|
تنبارگی در دورهی صفویه
فهرست مندرجات
◉ بخش نخست
◉ بخش دوم
◉ بخش سوم
◉ بخش چهارم
◉ بخش پنجم
◉ بخش ششم
◉ بخش هفتم
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
بخش چهارم
شاه عباس یکم، که در کودکی «عباس میرزا» نام داشت و در دو سالگی والی هرات شد، نامدارترین پادشاه دورهی صفویان است. او فرزند شاهمحمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که از سال ۹۹۶ ه.ق تا زمان مرگش، به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار بر ایران شهریاری نمود.
آنچه در زیر میآید، تحت عنوان تنبارگی در دورهی صفویه، بخش پنجم تحقیق بانوی فرهیخته زهره روحی - برگرفته از نشریهی انسانشناسی و فرهنگ - پژوهشی بسیار جالبی است در بارهی «بازار، عرصه لذت و تنکامگی شاه عباس صفوی».
▲ | «بازار»، عرصه لذت و تنکامگی شاه عباس صفوی |
شاه عباس اول، دلبستگی خاصی به گشتوگذار در قلمرو عمومی و گذران اوقات فراغت در بازار داشت. طبق اسناد تاریخی (۷۰)، او بههر شهری که میرفت در زمانهایی که لازم میدید (مثلاً در زمانهای قریبالوقوعبودن جنگی، با برپایی بازیهایی خشن و مردانه از جمله «گاوبازی»، «قوچبازی» یا «گرگبازی» (سگجنگی)، برای بالا بردن روحیه عمومی مردم شهر)، بازیهای تفریحی خاصی در قلمروهای عمومی برپا میکرد که البته در جایی دیگر مفصلاً بهاین موضوع پرداختهام[٧۱]، و خود بهاتفاق درباریان و نیز همراهان دیگری که اغلب مهمانهایی از کشورهای اروپایی بودند (سفیران، سیاحان و یا تاجران)، بهتماشای بازی میپرداختند. بههر حال این بازیهای جسمانی و خشن مردانه که گروهی برگزار میشد، ضمن تأمین روحیه جنگاوری، نقشی مهم در انسجام و پیوندِ اجتماعیِ خرده فرهنگها در قلمرو عمومی داشت زیرا بهروند فروپاشیِ مرزهای فرهنگی و قومیِ سفت و سختی سرعت میبخشید که از سوی قزلباشان در اوائل حکومت صفویه برپا شده بود (و سبب روحیهی انحصارطلبی روزافزون قزلباشان میشد)، و شاه عباس بر عکس برای حفاظت از قدرت خود مایل بهبرهمزدن آن بود. چرا که با بهرهگیری از تفاوتهای فرهنگی، مذهبی و قومی، میتوانست قلمرو عمومی را مناسب طیف وسیعی از رعایای خود کند و با این عمل چهرهی جدیدِ پدرسالارانهای از قلمرو عمومی و بازار برای خود بسازد که ساخت: شاد، رنگارنگ، کامجو و لذتطلب. با توان پذیرش همه نوع کسب و کار و پیشه، عیش و عشرت. بهعبارتی کامجوییهای متنوع؛ که همگی فرهنگها و قومیتها در آن حضوری رسمی، قوی و پُررنگ داشتند و روز و شب (بسته بهپیشه و نوع کالایی که عرضه میشد)، خدمات مشروعیت یافته را در اختیار عموم قرار میدادند: بهمنزلهی پاسخی بهتقاضای زندگی روزمرهی «دیگریِ متفاوت»؛ و اصلاً هم مهم نبود که فروشنده کالای عرضه شده از چه فرهنگ و یا مذهبی است.
این کالای عرضه شده میتوانست هر چیزی باشد؛ اعم از لذت جنسی که فیالمثل زنان روسپی با هر دین و فرهنگی که داشتند آنرا در حجرههای اجارهای خود، واقع در میدان شاه میفروختند[٧٢]، و یا انواع خوراکیهایی که فیالمثل ارامنه میفروختند و دیگریِ یهود، زرتشتی و یا اصلاً مسلمان آنرا میخرید و میخورد؛ بیآنکه این آخری (مسلمان و مؤمن مذهبی) خود را درگیر وسواسهای تبعیضآمیزی کند که فیالمثل در زمان شاه سلطانحسین بر علیه اقلیتها و خصوصاً ارامنه رواج یافته بود و صرفا بهانهای بود برای سرکوب آنها و البته بهقصد تصاحب داراییشان[٧٣].
بد نیست اشارهای بهاین مطلب مهم داشته باشیم که در سراسر عصر صفویه، شاه تنها مالک خصوصی بهشمار میآمد، بهطوریکه میتوانست هر نوع دارایی را مصادره کند؛ بهعنوان مثال شاه نه تنها میتوانست هر ملکی را مصادره کند، بلکه حتی از این امتیاز مالکانه برخوردار بود که هر لحظه که اراده کند بدون اطلاع قبلی وارد خانه رعایا شود و از خوراک و طعام آنها بخورد[٧۴]؛ در واقع صحبت از چیزی است که در ادبیات حقوقی عصر مدرن از آن با «حریم خصوصی» یاد میشود. حال آنکه شاهان صفوی برخوردار از امتیاز مالکانه تمامعیار بودند. بهواقع برای آنها در قلمرو حکومتشان هیچ حریمی نمیتوانست، «متعلق بهغیر از شاه» و یا بهاصطلاح «خصوصی در برابر شاه» باشد. و همینجا بگویم که تا جاییکه میدانم، این دلبستگی بهقلمرو عمومی و پرسهزدن در آن و یا سرکشی و کنجکاوی در زندگی خصوصی رعایا، و گپوگفت با مردم از هر قشر و طبقهای، تا حتی رسیدگی شخصی به شکایاتی که بهوی میشد و ستمدیدهها جزو خصوصیت شاه عباس بود و شاهان قبل از او (اسماعیل و تهماسب) ظاهراً علاقه و کنجکاویای نسبت به امور مربوط بهرعایا نداشتند. و در سلسله صفویه بعد از شاه عباس اول با پادشاهانی مواجه میشویم که عموماً محفلی و حرمسرایی بودند.
باری، بعد از صفویه، در دورهای که مالکیت خصوصی بهرسمیت شناخته شد، بهموازات شکلگیریِ عرصههای متفاوت دارایی و حقوقِ متصل بهآن، در دایرهی لغات و اصطلاحات روزمره که در عین حال بهشدت سنتی و مردسالار بود، واژهی «منزل» (خانه، اندرونی و...)، بهدلیل حضور زنان در آن، وضعیتی جاندارانه یافت و بهنشانهی محل زنان، مترادف «همسر» یا «زوجهی مرد» بهکار گرفته شد؛ در اینجا همسر، همچون ملک خصوصی و یا کالبدی جنسی، صرفاً متعلق بهشوهر شناخته شد و جایگاهش در خانهای بود که شوهر، یا مردش آنرا فراهم کرده بود. و زن بخشی از مجموعهای بهشمار میآمد که مرد یا شوهر برای سر و ساماندادن بهزندگی خود آنرا فراهم میکرد. هنوز هم از عبارت «سر و ساماندادن بهزندگی»، مفهومی مردسالارانه برمیخیزد؛ بهاین معنا که در خصوص مردان اعم از مرد جوان یا مردی که همسرش مرده است و یا عموم مردان حتی میانسالِ مجرد بهکار میرود. در چنین درک مردسالارانهای، زن به عنصر تولیدمثل در سر و ساماندادن بهزندگیِ مرد تبدیل میشود. اما با وجود اهمیت محوریاش، در پس چنین عبارتی درکی که از وی وجود دارد، مبتنی بر این مفهوم است که هرگز از وضعیت متعلق بهمرد فراتر نمیرود: عنصری مهم در چارچوب هستیشناسیِ «خانه». بدین معنی که سر و ساماندهنده مردش است: تأمینکنندهی «لذت جنسی» وی در زندگی زناشویی و نیز موظف بهبرآورده ساختن ضرورتهای تولید مثل، تداوم نسل و ساماندادن بهزندگی روزمرهای که بن و اساس آن «مرد»ش است.
اما پس از عصر صفوی، در اولین دوره مالکیت خصوصیِ مردسالارانه، صرف نظر از درک کماکان شئیواره از زنان - که تا حد بسیار زیادی مشابه با عصر صفوی است -، در همین دوران تحولی مهم در موقعیت زنان رخ داد بدین صورت که دیگر جزو اموال و دارایی شاه محسوب نمیشدند و ناگفته نماند که بهنظر میرسد چنین درک و موقعیتی، برخاسته از حقوق مالکیت خصوصیِ مردان بوده است و نه حمایت از زنان؛ اما بههر حال همین قانون مالکیت مردسالارانهای که زنان را در حد کالا و یا دارایی متعلق بهمردش میدید، مصونیتی بود برای زنان جامعه در برابر تعرض جنسی از سوی قدرتهای حکمرانی. بدین ترتیب پس از ظهور قانون مالکیت خصوصی مردسالار، زنان خانه بهلحاظ حقوقی و یا شرعی مشمول قانون «حرمت» شدند؛ از آن پس، «خانه»، از حریم خصوصی و شخصیِ مالکانهی مردِ خانه خبر میداد.
اما همانگونه که گفته شد در عصر صفویه و حکومت شاه عباس، بهدلیل عدم وجود بنیانهای حقوقی و شرعی مالکیت خصوصیِ افراد جامعه، شاه که در رأس فرهنگ مردسالاری قرار داشت و مالکیت خصوصی را تماماً به انحصار خود درآورده بود، میتوانست هر گاه بخواهد وارد حریم خصوصی خانهها شود، بیآنکه نیازی بهاجازه از مردِ خانه داشته باشد. و از آنجا که تلقی از «اندرونی» و یا خانه، تلقیای کاملاً «زنانه» بود، وی (شاه عباس) با همان انحصار کامل «مالکیت»، در عین حال، مجوز ورود به «رابطهی جنسی» با کلیه زنانی را داشت که در قلمرو حکومتش بهسر میبردند. اینها را گفتیم تا بدانیم بر اساس چنین درکی بوده که هم شاه عباس میتوانست بهبرگزاری مراسم عشرتطلبانه خود در بازار اقدام کند و هم رعایا بهاجرای آن تن دهند. مراسمی که در عصر حاضر میتواند کاملاً غیراخلاقی و خفتبار جلوه کند. اکنون بهبررسی مراسم خواهیم پرداخت:
قاعدهی این مراسم، آنگونه که در سفرنامه فیگوئروآ آمده بدین صورت بوده که در شهرهای بزرگی که شاه اقامت میکرد، گاهی از قبل روز جمعهای تعیین میشد و در آن روز از تمام مردم شهر از هر قشر، طبقه، مذهب و قومی خواسته میشده تا زنانِ جوان و دختران خود را اعم از مجرد یا متأهل به بازار شهر بفرستند تا پس از دستچین و انتخابشان از سوی خواجهسراهای مخصوص شاه که آشنا بهسلیقه وی بودند، جهت کامجویی شاه، بهدرون «بازار» شهر که از شب تا صبح بهقرق شاه در میآمد، بفرستند. بنابراین با مراسمی مواجهایم که در «قلمرو عمومی» برگزار میشده اما فقط خاص شاه بوده؛ بدون حضور مهمان و یا درباریان؛ فقط تنی چند از خواجهسرایانِ مورد اعتماد وی (احتمالاً بهعنوان مدیر برنامه) میتوانستند در این مراسم عیاشانهی شاه حضور داشته باشند.
در اینجا لازم است تا در وهلهی نخست، «بازار» را در هیئتِ تنکامگی شاه مورد بررسی قرار دهیم؛ اگرچه در زندگی روزمرهی عصر شاه عباس، بازار میتوانسته همواره حامل موقعیتهای جنسی رعایا باشد؛ اما در مراسم مورد بحث، بهمحض آنکه جهت عشرتطلبی شاه، تماماً بهقرقِ وی در میآید، تبدیل میشود بهتن و یا کالبد شهوانیِ شاه؛ در این هیئت جدید، حداقل تا مدتیکه در قرقِ شهوانی شاه است، از وضعیت هر روزهی قابل رؤیت از سوی رعایا، تُهی میشود و بهعرصهی جنسی قدرتزدهای تبدیل میشود که گویی خدایی المپی، با نیروی شهوانیِ نامحدود در آن حلول کرده است؛ یا حداقل بهنامحدود بودن قوهی شهوانی وی وانمود میشود و یا رعایا اینطور باور دارند. بههر حال قرقِ بازار، و شهوانیتِ عینیتیافته شاه در مکانمندی دور از چشمِ رعایا با انبوه بیشماری از زنان و دختران زیباروی[٧۵]، تصوری فارغ از هرگونه قید و شرط تنکامانه بهوجود میآورد؛ و این ذهنیت فقط از سوی مرجعیت و یا حقوقِ بلامنازغ شاه است که صادر شده میشود؛ شاهی که همواره در حالِ تثبیت و استحکام حقوق انحصارگرایانه مالکیت خویش نسبت بهکلیه مکانها و چیزهایی است که در سراسر قلمرو حکومتش قرار داشته است. بهبیانی شاه عباس صفوی، همزمان با جریان اصلاحات، و رام و مطیعکردن مراکز آشوبزده، توانست برای خود مشروعیتی قابل توجه بسازد و قلمرو حکومت خویش را در کاری مداوم و پیگیرانه هر روزه تثبیت کند. تثبیتی که بهموازات آن بهتدریج خود را در بالاترین نقطهی جهان مردسالارانهی فرهنگ ایران رساند و بدین ترتیب تسلیم و رضای رعایا را نیز در برابر موقعیت جنسی خود کسب کرد؛ فقط اینگونه میشد موقعیت کاریزماتیک خاص خود را بهوجود آورد و پیاپی بازتولیدش کند. بههر حال او در فرهنگ بزرگ چندینپاره ولی در عین حال منسجم و وحدت یافته خود، حکومتش را تقویت و باز تولید میکرد؛
و جالب اینکه بر انبوهِ خردهفرهنگهایی که پیشتر وجود داشت، خردهفرهنگهای نوینی را اضافه کرد که حلقههای پیوند با وی را بهانحأ مختلف محکم میکردند و او (شاه) هم در ازای این پیوند مستحکم، آسایش و حمایت از آنها را برنامه خود کرد. و در بین این خرده فرهنگها، گروههایی تنکامانه اعم از روسپیان زن و مرد با هر قومیت و فرهنگ و مذهبی که داشتند، با وجودی که پیش از حکومت او هم وجود داشتند اما آشکارا تبدیل شدند بهجزئی از بدنه دیوانسالاری او. شاه عباس (که همچون تمامی شاهان صفوی)، از هواداران لذات جنسی و تنکامگی بود، ضمن چنین علاقهای، از کارایی سیاست دیوانی هم با خبر بود. احتمالاً ما با فرهنگ غالبی مواجهایم که آزادی و بیپروایی جنسی مردسالارانه آن، مدیون تلقی جاافتادهاش بهعنوان بخشی واقعی از زندگی روزمره بهشمار میآمد: پاسخ به«نیاز و تقاضای» اجتماعی، در فرهنگی که هنوز رابطه جنسی، و لذتهای برخاسته از آن، در سیطره اخلاق و برنامههای تربیتی قرار نگرفته بود، و در جامعه چیزی بهعنوان «مدیریت جنسی» بهوجود نیامده بود.
در دوران صفوی و شاه عباس اول، وضعیتهای کلانی همچون روابط جنسی، با وجودیکه در قلمرو روزمره در خصوص برخی آداب از جمله، نحوه آداب غسل و یا...، از دستورات شرع پیروی میکرد، اما از آنجا که چارچوب شرع، در این دوره، فاقد قدرت دخالت و تسلط بر امور جنسی و بهطور کلی شیوههای «تولید لذت» بود، این عرصه، خود بهخود، و فارغ از هرگونه قیومیّتی بهخردهفرهنگها و خلاقیتهای آنها، (البته بهمنزله کسب و کاری اقتصادی) واگذار شد؛ که هم شاه عباس با الحاق لذت جنسی بهدیوان سالاری، بهعنوان مالکِ تمام عیار این منبع عظیم جنسی از آن بهرهها میبرد (هم از حیث اقتصادی، از طریق دریافت مالیات، و نیز کامجوییهای شخصی) و هم رعایا بهمنزله کالای جنسی موجود و آماده در قلمرو عمومی از آن سود میبردند.
به هر حال بهنظر میرسد، بین توجیه پذیریِ کامجوییهای (دور از باور امروزِ) شاه عباس در بازار و موقعیت او در عرصه سیاسی و نظامیِ آن دوران، چه در قلمرو حکومت و چه در قلمروهای مرزی و یا میدانهای جنگی، نوع خاصی از رابطهمندی وجود دارد که برایش بالاترین مشروعیت مردسالاری جنسی را فراهم میکند. بهبیانی، آنچه بین شاه عباس از یکسو و شاهان محفلی و حرمسراییِ اواخر عصر صفویه از سوی دیگر، تفاوتی عظیم ایجاد میکند، در همین رابطهای است که ضمن داشتن بیباکی و روحیهی جنگاورانه بسیار عظیم، برخوردار از کامجوییهای مالکانهی بیحد و حساب است؛ وضعیت توأمانی که گویی دو روی یک سکهاند. و بهنظر میرسد همین دو بودگیِ وحدتآمیز است که میتواند قلمروِ عمومی همچون بازار، را یکسره بهتصرف عرصه جنسی خود درآورد. چیزیکه بهنوعی تأکیدی است بر موقعیت نمادینِ مردسالاریِ «بازار»ی که بهقلمرِو داد و ستدِ جنسی - کاممحورانه شاه تخصیص یافته است. شاه در مقام بزرگترین تاجر ثروتمند، گویی بهبازار آمده تا کام بستاند و در ازای آن، پاداشهایی مادی بهخانوادههای دختران یا زنانی دهد[٧٦]، که هر چند پیشاپیش در مالکیت شاه بودهاند اما در آن روز مورد تملکِ جنسی او قرار گرفتهاند.
«شاه»ی که در بالاترین نقطه (سلسلهمراتبیِ) مردسالاری ایستاده و بازار را که همگانیترین وضعیت عمومی است بهتعلیق در آورده است: «بازار» در تعلیق است زیرا با وجودیکه متصل و پیوسته بهقلمرو عمومی است، اما با قدرت بیچون و چرای شاه، بیرون از مفهومِ عمومیِ مکانمندی خویش است؛ و با اینحال، در عین آنکه یکسره بهکالبد شهوانی شاه تبدیل شده است، اما با قلمرو تماما شخصی و خصوصی حرمسرای شاهی، فرسنگها فاصله دارد. بنابراین نه قلمرو عمومی است (زیرا بهقرق شاه در آمده) و نه حرمسرای شاهی است زیرا در دل قلمرو عمومی واقع گشته است. پس بدین ترتیب است که در تعلیق قرار میگیرد. البته تا زمانیکه شاه اراده کند و آنرا از موقعیت ممتازِ شهوانیِ شاهانهاش، بیرون کشد و بههیئت همگانیِ پیشیناش تبدیل کند؛ و این یعنی با وضعیت سیّال و دور از خطوط مرزیِ بازار، بهعنوان مهمترین مکان عمومی مواجهایم. جاییکه هویت مشخص و متعیّن بازار از دست میرود و بیمعنا از خود میشود. گویی همه هویت و معنای هستیشناسانه «بازار» در پرانتز بزرگی قرار میگیرد که هیچ نقطه اتکایی در زندگی روزمره ندارد. اما میباید متوجه باشیم که این پرانتز بزرگِ مُعلّق که بین قلمرو عمومی از یکسو و از سوی دیگر در خصوصیترین مکان شاهی (یعنی حرمسرا) واقع گشته، تنها کسب و کار رعایا و یا احیاناً تفریح و گشتوگذار در بازار را بهتعلیق در نیاورده است، بلکه بهدلیل آنکه زیبارویان شهر را در خود گرد آورده (به نقل از سفرنامه فیگوئروآ، بالغ بر سه هزار نفر)، بهمکان انباشت لذت جنسیِ برآمده از قلمرو عمومی تبدیل شده است. بهبیانی شاید بتوان گفت بهنوعی، سخن بر سر منابع لذتی است که از سهم قلمرو عمومی برداشته شده است. مسلماً این زنان و دختران زیبا، جزو متعلقات حرمسرای شاهی نیستند (هر چند ممکن است بعد از مراسم، تعداد انگشتشماری از آنها به حرمسرای شاهی فرستاده شوند)، بلکه متعلق به «اندرونیهای قلمرو عمومی» هستند. اندرونیهایی که همانگونه که گفتیم بهلحاظ عملی پیشاپیش متعلق بهشاه هستند. داراییهای متعلق بهشاه که در اندرونیهای رعایا زادوولد میشوند. و نیز در همانجا تحت مراقبت و کنترل مردسالارانهی پدر، برادر، و بعدتر شوهر، از آنها نگهداری میشود. و بهنظر میرسد همین بستر مردسالارانه «اندرونی»هاست که آنها را بهنوعی «داراییِ خانگی» تبدیل میکند؛ چیزیکه صرفاً بهدلیل همین پرورش و کنترل مردسالارانه است که از «ارزشِ نجابت» برخوردارشان میکند؛ ارزشی که تنها به«زنانگیِ در پوشش و یا در سراپردهی اندرونی» تعلق میگیرد. همان ارزشِ خانگیای که فاحشهها علیرغم اهمیت اجتماعیشان در ساز و کار زندگی روزمره، از آن بیبهره بودند. این پردهی نمادینِ اندرونیِ زنان، هر چند میتواند، رابطهای زیر لایهای با موقعیت جنسیِ دوشیزگی زنان داشته باشد، با این حال «حرمتِ ارزشیِ» آن بهدلیل تعلقشان به«اندرون»، تا زمان پیری و مرگ رعایت میشده است.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[٧۱]- روحی، زهره؛ اصفهان در عصر صفویه: سبک زندگی و ساختار قدرت، تهران، امیر کبیر؛ در دست چاپ و انتشار.
[٧٢]- کمپفر، همانجا، ص ۱۹۳
[٧٣]- متی، رودلف، ایران در بحران: زوال صفویه و سقوط اصفهان؛ ترجمه حسن افشار، نشر مرکز، ۱۳۹۲، صص ۲۲۲، ۲۲۳.
[٧۴]- دلاواله، ص ۸۴.
[٧۵]- سفرنامه فیگوئروآ، تا سه هزار تن دختر و زن در این مراسم را گزارش کرده است.
[٧٦]- سفرنامه فیگوئروآ، ص ۳۲۸.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت انسانشناسی و فرهنگ