جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

بلخ در لغت‌نامه دهخدا

بلخ. [ب َ] (اِخ) شهری بزرگ است [به خراسان] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته. آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جائی بسیار نعمت است و آبادان، و بارکدهٔ هندوستان است و او را رودیست بزرگ از حدود بامیان برود، و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید، و همه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شهرستانی است با بارهٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است. (حدود العالم). نام شهری است مشهور از خراسان و آن از شهرهای قدیم است و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند ولقب آن بامی است، گویند برامکه از آنجا بوده‌اند. (از برهان). شهری است مشهور که از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده‌اند. و آن را نوبهار خوانده‌اند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند آنرا بلخ بامیان گفتند. (از آنندراج). بلخ را دوازده نهر بوده است و هر نهری رستاقی، و از جملهٔ دوازده نهر یا رستاق، نهر غربنکی است که قریهٔ شامستیان مولد ابوزیدبلخی احمدبن سهل بدانجا است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردم بلخ تا زمان مؤلف ذخیرهٔ خوارزمشاهی (نیمهٔ اول قرن ششم هجری) به فارسی تکلم می‌کرده‌اند. رجوع به ریش بلخی و پشه گزیدگی در ذخیرهٔ خوارزمشاهی‌شود. شهری است مشهور در خراسان، و در کتاب ملحمة منسوب به بطلمیوس چنین آمده است: طول بلخ یکصد و پانزده درجه و عرض آن سی و هفت درجه است و آن از اقلیم پنجم می‌باشد. طالع آن بیست و یک درجه از عقرب زیر سیزده درجه از سرطان، و در مقابل آن مثل آنست از جدی، و بیت ملک آن مثل آنست از حمل، و عاقبت آن مثل آن است از سرطان. و آن را در اقلیم پنجم دانند، و اولین سازندهٔ آن را لهراسب شاه نوشته‌اند. و برخی سازندهٔ آن را اسکندر دانند و گویند در قدیم اسکندریه نامیده می‌شد. بلخ تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نهر بلخ نیز نامیده‌اند. بلخ را احنف بن قیس از جانب عبداﷲ بن عامر بن کریز، در عهد عثمان بن عفان فتح کرد. (از معجم البلدان). در قدیم ایالت معروف و بزرگی بوده در خراسان، بر سر راه خراسان به ماوراءالنهر. اکنون شهری کوچک است که تقریباً دوازده هزار تن جمعیت دارد و در شمال افغانستان واقع است، و قسمتی از آن ایالت جزو خاک افغانستان و قسمت دیگر جزو ترکستان شوروی می‌باشد. (فرهنگ فارسی معین). و آن را باختر یا باختریش نیز می‌نامیدند. رجوع به باختر و باختریش شود. دهکده‌ایست در دل افغانستان حالیه که در ایام باستانی و در قرون وسطی شهری مهم و مرکز ناحیهٔ بلخ (مطابق باکتریا) و بر رود بلخ که اکنون خشک است واقع بود. در زمانهای پیش از اسلام بلخ از مراکز دین بودائی ومحل معبد معروف نوبهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمیّت داشت. اولین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۳٢ هَ. ق. بسرکردگی احنف بن قیس بود. در سال ٤۳ هَ. ق. دگر بار بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم (متوفی بسال ٩۶ هَ. ق.) بود که کاملاً مقهور آنان شد. در سال ۱۱٨ هَ. ق. اسدبن عبداﷲ قسری کرسی خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال ٢۵۶ هَ. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. در سال ٢٨٧ هَ. ق. عمرولیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل بن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال ٤۵۱ هَ. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال ۵۵۰ هَ. ق. بدست ترکان غز ویران شد. در سال ۶۱٧ هَ. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. در دورهٔ تیموریان تا اندازه‌ای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ روبه انحطاط گذاشت. در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ بتصرف افاغنه افتاد و از سال ۱٨٤۱ م. در تصرف آنها مانده است . خرابه‌های بلخ قدیم اکنون ناحیهٔ وسیعی را اشغال کرده است. (از دایرة‌المعارف فارسی):

به بلخ گزین شـد بدان نوبهـار
که یــزدان پرســتان آن روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان

دقیقی (از آنندراج).


ز پیش پدر گیو شد تا به بلخ
گــرفته بیاد آن سخنهای تلخ



نوبهار بلخ را در چشم من قیمت نماند
تا بهـار گوزگانان پیـش من بگشـاد بار



جواب رفت که به بلخ باید آمد تا تدبیر او ساخته آید. (تاریخ بیهقی ص ۵٧٤). روز پنجشنبه نیمهٔ ماه محرم قضات واعیان بلخ و سادات را بخواند. (تاریخ بیهقی ص ٢٩۵). و چون خِلاص یافت [خواجه احمدحسن] با وی به بلخ بیامد. (تاریخ بیهقی ص ۱۵۳).

حکمـت را خانه بـود بلخ و کنـون
خانه‌اش ویران ز بخت وارون شد

از بلخ تا به ری سیصد و پنجاه فرسنگ حساب کردم. (سفرنامهٔ ناصرخسرو ص ۳). از بلخ تا میافارقین، ... پانصد و پنجاه و دو فرسنگ بود. (سفرنامه ص ٨). از بلخ تا بیت‌المقدس هشتصدوهفتادوشش فرسنگ است. (سفرنامه ص ٢٤). تا همه لشکرهای ایران به دشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامهٔ ابن بلخی ص ٤۵). و خرزاسف هزیمت شد و وشتاسف پیروز باز بلخ آمد. (فارسنامه ص ۵۱). و پارس دارالملک اصلی بود و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالمک اصلی بودی. (فارسنامه ص ٩٨).

چـون می‌گذرد عمـر چه بغداد و چه بلـخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

(منسوب به خیام).


چــار شـهـرســــت خــراســــان را بــر چــار طــــرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست ...
بــلـــخ را عـیـــب اگر چــــنــد بـــه اوبــــاش کــــنند
بـر هر بیخـردی نیســت که صــد بخــرد نیســت ...
مـــرو شــــهـریســــت بترتیـــب و همـــه چیـــز درو
جـد و هزلـش متسـاوی و هـری هم بد نیســت ...
حبـــذا شــــهـر نشــــابــور کـه در مــــلک خــــدای
گر بهشـت اسـت همینسـت و گـرنه خـود نیسـت

از اشعار فتوحی که آنرا به انوری نسبت داده اند. و رجوع به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج ٢ ص ۶۶۰ شود.

عاقـلان دیــدند آب عــز شــروان خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده‌اند

جان نقش بلخ گیرد و دل قلب مرو گردد
آن روز کــز در تــو نســیم هــری نــدارم

خاقانی.

گرد نشابور و بلخ رزمگهت را خیول
بر در مـرو و هــری بارگهـت را خیـم

خاقانی.

و به حیلتی خود را از مخلب اجل بیرون انداخت و از آب گذر کرد و بجانب بلخ رفت. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ٨۵). بر دست او مثالی اصدار کرد و بلخ و هرات و ترمذ و بست را بر اعتداد او تقریر کرد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۱۶٤). و سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۳۵٩). در قبةالاسلام بلخ در سنهٔ ٧٧۱ هَ. ق. قدم بر سریر پادشاهی نهاد. (حبیب السیر ص ۱٢٤).

  • امثال:

    دیوان بلخ است؛ در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست. دو بیت ذیل اشاره بدان است:

    این نگر آن حکم باشگونهٔ بلخ است
    آری بـلخ اســـت روسـتای سپاهان
    گـنــه کــــــرد در بــلـــــخ آهنــگـــری
    به شـشـتر زدنــد گـــردن مســگری

    (از امثال و حکم دهخدا).

    و رجوع به حکم سدوم و قاضی سدوم شود.

    مگر اینجا شهر بلخ است؛ نظیر مگر اینجا شهر هرت است، یعنی رأی بر ناحق نمی‌توان داد و مال یا حق صاحب مال و مستحقی را بزور نمی‌توان برد.


    جُستارهای وابسته



    بلخ [1][2]


    منابع


    دهخدا، علی اکبر، سرواژۀ بلخ، سايت اينترنتی لغت‌نامه دهخدا