فهرست مندرجاتعاصی؛ نيلوفرى وحشى در تالاب تنك ترانه
- خط اول همکارى
- خلوتى کو ...
- شاهبیت یک دوستى
- بال سوم پرواز
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
کمتر شاعرى را سراغ مىتوان کرد که به فراوانی قهار عاصى، در آیینههاى جدا، تصویرى جدا داشته باشد. عاصى براى یکى با پنجشیر و براى دیگرى با شعر گره مىخورد.
یکى تنها شعرهایش را دوست مىدارد، و دیگرى او را بهعنوان تصنیفسراى بزرگ مىشناسد. آن یکى با او مشکل دارد، در حالی که براى کسان دیگرى اما کوهى از هنر و آزادى و شهامت است که مىتوان آرمانهاى خود را بر شانههاى شعرش تکیه داد.
براى یکى، با فرهاد دریا و براى دیگرى بزرگتر از آن با افغانستان قاب مىشود ... من از این منشور پر رنگ، اما تنها رابطهاش با فرهاد دریا و موسیقى و تصنیفسازى را بر مىدارم که خودم آن را زیستهام و نفس کشیدهام.
خیلى مختصر ... در اولین دیدار، فرسنگها از دوستیهاى پرآوازهاى خود دور بودیم. اما گرههاى پیشانی ما دیر نپایید و خیلى زود با «که و کتل» (تفاوتها) ذایقههاى خود کنار آمدیم و ناگهان نزدیکتر از پیراهن جان، براى هم شدیم.
آن روزها، «امان» تخلص مىکرد و در هواى «بیدل» غزل مىسرایید ... هنوز پاى شوخ عاطفهاش در برکهاى تنک و خنک ترانه و دوبیتی نلغزیده بود.
دوستى ما، که بعدها در طومار هزار و یک افسانه و آوازه پیچید، از همکارى موسیقى و تصنیف میان ما آغاز نشده بود و تنها بههمان رابطه هم پایان نیافت. ما دو رفیق سفر «عشق» و «جان» بودیم و کارمان سیر رنگ و درد و نغمه بود. از شعر و موسیقى سیر نمى شدیم و «هو» و «اشک» خانقاه را تا آخرش تار مىدادیم و خود را در زلال بیکران رفاقت، تا پله آخر یله مىشدیم ... بىتوقع، بىچشمداشت، بىمدعا ...
فرهاد دریا و قهار عاصی
[↑] خط اول همکارى
مدتها پیش از آشنایى با قهار امان (عاصى)، براى نخستینبار در سال ١٣٥٩ در تلویزیون ملى ظاهر شدم. در ١٣٦١ گروه «باران» را ایجاد کردم، و عاصى، که براى خیلىها هنوز نامى ناآشنا بود، با تصنیفهاى جستهگریختهاش براى بچههاى باران و دوبیتیها و رباعىهاى آتشین در سرودهاى من، آرام آرام در گوشها تکرار مىشد و روز تا روز راه خود را هموارتر مىکرد. اندکی پس از پخش آوازه عاصى ترانهسراى در میان عاشقان موسیقی، طنین شعرش نیز تالارهاى بسته و حلقههاى خسته را تکان مىداد.
اشعار عاصى بهخاطر روح پرخاشگر او در برابر نظام وقت، اجازه و مجال نشر نداشت و اغلب با عقوبت سانسور مواجه میشد. تا آنکه در ١٣٦٧ نخستین مجموعهاى شعر او بهنام «مقامه گل سورى»، با پا در میانى عبدالحمید محتاط معاون دکتر نجیبالله، رئیس جمهور وقت افغانستان و بههمت اتحادیه نویسندگان افغانستان زیور چاپ یافت و هواى شعر و آزادى را تکان داد و «هنگامه سبز مرغزار» آغاز شد.
تنور دوستیهاى ما، همچنان عاشقانه عاشقانه نان مىداد و قرار قرار ما را بهسوى همکارى در موسیقى و ترانه، دانه مىانداخت. روزهاى اول همکارى را در یک سماوات (چایخانه) واقع در بستر پر هیاهوى «پل باغ عمومى» کابل خلوت مىکردیم، چاى سبز «پتاقىدار» مىنوشیدیم، دشلمه مىشکستیم و روى ترانههاى بچههاى «باران» کار مىکردیم که «نام یارم گلپریست» به صداى مختار مجید یکى از نمونههاى آغازین در آنسال بهشمار مىآید.
عاصى تا آنزمان در کار تصنیفسازى براى آهنگ و آشنایى با اوزان ویژهاى موسیقى، پیشینهاى نداشت و آنهمه را در آغاز، نیمى با کنجکاوى و نیمى هم با اکراه تجربه مىکرد. بخش کلانى از شاعران و نویسندگان افغان در آن روزگار، تصنیفسرایى را بها و ارزش نمىدادند.
دریا و عاصی با جمعی از دوستان
اعظم شاعران صاحب نام، اغلب آوازخوانان را شایستهاى مجلس خود نمىیافتند و جز در مجالس نوشانوشى و فراموشى، همکلامشدن با اهل موسیقى را کارى نه چندان شایسته «شاعران» مىپنداشتند.
آن سالها هنوز بخشى از تصانیف و ترانههاى آهنگهایم براى خود و دیگران را، خودم مىنوشتم. عاصی تصنیفهاى مرا دوست نمىداشت و من زبان او را براى آهنگ و تصنیف، مناسب نمىیافتم ... تا که آرام آرام وقتى به رباعىسازى و دوبیتیسرایى آغاز کرد، توجه من نیز به صمیمیتاش در شعر جلب شد.
حس مىکردم آهسته آهسته پوست «قراردادها» را از تن فکر و زبانش مىتکاند، کودکىهاى خود را از سایهساران چپرىهاى «ملیمه» (زادگاه عاصی) صدا مىزند و بهسراغ «من» کشف ناشدهاى خود مىرود.
[↑] خلوتى کو ...
شعر عاصى براى نخستینبار در آهنگهای ضبط نوار شدهاى من، بعد از اجراى آهنگهاى «فرشته جان»، «دخترک وطن» و چند تاى دیگر به گوش مردم رسید. در واقعیت، آن دوبیتیها و رباعىها بهخاطر آهنگهاى من سروده نشده بود، بلکه من آنرا از دستنویسهاى که نزد خودش مىبود، براى آهنگهایم بر مىگزیدم. (فراموش نکنم که تصانیف آغاز یا به اصطلاح موسیقی «آستایى» آهنگهای فراوانی از جمله چون «فرشته جان دو چشم تو، دو مصراع یک غزل ...» و «جانم ده قدت، نیستم به بدت ...» نه از قلم عاصى بلکه از ساختههاى خودم بود.)
نخستین تجربهآهنگسازی من در شعر عاصى، نه با ترانههایش، بلکه با اشعار و اوزان نیمایی او بود که با حسرت هرگز اقبال ضبط و اجرا نیافت. بهگونه مثال:
- ترا هر شام مىبینم
که از سوى دیاران غروب
از کشتزاران غریب و دور مىآیى (٦٢-١٣٦١)
با آنهم، عاصى اولین تجربهاى من در شعر نیمایى نبود، زیرا آن دریچه را براى بار نخستین با شعر عظیم هراتى (عظیم نوذر الیاس) دوست مشترکمان، بهروى آثار خود باز کرده بودم:
- بهدستی شاخهاى زیتون،
بهدست دیگرت باران،
تو از فصل نجیب جنگل میعاد مىآیى ...
کشتی کلان عطش من، دیگر در آبهاى دوبیتی و ترانه قرار نمییافت و بادبان تجربههاى دیوانهاى من افراختهتر میشد.
«بادها مىآیند»، «بگذارید تماشا کنمش» و شمار دیگرى از اشعار نیمایى عاصى را یکى پیهم میساختم. بخش کوچکی از آن کمپوزها ضبط آرشیوهاى رادیو افغانستان شد و ما هر دو، هیجانزده دریچههاى بودیم که در موسیقى و ترانهسرایى بهروى خویش مىکشودیم.
عصر یک روز خنک زمستان، به تنهایى در استودیوهاى پل باغ عمومى سرگرم کار روى موسیقى آهنگهاى باران بودم که عاصى از در درآمد.
در حالی که کاغذى را در هوا تکان مىداد، با خوشحالی کودکانه ویژه خودش از من خواست تصنیفى را که بر یکى از آهنگهاى قدیم هندى نوشته بود، روى همان آهنگ تجربه کنم ... «خلوتى کو که خیالات تو آنجا ببرم» ... تا شام آنرا زمزمه کردم. اولینبار کارش بهعنوان یک «تصنیفساز» به دلم سخت چنگ زد و هر دو از زمزمه آهنگ حال کردیم.
بهدنبال آن، «یار اگر سر به ویرانه ما زند» و «کیست این ماه که از عرش فرا مىآید» نیز از راه رسیدند.
عاصى هر از گاهى آهنگهاى هندى را براى برنامههاى هنر و ادبیات رادیو افغانستان ترجمه موزون و گاه در حد شعر مىکرد - خودش کمتر به آن عده از کارهاى خود باور داشت - که «یار اگر» و «کیست این ماه» را من از میان آن ترجمهها کشف کرده بودم.
بالاخره عاصى با تصنیف آشتی کرد و بهدنبال آن، شمارى از تصنیفها را به خواهش من نوشت. کار مان طورى بود که ابتدا ویژگىهاى وزن موسیقى را، که فراتر از افاعیل و عروض مىرفت، شرح مىدادم. بعد توضیح مىدادم چه مىخواهم، چه حس مىکنم، چه مىبینم، چه وزن و محتواى داشته باشد و واژهها از چه جنسی باشد؛ کارى که قبول کردن و اجرایش هر دو بر اراده آن کوهستانزاده آزاده، گرانى مىکرد.
«خیال من یقین من»، نخستین خواهش من از قهار عاصى و طرح من براى تصنیف آهنگ بود.
ابتدا این تصنیف مجابش نکرد تا آنکه پژواک لبیک مردم و زمزمههاى «سرود ملى»شدن این آهنگ را از گوشه و کنار شنید. او که زمانى تصنیف و ترانه در آهنگ را بها نمىداد و تحویل نمىگرفت، پس از موفقیت گستردهاى این آهنگ، به پدیدهاى بهنام «تصنیف» بهاى بیشتر داد.
تا بدانجا که بعدها این تصنیف و شمار دیگرى از تصانیف خود را در مجموعههاى شعر خود بهچاپ رسانید. بالاخره سومین و چهارمین و پنجمین و ... تصنیف او بنابر خواهش و طرح من یکى پیهم ساخته شد:
- آى دریا دریا
سر به سنگ سر ساحل بشکن
آخر آبى ره بیهوده مزن
دلتنگى امشب پایان ندارد
دشت سیاهى دامان ندارد
وقتى عروس افتو از خانه مىبرآید
عاشق به گریه میشه شعرایشه مىسراید
بالا سر ده دختر پایان سر ده دختر
آروس لب چشمه جادوگر ده دختر
جى صنما کم برآى از منزلت
سایه عشقى نفتد بر دلت
برو که سخت ویرانم برو که سخت بربادم
از آن روزاى سبز عشق مزن زخمم مده یادم
و شمار دیگر ...
[↑] شاهبیت یک دوستى
فاصله ١٣٦٤ تا ١٣٦٩، داغترین سالهاى دوستى ما و اوج همکاریى من و عاصى در کار آهنگ و تصنیف بود. آن سالها بود که بیشترین رقم آثار مشترک من و عاصى ایجاد شد و ما هر دو در موسیقى و شعر و ترانه، به شهرت رسیدیم. شمار اندکى را مشتى از خروار گویا مىنویسم:
- «بیا که گریه کنیم»
«آ دلبر آ دلبر»
«مهربانى سخت مىخواند بهچشمانت صنم»
«بلندىها هواى تازه دارد»
«فرشته رفت که رفت»
«زخم هجرانت چرا تا مرگ دیدارم کند»
«دلم بسیار تنگ است، مسافر دارم آخر»
«خاموشى این صحرا یاد از جرسى دارد»
«سروپاى آرزویم به در سرایت امشب»
«خدا حافظ گل سورى»
«شیشته باشم که درآیى به درم، صنما»
«کسى از بستر گلهاى سرخ آواز مىخواند»
«بامان خدا دختر»
و شماری دیگر ...
و ما تا بدانجا بههم قریب شدیم که وقتی ساعتها خاموش در دو گوشه از اتاق جدا از هم خلوت مىکردیم (که خیلى کم اتفاق مىافتاد)، بىآنکه او بداند من در تارهاى گیتارم چى زمزمه دارم و یا من بدانم که او چى مىنویسد، ناگهان متوجه مىشدیم هر دو در عین زمان کمپوز و شعر مناسب حال همدیگر را سرودهایم؛ عین راگ، عین تال و ضرب، عین افاعیل، عین حس و عاطفه و عین رنگ ... عجیب بود! خیلى عجیب بود!
و بالاخره مهاجر شدم ... در نخستین ماههاى مهاجرت نیز جسته و گریخته آهنگهاى روى اشعار و ترانههاى عاصى ساختم. تا آنکه براى دو سال تمام در چنبر «بیدل» و عرفان جادویى او افتادم ... در آن دوسال، با شعر بیدل شیوهای تازه را در آهنگ تجربه کردم و غزلهاى زیادى را در آن شیوه کمپوز کردم. بنابر تفاوت کلى آن آثار با شیوههاى معمول من، با تأسف تا کنون هیچ کمپوزى از آن مجموعه ضبط هیچ نوارى نگردیده است.
سالهاى پسین مهاجرتم در آلمان، موازى بود با هیجانات تازه فکرى عاصى و دل مشغولىهاى نو و دگرگونه او که در نتیجه جریانات آغاز سالهاى هفتاد خورشیدى، در او مایه گرفت و من با آنها کمتر آشنا بودم.
عاصی با گروه باران
در نتیجه، بنابر شکلگیریى آن دگرگونىها در او و نیز فاصلههاى اقیانوسى میان ما، همکارىهاى هنرى ما کمرنگتر شد؛ در حالى که دوستى ما همچنان باغ و داغ مانده بود.
گذشته از آن، تلخىهاى آغاز مهاجرت، ناگزیرىهاى آب و نان، دلتنگىها و دستتنگىها مجال کار بر موسیقى در مجموع، و از جمله تنفس در جلگهاى آفتابى اشعار عاصى را از من گرفت ... آخرین سال اقامت در آلمان را مىتپیدم که سفر شهادت عاصى پیش آمد ...
یک روز در نبود او، روى شعرى که از او نبود، آهنگى برایش ساختم:
- جلوهات در افق خاطره پیداست هنوز
یادت آرامش درد دل تنهاست هنوز
و باز از زبان مولانا برایش سرودم:
بى او نتوان رفتن بى او نتوان گفتن
بى او نتوان شستن بى او نتوان خفتن
[↑] بال سوم پرواز
موسیقى کلامى، بنابر ویژگىهاى ساختارى، اثرگذارى و عاطفىاش «هیچ ترتیبى و آدابى» نمىجوید. گستردهتر و تندتر و دورتر از همه هنرها سیر و سفر مىکند و زود جا مىافتد و «مردمى» مىشود.
درک و پذیرش موسیقى، تا حد زیادى نیازى بهسواد و مکتب ندارد. شنونده، بىهیچ تکلف و مانعى، قادر است با آنتنهاى رایگان عاطفه، آنرا درک کند و به آسانی یک جرعه آب خنک، آن را بنوشد. در حالى که تنها براى روخوانى و فراتر از آن، دانستن شعر، آدم باید «باسواد» باشد.
این تفاوت باعث میشود تا تعداد شنونده موسیقی از خواننده شعر، بار بار بیشتر و گستردهتر باشد ... و چنین بود که حشر و نشر عاصى با موسیقى و پرداختن وى به تصنیفسازى و ترانهسرایى، سبب شد تا در کوتاهترین مدت به شهرت و آوازه دست یابد که در زمان حیات، کمتر سر راه شاعران مىآید.
به باور شمار بسیارى از اهل قلم در افغانستان، موسیقى چنان چون بال سوم، پرواز عاصى را سرعت بخشید.
آوازه هنرمند و جایگاه حقیقى او، همیشه همجنس و همسنگ نمىباشد. «آوازه»، هنرمند را کمک مىکند تا زودتر از حد تصور شناخته شود؛ اما همیشه ممکن نیست جایگاه اصلى او را نیز تعین کند. آوازه شهرت عاصى، صداى بلند داشت و نام او را حتا تا پشت دَرهاى رسانید که کتاب خوان و شعردان نیز نبودند. اما جایگاه حقیقى زبانآورى او در شعر معاصر فارسى – درى را، باید به دور از آوازهها سراغ گرفت؛ آوازههاى که همخودش و هم دیگران را مشغول نگه مىداشت.
... و هنوز که هنوز است، جدا از چند خاطرهنویسى و نوشتارهاى توصیفى، بر جایگاه آن مرد در شعر معاصر تاملى نشده است که شایسته آن یار باشد![۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- فریاد دریا، عاصی؛ نيلوفرى وحشى در تالاب تنك ترانه، وبسایت فارسی بی بی سی برای افغانستان: چهارشنبه ۱٧ سپتامبر ٢٠۱۴ - ٢٦ شهریور ۱٣۹٣
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسایت فارسی بی بی سی برای افغانستان