[↑] لوحه کورش در موزه بریتانیا
روزنامه لوموند فرانسه در ماه اوت ٢٠٠٧ سلسله مقالاتی در باره تمدن بینالنهرین (Mesopotamia) منتشر کرد که از نظر تاریخی بسیار مهم و معتبر بودند. ششمین مقاله از سری مذکور روزهای ٢٠–١٩ اوت بهقلم "استفان فوکار" در باره کورش هخامنشی (۵٢٩–۵۵٠ ق.م) بود با تیتر عجیب که میشود آنرا به "کورش صامت" و یا درستتر "کورش بیحرف" ترجمه کرد. کورش دوم بنیانگذار سلسله هخامنشی در زبانهای مختلف تلفظهای متفاوتی دارد مانند: سیروس، سیرو، کیروس، کوروس و کوروش که هرودوت او را سیروس نامیده است ولی تلفظ پارسی باستان، کورش با کسرر بوده است.
مولف در این مقاله از نظزیات چند کارشناس و مورخ تاریخ بینالنهرین بهره گرفته است. جالب است که وی تمام صفات و گفتارها و کردارهايی را که تاریخهای رسمی ایرانی به کورش نسبت میدهند با استدلال و دلیل و منطق تاریخی رد کرده است.
نویسنده میپذیرد که با وجود اختلاف نظرهای موجود در باره هرودوت، در مجموع اکثر مورخان نوشتههای هرودوت را معتبر میدانند ولی بلافاصله اشاره میکند آنچه که هرودوت در باره کورش نوشته، یک قرن بعد از مرگ کورش بوده است و در آن زمان افسانه کورش تمام و کمال ساخته شده بود.
او میگوید که تا بهحال هر سند و مدرکی در باره اولین امپراطوری پارس بهدست آمده همه از اطراف و پیرامون امپراطوری بوده و هیچ سند و مدرکی از مرکز امپراطوری در دست نیست. کورش خودش هیج جیزی ننوشته، هیچکس او را معرفی نکرده، هیچ نمیدانیم چه گفته و چگونه فکر میکرده، در یک کلام هبچ چیزی درباره او نمیدانیم.
استفان فوکار و مورخانی که وی بدانان استناد کرده است، داستان تولد و زنده ماندن کوروش را یک افسانه ساده شرقی میدانند که مانند اکثر داستانهای شرقی با یک خواب دیدن شروع میشود.
ترجمه کلمه به کلمه نوشته هرودوت بهنقل از استفان فوکار، بهشرح زیر است:
- "آزدیاک شاه ماد، خواب میبیند که "دخترش ماندان با ادرار کردن ابتدا پاتخت و سپس آسیا را در سیل غرق میکند". پس از این خواب تصمیم میگیرد که دخترش را به اشراف ماد که میتوانند رقیب قدرت او باشند شوهر ندهد و او را به یک پارس بهنام کامبیز که شاهک کوهستانهای زاگروس بوده بهزنی میدهد. زمان میگذرد و آزدیاک پیر میشود و ماندان در انتظار تولد کودکی است که آزدیاک بار دیگر خواب میبیند که "از فرج دخترش تاکی روئید و تمام آسیا را فرا گرفت" با این فال بد، فرزند ماندان باید کشته شود. شاه، کشتن بچه را به یکی از اعیان ماد بهنامهارپاگ که مورد اعتمادش بود واگذار میکند اما هارپاگ مخفیانه از کشتن بچه خودداری میکند و او را به دایهای میسپارد تا مانند فرزند خودش بزرگ کند. این کودک سیروس (کوروش) نامیده میشود.
کودک هنگام بازی با همسالانش آثار بزرگی از خود نشان میدهد. بهزودی اطرافیان شاه در مییابند که هارپاگ کودک را نکشته است. آزدیاک دستور میدهد فرزند خود هارپاگ را بکشند، آنگاه مهمانی مفصلی ترتیب میدهد و غذای خوبی آماده میکند. بعد از صرف غذا از هارپاگ میپرسد که غذا چطور بوده و جواب میشنود که بسیار عالی بود. در این حال شاه سر فرزند هارپاگ را به او نشان میدهد و هارپاگ متوجه میشود که آنچه که خورده گوشت فرزند خودش بوده است."
کورش، بزرگ شده و شاه زاگروس میگردد. هارپاگ که در پی فرصت بود تا از آزدیاک انتقام فرزندش را بگیرد، در خفا کورش را به جنگ علیه آزدیاک تشویق میکند. آزدیاک لشکری برای مقابله با کورش میفرستد و فرماندهی لشکر را به هارپاک میسپارد. در روز مصاف، لشکر علیه آزدیاک بر میگردد و کورش بدون جنگ بر پدر بزرگ خود غلبه مییابد و امپراطوری ماد به امپراطوری پارس تبدیل میشود." خویشاوندی قوم ماد با قوم پارس امکان دارد ولی مادها امپراطوری مرکزی نداشتند و حکومت آنان بشکل فدراسیون قبایل بوده است. افسانه جنگ کورش با پدر بزرگ خود نیز تغییر شکل یافته یک واقعه تاریخی است که در زمان و مکان دیگری اتفاق افتاده است.
در سال ١٨٧٩ باستان شناسی بنام هرمزد رسام در خرابههای بابل لوحهای را کشف کرد که این لوحه به "سالنامه نابونید" معروف شده و در حال حاضر در بریتیش موزیم لندن نگهداری میشود. متن لوحه سال به سال حکومت نابونید (۵٣٩–۵۵٦ ق.م) آخرین پادشاه نئو بابلی را شرح میدهد. درسال ششم سلطنت او یعنی ۵۵٠ ق.م نویسنده سالنامه، به جنگی در چند صد کیلومتری جنوب شرقی بابل اشاره میکند و مینویسد: "شاه اشتومه گو، لشکر خود را برای جنگ با کورش، شاه آن شان، فرستاد ولی لشکر بر او شورید، او را به زنجیر کشیده و تحویل کورش دادند." ظاهرا این "ایشتو مه گو" همانست که هرودوت او را آزدیاک مینامد.
شهرت کورش در تاریخ مدیون نوشتههای هرودوت و بعد از آن گزنفون است. گزنفون فیلسوف ومدرس بوده، او مخالف دموکراسی بوده در عین حال اولیگارشی را نیز ابدهآل نمیدانسته. گزنفون در جستجوی یافتن مدل و شخصیتی برای حاکم ایدهآل، کتابی مینویسد که مورخین این کتاب را بیشر یک رمان تخیلی میدانند. نام کتاب "سیروپدی" میباشد و شخصیت اصلی آن سیروس نام دارد. اشتباه اینجاست که بعضیها این شخصیت خیالی را بجای کورش تاریخی میگیرند و هرچه گزنفون از زبان قهرمان داستانش نوشته، به کورش تاریخی نسبت میدهند. درواقع آنچه که گزنفون دراین کتاب آورده، شبیه اسکندر نامههای ایرانی است که همه گونه افسانه و معجزه به اسکندر نسبت میدهند ولی هیچ نشانی از زندگی و کارهای اسکندر مقدونی تاریخا موجود در آنها نیست.
اما آنچه که کورش را برای دوستدارانش از حالت یک کشور گشای خشن به یک مصلح اجتماعی ارتقاء داده، تفسیرهايی است که از "سیلندر سیروس" (لوحه کورش) میشود. در قرن نوزدهم، باستانشناسان از زیر بنای معبد اصلی بابل استوانهای از گل رس بطول بیست و به عرض ده سانتیمتر کشف کردند که به “سیلندر سیروس” معروف شد. استوانه با خط میخی و بزبان بابلی نوشته شده ولی بخشهايی از آن از بین رفته است اما در سطر بیستم آن، خطاط نوشته است: "منم کورش، شاه بزرگ، شاه قدرتمند، شاه بابل، شاه صور و آکد، شاه چهار منطقه". متن نوشته شده بر این استوانه، به ناحق به اولین منشور حقوق بشر معروف شده که در آن بنیان گذار امپراطوری با عظمت، آزادی ادیان و عقاید را تضمین میکند.
متاسفانه این استوانه هم متعلق به کورش نیست. در استوانه که بعد از فتح بابل نوشته شده است، کورش خودرا پیرو خدای خدایان یعنی "مردوخ" خدای حافظ شهربابل میخواند و اعلام میکند که مذهب مردوخ را در شهرهای بزرگ امپراطوری رایج خواهد کرد، “شهرهای آنسوی دجله که مدتهاست وبرانه و رها شده اند، من خدایان آنهارا به مکانهایشان باز خواهم گرداند و معابد ابدی برای آنها خواهم ساخت”. بعضیها این نوشته را یک سرود مذهبی میدانند اما باحتمال بسیار قوی این بک مانورسیاسی و یک سری وعدههای حساب شده و زیرکانه است. بخش عمده آن در محکومیت و نقد “نابونید” است فقط جزء کوچکی از آن به کورش اختصاص دارد.
هنگامی که کورش در سال ۵٣٩ قبل از میلاد بدون جنگ بر نابونید شاه بابل پیروز شد، یک شاه کم اهمیت کوههای زاگروس نبود. او بر ماد غالب شده و سپس با شاه قدرتمند لیدی “کروزوس” جنگیده و پایتخت او سارد را تسخیر کرده و تا آسیای صغیر پیشرفته بود و یونانیها را تهدید میکرد. اما بلعیدن بابل کار بزرگی است. گرفتن بزرگترین پایتخت خاورمیانه و باحتمال یقین بزرگترین شهر دنبای آنزمان بمعنی گرفتن یک امپراطوری بزرگ نیز هست که تا سواحل مدیترانه ادامه دارد.
پیر بریان متخصص سلسله هخامنشی و استاد کلژ دو فرانس میگوید "کلید فتح بابل در قدرت نظامی نیست. کورش میبایست کشوری را که تسخیرمی کرد، خوب میشناخت و میدانست که چگونه از حمایت نخبگان شهر بهره مند شود." در بابل، هر فاتحی میبایست با روحانیون مردوخی شهر، از طریق حمایت و گسترش دین آنان، همکاری میکرد همچنانکه در نوشته استوانهای قول آنرا میدهد. مورخ فرانسوی، فرانسیس ژوانس میگوید: "این سیلندر بنام کورش است اما در واقع یک متن تبلیغاتی کلاسیک بابلی میباشد و میخواهد نشان بدهد که کورش آمده است تا از کسانی که در گرفتن شهر به وی کمک کردند، حمایت کند." لذا این کورش واقعی نیست که در سیلندر مشاهده میشود بلکه کورش "بابلی شده" است که به زبان متحدینش یعنی روحانیون، تجار و کاتبان بابلی سخن میگوید. بزبان همانهائی که ورود پیروزمندانه کورش را به بابل بدون جنگ امکان پذیر ساختند. اسکندر کبیر دو قرن بعد از آن با همان شیوه پارس را تسخیر کرد. یعنی قبل از حمله به پارس مخفیانه با اعیان پارس هم پیمان شد که شرح آن واقعه نیز افسانه شده.
علیرغم واقعیتهای تاریخی معتبر، افسانه کورش همچنان زنده است، این افسانهها نهتنها کورش را آزادکننده اسرای بابل و بهدروغ بانی اولین منشور حقوق بشر، بلکه ملغی کننده بردهداری نیز میدانند. خانم شیرین عبادی، روز دهم سپتامبر سال ٢٠٠٣ هنگام دریافت جایزه صلح نوبل گفت: "من ایرانیام، از فرزندان کورش کبیر که ٢۵٠٠ سال پیش حکومت میکرد و هرگز بر اقوامی که خواهان او نبودند حکومت نکرد و قول داد که هیچکس را به تغییر دین و عقیده مجبور نکند و آزادی را برای همه تضمین نماید." خانم عبادی یقینا تحت تاثیر افسانههای رایج این سخنان را ایراد کرده و گرنه کورش هرگز چنین ادعايی نداشته، اصولا کورش حرفی نزده که اینهم یکی از آنها باشد. تنها کاری که کورش کرده، در سالهای بعد از فتح بابل، نرمشهائی از خود نشان داده و فرمانی صادر کرده تا یهودیانی که از سال ۵٨٧ ق. م بدستور بخت النصر دوم به بابل کوچانده شده بودند، به اورشلیم باز گردند و معبد خدای اسرائیل را بنا کنند. متن فرمان کورش در کتاب مقدس یهودیان آمده است و از نظر معتقدین به این کتاب تردیدی در صحت آن وجود ندارد.
اما چرا بین پادشاه قدرتمند پارس با یک قوم کوچک که چیزی برای اهداء کردن به امپراطور نداشت چنین اتحادی ایجاد شده است؟ پیر بریان با خنده میگوید که: "همه اش ساختگی است. کورش چه الزامی داشت که در سر راهش به مصر با قومی متحد شود که فایدهای برای او نداشت در حالیکه اورشلیم بر سر راه مصر قرار نگرفته است. حتی سعی کرده اند بین هبرو و پارسی نیز قرابتی پیداکنند و بگویند که دین پارس یکتا پرستی بود. چیزی که واقعیت ندارد هر چند که اهورا مزدا در معبد آنان جایگاه خاصی دارد." حقیقت اینست که کورش بعد از فتح بابل به همه اقوامی که با زور به بابل کوچانده شده بودند، اجازه داده است که به وطن خود بازگردند و تعدادی از آنان نیز برگشته اند. اینهم بنظر میرسد که شیوه جدیدی برای اداره امپراطوری بوده است و به همه اقوام خودمختاری داده شده چون نمیتوانستند همه را بزور تحت فرمان خود نگهدارند، کاری که آشورها قبل از آن کرده بودند.
اما رافت و ملایمت زمانی بکار برده شده که نفع سیاسی داشته است. هرودوت که نام کورش را در تاریخ به بزرگی ثبت کرده است، پایان عمر اورا بمانند یک کشور گشای خونریز تصویر میکند و مینویسد: “کورش در اواخز عمر به کشورگشائی در آسیای مرکزی پرداخت. در سرزمین ماساگتها که قومی صحرانشین و سلطه ناپذیر بودند دامی میگستراند. سفرهای عظیم با اندکی نفرات در جائی میگذارد. ماساگتها میآیند و بعد از کشتن آن نفرات اندک، میخورند و میآشامند و بخواب میروند. سحرگاهان، کورش با زبده ترین جنگجویان خود برآنان میتازد و ماساگتها را قتل عام میکند. در این حمله پسر، “تومروس” ملکه ماساگتها کشته میشود. ملکه ماساگتها برای نبرد نهائی تمام نیروی قوم خود را گرد هم میآورد و پارسها را شکست میدهد. در این جنگ کورش نیز کشته میشود. ملکه تومروس تشتی از خون پر میکند و جنازه کورش را در میان کشته شدگان پیدا کرده سر از تنش جدا میکند. آنگاه سر او را در تشت خون فروبرده و چنین میگوید:ای خون آشام که در تمام عمر از ریختن خون سیر نشدی و پسر مرا با حیله و نبرنگ از من گرفتی اکنون، من میخواهم تو را برای همیشه از خون خوردن سیر بکنم."
همراهان اسکندر، رد پای کورش را در همه جا دنبال کرده اند. یکی از آنان بنام “آریستو بول” یادداشتهائی در باره کورش نوشته که از بین رفته اند ولی مورخ معروف “پلوتارک” از آنها نفل قول کرده و آورده است که کورش با تمام غروری که داشته، دستور داده بر سنگ قبر او چنین بنویسند: “ای رهگذر، هر کسی که هستی، از هر کجا که میآئی، چون میدانم که خواهی آمد، منم کورش که تمام آسیا را برای پارس تسخیر کردم. بر من حسادت مکن، اکنون مشتی خاک پیکر مرا میپوشاند."
اما در پاسارگاد در استان فارس فعلی که گفته میشود مقبره کورش در آنجاست هیچ نوشتهای وجود ندارد و این بسیار تعجب آور است زیرا در منطقهای که هر حاکم کوچکی نیز نام خودرا بر سنگ قبر خود حک میکرده، نام کورش بزرگ بر هیچ سنگی حک نشده است.در پاسارگاد، باستان شناسان سه تکه یک لوحه به خط میخی پیدا کرده اند که چیز اهمیت داری نیست و بر آن فقط این کلمات نوشته شده: “منم کورش شاه هخامنش” این لوحه نیز بنظر اکثر مورخین بفرمان کورش نوشته نشده بلکه سالها بعد بوسیله یکی از جانشینان او نوشته شده است و بهیچ وجه شایسته امپراطور بزرگی نیست که فرمان نوشتن چنین لوحه ناچیزی را بدهد.[٧]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله توسط ماشأالله رزمی براساس روايت استفان فوکار برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Stéphane Foucart, Le Monde 19-20 août 2007[٧]- رزمی، ماشأالله، افسانه کورش، وبگاه تورک دئموکراتيک پيلاتفورمو
[۲]- Histoire de l’Empire perse, de Pierre Briant (Fayard)
[۳]- Dictionnaire de la civilisation mésopotamienne, sous la direction de Francis Joannès (coll. «Bouquins», Robert Laffont)
[۴]- Darius: les Perses et l’empire, de Pierre Briant (coll. «Découvertes», Gallimard)
[۵]- www.achemenet.com, édité à l’initiative de la chaire «Histoire et civilisation de monde achéménide et de l’Empire de Alexandre» du collège de France
[۶]- L’enquête, d’Hérodote (édition d’Andrée Barquet/Gallimard)
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبگاه تورک دئموکراتيک پيلاتفورمو
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]