهم و سنگین در دو جنگ افغان، بهصورت رسمی از آن زمان تا سال ١٩١٩ (البته بهطور «غیرمستقیم»، یعنی بدون نصب یک دستگاه اداری) و بهصورت غیر رسمی تا خروج برتانیه از جنوب آسیا در سال ١٩۴٧ بالای حکومت افغانستان تسلط دارد. در جریان این دورۀ بیش از صد ساله، افغانستان بصورت نسبی از سایر دنیای اسلام منزوی بوده و به ندرت میتواند تماسهای وسیع دیگری را ببیند که قلمروهای اداری رسمی (مانند هند) در جریان دورۀ استعماری برخوردار بودند. با آنهم بهعلت ارزش ستراتژیکی مرزها با روسیه، یک تعداد گماشتگان و سیاحان برتانوی در رابطه به تاریخ و فرهنگ مردم افغانستان یک کتابخانۀ غنی مواد و ارقام را جمعآوری میکنند، بهشمول بخشهای از بلوچستان و ولایت صوبه سرحد غربی مربوط برتانیه که حالا بخشی از پاکستان است. تعدادی از دانشمندان کشورهای اروپایی، بهخصوص جرمنها، در این سعی و تلاشها سهیم بودند.
با وجودیکه یکتعداد دستور(گرامر)های تجویزی زبان پارسی و پشتو در سدۀ نزدهم بوجود میآید، مطالعۀ سیستماتیک زبانهای این منطقه با نشر یکتعداد مقالات توسط مورگینشترن در سال ١٩٢٨ آغاز میشود که بر بنیاد پژوهشهای ساحوی (عملی) او استوار میباشد. اما مطالعات تاریخی و زبانشناسی این منطقه پس از این بنیادها به اثر تلاشهای حاکمان افغانستان از ١٨٨٠ بدینسو که خواهان اعمار و نگهداری یک هویت سیاسی قابل دوام و منسجم (نه تنها به مقابل نیروهای محلی، بلکه همچنان به مقابل منافع اولا انگلیسها، بعدا روسها و در این اواخر امریکائیها) میباشد، مشروط ساخته میشود. نیروی مرکزی قوم گرایی (نشنلیزم) افغانی (یا بهطور دقیقتر پشتونی) تا یک قرن قبل شروع نشده و برای تمام طبقات اجتماعی در سراسر کشور هیچگونه اهمیت سیاسی ندارد. با درنظرداشت منافع برتانویها در این منطقه تا سال ١٩۴٧، روسها تا سال ١٩١٧، شورویها ازسال ١٩١٧ تا سال ١٩٩١ و فعالیت امریکاییها در منطقه از سال ١٩۴٨ و بهخصوص از سال ١٩٧٩، تغیرات شگرفی در شیوۀ برخورد دانشمندان غربی و محلی بوجود آمده است.
[↑] عوامل جغرافیایی و تاریخی
ما در مطالعۀ زبانهای داخل و ماحول افغانستان با تاریخ زبان و روند آن در سه مقیاس سروکار داریم: جوامع محلی، تمدن پارسی- شده (یا اسلام شرقی) و استعماری که حالا در اثر نفوذ جهانی شدن در روندهای پسا- استعماری گوناگون ادغام شدهاند. شیوههای که در آن عوامل گوناگون از این سه مقیاس اشتقاق میشود، با درنظرداشت مسایل کاربرد زبانها، به تقابل ادامه داده و افغانستان را بهیک مورد خاص تبدیل نموده است. ما این مقیاسها را معرفی و شیوههای تجاوز هر یک بر دیگری را دنبال میکنیم. این معلومات برای خوانندگانِ بدون دانش منطقه مهم بوده و امیدواریم مورد توجه متخصصین نیز قرار گیرد.
[↑] مسئله هویتهای ملی و محلی
در عقب زبانهای مورد مطالعۀ ما هویتهای سیاسی، دولتهای معاصر و موانع منطقوی و بینالمللی قرار داشته و حالت موجود آنها مدیون فعالیتهای برتانویها و روسها یا شورویها از سال ١٨٠٠ بدینسو میباشد. با وجودیکه مرزها و سیاستهای زبانی دولتهای آسیای میانه و جنوبی کاملاً توسط برتانویها و روسها یا شورویها بوجود آمده، ظهور افغانستان معاصر و سلسله مراتب زبانهای آن تاریخ متفاوت دارد (به این ارتباط فقط تاریخ ایران قابل مقایسه بوده و مختصراً شرح داده میشود). این همان تاریخی است که بهصورت درست فهمیده نشده یا بهسهولت در دسترس نبوده و به این علت تجربۀ افغانستان در این اواخر بهطور جدی مورد سوی فهم قرار گرفته است.
با وجودیکه شهر غزنی در جنوبشرق افغانستان به حیث یک قاعده برای سلسلۀ امپراتوری بزرگ در بین سالهای ٩٧۵ تا ١١٨٧ م خدمت نموده، هیچگونه سابقۀ تاریخی برای یک دولت محلی خاص افغانستان وجود ندارد، تا اینکه دولت موجود (افغانی) درسال ١٧۴٧ توسط احمد شاه درانی تاسیس میشود. ظهور یک واحد سیاسی جدید با یک هویت قومی یا قبیلوی در دنیای اسلامی بدون سابقه بود. با وجودیکه امپراتوری عثمانی در اواخر سده سیزده از یک قاعده قبیلوی ترکی بوجود میآید، عثمانیها ادعا میکردند که نه تنها رهبران ترکها بلکه رهبران جهان اسلام میباشند. احمدشاه عنوان «شاه افغانها» را اختیار میکند (بعداً خواهیم دید که چرا عنوان «افغان» بهعوض «پشتون» انتخاب میشود). مهم است خاطرنشان کرد که این حادثه بیش از نیم قرن پیش از رسیدن هرگونه منافع امپریالست غربی یا نفوذ قومگرایی غربی است. هنگامیکه الفنستون جانشین احمدشاه را در سال ١٨٠٩ در پشاور ملاقات میکند، دولت افغان برای ۵٠ سال بزرگترین امپراتوری در منطقه بوده که شامل قلمروهای شرقی گرفته شده از امپراتوری صفوی (ایرانی)، کشمیر و بخش اعظم پاکستان فعلی گرفته شده از امپراتوری مغول و همچنان قسمت زیاد جمهوریهای جدید آسیای مرکزی مانند ترکمنستان، ازبیکستان و تاجیکستان میباشد. اما این قلمرو پس از این تاریخ و در نتیجۀ درگیریهای خونین رقبای خانواده شاهی متلاشی میشود. قدرت برتانیه که پس از سال ١٨۴٠ به یک عامل عمده در منطقه تبدیل میشود، وضع را پیچیده میسازد. اما قدرت برتانیه بهوجود افغانستان بهحیث یک منطقۀ حایل در مقابل منافع امپراتوری روسیه ضرورت داشته و لذا بهصورت محتاطانه میخواهد اطمینان حاصل کند که تجزیه و متلاشی نشود.
قرار معلوم این برتانویها اند که آن را بهنام افغانستان مینامند و آنهم احتمالا در دهلیزهای بالایی ادارۀ کلکته در سالهای ١٨٣٠ میلادی. قبل از این زمان کشورهای دنیای اسلامی دارای نام نبودند. مرزها غیرمشخص بوده و مناطق فرهنگیای که دارای بعضی هویتهای طبیعی بودند، نامهای چون سوریه (شام)، ماورالنهر، سند یا پنجاب داشتند، اما واحدهای سیاسی بهندرت با چنین مناطق طبیعی تطابق داشت (ایران یک استثنا بوده و منشای آن در هخامنشیان قرار دارد. کاربرد آن برای تشخیص یک فرهنگ عالی پیش از اسلام در زمان ساسانیان بهوجود میآید، اما تا دورۀ استعمار معنای باریک یک واحد سیاسی را پیدا نمیکند). افغانستان هرگز با چنین مناطق طبیعی هممرز یا مجاور نبوده است. افغانستان از نگاه جغرافیایی عبارت از یک لحاف وصلهدوزی متشکل از رشته کوهها، وادیها و دشتهای کویری با مسکونههای منزوی و جمعیت نوسانی گلهداران کوچی میباشد که هرگز دارای هیچگونه آمیزش فرهنگی، زبانی یا سیاسی بهغیر از اتصال به مسیرهای تجارتیای (بهخصوص «راه ابریشم») نداشت که از پیرامون آن عبور کرده و آن را با شهرهای بزرگ دنیای اسلام، چین و هند و همچنان شمال و جنوب مانند شرق و غرب وصل میساخت. چیزیکه در سال ١٧۴٧ افغانستان٢ گردید، مناطق مرزی در بین امپراتوری صفوی در اصفهان، امپراتوری مغول در دهلی و خانات ازبیک در شمال بود. قندهار اولین پایتخت افغان (١٧۴٧-١٧٧٦) بیش از یک مرتبه در بین صفویها و مغولها دست بهدست شده است. هرات که هنوز هم یکی از چهار شهر بزرگ افغانستان است، در بین صفویها و ازبیکها دست بهدست گشته و تا سال ١٨٦٣ بخشی از ایران بوده است. این منطقه پیش از ظهور اسلام در سده هفتم، از سده ششم ق.م مناطق شرقی دنیای ایرانیان (یعنی دنیای متشکل از جمعیتهای قبیلوی دارای زبانهای ایرانی) و در برگیرندۀ محلات بسیار مهم اسطورههای فرهنگی ایرانی بوده است. چیزیکه در سدۀ هجدهم افغانستان[٢] شد، یک منطقۀ شکسته در بین مراکز سیاسی عمدۀ تاریخ قدیمتر و مسکونۀ جوامع مهاجر از تمام جوانب بهشمول مغولها بوده است.
برتانویها در سال ١٨٨٠ یک عضو وثیقهای باقیمانده از خانواده شاهی افغان بهنام عبدالرحمن را از تبعید در شمال آمو استخدام نموده و در بالای تخت کابل نصب میکنند. او ٢١ سال حکومت کرده و با شیوههای اژدهای پشت صحنه (و مشکلاتی را برای حکومت هند برتانوی ایجاد میکند که توسط یکی از اقارب ملکه ویکتوریا در سنت پترزبورگ به گوش آن ملکه میرسد) بنیادی را برای یک دولت – ملت واحد ایجاد میکند که در آن تمام باشندگان (صرفنظر از میراث زبانی یا فرهنگی ایشان) وادار میشوند که خود را برای اولین بار نه تنها مسلمان، بلکه افغان نیز بگویند.
برتانویها در سال ١٨٩٣ یعنی پس از نیمۀ سلطنت عبدالرحمن، مرزی را ترسیم میکنند که هند برتانوی را از افغانستان جدا میسازد. این خط پس از ترسیم آن توسط سُر مارتیمر دیورند، بهنام خط دیورند شناخته میشود. خط دیورند از وسط مناطقی میگذرد که در گذشته و حال مسکن پشتونها بوده است. گرچه عبدالرحمن و جانشینان او آن را تصویب[٣] نکردهاند، اما با تحمیل آن توسط برتانویها موافقت کردهاند. این مرز از سال ١٩۴٧ بدینسو بهحیث یک منبع اختلاف جدی در بین افغانستان و پاکستان بوده است.
پشتونها (در لهجۀ شرقی بهنام پختون یاد میشود) که در کشورهای آسیای جنوبی بهنام پتان شناخته میشوند، توسط دیگران بهنام افغان یاد میشوند (پیش از آنکه عبدالرحمن این واژه را بهحیث هویت ملی تمام باشندگان افغانستان بازسازی کند). افغان یک واژۀ پشتو نبوده و احتمالا منشای پارسی دارد (مورگینشترن، ١٩٧٩) که نباید ما را متعجب سازد. زیرا جمعیتهای قبیلوی دیگر این منطقه نیز با مفاهیم مشابه شناخته میشوند که احتمالا نام بومی آنها نیست؛ مانند بلوچ و کُرد که شکل ایرانی دارد، حتی اگر منشای ایرانی نداشته باشد. زبان پارسی در جریان هزارۀ گذشته بهصورت انحصاری یا در حد عالی، در تمام آسیای میانه و مناطق بسیار دور از آن (در تمام جوانب) زبان ادبیات بوده است. شخصی که در سال ١٧۴٧ امپراتوری جدیدی را ایجاد میکند (احمدشاه درانی) که حالا ملت - دولت افغانستان میشود و تمام جانشینان او (به استثنای دورۀ کوتاه سال ١٩٢٩) تا ظاهرشاه مرحوم، همه پشتون بودهاند. اما ادارۀ او مانند ادارۀ تمام دولتهای همجوار او بهزبان پارسی بوده است. تیمور پسر و جانشین او در سال ١٧٧٦ پایتخت را از کندهار (که فقط با یک شهر دیگر یعنی غزنی[۴] کاملاً پشتوننشین است) بهخارج منطقه پشتونها یعنی کابل انتقال میدهد. کابل در شرق افغانستان و در پای یک کوتل عمده قرار دارد که حامل مسیر تجارت تاریخی از هند به آسیای میانه از بالای رشته کوههای است که هندوکش را به پاروپامیزوس و کوههای بابا وصل میکند – رشته کوههای که افغانستان معاصر را بهنیمۀ جنوبی و شمالی تقسیم میکند. از آن زمان به بعد رابطه بین خانواده شاهی پشتون (که به سلطنت ادامه داده) و مجموعه قبایل پشتون، دوجانبه یا دمدمی بوده است. تیمورشاه چنان دیوانسالاری پارسیگویی غیرپشتونی را وارد میکند که هم خانوادۀ شاهی و هم محیط ماحول او پارسیگو میشوند.
نفوذ احساسات قومگرایی پشتونی بالای سیاست ملی در سالهای ١٩٣٠ شروع میشود. در حوالی این دوران یک مقدار کوچک بهمعاش آنعده کارمندان دولتی افزوده میشود که یک امتحان (نهچندان مشکل) کورس پشتو را سپری کنند. در قانون اساسی سال ١٩٦۴ پارسی بهنام زبان «رسمی» و پشتو بهنام «زبان ملی» یاد میشود. نام زبان پارسی طوریکه در افغانستان مروج بود، از فارسی (که بهمعنای زبان ولایت فارس[۵] در ایران جنوبغربی و نام کاملاً مشترک در تمام دنیای اسلامی شرقی در هزاره گذشته بوده است) به دری تبدیل میشود (که تاریخچه دراز داشته و بهمعنای زبان دربار میباشد). اما انکشاف بسیار زیادی در پیشرفت پشتو بهحیث یک زبان گفتاری یا ادبی در خارج قبایل پشتو- زبان جنوب و یک تعداد ناقلین پشتون که عبدالرحمن در شمال مسکون ساخته بود، صورت نمیگیرد. از سال ١٩٧٨ بهبعد مسئله زبان، بیشتر سیاسی شده و مشروطیت تمام زبانهای افغانستان با درنظرداشت نفوذ تاریخی کاربرد اداری و ادبی پارسی ادامه مییابد.
[↑] چشمانداز بزرگتر
این مسیرهای تاریخی نشاندهندۀ بعضی مشکلات درونتباری در عقب وضع جاری زبانها در افغانستان و منطقه میباشد، اما هیچ چیزی در بارۀ مقام فرهنگی زبان پارسی نمیگوید (که بهصورت عام فارسی نامیده شده، اما در قانون اساسی سال ١٩٦۴ در افغانستان بهنام دری و از سال ١٩٢٨ در تاجیکستان بهنام تاجیکی یاد میشود). بنابراین ما باید بهیک تصویر تاریخی بسیار بزرگتر نگاه کنیم.
زبان پارسی در زمان امپراتوری هخامنشیان در بین سالهای ۵۵٩ و ٣٢١ ق.م بهشکل پارسی باستان بهحیث زبان اداری پذیرفته شده و با خط میخی نوشته میشود (ستاپلر و تویرنیر، ٢٠٠٧). این زبان بهحیث زبان اداری در امپراتوریهای بعدی ایرانی پارتیان (٢۴٧ ق م – ٢٢۴ م) و ساسانیان (٢٢۴–٦۵١ م) در یک روند خاص تحول و انکشاف تاریخی قرار میگیرد که ما آن را دراین دوران بهنام پارسی میانه یا پهلوی میشناسیم و با یک شکل سادۀ خط آرامی نوشته میشود. بعداً (در وسط سده هفتم) پس از هجوم اعراب که تمام منطقه بتدریج در یک امپراتوری جدید عربی – اسلامی مدغم میشود، این زبان برای یک دورۀ دو قرنه تحتالشعاع قرار میگیرد. وقتی بهنام پارسی جدید در اواسط سده نهم ظهور دوباره میکند، با خط عربی نوشته میشود. اما بازهم بهحیث سمبول فرهنگی (و شاید شکوه ماندگار) ادارات و دربارهای شاهوار پیشا- اسلامی و بهخصوص تجلی و مقام آنها ادامه میدهد. آنچه فوقالعاده مهم است، پارسی نه در شهرهای ایران کنونی، بلکه در شهرهای داخل و ماحول مرزهای شمالی و غربی مرزهای افغانستان کنونی ظهور دوباره میکند. در اینصورت آیا قومگرایان افغان غیرپشتون حق ندارند سوال کنند که: کدام دولت جانشین واقعی امپراتوری کوروش، داریوش، اردشیر و انوشیروان است؟ ایران یا افغانستان؟ دولت جانب غربی در جغرافیهای که بهنام فلات ایران نامیده میشود، تا زمان صفویان (١۵٠١–١٧٢٢) که در اصفهان حکومت میکنند، دارای کدام امپراتوری قوی با پایتخت بزرگ نداشته است. سلطنت صفوی هم با حملۀ افغانها سقوط میکند! اگر حوادث و وقایعی که توسط برتانویها (هم در ایران و هم در افغانستان) در سدۀ نزدهم آفریده میشود، کمی طور دیگری رقم میخورد، حالا به احتمال قوی افغانستان بهنام ایران و ایران بهنام دیگری (شاید کردستان یا بلوچستان یا نام دیگری مانند افغانستان که از یک نامگذاری قبیلوی اشتقاق شده) شناخته میشد.
مهم است بهخاطر داشته باشیم که هیچیک از این مفاهیم و اصطلاحات قبل از اواخر سده نزدهم هیچگونه اهمیت تباری - سیاسی نداشته و صرف خاطرههای شکوه و قدرت گذشته و شهامت نظامی بوده است. اهمیت تباری - سیاسی در منطقه در نتیجۀ تماس با اروپاییان در نیمۀ سدۀ نزدهم شروع به تراوش کرده و در سالهای ١٩٢٠ شروع به مهم بودن در افغانستان میکند. پس از ظهور مجدد پارسی بهحیث زبان دپلوماسی، اداری و ادبیات در دربارهای مراکز قدرت در اوایل دورۀ اسلامی (که مقامات آنها بهنام سلطان شناخته میشود)، یعنی حدود یازده و نیم قرن قبل، بهخاطر تجارت و پیشبرد تمام امور(به استثنای قوانین و تفاسیر اسلامی)، ادبیات مساوی به پارسی میشود. هیچ اهمیتی ندارد که زبان بومی یکنفر چه بوده است. تمام معاملات قابل ثبت به پارسی نوشته و (در صورت معاملات شفاهی) بهپارسی صحبت میشود. این مقام خاص پارسی با حافظۀ اقتدار و تفاهم نامههای امپراتورهای پیشین تسهیل گردیده و در وسعت اعظمی خود در شهرهای بسیار دور غرب، از سرائیفو (که زیر ادارۀ عثمانیها بود) تا تکله مکان بسین (که زیر ادارۀ ازبیکها بود) و از مرغزار ترکی آسیای میانه تا نظام حیدرآباد در جنوب هند، کاربرد و اعتبار داشته است. حتی اسنادی وجود دارد که در سدۀ چهاردهم ونیزیان جوان و ثروتمند به شرق فرستاده میشدند تا پارسی بیاموزند. زبان پارسی همچنان در امتداد مسیر تجارتی چین مرکزی و شرقی در زمان سلطنت یوان مروج بوده و بهصورت متناوب حد اقل در مساجد چین مرکزی تا زمان حاضر تدریس میشود.
لذا پارسی بهحیث زبان بینالقومی عمل نموده (یعنی مشابه زبان هلنی یونانیها در هزاره پیشین) و از نگاه معیار و ثبات زبانی در یک پهنای گسترده از اروپای جنوبی تا چین مرکزی قابل توجه بوده که بهصورت آشکار نشاندهندۀ ارزش فرهنگی عالی آن بهحیث زبان ادبیات در بین مردمانی بوده که اکثریت آنها آن را در خانههای خود صحبت نمیکردند. افغانستان در وسط این گستره قرار داشت. با آنهم در این گستره تغیراتی صورت گرفته، سبک نوشتاری تغیر نموده و تغیراتی نیز در سبک ادبی و بیانی آن رخ میدهد. زبان ترکی که در شکل ازبیکی آن قبل از اینکه جایش را به پارسی بدهد، منحیث زبان ادبیات با خطهای مختلف در آسیای میانه بوده، مانند ترکهای سلجوق، مغولها و بعداً ازبیکها که به اسلام گرویده و به حاکمان مراکز قدرت عمده در دنیای پارسیشدۀ شرقی تبدیل میشوند، سرانجام در سدۀ پانزدهم بهصورت تدریجی بهتعویض زبان پارسی در غرب شروع میکنند. با آنهم این تعویض در یک شکل پارسیشدۀ عالی رخ میدهد که بهنام ترکی عثمانی یاد شده و با خط عربی نوشته میشود. زبان بعدی که به نوشتن آغاز میکند، پشتو در سدۀ شانزدهم است (بازهم در خط عربی)، اما فقط در ادبیات. بهدنبال آن اردو در شمال هند پدیدار میشود که قبلا در دیکان شروع شده است. بعدا سندی بهنوشتن شروع میکند که توسط برتانویها کمک میشود. برتانویها در سال ١٨٣٧ اردو را رسماً بهعوض پارسی بهحیث زبان معاملات در بین حکومت (که از آن زمان بهبعد امورات خود را به انگلیسی پیش میبرند) و مردمان محل اعلان میکنند. وقتی مبلغان مسیحی پروتستان در اواخر سده نزدهم میرسند، زبانهای دیگر مانند بلوچی و داردیک هنوز غیرنوشتاریاند. با وجودیکه پس از تأسیس اکادمی بلوچی در کویته در سال ١٩۵٧ مواد زیادی بهبلوچی نوشته و چاپ میشود، بلوچهای ایران که کاملاً باسواد و تحصیلیافته در پارسی بودند، ادعا میکنند که آنها نمیتوانند کتابها و روزنامههای بلوچی را بخوانند. خواندن برای آنها بهمعنای خواندن پارسی میباشد. تدریس زبان پارسی در هند نه تنها در مدرسههای سنتی، بلکه در مکاتب عصری (در مقام قابل مقایسه با لاتین در انگلند) ادامه مییابد. تدریس آن بهحیث یک مضمون ضروری در هند و پاکستان در اوایل سالهای ١٩٦٠ متوقف میشود، تقریباً همزمان با توقف تدریس لاتین بهحیث یک مضمون ضروری برای ورود به آکسبریج.
هیچ سندی وجود ندارد که احمدشاه پس از ایجاد دولت جدید در سال ١٧۴٧ گاهی خواهان شمولیت پشتو (زبان جامعه خودش) در مسایل اداری شده باشد، با وجودیکه پشتو تا اندازهای بهحیث زبان ادبیات، سابقه تقریبا بیش از یک سده داشت. هنگامیکه تمیورشاه پسر و جانشین او پایتخت را در سال ١٧٧٦ به کابل انتقال میدهد، دیوانسالاری خود را با نوشتار - پارسی توسط قزلباشهای ترکیزبان انکشاف میدهد که باقیمانده از تهاجم نادرشاه به هند در سال ١٧٣٨ بوده و شیعه میباشند. هر دو موضوع مهم یعنی دلچسبی به ادبیات پشتو و رشد قومگرایی پشتونی بهعلت تجزیۀ سیاسی پشتونها مختل میشود که محصول متناقض ایجاد سلطنت پشتونی است. اما اندیشۀ اینکه پشتو باید حد اقل با یک قاعدۀ مساوی با پارسی کاربرد داشته باشد، از سالهای ١٩٢٠ شروع گردیده و در قوانین اساسی سالهای ١٩٣٣[٦] و ١٩٦۴ شامل میشود. «در فرمان سال ١٩٣٦ و در قانون اساسی سال ١٩٦۴ مجددا تاکید میشود که پشتو در پهلوی دری باید زبان رسمی باشد» (میران، ١٩٧٧).
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Language Policy and Language Conflict in Afghanistan and its Neighbors. Brill. 2011.[٢]- در اینجا مراد از «افغانستان» باید قلمرو افغانها باشد. زیرا در بالا میگوید که واژۀ افغانستان محصول کمپنی هند شرقی برتانیه در سالهای ١٨٣٠ است که حتی تا زمان امانالله (١٩١٩) به مناطق جنوب هندوکش اطلاق میشود. چنانچه حبیبالله (١٩٠١- ١٩١٩) در سراجالتواریخ بهنام «پادشاه خودمختار افغانستان و ترکستان متعلقۀ آن» خوانده میشود. پیش از عبدالرحمن (١٨٨٠-١٩٠١ م)، تمام زمامداران این قلمرو بهنام امیر یا شاه کابل یا خراسان خوانده شدهاند.
[٣]- در اینجا مراد از «تصویب» خط دیورند شاید تأیید آن توسط «پارلمان» باشد. در غیر آن خط دیورند را بر علاوه عبدالرحمن، سه شاه دیگر (حبیبالله، امانالله و نادرشاه) امضا کرده است. دلچسب اینکه خط دیورند یگانه مرز افغانستان است که توسط چهار شاه کشور امضا شده و مرزهای دیگر را هیچشاه یا زمامدار کشور امضا نکرده است. اما برتریخواهان و الحاقطلبان همین مرزی را که شاهان کشور امضا کرده، بهرسمیت نمیشناسند. اما تمام مرزهای دیگر را که هیچ زمامدار کشور امضا نکرده، بهرسمیت میشناسند.
[۴]- فکر نمیشود شهر غزنی بهطور کامل پشتوننشین باشد.
[۵]-نظریات جدیدی وجود دارد که واژۀ پارسی منشای پارتی دارد.
[٦]- فکر نمیشود کدام قانون اساسی درسال ١٩٣٣ تصویب شده باشد.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ لعلزاد، عبدالخالق، تاریخچۀ مطالعات زبانهای افغانستان (لندن، جولای ٢٠١٣ - ٣٠ سرطان (تیر) ١٣٩٢)، تارنمای خراسانزمین