|
سرشت جنسی انسان
فراز و نشیب روابط جنسی
از ماقبل تاریخ تا امروز
فهرست مندرجات.
آنچه که داروین در مورد تمایلات جنسی نمیدانست
آمیزش جنسی: خاستگاه پیشاتاریخی مسائل جنسی امروزی (به انگلیسی: Sex at Dawn: The Prehistoric Origins of Modern Sexuality) نام کتابی است که توسط کریستوفر ریان (Christopher Ryan) و ساسیلدا جِفا (Cacilda Jethá) اولین بار در سال ۲۰۱۰ توسط انتشارات هارپرکالینز به چاپ رسید. برای نسخهٔ کاغذی، که در ۵ ژوئیه ۲۰۱۱ منتشر شد، عنوان جانبی کتاب به چگونه جفت مییابیم، چرا از آن تخطی میکنیم، و این برای روابط امروزی چه معنایی دارد، تغییر یافت.
این کتاب همچنین در کره جنوبی، فنلاند، استرالیا و نیوزلند به چاپ رسیده است. همچنین در حال انشتار در ژاپن، اسپانیا، چین، لهستان، روسیه، اکراین، رومانی و آلبانی است.
اَندرو ویل، نویسندهی «عصر سالم»: «این اثر، باور مرسوم پیرامون آمیزش جنسی را به شکلی درخشان به چالش کشیده است... مطالب کتاب، بسیار برانگیزنده، جذاب و پیشرو است... من چیزهای زیادی از آن آموختهام و خواندن آن را اکیداً توصیه میکنم.»
دَن سَوج، روزنامهنگار و نویسندهی «تعهد، عشق، آمیزش جنسی، ازدواج و خانوادهی من»: «در زمینهی مسایل جنسی انسان، پس از کتاب «رفتار جنسی مردان» اثر آلفرد کینزی در ۱۹۴٨، مهمترین اثریست که در جامعهی آمریکا منتشر شده است.»
فرانس دیوال، نویسندهی «عصر همدلی»: «بهواقع، کتاب مهیجی در دستان شماست، خواه مردم با محتوای آن موافق باشند یا نباشند. این مباحث نیازمند آنند که به کرات مورد بحث و مجادله قرار بگیرند تا بتوانند ما را به راه حلی برسانند».
استیو تیلور، نویسندهی «سقوط و بیداری از خواب»: «یک کتاب فوقالعاده برانگیزنده که با نثری بسیار ساده و گیرا نوشته شده است. این کتاب، رفتار جنسی انسان را بهطور کامل مورد ارزیابی مجدد قرار داده و بسیاری از مشکلات اجتماعی و روانشناختی معاصر را ریشهیابی کرده است».
- ما در اینجا دل نگران بیمها و امیدها نیستیم، تنها نگاهمان بهحقایق است تا بهقدری که خردمان اجازه میدهد آنها را کشف کنیم.
برگ درخت انجیر میتواند خیلی از چیزها را پنهان کند، اما نعوظِ انسان جز آن چیزها نیست. روایت مرسومِ روانشناسی تکاملی دربارهی سرشت تمایلات جنسی انسان، بر آن است تا نشان دهد که انسان ذاتاً گونهای فریبکار و تقریباً بیمیل بهتکهمسری جنسی است. براساس این باور غلط که بارها نیز بر آن تاکید شده، مردان و زنانِ دگرجنسگرا بهدلیل برنامهریزی ژنتیکی متضادشان در یک جنگ متقابل قرار دارند. کل این جنگ (همانطور که پیشتر گفتیم) ریشه در برنامهی ژنتیکی اولیهی مردان و زنان دارد: مردان برآنند تا اسپرمهای فراوان اما کم ارزش خود را با مادههای بیشماری تجربه کنند (همچنان که تلاش میکنند بهمنظور افزایش قطعیت پدریشان، شریک یا شریکهای عاطفی - جنسیشان را تحت کنترل خود درآورند). از سوی دیگر، زنان سعی میکنند تخمکهای محدود و بهلحاظ متابولیکی باارزش خود را از گزندِ عشقبازیهای زودگذر دور نگه دارند. با این حال آنزمان که بهیک حامی یا شوهر مقید شدند، در هنگام تخمکگذاری سعی میکنند تا از روابط پنهانی و «نامشروع» با مردانی که از برتری ژنتیکی آشکاری نسبت بهشوهرشان برخوردار هستند، استفاده کنند.
زیستشناس جان روگاردن[۱] خاطرنشان میسازد که این تصویر، نسبت بهآنچه که داروین در ۱۵٠ سال پیش ارائه کرد، تغییر ناچیزی کرده است. او مینویسد: «روایت داروینی از نقشهای جنسی چندان ماهرانه نیست.... با این وجود، این روایت توسط واژگان تخصصی زیستشناسی معاصر مجدداً فرمولبندی شده و بهعنوان یک واقعیت علمی مسلم در نظر گرفته میشود... تصویری که انتخاب جنسی از سرشت گونهی ما ارائه میدهد بر ستیز میان دو جنس، فریبدکاری و مخازن ژنی [حاصل از آمیزشهای] ناپاک[٢] تاکید دارد.»[٣]
شاید هیچکس بهروشنی مقالهنویس اِمی آلکون[۴] این باور غلط و مرسوم را توضیح نداده باشد: «در عصر حاضر واقعاً نگاههای بسیار بدی بهیک مادر مجرد وجود دارد، اما این چیزیست که احتمالاً ۱،٨ میلیون سال قبل در دشتهای بیدرخت رخ داد. آندسته از زنان اجدادی ما که موفق شدند ژنهایشان را به ما انتقال دهند، آنهایی بودند که تصمیم گرفتند تحت پوشش یک نر بهعنوان پدر بچههایشان قرار گرفته و از نرهای گستاخ دوری کنند. مردان دستور ژنتیکی متفاوتی داشتند و در روند تکامل زیستی آموختند به زنانی توجه کنند که از تلاش برای انجام کارهای پرمخاطره و ماجراجویی دست کشیدهاند.»[۵] ملاحظه میکنید که چه چیزهایی شایسته و برازنده تلقی میشود: آسیبپذیریهای مادری، تفکیکِ پدران از نرهای گستاخ، سرمایهگذاری والدینی، حسادت جنسی و معیار جنسی دوگانه.[٦]
شاید بهترین نقطه برای آغاز یک ارزیابی مجدد از موضعِ خصمانهی انسان معاصر نسبت به تمایلات جنسی، خودِ چارلز داروین باشد. کار درخشان داروین، سهواً پوشش علمی سفت و سختی را بر آنچیزی کشید که اساساً یک سوگیری علیه شورجنسی است. علیرغم نبوغش، آنچه که داروین در مورد تمایلات جنسی نمیدانست، میتواند کتابهای زیادی را پُر کند. کتاب حاضر یکی از آنهاست.
کتاب منشأ انواع[٧] در ۱٨۵۹ منتشر شد، یعنی زمانی که دانش اندکی دربارهی زندگی انسان در پیش از عهد باستان وجود داشت. تا پیش از داروین، دوران ماقبل تاریخ[٨] همچون لوح سفیدی قلمداد میشد که نظریهپردازان میتوانستند صرفاً با توسل بهحدس و گمانهایشان هر آنچه را که میخواستند بهآن نسبت دهند. تا اینکه داروین و دیگران شروع بهکنار زدن آموزههای مذهبی و جستجوی واقعیات علمی کردند - منظور آندسته از آموزههای مذهبی است که مطالعهی گذشتههای دور را دچار محدودیت کرده بود. مطالعهی نخستیها در ابتدای راه خود بود. دادههای علمی که داروین ارائه کرد پیشتر هرگز بهآنها توجه نشده بود؛ از اینرو، تعجبی ندارد که این متفکر بزرگ - به نوبهی خود - توانست نقاط تاریک این موضوع را روشن کند.[۹] برای مثال، مطرح شدن -نظریات داروین و تقابل آن با توصیفِ مشهور توماس هابز[۱٠] از زندگی انسانِ ماقبل تاریخ (که طی آن ویژگیهایی همچون انزوا، فقر، کثیفی، پَستی، حیوان صفتی و... را به انسان ماقبل تاریخ نسبت میدهد)، باعث شد تا فرضیات اشتباه هابز - که در میان نظریات کنونی پیرامون تمایلات جنسی انسان نیز وجود دارد - کنار گذاشته شود.
تصور اکثر ما از زندگی انسان در ماقبل تاریخ، همان تصویر کلیشهای از موجودی غارنشین است که موهای کثیفش بر صورتش ریخته شده و گُرزی را در دست دارد. همانطور که در ادامه خواهیم دید، این تصویر از زندگی انسان در ماقبل تاریخ با تمام جزییاتِهابزیاش اشتباه است. گرچه داروین فرضیات توماسهابز را کنار گذاشت، برای فرمولبندی فرضیاتش از نظریههای تأییدنشدهی توماس مالتوس دربارهی ماقبل تاریخ استفاده کرد. همین عامل او را بهسمت برآوردهای نادقیق و مبالغهآمیز از رنجِ انسان اولیه سوق داد (در نتیجه داروین برتری نسبیای را برای زندگی دورهی ویکتوریایی[۱۱] قائل شد). این کجفهمیهای بنیادین در بسیاری از تبیینهای تکاملی معاصر نیز پابرجا مانده است.
مسلماً داروین پایهگذار روایتی نبود که مدعیست نرها سرکش و شهوتران هستند و مادهها از بین آنان دست بهانتخاب میزنند؛ با این حال او نیز سعی داشت تا این فرضیه را «طبیعی» و گریزناپذیر جلوه دهد. از اینرو نوشت: «زنان... با کمترین استثنأ، در مقایسه با مردان اشتیاق و علاقهی کمتری بهفعالیت جنسی دارند... نیاز دارند که بهآنان اظهار عشق و علاقه شود... کمرو هستند و در غالب اوقات بهنظر میرسد بهزمان بیشتری نیاز دارند تا بتوانند از یک مرد جدا شوند.» بیشتری نیاز دارند تا بتوانند از یک مرد جدا شوند بر خلاف این گفته، ما در این کتاب نشان خواهیم داد در حالی که سکوت و کمحرفی مادهها (زنان) یکی از ویژگیهای کلیدی بسیاری از نظامهای جفتگیری پستانداران است، این ویژگی کاربرد خاصی برای موجودات انسانی و بههمان شکل برای نخستیهایی که نزدیکترین خویشاوندی را با ما دارند، ندارد.
بهدلیل آزادی جنسیای که داروین در دنیای اطرافش میدید، در سرگشتگی از اینکه آیا انسانهای اولیه هم چندهمسر بودهاند یا نه، نوشت: «با توجه به اینکه عادات اجتماعی مرد همواره بههمین شکل کنونی بوده است و اکثر موجودات وحشی چندهمسر بودهاند، محتملترین نگرش این است که مردان کهن از ابتدا در جوامع کوچکی میزیستند که هر یک از آنان میتوانستند بهمیزان توان حمایتی خود جفت جنسی داشته باشند. این امر حسادت جنسی آنان بهیکدیگر را برمی انگیخت [تاکید از نویسندگان است].»[۱٢]
روانشناس تکاملی استیون پینکر[۱٣] نیز که ظاهراً عبارت «عادات اجتماعی مرد همواره به همین شکل کنونی بوده است» را (حتی با علم بهدانش ناکافی داروین) پذیرفته است، در اظهارات بیپردهاش میگوید: «در تمام جوامع سکس دستکم تا حدودی کثیف قلمداد میشود. بههمین خاطر در خلوت انجام میشود، بهشکل وسواس فکری در میآید، بهواسطهی سنتها و تابوها کنترل میشود، موجبات بدنامی افراد را فراهم نموده و موجب طغیان حسادت جنسی میشود.»[۱۴] ما در این کتاب نشان خواهیم داد که، گرچه بهراستی سکس «از طریق سنتها و تابوها کنترل میشود»، استثناهای متعددی برخلاف گفتههای پینکر وجود دارد.
مثل اکثر ما، داروین نیز تجربههای شخصی - یا تجربههای شکست خوردهاش - را در داخل فرضیههایش گنجاند و بهزندگی همهی انسانها تعمیم داد. جان فولز[۱۵] در کتاب زنِ وکیلِ فرانسوی[۱٦] صحنهای از ریاکاری جنسی را ترسیم میکند که دارای ویژگیهای دنیای داروین است. فولز در توصیفِ انگلستان قرن نوزدهم مینویسد: «عصری که در آن زن مقدس بود؛ و در عین حال شما میتوانستید با چند پوند یک دختر سیزده ساله بخرید اگر هم تنها برای یک یا دو ساعت او را لازم داشتید چند شِلینگ کفایت میکرد... بدن زن هرگز بهاندازهی آن دوران از نگاهها پنهان نمانده بود؛ حال آنکه تواناییهای هر مجسمهسازی را بر اساس تبحرش در حکاکی زنان برهنه میسنجیدند... عموماً مدعی بودند که زنان چیزی بهنام ارگاسم ندارند؛ با این وجود هر تنفروشِ جنسی آموزش دیده بود تا وانمود کند که بهارگاسم میرسد.»[۱٧]
اگرچه نظریات زیگموند فروید دچار لغزشها و اشتباهاتی بود، وی بهدرستی فهمیده بود که تمدن ما عمدتاً بهواسطهی سرکوب، انباشت و هدایتِ شورجنسی (لیبیدو) به مسیری دیگر بنا شده است. در زمینهی حفاظت از پاکی جسم و ذهن در دورهی ویکتوریایی، والتر هوگتون[۱٨] در اثر خود کالبد ویکتوریایی ذهن میگوید: «پسران آموخته بودند تا نگاهی آمیخته با ترس و احترام بهزنان داشته باشند. آنان زنان زیبا (خواهر، مادر و همسرشان) را بیش از آنکه موجوداتی انسانی بدانند فرشتگانی آسمانی تجسم میکردند - تصویری که نه تنها عشق را از سکس جدا میکند، بلکه عشق و پاکی پیش از ازدواج را مقدس و قابل ستایش میداند.»[۱۹] از سوی دیگر، مردان زمانی که از ستایش پاکی ِ خواهران، مادران، دختران و همسرانشان خسته میشدند، عطش جنسیشان را با استفاده از تنفروشانِ جنسی ارضا میکردند و در عین حال وجودِ تنفروشانِ جنسی را تهدیدی برای ثبات خانوادگی و اجتماعی زنان پاکدامن میدانستند. فیلسوف قرن نوزدهم آرتور شوپنهاور بر پایهی مشاهداتش میگوید: «فقط در لندن ٨٠ هزار تن فروش وجود دارد؛ آیا آنها قربانیانِ قربانگاهِ تکهمسری نیستند؟»[٢٠]
قطعاً چارلز داروین بیتأثیر از شهوتهراسی[٢۱] عصر خودش نبوده است. در واقع او به شکل ویژهای تحت تأثیر فضای آن دوره و نیز آوازه و «بیشرمی» پدربزرگش اراسموس داروین[٢٢] قرار داشته که از طریق برقراری روابط جنسی خارج از ازدواج با زنان مختلف، بچهدار شدن از آنها و حتی اشارههای بیپرده بهآیینهای سکس گروهی در اشعارش، به سنتهای جنسی روزگار خویش دهنکجی کرده بود.[٢٣] ضمن آنکه مرگ مادر داروین در حالیکه او ٨ سال بیشتر نداشت، حس او بهزنان بهمثابه فرشتگانی معلق در هوا با امیال زمینی را تشدید کرده بود.
جان بالبی[٢۴] روانپزشکی که زندگی داروین را بهطور گستردهای مورد بررسی و تحلیل قرار داده است، کودکی داروین را همراه با اضطراب، افسردگی، سردردهای مزمن، سرگیجه، حالت تهوع، استفراغ و گریههای هیستریکِ ناشی از جدایی و فقدان مادر توصیف میکند. بالبی برای حمایت از تفسیر خود بهبازخوانی نامهای میپردازد که داروین در بزرگسالی بهپسرعمویش (که همسرش فوت کرده بود) نوشته است: «هرگز در زندگی ام خویشاوند نزدیکی را از دست ندادهام» ... بالبی میگوید ظاهراً داروین خاطرات مرگ مادرش را سرکوب کرده است. در ادامهی نامه مینویسد: «و بهجرأت میگویم که نمیتوانم سنگینی غمی چنین جانکاه را که شما در آن قرار دارید، تصور کنم.» شاهد دیگری که بر این ضربهی روانی گواهی میدهد، نوهی داروین است. او با بازگویی خاطراتش مینویسد: «وقتی دور هم جمع میشدیم تا بازی کلمات را انجام بدهیم، اگر کسی در خلال بازی حرف M را بهابتدای کلمهی Other میافزود (Mother - مادر) داروین دست پاچه میشد. او پیش از آنکه بخواهد کلمه را بهزبان آورد، کلی بهآن خیره میشد - آنقدر که بقیه را کلافه میکرد.»[٢۵]
ظاهراً بیزاری (و وسواس ذهنی) مفرطِ دورهی ویکتوریایی نسبت بهتمایلات جنسی، در دختر بزرگ داروین هنریتا[٢٦] نیز ریشه دوانده بود. او که آثار پدرش را ویرایش میکرده است، با مدادی آبی بر روی جملاتی که نامناسب میدانسته خط کشیده است. برای مثال، در بیوگرافی که چارلز داروین از پدربزرگِ آزاداندیش خویش آورده است، هنریتا اشارهی داروین به «عشقهای آتشین اراسموس بهزنان» را قلم گرفته است. او همچنین عبارتها و جملات اهانتآمیز را از کتاب تبار انسان و بیوگرافی که داروین از زندگیاش نوشته است، حذف کرده است.
هنریتا عزم خود را جزم کرده بود تا تنها بهحذف واژهها و عبارتهایی که رنگ و بوی جنسی داشتند، اکتفا نکند. او دشمنی عجیب و غریبی با قارچهای فالوس راونلی[٢٧] داشت که هنوز هم در بیشههای اطراف خانهی داروین میروییدند. ظاهراً شباهت این نوع قارچ با آلت جنسی مردان دلیل بیزاری هنریتا از آنها بوده است. همانطور که خواهرزادهی هنریتا سالها بعد یادآور شد: «عمه هنریتا... سبد و چوبدستی نوکتیزی را بر میداشت و لباس و دستکشهای ویژهی شکار میپوشید» و شروع بهجستجوی این قارچها میکرد. در پایان روز، عمه هنریتا «لباس ، دستکش و سبد استفادهشده را بهمخفیانهترین شکل ممکن بهاتاقنشیمن برده و بهدور از چشم زنان جوان خدمتکارش میسوزاند.»[٢٨]
امیدواریم دچار سویتفاهم نشوید. داروین دانش فراوانی داشت و شایستهی جایگاهی در معبد متفکران بزرگ است. او نابغهی بزرگی بود و ما هم احترام بیپایانی برای او قائل هستیم. با این وجود مثل اغلب نابغههای مذکر، دانش و شناختاش در مورد زنان بسیار ناچیز بود و این باعث شده بود تا در زمینهی رفتار جنسی انسان بیشتر در سایهی حدس و گمانهایش پیشروی کند. گویا تجربهی جنسیاش به همسرش اِما وِج وود[٢۹] محدود شده بود. طی سفرهای دریاییای که با کشتی بیگل بهگوشهوکنار جهان داشت، ظاهراً طبیعتشناس جوان ما هرگز مثل بسیاری از دریانوردان آن دوران، در جستجوی لذتهای جنسی بهسواحل دریاها نمیرفت. داروین بسیار پرهیزکارتر از آن بود که دست بهچنین اعمالی بزند. رویکرد انجیلی او بهچنین موضوعاتی - حتی پیش از آنکه زن خاصی را بههمسری برگزیند- در التزام محتاطانهاش بهامر زناشویی و در لابهلای نوشتههایش مشهود است.[٣٠]
▲ | عصرحَجَرسازی[٣۱] ماقبل تاریخ |
عبارت «عادات اجتماعی مرد همواره بههمین شکل کنونی بوده است»، به هر دردی میخورد جز اینکه دادهی معتبری را برای فهم شرایط ماقبل تاریخ در اختیار ما قرار دهد. اگر بخواهیم با استناد بهچنین دادههایی بهجستجوی گذشتههای دور بپردازیم، بیش از آنکه بهدیدی علمی برسیم بهسمت خلق افسانههای خودتوجیهگر سوق داده میشویم.
امروزه واژهی افسانه[٣٢] غالباً برای اشاره بهموضوعات نادرست یا دروغین بهکار میرود. اما چنین رویکردی، عمیقترین کارکرد افسانه را مغشوش میسازد که همانا یکپارچهسازی موضوعاتِ بهظاهر بیارتباط و ارائهی آنها در قالب یک داستان منسجم است. روانشناسان دیوید فاینشتاین و استنلی کریپنر[٣٣] میگویند: «افسانهپردازی همچون یک دستگاه بافندگی است که ما از طریق آن، مواد خام بهدست آمده از تجربیات روزمره را بهشکل یک داستان منسجم میبافیم.» اما این دستگاه بافندگی زمانی نیرنگآلود میشود که ما در مورد تجربیات روزمرهی اجداد خود در ٢٠ یا ٣٠ هزار سال پیش
دست بهافسانهپردازی بزنیم. غالب اوقات ما سهواً تجارب کنونی خویش را در داخل تار و پودِ ماقبل تاریخ میبافیم. ما این پروژهی عظیم نسبت دادنِ فرهنگهای کنونی به گذشتههای دور را اصطلاحاً «عصر حَجَرسازی» مینامیم.[٣۴] همانطور که شخصیتهای کارتونِ عصرحَجَر بهظاهر «یک خانوادهی عصر حجری متمدن» بودند، نظریههای علمی معاصر در رابطه با دوران ماقبل تاریخ نیز غالباً بهواسطهی فرضیاتی که بهظاهر تصویر کاملی از آن دوران میدهند، تحریف شده است. فرضیاتی که میتواند ما را از مسیر دستیابی بهواقعیت دور کند.
پروژهی عصرحجرسازی ماقبل تاریخ، حداقل سه پدربزرگ روشنفکر دارد: هابز، روسو و مالتوس. توماس هابز[٣۵] (۱۵٨٨-۱٦٧۹) فردی تنها و بیکس بود که وحشتزده از جنگهای زمانهی خود، در پاریس پناهندگی گرفته بود. او زمانی عصرحجری شد که ابهاماتی را در مورد ماقبل تاریخ مطرح کرد و مصرانه اظهار داشت که زندگی بشر در ماقبل تاریخ نیز مثل اکنون با بدبختی همراه بوده است - زندگیای که ویژگیهای آن «انزوا، فقر، خباثت، حیوانصفتی و طول عمر کوتاه» بوده است. او شباهت بسیار زیادی بین ماقبل تاریخ و دنیای اطرافش در قرن هفدهم میدید. این نوع نگاه بعدها در یک چارچوب روانشناسانهی بسیار متفاوت توسعه داده شد. ژان ژاک روسو[٣٦] (۱٧۱٢-۱٧٧٨) رنج و پلیدی جوامع اروپایی را مینگریست و گمان میبرد که علت آن فسادِ سرشتِ انسان اولیه است. داستانهای تعریف شده توسط مسافران ناآگاهی که بهمیان بومیان آمریکا میرفتند، بهتخیلات او در این زمینه دامن میزد. نوسان این پاندول روشنفکری، منجر بهآن شد که نگرش هابز چند دهه بعد تجدید حیات یافته و اینبار از زبان توماس مالتوس[٣٧] (۱٧٦٦-۱٨٣۴) شنیده شود. مالتوس مدعی بود با قوانین ریاضی ثابت کرده است که فقر شدید انسان و استیصال ناشی از آن، موقعیتیست که از ازل همراه انسان بوده است. بهباور مالتوس، با محاسبهی ریاضیوارِ تولیدمثل انسانها درمییابیم که فقر یک پدیدهی ذاتی و طبیعیست. مادامی که جمعیت بهطور «هندسی[٣٨]» افزایش مییابد، یعنی هر نسل نسبت بهنسل قبل دو برابر میشود (٢، ۴، ٨، ۱٦، ٣٢، ...)، و کشاورزان تنها میتوانند منابع غذایی را بهطور «حسابی[٣۹]» افزایش دهند (۱، ٢، ٣، ۴، ...)، هرگز نمیتواند غذای کافی برای همگان وجود داشته باشد. بنابراین مالتوس نتیجه گرفت که فقر بههماناندازهی پدیدههایی مثل باد و باران اجتنابناپذیر است؛ کسی در این بین مقصر نیست؛ این مسیر و سرنوشتِ ازلی - ابدی بشر است. این نتیجهگیری کام ثروتمندان و صاحبان قدرت را در جامعه شیرین میکرد، همان کسانی که مترصد فرصتی برای توجیه رنج و بدبختی فقرا بهمثابه واقعیتی گریزناپذیر و ترویجِ ایدهی خوش اقبال بودنِ خودشان در دستیابی به ثروت و قدرت بودند.
کشف داروین در واقع هدیهای بود از جانب دو توماسِ وحشتزده: توماس هابز و توماس مالتوس. با توصیف مبسوط (هر چند نادرست) هابز و مالتوس از سرشت انسان و شرایط زندگی انسانِ ماقبل تاریخ، زمینهی فکری لازم برای تولد نظریهی انتخاب طبیعی داروین فراهم شد. متاسفانه، فرضیاتِ سراسر عصرحجری آنان بهطور کامل در تار و پود اندیشهی داروین نشست و با سرسختی بسیار تا امروز پابرجا ماند.
تصویری که از ماقبل تاریخ در محافل علمی دنیا ترسیم شده است، غالباً رنگ و بوی افسانهای بهخود گرفته است. ما بر این باوریم که بهطورکلی افسانهی پذیرفتهشده دربارهی خاستگاه و سرشتِ تمایلات جنسی انسان، نه تنها پشتوانهای علمی ندارد بلکه تداوم این روایت غلط بسیار مخرب و ویرانگر خواهد بود. پذیرش این روایت غلط موجب تحریفِ درک و فهم ما از ظرفیتها و نیازهایمان میشود. بهتعبیری، تبلیغات کاذبی است برای لباسی که تقریباً اندازهی تن هیچ کس نیست، با این حال همه، گمان میکنیم که چارهی دیگری نیست و باید آن را بخریم و بپوشیم. طی قرنها، مراجع مذهبی این روایتِ غلط از سرشت انسان را ترویج کردند، در مورد خطر شیاطین سخنسرایی کردند، زنان را حیلهگر و فریب کار معرفی کردند، کسب دانش در زمینهی مسائل جنسی را حرام اعلام کرده و درد و رنج بشر را ازلی - ابدی دانستند. بعد از گذشت قرنها، رویکرد مذکور اینبار تحت لوای علم و آنهم در جوامع بهاصطلاح سکولار سختجانی میکند.
نمونهها در این زمینه فراوان است. نوشتهای از انسانشناس اُوِن لوجوی[۴٠] در مجلهی معتبر ساینس[۴۱] تاکید دارد که «خاستگاه خانوادهی هستهای و رفتار جنسی انسان احتمالاً به پیش از دورهی پلیستوسن[۴٢] (۱،٨ میلیون سال قبل) باز میگردد.» انسانشناس مشهور هِلِن فیشر[۴٣] نیز همسو با لوجوی مینویسد: «آیا تکهمسری طبیعی و ذاتیست؟» و بیدرنگ پاسخ میدهد: «بله». سپس میافزاید: «در میان موجودات انسانی... تکهمسری الگوی غالب است.»[۴۴]
مَت ریدلی[۴۵] جانورشناس و نویسندهی مطالب علمی، با استناد بهفواید تغذیهای فرضی برای تکهمسری، دست بهگمراهسازی میزند: «مغزهای بزرگ نیازمند گوشت بودند... و به اشتراکگذاری خوراک امکان یک تغذیهی گوشتی را میداد (چون حتی مردی که در شکار موفق به بهدست آوردن گوشت نمیشد، آسودهخاطر بود که سهمی از گوشت به او تحویل داده خواهد شد)... در عین حال بهاشتراکگذاری خوراک نیازمند مغزهای بزرگ بود - چون بزرگ بودن مغز امکان محاسبه دقیقتر سهم خوراک را میداد و از فریبکاری جلوگیری میکرد.» تا اینجا همه چیز خوب است اما از اینجا بهبعد ریدلی مباحث جنسی را به هنرنمایی خود میافزاید: «تقسیم جنسی کار موجب توسعهی تکهمسری شد (از این پس، پیوند جنسی یک واحد اقتصادی[۴٦] محسوب میشد) و تکهمسری به انتخاب جنسی نِئوتونی[۴٧] منتهی شد - بهواسطهی اعطای یک ارزش مضاعف بهخصیصهی جوانی در جفتهای جنسی.» مثل رقصیدن با موزیک والس میماند، با یک فرض بهداخل فرض بعدی میرویم و دست آخر وارد «مارپیچی میشویم که بهراحتی خودش را توجیه میکند و توضیح میدهد که چگونه ما بهشکل کنونی تکامل یافتهایم.»[۴٨] توجه دارید که چطور هر عاملی عامل بعدی را پیشگویی میکند و دست آخر همگی در منظومهای جمع میشوند که بهظاهر تکامل جنسی انسان را توضیح میدهد. برخی از ستارگانی که وجودشان در این منظومه قطعی دانسته میشود، عبارتند از:
- ترغیب شدن مردان ماقبل تاریخ به «سرمایهگذاری» بر روی یک زن خاص و فرزندانش؛
- حسادت جنسی مردان ماقبل تاریخ و وجود معیار دوگانه دربارهی خودمختاری جنسی مردان و زنان؛
- بیاطلاعی مردان ماقبل تاریخ از زمان تخمکگذاری (دورهی باروری) زنان (تخمکگذاری پنهان)؛
- فریبکاری و خیانت بدنامکنندهی زن، که در بسیاری از فرهنگهای کنونی وجود دارد.
این مننظومهای است که ما با آن مواجهیم. نغمهای قدرتمند که از خودش نیرو میگیرد و روز و شب از برج عاج دانشگاهها بهما تحمیل میشود... با این وجود اشتباه است، خیلی هم اشتباه است.
اعتبار علمی این روایت مرسوم در روانشناسی تکاملی، بههماناندازهی داستان آدم و حواست. در واقع از بسیاری جهات، این یک بازخوانی مجدد تحت لوای علم از داستان هبوط انسان بهدلیل گناه نخستین است که شرح آن در تورات آمده است. بار دیگر تحت لوای علم، واقعیتهای مربوط بهسرشت جنسی انسان در پسِ برگ انجیری از محافظهکاری منسوخِ دورهی ویکتوریایی، پنهان شده است. اما علمِ واقعنگر در مقابل علم افسانهای دزدکی نگاهی به آنسوی این برگ انجیر خواهد انداخت.
داروین بر این باور بود که تغییرات تکاملی از طریق دو سازوکار بنیانی رخ میدهد. نخستین سازوکار همان انتخاب طبیعی است. هربرت اِسپِنسر[۴۹] بعدها برای توضیح این سازوکار از عبارت بقای اصلح[۵٠] استفاده کرد، گرچه اکثر زیستشناسان هنوز هم اصطلاح انتخاب طبیعی را ترجیح میدهند. قبل از آنکه بهاین مبحث ادامه دهیم، لازم است دو بدفهمی متداول در مورد تکامل زیستی را گوشزد کنیم:
- یکم «تکامل[۵۱]» بهمعنای «کاملشدن» موجودات نیست. بهزبان ساده، انتخاب طبیعی بهمعنای آن است که گونههای مختلف برای انطباق یافتن با تغییرات محیطی، دستخوش تغییر میشوند.
- دوم، کجفهمی قدیمیای که ریشه در نظریهی داروینیسم اجتماعی دارد، معتقد است که تکامل فرآیندیست که طی آن انسانها یا جوامع انسانی «ترقی» میکنند و وضعیتشان روز بهروز «بهتر» میشود.[۵٢] اما این چنین نیست.
داروین نخستین کسی نبود که بهوجود نوعی روند تغییر و تحول در جهان طبیعی پی برده بود. پدربزرگ او اراسموس نیز فرایند تمایزِ ویژگیهای آشکار در بین گیاهان و حیوانات را تشخیص داده بود. آنچه بیپاسخ مانده بود این بود که این فرایند تغییر و تحول چگونه رخ میدهد: از طریق چه سازوکاری گونهها از یکدیگر متمایز میشوند؟ داروین بهطرز خاصی تحت تأثیر تفاوتهای ظریف سهرههای دریاییای بود که در جزایر مختلف گالاپاگوس دیده بود. این بینش و بصیرت، داروین را بدین باور رسانده بود که محیط عاملی تعیین کننده در این فرایند است. با این حال او تا مدتها راهکاری در دست نداشت تا بتواند توضیح دهد که محیط چگونه اُرگانیسمها را از نسلی به نسل بعد تغییر میدهد.
▲ | روانشناسی تکاملی چیست و چرا باید هشیار بود؟ |
از زمانی که داروین کتاب منشأ انواع را منتشر کرد، نظریهی تکاملی را تقریباً در هر زمینهای بهکار بردهاند. در حالی که خود او از بیمِ کجفهمیهایی که پیشبینی میکرد پس از انتشار کتابش بهراه افتد، برای دههها نظریه اش را ارائه نکرد. تا مدتها کاربرد نظریهی تکامل زیستی در این حد بود که بهشما بگوید چرا گوشهای انسان در پهلوی سر و چشمهایش در جلوی سر قرار دارند، یا چرا چشمهای پرندگان در پهلوی سر قرار دارد و گوشهایشان ابداً قابل روئیت نیست. ضمن آنکه نظریهی تکامل زیستی تبیینهایی را در زمینهی نحوهی تغییر و تحول اندامهای بدن ارائه میداد.
اما در ۱۹٧۵، ادوارد ویلسون طرحی بنیادین را پیش کشید. در گام نخست، در کتاب بحثبرانگیزش زیستشناسی اجتماعی[۵٣] این باور را مطرح کرد که نظریهی تکاملی نه تنها میتواند بلکه باید علاوه بر تبیین اندامها بهتبیین رفتار اجتماعی نیز بپردازد. بعدها برای آنکه سریعاً از اوجگیری ذهنیتهای منفی - بهدلیل برخی شباهتهای نظریهاش بهعلم اصلاح نژادی (که توسط پسرعموی داروین، فرانسیس گالتون پایهگذاری شد) - پیشگیری شود، این رویکرد در نامگذاری مجدد روانشناسی تکاملی[۵۴] نامیده شد. ویلسون اصرار داشت که نظریهی تکاملی را به «چندین پرسش اصلی و محوری مرتبط سازد که اهمیت زیادی دارند: ذهن چگونه کار میکند، و عمیقتر از آن، چرا بهاین روش کار میکند و نه روشی دیگر؛ تا از رهگذر پاسخگویی به این دو پرسش مشخص شود که سرشت غایی بشر چیست؟» ویلسون بر این باور بود که نظریهی تکاملی داروین «بنیانیترین و ضروریترین فرضیهای است که برای هر نوع بررسی جدیای از موقعیت کنونی انسان، باید آن را در نظر داشت» و «بدون توجه بهآن، بررسیها و تفسیرهای علوم اجتماعی و سایر رشتهها صرفاً بهسطح پدیدهها محدود خواهد شد؛ درست مثل این میماند که علم نجوم بدون توجه بهقوانین فیزیکی و ریاضیات بدون استفاده از جبر و هندسه بهبررسی مسائل بپردازند.»[۵۵]
با انتشار کتاب زیستشناسی اجتماعی و سه سال بعد دربارهی سرشت بشر[۵٦] از ادوارد ویلسون، نظریهپردازان تکاملی کم کم کار بررسی چشمها، گوشها، پَر و بالها و پوشش پوستی موجودات را کنار گذاشتند و بهموضوعات بسیار بحث برانگیزی مثل عشق، حسادت جنسی، انتخاب جفت جنسی، جنگ، قتل، تجاوز جنسی و نظایر آن پرداختند.
افکار و احساسات ما بههمان شکلی که ساختار جمجه یا طول انگشتانمان تحت تأثیر وراثت زیستی و کدگذاریهای ژنتیکی هستند، گریزناپذیر و تغییرناپذیرند. طولی نکشید که تحقیق در حوزهی روانشناسی تکاملی بر تفاوتهای میان مردان و زنان انگشت گذاشت و از پدیدهی تولیدمثل برای شکل دهیبهفرضیهی «برنامهریزی ژنتیکی متضادِ مردان و زنان» سود جست. منتقدان صدای پای جبرگرایی نژادی و تبعیض جنسی کوتهبینانهای را میشنیدند که قصد داشت قرنها سلطه، بردگی و تبعیض را توجیه کند.
ویلسون هرگز معتقد نبود که وراثت ژنتیکی «تنها عامل» ایجادکنندهی پدیدههای روانیست و صرفاً امیال[۵٧] تکامل یافته هستند که بر جنبهی شناختی[۵٨] و رفتاری انسان تأثیر میگذارند. با این حال، بینش متعادل ویلسون بهسرعت هیزمِ مباحثههای افراطیای شد که نهایتاً بهتحریف دیدگاه او انجامید. رویکرد غلط مدافعان ویلسون، بهواکنش افراطی از سوی بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی انجامید. این دانشمندان معتقد بودند که انسانها تقریباً بهطور کامل موجوداتی فرهنگی هستند - لوحهای سفیدی که مُهر جامعه بر آنها میخورد.[۵۹] ضمن آنکه دیدگاه ویلسون برای سایر اهالی دانشگاهی هم مقبول افتاد - کسانی که اشتیاق فراوانی بهواردکردن یک روششناسی علمی عینیتر بهداخل رشتههایی داشتند که تا آن زمان بیش از حد ذهنی قلمداد میشدند.[٦٠] پس از گذشت دههها، دو طرفِ این مجادله همچنان پای مواضع افراطیشان ایستادهاند:
- یک گروه، رفتار انسان را نتیجهی جبرِ ژنتیکی میداند؛
- و گروه دیگر، رفتار انسان را نتیجهی جبرِ اجتماعی - فرهنگی میداند.
همانطور که احتمالاً میدانید، با توجه بهیافتههای علمی جدید، این دو موضع افراطی دیگر اعتبار گذشته خود را ندارد. با این حال، هنوز هم برخی از دانشمندان رشتهی روانشناسی تکاملی مدعی اند که سرشت انسانِ کهن است که ما را بهجنگ با همسایههایمان، فریب دادنِ همسرانمان و سؤاستفاده از کودکان سوق میدهد. آنان مدعیاند که تجاوز جنسی مایهی تأسف است اما تا حدود زیادی یک استراتژی تولید مثلی موفقیتآمیز محسوب میشود. عشق رمانتیک که صرفاً بهتحولات شیمیایی مغز مربوط میشود، باعث میشود که ما در چارچوب عشقِ والدینی دوام بیاوریم و از گزندِ مسئولیت گریزی در امان بمانیم. در واقع کل این روایت بر پایهی تقلیل تعاملاتِ انسانی بهجستجوی «منفعت شخصی» بنا شده است.[٦۱]
البته دانشمندان زیادی هستند که در زمینهی روانشناسی تکاملی، نخستیشناسی، زیستشناسی تکاملی و سایر رشتهها مشغول بهکارند، و اثری هم از این روایتی که ما در حال نقد آن هستیم در کار آنها دیده نمیشود. امیدواریم ما را ببخشند اگر گاهی اوقات بهنظر میرسد که مطالب گسترده را خیلی فشرده، مختصر و بدون تفکیک این ظرافتها و تفاوتها پیش میبریم (خوانندگانی که در جستجوی جزئیاتی از این دست هستند، میتوانند از یادداشتهای نویسندگان که در انتهای کتاب آمده است، استفاده کنند).
در روایت مرسومِ روانشناسی تکاملی چندین تناقض بهچشم میخورد، اما یکی از متناقضترین فرضیهها، ناچیز شمردنِ شورجنسی زنان است. بر پایهی این روایت (همانطور که تا اینجا بارها گفتهایم)، زنان گزینشی عمل میکنند و بهلحاظ جنسی محتاط هستند. از سوی دیگر، مردان تمام نیرویشان را صرفِ تلاش برای جذب آنان میکنند - جلوهگریهای پُر زرق و برق، استفاده از ماشینهای اسپرت پرجاذبه و فتح روایت مذکور بر آن است که سکس برای زنان حول محورِ امنیتِ - عاطفی و مادی - رابطه میچرخد و نه لذت جسمی. داروین نیز با این دیدگاه موافق بود. «کمرویی» زن که او را «نیازمندِ اظهار عشق» از سوی مرد میکند، عمیقاً در نظریهی انتخاب جنسی او گنجانده شده است.
در گذشته این اعتقاد وجود داشت که اگر زنان بهاندازهی مردان شورجنسی داشتند، جامعه خود بهخود فرومی پاشید. آنچه که لُرد اَکتون[٦٢] در سال ۱٨٧۵ اعلام کرد، صرفاً همان چیزی بود که همگان بهآن باور داشتند: «برای جامعه جای بسی خوشحالیست که اشتیاق جنسی زنان (از هر نوعی که باشد) بهدلیل ناچیز بودنش چندان دردسرساز نیست.».
علیرغم اینکه بارها اطمینان داده شده که زنان موجودات جنسی خاصی نیستند، مدتهاست که در فرهنگهای مختلف جهان، مردان شدیداً شورجنسی زنان را کنترل میکنند: با ختنه کردن، با تحمیل چادرهای تمام قد، با سوزاندن آنان در قرون وسطی، با طرد تنفروشان از جامعه بهبهانهی «سیریناپذیری جنسیشان»، با منحرف و هرزه تلقیکردنِ زنان، با صدور احکام پزشکی پدرمآبانه مبنی بر حشری بودن بیش ازحدِ آنان و با تسمخر بیوقفهی زنانی که تمایلات جنسیشان را بهراحتی بروز میدهند. همهی اینها قطعاتی از یک کارزار جهانی بودهاند که تلاش داشتهاند همین بهاصطلاح شورجنسی ناچیز زنان را هم بهانقیاد درآورند.
تیرسیاس[٦٣] خدای یونان رویکرد منحصر به فردی دربارهی لذت جنسی مردان و زنان داشت. تجربههای گسترده و منحصر به فرد او موجب شد که نخستین زوجِ معبد خدایان یونان - «زئوس» و «هِرا[٦۴]» - برای حل مجادلهی زناشویی دراز مدتشان نزد تیرسیاس رفته و از او بپرسند، چه کسی بیشتر از سکس لذت میبرد؟ مرد یا زن؟ زئوس مطمئن بود که زنان بیشتر لذت میبرند، در حالی که هِرا دوست داشت پاسخ هر دو باشد. تیرسیاس گفت: «نه تنها زنان بیش از مردان از سکس لذت میبرند، بلکه لذت آنان ۹ برابر لذت مردان است!»
پاسخ تیرسیاس آنچنان هِرا را برآشفت که با دست زد چشم تیرسیاس را کور کرد. حس مسئولیتپذیری زئوس در قبال آسیبی که به تیرسیاس وارد آمده بود، وی را بر آن داشت تا با اعطای توانایی پیشگویی به تیرسیاس، آسیب وارده را بهنوعی جبران کند. از اینجا بهبعد بود که تیرسیاس در عین کوری (با استفاده از توانایی اعطاشده توسط زئوس) میتوانست سرنوشت هولناک «اُدیپوس[٦۵]» را - که ندانسته پدرش را میکشد و با مادرش ازدواج میکند - پیشاپیش ببیند.
ِپِتروس هیسپَنیوس[٦٦] مؤلف یکی از مشهورترین کتب پزشکی قرن سیزدهم[٦٧]، هنگامی که با همان پرسش خدایان یونان مواجه شد، تیزهوشانهتر عمل کرد. پاسخ پِتروس این بود: «درست است که زنان بهلحاظ کمّی لذت بیشتری را تجربه میکنند، اما لذت جنسی مردان کیفیت بالاتری دارد»[٦٨]. کتاب پتروس دربردارندهی ٣۴ نوع دارو برای تهییج جنسی، ۵٦ دستورالعمل برای افزایش شورجنسی مردان و توصیههایی برای زنان جهت پیشگیری از بارداری بود. گویا تیزهوشی پتروس، توصیهاش مبنی بر کنترل بارداری یا عدم تعصباش نسبت بهمسائل جنسی بود که منجر بهیکی از چرخشهای تراژیک و عجیب وغریب در تاریخ بشر شد. در ۱٢٧٦، پتروس بهعنوان پاپ ژان پل بیست و یکم انتخاب شد. اما تنها ۹ ماه بعد، زمانی که در اتاقش خواب بود، سقف کتابخانهاش بهطرز مشکوکی بر روی او فرود آمد و منجر به مرگش شد.
شاید بگویید اهمیت تاریخی هر یک از این رخدادها برای انسان معاصر چیست؟ اصلاَ چه اهمیتی دارد کجفهمیهایی را که در طی تاریخ پیرامون تکامل جنسی انسان شکل گرفته است، اصلاح کنیم؟ خب فکر میکنید اگر همگان در طی تاریخ میدانستند که زنان بههمان اندازهی مردان (یا دستکم در مواقعی که شرایطش فراهم باشد) از سکس لذت میبرند، اگر داروین - بر پایهی سوگیری ویکتوریاییاش - در مورد تمایلات جنسی زنان اشتباه نمیکرد، شرایط امروز ما همینطور بود؟ چطور میشد اگر بزرگترین راز دوران ویکتوریایی این بود که مردان و زنان «هر دو» قربانی تبلیغاتِ ناصحیح دربارهی واقعیتِ سرشت جنسی انسان هستند و «جنگ بین جنسها» - دیدگاهی که امروزه هم رایج است - یک سؤبرداشت از تفاوتهای موجود میان زنان و مردان است؟
در ابتدای قرن بیستویکم، هنوز هم ما گرفتار اظهارات بیپایه و اساسی هستیم که مصرانه لذتِ ازدواج، کمرویی جنسی زنان و احساس رضایت نسبت به تکهمسری را امری «ذاتی» میپندارند. همانطور که لورا کیپنس[٦۹] نویسنده و منتقد رسانهها میگوید: «در دنیای امروز، ما زیر فشارِ ناشی از اضطرابِ رابطههای عاطفی - جنسی هستیم... زیرا انتظار داریم احساس ما نسبت بهشریک عاطفی - جنسیمان و جذابیتهای جنسی او برای ما، تا پایان عمر باقی بماند... حال آنکه کوهی از شواهد و مدارک وجود دارد که عملی بودن چنین چیزی را بهچالش میطلبد.»[٧٠]
اکثر آن عشقهایی که رمانتیک و مقدس میدانیم، در میدان جنگی بنا شدهاند که در یک سوی آن تمایلات جنسی تکامل یافته و در سوی دیگرش افسانههای رومانتیک از ازدواج تکهمسری قرار دارند؛ رویارویی این دو جبهه موجب ایجاد تنشها و کشمکشهای شدید میشود. همانطور کهاندرو جی.چرلین[٧۱] در اثر خود با نام ازدواجِ دورهای[٧٢] بدان اشاره میکند، نتیجهی این تعارض حل نشدنی بین «آنچه که هستیم» و «آنچه که آرزو داریم باشیم»، چیزی نیست جز «آشفتگی زندگی خانوادگی در آمریکا، بحران نظام خانواده در این کشور و عوض کردن پی در پی جفت جنسی آنهم در مقیاسی که در کمتر جایی نظیرش دیده میشود.» در توضیح مورد آخر باید بگوییم که، پژوهش چرلین نشان میدهد که «تعداد شریکهای عاطفی - جنسیای که آمریکاییها در طول عمرشان تجربه میکنند، بیش از مردمان سایر جوامع غربی است.»[٧٣]
با این اوصاف، بهندرت شهامت مواجه با آن دسته از شواهدی را داریم که تکهمسری را زیر سوأل میبرد. آیا بهراستی چنین شهامتی در ما وجود دارد؟ در خلال یک بحث و گفتگوی عادی در مورد سیاستمداری که تا آن زمان ازدواجش بهمدتی طولانی دوام آورده بود، مجری برنامه مهمانانش را غافلگیر کرد. کمدین و منتقد اجتماعی بیل ماهر[٧۴]، در یک برنامه تلویزیونی سوآلی را از مهمانان برنامه پرسید که واقعیتهای ناگفتهای را که در لایههای زیرین چنین موقعیتهایی وجود دارد، آشکار میسازد: «سوژهی موردنظر مردیست که چیزی حدود ٢۰ سال است ازدواج کرده»، بیل ماهر پرسید: «او دیگر تمایلی بهسکس با همسرش ندارد شاید هم همسرش تمایلی بهانجام سکس با او ندارد. بههر حال این بیمیلی وجود دارد. راه حل پیشنهادی شما چیست؟ با توجه به اینکه میدانیم این مرد دوست ندارد همسرش را فریب دهد، از نظر شما راه حل درست کدام است؟ آیا صرفاً باید با این مسئله کنار بیاید و در باقی عمر هم بهزندگی غیرجنسیاش ادامه دهد و در همان سکسهای انگشتشماری هم که با همسرش دارد تماماً بهشخص دیگری فکر کند؟» سکوتی بین مهمانان برنامه حاکم شد و بعد از دقایقی طولانی سکوت شکسته شد. سرانجام یکی از مهمانان برنامه گفت: «راه حل درست آن است که این رابطه را ترک کند... بههر حال او دیگر فردی عاقل و باتجربه است.» نفر بعدی همسو با نظر نفر قبلی گفت: «طلاق در این کشور قانونیست. پس میتوانند طلاق بگیرند.» نفر سوم، که روزنامهنگار پرچانهای بهنام پی. جی. اُرورکه[٧۵] بود، سرش را پایین انداخته بود و به کفشهایش نگاه میکرد و چیزی هم نگفت.
«ترکِ رابطه؟» واقعاً؟ آیا رها کردن خانواده از سوی فرد، گزینهی مناسبی برای رفع این کشمکش درونی بین ایدهآلهای رمانتیکِ مقبولِ جامعه و واقعیتهای جنسی دردسرساز است؟[٧٦]
برمیگردیم بهداروین. تصور داروین از کمرویی جنسی زنان تنها ریشه در فرضیات ویکتوریاییاش نداشت. او علاوه بر نظریهی انتخاب طبیعی، سازوکار دیگری را برای تبیین تغییرات تکاملی پیشنهاد کرد که انتخاب جنسی نام گرفت. پیش فرض اصلی نظریهی انتخاب جنسی این است که در اکثر پستانداران، جنسِ ماده نسبت بهنر، سرمایهگذاری بیشتری بر روی فرزندش انجام میدهد. ماده این سرمایهگذاری بیشتر را با بارداری، شیردهی و مراقبت بلندمدت از نوزاد انجام میدهد. بهدلیل این نابرابری در هزینههای اجتنابناپذیرِ تولیدمثل، داروین بهاین باور رسید که جنس ماده با وسواس بیشتری تن بهبرقراری یک رابطه جنسی میدهد، زیرا باید متقاعد شود که رابطهی مزبور مناسب اوست. روانشناسی تکاملی نیز بر پایهی این باور شکل گرفته که «رویکرد نرها و مادهها بهجفتگیری، ذاتاً بهشکلی برنامهریزیشده که موجب کشمکش و ستیز بین دو جنس میشود.»
بر پایهی دیدگاه داروین، از آنجایی که ماده نری را انتخاب میکند که قوی بوده و بر سایر نرها غلبه کرده باشد، معمولاً رقابت شدیدی بین نرها در میگیرد: گوسفندان نر سرهایشان را بههم میکوبند، طاووسهای نر پرهای رنگارنگشان را بهرخ یکدیگر میکشند و بههمان شکل مردان هدایای گرانقیمت بهزنان میدهند و در یک فضای رمانتیکگونه قول میدهند که همیشه عاشق آنان بمانند.
داروین انتخاب جنسی را یک کشمکش و ستیز بین مردان برای دستیابی بهمنابع جنسی منفعل میدید، منظور از منابع جنسی منفعل زنان باروری هستند که بهنر پیروز در این مبارزه تمکین خواهند کرد. او با قرار دادن این زمینهی رقابتی در فرضیاتش معتقد بود که «در یک شرایط طبیعی، آمیزش جنسی سهلگیرانه و غیرمتعهدانه بسیار بعید است.» اما دستکم یک نفر از معاصران داروین با رویکرد او مخالف بود. او کسی نبود، جز لوییس هِنری مورگان.
▲ | لوییس هِنری مورگان |
لوییس هِنری مورگان (۱٨۱٨-۱٨٨۱) حقوقدانی بود که شیفتهی تحقیق و مطالعه در این باره بود که جوامع بشری چگونه خودشان را سازماندهی کردهاند.[٧٧] قبیلهی سِنِکا[٧٨] یکی از مجموعه قبایل ایروکیز[٧۹] در آمریکای شمالی جایی بود که مورگان برای تحقیقاتش به میان آنان رفت. مورگان شبها را در خانهاش در حوالی راچستر[٨٠] نیویورک صرف مطالعه و نوشتن میکرد، و تلاش داشت تا از رویکردی علمی برای فهم همزیستیهای صمیمانهی بومیانی استفاده کند که از تمدن کنونی بشر دور هستند. جدای از اینکه مورگان تنها محقق آمریکایی است که در کنار سه غول فکری هم عصرش یعنی داروین، فروید و مارکس از او یاد میشود، بسیاری او را پُرنفوذترین دانشمند اجتماعی عصر خود و پدر انسانشناسی آمریکا میدانند. مورگان بهفرضیات داروین دربارهی محوریت رقابت جنسی در گذشتهی دور انسانها شک داشت. همین شک او کافی بود تا خشم برخی از مدافعان داروین را برانگیزد - هرچند خود داروین اینگونه نبود، بلکه به مورگان احترام میگذاشت و تلاشهای او را میستود. در واقع، مورگان و همسرش طی سفری به انگلستان شبی را در کنار خانوادهی داروین سپری کردند. سالها بعد نیز دو پسر داروین نزد خانوادهی مورگان در شمال ایالت نیویورک زندگی کردند.
مورگان بهویژه علاقه داشت تا روند تکامل ساختار خانواده و بهطورکلی سازمان اجتماعی را مورد مطالعه قرار دهد. او با رد نظریهی داروینی، فرضیهای را پیش کشید که براساس آن «روابط جنسی با چند نفر بهطور همزمان» ویژگی دورههای ماقبل تاریخ بوده است: «در آن دوران مردان بهشکل چندهمسر (داشتن بیش از یک همسر) و زنان به شکل چندشوهر (داشتن بیش از یک شوهر) زندگی میکردهاند... این الگو قدمتی به اندازهی جوامع انسانی دارد. چنین خانوادهای نه غیرطبیعی و نه چیزی خارقالعاده تلقی میشده است.» مورگان افزود: «دشوار بتوان نشان داد که نوع دیگری از ساختار خانواده در دورههای ابتدایی وجود داشته است.» در ادامه میگوید: «ظاهراً هیچ راه گریزی» از این نتیجهگیری وجود ندارد که «آمیزش جنسی با چند نفر بهطور همزمان» ویژگی دورههای ماقبل تاریخ بوده است «هر چند که نوشتهی بسیار مشهورِ آقای داروین این موضوع را دچار شبهه کرده است.»[٨۱]
استدلال مورگان مبنی بر اینکه جوامع ماقبل تاریخ ازدواج گروهی را تجربه کردهاند (موقعیتی که اصطلاحاً رمهی آغازین[٨٢] یا همههمسری[٨٣] نامیده میشود اصطلاح دوم متعلق بهنویسنده فرانسوی شارل فوریه[٨۴] است)، آنچنان اندیشهی داروین را تحت تأثیر قرار داد که وی گفت: «تقریباً مسلم است که آیینِ ازدواج بهتدریج تحول یافته است، و آمیزش با چند نفر بهطور همزمان سابقاً در تمام نقاط جهان بهشدت مرسوم بوده است». داروین با تواضع و فروتنی مثالزدنیاش پذیرفت که «هماکنون هم قبایلی وجود دارند که در آنها همهی مردان و زنانِ قبیله همسر و شوهر یکدیگر هستند». او با ارج نهادن به تحقیق مورگان افزود: «آندسته از کسانی که از نزدیک موضوع را مطالعه کردهاند و بررسیشان بسیار باارزشتر از مطالعات من است، معتقدند که ازدواج اشتراکی الگوی جنسی غالب و فراگیر در تمام نقاط جهان بوده است... شواهد و مدارک در این زمینه بسیار قویست.»[٨۵]
بهراستی همینطور است. امروزه شواهد و مدارک - مستقیم و غیرمستقیم - بسیار قویتری از آنچه که داروین یا حتی مورگان میتوانستند تصورش را بکنند، بهدست آمده است.
در انتهای این فصل لازم است توضیحی دربارهی یکی از واژههای کلیدی این کتاب بدهیم. اصطلاح «رابطهی جنسی با چند نفر بهطور همزمان[٨٦]» ممکن است برای افراد متفاوت معانی متفاوتی داشته باشد، پس بهتر است ابتدا توضیح دهیم که منظورمان از آن چیست. وقتی میگوییم «رابطهی جنسی با چند نفر بهطور همزمان» بههیچوجه منظور ما این نیست که در آن دوران جفتیابیها و روابط جنسی «تصادفی» یا «اللهبختکی» بوده است، چرا که در آن دوران هم انتخاب جفت تحت نفوذِ ترجیحات جنسی فرد قرار داشته است. در ابتدا قصد داشتیم از واژهی دیگری در این کتاب استفاده کنیم که به اصلاح عاری از مفهومی زننده باشد، اما اصطلاحات دیگر حتی بدتر از این هستند: هرزه، شهوتران، بدکاره، بیبندوبار و نظایر آن.
بنابراین بهیاد داشته باشید، آنجایی که ما آداب و رسوم جنسی جوامع متفاوت را توضیح میدهیم، در حال توصیف رفتاری هستیم که از نظر مردمِ مورد بحث «نرمال و طبیعی»ست. در کاربردهای رایج، «رابطهی جنسی با چند نفر بهطور همزمان» دلالت بر رفتاری غیراخلاقی یا زشت دارد که از سر بیمسئولیتی و بیعاطفگی انجام میشود. اما اکثر مردمی که ما توصیف خواهیم کرد، بهخوبی بهایفای نقشهای اجتماعی خود واقفند و در چهارچوبی رفتار میکنند که مقبولِ جامعهشان است. آنها هرجومرجطلب، متجاوز یا آرمانگرایان خیالپرداز نیستند. آنها را گروههایی از شکارچیان در نظر بگیرید (خواه گروههایی که امروزه هم وجود دارند، خواه آنهایی که در دورههای ماقبل تاریخ میزیستند) که بهندرت شمارشان به ۱٠٠ تا ۱۵٠ نفر میرسد. بنابراین محتمل است که هر یک از آنها عمیقاً و به بهترین شکل ممکن، جفتهای عاطفی جنسیشان را بشناسند؛ شاید بسیار بیشتر از یک زن و مرد امروزی که بهشکلی اتفاقی و تصادفی با معشوقههایشان آشنا شده و رابطه برقرار میکنند.
مورگان در اثر خود جامعهی باستان[٨٧] بهاین نکته اشارهای میکند: «چنین تصور نادرستی از وحشیانه بودن زندگی انسانها در جوامع ابتدایی، نباید در ما ایجاد شود؛ الگوی آنها مربوط بهازدواج و روابط جنسی میشود و ربطی بهبینزاکتی ندارد.»[٨٨]
زیستشناس آلن اف. دیکسون[٨۹] که جامعترین پژوهش را در زمینهی تمایلات نخستیها بهرشته تحریر درآورده است، نکتهی مشابهی را در قالب آنچه که «نظامهای جفتگیری چندنری چندمادهای[۹٠]» مینامد بیان میکند. تحقیقات او حاکی از وجود خویشاوندی نزدیک بین ما و نخستیهایی مثل شامپانزهها و بونوبوها است. دیکسون مینویسد: «در میان گروههای نخستیای که از الگوی جنسی چندنری - چندمادهای استفاده میکنند، بهندرت جفتگیریها بهصورت اللهبختکی و اتفاقی صورت میگیرد. به بیان دیگر، شیوهی انتخاب جفت در میان هر دو جنس شدیداً تحت تأثیر عوامل مختلفی مثل روابط خویشاوندی، جایگاه اجتماعی، جذابیت جنسی و ترجیحات جنسی فردی قرار دارد. بنابراین کاملاً در اشتباه هستیم اگر بهچنین نظامهای جفتگیریای برچسب «بیبندوبار» بزنیم.»[۹۱] بهعلاوه، اگر زندگی انسانها در ماقبل تاریخ را در قالب گروههای کوچک در نظر بگیریم، بعید بهنظر میرسد که اکثر آنان با ناشناسها یا غریبهها رابطهی جنسی داشتهاند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]-
[٢۹]-
[٣٠]-
[٣۱]-
[٣٢]-
[٣٣]-
[٣۴]-
[٣۵]-
[٣٦]-
[٣٧]-
[٣٨]-
[٣۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴٢]-
[۴٣]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴٦]-
[۴٧]-
[۴٨]-
[۴۹]-
[۵٠]-
[۵۱]-
[۵٢]-
[۵٣]-
[۵۴]-
[۵۵]-
[۵٦]-
[۵٧]-
[۵٨]-
[۵۹]-
[٦٠]-
[٦۱]-
[٦٢]-
[٦٣]-
[٦۴]-
[٦۵]-
[٦٦]-
[٦٧]-
[٦٨]-
[٦۹]-
[٧٠]-
[٧۱]-
[٧٢]-
[٧٣]-
[٧۴]-
[٧۵]-
[٧٦]-
[٧٧]-
[٧٨]-
[٧۹]-
[٨٠]-
[٨۱]-
[٨٢]-
[٨٣]-
[٨۴]-
[٨۵]-
[٨٦]-
[٨٧]-
[٨٨]-
[٨۹]-
[۹٠]-
[۹۱]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ کریستوفر ریان و ساسیلدا جِفا، سرشت جنسی انسان: فراز و نشیب روابط جنسی از ماقبل تاریخ تا امروز، ترجمهی مهبد مهدیان، نشر اینترنتی - ۱٣۹۱ خ، ج ۱، صص ٢٣-٢٧