|
دودمان قاجار
فهرست مندرجات
- منشأ تباری
- پیشینهی تاریخی
- شاهان قاجار
- جنگ علیه افغانستان
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
تاریخ ایران دودمانهای ترکتبار
قاجار یا قَجَر یا قاجاریه (به انگلیسی: Qajar dynasty)، نام دودمانی است که از سال ۱۷۹۵ تا سال ۱۹۲۵ میلادی، بهمدت صدوسی سال بر ایران کنونی فرمان راند. پس از آنکه ایام دولت خاندان زندیه در این کشور به پایان رسید، اریکهی جهانداری از آن طایفهی قاجاریه شد. این طایفه یکی از طایفههای ترکمان بود که بر اثر هجوم مغول - همراه با ارتش چنگیزخان - از آسیای مرکزی به ایران آمدند و در این کشور توطن جستند.
▲ | منشأ تباری |
قاجار، که در لغت بهمعنای استخوان زيرين فقرات پشت و پهلوست، نام چند ايل و طايفهی ترك در ايران و آناطولى و شام، يكى از نخستين گروههاى قزلباش ايران و سلسلهی پادشاهى قاجاريه است. قاجارها دستكم از قرن نهم و پس از آن، در قراباغ و بوزوق (بوزاوق یا يوزغات) و آيدين آناطولى و حلب شام و از اوايل قرن يازدهم در استرآباد و مرو سكونت داشتند. منشأ آنان نامعلوم است و برخى گمان دارند كه قاجارها از دوران سلجوقيان در ايران حضور يافته، در زمان سلطنت ملكشاه به روم (آناطولى) مهاجرت كرده و در دورهی تيمورلنگ به ايران بازگشتهاند. اما بهنظر اعتمادالسلطنه، آنان از تركانى بودند كه همراه هولاگوخان به ايران آمدند و در دورهی ايلخانان در روم و سرحد شام مستقر شدند. اين تصور نيز وجود دارد كه پس از پيروزى تيمورلنگ بر ايلدرم بايزيد عثمانى (٨٠۴ هجری قمری/۱۴۰۲ میلادی) و تبعيد قاجارهاى شام به ماوراءالنهر، قاجارها در اران و حدود گنجه و بردع مستقر شدند. قدمت و كثرت اين دسته از قاجارها تا آنجا بود كه مردم داغستان، دستكم تا قرن سيزدهم، اهالى گنجه و قراباغ و ايروان را قاجار مىخواندند. در بعضى منابع تاريخى، قاجارها از مغولان جلايرى و از نسل قاجار (قاجير)، پسر سرتاق نويان (از معاصران ارغونخان و غازانخان مغول)، دانسته شدهاند. تصور ديگر آن است كه قاجارها از نسل قراچار نويان، يكى از اجداد تيمورلنگ، بودهاند. کلمنت مارکام، نویسندهی انگلیسی مینویسد:
- «طایفهی قاجار، یکی از طوایف ترک تورانزمین بودند که برخی از آنها در معیت عساکر چنگیزخان مغول به ایران آمده و در این مملکت توطن جستند. امیر تیمور گورکان چون بر مملکت ایران استیلا یافت، آنچه از این طایفه در ایران متمکن بودند، جلای وطن داده به مملکت سورستان (سوریه) که عبارت از نواحی شامات است، فرستاد و پس از مدتی به استدعای فاضل اردبیلی که از اعاظم علمای شیعه بود، در ثانی به مملکت ایران رخصت معاودت فرمود. آنها یکی از طوایف سبعهی قزلباش بودند که شاه اسماعیل، اولین سلطان سلسلهی صفویه را در وصول به سلطنت ایران معاونت نمودند.»
با این حال، مشهور این است که قاجاریان، از طایفههای ترک اغوز بهنام ایل قاجار بودند، که تبار خود را به «قاجار نویان» یکی از سرداران چنگیز میرسانند. سالها بعد تیمور گورکانی آنها را به آذربایجان آورد.
▲ | پیشینهی تاریخی |
قاجارها از اواخر قرن نهم در تاريخ ايران ظاهر شدهاند و بعضى از نخستين قزلباشان ِ مريد شيخ حيدر صفوى، از آنان بودند. پيرىبيگ يا قراپيرى قاجار، ملقب به توزقوپارون (توزقپرن)، در جنگهاى سلطان حيدر در ٨٩٣ هجری قمری و جنگهاى شاهاسماعيل در ٩٠٧ هجری قمری با آققوينلوها، از سركردگان قزلباشان بود و در ٩۱٨ هجری قمری، در غجدوان كشته شد. قاجارهاى قراباغ در ٨٩٧ هجری قمری به آيبهسلطان، از مخالفان بايسنقر ميرزا، پيوستند و او با كمك قاجارها، رستمميرزا را از زندان قلعهی النجق آزاد كرد. همو در ٨٩٨ با سپاهى از قاجارها، قزوين را از تصرف كارگيا، ميرزا علىحاكم لاهيجان، خارج كرد و رودبار را نيز با قتل و غارت گرفت. خضربيگ، معروف به قارى قمش خضر، در ايام اقامت شاهاسماعيل در لاهيجان، با اتباع خود از روم (آناطولى) به آذربايجان رفت و پسرش، امتبيگ، به لاهيجان رفت و در خروجشاهاسماعيل از همراهان او بود و بهسبب شجاعتهایش از او لقب زياداوغلى گرفت. وى در اوايل سلطنت شاهطهماسب اول، والى قراباغ و بيگلربيگى ايل قاجار شد. حكومت اين سلسله با فراز و نشيبها و تغييراتى، قريب ٢۵٠ سال دوام آورد و در سال ۱٢۱٨ هجری قمری دولت روسيهی تزارى آن را برانداخت. آخرين حاكم از اين سلسله، جوادخان زياداوغلى بود كه در جنگ با قواى سيسيانف، در شهر گنجه كشته شد.
يك گروه ديگر از قاجارهاى آناطولى در سال ٩٠٦ هجری قمری همراه هزاران تن از صوفيان شام و دياربكر و سيواس و بايبرد، در ارزنجان به شاهاسماعيل پيوستند. بزرگان قاجار در دولت صفوى موقعيتى ممتاز داشتند.
اچه (یا دراجه)سلطان قاجار، حاكم اورفه، در سال ٩٢٠ هجری قمری، سلطانمراد (آخرين پادشاه آققوينلو) را كه به سلطانسليم پيوسته بود، در جنگى از پاى درآورد و از شاهاسماعيل لقب قدورمش (یا قودرمش)سلطان گرفت. او تا سال ٩۴٠ هجری قمری زنده بود و در جنگ با اولامه سلطان تكلو شركت داشت. نارينبيگ قاجار، كه از متحدان كوچكسلطان استاجلو از مخالفان ديوسلطان روملو بود، در ٩٣۱ كشته شد. بوداقخان یا بداغ قاجار در ٩۴٣ هجری قمری، حاكم قندهار شد و در ٩۴۴ هجری قمری، آن شهر را به كامرانميرزا، پسر ظهيرالدين بابر، تسليم كرد. وى در ٩۵۱ هجری قمری همراه همايون، پادشاه هندوستان، كه از بيم مخالفان به ايران پناه آورده بود، به قندهار رفت و بار ديگر حاكم آن شهر شد، اما همايون پادشاه این شهر را تصرف كرد و بوداقخان قندهار را ترك گفت. وى بعداً حاكم نيشابور شد و در جنگى با ازبكان مهاجم، پيروز شد. ابوالقاسم قاجار (متوفى ٩۵۱ هجری قمری) تا زمان مرگ، خليفةالخلفاى صوفيان صفوى بود. ابراهيمسلطان زياداوغلى، بيگلربيگى قراباغ، در خدمت سلطانعلىميرزا (پسر شاهطهماسب) بود. در زمان سلطنت شاهاسماعيل دوم، قاجارها اين شاهزاده را را كور كردند (حسينى استرآبادى، ص ۵۵). قبادخان قاجار، فرزند بوداقخان و حاكم سبزوار، در سالهاى اول سلطنت شاهمحمد خدابنده در ٩٨٨ هجری قمری، به عليقلىخان شاملو، حاكم هرات و سرپرست عباسميرزا (بعداً شاهعباس)، پيوست و يكى از جنگهاى عليقلىخان و نيروهاى وفادار به شاهعباس، در ٩٩٠ هجری قمری كشته شد. امامقلىخان، فرزند قبادخان و حاكم سبزوار، در ٩٩٧ هجری قمری عزل شد و در مخالفت با شاهعباس، به بوداقخان چگينى (حاكم مشهد و سرپرست سلطانحسنميرزا پسر شاهعباس) پيوست. قاجارهاى گنجه و قراباغ در دورهی سلطنت شاهمحمد خدابنده، مأمور مقابله با حملات عثمانيان شدند و بسيارى از آنان در ٩٩٦ هجری قمری، بر اثر حملات عثمانيان، به ارسباران مهاجرت كردند. در ۱٠۱٢-۱٠۱٣ هجری قمری، حسينخان زياداوغلى، حاكم استرآباد، براى شركت در جنگ با عثمانيان، با اتباع خود به آذربايجان بازگشت و بهفرمان شاهعباس بار ديگر حاكم گنجه و قراباغ شد. اميرگونهخان قاجار ايروانى، ملقب به سارواصلان، نيز كه از فرماندهان جنگ با عثمانيان بود، به حكومت چخورسعد (ايروان) منصوب شد و پس از كشته شدن او در ۱٠٣۴ هجری قمری، پسرش طهماسبقلىخان به حكومت رسيد. طهماسبقلىخان در ۱٠۴۵ و پس از چند روز مقاومت در برابر قواى سلطانمراد چهارم، پادشاه عثمانى، ايروان را تسليم كرد و با خانواده و اتباعش به استانبول انتقال يافت و بهتدريج يكى از دوستان بسيار نزديك سلطانمراد شد. بهدستور سلطان ابراهيم، جانشين سلطانمراد، او را در حضور سفير شاهعباس دوم اعدام كردند. برادر طهماسبقلیخان، گلابىبيگ مشهور به آقاسىخان، نيز در جريان مجازات قاتلان ساروتقى اعتمادالدوله، در ۱٠۵۵ هجری قمری اعدام شد. عباسقلىخان قاجار در ۱٠٧۴ هجری قمری بيگلربيگى ايروان بود و برادرزادهاش، رضاقلىخان، در همانسال دواتدارشاه عباس دوم شد.
در دورهی سلطنت شاهصفى و شاهعباس دوم، قاجارهاى مرو – كه در زمان شاهعباس اول به استرآباد و مرو انتقال يافته بودند – اعتبار بيشترى داشتند. جريان انتقال قاجارها به مرو مبهم است و اسكندرمنشى[۴۱] تنها به حكومت محرابخان (مهرابخان) قاجار قراباغى بر مرو از سال ۱٠۱٧ تا ۱٠٣٢ هجری قمری اشاره كرده است. در اوايل سلطنت شاهصفى، محرابخان قاجار حاكم مرو بود و پسرش مرتضى قلىخان، داروغهی قزوين، در ۱٠۴٢ هجری قمری به حكومت مرو رسيد و در زمان سلطنت شاهعباس دوم، قورچىباشى و سپهسالار ايران شد و در ۱٠٧۴ هجری قمری بهدستور شاه اعدام گرديد[۴٢]. آخرين حاكم قاجاريهی مرو بيرامعلىخان عزالدينلو (عضدانلو) بود كه در سالهاى اول قرن سيزدهم در جنگ با امير بخارا كشته شد. محمدحسينخان معروف به خان مروى، از رجال برجستهی دربار فتحعلىشاه، فرزند او بود[۴٣].
قاجارهاى استرآباد پس از حضور در اين منطقه، در قلعهی مباركآباد، از ساختههاى دورهی شاهطهماسب اول، مستقر شدند و از همانزمان به دو گروه يوخارىباش (بالاسرى) و اشاقهباش (پايينسرى) تقسيم گرديدند[۴۴]. هر يك از اين دو دسته نيز خود از شش تيره تشكيل مىشد: خزينهدارلو، دولو، سپانلو، قياخلو یا قايخلو، كُرلو، كهنهلو از يوخارىباش؛ و داشلو، زيادلو، شامبياتى، عزالدينلو یا عضدانلو، قراموسالو، و قوانلو از اشاقهباش[۴۵]. يكى ديگر از طوايف قاجار، شاهبوداغلوها بودند[۴٦]. اعتمادالسلطنه خاندانهاى حاجى مهدیقلىخانى و قزلاياغ را نيز در ضمن طوايف قاجار قرار داده است[۴٧]. در ميان اينان، عزالدينلوها از بقيه بزرگتر و قوىتر بودند[۴٨]. در جنگهاى صفىقلىخان تركستاناوغلى (معروف به ديوانه) با ازبكان در ۱۱٢٩ هجری قمری، قاجارهاى استرآبادى شجاعت بسيارى از خود نشان دادند، اما بهسبب بىاعتنايى صفىقلىخان به نقش آنان در پيروزى، هنگام رويارويى او با اسداللّهخان ابدالى، حاكم هرات، از اردوى او كناره گرفتند و سبب شكست قزلباشان شدند و پس از اينكه صفىقلىخان كشته شد، بخشى از اموال اردو را تصرف كردند و به استرآباد بازگشتند[۴۹]. رياست قاجارهاى استرآباد از آغاز با خانهای يوخارىباش بود، اما فتحعلىخان قاجار در اين سالها سيطرهی خانهای يوخارىباش را برانداخت و خود به رياست قاجارها رسيد[۵٠]. پس از كشته شدن فتحعلىخان قاجار، قاجارهاى استرآباد از شاهطهماسب روى گرداندند و به استرآباد بازگشتند[۵۱]. پس از انقراض صفويه، طوايف قاجار بهخدمت نادر پيوستند و در اغلب جنگهاى او شرکت داشتند، از جمله در جنگ با عثمانيها، تصرف هرات و قندهار و جنگهاى داغستان[۵٢]. محمدخان قجر ايروانى (از قاتلان نادرشاه)[۵٣] و افرادى چون نيازقلىبيگ و محمدحسين خان از سرداران دورهی نادرشاه بودند[۵۴]. در اين دوره، قلمرو حكومت موروثى قاجارهاى گنجه و قراباغ، به سبب بدگمانيهاى نادرشاه به آنان، كاهش يافت و محدود به ولايت گنجه شد[۵۵]. حسينعلىخان قاجار افشار ايروانى پس از قتل نادر، حكومت كوچكى در ايروان برپا كرد و پس از وى، پسرش محمدخان قاجار در ۱٢۱٩ هجری قمری حاكم ايروان شد. در اين سال عباسميرزا نايبالسلطنه، از بيم همكارى محمدخان قاجار (حاكم ايروان) با ارتش روسيه، حكومت او را برانداخت[۵٦]. در اواخر سلطنت نادر، گروههايى از قاجارهاى استرآباد به محمدحسنخان قاجار پيوستند و در تصرف كوتاهمدت شهر استرآباد او را يارى كردند[۵٧].
پس از كشتهشدن محمدحسنخان قاجار در ۱۱٧٢ هجری قمری، يوخارىباشها – كه عدهاى از آنان بهدست وى كشته شده بودند – فرصتى براى انتقام يافتند و گروهى از اشاقهباشها را كشتند و بسيارى از آنان ناگزير به ميان تركمنها گريختند[۵٨]. حسينقلىخان جهانسوز، پسر محمدحسنخان، كه با موافقت كريمخان در يكى از قلاع اطراف دامغان ساكن شده بود، سر به شورش برداشت و دامغان و استرآباد را تصرف كرد و سرانجام در ۱۱٩۱ هجری قمری كشته شد. وی گروهى از سران يوخارىباش و جمعى از خانهای كتول را كشت و بر گوكلانها حمله برد و غنايم فراوان بهدست آورد و سرانجام، سه تن از مردان طايفهی ايكدر، از طوايف يموت، او را کشتند[۵۹]. بزرگترين حادثه در تاريخ ايل قاجار، قيام آقامحمدخان، پسر محمدحسنخان، بر ضد دولت زنديه و تشكيل سلطنت قاجاريه در ۱٢۱٠ هجری قمری بود. وى در ۱٢۱۱ هجری قمری در شهر شوشى قراباغ كشته شد و سلطنت به برادرزادهاش، فتحعلىخان، رسيد[٦٠].
قاجارها تا قرن دوازدهم در بعضى نواحى ولايت استرآباد پخش شدند و گروههاى بزرگى از آنان در همين قرن به شاهرود و دامغان و سمنان و ورامين مهاجرت كردند[٦۱]. پس از تشكيل سلطنت قاجاريه، زندگى عشايرى قاجارها به يكجانشينى بدل گرديد[٦٢]. از جمعيت قاجارها در قرون گذشته اطلاعى در دست نيست، اما ارقامى كه محمدحسين مستوفى[٦٣] در دورهی شاهسلطانحسين صفوى از آنان بهدست داده است، صرفنظر از اغراقى كه در آن ديده مىشود، حاكى از كثرت جمعيت آنان تا پيش از تشكيل سلطنت است. از جمعيت قاجارها در دورهی محمدشاه و ناصرالدينشاه ارقام متفاوتى بهدست داده و آن را بين سيصد تا دو هزار خانوار تخمين زدهاند[٦۴]. قاجارهاى استرآباد در طول سلطنت قاجاريه و دستكم تا سالهاى انقلاب مشروطيت، يك گروه اجتماعى مشخص بهشمار مىآمدند و بعضى از آنان از جمله مالكان محلى بودند[٦۵]. اينان در سازمان نظامى منطقه حضور داشتند و يك دستهسوار در اختيار حكومت قرار مىدادند. در سالهاى آخر سلطنت مظفرالدينشاه و در دورهی انقلاب مشروطه، رياست سواران قاجار با نظرعلىخان (صمصاملشكر، سالاراشرف) بود[٦٦]. قاجارها با وجود دگرگونیهاى اساسى خود، در سازمان ادارى دورهی قاجاريه – ظاهراً به ملاحظهی شأن و مقام طايفهی سلطنتى – ايلخانى خود را داشتند كه به ايلخانىگریهاى دیگر ايلات ايران، نظير بختيارى و قشقايى، هيچ شباهتى نداشت و بيشتر عنوانى تشريفاتى بود كه منظور از آن سرپرستى باقىماندگان ايل قاجار و خانوادههاى قاجارى ساكن تهران بود[٦٧]. اعتمادالسلطنه از اين ترتيبات با عنوان «نقابت و ايلخانىگرى» ياد كرده است[٦٨]. همانگونه كه از فهرست ايلخانان قاجار بر مىآيد، اين مقام همواره در اختيار بستگان و خويشاوندان شاه قرار بوده است[٦۹]. مشهورترين ايلخان قاجار، كه سالها بر اين مقام بود، علیرضاخان عضدالملك بود كه بنا به ملاحظاتى، در ۱٣٢٧ هجری قمری نايبالسلطنهی احمدشاه شد و در ۱٣٢٨ هجری قمری در همين مقام درگذشت[٧٠].
▲ | شاهان قاجار |
در زمان فرمانفرمایی افغانان بر ايران، «رئيس ايل قاجار که فتحعلیخان نام داشت با طايفه خود بهياری شاهطهماسب دوم شتافت اما به تحريک نادر افشار که نمیخواست رقيبی داشته باشد کُشته شد. پسر او محمدحسنخان پس از مرگ نادر به ادعای سلطنت برخاست و آخر از کريمخان زند شکست خورد و کشته شد و خان زند يکی از پسران او را که آقامحمدخان نام داشت در شيراز بهعنوان گروگان نزد خود نگهداشت».[٧۱] پس از مرگ کریمخان، آقامحمدخان از شیراز فرار کرد و پس از جنگهای فراوان سلسلهی زندیه را نابود کرد و خود به پادشاهی رسید.[٧٢] پیتر آوری، استاد تاریخ در دانشگاه کمبریج مینویسد:
- آغامحمدخان در رسیدن بهقدرت، تنها به زور توسل جست و متکی به ایجاد قدرت حسابشدهای بود که از چند سال پیش، و از هنگامیکه در استرآباد [گرگان] مرکز قدرت ایل قاجار (در نزدیکی ضلع جنوبشرقی دریای خزر) اقامت داشت، در سر میپرورانید. آغامحمدخان با ساختن گنبدهایی از کله آدمها و قتلعام و کورکردن دستهجمعی مردم، راه قدرت خویش را هموار ساخت.[٧٣]
شهر کرمان، واقع در جنوبشرقی ایران، که پناهگاه آخرین شاه زندیه، لطفعلیخان زند بود، بسیار خشم وی را برانگیخت:
- نزدیک به بیستهزار زن و مرد را بهعنوان غلام و کنیز به سربازانش داد. همه مردانی را که بهسن بلوغ رسیده بودند یا از دم تیغ گذارنید یا نابینا کرد. کسانی که توانستند از دست او جان سالم بدر برند، زندگی خود را مدیون ترحم آغامحمدخان و یا موفقیت در فرار کردن از کرمان نبودند، بلکه جلادان که روح انتقامجویی آغامحمدخان را خشنود میکردند، خود از کشتن مردم خسته شده بودند.[٧۴]
آقامحمدخان قاجار شانزده سال در نواحی مختلف ایران تاختوتاز کرد تا اینکه توانست در ماه ذیقعدهی سال ۱٢٠۹ هجری قمری در تهران بهخود عنوان پادشاهی بدهد و تاج و تخت ایران را بهدست آورد.[٧۵] پروفسور پیتر آوری مینویسد:
- آغامحمدخان قاجار در هنگام تاجگذاری و بستن شمشیر مرصع شاهی، سوگند خورد که بهمذهب شیعه وفادار بماند زیرا این شمشیر از پادشاهان صفوی بهیادگار مانده و اهمیت تاریخی داشت. در همان مراسم، آغامحمدخان از بهسر گذاردن تاج بزرگ نادری خودداری کرد و سوگند خورد تا وقتی کلیه سرزمینهایی را که نادرشاه فتح کرده بود [قفقاز - افغانستان - هند] و نشانهی آنها بهصورت پرهایی بر تاج مرصع نادری قرار داشت، تصرف نکند، این تاج را بهسر نخواهد گذارد.[٧٦]
در سال ۱٢۱٠ هجری قمری (۱٧۹۵ میلادی)، شاه قاجار با قشون خود و جمع کثیری از سوارهی ایلات به سمت گرجستان رفت و از رود ارس گذر کرد و شهرهای ایروان و شوشی را مسخر نمود.[مارکام، کلمنت، تاریخ ایران در دورهی قاجار، صص ٢٨-٢۹] سپس، هراکلیوس پیر و کهنسال را شکست داد و شهر تفلیس را گشود و حکم به کشتار اهل شهر نمود و کشیشهای مسیحی را بهقتل رسانید و پانزده هزار نفر زن و بچه اسیر گرفت و به کنیزی و غلامی فروخت.[همانجا، ص ٢۹] با این حال، یورش آقامحمدخان با موفقیت قرین بود، اما جانشینان وی بهای گزافی را برای این کار پرداختند.[آوری، پیتر، پیشین، ص ٦۹]
آقامحمدخان، پس از فتح گرجستان، به سمت سرزمین خراسان توجه کرد. او با قشون خود وارد شهر مشهد شد و به خیال آنکه جواهرآلاتی که نادرشاه افشار از محمد شاه مغول هند غارت کرده و بههمراه خود به ایران آورده بود، در نزد شاهرخ میرزا دستنشاندهی شاه افغان ضبط است، حکم کرد او را شکنجه و غذاب زیاد نمودند تا آنکه به قتل رسید. سپس، آقامحمدخان، آماده لشکرکشی به ماوراءالنهر شد که خبر رسید کاترین دوم، سپاهی را به فرماندهی کنت والرین زوبف به جنوب شرقی قفقاز فرستاده است. خان بیآنکه بهکارهای خراسان و ماوراءالنهر پایان دهد، روانه تهران شد و محمد ولیخان را با ۰۰۰‘۱۰ سوار بهسرداری کل خراسان گماشت و در مشهد بداشت.
▲ | جنگ علیه افغانستان |
افغانستان، در قرن نوزدهم میلادی، کانون تحولاتی بود که سرنوشت آن را دگرگون کرد. در این دوره، در کنار استعمار انگلیس، دولت قاجاریان آزمندانه از اوضاع پریشان افغانستان به نفع خود استفاده کرد. هدف اصلی انگلیس و ایران تضعیف دولت افغانستان بود و در این خصوص فرقی باهم نداشتند. بههر حال، از آغاز برپایی دولت قاجاریان - یعنی دورهی حکومت آقامحمدخان قاجار بر ایران - نخست خراسان کنونی از پیکر افغانستان جدا شد. سپس، جانشینان او بر کل افغانستان یا دستکم بر هرات، قندهار و بلخ چشم طمع داشتند.
[▲] يادداشتها
[▲] پيوستها
...
[▲] پینوشتها
قاجاریان، از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
کلمنت مارکام، تاریخ ایران در دورهی قاجار، ص ۱۹
استرآبادی، میرزا مهدی، جهانگشای نادری، ص ۱۹٨
رجوع کنید به واله اصفهانى، ج ١، ص ٧٣٧
سومر، ١٣٨٠ ش، صص ٢٢٨، ٢٣١؛ همو، ١٣٧١ ش، صص ٢٢١-٢٢٢
خورموجى، ص ٣؛ صديقالممالك، ص ٣٧
رجوع کنید به ١٣٦٧، ج ١، ص ٦۴
ملكم، ج ٢، ص ٦٦؛ باكيخانف، ص ٢٢٠؛ اعتمادالسلطنه، ١٣٦٧ ش، همانجا
تاريخ قزلباشان، ص ۵٦؛ باكيخانف، ص ٢٢١
رشيدالدين فضلاللّه، ج ٢، صص ٨٦٠؛ دنبلى، صص ۴-٦؛ سپهر، ج ١، صص ٧-٨
اعتضادالسلطنه، ص ٧؛ قورخانچى، ص ١۵
کلمنت مارکام، پیشین، ص ۱۹
قاجاریان، از ویکیپدیا، دانشنامهی آزاد
شمیم، علیاصغر، ایران در دورهی سلطنت قاجار، تهران، ص ٣۱
این بخش، بهطور کلی، برگرفته از مقاله: پورصفر قصابىنژاد، على، «قاجار»، دانشنامه جهان اسلام، ج ۱، ص ٧٢۴٣، است.
نويدى، ص ٣٩؛ خواندمير، ج ۴، ص ۴٣٣؛ روملو، ج ٢، صص ٨٦٧، ٩٧۴؛ حسينى استرآبادى، ص ٢٧؛ اسكندرمنشى، ج ۱، ص ۱٩
تاريخ قزلباشان، ص ۵٦
روملو، ج ٢، صص ٦٣٨، ٨٨٨، ٨٩٣؛ رجوع کنید به واله اصفهانى، ج ۱، صص ٧٣-٧۴
رجوع کنید به محمدمعصوم، ص ٣۱٩
همان، ص ٣٢٠
رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج ٣، ص ٦۵٧؛ باكيخانف، ص ٢٢۱؛ پورصفر، صص ۱۴۵-۱۵٨
پورصفر، ص ۱۴٧
روملو، ج ٢، ص ٩۵۴؛ رجوع کنید به اسكندرمنشى، ج ۱، ص ٢٧
رجوع کنید به اروجبيگبن سلطانعلى، ص ٦٨
روملو، ج ٢، ص ۱٠٩٠؛ تاريخ قزلباشان، همانجا
رجوع کنید به نويدى شيرازى، ص ٧۵
همان، ص ٦٢
روملو، ج ٢، صص ۱٢۵٠، ۱٢۵٧، ۱٢٩٢-۱٢٩۴؛ نويدى شيرازى، ص ٨٨؛ تاريخ قزلباشان، صص ۵٦-۵٧
نويدى شيرازى، ص ٩۴
رجوع کنید به حسینی قمى، ج ٢ ، صص ٧٠٩، ٧۱۱-٧۱٣، ٧٣٩؛ نيز اسكندرمنشى، ج ۱، ص ٢۴٧
حسينىقمى، ج ٢، ص ٨٨٧؛ اسكندرمنشى، ج ۱، ص ۴٠٨
رجوع کنید به باكيخانف، ص ۱٣٣
اسكندرمنشى، ج ۱، ص ۴٠٦
اسكندرمنشى، ج ٢، ص ٦۵٧
اسكندرمنشى، ج ٣، صص ٦۴٣، ٦۵٢، ٦۵۴-٦۵٦، ۱٠۴۱
واله اصفهانى، ج ٢، ص ٢۱٩
پورگشتال، ج ٣، صص ۱٩٩٩، ٢٠۵۴، ٢٠٦٣
رجوع کنید به وحيد قزوينى، ص ٦٨؛ واله اصفهانى، ج ٢ ، ص ۴۱٨
وحيد قزوينى، ص ٣٣٠
[۴۱]- صص ۵٦٠، ٧۴۱
[۴٢]- وحيد قزوينى، ص ٣٣۱؛ واله اصفهانى، ج ٢، ص ۱٢٣
[۴٣]- ملكم، ج ٢، صص ۱۵۱-۱۵٢
[۴۴]- ساروى، ص ٢۵؛ رابينو، ص ۱٣٧؛ خورموجى، ص ٣؛ سپهر، ج ۱، ص ٩
[۴۵]- خورموجى، ص ٣؛ ميرزا ابراهيم، ص ٧٢؛ صديقالممالك، ص ٣٧
[۴٦]- اعتمادالسلطنه، ۱٣٦٣-۱٣٦٨ ش، ج ۱، ص ٣۴۴
[۴٧]- همان، ج ۱، ص ٣۴٣
[۴٨]- مروى، ج ٢، ص ٩٦٠
[۴۹]- مرعشىصفوى، صص ٢٣-٢۴، ٢٧-٢٨
[۵٠]- ساروى، صص ٢٦-٢٧؛ دنبلى، ص ٧
[۵۱]- مروى، ج ۱، ص ٦٦
[۵٢]- رجوع کنید به مروى، ج ۱، صص ٦٩، ٢٨٨-٢٨٩، ٣٧٣، ج ٢، ص ۵۴٧؛ نيز پورصفر، ص ٨٩
[۵٣]- رجوع کنید به گلستانه، ص ۱۵؛ غفارىكاشانى، ص ٣۵
[۵۴]- مروى، ج ۱، ص ٩۵؛ استرآبادى، ۱٣۴۱ ش، ص ٢٢٠
[۵۵]- باكيخانف، صص ٢٢٠-٢٢۱
[۵٦]- دنبلى، صص ٩۵-٩٦؛ اعتمادالسلطنه، ۱٣٦٧ ش، ج ۴، ص ٢٠٠٢؛ پورصفر، صص ٨٩-٩۴
[۵٧]- مروى، ج ٣، ص ٩٦٠؛ ساروى، ص ٣۱
[۵٨]- رجوع کنید به غفارىكاشانى، ص ۱٠٩؛ ساروى، ص ۴۵
[۵۹]- ساروى، ص ۴٨، ۵٨؛ سپهر، ج ۱، ص ٣٣
[٦٠]- ساروى، صص ٦۱، ٢٨٣، ٢٩٨، ٣٠۱
[٦۱]- رجوع کنید به ساروى، صص ۴٧-۴٨، ۵٣-۵۴، ٦٨، ٩٩؛ مستوفى، ۱٣٧۱ ش، ج ۱، ص ۱٠۴
[٦٢]- رجوع کنید به مستوفى، ۱٣٧۱ ش، ج ٣، صص ۵٠٩-۵۱٠
[٦٣]- رجوع کنید به ۱٣۵٣ ش، صص ۴٠۵، ۴۱٣
[٦۴]- لمبتن، ص ٢۱۵؛ مكنزى، ص ۱٩۴
[٦۵]- رجوع کنید به گرگاننامه، صص ٢۴٢-٢۴٨؛ رابينو، صص ٣٧، ۱٠٩، ۱۱۵، ۱٢٣
[٦٦]- قورخانچى، ص ٣٣؛ وكيلالدوله، صص ۵۴٠، ۵٩۵
[٦٧]- رجوع کنید به مستوفى، ۱٣٧۱ ش، ج ٣، ص ۵۱٠
[٦٨]- ۱٣٦٣-۱٣٦٨ ش، ج ۱، صص ۴۱، ٣۴٣
[٦۹]- همان، ج ۱، ص ۴۱
[٧٠]- اعتمادالسلطنه، ۱٣٦٣-۱٣٦٨ ش، ج ۱، ص ۴۱؛ بامداد، ج ٢، صص ۴٣٧، ۴۴٢؛ شريفكاشانى، ج٢، صص ٣٧٣؛ هدايت، ۱٣٦٣ ش، صص ٢٣٨، ٢۴۴
[٧۱]-
[٧٢]-
[٧٣]- آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران (از تأسیس تا انقراض سلسلهی قاجار)، ترجمهی محمد رفیعی مهرآبادی، تهران: مؤسسهی انتشارت عطایی، چاپ سوم - ۱٣٧٣، ص ٦٧
[٧۴]- همانجا
[٧۵]- نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ص ٦۱
[٧٦]- آوری، پیتر، پیشین، ص ٦٨
[▲] جُستارهای وابسته
□
□ شمیم، علیاصغر، ایران در دورهی سلطنت قاجار، تهران: انتشارات افکار، چاپ پنجم - ۱٣٧۴
□
[▲] سرچشمهها
□
□
□
□
[▲] پيوند به بیرون
□ [۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]
ردهها: │ ...
قاجار ایل قاجار یکی از طایفههای ترکمان بود که بر اثر هجوم مغول از آسیای مرکزی به ایران آمدند. اين طايفه در آغاز قيام صفويان به خدمت ايشان درآمدند و از آنزمان شأنی يافتند. شاه عباس بزرگ يک دسته از آنان را در استرآباد يعنی گرگان امروزی ساکن کرد.[*][قاجار، پژوهشکدۀ باقرالعلوم]
قاجار، قبيلهای ترك بود كه قلمروشان در كوههای مازندران قرار داشت.[*]
[همانجا]
به سلطنت رسيدن فتحعلی شاه (۱۷۹۷ ميلادی) همزمان بود با موج انقلاب فرانسه و کشورگشايیهای ناپلئون بناپارت. تابستان سال ۱۷۹۸، ارتش ناپلئون با غلبه بر مملوک ها در خاک مصر، قاهره را اشغال کرد.
تصرف سرزمين مسلمانان نقطه عطفی بود در تاريخ روابط دنيای غرب و تمدن اسلامی. از اين زمان نفوذ سياسی و فرهنگی قدرتهای غربی در کشورهای مسلمان روز به روز بيشتر میشد؛ کشور ايران نيز از اين قاعده مستثنی نبود.
تهاجم غرب، "در ایران مصادف بود با اوايل دورهی سلطنت فتحعلی شاه قاجار كه قدرت فكر و اراده او در حد يك رئيس ايل بود."[*]
جنگ علیه افغانستان
آنچه امروز به نام کشور ايران شناخته میشود، بيش و کم محصول نهايی تحولاتی است که در دوران قاجار در مرزهای اين سرزمين رخ داد.[*] اين آقامحمدخان قاجار بود که پس از چيرگی بر بازماندگان دودمان نادر افشار، سنگ بنای جدايی خراسان از پيکر افغانستان را بنياد نهاد. سپس او، ده تهران واقع در کوهپايه جنوبی رشته کوه البرز را به پايتختی برگزيد. (۱۱۷۵ هـ. ش.)
چنانکه از تاريخ استنباط میشود، حکومت خراسان کنونی تا دوره زمانشاه درانی، تحتالحمايت دولت افغانستان بود. اما در سال ۱٢۱۰ هجری قمری، آقامحمدخان مؤسس سلسله قاجاريه پس از تاجگذاری، در ظاهر جهت زيارت امام رضا عزم خراسان کرد. هدف وی تصرف گنجينههای نادرشاه از بازماندگان او بود. شاهرخ به پيشباز خان قاجار رفت، ولی خان سنگدل او را بدست شکنجه سپرد. شاهرخ بر اثر اين شکنجههای سخت جان داد. اما فرزندش نادر ميرزای افشار که چنين عقوبت سختی را در مورد پدرش ديد به افغانستان پناهنده شد و با حمايت شاه افغان مجدداً موفق به تصرف مشهد گرديد.[درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧٩]
آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید.[*]
از سوی ديگر فتحعلیشاه، برادرزاده آقامحمدخان و دومين شاه قاجار، که در دهههای اول قرن نوزدهم ميلادی بخشهای قابل توجهی از زمينهای شمال غربی ايران آن روزی را از دست داد.
دو شکست پياپی از روسيه تزاری شاه قاجار را ناگزير ساخت تا قراردادهای گلستان (۱۸۱۳) و ترکمنچای (۱۸۲۸) را بپذيرد.
در اين دو معاهده، ايران ابتدا حق حاکميت روسيه را در منطقه گرجستان و سپس بر کليه سرزمينهای شمال رود ارس (ارمنستان و آذربايجان امروزی) به رسميت شناخت.
درست شصت سال پس از تاسيس سلسله قاجار، مساحت ايران از هر زمانی در تاريخ اين سرزمين کمتر شده بود.[*] بنابر اين، دولت قاجار برای جبران اين سرشکستگی، دست تعرض به سوی سرزمين افغانستان دراز کرد.
اما اين که برخی مورخان ايرانی مدعی هستند که "در ميانه قرن نوزدهم ميلادی، ناصرالدين شاه، چهارمين پادشاه قاجار، تحت فشار بريتانيا سرزمين هرات در شرق ايران را نيز به کشور افغانستان امروزی واگذار کرد"[*]، درست به نظر نمیرسد؛ زيرا، قاجار، هیچگاه تسلطی بر هرات نداشت. حاکميت افغانها بر هرات هيچ ربطی به ناتوانی دولت ایران نداشت (هرات در تصرف ایران نبود). قاجار نسبت به هرات ادعا داشت، اما فقط در حرف که به طور نمادین بخشی از ایران شمرده میشد و در واقع جزئی از کشور جداگانهای افغانستان بود.
ناصرالدین شاه برای بازپسگیری [اشغال] مناطق شرقی ایران، بهویژه منطقه هرات کوشش کرد ولی پس از تهدید و حمله بریتانیا به بوشهر ناچار به واپسنشینی شد. وی مجبور به امضای قرارداد پاریس و قبول رسمیت استقلال افغانستان شد.[*]
در قرن ۱۶ م. هرات تحت اشغال صفويان ايران قرار گرفت. در دوران صفوی هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد. شاه عباس کبیر در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.[*]
پس از سقوط صفویان، هرات که موطن طایفهٔ ابدالی بود، مدتی در اشغال نادر شاه افشار درآمد. پس از مرگ نادر افغانها دوباره بر هرات مسلط شدند. در دوران قاجار، دولت ايران تلاش در جهت جدایی هرات از افغانستان میکرد.
در سال ۱۲۴۹ ه.ق. عباس میرزا از سوی فتحعلی شاه قاجار مامور اشغال هرات شد. مرگ عباس میرزا در راه مشهد این کار را ناتمام گذاشت. محمدشاه قاجار نیز کوششی برای تصرف هرات کرد، اما ناکام ماند. در زمان ناصرالدین شاه قاجار، امير دوست محمدخان، حاکم کابل و قندهار هرات را گرفت. اما، نیروهای ناصرالدین شاه تحت فرمان حسامالسلطنه هرات را محاصره کردند و در سال ۱۲۷۳ ه.ق. این شهر را اشغال کرد.
هرات همواره مورد طمع قاجار بود حتی چندبار به این شهر تجاوز کردند. اما هرگز موفق نشدند، آن را تصرف کنند. آنها از دورههای فترت در اوایل سلطنت امير دوست محمدخان استفاده کردند و برای مدت کمی این شهر را در اشغال داشتند. اما با مداخلات بریتانیا در جنوب ایران و بحرانی شدن روابط ایران و بریتانیا طی عهدنامهای که در ۱۲۷۳ ه.ق. (۱۸۵۷ میلادی) در پاریس بین نماینده ایران و سفیر بریتانیا امضا شد قرار شد که نیروهای بریتانیا از بنادر و جزایر جنوب ایران خارج شوند و در عوض ایران نیز سپاهیان خود را از هرات فراخواند و استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت.[*]
ترور ناصرالدين شاه در سالهای واپسين قرن نوزدهم ( ارديبهشت ۱۲۷۵ شمسی) و جنبش تنباکو در آغاز پادشاهی مظفرالدين شاه نشانههايی بود از لبريز شدن کاسه صبر بخشی از جمعيت ايران که ارتباط روزافزون دربار قاجار و اروپا را مايه فساد و خيانت به دين و سرزمين میدانستند.[*]
روز ۹ آبان ۱۳۰۴ شمسی، مجلس شورای ملی ايران، با تصويب ماده واحدهای احمدشاه قاجار را از سلطنت معزول کرد[*]و تاج و تخت ايران را به رضاخان سردار سپه، صدراعظم وقت سپرد که چند ماه بعد، پس از آنکه مجلس مؤسسان او را در مقام پادشاهی تأييد کرد با نام رضا شاه پهلوی رسماً تاجگذاری کرد و فصل تازهای در تاريخ ايران گشود.[*]
زمانی که رضا خان، شاه شد، به رای مجلس، اعضای خاندان قاجار ديگر هرگز نمیتوانستند بر تخت سلطنت بنشينند و بدينسان، صد و سی سال حکمرانی قاجار در ايران به پايان رسيد.[*]
__________________________________________
امروزه واقعا نميتوان گفت که يک آيا يک آذری يا حتی ازبک نژادی جدا از يک لر و کرد دارد. تحقيقات علمی همه مردمان اين خطه را از يک نژاد ميداند و آن نژاد ۱۰۰۰۰ سال است که همين بوده است. شايد اسم و کلمه ايران که کلمه ای آريائی است و از جمع آريائيها منشا ميگيرد مقداری گمراه کننده باشد. اقوام آريائی و آلتائی و غيره آمده و در مردم ما ذوب شده اند اما اهل اين سرزمين همانست که تمدن ايلام و سومر را ساخت و عظمت حکومت پارسيان، اعراب و ترکها از هنر اين مردمان قابل و هوشمند است.[همانجا]
اين ترک زبانان بودند که بارها ايران را يکپارچه کردند. ترکها جنگاورانی از نسل سکاها و ديگر اقوام آريائی و غير آريائی آسيای ميانه بودند که وقتی با ادبيات و تمدن ايران مواجه شدند قدر و ارزش آنرا پاس بداشتند و مجذوب آن شدند. اما خود آنها نيز به تاريخ، ادبيات و تمدن اين سرزمين بسيار کمک کرده و بدان افزودند.[همانجا]
__________________________________________
منابع
__________________________________________
□
پيوند به بیرون
__________________________________________