جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

کورش پارسی

از: مهـديزاده کابلـی (استاد پيشين دانشگاه کابل)


{اين مقاله نياز به ويرايش دارد!}

فهرست مندرجات


کورش پارسی، معروف به کورش بزرگ یا کورش کبیر (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد). در پارسی باستان ‏(Kūruš) اين نام در كتيبه‌هاى عیلامی، Ku-rash و در كتيبه‌هاى بابلی، Ku-ra-ash و در یونانی، Κῦρος آمده. صورت لاتینی شدهٔ آن سیروس يا سایروس (Cyrus) و صورت عبری آن كورش (Koresh).


[] زندگی‌نامه

کورش دوم، نخستین شاه پارسی و بنیان‌گذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است که به پایه‌گذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزادکردن برده‌ها و بندیان، احترام به دین‌ها و کیش‌های گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شده‌است. اما ايرانيان او را به‌خاطر بخشندگی‌، (با گزافه‌گويی) بنیان‌گذار حقوق بشر، می‌خوانند[*] و حتی می‌پرستند[*].

پارسیان کورش را پدر و یونانیان، که وی ممالک آنها را تسخیر کرده بود، ‌او را سرور و قانونگذار می‌‌نامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسح ‌شده توسط پروردگار بشمار می‌آوردند، ‌ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می‌‌دانستند. درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده، چندگانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده است. کورش سر دودمان هخامنشی، داریوش بزرگ، خشایارشا، اسکندر مقدونی گزینه‌هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها تحقیقاتی صورت گرفته، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با کتاب مقدس تنها کورش بزرگ است که موجه‌ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می‌‌باشد.[*]

آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد واقع است که ايرانيان افراطی آن را سجده می‌کنند! (برگرفته از: بت‌‌پرستان قرن ٢۱)



هرودوت و کتزیاس، افسانه‌های عجیبی درباره تولد و تربیت کورش بزرگ (۵۹۹-۵۳۹ ق.م) روایت کرده‌اند. اما آنچه از لحاظ تاریخی قابل قبول است این است که کورش پسر حکمران انشان، کمبوجیه دوم و مادر او ماندانا دختر ایشتوویگو پادشاه ماد می‌باشد. در سال ۵۵۳ ق.م. کورش بزرگ، همه پارسها را بر علیه ماد برانگیخت. در جنگ بین لشکریان کورش و ماد، عده‌ای از سپاهیان ماد به کورش پیوستند و در نتیجه سپاه ماد شکست خورد. پس از شکست مادها، کورش در پاسارگاد شاهنشاهی پارس را پایه گذاری کرد، سلطنت او از ۵۹۹-۵۳۹ ق.م. است.

کورش بزرگ که سلطنت ماد را به دست آورد و بعضی از ایالات را به وسیله نیروی نظامی مطیع خود ساخت، همان سیاست کشورگشایی را که هووخشتره آغاز نموده بود ادامه داد. کورش بزرگ دارای دو هدف مهم بود: در غرب تصرف آسیای صغیر و ساحل بحر الروم که همهٔ جاده‌های بزرگی که از ایران می‌گذشت به بنادر آن منتهی می‌شد و از سوی شرق، تأمین امنیت (به قتل و غارت مردم شرق ‌پرداخت).

در سال ۵۳۸ ق.م. کورش بزرگ پادشاه ایران، بابل را شکست داد و آن سرزمین را تصرف کرد و برای نخستین بار در تاریخ جهان فرمان داد که هرکس در باورهای دینی خود و اجرای مراسم مذهبی خویش آزاد است، و به یهودیان اسیر در بابل، امکان داد به سرزمین خود باز گردند که شماری از آنان به سرزمین ایران کوچ کردند.[*]


[] از تولد تا آغاز جوانی

دوران خردسالی کورش را هاله‌ای از افسانه‌ها در برگرفته است. افسانه‌هايی كه گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده‌اند كه تحقيق در راستی و ناراستی جزئيات آنها ناممكن می‌نمايد. اما خوشبختانه در كليات، ناهمگونی روايات بدين مقدار نيست. تقريباً تمامی اين افسانه‌ها تصوير مشابهی از آغاز زندگی کورش ارائه می‌دهند، تصويری كه استياگ (آژی دهاك)، پادشاه قوم ماد و نيای مادری او را در مقام نخستين دشمنش قرار داده است.[*]

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون و کتزیاس در باره چگونگی زایش کورش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کورش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کورش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد براساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کورش را نابود کند.[*]

استياگ، سلطان مغرور، قدرت‌پرست و صد البته ستمكار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خويش بسته است كه به هيچ وجه حاضر نيست حتی فكر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از اين روی هيچ چيز استياگ را به اندازه‌ی دخترش ماندانا نمی‌هراساند. اين انديشه كه روزی ممكن است ماندانا صاحب فرزندی شود كه آهنگ تاج و تخت او كند، استياگ را بر آن می‌دارد كه دخترش را به همسری كمبوجيه‌ی پارسی –كه از جانب او بر انزان حكم می‌راند- درآورد. مردم ماد همواره پارسيان را به ديده‌ی تحقير نگريسته‌اند و چنين نگرشی استياگ را مطمئن می‌ساخت كه فرزند ماندانا، به واسطه‌ی پارسی بودنش، هرگز به چنان مقام و موقعيتی نخواهد رسيد كه در انديشه‌ی تسخير سلطنت برآيد و تهديدی متوجه تاج و تختش كند. ولی اين اطمينان چندان دوام نمی‌آورد. درست در همان روزی كه فرزند ماندانا ديده می‌گشايد، استياگ را وحشت يك كابوس متلاطم می‌سازد. او در خواب، ماندانا را می‌بيند كه به جای فرزند بوته‌ی تاكی زاييده است كه شاخ و برگهايش سرتاسر خاك آسيا را می‌پوشاند. معبرين درباری در تعبير اين خواب می‌گويند كودكی كه ماندانا زاييده است امپراتوری ماد را نابود خواهد كرد، بر سراسر آسيا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد كشاند.

وحشت استياگ دوچندان می‌شود. بچه را از ماندانا می‌ستاند و به يكی از نزديكان خود به نام هارپاگ می‌دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل كرده است، استياگ به هارپاگ دستور می‌دهد كه بچه را به خانه‌ی خود ببرد و سر به نيست كند. کورش كودك را برای كشتن زينت می‌كنند و تحويل هارپاگ می‌دهند، اما از آنجا كه هارپاگ نمی‌دانست چگونه از پس اين مأموريت ناخواسته برآيد، چوپانی به نام ميتراداتس (مهرداد) را فراخوانده، با هزار تهديد و ترعيب، اين وظيفه‌ی شوم را به او محول می‌كند. هارپاگ به او می‌گويد شاه دستور داده اين بچه را به بيابانی كه حيوانات درنده زياد داشته باشد ببری و در آنجا رها كنی؛ در غير اين صورت خودت به فجيع‌ترين وضع كشته خواهی شد. چوپان بی‌نوا، ناچار بچه را برمی‌دارد و روانه‌ی خانه‌اش می‌شود در حالی كه می‌داند هيچ راهی برای نجات اين كودك وجود ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی كه بچه را بكشد. اما از طالع مسعود کورش و از آنجا كه خداوند اراده‌ی خود را بالاتر از همه‌ی اراده‌های ديگر قرار داده، زن ميتراداتس در غياب او پسری می‌زايد كه مرده به دنيا می‌آيد و هنگامی كه ميتراداتس به خانه می‌رسد و ماجرا را برای زنش باز می‌گويد، زن و شوهر كه هر دو دل به مهر اين كودك زيبا بسته بودند، تصميم می‌گيرند کورش را به جای فرزند خود بزرگ كنند. ميتراداتس لباسهای کورش را به تن كودك مرده‌ی خود می‌كند و او را، بدانسان كه هارپاگ دستور داده بود، در بيابان رها می‌كند.

کورش كبير تا ده سالگی در دامن مادرخوانده‌ی خود پرورش می‌يابد. هرودوت دوران كودكی او را اين چنين وصف می‌كند: "او كودكی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ هر وقت سؤالی از او می‌كردند با فراست و حضور ذهن كامل فوراً جواب می‌داد. در او نيز همچون همه‌ی كودكانی كه به سرعت رشد می‌كنند و با اين وصف احساس می‌شود كه كم سن هستند حالتی از بچگی درك می‌شد كه با وجود هوش و ذكاوت غير عادی او از كمی سن و سالش حكايت می‌كرد. بر اين مبنا در طرز صحبت کورش نه تنها نشانی از خودبينی و كبر و غرور ديده نمی‌شد بلكه كلامش حاكی از نوعی سادگی و بی‌آلايشی و مهر و محبت بود. بدين جهت همه بيشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببينند تا در سكوت و خاموشی. از وقتی كه با گذشت زمان كم كم قد كشيد و به سن بلوغ نزديك شد در صحبت بيشتر رعايت اختصار می‌كرد،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می‌زد. كم كم چندان محجوب و مؤدب شد كه وقتی خويشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می‌يافت سرخ می‌شد و آن جوش و خروشی كه بچه‌ها را وا می‌دارد تا به پر و پای همه بپيچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می‌داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بيشتر مهربانی از خود نشان می‌داد. در واقع به هنگام تمرين‌های ورزشی، از قبيل سواركاری و تيراندازی و غيره، كه جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می‌كنند، او برای آنكه رقيبان خود را ناراحت و عصبي نكند آن مسابقه‌هايی را انتخاب نمی‌كرد كه می‌دانست در آنها از ايشان قوی‌تر است و حتماً برنده خواهد شد، بلكه آن تمرين‌هايی را انتخاب می‌نمود كه در آنها خود را ضعيف‌تر از رقيبانش می‌دانست، و ادعا می‌كرد كه از ايشان پيش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تير و كمان و نيزه‌اندازی از روی زين، با اينكه هنوز بيش از اندازه ورزيده نبود، اول می‌شد. وقتی هم مغلوب می‌شد نخستين كسی‌بود كه به خود می‌خنديد. از آنجا كه شكست‌هايش در مسابقات وی را از تمرين و تلاش در آن بازيها دلزده و نوميد نمی‌كرد، و برعكس با سماجت تمام می‌كوشيد تا در دفعه‌ی بعد در آن بهتر كامياب شود؛ در اندك مدت به درجه‌ای رسيد كه در سواركاری با رقيبان خويش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می‌داد تا سرانجام از ايشان هم جلو زد. وقتی او در اين زمينه‌ها تعليم و تربيت كافی يافت به طبقه‌ی جوانان هيژده تا بيست ساله درآمد، و در ميان ايشان با تلاش و كوشش در همه‌ی تمرين‌های اجباری، با ثبات و پايداری، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردايش از استان انگشت‌نما گرديد."

زندگی کورش جوان بدين حال ادامه يافت تا آنكه يك روز اتفاقی روی داد كه مقدر بود زندگی او را دگرگون سازد: "يك روز كه کورش در ده با ياران خود بازی می‌كرد و از طرف همه‌ی ايشان در بازی به‌عنوان پادشاه انتخاب شده بود پيشآمدی روی داد كه هيچكس پی‌آمدهای آنرا پيش‌بينی نمی‌كرد. کورش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به‌عنوان نگهبانان شخصی و پيام رسانان خويش تعيين كرده بود. هر يك به وظايف خويش آشنا بود و همه می‌بايست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت كنند. يكی از بچه‌ها كه در اين بازی شركت داشت و پسر يكی از نجيب‌زادگان ماد به نام آرتمبارس بود، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کورش خودداری كرد توقيف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اكباتان شلاقش زدند. وقتی پس از اين تنبيه، كه جزو مقررات بازی بود، ولش كردند پسرك بسيار خشمگين و ناراحت بود، چون با او كه فرزند يكی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهين‌آميزی را كرده بودند كه معمولاً با يك پسر روستايی حقير می‌كنند. رفت و شكايت به پدرش برد. آرتمبارس كه احساس خجلت و اهانت فوق‌العاده‌ای نسبت به خود كرد از پادشاه بارخواست، ماجرا را به استحضار او رسانيد و از اهانت و بی‌حرمتی شديد و آشكاری كه نسبت به طبقه‌ی نجبا شده بود شكوه نمود. پادشاه کورش و پدرخوانده‌ی او را به حضور طلبيد و عتاب و خطابش به آنان بسيار تند و خشن بود. به کورش گفت: "اين تويی، پسر روستايی حقيری چون اين مردك، كه به خود جرئت داده و پسر يكی از نجبای طراز اول مرا تنبيه كرده‌ای؟" کورش جواب داد: "هان ای پادشاه! من اگر چنين رفتاری با او كرده‌ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه‌های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب كرده بودند، چون به نظرشان بيش از همه‌ی بچه‌های ديگر شايستگی اين عنوان را داشتم. باری، در آن حال كه همگان فرمان‌های مرا اجرا می‌كردند اين يك به حرفهای من گوش نمی‌داد."

استياگ دانست كه اين يك چوپان زاده‌ی معمولی نيست كه اينچنين حاضر جوابی می‌كند! در خطوط چهره‌ی او خيره شد، به نظرش شبيه به خطوط چهره‌ی خودش می‌آمد. بی‌درنگ شاكی و پسرش را مرخص كرد و آنگاه ميتراداتس را خطاب قرار داده بی‌مقدمه گفت: "اين بچه را از كجا آورده‌ای؟". چوپان بيچاره سخت جا خورد، من من كنان سعی كرد قصه‌ای سر هم كند و به شاه بگويد ولی وقتی كه استياگ تهديدش كرده كه اگر راست نگويد همانجا پوستش را زنده زنده خواهد كند، تمام ماجرا را آنسان كه می‌دانست برايش بازگفت.

استياگ بيش از آنكه از هارپاگ خشمگين شده باشد از کورش ترسيده بود. بار ديگر مغان دربار و معبران خواب را برای رايزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و كنكاش اين چنين نظر دادند: "از آنجا اين جوان با وجود حكم اعدامی كه تو برايش صادر كرده بودی هنوز زنده است معلوم می‌شود كه خدايان حامی و پشتيبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم‌گيری خود را با آنان روی در رو كرده‌ای، با اين حال موجبات نگرانی نيز از بين رفته‌اند، چون او در ميان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبير گشته است و او ديگر شاه نخواهد شد به اين معنی كه دختر تو فرزندی زاييده كه شاه شده. بنابرين ديگر لازم نيست كه از او بترسی، پس او را به پارس بفرست."

تعبير زيركانه‌ی مغان در استياگ اثر كرد و کورش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره‌ی تازه‌ای از زندگی خويش را آغاز نمايد. دوره‌ای كه مقدر بود دوره‌ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.


[] نخستين نبرد

گذشت كه ميتراداتس (ناپدری کورش) پس از آنكه با تهديد استياگ مواجه شد، داستان كودكی کورش و چگونگی زنده ماندن او را آنگونه كه می‌دانست برای استياگ بازگو كرد و طبعاً در اين ميان از هارپاگ نيز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسير زيركانه‌ی خود توانستند استياگ را قانع كنند كه زنده ماندن کورش و نجات يافتنش از حكم اعدام وی، تنها در اثر حمايت خدايان بوده است، اما اين موضوع هرگز استياگ را بر آن نداشت كه چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئوليتي كه به وي سپرده بود به سخت‌ترين شكل مجازات نكند. استياگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بكشند. آنچه هرودوت در تشريح نحوه‌ی اجرای اين حكم آورده است بسيار سخت و دردناك است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد كشتند و در ديگ بزرگی پختند، آشپزباشی شاه خوراكیاز آن درست كرد كه در يك مهمانی شاهانه –كه البته هارپاگ نيز يكی از مهمانان آن بود– بر سر سفره آوردند؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل، استياگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسيد و هارپاگ نيز پاسخ آورد كه در كاخ خود هرگز چنين غذای لذيذ و شاهانه‌ای نخورده بود؛ آنگاه استياگ در مقابل چشمان حيرت زده‌ی مهمانان خويش فاش ساخت كه آن غذای لذيذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اينكه آيا آنچه هرودوت براي ما نقل می‌كند واقعاً رخ داده است يا نه، استياگ با قتل پسر هارپاگ يك دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می‌كوشيد ظاهر آرام و خاضعانه‌اش را در مقابل استياگ حفظ كند ولی در ورای اين چهره‌ی آرام و فرمانبردار، آتش انتقامی كينه توزانه را شعله ور نگاه می‌داشت؛ به اميد روزی كه بتواند ستمهای استياگ را تلافی كند. هارپاگ می دانست كه به هيچ وجه در شرايطي نيست كه توانايي اقدام بر عليه استياگ را داشته باشد، بنابرين ضمن پنهان كردن خشم و نفرتی كه از استياگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحكيم موقعيت خود در دستگاه ماد به كار گرفت. تا آنكه سرانجام با درگرفتن جنگ ميان پارسيان(به رهبری کورش) و مادها (به سركردگی استياگ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئيات فراوانی از اين نبرد بر ما پوشيده است. مثلاً ما نمی‌دانيم كه آيا اين جنگ بخشی از برنامه‌ی كلی و از پيش طرح‌ريزی شده‌ی کورش كبير برای استيلا بر جهان آن زمان بوده است يا نه؛ حتی دقيقاً نمی‌دانيم كه کورش، خود اين جنگ را آغاز كرده يا استياگ او را به نبرد واداشته است. يك متن قديمی بابلی به نام "سالنامه‌ی نبونيد" به ما می‌گويد كه نخست استياگ –كه از به قدرت رسيدن کورش در ميان پارسيان سخت نگران بوده است– برای از بين بردن خطر کورش بر وی می‌تازد و به اين ترتيب او را آغازگر جنگ معرفی می‌كند. در عين حال هرودوت، برعكس بر اين نكته اصرار دارد كه خواست و اراده‌ی کورش را دليل آغاز جنگ بخواند.

باری، ميان پارسيان و مادها جنگ درگرفت. جنگی كه به باور بسياري از مورخين بسيار طولاني تر و توانفرساتر از آن چيزي بود كه انتظار می‌رفت. استياگ تدابير امنيتی ويژه‌ای اتخاذ كرد؛ همه‌ی فرماندهان را عزل كرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدين ترتيب خيانت‌های هارپاگ را –كه پيشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار كرده بود– بی‌اثر ساخت. گفته می‌شود كه اين جنگ سه سال به درازا كشيد و در طی اين مدت ،دو طرف به دفعات با يكديگر درگير شدند. در شمار دفعات اين درگيری‌ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد كه در نبرد اول استياگ حضور نداشته و هارپاگ كه فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش ميدان را خالی می‌كند و می‌گريزد. پس از آن استياگ شخصاً فرماندهی نيروهايی را كه هنوز به وی وفادار مانده‌اند بر عهده می‌گيرد و به جنگ پارسيان می‌رود، ولی شكست می‌خورد و اسير می‌گردد. و اما ساير مورخان با تصويری كه هرودوت از اين نبرد ترسيم می‌كند موافقت چندانی نشان نمی‌دهند. از جمله "پولی ين" كه چنين می‌نويسد:

"کورش سه بار با مادی‌ها جنگيد و هر سه بار شكست خورد. صحنه‌ی چهارمين نبرد پاسارگاد بود كه در آنجا زنان و فرزندان پارسی می‌زيستند. پارسيان در اينجا بازهم به فرار پرداختند... اما بعد به سوی مادی‌ها –كه در جريان تعقيب لشكر پارس پراكنده شده بودند– بازگشتند و فتحی چنان به كمال كردند كه کورش ديگر نيازی به پيكار مجدد نديد."

نيكلای دمشقی نيز در روايتی كه از اين نبرد ثبت كرده است به عقب نشينی پارسيان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در اين ميان غيرتمندی زنان پارسی را كه در بلندی پناه گرفته بودند ستايش می‌كند كه با داد و فريادهايشان، پدران، برادران و شوهران خويش را ترغيب می‌كردند كه دلاوری بيشتری به خرج دهند و به قبول شكست گردن ننهند و حتی اين مسأله را از دلايل اصلی پيروزی نهايی پارسيان قلمداد می‌كند.

به هر روی فرجام جنگ، پيروزي پارسيان و اسارت استياگ بود. کورش كبير به سال ٥٥٠(ق.م) وارد اكباتان (هگمتانه – همدان) شد؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس كرد و تاج او را به نشانه‌ی انقراض دولت ماد و آغاز حاكميت پارسيان بر سر نهاد. خزانه‌ی عظيم ماد به تصرف پارسيان درآمد و به عنوان يك گنجينه‌ی بی‌همتا و يك ثروت لايزال -كه بدون شك برای جنگ‌های آينده بی‌نهايت مفيد خواهد بود- به انزان انتقال يافت.

کورش كبير پس از نخستين فتح بزرگ خويش، نخستين جوانمردی بزرگ و گذشت تاريخی خود را نيز به نمايش گذاشت. استياگ –همان كسی كه از آغاز تولد کورش همواره به دنبال كشتن وی بوده است– پس از شكست و خلع قدرتش نه تنها به هلاكت نرسيد و رفتارهای رايجي كه درآن زمان سرداران پيروز با پادشاهان مغلوب می‌كردند در مورد او اعمال نشد، كه به فرمان کورش توانست تا پايان عمر در آسايش و امنيت كامل زندگی كند و در تمام اين مدت مورد محبت و احترام کورش بود. بعدها با ازدواج کورش و آميتيس (دختر استياگ و خاله‌ی کورش) ارتباط ميان کورش و استياگ و به تبع آن ارتباط ميان پارسيان و مادها، نزديك تر و صميمی‌تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنين ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بويژه در خانواده‌های سلطنتی– بسيار معمول بوده است). پس از نبردی كه امپراتوری ماد را منقرض ساخت، در حدود سال ٥٤٧(ق.م)، کورش به خود لغب پادشاه پارسيان داد و شهر پاسارگاد را برای يادبود اين پيروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پيروزمندانه‌ی قوم پارس بنا نهاد.[*]

آزادسازی یهودیان دربند و اجازهٔ بازگشت و بازسازی به اورشلیم توسط کورش بزرگ، بابل بدون مدافعه در ٢٢ مهرماه سال ۵۳۹ ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند، پادشاه محبوس گردید و کورش طبق عادت، در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (۵٤۰ ق.م) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کورش در آن شرکت کرد. با فتح بابل مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کورش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان‌شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در کتاب مقدس ثبت است.[*]

کورش پس از شکست قارون، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کورش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کورش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند مشمول عفو شدند.[*]

    "منم كـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر كمبوجیه، شاه بزرگ … نوه كورش، شاه بزرگ … نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ …

    ... آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوك خدای بزرگ دل‌های پاك مردم بابـل را متوجه من كرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

    ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد … من برای صلح كوشیدم.

    من برده‌داری را بر‌انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند.

    مَـردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد … او بركت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …

    من همه شهرهایی را كه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی كه بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.

    همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود كه دل‌ها شاد گردد.

    بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: "به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی می‌دارد و پسرش كمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار."

    من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم."

پس از لیدی کورش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کورش از لشکرکشی به شرق، تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کورش به معارضه بپردازد وجود نداشت.[*]


[] درگذشت کورش

مرگ کورش نيز چون تولدش به تاريخ تعلق ندارد. هيچ روايت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کورش سخن گفته باشد در دست نداريم و ليکن از شواهد چنين پيداست که کورش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جريان فتوحاتی که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين، علت مرگ کورش را کشته شدنش در جنگی که با قبيله‌ی ماساژتها (يا به قولی سکاها) کرده است دانسته‌اند. ابراهيم باستانی پاريزی در مقدمه‌ای که بر ترجمه‌ی کتاب "ذوالقرنين يا کورش کبير" نوشته است، آنچه بر پيکر کورش پس از مرگ می‌گذرد را اينچنين شرح می‌دهد:

سرنوشت جسد کورش در سرزمين سكاها خود بحثی ديگر دارد. بر اثر حمله‌ی كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روی كار آمد و با شورش‌های داخلی جنگيد و همه‌ی شهرهای مهم يعنی بابل و همدان و پارس و ولايات شمالی و غربی و مصر را آرام كرد. روايتی بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کورش می‌گذشت به فرمان داريوش، جنازه‌ی کورش را بدينگونه به پارس نقل كردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس (تخت جمشيد)، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه، آهنگهای غم‌انگيزی می‌نواختند، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند، در اين جمع سرداران پيری كه در جنگهاي کورش شركت داشته بودند نيز حركت می‌كردند. پشت سر آنان گردونه‌ی باشكوه سلطنتی کورش كه دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش می‌آمدند. جسد بر روی اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حركت می‌كردند. سرودهای خاص خورشيد و بهرام می‌خواندند و هر چند قدم يك بار می‌ايستادند و بخور می‌سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می‌درخشيد، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – اين علامت مخصوص و شعار نيروهای جنگی کورش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی (رتهه) سوار بود و درفش خاص کورش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري كه مخصوص کورش بود –يك تاك از زر و مقداری ظروف و جامه‌های زرين– حركت می‌دادند.

همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره‌ای اندوهناك،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد؛ همه‌ی حاضران خاموش بودند و نفس‌ها حبس گرديده بود. به فرمان داريوش دروازه‌های قصر شاهی (تخت جمشيد) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کورش می‌گذشتند و تاجهای گل نثار می‌كردند و موبدان سرودهای مذهبی می‌خواندند.

روز سوم كه اشعه‌ی زرين آفتاب بر برج و باروهای كاخ باعظمت هخامنشی تابيد، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد –شهری كه مورد علاقه‌ی خاص کورش بود- حركت دادند. بسياری از مردم دهات و قبايل پارسی برای شركت در اين مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می‌كردند.

در كنار رودخانه‌ی کورش (كر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در ميان شاخه‌های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند كه ديوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی كه پيكر کورش به خاك می‌سپردند، پيران سالخورده و جوانان دلير، يكصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و كسی از فرط اندوه به خود نمی‌آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش، مشايعين پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.[*]


[] نظرهای مورخان دربارۀ کورش

مرگ کورش

نظریه اول

مورخ، گزنفون شاگرد سقراط، گفته که کورش کبیر در جنگ با سکاها پایش زخمی شد و مانند اشیل از همان زخم فوت کرد

نظریه دوم

مورخ دیگر، هرودوت، گفته که کورش کبیر هنگام نبرد با سکاها اسیر شد و ملکه سکاها سر کورش کبیر را برید و در خمره پر خونی فرو برد و گفت بنوش تا از خون سیر شوی

اما دورانت می‌گوید که نظریه اول که متعلق به گزنفون است نادرست و اشتباه است و مورخ گزنفون کورش کبیر را با شخصی دیگر در مملکتی دیگر اشتباه گرفته و اکثرا بر همین نظریه هرودوت تکیه میکنند.

روایتی که هرودوت در مورد مرگ کورش آورده بر کشته شدن او توسط ماساژتها تاکید دارد... این روایت چنين است:

ملکه ماساژت‌ها (تومیریس)، پیش از آغاز نبرد با کورش به او چنین پیام داد که:

"ای پادشاه، به تو نصیحت می‌کنم که دست از این کار برداری، زیرا معلوم نیست که به نتیجه مطلوب دست یابی. به فرمانروایی بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمین خود سلطنت کنم. افسوس که به سخن‌ام گوش فرا نخواهی داد، زیرا آنچه کمتر به آن می‌اندیشی صلح و صفا است ...

ای خون خوار ِ سیری ناپذیر که پسرم را به نیروی افسون بار باده گرفتار کرده‌ای، بر خود مبال، زیرا که این آیین مردان نیست و در میدان جنگ نبرد انجام نشده. با این همه من بد تو را نمی‌خواهم.

پندم را بپذیر و او را رها کن و بی این که زیان ببینی از بوم و بر ما دور شو. اگر چنین نکنی به ایزد خورشید سوگند، که هر اندازه تشنه‌ی خون باشی از خون سیرت خواهم کرد."[قوم‌های کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، رقیه بهزادی، صفحه ٩٧]

این تابلویی است در موزه‌ی هنرهای زیبای بوستون از ملکه سکاها و سر بریده کورش کبیر



پس از این پیام جنگ در گرفت و کورش شکست خورد... آنگاه ترمیریس سر کورش را برید و آن را در خمره‌ی پرخونی فرو برد و گفت: "آن چه می‌خواهی بنوش تا سیر شوی"[*][**]

[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]


[ ] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱: استفان فوکار، افسانۀ کورش
پيوست ٢: دکتر شروین وکیلی، تاریخ کورش بزرگ
پيوست ۳: دکتر رضا مرادی غیاث‌آبادی، کورش واقعی و کورش افسانه‌ای
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
اسکندر یا دگرگونی جهان
پاسخ به نشريه اشپيگل
ویژه‌نامه‌ی بزرگداشت کورش بزرگ
[1 2 3]


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]