|
بازخوانی مبانی روشنفکری دینی
فهرست مندرجات
.
در گفتگو با عبدالکریم سروش
ما، هم به قرآن نگاه نقدی داریم و هم به پیامبر
روشنفکران دینی، بهصورت سنتی و شریعتی کلمهی دیندار نیستند؛ این را خود آنان نیز کتمان نمیکنند.
روشنفکری دینی در ایران، از یکسو کتاب و سنت را مرجع و حجت خود میشمارد و از سوی دیگر به قرآن و پیامبر نگاه انتقادی دارد. به مبانی اعتقادی و حجیت مبانی معرفتشناسی خود نیز نمیپردازد.
جمعی، رویکرد روشنفکران دینی به قرآن و پیامبر را، خلاف آیین اسلام میدانند و مسلمانی آنان را بر نمیتابند. گروهی نیز، رجوع مدام روشنفکران دینی به کتاب و سنت را، در تضاد با آداب روشنفکری دانسته و عقلانیت آنان را مورد تردید قرار میدهند. ناقدان سوم اشکال را در مبانی معرفتشناسی آنان میجویند.
روشنفکری دینی، در مواجهه با گروه اول مراجعه مستمر به کتاب و سنت را معیار و نشانهی دینداری خود میداند و در مجادله با گروه دوم، نقد قرآن و پیامبر را دلیل تکیهاش بر عقلانیت و نشانهی روشنفکری میخواند. جویندگان حجیت مبانی معرفتشناسی خود را نیز به متکلمان و روحانیان ارجاع میدهد، که آن را وظیفهی خود نمیداند و خود بنا ندارد این مسئله را با همگان در میان بگذارد.
هفتادسالگی عبدالکریم سروش و تولد سایت زیتون، بهانهای شد که انتقادات این سه گروه را با او در میان بگذارم و سخنان پدر معنوی روشنفکری دینی [ایران] را در این باره بشنوم. مشروح جوابهای سروش را در ادامه بخوانید.
آقای دکتر، ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، با تاخیر، تولد شما را تبریک میگویم و برایتان سلامتی و طول عمر آرزو میکنم. در آغاز مصاحبه، هفتاد سالگی شما را بهانه قرارداده و میپرسم، عبدالکریم سروش در مقام یک روشنفکر دینی، اگر بهعقب برگردد و مجالی دیگر داشته باشد، آیا در آرا، نظرات و یا مواضع خود تجدید نظری خواهد داشت؟
بهنام خداوند. بنده هم تولد خجستهی «زیتون» را بهشما و خوانندگانتان و به مردم خوبمان خجستهباش میگویم. امیدوارم این رسانهی نوظهور بار امانتی را که خداوند بر دوش روشنفکران و عالمان دین نهاده است، بهتدبیر و صبوری بهبارانداز مقصود برساند. از اینکه هفتاد سالگی من را تبریک میگویید، متشکرم. نمیدانم خجل یا خوشدل باشم. بهتعبیر سعدی:
کاز عـهــده بـیـرون آمـدن نتـوانـم ایـن انعــام را
زمانی که کسی پس از گذشتن سالی از عمرم به من تبریک میگوید، این سخن از گاندی را بهیاد میآورم که میگفت «نمیدانم یکسال از عمر من کم شده یا یکسال بهعمرم افزوده شده است.» حقیقت این است که هفتاد سال از عمر مقدّر من کم شده است و اگر فکر کنم که راه درستی را طی کردهام آنگاه شادمانم و گرنهاندوهناک خواهم بودم؛ پس میان خوف و رجا و قبض و بسط قرار دارم.
زندگی آمیزهای است از امور اختیاری و امور جبری. نسبت به آنچه اختیار کردهام چندان بدگمان و پشیمان نیستم. اما آنچه جبر روزگار بر سر و روی من باریده است، در مورد آن سخن نمیگویم، چون بیرون از دایره اختیار من بوده است و پارهای تلخ و پارهای شیرین بودهاند. باری من حیثالمجموع راه روشنفکری دینی را، که دیریست بر گرفتهام، میپسندم و امیدوارم که بقیت عمر را هم در همین طریق بگذرانم و از خدا میخواهم که دستآوردهای نوینی نصیب من کند. برای کسی با داشتهها و نداشتههای من، ادامه این مسیر بهترین انتخاب ممکن است. برای اینکه از یک سوی دلی دارم در گروی معنویت و دین و از سوی دیگر دلی دارم در گروی دانش و خرد نوین. هیچیک از این دو را نمیتوانم طلاق بدهم و تجربه ایمانی و عقلی من بهمن آموخته است که خواستن هر دو با هم کاملاً میسر و ممکن است. آنچه را که میکوشم تا به انجام برسانم و امید توفیق آن را دارم، این است که دیالوگی و دادوستدی میان دو سرمایهی بزرگ بشریت یعنی دین و خرد نوین برقرار کنم. نه میخواهم خرد نوین را تابع دیانت کنم نه دیانت را تابع خرد نوین. بل آنچه میخواهم بهانجام برسانم (در درک امروزین من) عبارت است از برقرار کردن دیالوگ میان حال و گذشته و دیروز و امروز. تعریف درست روشنفکر دینی هم از نظر من همین است که در حال دیالوگ دائم است، گاه دین را استیضاح و محاکمه میکند گاه خرد نوین را. پرونده هیچیک را بسته نمیداند و هیچکدام را آسوده نمیگذارد.
آقای دکتر، از یک سوال ریشهای شروع کنیم، دین، برای روشنفکری دینی، «مسئله است، یا راه حل؟»
دین چنانکه اشاره کردم، عنصری است بسیار فربه از سنّت که هیچ متفکر روشنبینی نمیتواند آنرا نادیده بگیرد. لذا هم درد است هم درمان،هم زخم است هم مرهم، هم مسئله است هم راه حل. یعنی از طرفی باید آنرا علاج کرد و از طرفی باید از آن علاج خواست. عیناً مانند مدرنیته . مدرنیته نیز، هم مسئله است و هم راه حل. لذا اندیشیدن بههر دو و برقرارکردن دیالوگ و مکالمه میان این دو، اهتمامی است هم روشنفکرانه هم دیندارانه.
برخی از منتقدان میگویند، روشنفکر دینی، زمانیکه دین را بهعنوان «راه حل» انتخاب میکند، مبانی معرفتشناسی یا حجیت مبانی معرفتشناسی خودش را معرفی نمیکند و یا تا انتها مورد نقد قرار نمیدهد و اصطلاحاً بهسنت روشنفکری وفادار نیست.
نمیخواهم وارد مقولهی تعریف روشنفکری دینی بشوم، آنقدر این موضوع را دستمالی کردهاند که به ابتذال کشیده شده است. و البته همفکران ما و نواندیشان دینی به شبهههای سست ناباوران پاسخهای محکم دادهاند. اما برای اینکه خوانندهی ما بداندکه در بارهی چه سخن میگوییم: از طرفی روشنفکر دینی در قرون وسطی زندگی نمیکند، روشنفکر است و بهدوران روشنگری پیوسته است و سلاح نقد را بهبرّاترین وجهی در دست گرفته و بهکار میبرد. از طرف دیگر دین را بهمنزله یک امر ایمانی و هویتّی و معرفتی عقلاً و قلباً ترک نگفته است. روشنفکران دینی، آنهم بهنحو مدلّل نه معلّل، معتقدند هنوز بر درخت دین (اسلام ) میوههای حیاتبخشی هست که بر هیچ درخت دیگری نیست. این نکته اول.
باید انتظاراتمان را از روشنفکران دینی تصحیح کنیم. انتظار اینکه روشنفکر دینی اثبات حقانیت دین بکند، انتظاری است که باید از یک متکلم یا یک روحانی داشت.
نکته دوم اینکه روشنفکر دینی متکلّم نیست. سوال شما از یک توقع و پیش فرض ناروا برخاسته است و آن اینکه گویی روشنفکران دینی متکلم هم هستند، یعنی باید در اثبات حقانیت دین بکوشند. در حالی که چنین وظیفهای برعهده روشنفکر دینی نیست. روشنفکر دینی همه کاره نیست. او پدیدارشناسانه وجود دین (مثلاً اسلام) و موثر و مفید بودن آن را مفروض میگیرد. روشنفکر دینی نمیخواهد مردم را مسلمان یا دیندار کند و برای آنها اثبات کند که فلان دین درست است و فلان دین دیگر باطل است. او خود را گرفتار مقوله کفر و اسلام یا حق و باطل نمیکند. این کار نیکوی متکلمان و روحانیان است. روشنفکر دینی معتقد است که یک عنصر فربه فرهنگی در جامعه وجود دارد بهنام اعتقاد دینی که نیروی بسیار عظیمی را با خود حمل میکند. هم میتواند استبداد بزاید و ولایت فقیه بیاورد، هم استبداد را بزداید و مشروطه بیاورد. هم میتواند ملالت بیاورد هم میتواند معنا به زندگی ببخشد. او این نیروی بسیار عظیم را بهرسمیت میشناسد و بهدوستی بر میگیرد و با آن کار میکند. آنرا پالایش و نقد و تهذیب و تغذیه میکند ،و در میان دیگر کالاهای فرهنگی جامعه مینشاند. این کاریست که روشنفکر دینی میکند و در آن هزار ظرافت است.
بهعلاوه برای روشنفکر دینی، تحقق پلورالیزم یک دغدغه فوقالعاده مهم است و بههمین سبب هم رغبتی ندارد که در پی ابطال ادیان دیگر و اثبات حقانیت دین خود باشد. از قضا او میخواهد مردم و خصوصاً فرهیختگان و دانایان، از مرتبه حق و باطل قشری و جزمی عبور کنند و ارتفاع بگیرند و در ادیان دیگر بهعین عنایت و رفاقت نظر کنند و دست از «توهم استغنا» بردارند. . بهاین دلایل ست که من گمان میکنم باید انتظاراتمان را از روشنفکران دینی تصحیح کنیم. انتظار اینکه روشنفکر دینی اثبات حقانیت دین بکند، انتظاری است که باید از یک متکلم یا یک روحانی داشت. چنین امری در تعریف روشنفکری دینی نهفته نیست. آنها کاری را میکنند که اتفاقاً روحانیان و متکلمان نمیکنند، یعنی دیالوگ دین را با مدرنیته را بر قرار میکنند.
اینجا موضوع فقط انتظار صرف نیست. مخصوصاً زمانی که خود روشنفکران، موضوع مطالعه قرار میگیرند، این سوال مطرح میشود که اینان این مبانی اعتقادی را از کجا آوردهاند. البته چون بناست روشنفکر دینی تماماً به عقل پایبند باشد، مورد این سوال قرار میگیرد، و گرنه تکلیف نهاد روحانیت کموبیش مشخص است. اما آیا روشنفکری دینی نیز این مبانی را بههمان صورت برگرفته است؟ مشخصاً اگر دین اسلام را مراد کنیم ...
این سوال را از هر کدام از روشنفکران دینی که بپرسید، لابد برای خودش جوابی دارد. روشنفکر دینی آرئش مدلّل است نه معلّل. یعنی حتماً دلایلی دارد که چرا بهفلان مقوله ایمان دارد یا ندارد. اما بنا ندارد که این مسئله را با همگان در میان بگذارد، زیرا بنا ندارد که کار را از مرحله جنینی آغاز کند. مگر هرکس وارد مبحثی از مباحث میشود باید از بای بسمالله شروع کند و اول وجود عالم خارج را اثبات کند، بعد وجود ذهن و روح را، بعد جبر و اختیار را، بعد درباره منطق بحث کند و سپس مساله معناداری در زبان را و…. تا نهایه بهموضوع بحث خود برسد؟!
بگذارید همینجا این نکته را هم اضافه کنم. روشنفکران دینی بهصورت سنتی و شریعتی کلمه دیندار نیستند. این سخنی است که باید گفته شود و کتمان نشود. من این را البته همیشه در بارهی بزرگان گفتهام. از من پرسیدهاند که مولوی شیعه بود یا سنی؟ پاسخ من به ایشان همیشه این بوده است که بزرگانی مانند مولوی فراتر از تشیع و تسنن یا اعتزال و اشعریت قرار دارند. مولوی برای خودش یک مکتب است، یک مذهب است. حافظ هم برای خودش یک مکتب و یک مذهب است. اینها نهنگانی هستند که در برکه خُرد مذاهب نمیگنجند. آن بزرگان محققاند نه مقلد. و هر کدامشان مسلمانی ویژه خود را دارند . به اصطلاح هایدگر فرد منتشر (das Man) نیستند، یعنی یکی از هزاران نیستند. یعنی ما اسلام ابنسینا داریم، اسلام ملاصدرا و شیخ اشراق داریم و… لوعلم ابوذرّ مافی قلب سلمان لکفّره . بههمین دلیل بود که از سوی فقیهان مورد تعرض و تکفیر قرار میگرفتند. در خصوص روشنفکران دینی هم همینطور است. اینجا تجربهها و باورها انفرادی و شخصیست. همچون دینداری تجربتاندیش. من اسلام خود و خدای خود و پیامبر خود را دارم. من جزو مسلمانان هستم. ولی در پارهای از سخنان من چیزهایی یافت میشود که با تشیع ارتدوکس و با اسلام ارتودکس تفاوت دارد. و باکی نیست. نباید قیاس گرفت دیندار بودن روشنفکران دینی را از دیندار بودن روحانیان. فقها، عالمان دینداری معیشت اندیشند. روحانیت معیشتاندیش یک کارخانهی دینیست که تمام محصولاتش کما بیش مانند هماند. اما در عالَم روشنفکری، در عالم فلسفه و در عالم عرفان، تولید انبوه کارخانهای نداریم . در عین حال نام اسلام بر همه صادق است مادامیکه همه رجوع به کتاب و سنت میکنند.
خلاصه کلام این که هر روشنفکر دینی برای اعتقادات خود مبانی مدلّل دارد و تقلیدا آنرا نپذیرفته است و میتواند وارد گفتگو درباره آن شود. اما کار روشنفکری در عرصه عمومی این نیست که بحث کلامی کند. بلکه تحلیل و خرافهزدایی و آفتکشی و دیالوگ با عقل مدرن و گشودن فضای عقلی و اجتماعی برای ایمان آزاد و محققانه و معرفتشناسی و پدیدارشناسی دین است. و اگر سوالتان مشخصاً از من است، من نه یک فیلسوف دین تماموقتم نه یک روشنفکر دینی تماموقت. و لذا گاه این کلاه را بر سر میگذارم گاه آنرا. اما کلاه بر سر کسی نمیگذارم!
از توضیحات شما استفاده کرده و بهیکی از انتقاداتی اشاره میکنم که اخیراٌ به روشنفکران دینی وارد کردهاند. منتقدان میگویند که روشنفکران دینی، اگرچه مسلمانند و در گسترهی ایران عموماً شیعه؛ اما بهنظر میرسد بیش از آنکه دغدغه اسلام و تشیع را داشته باشند، اصل دین برایشان مهم است. گویی بههمینخاطر است که میگویند روشنفکری دینی، نمیگویند روشنفکری اسلامی یا روشنفکری شیعی . و میپرسند آیا روشنفکران دینی ایرانی بهیک دین جدید جهانی میاندیشند که بههیچ هویت دینی و مذهبی خودش را مقید نمیداند؟ البته منظورشان مشخصاً پروژهی دینی روشنفکران است و نه اعتقادات شخصی.
این با کمال معذرت یک کژخوانی آشکارست. پروژهی روشنفکران دینی را میتوان در برونداد آن جست. بهتعبیر عیسی علیهالسلام، درخت را از میوه آن میشناسند. روشنفکران دینی در ایران مرجعشان وحجّتشان کتاب و سنّت است. و عزمشان را نیز بر خرافهزدایی از دین جاری در میان مسلمانان و علاج بیماریهای دینی جوامع اسلامی قرار دادهاند. یعنی تمام همّتشان را صرف آبیاری و اصلاح درخت آفتزدهیی بهنام اسلام میکنند و میخواهند آن را برومندتر، تنومندتر و پرمیوهتر ببینند. کلمه روشنفکر دینی نیز برای احتراز از اسلام وضع نشده است، در مقابل غیردینی وضع شده است یعنی در مقابل روشنفکری که بهدین باور ندارد خواه اسلام خواه غیر آن.
فرمودید روشنفکر دینی هم در نهایت به کتاب و سنت میرسد. اگر ما در سلسله باورها و استدلالهایمان در روشنفکری دینی، در نهایت به سنت برسیم، یعنی بهشخصی میرسیم که پیامبر است و کلامش حجت است. آیا بهاین معنا نیست که سلسلهی دلایل ما بهیک علت ختم شده است؟
منظورتان این است که بهپیامبر ختم میشود؟
بلی. یعنی ما وقتی از مرجعیت سنت سخن میگوییم، یعنی معتقدیم چون پیامبر کار مشخصی را انجام داده است، یا سخنی را بر زبان آورده است، ما آن را میپذیریم. اینجا صرف اینکه این سخن را پیامبر بر زبان جاری ساخته است، ما آن را پذیرفتهایم و بهیک «علت» رسیدهایم.
خیر «علت» درکار نیست. چون ما بهدلایلی محمّد ابن عبدالله را بهمنزلهی پیامبر برگزیدهایم سخنان او را هم صادق میانگاریم. فرض کنید که شما بهدلیلی که غزالی بیان کرده، بهپیامبر ایمان آورده باشید. دلیل غزالی چه بود؟ آنچنان که در المنقذ من الضّلال میگوید: ریاضیدان میفهمد که ریاضیدان کیست، فقیه میفهمد که فقیه کیست، همچنین کسی که دارای تجربههای دینی باشد، میتواند بفهمد که پیامبر کیست و کدام سخن رایحه وحی دارد و کدام سخن ندارد. این استدلال او است.
بهقول سعدی: آنکس که زدار آشناییست / داند که متاع ما کجاییست
شما اگر این استدلال را نپذیرید آن بحث دیگری است. اما کسی مانند غزالی یا مانند بنده که این استدلال را درست میداند و چون درست میداند بهنبوت پیامبر اسلام باور میآورد. باورش بر «دلیل» متکی است نه بر «علت». «علت» مانند این است که فردی شما را سحر یا هیپنوتیزم کرده باشد که هرچه او میگوید بپذیرید. اما اگر شما بر مبنای یک دلیل عقلی، شخصیت کسی را بمنزله کاشف حقایق بپذیرید و آنگاه سخن صادر شده از شخصیت او را هم بپذیرید، دیگر بههیچعنوان نامش «علت»گرایی نیست بلکه نامش استدلال است و در کمال عقلانیت است (argument from expertise).
من میخواهم پاسخ شما را بهشکل دیگری تکرار کنم. ما در این دستگاه دینی اصول موضوعهای داریم. ظاهراً یکی از این اصول موضوعه است که هرچه پیامبر بگوید، درست است. اما این اصل موضوع که هرچه پیامبر گفته، درست است، را ما یکجای دیگری اثبات کردهایم.
بله. همینطور است. و اشکالی هم ندارد. این را در جای دیگری موقتاً موجّه کردهایم و پذیرفتهایم که اقوال پیامبر قابل اعتماد است و لذا ما آن را برمیگیریم و مورد عمل و اعتقاد قرار میدهیم.
و احتمالاً بههمین دلیل روشنفکران دینی هم ،مانند روحانیان و متکلمان، هیچوقت بهنقد رفتار پیامبر نمیپردازند.
چرا میپردازند. این حرف هم درست نیست. ببینید اتفاقاً روشنفکران دینی بهدلیل تکیهای که بر عقلانیت و بر تجربه دینی دارند بهنقد پیامبر و حتی نقد قرآن نیز میپردازند. اگر شما بهخاطر داشته باشید، من در آخرین مقالهای که در جرس بهعنوان «هله برخیز کهاندیشه دگر باید کرد»، منتشر کردم، این نکته را آوردم که هیچ دلیل عقلی و شرعی نداریم که نمیتوان قرآن را نقدکرد. از قضا رییس قوه قضاییه ایران بهمن پاسخ داد و گفت که بلی، اگر منظور شما این است که حدیثی آمده باشد که قرآن یا پیامبر را نقد نکنید، درست است چنین حدیثی نداریم. اما وقتی که ما قرآن را کلام خدا دانستیم و پیامبر را معصوم دانستیم، دیگر چه جای نقد است؟
به گمان من دلیل ایشان مخدوش است. چون:
اولاً نقد، یا بهزبان آشناتر برای فقیهان، «شبهه» بیسبب در دل نمیروید. حال با این شبهه بوالفضول چه باید کرد؟ باید آنرا مطرح کرد (ولو با عالمان) یا باید آنرا سرکوب کرد و گفت چون پیامبر معصوم است پس نقدو شبهه من باطل است؟ آیا با چنین سرکوبی شبهه مرتفع و نقد بیمعنا میشود؟
ثانیاً (و من بر این نکته تأکید دارم) معصوم دانستن امری نیست که شما یک بار و برای همیشه تکلیف آن را مشخص کنید. در آنجاهم ما نگاه و نظارت نقدی خود را باید ادامه دهیم. فعلاً عصمت را کنار بگذاریم و در مورد عدالت صحبت کنیم، فرض کنیم بهمفهوم فقهی کلمه شما قائل به عدالت کسی باشید. یعنی دیده باشید که او گناه کبیره نمیکند و گناه صغیره هم مکرراً مرتکب نمیشود، ولی این بهاین معنا نیست که نگاهتان را از او بردارید. و بگویید اگر یک بار گفتیم عادل است، پس برای تمام عمر نیز عادل است. نه! ممکن است فردا مرتکب گناه کبیره بشود، و از عدالت ساقط بشود. کدام وضوست که تا آخر عمر باطل نشود!؟ گرایش ناروایی که ما در دینداران عوام یا عالم نمامی بینیم این است که میگویند وقتی عقائد خودتان را اثبات کردید، آنرا در بقچه بپیچید و در تاقچه بگذارید و بگویید الی الابد اثبات شده است و دیگر طرفش نمیرویم. من چنین رای بقچهیی و تاقچهیی ندارم و معتقدم که ما دائماً در حال گفتگوی دیالکتیکی با اعتقادات خودمان هستیم. اگر قرائن تا امروز برله امری فتوا دادهاند این فتوا را محترم میشماریم اما باب ورود قرائن تازه را نمیبندیم شاید فردا حکم دیگری کنند. در باب «علم» هم عوام مردم همینگونه فکر جزمی میکنند و حتی عوام عالمنما که مثلاً اگر تئوری داروین تاکنون تأیید شده، این تأیید الی الابد بر جا خواهد ماند! کافیست سری بهکواین و لاکاتوش بزنند تا پردهی پندارشان پاره شود!
خوب است بپرسم شما که از روشنفکران دینی چنین انتظاری دارید، آیا از دانشمندان هم چنین انتظاری دارید؟ آیا دانشمندان همیشه بهپیش فرضهای علمی خودشان نگاه نقادانه دارند؟ ندارند. یادمان نرود تقسیمبندی تامس کوهن را که میگوید اکثر علما در دایره و دوره علم نرمال زندگی میکنند، یعنی مبانی خودشان را نقد نمیکنند. و راحت و آسوده مبانی را مفروض میگیرند و تئوریهای تازهای بهمیدان میآورند و مشغول نقد و انتقاد از یک دیگر میشوند. تنها وقت بحرانهاست که مبانی هم مشمول نقد میشود و پارادایمی فرو میریزد و پارادایم تازهای میروید. بلی نقد مبانی همیشه خوب است، اما واقعیت این است که ضرورتش در مواقع بحران احساس میشود. از قضا از نظر من، امروز دوران بحران دینی است و روشنفکران دینی درست در همین بحرانها زاده و ظاهر میشوند. در علم و عالمان دین بحرانی رخ نداده و احتمالاً هیچ بحرانی هم رخ نخواهد داد. اگر یک روحانی دچار بحران بشود، یا بیدین میشود یا روشنفکر دینی. روشنفکران دینی کسانی هستند که بحران اندیشه دینی در دوران معاصر را بهخوبی درک کردهاند و بههمین سبب نگاه انتقادی بهمبانی دارند. و لذا دینداریشان مینی مال یا حداقلی است. یعنی تا میتوانند، از چیزهایی که غیرقابل دفاع است میکاهند تا بهآن حداقلی که قابل دفاع است برسند و آن را نگاه دارند. به این معناست که ما هم به قرآن نگاه نقدی داریم و هم بهپیامبر. یعنی ما پرونده اینها را نبستهایم. بدین معنا که اگر روزی روزگاری بهحادثهای، نکتهای و انتقادی برخورد کنیم که اندیشهی پیشین ما رخنهدار کند، آنگاه ما نگاهمان را تازه خواهیم کرد. البته ما عین این انصاف و شجاعت را از روشنفکران غیردیندار هم میخواهیم. روشنفکران غیر دیندار نیز بهنظر میرسد حاضر نیستند در مبانی غیردینیشان تجدید نظر بکنند. گویی برای آنها یک بار و برای همیشه اثبات شده است که دین امری غیرواقعی و خرافی است و مهر بطلان ابدی بر پیشانی آن خورده است. طرف مقابل را هم دعوت میکنیم که چنین نیندیشد و نکند.
این داعیه که ماهم بهسنت علمی، دائم مبانی دینی خودمان را نقد کنیم، نیکوست. ولی اینجا یک تفاوت اصلی وجود دارد که سوال قبلی را دوباره پیش میکشد. در سنت علمی، ما قانون سوم نیوتن را بهصرف اینکه «نیوتن این را گفته است»، نمیپذیریم. در فیزیک نیوتنی هم ممکن است روزی بهاین نتیجه برسیم، که فلان قانون فیزیک نیوتنی در شرایطی جواب نمیدهد و نادرست است؛ چنانچه اینیشتاین به این نتیجه رسید. اما در سلسله مباحث دینی ما بهجایی میرسیم که بهصرف نام یک فرد، نهصرف دانشی که آن فرد تولید کرده است، درستی یک گزاره را میپذیریم. بههمینخاطر کسانی گوهر دین را تعبد میدانند، و میگویند ما بهیک نقطه میرسیم که مبنای سخن و استدلال ما، سخن فرد است، و استدلالهای ما دیگر آنجا تمام میشوند.
مبنای باور ما هر سخن هر فردی است یا یک فرد خاص با خصائل خاص؟
یک فرد خاص، بهاسم پیامبر.
آن فرد خاص را چرا ما برگزیدهایم و چرا بهسخنان او اعتماد داریم؟ زیرا مشخصاتی و خصائلی خاص را در او مییابیم. اگر این مشخصات را بهطریقی که قبلاً آوردم در او نمییافتیم، سخنان او را نمیپذیرفتیم. همچنانکه شهادت راستگویان را میپذیریم و این هیچربطی بهتعبد ندارد. اعتماد بهسخن پیامبر و اعتقاد بهصدق او از جنس اعتقاد و اعتماد بهسخن یک فرد راستگو و امین است. پیامبر اسلام شخصاً از این دلیل استفاده کرد و چنانکه آوردهاند به مردم زمان خود گفت که اگر من بهشما بگویم از پشت این تپه لشکری با شمشیرهای آخته میآیند و قصد جان شما را دارند، آیا میپذیرید؟ گفتند، بله زیرا چهل سال است که در میان ما زندگی کردهای و ما تو را بهامانت میشناسیم و صفت محمد امین بهتو دادهایم، دلیلی ندارد که سخن تو را باور نکنیم. ایشان جواب داد اگر اینطور است از من بپذیریدخدایی و آخرتی و عاقبتی هست و اگر فلان گناهان را انجام بدهید، فلان مجازاتها را در پی خواهد داشت.
این خودش نوعی از استدلال است. این تکیه بر علت نیست، تکیه بر دلیل است (Argument from testimony). و باعث میشود که ما سخنان چنان شخصی را دستکم جدی بگیریم و سپس بهدنبال دلایل دیگر در رد و اثبات آن برویم. حتی شخصیت دانشمندان علوم تجربی هم گاه پشتوانه سخنشان قرار میگیرد و به آن وزن و اعتبار میدهد گرچه داور نهایی تجربه و اتفاق دانشمندان است.
اما بگذارید من ادامه بدهم. شخصیت پیامبر شبیه شخصیت یک عالم علوم تجربی نیست. شخصیت یک پیامبر مانند شخصیت یک هنرمند یا یک شاعر است. که هنرش عین اثبات هنرمندی اوست بدون حاجت بهدلیلی اضافی. این همان حرف مولانا در مثنویست که هیچوقت طفل به مادرش نمیگوید دلیل بیاور که تو مادر منی:
- طـفـل گـویـد مـادرا حـجــت بـیـار
تـا که مـن گیـرم بهشـیر تو قـرار؟
بعد میگوید پیامبران سخنانی دارند (و اینجا حرفش بهحرف غزالی نزدیک میشود) ، که بوی حق میدهد:
- در دل هر امتی کز حق مزهست
روی و آواز پیمبـر معـجــزهســت
چـون پیمبـر از بـرون بـانـگی زنـد
جـان امـت در درون سـجـده کند
مایلم تکرار کنم که اگر راستگویی و امینبودن کسی مقبول افتد و سخنانش را نیز اهل تجربه و فن جدی بیابند، این دو مجموعاً میتواند زمینه را عقلاً برای پذیرفتن اخبار و اقوال او مساعد کند. شاید بد نباشد اضافه کنم که ما نهایهً بهظنّی بیش نمیرسیم و همین ظنّ سقف طاقت ماست. آنها که ایمان را با یقین تعریف کردهاند البته کمیتشان لنگ است.
تازه ما بهدلیل اینکه از دوران پیامبر بسیار دور هستیم، میبایست هر سخنی را که از پیامبر نقل میشود، مورد تردید و نقدبیشتر قرار دهیم. و از این جهت کار ما مشکلتر اما بهعقلانیت نزدیکتر است.
یک انتقاد دیگر! میگویند هرجا که دین و نهادهای دینی برای مدرنیته یا فهم عرفی مزاحمتی ایجاد کردهاند، روشنفکران دینی موفق عمل کردند، به این معنا که تاجاییکه توانستهاند، دین را بهنفع حریف تقلیل دادند و نتیجه میگیرند که روشنفکران دینی بهاندازهای که نگران تنزل کیفی دین هستند، نگران تنزل کمی یعنی حجم محتوای دین نیستند. همین امروز هم در فرمایشات شما هم این نکته دیده میشد که گویا نگران این نیستید که دین لحظه بهلحظه آب برود.
من در اینجا باز باید با مفروضات پرسش شما مخالفت کنم. دین چیست که آب برود یا رشد کند و فربه بشود. یک نوع اسانسیالیزم نامقبول در دل این مفروضات نشسته است. دین یک رودخانه جاری است. همین تاریخیت عین دیانت است. گلوله برفی نیست که روشنفکران دینی از آن بکاهند و یا بر آن بیافزایند. این رود در سیر تاریخی خود به منازلی و مراحلی میرسد و اکنون بهمرحله مدرن و روشنفکرانهی خود رسیده است. روشنفکران دینی از غزالی چه کم دارند؟ از فخر رازی چه کم دارند؟ مگر آنها دین را بهصورتی خاص و با پیش فرضهایی خاص تفسیر نکردند؟ مگر با دانشهای بیرونی خودشان آنرا ملایم نکردند؟ حال همین کار را روشنفکران دینی انجام میدهند. چه معنی دارد که بگوییم دین بستهیی ثابت است و مقدار و وزن معین دارد و آنگاه کسانی آمدهاند و میخواهند آن را لاغر یا چاق کنند؟ کافیست به سیر تاریخی دین نظر کنیم تا چنین تصوری نکنیم.
دین عبارت است از یک رشته تفسیرهایی که از دین شده است. این فرمولی است که از کتاب قبض و بسط تا به امروز آنرا دنبال کردهام و اکنون بهصورت یکی از بدیهیات درآمده است. دین تفسیر غزالی نیست، دین تفسیر فخر رازی نیست. دین تفسیر مولوی نیست، در عین حال تفسیر همهی اینها هست. تفسیر روشنفکران دینی هم روزی جزو سنت دینی میشود و درکنار تفاسیر دیگر مینشیند. لذا اینکه ما فکر کنیم نباید از دین چیزی کم شود یا بر آن افزوده شود در میزان خرد وزنی ندارد. دین همین کمیها و افزونیها و قبضها و بسطهاست ولاغیر. من بر این نکته پا میفشارم و در سخنان قبلی هم گفتم که معیار دینداری مراجعه بهکتاب و سنت و فهم آن است؛ همین و بس. اینکه فلان عنصر را کنار گذاشتهاید، یا نگذاشتهاید نیست. ببینید آیتالله خمینی میگفت حتی اگر کسی اعتقاد به معاد هم نداشته باشد، بازهم مسلمان است. این را بسیاری از فقها قبول ندارند. حقیقتاً هم سخن مهیبی است. من میگویم اینهم یک تفسیر از دین است که در رودخانه تفاسیر آمده است و البته تکلیفش بهتدریج معین خواهد شد. یعنی یا شسته شده و کنار میرود یا جایی باز میکند و میماند. این است که میگویم معیار دینداری این است که شما مستمراً بهکتاب و سنت مراجعه کنید، مرجعتان آن باشد. اما نتیجهای این مراجعه چیست، همه چیز میتواند باشد؛ مادامی که مدلّل و موجّه و روشمند باشد.
آقای دکتر اجازه دهید از این موضوع بگذریم و بهموضوع دینی روز و نقش روشنفکری دینی در آن بپردازیم. در وضعیتی که از یک سو حکومت داعش و از سوی دیگر تفاسیری از جمهوری اسلامی، بهتعبیر جنابعالی وضعیت دین را بحرانی کردهاند، چه پروژههای جدید سر راه روشنفکری دینی قرار میگیرند؟ بهتعبیری دیگر دغدغههای روشنفکران دینی برای آینده چه باید باشد؟
به قول مولانا که گفت:
-
همچون موری اندر این خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری میکشـم
حقیقت این است که روشنفکران دینی بار سنگینی را برداشتهاند. و بههمین سبب هم انتظارات بزرگی را برانگیختهاند و خدا انشاءالله در برآوردن این انتظارات یاریشان بدهد.
-
دام صعب است مگر یار شود لطف خدا
ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
عرض میشود سوالاتی که در مورد روشنفکری دینی کردید، سوالات نیکویی بود، من هم بهقدر کفایت پاسخ گفتم. اجازه بدهید ابتدا قدری در مورد خدمات روشنفکری دینی سخن بگویم، تا بعد بهوظایفش برسیم.
روشنفکری دینی در دورهی ما ،یعنی بهطور مشخص در دوران پس از انقلاب، (میتوانیم بهدوران پیش از انقلاب نیز بپردازیم اما قصه را طولانی میکند) هم در پالایش دین کوشیده است هم در نقد استبداد دینی و هم در مبارزه با استبداد دینی. دغدغهاش هم عدالت و آزادی در جامعه دینی بوده است؛ چه آزادی عقل و چه آزادی ایمان. من بر این دو نکته تاکید میکنم. آنچه که برای روشنفکری دینی مهم است ایمان آزاد است و ایمان آزاد تنها در پرتو عقل آزاد میسر میشود. و کارنامهی روشنفکری دینی نشان میدهد که مقولات آزادی عقل و آزادی ایمان و مبارزه با استبداد دینی که بدترین نوع استبداد است در صدر و سرلوحهی کوششهای آنها قرار داشته است. دستاوردهای فاخری هم داشتهاند و جامعه ما یار و یاور آنها خواهد بودتا این بار را بهمقصد و این پروژه را بهکمال برسانند.
در جامعه ما که میتوان گفت یک جامعه نسبتاً بسته دینی بوده و هست، نقد دین و نقد روحانیت کردن، نگرش تاریخی به دین را رواج دادن، دین را در جای فرهنگی و تاریخی خود نشاندن، درون و بیرون دین را با یکدیگر متوازن و متلائم کردن، اخلاق را بهتهذیب فقه واداشتن، نقد قرآن و سنت کردن و…. کارهایی بود که جز از روشنفکران دینی بر نمیخاست. روحانیان این کارها را نمیکنند و نکردهاند، مگر قلتی قلیل. و غیر دیندارها هم بهاین امور اهتمامی نمیورزند و اساساً از درونمایه دین اطلاع درستی ندارند. من البته مبارزات آنها را برای عدالت و آزادی، تخفیف و تحقیر نمیکنم اما نکتههایی ظریف در مبارزات روشنفکران دینی هست که در برنامه و کارنامه آنها وجود ندارد. روشنفکران دینی سخنانی میگویند که مطرح کردن و جا انداختن آنها محتاج دانش و اتوریتهی دینی است. آنان این اتوریته را دارند. و لذا سخنانشان مقبول دینداران افتاده و خواهد افتاد به اذن االله. در حالیکه دیگران، نه روحانیان و نه غیر دینداران یا آن اتوریته را ندارند و یا آن دانش را ندارند.
شما به مقابله پُر خشونتی که در جامعه ما با روشنفکران دینی میشود، و سر نخ همه به وزارت پر قذارت اطلاعات میرسد، نگاه کنید تا عمق تاثیر و قوت نهضت آنها را دریابید. ببینید چند مجله در ایران منتشر میشود که تنها همّتشان کوبیدن روشنفکران دینی است، آنهم با موهنترین الفاظ و شیوهها. چه جنگهای زرگری در جامعه ما بهنام روشنفکری در انداختهاند تا مردم و جوانان را سرگرم و سر در گم کنند و آنانرا از اندیشه کردن در امر دین و نقد استبداد دینی و تفسیر رسمی از دین باز دارند. همه اینها نشان میدهد که حکام مستبد، تا چه حد از این حرکت هراسیدهاند؛ و البته باید بهراسند. زیرا بنیان حاکمیت خود را بر جهل و جور گذاردهاند و لذا هرکس فریاد بزند که امپراطور برهنه است باید عقوبت ببیند.
من حتی پارهای از روحانیان را که انتظار از آنها نمیرفت میبینم که کم کم در ایمان روشنفکران دینی تشکیک میکنند و سلاح زنگزده تکفیر را که هیچ برشی ندارد جز به نفع حاکمان جائر، بهدست گرفتهاند. این یک خطای مسلم شرعی و تاریخی است . روشنفکران دینی باید پشت به پشت هم کار بکنند و بدانند که هیچکس پشتیبان آنها نیست جز خودشان و خدایشان. و میدان را اگر خالی کنند، جایشانرا جاهلان و مستبدان و متحجران پر خواهند کرد.
اما در مورد داعش. همهی روشنفکران دینی برآنند که جامعه دینی نمیتواند فقه محور باشد. اما اندیشه متحجر داعشی فقه محور است، نقد محور نیست. قانون محور نیست، تاریخینگر نیست، بهدنبال اسلام ناب محمدی است. در دایره دولت ملت فکر نمیکند، بلکه در دایره خلافت بر مسلمانان فکر میکند، هویتی ستبر و معرفتی لاغر دارد و بسی بیش از اینها. و من فکر میکنم این جزو افتخارات روشنفکری دینی است که پیشاپیش به عموم این مسائل پرداخته است. علیالخصوص بهتفکیک اسلام حقیقت از اسلام هویت.
دین اصولاً سه کار میکند. اول معرفتآفرین است، دوم هویتآفرین است و سوم وعده نجات میدهد. اما اگر هویت جا را بر همه چیز تنگ بکند، خطرآفرین است. در اندیشه داعش، هویت بسیار ستبر و ستنبه است و این ستبری موجب لاغر شدن عناصر دیگر شده است. یکی از مهمترین نداهایی که من همیشه سردادهام، این بوده که باید توازنی میان هویت دینی و معرفت دینی ایجاد کرد. در تفکر داعشی این توازن از میان رفته است و متاسفانه هیولای خشک ناتراشیدهای سر برآورده است که نه تاریخ اسلام، نه معرفت و عرفان اسلامی و نه نقد آنرا بهچیزی نمیگیرد و تک منبعی است یعنی جز بهمنابع سنتی بهمنبع دیگری مراجعه نمیکند و از مدرنیته و اندیشههای نوین میگریزد.
اضافه کنم که شورابهیی از انتقام هم در دل داعشیها موج میزند. یعنی زمانی که بهوطن استثمار شده خود میاندیشند، و بهظلمی که استعمارگران به آنها روا داشتهاند، هتک حرمتی که کردهاند، هویتی که لگدمال کردهاند، و…. . آتش انتقام در خونشان زبانه میکشد و گمان میکنند که با حرکتهای تروریستی-جهادی، میتوانند انتقام خود را از دشمنان دیروز خود بگیرند و از نو ابراز و احراز هویت کنند. در اینجا هم باید ذهن اینان را روشن کرد که از این طریق بهمصالح خود نمیرسند. با انتقام نمیتوان تمدن تازهای بنا کرد. با وحشیگری نمیتوان تمدن تازهای بنا کرد. با فقه تنها هم نمیتوان تمدن تازهای بنا کرد؛ همان توهمی که پارهای از فقیهان ما همچنان در آن گرفتارند.
- هزار نکته باریکتر ز موی اینجاست
نه هر که سـر بتراشد، قلندری داند
به گمان من کمترین خدمت روشنفکران دینی این بوده است که بهاین نکتههای باریکتر از مو مردم را توجه دادهاند و بهکسانی که دلشان برای معنویت و دین میسوزد نشان دادهاند که کار از ظرافتهای بسیاری برخوردار است و نمیتوان بیگدار بهآب زد.
این هم گفتنیست که روزگار برای دینداران مساعدتر شده است. گویی باد مساعدی به پرچم پیامبران میوزد. ما از قرن نوزدهم بیرون آمدهایم. از قرن بیستم بیرون آمدهایم. بسیاری از جامعهشناسان میگویند، دین دوباره بهصحنه باز میگردد. بلی اما آن دینی که بر میگردد، دینی نیست که قبلاً حضور داشته است. این دین با جامه نوینی بر میگردد. نباید گذاشت که با توحش و بربریت برگردد. یعنی بهشکلهای داعشی. و چنانکه من در همان مقاله نوشتم اگر داعشیان هستند، دانشیان هم هستند. یکی از روشنفکران دینی در ایران (آقای مجتهد شبستری) در خطاب فقیهان گفت که بهمن بگویید داعشیان چه میکنند که شما نمیکنید یا در کتابهای فقهیتان آنرا تصویب نکردهاید. حقیقت همین است. داعشیان همهجا هستند و تا ما از ریشه با این مسائل روبهرو نشویم نمیتوانیم شرّشان را از سر مان کم بکنیم . روشنفکران دینی در این زمینهها حقیقتاً ریشهای فکر میکنند و میخواهند برای آیندگان میراثی برجا بگذارند که هم قابل افتخار باشد،هم قابل دفاع و هم گشاینده گرههای فکری و اجتماعی.
مجدداً از حوصلهی شما و وقتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزارم، آقای دکتر! بهانتهای گفتگو رسیدیم. اگر سخنی یا نکتهای، ناگفته مانده است، بفرمایید.
نکتههای انتهایی که میخواهم عرض بکنم این است که:
اولاً بهروحانیان پارسا و خودنفروخته بهقدرت (نه مدّاحان و وعّاظالسّلاطین) بگویم که روشنفکران دینی را یاران صادق خود بدانند. ممکن است پارهای از سخنانشان را نپسندند، اما گمان نبرند که کمر بهریشه کن کردن دین و هدم اساس شریعت بستهاند. این را بدانند که روشنفکران دینی با مسائلی آشنا هستند که شاید روحانیان آشنا نباشند و لذا خوب است خود را با آن مسائل آشنا کنند تا با روشنفکران دینی همزبان شوند. بهکسانی که هنوز دلی در گرو معنویت و اخلاق و طهارت دارند عرض میکنم که روحانیت تا زمانی که با جهان جدید آشنا نشود، نمیتواند از متاع خود حفاظت و دفاع بکند و لذا همکاری با روشنفکران دینی برای نفی استبداد دینی و برای روشن و صافی کردن چهرهی دین نهایت ضرورت را دارد. استبداد دینی که بر نظریهیی استبدادی مبتنیست میکوشد تا از یک طرف مسئلههای کاذب و چهرههای کاذب خلق کند و از طرف دیگر میان روشنفکران دینی و روحانیان محقق و صادق، جدایی و دشمنی بیافکند . روحانیان پاکدل و اخلاقی ما نسبت به این تهدید باید هشیار باشند.
بهترین علامت صداقت روشنفکران دینی این است که سقف معیشتشان را بر ستون شریعت نزدهاند و به قول مولانا فقر حق دارند نه «فقر لقمه». پس:
-
ای خروسان از وی آموزید بانگ
بانگ بهر حق زند نه بهر دانگ
نه چون وعاظالسلاطین که:
-
فقر لقمه دارد او نه فقر حق
پیش نقش مردهیی کم نه طبق
نکته دوم اینکه، در مورد شرایط سیاسی کشور باید عرض کنم که اتفاقات نسبتاً امیدوار کنندهای در حال رخ دادن اند.
من وقتی که نگاه میکنم بهبیست سال پیش، هنگامی که دوران انتخابات آقای سید محمد خاتمی بود و پس از آن رای خیرهکنندهای که ایشان آورد، اقای خامنهای رهبر نظام آمد و در یک سخنرانی گفت این رای خیرهکننده رای بهنظام بود نه بهیک نفر، یعنی به رییس جمهور. اکنون و بعد از بیست سال که از آن دوران گذشته است شما در سخنان رهبر نظام چیزهایی میبینید که کاملاً تازه است. از دو جهت تازه است. اول اینکه ایشان رسماً آمده است و میگوید حتی اگر بهنظام اعتقاد ندارید، در انتخابات شرکت کنید و رای بدهید. معنای این حرف این است که دیگر نمیتواند بگوید رایی که مردم دادهاند، رای بهنظام بوده است. حالا چرا این را میگوید چون متوجه شده است که در کشور و در مردم تحولی رخ داده است. آن تحول این است که کسانی هستندکه هم دین دارند و هم دلی در گروی آزادی و استقلال کشور دارند اما بهنظام یعنی بهولایت فقیه و بهتفسیر رسمی دین ، اعتقادی ندارند. بگذریم از کسانی که اصلاً دین ندارند، اما چون شهروندند و چون زادهی آن مملکت هستند، حقی دارند. و لذا ایشان تقاضا میکند که آنان هم بهقافلهی رایدهندگان بپیوندند.
جهت دوم هم این است که گویا رهبر نظام احساس کرده است که باید پاسخگو باشد. او کسی نبود که در مقابل اعتراضات، جوابی بدهد یا دفاعی بکند. اما از بس سخنانش مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته است، مجبور شده است که پاسخی بدهد. این میتواند علامت پاسخگوشدن رهبری باشد، اما در عین حال علامت انبان تهی رهبری هم هست. من از سالها پیش میگفتم که اگر بزرگان کشور با خبرنگارانی مستقل و دلیر مصاحبه کنند، تهی بودن بسیاری از سخنان و سیاستهای آنها بهطرفهالعینی بر مردم آشکار میشود. یکی از آن نقاط همینجا است. ایشان صریحاً بهمردم میگوید که حتی اگر بهنظام اعتقادی ندارید، بهکسانی رای بدهید که بهنظام اعتقاد دارند. آخر چنین درخواستی معقول است؟ البته ایشان کوشیده است که سخنش را موجّه و مدلّل کند؛ لذا میگوید صرفنظر از دیانت، این نظام برای شما امنیت آورده است. انصافاً این سخن نامنصفانهای است. برای چه کسی امنیت آورده است؟ برای گروه گروه گریختگان از کشور؟ برای اپوزیسیون خارج و داخل؟ برای خانواده زندانیان؟ برای منتقدان؟ برای روحانیان مستقل و مخالف؟ برای دانشجویان هراسناک از حراست؟ برای شکنجهشدگان و وطیشدگان در زندانها؟ برای تجمعات سیاسی؟ برای نویسندگان و فیلمسازان؟برای مردم عادی که در کوچه و بازار از تعرض خودسران در امان نیستند؟ قصه پر غصه رفتن فاطمه معتمد آریا بهکاشان را همین روزها شنیدیم و حملهور شدن اوباش به او و اعلام عزای عمومی توسط امام جمعه نادان شهر چرا که ستاره سینمایی پا بدان شهر نهاده است.
آنگونه امنیت را صدام و حافظ اسد هم برای مردمشان آوردند و عاقبتشان را دیدیم. تا رهبری با مردم آشتی نکند یعنی تا وقتی که آنانرا صاحبان واقعی کشور نداند جمع کردن رای افرادی ترسخورده یا آزمند افتخاری ندارد و نشانه پیشرفت و امنیت واقعی نیست؛ افراد مستقل حکایت دیگری دارند و بهرای خود عمل میکنند. با اینهمه باید استقبال کرد از پاسخگو شدن رهبری که ظاهراً قدمی بهپیش است.
میگویم ظاهراً، چون همین چند روز پیش دیدم که در جرائم سیاسی تصویب شده مجلس ،توهین به وزرا و توهین به روسای سه قوه از جمله جرائم سیاسی است، اما توهین بهرهبری در این لیست نیامده است. از همینجا شما میتوانید قیاس بگیرید که در تار و پود این حکومت چه میگذرد و چطور از عنصر نقد میگریزند تا قداست نا موجهی را حفظ کنند. خداوند مردم ما را از استبداد بههر شکلی حفظ کند مخصوصاً استبداد دینی که بهقول مرحوم علامه نائینی بدترین نوع استبداد است. والسلام.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- بازخوانی مبانی روشنفکری دینی در گفتگو با عبدالکریم سروش: ما، هم به قرآن نگاه نقدی داریم و هم به پیامبر، سایت خبری تحلیلی زیتون: ۱۲ بهمن ۱۳۹۴
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ سایت خبری تحلیلی زیتون