|
هویت ایرانی چگونه ساخته شد؟
قسمت نخست
فهرست مندرجات
◉ هویت یا هویتها؟
◉ سه «لحظهی تاریخی»: سه تلاش برای هویتسازی
◉ روشنفکران «برلنی» و انگیزههای آنان
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
شکلگیری هویت ایرانی در دورهی مشروطه
ایرانیبودن بهچه معناست و این حس هویتی مشترک میان مردمان سرزمینی که در داخل مرزهای کشور ایران امروزی زندگی میکنند از چه زمان و چگونه شکل گرفت؟ چه ارتباطی میان گذشته تاریخی سرزمین ایران و هویت امروزی ایرانیان وجود دارد؟ نقش روشنفکران و نخبگان سیاسی در روند شکلگیری ملت در ایران با هویت امروزی آن کدام بود و چه گفتمانهایی زمینهساز آن بودند؟ اینها و بسیار پرسشهای دیگر موضوع کتاب خواندنی علیرضا منافزاده بهزبان فرانسه درباره ساختوپرداخت هویتی در ایران پس از انقلاب مشروطیت است. نویسنده در ۶ فصل زمینههای تاریخی (فصل یک و دو) و عناصر اصلی شکلگیری گفتمان هویتی را به خواننده ارائه میکند.
«برلنیها» در اصطلاح به آندسته از اندیشمندان انقلابی ایرانی دوران مشروطه که در برلن آلمان گرد آمده و با اندیشههای تجددخواهانه به انتشار نشریه ایرانشهر میپرداختند و میکوشیدند ایرانیان را با تغییر و تحولات دنیای مدرن آشنا سازند. حضور این اندیشمندان در آلمان فصلی مهم از تاریخ تجدد در این دیار است که توسط دکتر جمشید بهنام دستمایه کتابی با همین عنوان شده است.
«برلنیها» عنوانی تاریخی است که محمدعلی جمالزاده به گروهی از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی که بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۳۰ به برلین آمدند، داده بود. دکتر جمشید بهنام در رسالهی تحقیقی خود که با همین عنوان منتشر شده، در این سالها دو نسل از برلنیها را از یکدیگر تفکیک میکند. نسل اول که یا بهدلایل سیاسی از قبیل استبداد صغیر و اشغال آذربایجان و غیره و یا بهخاطر تحصیل به اروپا آمده بودند، در برلین و با کمک دولت آلمان «کمیته ملیون ایرانی» را بنیان نهادند. ایده و ابتکار عمل برای تشکیل این کمیته بهنام سید محمدحسن تقیزاده ثبت شده است.
او در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۹۱۵ به ادارهی پست محلهی شارلوتنبورگ برلین رفت و نامههایی به پاریس، لندن، ژنو و استانبول فرستاد. تقیزاده خود چند ماه قبل از آن بهدعوت دولت آلمان از آمریکا به برلین آمده بود. این نامه فراخوانی بود به روشنفکران و آزادیخواهان مهاجر ایرانی در اروپا برای تشکیل کمیتهای از ملیون بر ضد روس و انگلیس که ایران را تصرف کرده بودند.
چند ماهی نگذشته بود که در پی این دعوت عدهای در برلین دور تقیزاده گرد آمدند. اولین کسانی که در دورهی مهاجرت اول و نیز در پی اشغال نظامی تبریز از طرف روسها دور تقیزاده جمع شدند یاران قدیم تبریزی و هممسلکان حزب دمکرات بودند از جمله این گروه باید از محمدعلی تربیت و رضا تربیت نام برد. محمدعلی تربیت با تقیزاده انسی داشت و در تبریز باهم کتابفروشی تربیت و مجلهی گنجینه فنون را تأسیس کردند.
گروه دوم چند نفری بودند که از ژنو، پاریس و لندن آمده بودند و غالباً بهکار تحقیق اشتغال داشتند. حسین کاظمزاده ایرانشهر از کمبریج انگلستان، محمد قزوینی و ابراهیم پورداود و اشرفزاده از پاریس کار تحقیق را رها کردند و به برلین آمدند. نصرالله جهانگیر و سعدالله خان درویش و مرتضی راوندی از سوئیس و محمدعلی جمالزاده از دیژون فرانسه راهی برلین شدند. عدهای هم مانند غنیزاده، اسمعیل یکانی و میرزا آقا کسب و کار و دکان خود را در استامبول تعطیل و همراه با اسمعیل نوبری و اسمعیل امیرخیزی به جمع برلنیها پیوستند. در این جمع عزتالله هدایت خود در برلین تحصیل میکرد و رضا افشار همراه شخص تقیزاده از نیویورک وارد برلین شده بود.
بهنام مینویسد: «محل اجتماع گروه دوم برلنیها در خانهی شماره ۶۴ خیایان لایبنیتس در محلهی شارلوتنبورگ بود. تقیزاده و عزتاله هدایت هم در این خانه منزل داشتند و قزوینی هم دفتری در آنجا دست و پا کرده بود.»
هویت ایرانیان چگونه تعریف میشود؟ چرا نزد بسیاری از ایرانیان واژهی هویت فقط به موازات «افتخارات گذشته» و در کنار نامهای کورش و داریوش و فردوسی معنا میگیرد؟ به مناسبت انتشار کتابی در فرانسه، تحت عنوان «ساخت و پرداخت هویتی در ایران»، با نویسندهی آن، علیرضا منافزاده و همچنین دکتر جمشید بهنام، نویسندهی کتاب معروف «برلنیها»، گفتگویی پیرامون هویت ایرانی انجام دادهایم.
در میان مردم، موضوع هویت معمولاً با تمایلات ناسیونالیستی و آمیخته به «غیرت ملی» مطرح میشود. به کلام دیگر، مفهوم هویت بدون نازیدن به میراث پرافتخار گذشتگان معنایی نمیگیرد: مخلوطی از داریوش و کورش کبیر و فردوسی و حافظ، که اگرچه در میدان هویت ایرانی جایگاه مهمی دارند اما نمیتوانند به تنهایی این میدان را تعریف و تحدید کنند.
باید پذیرفت که بدون توسل به روش محکم و تفکر منظم نمیتوان این کلاف بههم پیچیده را از هم گشود. چنین بحثی، بدون روش و جهتگیری روشن، در همان گام نخست، یعنی در مرحلهی تعریف مفهوم هویت، به بنبست خواهد رسید.
اما اخیراً در پاریس کتابی بهزبان فرانسه منتشر شده که نویسندهی آن علیرضا منافزاده عنوان آنرا چنین به فارسی برمیگرداند: «ساخت و پرداخت هویتی در ایران».[۱]
این کتاب بهخوبی روند شکلگیری هویت ما ایرانیان را تشریح، یا بهقولی «واسازی» میکند، به این معنا که اجزای آنرا از یک دیگر باز میکند تا به خواننده نشان دهد که این هویت چیزی ازلی نیست و در روند تاریخی مشخصی شکل گرفته است.
حرف اصلی کتاب به چند دههی نخست قرن بیستم مربوط میشود. دورهای که طی آن گروهی از روشنفکران تلاش کردند هویت ملی ما، یا «ایرانیت» را تعریف کنند.
برای گفتگو پیرامون این کتاب و مباحث اصلی آن، علاوه بر نویسنده، علیرضا منافزاده، از صاحبنظر دیگری دعوت کردیم تا به مناظره ما بپیوندد: دکتر جمشید بهنام، جامعهشناس.
بر شرکت جمشید بهنام در این گفتگو اصرار داشتیم، زیرا وی در کتاب معروف خود «برلنیها»[٢]، کارنامهی آندسته از روشنفکران ایرانی را که در سالهای نخست قرن بیستم به آلمان رفته بودند - نظیر تقیزاده یا کاظمزاده ایرانشهر - بهدقت بررسی کرده است. روشنفکرانی که در کتاب ساخت و پرداخت هویتی در ایران نیز مفصلاً در بارهی کار و تأثیر فکری آنان سخن رفته است.
▲ | هویت یا هویتها؟ |
□ آر.اف.ای: برای آغاز بحث از علیرضا منافزاده میخواهیم که خود، حرف اصلی کتاب، یا درونمایهی مرکزی آنرا خلاصه کند.◼ علیرضا منافزاده: البته در این کتاب منظور از هویت، هویت ملی یا هویت جمعی ایرانیان است. این هویت از نظر خیلیها گویا همیشه در تاریخ ایران وجود داشته و اینان اعتقادی ندارند که این هویت زمانی، در یک دورهای از تاریخ مدرن ما ساختهوپرداخته شده است.
ایدهی اصلی کتاب اینست که ایرانیتی که ما از آن صحبت میکنیم، یا این «ایماژ»، یا این تصویر ذهنی که امروزه در میان همهی ایرانیان هست، زمانی بهوسیلهی مشتی روشنفکر و سرآمدان فرهنگی و سیاسی ایرانی ساختهوپرداخته شده و در دورهی پادشاهی رضاشاه و محمدرضا شاه از طریق آموزش چنان در ما ایرانیان درونی شده که گمان میکنیم این تصویر و این هویت را از پدرانمان به ارث بردهایم، در حالیکه با مطالعهی این کتاب متوجه میشویم که پدران ما چنین تصویری از ایران و ایرانیت نداشتهاند و این تصویر در زمان مشخصی ساختهوپرداخته شده است. من سعی کردم در این کتاب نشان دهم که هویت ملی یاجمعی ایرانی چگونه گام به گام بهوسیلهی این روشنفکران ساخته و پرداخته شده است.
□ آر.اف.ای: آقای بهنام، آیا شما با حرف اصلی و مرکزی کتاب موافقید؟◼ جمشید بهنام: من کتاب آقای منافزاده را بهدقت خواندم. خودم هم در این باره زیاد خواندهام و زیاد کار کردهام. بین کارهایی که ایرانیان نوشتهاند، فکر میکنم ایشان خواستهاند با روش علمی کار را انجام دهند. فقط جای تأسف دارد که کتاب بهزبان فرانسه نوشته شده است. بدیهی است که این کتاب باید در مرحلهی اول ایرانیها را با مسئله آشنا کند. امیدوارم که این کار انجام بگیرد و کتاب بهفارسی هم دربیاید.
اما این مسئلهی هویت، از اول دچار ابهام است. این لغت از کجا پیدا شده؟ از چهوقت شروع شده؟ امروز هویت به چه میگویند؟ ... اگر اشتباه نکنم، این هویت را ما، بدون این که متوجه باشیم، از زبانهای خارجی گرفتهایم. در قدیم ما هیچوقت به این صورت در بارهی مسئله بحث نمیکردیم. این یک چیز تازه است.
آقای منافزاده بههویت ملی و هویت جمعی اشاره کردند. باید گفت که ما امروز در بارهی دو نوع هویت بحث میکنیم. یکی هویت ملی است و دیگری هویت فرهنگی. هویت ملی که میشود گفت جنبهی سیاسی دارد، در همهجای دنیا مسئلهی تازهای است. یعنی بعد از انقلاب فرانسه که موضوع ملت مطرح شد، مسئلهی هویت ملی هم مطرح شد. وقتی ملتها ایجاد شدند و دور خودشان مرزهایی ایجاد کردند، این سئوال پیش آمد که آن کسانی که در داخل مرزها هستند، چگونه آدمهایی هستند [چگونه تعریف میشوند]؟
دو مکتب اصلی در این زمینه هست که در کتاب آقای منافزاده هم به آن اشاره شده: اول، میشود گفت مکتب فرانسوی است. فرانسویها به تبعیت از افکار دوران روشنگری، معنی ملت را حتی بر اساس زادگاه یا بر اساس تبار نگذاشتند، بلکه مقصودشان از ملت مجموعهای از آدمها هستند که با ارادهی آزاد خود با هم جمع میشوند - که شهروند نام میگیرند - و گروهی را با خصوصیاتی [و با تکیه به یک قرارداد اجتماعی] تشکیل میدهند. این تز فرانسوی است که تا قرن نوزدهم، تنها تز بود.
اما بعد در مقابل این تز، شاید بهخاطر اتفاقاتی که در اروپا افتاد، مثل جنگهای ناپلئونی، یک تز آلمانی هم پیدا شد. «هردر»، فیلسوف آلمانی، بهکلی حرف دیگری زد. او گفت ملت آن نیست که فرانسویها گفتهاند، بلکه ملتها مجموعهای از آدمها هستند که ارزشهای مشترکی آنها را ایجاد کرده. ارزشهایی که باعث میشود میان هر ملت با ملل دیگر تفاوتهای اساسی وجود داشته باشد. او حتی اصطلاح «روح ملی» را مطرح کرد. این عبارت بعداً در جاهای دیگری هم شنیده شد. مثلاً در ژاپن از «روح ژاپنی» صحبت میشود. یقیناً تحت تأثیر همین افکار آلمانی، کاظمزاده هم از «روح ملی ایرانی» صحبت کرد.
بنابراین فکرمیکنم ما هم باید با توجه به این دو نگاه موضوع را مطرح کنیم و ببینیم به کدام یک بیشتر گرایش داریم.
ولی در این اواخر، هویت یک معنای سوم هم پیدا کرد. این معنا بعد از رهایی کشورهای استعماری، بعد از جنگ دوم جهانی شکل گرفت. این کشورها مرزهایی داشتند که معمولاً همان مرزهای استعماری بود، یعنی مرزهایی که برای آنها درست کرده بودند. اما وقتی این مردم، در داخل این مرزها آزاد شدند و اسمی برای خود گذاشتند، بهفکر افتادند که چگونه برای خود هویت بسازند. و اینکار بسیار دشواری بود، برای این که مثلاً در آفریقا، مجموعهای از قبیلهها بود. و گاهی اوقات یک قبیله در دو سوی مرز افتاده بود: یکی در این مملکت و دیگری در آن مملکت. در اینجا، مسئله شکل فرهنگی بهخود گرفت. باید گفت که سازمان یونسکو در این زمینه خیلی کار کرد. نمیدانم که نتیجه خوب بوده یا بد، ولی در هر صورت آمد و برای آنها هویت فرهنگی ایجاد کرد. این هویت باعث شد که آدمها از هم جدا شدند و شاید در مواردی با هم دشمن شدند.
این هویت یک گرفتاری دیگر هم داشت و آن این بود که مسئلهی نژاد را مطرح کرد که تا آن زمان مطرح نبود. گفتند هویت ما چنین است، نژاد و تبارمان چنین است، پس با بقیه متفاوتیم.
اما در ایران، بهعقیدهی من، ما احتیاجی نداشتیم که اینقدر پایبندی به موضوع داشته باشیم. البته باید [هویت مان] را میشناختیم، اما این که مدام سئوال کنیم که «هویت ما چیست»، یا «هویتمان را از دست دادهایم»، یا «هویت ما چه شد»... این بیم و هراس به عقیدهی من بیمعناست. ایرانیها همیشه خود را ایرانی میدانستهاند و هویتی هم برای خود قائل بودهاند.
اما وقتی اتفاقی میافتاد، این احتیاج پیدا میشد که موضوع به زبان آورده شود که «هویت ما چیست»؟ دفعهی اول، بعد از حملهی اعراب بود. یعنی یک اتفاق سیاسی باعث شد که همه به فکر افتادند که زبان فارسی چیست، باید شعر فارسی بگوییم، و بعد فردوسی پیدا شد و همهی این حرفها...
اینبار اول بود. دفعهی دوم، در مقابل تمدن غرب بود. در این مورد هم باز این بحث پیش آمد که «هویت ما در حال از بین رفتن است». در حالیکه اینهم هراس بیهوده بود. هویت چیزی نیست که فوری از بین برود! یا بهقول فلان نویسنده «اگر تراکتور به مملکت بیاید، هویت ایرانی از میان خواهد رفت»... هویت که یک روزه از بین نمیرود!
بعد هم باب شد و عدهای گفتند ما «هویتگرا» هستیم. هیچکس هم تعریف نکرد که اصلاً «هویتگرا» یعنی چه... ما میبینیم در کتابهایی که امروزه چاپ میشود، نوشتهاند «جامعهشناسان هویتگرا» یا «فیلسوفان هویتگرا»... یعنی چه؟
آیا منظور اینست که ایرانی هستیم؟... این ابهامات باید بهعقیدهی من روشن شود. و آقای منافزاده در کتابشان ریشههای این مسائل را پیدا کردهاند. البته اگر بخواهند ادامه دهند باید به ابهامات امروزی هم برسند: که چرا ما اینقدر راجع به هویت صحبت میکنیم. آیا درست است یا خیر؟ تازه در این میان بعضیها آمدهاند هویت را با «بومگرایی» یکی کردهاند، یا با ناسیونالیسم قاطی کردهاند... مسائل خیلی زیاد است...
▲ | سه «لحظهی تاریخی»: سه تلاش برای هویتسازی |
□ آر.اف.ای: آقای منافزاده، آقای بهنام اشاره کردند که آیا «بیم و هراسی» در کار بوده که ایرانیان بهفکر طرح این بحثها افتادهاند؟ بهعقیدهی شما بهچه دلیل مسئلهی هویت بهشکل حاد در ایران مطرح شده؟ آیا واقعاً از ترس بوده؟◼ علیرضا منافزاده: هویت زمانی مطرح میشود که آدمی، یا یک ملت، یا یک گروه، در برابر دیگری قرار بگیرند. یعنی در برابر «غیریت» قرار گیرند. هویت در برابر «غیریت» معنا پیدا میکند. آقای بهنام به ساختوپرداخت هویت ایرانی پس از حملهی اعراب اشاره کردند. این موضوع کاملاً درست است.
من در کتابم سه «لحظهی تاریخی» را بررسی، و سعی کردهام نشان دهم که ایرانیان سهبار بهطور جمعی دست به ساختوپرداخت هویتی زدهاند.
پس از حملهی اعراب، ایرانیان زبون اعراب شده بودند. در زمان خلافت بنیامیه، اعراب تمام اقوامی را که تحت سلطه در آورده بودند، تحقیر میکردند. به ایرانیها «عجم» میگفتند و عجم یعنی الکن، یا کُندزبان. یعنی اعراب خود را برتر از اقوام زیرسلطه میدانستند. این رفتار واکنشی در میان مردمان دیگر برانگیخت و از دل این اعتراض، جنبش شعوبیه بیرون آمد که بیشترین فعالین آن ایرانیان بودند. و چون بنیعباس با بنیامیه در ستیز بودند، از این جنبش حمایت کردند. در نتیجه این جنبش در ایران خیلی پا گرفت و در زمان مأمون و منصور عباسی به ایرانیان اجازه داده شد که در دربار، بهزبان مادری خود بنویسند و دیوان هم بهزبان فارسی نوشته شد. نوروز را هم جشن گرفتند.
این جنبش ادامه پیدا کرد و از دل آن شاهنامه درآمد، که امروزه ایرانیان آنرا شناسنامهی فرهنگی و هویتی خود میدانند. پس شاهنامه نتیجهی واکنش در برابر دیگری بود که تحقیر میکرد.
بار دوم، جریانی در هند بهوجود آمد. پس از صفویه، وقتی که نابردباری دینی در ایران به اوج خود رسید، بسیاری از زرتشتیها به هند کوچ کردند. وقتی در جامعهی هندی قرار گرفتند، که جامعهای است با هویتهای دینی و قومی گوناگون، آنها هم کوشیدند برای خود هویتی بسازند. این معروف است به جنبش «آذر کیوانیه». آذر کیوان اهل فارس، و رهبر دینی زرتشتیها بود. آنها در هند جامعهی زرتشتیان را بهوجود آوردند.
این جنبش آذر کیوانیه هم بهنوعی دست به ساختوپرداخت هویتی زد. برای اینکه مجبور بود در جامعهای که هویتهای گوناگون وجود داشت، هویت مشخصی برای خود بسازد.
بار سوم، ساختوپرداخت هویتی زمانی شروع شد که ایرانیان برای اولینبار با غرب مواجه شدند. میشود گفت که این روند هویتسازی نوین از زمانی شروع شد که ایران در جنگ با روسیه شکست خورد و بخشی از خاک خود را از دست داد.
من سعی کردهام که در کتاب بیشتر به این مرحلهی اخیر، به هویتسازی نوین بپردازم. من گام به گام نشان میدهم که چگونه ایرانیها در برخورد با غرب میبایست دوباره خود را تعریف، و چارچوب هویتی خود را تعیین میکردند. مسئلهی زبان و تاریخ بود. من سعی میکنم نشان دهم که ایرانیان، تاریخ پیش از اسلام خود را بهصورتی که امروز ما میشناسیم، نمیشناختند. مثلاً هخامنشیان را نمیشناختند. در نتیجه تحقیقات شرقشناسان و ایرانشناسان اروپایی کمک کرد تا ایرانیها تاریخ را برای خود بازسازی کنند.
▲ | روشنفکران «برلنی» و انگیزههای آنان |
□ آر.اف.ای: آقای منافزاده، قبل از اینکه جلوتر برویم، بپردازیم به بحث اصلی کتاب شما، یعنی دورهی اخیر که اگر اشتباه نکنم بعد از انقلاب مشروطه شروع میشود و دورهی اوج آنهم، سه دههی نخست قرن بیستم است. خوب است که راجع به روشنفکران این دوره بیشتر صحبت کنیم و ببینیم آنها چه کسانی بودند و چه انگیزههایی داشتند...◼ علیرضا منافزاده: بیشتر این روشنفکران از دل جنبش مشروطهخواهی بیرون آمدند. روشنفکرانی مثل تقیزاده، کاظمزاده ایرانشهر، تربیت، ارانی، جمالزاده و خیلی از روشنفکرانی که پیرامون مجلهی «کاوه» در برلن جمع شده بودند که آقای بهنام هم در کتاب «برلنیها» به آنها پرداختهاند.
اما جنبش مشروطهخواهی چه بود؟ در این جنبش، ایرانیان در پی «ایرانیتی» بودند که با ایرانیت پیش از مشروطه تفاوت داشته باشد. روشنفکران این دوره با غرب آشنا شده بودند. از طرف دیگر، ایران هم کشوری در حال از همپاشیدهشدن بود. این روشنفکران میخواستند ایران را جمعوجور بکنند. در نتیجه آنان مجبور بودند هویتی بسازند که دربرگیرندهی تمامی ایرانیان باشد. پس یکی از علل این هویتسازی، همین ترس از همپاشی ایران بود.
دومین علت نفوذ غرب در ایران بود. ایرانیها و بهویژه روشنفکران ترس از این داشتند که ایران بهعنوان یک کشور مستقل از بین برود. چنانکه میدانید در آنزمان ایران میان روسیه و انگلستان تقسیم شده بود. این هویتسازی کمک میکرد که ایرانیان احساس غرور، و به ایرانیت خود افتخار کنند. و همچنین نسبت به یک دولت ملی احساس تعلق داشته باشند.
این روشنفکران رفتند و در حوزهی تاریخ، در حوزهی سیاست و نظام سیاسی، در حوزهی رابطهی ایران با غرب و با جهان مدرن و تمدن اروپایی... در بارهی همهی اینها اندیشیدند.
من سعی کردهام نشان دهم که این روشنفکران چگونه در بارهی نظام سیاسی اندیشیدهاند. البته ما در کتاب میبینیم که همهی آنها بهیک گونه نمیاندیشیدهاند. ولی بههر حال بر اساس همین اندیشهگری، آنان با هم توافق کردند که یک نظام جدید بر سر کار بیاید، که همان دولت و حکومت رضاشاه است.
یا مثلاً در بارهی غرب، دیدگاههای آنان متفاوت بود و با یکدیگر در کشاکش بودند، اما همهی این دیدگاهها در نهایت به این نتیجه رسید که باید چیزهایی را از غرب گرفت و در عین حال پافشاری کرد بر عناصر فرهنگ ایرانی، بهویژه بر زبان فارسی. و بالاخره این روشنفکران باید تاریخی میساختند که ایرانیان امروز را به نیاکان پرافتخار خود متصل میکرد.
□ آر.اف.ای: آقای بهنام، دورهای که شما هم در بارهی آن پژوهش کردید، حدوداً از چه سالهایی آغاز میشود؟◼ جمشید بهنام: اگر منظور دورهی «برلنیها» است، باید دقیقاً بگویم از روز اول ژانویهی سال ۱۹۱۵. یعنی روزی که تقیزاده «کمیتهی ملیون ایرانی» را در برلن تشکیل داد. او با نوعی فراخوان، از همهی دوستانش دعوت کرد که به برلن بیایند و البته در پشت این قضیه، آلمانیها و مخالفتشان با انگلیسیها هم بود. در آنزمان جنگ هم شروع شده بود.
اولین هدف این آدمها، آزاد کردن ایران بود. بههمین جهت، بهغیر از تقیزاده و محمدخان قزوینی که مسنتر بودند، همگی به کرمانشاهان رفتند، یعنی در مرز ایران و عراق، جاییکه در آنسو عثمانیها حضور داشتند. آنان در این محل مستقر شدند و میخواستند بهشکل واقعی با قوای خارجی مبارزه کنند.
در یادداشتهای جمالزاده آمده است که صبحها که بیدار میشده، پارابلوم [یک نوع سلاح کمری] میبسته است! یعنی اولین انتلکتوئل ایرانی بوده که با پارابلوم حرکت میکرده! علاوه بر این، هر شب برای تقیزاده گزارش مینوشته که گاهی اوقات شبیه به گزارشهای جنگی است. من در کتاب «برلنیها» مثالی آوردهام: میگوید «فلان روز رفتیم و با سیصد سوار فلان تپه را تصرف کردیم»...
اما خب بعد که اوضاع عوض شد و آلمان در جنگ شکست خورد و کمیتهی ملیون هم ضعیف شد، این گروه به برلن برگشت و در آنجا مسائلی را مطرح کرد: همانطور که آقای منافزاده هم گفتند، آنها میخواستند هویتی برای ایران بسازند. برای این کار به پیشینهی تاریخی ایران برگشتند. در این زمینه، کسی که بسیار کار کرد، ابراهیم پورداوود بود...
□ آر.اف.ای: از جمله با ترجمهی متون اوستایی...◼ جمشید بهنام: بله با متون اوستایی و البته بعد که دولت رضاشاهی تشکیل شد، همه به تاریخ قدیم ایران علاقهمند شدند. از جمله کتاب «ایران باستان» حسن پیرنیا منتشر میشود یا زبان فارسی موضوع بحث قرار میگیرد. گروه «ایران کوده» که مقدم و کیا و دیگران تشکیل دادند، همگی کار پیشینهسازی تاریخی را ادامه دادند. [نشریه «ایران کوده» توسط دکتر مقدم و با همکاری ذبیح بهروز و دکتر صادق کیا به راه افتاد و اساساً بهکار بررسی زبانها و لهجههای ایرانی پرداخت.
اما بعضی دیگر از این روشنفکران بهجلو، و به آینده نگاه میکردند و از خود میپرسیدند «ما به کجا میرویم و چه خواهیم شد؟» یعنی هویت ما در آینده چه خواهد شد؟ از جمله اینان تقیزاده بود و البته کاظمزاده، منتهی با مدلهای فکری متفاوت.
آیندهنگری این افراد باعث شد مسائلی را مطرح کنند که بعدها به درد رضاشاه خورد. یعنی وقتی دولت رضاشاه شروع بهکار میکند، تقریباً نتایج کارهای آنان را که در بیانیهی «انجمن ایران جوان» مطرح شده بود، بهکار میبندد. حتی دکتر علیاکبر سیاسی حکایت میکند که برخی اعضأ «انجمن ایران جوان» که از اروپا برگشته بودند، بیانیهای تهیه کرده و به نزد رضاشاه بردند که البته هنوز به پادشاهی نرسیده بود [سردارسپه]. دکتر سیاسی میافزاید بعد از اینکه سردارسپه بیانیه را خواند، گفت: «من هم همین چیزها را میخواهم، منتهی باید کمی صبر کرد ...»
□ آر.اف.ای: پس رضاشاه بههر حال با این روشنفکران ارتباطی داشته؟◼ جمشید بهنام: بله ارتباط داشت. البته رضاشاه با این روشنفکران رابطه داشت اما همزمان، با بزرگان و رجال دورهی قاجار، امثال مؤتمنالملک و مصدقالسلطنه هم جلسه تشکیل میداد. یعنی هر دو طرف را میسنجید.
اما حرفهایی که این روشنفکران میزدند، زمانی در عمل انجام گرفت که رضاشاه بهفکر ایجاد دولت-ملت افتاد. البته معنای عبارت دولت-ملت خیلی وسیع است. ما نمیدانیم که آیا در حال حاضر به این دولت-ملت رسیدهایم یا نه، پس بهتر است اصلاً از تشکیل «دولت جدید» صحبت کنیم.
برای تشکیل این دولت جدید، لازم بود که اولاً تمرکز ایجاد شود. در آنزمان در ایران، اقوام مختلف بهکلی پراکنده بودند. اما برای ایجاد تمرکز میبایست نوعی ناسیونالیسم ایجاد میشد که پشتوانهی تمرکز باشد.
بهدنبال مسئلهی تمرکز، موضوع ملیت و ملت مطرح شد. یعنی در اینجا یکمرتبه با موضوع هویت و ملیت مواجه میشویم. و پس از آن، لغت «میهن» را مطرح کردند. لغت میهن قبل از این دوره و بعد از آن، خیلی کم استفاده شد. ولی در آن دوره واژهی مهمی بود. شعار «خدا، شاه، میهن» در آنزمان روی دیوارهای مدارس و در آغاز کتابها، همهجا نوشته میشد. در حالیکه لغات ملت و ملیت از عثمانیها برای ما آمده بود.
پس بهطور خلاصه، یعنی ما «ملت» هستیم، و «ایرانی»، با پشتوانهی ایرانیت. و آن مرحلهی بسیار مهمی بود...
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- La construction identitaire en Iran: Alireza MANAFZADEH – L’Harmattan 2009 Paris.[٢]- برلنیها: اندیشمندان ایرانی در برلن، نشر فرزان روز ۱۳۸۶ - تهران
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ رادیو فرانسه به زبان فارسی rfi