جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله "افغان (= قوم پشتون)"

درود. کاربران عزيز، به صفحه گفت و گو در بارهٔ مقالهٔ "افغان (قوم پشتون)" خوش آمديد! لطفاً نظرات خود را با قيد عنوان مقاله به آدرس ايميل من ارسال فرماييد. نظرات شما در اين صفحه درج خواهد شد. سپاس - مهديزاده کابلی.

صدیق رهپو طرزی:

در این بخش، دیدگاه‌هایم را در باره "افغانان" که در سال‌های اخیر، بنا بر دلیل‌هایی که به آن‌ها اشاره‌هایی صورت می‌گیرد، به نام "پشتونان" خوانده می‌شوند، با شما در میان می‌گذارم. در بخش‌های دیگر -آن گونه که وعده سپرده‌ام- به تاریخ گذشته قوم‌های دیگر که کاشیکاری زیبایی را در این سرزمین می‌سازند، خواهم پرداخت.

افغانان

تاریخ قوم "افغان"، مانند همه اقوام دیگر، از اسطوره آغاز می‌گردد و راه به سوی واقعیت باز می‌نماید.

در این جا باید از "افسانه و اسطوره" حرف زد تا به واقعیت دست یافت.

اسطوره ها

تاریخ اولی "افغانان"، در هاله‌یی از اسطوره‌ها و افسانه‌های پیش از تاریخ پنهان است. نویسنده‌گان و مورخان "افغان"، به دلیل‌های گوناگون، حتا تا جنبش "روشنایان" در سده شانزده‌ام عیسایی به کار ردیابی پیشینه قومی‌شان چنان کم توجه‌یی نموده‌اند، که به مشکل می‌توان به سندهای ثـُقه و موثق در این باره، دست یافت.

کهن‌ترین اثری که در آن اشاره‌هایی که در این زمینه صورت گرفته است، کتاب "آئین اکبری" (٩٨-۱۵٩٧)، نوشته "ابوالفضل" می‌باشد. او، در این اثرش با اشاره گذارایی می‌گوید که "افغانان" خویش را اولاد "بنی‌اسراییل" می‌دانند.

نویسنده‌گان دیگر پس از این اثر، چون: آخند "درویزه" در اثرش به نام "تذکره اشرار و ابرار" (۱۶۰۳ ـ ۱۶۱۳)، "نعمت‌الله هروی" در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی" (۱۳ ـ ۱۶۱٢)، همین امر را بدون دقت لازم، تکرار می‌نمایند.

"افغانان"، در اسطوره‌هایی که تاریخش به پس از گسترش اسلام می‌رسد، سعی بر آن دارند تا به شکلی از شکل‌ها، خویشتن را به "افسانه‌های" دینی پیوند بدهند.

الف - اصل یهودی

آن گونه که اشاره شد، "نعمت‌الله هروی" در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی"، هنگام سلطنت "جهانگیر" شاه "مُغول" در "هند" در سده هفده‌ام، نظریه اصل یهودی را گسترش بیش‌تر داد. به باور او، "افغان" پسر بزرگ "ساول" یا به زبان "عبری" شاول، ملقب به "ملک تالوت" می‌باشد. براساس روایت "انجیل" او به وسیله "سامویل" قاضی، و با رای مردم، به حیث اولین شاه "اسراییل" برگزیده شد. او همچنان یادآور می‌شود کـه دودمان "افغان" ده نسل به "ابراهیم" و بیست نسل به "آدم" می‌رسد!؟

به این گونه، این "افغانان" در "فلسطین" زنده‌گی می‌کردند. نسل‌های بعدی آنان، اسیر "سارگون" دوم، شاه "آشوری" (٧٢٢ پ.م.) می‌گردند. اینان بعد توسط "بخت النصر" شاه "بابل" که "بیت المقدس" را در سال (۵٨۶ پ.م.) فتح و یهودان را به "کوهستان" یا "غور" تبعید می‌نماید، از آن جا رانده می‌شوند.

از نگاه دانش زبان و واژه‌شناسی، هیچ‌گونه پیوندی میان زبان "سامی" که "عبری" به آن دسته تعلق دارد و زبان "افغانی" (پشتو) وجود ندارد. زبان دومی شاخه‌یی از زبان "هند و اروپا"یی می‌باشد.

ب - اصل اسلام

قیص، قیص‌الاسلام یا عبدالرشید

براساس این‌گونه سنت شجره‌نویسی "افغانان" -صرف نظر از این که تا چی پایه ارزش دارد- همه به این باور اند که به "قیص یا کیس" جد مشترکی، پیوند دارند. آنان به این عقیده‌اند که "قیص" نزد "محمد" پیامبر اسلام می‌رود و مسلمان می‌گردد. پیامبر اسلام، بر او نام "عبدالرشید" را می‌گذارد. براساس همین افسانه، "خالد بن ولید" فرمانده معروف اسلام زیر فرمانده‌یی او، به فتح "سوریه" موفق می‌گردد. اما، مورخان عرب، برعکس این افسانه، نامی از "قیص" نمی‌برند و همچنان در مورد واژه "افغان" نیز خاموش اند.

با نگرش کمی دقیق به نوشته "نعمت‌الله" می‌توان یک نوع حرمان و حسرت دست یافتن به گذشته را حس نمود. در همین راستا، برخی‌ها تلاش نموده‌اند تا خویشتن را به چهره‌های افسانه‌یی "کهن" از "سلیمان" تا "داوود" و دیگر و دیگر، . . . پیوند بزنند. این را باید یادآور شد که جای شگفتی است که حتا خود "نعمت‌الله" یادآور می‌شود که کار تنظیم درخت خانواده‌گی و شجره را "هیبت خان کاکر" نموده و او آن را به کتابش آورده است. از دیدگاه تاریخی، بر این درخت خانواده‌گی یا شجره‌نامه، نمی‌توان اتکا نمود.

جالب است که "منهاج سراج" در اثرش به نام "طبقات ناصری"، بر سینه افسانه "یهودان و کوهستان" دست رد می‌گذارد. در این مورد می‌توان چراهای دیگری نیز کاشت.

در "دانشنامه اسلام" در این مورد چنین اشاره صورت گرفته است:

"ریشه این نظریه، به کتاب "جهان خانی و مخزن افغانی" می‌رسد. این امر، در بین مسلمانان رواج فراوان دارد که اصل و نسب خویشتن را به "محمد"، پیامبر و یا بازمانده‌گانش برسانند".

به این گونه، می‌توان به این نتیجه دست یافت که این دیدگاه، به صورت کامل، به اسطوره و افسانه تعلق دارد.

در این راستا، اسطوره‌ها و افسانه‌های دیگری نیز در این مورد وجود دارند:

I. "افغانان" یا "پتانان"، به این باور اند که "کیس" در کوه "د کیسه غر" (به زبان "افغانی" یا "پشتو" به معنای کوه "کیس") در "خراسان" یا "خراسان کاکر" به خاک سپرده شده است. این ساحه، در ایالت "ژوب" در غرب کوه "سلیمان" -اکنون در پاکستان- قرار دارد. سلسله کوه‌های "سلیمان" میان دریای "گومل" و شمال دریای "سند" واقع شده است.

II. بر اساس افسانه دیگری، کشتی "نوح" پس از فروکشی توفان، بر یکی از قله‌های کوه "سلیمان" فرود آمد.

III. بر پایه این اسطوره، "سلیمان"، پسر "داوود" (٩۳٤ پ.م.) پادشاه "یهود"، برای ازدواج با "بلقیس" باری به نیم قاره "هند" سفر نمود. آن گاهی که او از این جا، سوار بر تختِ پرنده یا قالینچه پرنده‌اش بر می‌گشت، "بلقیس" از او خواهش نمود تا برای آن که آخرین نگاه را بر زادگاهش بیاندازد، لحظه‌یی در آن جا توقف نماید. به این گونه، "تختِ پرنده"اش، مدتی بر قله کوه فرود آمد. از آن پس، این قله به نام "تخت سلیمان" یاد می‌گردد. این قله هم اکنون بیش از سه هزار متر بلندی دارد.

روشن است که ریشه این باور به افسانه‌های "سنتی" پیوند دارد.

بر اساس نوشته "حبیب‌الله تزی" در اثرش به نام "پشتانه" برخی تلاش می‌نمایند تا نسب "افغانان" را به "بنی‌اسرائیل، قبطیان، مصریان، مغلان، ارمنیان، تاتاریان، هپتالیان، ساکان، راجپوتیان، برهمنان، جتان، یونانیان، ترکان و حتا عربان" برسانند.

واقعیت‌ها

بسیاری از نویسنده‌گان "افغان" در سده بیستم به ویژه در دهه سی، در خط تلاش برای ردیابی و یا ساختن یک نوع هویت خاص و ویژه آن هم ملی و نو، سعی می‌نمودند تا این امر را طرح نمایند که "احمد" مربوط به قوم "ابدالی" -با تاکید بر "درانی" بودنش- بنیادگذار کشور "افغانستان" است. در حالی که او چنین هوایی برای ایجاد کشوری به نام افغانستان در سر نداشت. از همین رو، بخش زیاد تاریخنگاران او را به نام شاهنشاه ابدالی یا درانی و هم چنان شاه خراسان، خوانده‌اند.

این تلاش، یک نوع خط "سرخ" و "ممنوعه"یی را با گذشته دراز این سرزمین، که به باور خود آنان تاریخ بیش از پنج هزار سال و بیش‌تر دارد، می‌کشد. به این گونه، تاریخ کشور، ره از سده هژده به پیش نمی‌برد.

بر اساس دیدگاه برخی مورخان -تا جایی درست هم هست- امیر "عبدالرحمان" (۱٩۰۱–۱٨٨۰)، را بنیادگذار "افغانستان" کنونی می‌دانند.(ل.دوپری.۱٩٩٧) در همین زمان بود که مرزهای بین‌المللی کشیده شد و "عبدالرحمان" به گفته خودش به یکی از "آرزوها - و - رویا"های دیرینه‌اش، دست یافت.

او، این سرزمین را یاغستان می‌خواند. برخی آن را سرزمین رام نشدنی، سرزمین آزاد و یا سرزمین منفرد و یگانه می‌خوانند.(ل.دوپری.۱٩٩٧)

واژه "افغان" در متن‌های کهن

واژه "افغان" یک نام کهن است. می‌توان دیدگاه‌هایی را در این مورد، چنین رده‌بندی کرد:

۱) برخی دانشمندان از آن میان آقای داکتر مجاور احمد "زیار" به این باور اند که که واژه "افغان" در سندهای دوره "ساسانی" به ویژه سـنگنوشته "شاهپـور" اول (٢۶۰-٢٧۳ پ.م.)، در "تخت جمـشید"، بــه شکل واژه "ا - بگان A-bagan" و "ا - په گان A-Pagan" حـک شـده‌اند.(برگرفته از نامه‌هایی که با هم مبادله نموده‌ایم. ٢۰۰۶)

٢) زبان شناسان دیگر، به ویژه برخی از ریشه‌شناسان، به این باور اند که واژه "افغان" از کلمه "اشواکا Ashvaka" که یک واژه سانسکریت می‌باشد و معنای اسپ را دارد، گرفته شده است.

۳) "پانینی Panini" زبان‌شناس سده پنجم پ.م. آن را "آشواکایانا Ashvakayana" ثبت نموده است.

٤) "ورها میهیرا (۵٨٧-۵۰۵) Varaha Mihira" باشنده "اوجینِ" واقع در "هند"، فیلسوف، ستاره‌شناس و ریاضیدان هندی می‌باشد. از او اثر معروفی به نام "پنکا - سیدهانتیکا Panca-Siddhantika"، یا "پنج رساله" در مورد دانش ستاره‌شناسی "یونان"، "مصر"، "روم" و "الکسندریه" به جای مانده است. در این اثر، در کنار دانش ستاره‌شناسی، می‌توان تصویر کامل "هند" سده ششم عیسایی را دریافت. او برای بار اول در اثرش به نام "برهات سمهیتا Samhita Brhat"، این واژه را به شکل "اواگانه Avgana" -باید یادآور شد که مردم همین اکنون آن را "اوغان" یا "اوگان" تلفظ می‌کنند- به کار برده است. او در مورد چنین می‌نگارد، "در زیر قلمرو این ستاره دنباله‌دار، سرزمین‌های زیر قرار دارند: سنگرهای کوهی، پهلویان، سوتیان، کولان، اوگانان . . . و مردمِ بیدادگر و خودخواه".

۵) "هیون- تسانگ Hüen-Tsang" (این نام دارای تلفظ‌های گونه گونه است. من همان بخش انگلیسی‌اش را بر گزیده‌ام. ط.) راهب و زایر چینی که در سده هفتم م. به زیارت معبدهای بودایی به این جا سفر نموده بود، از مردمی به نام "آ - پوکین و یا او - پوکین A-Pokien/O-Pokien" ذکر نموده است. این واژه، با تلفظ همان دوره در "چین" نزدیک به اوگان یا افغان می‌باشد.

من، به این باورم که "عربان"، واژه "اپگان" را به اصطلاح معرب ساخته‌اند. آنان بر اساس دستگاه صوتی خویش، حرف (و) را به (ف) و (گ) را به (غ) تبدیل نموده و جمع آن را افاغنه، بر اساس دستور زبان خودشان، ساخته‌اند.

واژه "افغان" در متن‌های نو

"افغانان"، در سده‌های هشتم و نهم عیسایی، آن گاهی که نیروی جنگی قابل توجه‌یی را در خدمت "جهان گشایان" بزرگ در خط اصل داد و ستد فراهم می‌آورند، حضور تاریخی می‌یابند.

در این مورد پروفسور "ارمندرا کمار تاکور Thakur,A.K." در اثرش به نام "هند و افغانان: بررسیی محل فراموش شده (۱۵٧۶-۱۳٧۰)" یادآور می‌شود،" نیروها و واقعیت‌های محیطی، از "افغانان" جنگجویان سرسخت بار آورد . . . به همین دلیل، هرگاهی که جهانگشایان مسلمان و یا سلاطين "دهلی" بر آن می‌شدند تا به نبرد سنگینی دست بزنند، از سرکرده‌گان افغان و لشکریان ایشان بهره می‌گرفتند."

این امر، بر اساس نوشته "فرشته" (۱٢٩٢/۵٨٨) از خدمت به "سبگتگین" (٩٩٧-٩٧۶ م.) آغاز و هم‌چنان تا بازی بزرگ در سده بیستم عیسایی و اکنون، ادامه می‌یابد.

در اثرهای زیر، واژه "افغان" را چنین ردیابی می‌توان کرد:

(۱) در کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب" که نویسنده اثر ناشناس باقی مانده است و در زمان "محمد بن احمد فریغون"، از آل "فریغون"، مـــعاصر "نوح بن منصور" مــربوط به خانواده "سامانی"، که در (٩٨٢/۳٧٢) نوشته شده است، در فصل "گفتگو در باره کشور هندوستان و شهرهایش" در شماره (٤٨)، صفحه (۱۶) الف -اصل اثر- و صفحه (۱٩) ترجمه "مینورسکی"، زیر نام "ساول" پس از ذکر "گردیز" در شماره (٤٧) آن را شهر مرزی میان "غزنین" و "هندوستان" می‌خواند. سپس، او یادآور می‌شود که این شهر بر فراز دره‌یی قرار دارد و در میان آن، دژ یا حصار نیرومندی با سه دیوار ساخته شده است و باشنده‌گان این جا "خاریجت" می‌باشند. او بعد در مورد "ساول" -ممکن همان "شال" باشد که "بیهقی" از آن بارها ذکر نموده است- چنین می‌نویسد: "یک دهکده خوشگوار و زیباست و بر فراز کوهی قرار دارد. در آن "افغانان" زنده‌گی می‌کنند. آن‌گاه که شما به سوی "هوسی نان" می‌روید، راه از میان دو کوه می‌گذرد. هنگام گذر از این راه، انسان بایست از هفتاد و دو آب (دریا) بگذرد. راه پُر از خطرها و دهشت‌هاست."

او همچنان زیر شماره (٤٩) در مورد شهر "هوسی نان" چنین می‌گوید: "شهری است در محل گرم و داغ و بر صحرایی قرار دارد." او در جای دیگر در شماره (۵۰) در مورد شهر "نین هار" یا "بنی هار" -ممکن همین "ننگرهار" کنونی باشد- یادآور می‌شود: "جایی هست که در آن شاه سعی می‌کند خویشتن را مسلمان نشان بدهد (به عبارت خود "حدودالعالم"، "مسلمانی نماید") و زنان زیاد دارد. او سی تا زن مسلمان، افغان، و هندو دارد. زنان دیگرش یا به عبارت "حدود العالم"، "دیگر مردم" از میان گروه‌های بُت پرست، گرفته شده‌اند.

(٢) "عُتبی Otbi"، محمد بن عبدالجبار (فوت. ۱۰٤٩/٤٢٧)، نویسنده تاریخ "یمینی" است. این اثر درباره دوره "سامانیان"، تمام دوره "غزنویان" و خاندان دیگر است. او، آن را به زبان عربی نوشته و بعد "ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی (گلپایگانی)" که یکی از دبیران دوره "سلجوقی" می‌باشد، آن را به زبان پارسی بر گردانده است. او در این اثرش، در فصل "ذکر افغانیان" چنین می‌نویسد: ". . . سلطان از بهر دفع جمعی از طوایف افغانیان که مصاعد قلال و معاقل جبال وطن ساخته بودند و بوقت معاودت سلطان از غزو قنوج دست تطاول با ذناب حاشیت او یازیده بودند، مشغول شد و خواست بر ایشان تاختی کند و آشیانۀ ایشان برباد دهد و مادۀ فتنۀ آن قوم منقطع گرداند، از غزنه بیرون آمد و آوازۀ قصد جانبی دیگر برآورد و ناگاه در سر ایشان افتاد و شمشیر در ایشان بست و خلقی را به فنا آورد. . ."

(۳) ابوریحان محمد بیرونی، ریاضیدان و فیلسوف معروف "خوارزم" (۱۰۵۰-٩٧۳/٤٤٢-۳۶٢) نویسنده کتاب "هند" یا "تحقیق ماللهند" می‌باشد. این کتاب اثری است درباره دین فلسفه، ادبیات، جغرافیه، گاه شماری، وقایع‌نگاری، ستاره‌شناسی، سنت‌ها و رسم و رواج‌ها، بخت، طالع‌بینی و قانون‌های کشور "هندوستان". او در فصل هژده‌ام در صفحه (۱۰٢) در جریان بحث روی سرچشمه دریای "سند"، و مرز شمال و شمال غرب "هند" می‌گوید: "این دریا از کوه‌های "اونانگ" در سرزمین "ترکان" سرچشمه می‌گیرد . . . در این جا، برف هرگز آب نمی‌شود . . . فاصله میان قله کوه و سطح مرتفع "کشمیر" دو فرسخ است . . . این جا دورترین جایی است که سوداگران ما، مال‌های خویش را رسانیده می‌توانند. از آن جا پس‌تر، هرگز نرفته‌اند.این جا، مرز شمالی "هند" را می‌سازد. در کوه‌های مرز غربی "هند" تا وادی "سند"، قبیله‌های متعدد "افغان" زنده‌گی می‌کنند."

(٤) خواجه «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»،(۱۰٨۰-٩٩۵/٤٧۰-۳٨۵) در اثرش چار بار از «افغان شال» ذکر می نماید. واژه شال یا شار همان شهر یا شهرستان معنی می دهد. این محل، در شهر «غزنی» وجود دارد. آرامگاه «سبگتگین» پدر «محمود» در آن قرار داشت. به گفته «بیهقی»، سلطان «محمود» در آن جا کوشک یا کاخ با شکوه یی، بنا نهاده بود. در صفحه (٧٢۱) تاریخ «بیهقی» چنین آمده است،"...و روز آدینه بیست و یک ماه بسلامت و سعادت بدارالملک رسید و به کوشک محمودی(ستوده یا ستایش شده.ط.) بافغان شال بمبارکی فرود آمد."

(۵) ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود «گردیزی» در اثرش به نام "زین الاخبار"(۱۰۵۰/٤٤۱) در صفحه (۱۰٢) چنین می نویسد،" چون امیر(مسعود)، به «هُپیان» ــ در سمت شمال «کابل» و صورت دقیق در «پروان» قرار دارد.ط. ــ رسید، آن جا مقام کرد و امیر مجدود رحمه الله به دو هزار سوار ملتان فرستاد، و امیر ایزید یار(پسرش.ط.) را سوی کوهپایه غزنین فرستاد، که آن جا افغان عاصیان بودند و گفت : آن ولایت نگهدار! تا خللی نباشد..."

(۶) بر اساس نوشته «فرشته»(۱۱٩٢/۵٨٨) اردوی «معززالدین محمد بن سام» از گروه های قومی گونه گونه از آن میان : «ترک»، «افغان» و «تاجیک» متشکل شده بود. از آن سو، در ارتش «پریتوی راج»، مردمان «راجپوت» و در کنار شان سوارکاران «افغان» قرار داشتند. این امر نشان می دهد که «افغانان» در هر دو سوی جبهه، دست به جنگ می زدند.
(٧) «بابر»، شهنشاه مغولان «هند» در سده شانزده ام م. در یادداشت هایش که به نام "تزوک بابری" معروف هست یاد آور می شود که در جنوب «کابل» مردمانی به نام «افغان» زنده گی می نمایند.

(٨) برخی از دانشمندان به ویژه زبان شناسانی که در مورد زبان های گونه گونه و به خصوص کهن و قدیمی ما، دست به کاوش در محل زده اند، به این باور می باشند که ممکن ــ هنوز بر بررسی ها توافق همه جانبه صورت نگرفته است ــ همان «ساکایان» که یونانیان آنان را «سکیته» می خواندند، بوده باشند. اینان در سده دهم م. به سوی جنوب باگذر از گذرگاه های مهم و عبور از قله های شامخ آن، در سرزمین های میان «فراه» و کوه های «سلیمان» ساکن شده باشند.
از ظاهر امر چنین بر می آید که اینان چند سده پیش، در شرق با بازمانده گان «ترک» مربوط به «یفتلیان» (سده پنجم م.)، در هم آمیخته اند.

***


اما کوچ کشی بزرگ و دسته جمعی «افغانان» به جنوب و غرب، در سده سیزده عیسایی، صورت می گیرد.

به باور پروفیسر «تاکور» این امر، با یورش مغلان آغاز می گردد. در آن هنگام، بیش از پانزده شهزاده از «آسیای مرکزی» در زیر چتر حمایت الــغ خان، که یکی از سردارن جنگی «محمود» بود، «پناه» آوردند. او بعد ها به نام سلطان «بالبان» معروف گردید. وی توانست تا در برابر یورش «مغلان» مقاومت سر سخت نماید.

واژه پشتو

اما، واژه «پشتو» یا «پختو» که «هندیان» آن را «پتان» تلفظ می نماید، برعکس واژه «افغان» تازه مورد استعمال قرار گرفته است.

به همین دلیل،"دانش نامه اسلام" آن را واژه هندی شده می داند و به این باور است که واژه «افغان» در مورد قبیله «ابدالی» که بعد ها «درانی» نامیده می شوند، به کار می رود و واژه «پتان»، قبیله «غلزایی» را در بر می گیرد.(د.ا.ص.٢۱۶).

به صورت عموم «افغانان»ی که در شرق و جنوب شرق کشور زنده گی می کنند ــ به باور برخی نویسنده گان، این امر را بیش تر روشنفکران مربوط به قبیله «غلزایی» در آغاز دهه سی سده بیست رواج داده اند و اکنون هم بر آن پای می فشارند ــ آن را مورد استفاده قرار می دهند.

در خط اسطوره های دینی، بار دیگر این باور مطرح می گردد که لقب پتان را «محمد»، پیامبر اسلام، به «قیص یا عبدالرشید» به اثر شجاعت و دلاوریش اعطا نموده است. از آن جایی که الفبای عربی، فاقد حرف پ می باشد، اسطوره بودن این امر روشن تر از خورشید است.

برخی از نویسنده گان افغان تلاش دارند تا این واژه را به کلمه «پکتیکا» که «هیرادوتوس» مورخ معروف یونانی، در اثرش آن را به کار برده است، پیوند بزنند.

در اثر «هیرادوتوس Herodotus»(سده پنجم پ.م.) که به تاریخ «هیرادوتوس» معروف است، می توان در مورد به کاوش پرداخت. اما، پیش ازآن می خواهم یاد آور شوم که جای شگفتی هست که بسیاری دانشمندان ما او را «هرودت» می خوانند و می نگارند. باید از هم اکنون تلاش نمود تا به تلفظ واحد و یگانه یی نام های خارجی دست یافت، تا از هرج ــ وــ مرج و سردرگمی در این زمینه جلوگیری شود. تا آن گاهی که نهاد فرهنگی علمی و مورد پذیرش همه به وجود بیاید، به تر است تا هم آهنگی درمیان نویسنده گان و به ویژه ویراستاران نشریه های چاپی و آن هایی که در میدان های مربوط به جال جهانی آگاهی ــ انترنت ــ دردرون و بیرون کشور فعال اند، به وجود بیاید.

در این اثر پدرتاریخ در صفحه (۱٩٢)، کتاب سوم، هنگام گفتگو درباره «داریوش» و مالیاتی که از ایالت های امپراتوریش به دست می آمد، در صفحه (٩۳) اصل اثر، «پکتیکا Pactyica» را در رده سیزده امین ایالت قرار داده چنین می نویسد،" سیزده ام : «پکتیکا Pactyica»، همراه با «ارمنیا» و همسایه گانشان، تا «بحیره سیاه» مقدار (٤۰۰) تـَـلنت(واحد وزن طلا در «یونان» که برابر به ده گرام می گردد.ط.) همچنان در صفحه (٢٢٩) کتاب چارم، صفحه (٤٤) اصل کتاب، همین اثر می نویسد،" «داریوش» بخش زیاد «آسیا» را تصرف نمود. بعد اراده کرد تا بداند که دریای «سند» در کدام جای به بحر «هند» ــ پس از «نیل» یگانه دریایی هست که در آن «تمساح» یافت می گردد ــ می پیوندد.

"او برای رسیدن به این هدف، گروهی از مردانی را که به گفته آنان باور و اعتماد داشت، برای کشف فرستاد.

" «سکی لاکسScylax » باشنده «کاریاندیانCaryandian » به سرکرده گی این گروه از «کسپاتیروس Caspatyrus » در محله «پکتیکا Pactyica» با سواری کشتی بر ساحل شرقی دریا سفر کردند تا به بحر رسیدند. بعد به سوی غرب، درکنــار ســـاحل راندند و پس از ســفر سی ماهــه، آنـــان به جــایی رسیدند که از آن جا شاه «مصر» دریانوردان «فنیقی Phoenicians» را، آن گونه که من پیش تر اشاره نموده ام، برای دریا نوردی به دور «لیبا» فرستاده بود. «داریوش» پس از آن که این دریانوردی پایان یافت، «هندیان» را زیر سیطره اش آورد و دست به دریانوردی به بحیره جنوب زد."
بسیاری دانشمندان و زبان شناسان مانند «مارگنشتیرن Morgenstierne»، زبان شناس معروف اهل «ناروی»، نیز آن را زیر سوالیه برده است.(نگاه کنید. «پشتو» و «پتان» و دیگر و دیگر...۱٩٤۰)

"دانشنامه اسلام" در مورد چنین می نگارد،" برخی زبان شناسان به این باور اند که بنابر دلیل های آوایی «یون ün» به «انا ana» می پیوندد. گروه آوایی کهن یا باستانی که به شت Sht و خت Kht پشتو، پیوند یافته است، به لهجه یی که بعد ها به میان آمد، تعلق دارد و به هیچ صورت به خت xt یونانی پیوند نمی یابد."(د.ا.ص.٢۱۶)

داکتر «زیار» در این مورد چنین ابراز نظر می نماید،" خاورشناسان از اواخر سدۀ نوزده بدینسو در روشنی زبانشناسی تاریخی ــ مقایسی، بویژه هر دو بخش ساینستیفیک آن نامواژه های پشتو و پشتون را به دوره باستانی آریانی، به گونه «پارسوانا Parswana» یا «پارسوهParswah » باز سازی کرده و در عین حال آن را با پرسویتی،آنگونه که بطلیموس، (باید یادآور شد که نام این ستاره شناس، ریاضیدان و جغرافیه نگار یونانی «کلاودیوس تالیموسClaudius Ptolemaeus » بوده و تلفظ دقیق آن «تالومی» می باشد. عربان هنگامی که آن را معرب ساخته اند، بدون توجه به این که حرف پ تلفظ نمی شود، آن را ب و ت را به ط برگردانده اند. او درمیان سال (۱۶۱-٨۳ م.) می زیست.ط.) باشند ه گان آریانای شرقی را به آن نامیده ، تطابق داده اند، تا با پکتیکا، پکهت و پکتویس ...هردوت" (بر گرفته از یکی از نامه هایی که با هم تبادله نموده ایم. البته بدون ویراستاری.٢۰۰۶.ط.)
در «دانشنامه اسلام» چنین آمده است "ممکن شکل کهن این واژه «پارسوــ انا Parsw-ana» بوده باشد و این واژه از ریشه «پارسو Parsu» گرفته شده است. در زبان « بابلی ــ آشوری» همین واژه «پارسو(ا) Parsu(a)» برابر به پارسی می باشد."

پروفیسر «تاکور» به این باور هست : از آن جایی که افغانان در «هند» در محلی به نام «پــَتــنـَه» ساکن شدند، هندیان آنان را «پَــتـان» یاد می نمودند. در این راستا، آن «افغانان»ی را که در جایی به نام «روهــه» زنده گی می نمودند، هندیان آنان را «روهیله» می خواندند. به این گونه دیده می شود که واژه پشتو و پشتون از همین واژه پتان گرفته شده است.

«م.الفنستونElphinstone,M. » در اثرش به نام "گزارش سلطنت کابل و تحت الحمایه هایش در پارس، تاتاری و هند در بر گیرنده دیدی در مورد ملت افغان و تاریخ سلطنت دُرانی."

An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy
باید یادآور شد که این اثر توسط آقای «محمد آصف فکرت»، در شهر «مشهد»، واقع در «ایران» به صورت نا درست به زبان پارسی به نام «افغانان» ترجمه شده است. این اثر یکی از کتاب های مرجع در مورد «افغانستان» هست. او هنگام بحث در مورد «خصوصیت یوسف زاییان» جلد اول، صفحه (۳۵) در حاشیه اش چنین می نویسد،"... این دلیل ها «هند» را پُر از همبود هایی از بازمانده گان «افغاون Afghauns.» ــ تلفظ همان زمان و آن گونه که «الفنستون» آن را شنیده و با واژه «اوغان» همانندی دارد ــ که حالا آن را «پتانان» می خوانند، نمود. "(ج.دوم.ص.۳۵.یاد داشت ج دوم.)

آن گونه که می دانیم، قدیم ترین اثر «پشتو» به باور «ع.حبیبی»، "...دارای تاریخ کتاب به زبان پشتو باقی مانده..." همانا «خیرالبیان» سده شانزدهم تالیف «بایزید انصاری»، معروف به پیر «روشان» (۱۵٧٢- ۱۵٢٤ م.) است. (ع.حبیبی.۱٩٧۱/۱۳۵۰). «دانشنامه اسلام» درمورد این اثر چنین یادآور می شود،"نسخه خطی این اثر وجود دارد ومورد بررسی نیز قرار گرفته است." این اثر، به خط بهار «توی»، جایی در وادی «خیبر»، نوشته شده است. در اثر دیگرش به نام «حالنامه» چنین آمده است"...به زبان افغانی قصیده ها و غزلها و قطعه ها ساختند."(ا. کرگر. ٢۰۰۶-۱۳٨۵)

بعد «دولت» شاعری که مرید «روشان» می باشد و در همان دوره زنده گی می نمود، آن گاهی که درباره زبان پشتو حرف می زند، واژه افغانی را به کارمی برد. او می گوید،" افغانی لفظ مشکل و. لوست کویش نشه ورته. وشوه کننده دیار لس حرفونه.".یعنی" لفظ افغانی مشکل بود. خوانده و نوشته نمی شد. پس سیزده حرف آنرا تریب داد.» (ع.حبیبی.۱٩٧۱/۱۳۵۰).

آخند«درویزه» که پس از «روشان» زنده گی می نمود، و یکی ازمخالفان سر سخت و پُر از تعصب او به شمار می رفت، در برابرش اثری به نام «مخزن اسلام» نوشت. او هم واژه افغانی را به جای پشتو به کار می برد. او چنین یاد آور می شود،"...دیگر معلوم باد که چون حروف در الفاظ افغانی (تاکید از من است.ط.) و هندوی ثقیل می آیند، بنابران علامتی بر آن آورده می شود تا معلوم گردد که این همان حروف ثقیل است."(ع.حبیبی.۱٩٧۱-۱۳۵۰).

در دو هفته نامه «سراج الاخبار افغانیه» (۱٩۱٩-۱٩۱۱ م.)، یکی از اولین نشریه های کشور، هر جایی که منظور از زبان پشتو بوده، آن را افغانی می خواندند. ( «س.ا.ا.» سال پنجم، شماره ۱۵ ،ص.٤ تا۱۱. ۱٩۱۵).

پیشینه ادبیات پشتو

" دانش نامه اسلام" درمورد پیشینه ادبیات پشتو چنین می نویسد،" تا همین آخر ها، اثر های ادبی به زبان پشتو که پیش تر از سده (۱٧) نشر شده باشد، به چشم نخورده است. آقای عبدالحی «حبیبی»، در «سالنامه کابل»(٤۱-۱٩٤۰ م.) بخش هایی از "تذکره اولیا" اثر «سلیمان ماکو» را به نشررساند. این اثر، نمونه هایی از شعر هایی را در برداشت که تاریخ آنها به سده یازده م. می رسیدند. او بعد، «پته خزانه» اثر «محمود هوتک» را در سال (۱٩٤٤ م.)، که گفته می شود درسال (۱٧٧۰) در «کندهار» نوشته شده است ، چاپ نمود. در آن گزیده یی از شعر های پشتو درج هستند که تاریخ سرودن آن ها به سده هشتم م. می رسند. اما، این اثر، پرسش هایی را از نگاه زبانشناسی و تاریخی، به میان آورده است. تا آن گاهی که دستنویس این اثر، دردسترس قرارنگیرد و بر آن از نگاه واژه شناسی، متن شناسی و نسخه شناسی دقت و بررسی علمی و دانشی صورت نگیرد، به درستی آن نمی توان باور نمود."("دانشنامه اسلام".ص.٢٢۰.سال ۱٩٨۶.)

در بخش دیگر این «دانشنامه» چنین آمده است،"درست پس از سده هفده و هژده میلادی به اثر های ادبی بر می خوریم. این ها، بیش تر روش ها و سبک های شعری پارسی، را تقلید کرده اند. شاخص ترین نام ها در این رسته، بر اساس معیار های اروپایی، «خوشال ختک»(۱۰٢٢-۱۱۰۶/۱۶۱۳-٩٤) می باشد. او شاعر، وطن پرست، جنگجو و نویسنده یی هست که به موضوع های گونه گونه پرداخته است."

به این گونه، می توان گفت که واژه پشتو در دهه سی سده بیستم به صورت روشن وارد بحث می گردد.

تلاش های بحران زا

واژه افغان مدت ها پیش تنها برای کسانی به کار می رفت که زبانشان افغانی یا به اعتبار امروز پشتو بود. بعد، سعی بر آن شد ــ به نظرم اشتباه بزرگی و آن هم در راستای تلاش برای «ساختن» چیزی به نام «وحدت ملی» با «فرمان» و «زور»، صورت گرفت ــ تا این واژه تمام قوم های دیگر ساکن افغانستان کنونی را در بر بگیرد.

این امر روشن است که شکل گیری وحدت ملی وملت سازی و بعد دولت ملی ــ آن چی برخی روشنفکران ما و دیگران، آن را با اشتباه از واژه انگلیسی Nation-State بدون دقت «دولت ــ ملت» برگردانده اند ــ از یک جریان و روند بسیار طولانی و دراز، پُــر کژ ـ و ـ پیچ و همراه با دگرگونی های نهادی و پایان یافتن سؤ تفاهم و بدگمانی میان قومان گونه گونه در یک سرزمین پُر از قوم های مختلف، می گذرد. به باورم شتابزده گی برخی از روشنفکران در این راستا، راه به جایی نمی برد.

تلاش برای تعمیم سازی واژه افغان برای همه ساکنان افغانستان، در خط برآورده ساختن هدف های سیاسی در دهه سوم سده بیستم، صورت گرفت. هدف آن بود تا واژه افغان، تمام اقلیت های دیگر قومی را در افغانستان در بر بگیرد و واژه پشتو، تنها برای آنانی که به زبان افغانی یا پشتو حرف می زدند، به کار رود. به همین دلیل، زبان پشتو به وسیله فرمان سلطنتی که در سال (۱٩۳۶ م.) صادر شد، رسمیت پیدا نمود.

بعد ها، تلاش برای پشتو سازی تمام امور حکومت، درس مکتب ها و حتا تدویر کورس های اجباری پشتو برای ماموران و دادن امتیاز های مالی برای فارغان این کورس ها، که در زمان صدارت «محمد داوود»،(۱٩۶۳-۱٩۵۳ م.)، زیر اثر پذیری فضای بین المللی حضور اندیشه برتری نژادی و یا سعی ساده انگارانه برای هویت سازی، به اوجش رسید، باخود درد سرهای زیادی را به همراه آورد است که تا همین اکنون پس لرزه هایش سراسر کشور و حتا گفتمان اجتماعی مان را در چنگالش می فشرد.

این واقعیت را باید یادآور شد که در میان زبان های گونه گونه مانند: پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی و دیگر و دیگرــ به باور زبان شناسان تعداد آن ها به (٤٤) می رسند ــ زبان پارسی را می توان زبان میانجی خواند.

نگرانی تازه یی که برخی زبانشناسان ابراز نموده اند، این است که شاخه هایی از زبان کهن «هند ـ اروپایی» که در جوار زبان های پشتو و پارسی قرار دارند، آرام آرام در ظرف این دو زبان حل می گردند و به گروه زبان های مرده می پیوندند.

دید معاصر

دانشمندان معاصر، افغانان را بازمانده گان قوم «هند ـ اروپایی» دانسته، یاد آورمی شوند که عنصر ترکی و مغولی در آن ها، آمیخته شده است. مردمان ساکن در افغانستان، از دیدگاه قومی و جسمی از یکدیگر متفاوت اند. اما، خصوصیت هایی چون زبان «هند ـ اروپایی» و تبار مدیترانه یی مربوط به گروه بزرگ قومی قفقازی آنان را باهم پیوند می دهند. گروه های قومی شمال کوه های هندوکش (سیاه کوه) از دیدگاه جسمی به گروه «ترک ـ مغلی» تعلق دارند.

به صورت عموم، افغانستان را می توان سرزمین اقلیت های قومی دانست. اکثر افغانان، تاجیکان، ترکان، ازبکان، بلوچان و دیگر گروه های قومی، در کشورهای همسایه مــانند: «پــاکستان»، «ایران»، «تاجیکستان»، «ازبکستان» و «ترکمنستان» زنده گی می نمایند.

«افغانان»، دارای گروه های قومی و قبیله یی گون گون اند. در میان ایشان قبیله های «ابدالی» و «غلزایی» به شدت معرف اند. در جریان سیطره سیاسی «صفویان» و «مغلان هند» در سده های (۱۶ و ۱٧ ع.)، بر این سرزمین، از لحاظ زبان و فرهنگ، قبیله اولی از «فارس» و دومی از «هند» اثر پذیرفته اند.

بحران های سیاسی و جنگ های پایان سده بیستم که افغانان بار دیگر نقش لشکر کشی برای دیگران را بر دوش می کشند، اثر نیرومندتری بر ساختار اجتماعی ـ سیاسی کشور از خود به جای گذارد.

بایست به این مساله، به ویژه ساختار کاشیکاری یا موزاییک قومی، به صورت همه جانبه پرداخت.

کتابشناسی به زبان پارسی و پشتو:

۱. «انوشه»، حسن. "دانشنامه ادب فارسی" بخش "ادب فارسی در افغانستان"، تهران. ۱٩٩۶/۱۳٧۵.

٢. «بیهقی»، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین دبیر "تاریخ بیهقی" به کوشش:داکتر خلیل خطیب «رهبر». ناشر: انتشارات سعدی، تهران، ایران. چاپ اول : پاییز ۱٩٨٨ــ ۱۳۶٧.

۳. «تــزی»، داکتــر حبیب اله. "پشتانه" ددانش کتابتون، قصه خوانی بازار پشاور، پاکستان. دوم چاپ،(٢٩۰) مخونه. د وری ۱۳٨٢، د اپریل ٢۰۰۳ سره سم.

٤. «دهخدا»، علی اکبر ابن خان بابا خان."لغت نامه" روایت دوم به شکل لوحه فشرده یا سی.دی ر. انتشارات دانشگاه تهران،۱۳٨٢/٢۰۰۳.

۵. «حبیبی»، عبدالحی. «تاریخ مختصر افغانستان». چاپ سوم، قوس ۱۳٧٧، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان.

۶. --------. "تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان".نشر «انجمن تاریخ»، کابل ۱٩٧۱/۱۳۵۰.

٧. «حسینی»، محمود."تاریخ احمد شاهی" مقدمه، تحاشی و تعلیقات از: داکتر سرور «همایون». ناشر:دانش خپروندویه تولنه. جنوری ٢۰۰۱، برابر جدی ۱۳٧٩. دانش کتابخانه واقع قصه خوانی « پشاور»، «پاکستان».

٨. «خانلری»، داکتر زهرا ناتل. "فرهنگ ادبیات فارسی"،چاپ سوم، «توس» در «ایران» ۱۳۶٩برابر۱٩٨۱.

٩. «عُتبی Otbi»، مــحــمد بن عبدالجبار. "تاریخ یمنی" به زبان عربی. گزارشگر به فارسی، ابوالشرف ناصح بن ظفر «جرفادقانی». به اهتمام دکتر جعفر «شعار». سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، تهران، ایران. ۱۳٧٤.

۱۰. «غبار»، غلام محمد."جغرافیای تاریخی افغانستان". حواشی و تعلیقات از: فرید «بیژند»، «مطبعه دولتی، کابل افغانستان». سال چاپ : ۱۳۶٧/۱٩٨٩.

۱۱. «کرگر»، محمد اکبر."په حالنامه کی د «بایزید روشان» عرفانی اوفلسفی حیره"، دویم چاپ، دافغانستان د کلتوری ودی تولنه، جرمنی، ٢۰۰۶ ـ ۱۳٨۵.

۱٢. «گردیزی»، ابو سعید بن الضحاک ابن محمود."زین الاخبار" به مقابله، تصحیح، تحشیه و تعلیق عبدالحی «حبیبی»، استاد دانشگاه کابل. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.۱۵تیر(سرطان)۱۳٤٧برابر با ۶ جولای ۱٩۶٧.

Bibliography:

1. Adamec, L.W. “Who is who in Afghanistan” Graz, Austria1987.
2. id “A Biographical Dictionary of Contemporary Afghanistan” Graz, Austria.1987.
3. id. “Historical Dictionary of Afghanistan” London, 1997.
4. Albiruni. “India” An English Edition, with notes and Indices by Dr. Edward C. Sachau tow Volumes. London, 1910. Edited by Fuat Sezgin, Institute for History of Arabic-Islamic Science at’’.J. W. Goethe Uni. Frankfurt, Germany 1993.
5. Bellow, H. W. Capitan “The Ethnography of Afghanistan” The Asiatic Quarterly Review Ser. Vol.3. New Edition 1972.
6. Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.
7. Dupree, Nancy Hatch. Edited with Introduction “Afghanistan”. Pub. Susil Gupta, England. Kabul Jan.1975.
8. Elphinstone, M. “An Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A History of Dooranee-Monarchy “London, 1839”. With a New Introduction by Sir Olaf Careoe. Reprinted, London, Oxford University Press, London, 1972.
9. “Encyclopaedia Britannica” 2002…The world Standard since 1768. Deluxe Edition, CDR.
10. “Encyclopaedia of Islam” New Edition, E.J.Brill, Leiden, Holland.1986.
11. “Encyclopaedia Iranica.” 2004. USA.
12. Ewans, Martin. “Afghanistan: A New History” Rutledge Curzon, New York. Secound Edition. Published 2002.
13. Herodotus “The Histories” Translated by Aubrey De Selincourt. Revised with introductory matter and notes by John Marin cola. Penguin Books. Printed in UK. New Edition 1996.
14. Hudud al- Alam Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Regions of The World) a Persian Geography (372 A.H. /982 A. D.) Translated and Explained by V. Minorisky with the Preface by V. V. Barthold, 1930. Printed at the Uni. Of Oxford, UK. 1937.
15. Thakur, Prof. A.K “India and Afghan: A Study of a Neglected Region (1370-1576 A.D.) Janaki Parakash, Patna-New Delhi, 1992.
16. “Webster Encyclopaedia. Dictionary”, New Edition, New York, USA, 1996



* * *

محمدآصف‌ فكرت:

اَفْغان، به‌ تعبير نوين‌ و عام‌، نام‌ِ هر يك‌ از شهروندان‌ افغانستان‌ (ه م‌) از هر قوم‌ و قبيله‌ و دين‌. اين‌ تعبير در قانون‌ اساسى‌ مصوب‌ 1343ش‌/1964م‌ افغانستان‌ (مادة 1) آمده‌ بود؛ در قانون‌ اساسى‌ مصوب‌ 1356ش‌/ 1977م‌ نيز با تكيه‌ بر اين‌ مطلب‌ همة شهروندان‌ كشور از نظر حقوق‌ و وظايف‌ در برابر قانون‌ يكسان‌ و برابر اعلام‌ شدند (مادة 21) و پس‌ از آن‌ دولت‌ كاربرد نسبتهاي‌ قومى‌ و قبيله‌اي‌ را درپى‌ نام‌ شهروندان‌ ممنوع‌ كرد. اما افغان‌، به‌ تعبير خاص‌، نامى‌ است‌ كه‌ غيرِ پشتونها، مردمان‌ِ پشتو زبان‌ را به‌ آن‌ مى‌خوانند، در حالى‌ كه‌ اين‌ مردم‌ خود را پشتون‌ مى‌نامند. برخى‌ از نويسندگان‌ معاصر خواسته‌اند كلمة افغان‌ را براي‌ پشتونهاي‌ غربى‌ ساكن‌ در حدود قندهار و هرات‌، و كلمة پشتون‌ را تنها براي‌ قبايل‌ ساكن‌ در نواحى‌ كوهستانى‌ مرزهاي‌ افغانستان‌ و پاكستان‌ به‌ كار برند؛ اما اين‌ تقسيم‌ اساس‌ علمى‌ ندارد، زيرا همواره‌ دو كلمة افغان‌ و پشتون‌ به‌ يك‌ معنى‌ به‌ كار رفته‌اند. از سوي‌ ديگر عربها، پشتونها را سليمانى‌ مى‌خوانند كه‌ احتمالاً به‌ اقامت‌ آغازين‌ اين‌ قوم‌ در كوههاي‌ سليمان‌ اشاره‌ دارد (كارو، 16 -14 ؛ نيز نك: ايرانيكا، .(I/481

برخى‌ از تاريخ‌ نگاران‌، افغانان‌ را از دودمان‌ بنى‌اسرائيل‌ شمرده‌، و نام‌ افغان‌ را منسوب‌ به‌ اوغان‌ پسرِ ارميا، پسر طالوت‌ شاه‌ دانسته‌اند. نعمت‌الله‌ هروي‌ در تاريخ‌ خان‌ جهانى‌ و مخزن‌ افغانى‌ (ص‌ 87 -91) در اين‌ باره‌ به‌ تفصيل‌ بحث‌ كرده‌، و سلطان‌ محمد درانى‌ (ص‌ 15- 18) هم‌ آن‌ را نقل‌ كرده‌ است‌. نويسندگان‌ و مورخان‌ غربى‌ نيز دليلهايى‌ در موافقت‌ و مخالفت‌ با اين‌ نظر آورده‌اند (مثلاً نك: الفنستون‌، 160-162). در مقدمة كتاب‌ الفنستون‌ بنى‌ اسرائيلى‌ بودن‌ افغانها ساخته‌ و پرداختة مورخان‌ دربار حاكمان‌ افغان‌ هند دانسته‌، و نوشته‌ شده‌ است‌ كه‌ اين‌ مورخان‌ مى‌خواسته‌اند براي‌ آن‌ فرمانروايان‌ شجره‌ نامه‌اي‌ با پيشينه‌اي‌ ديرينه‌ و استوار بسازند (جاناتا، 20). برخى‌ هم‌ افغان‌ را به‌ معناي‌ فرياد و فغان‌ دانسته‌ (نك: برهان‌ قاطع‌ )، و در وجه‌ تسمية آن‌ داستانها پرداخته‌اند (نك: آنندراج‌ ). اما برخى‌ از پژوهشگران‌ معاصر با نگاهى‌ زبان‌ شناسانه‌ به‌ موضوع‌ نگريسته‌اند و نام‌ افغان‌ را با اَوَجَن‌، يا اَپَه‌ جَن‌ اوستايى‌ و اَوَهَن‌، يا اَپه‌ هن‌ سنسكريت‌ به‌ معناي‌ كشتن‌، زدن‌، افكندن‌، برانداختن‌ و دفاع‌ كردن‌ مقايسه‌ كرده‌اند. برپاية اين‌ بررسيها اسم‌ فاعلى‌ِ اين‌ بن‌ واژه‌ها بايد در اَوستا اَوَغَنه‌، اَوَغانه‌، اَپَغَنه‌، اَپَغانه‌، و در سنسكريت‌ اَوَگْهْنه‌، اَوَگْهانه‌، اَپَگْهْنه‌ و اَپَگْهانه‌ به‌ معناي‌ افكننده‌، دفاع‌ كننده‌، نبرد كننده‌ و جز آن‌ باشد كه‌ براي‌ مردمى‌ جنگجوي‌ و دلير به‌ كار مى‌رود (جعفري‌، 1263-1264). نام‌ افغان‌ را در روزگار ساسانيان‌، يا اندكى‌ پيش‌ از آن‌ و در زمان‌ اشكانيان‌ به‌ مردمى‌ از تيره‌هاي‌ ايرانى‌ نهاده‌ بودند (همو، 1265).

در كتيبه‌اي‌ در نقش‌ رستم‌ - كه‌ به‌ زبانهاي‌ پهلوي‌ِ اشكانى‌ (پارتى‌) و يونانى‌ است‌ - ابگان‌ و پيشاور به‌ عنوان‌ مرز خاوري‌ شاهنشاهى‌ شاپور اول‌ ساسانى‌ (سل 241-272م‌) به‌ كار رفته‌ است‌. شاپور اين‌ كتيبه‌ را به‌ ياد پيروزيش‌ بر والريانوس‌ امپراتور روم‌ در ادسا برجاي‌ نهاده‌ است‌. اسپرينگ‌ لينگ‌ پژوهشگر آمريكايى‌ كه‌ نخستين‌ بار اين‌ كتيبه‌ را خوانده‌، در سال‌ 1319ش‌/1940م‌ در مقاله‌اي‌ كلمة ابگان‌ را با افغان‌ يكى‌ دانسته‌ است‌ (نك: همو، 1266). وراهه‌ مهيرا1 ستاره‌ شناس‌ هندي‌ در سدة 6 م‌ در برهت‌ - سمهيتا2 نام‌ تيرة اَوَگانه‌ را آورده‌ كه‌ احتمالاً همان‌ افغان‌ است‌. اندكى‌ پس‌ از وي‌، هيون‌ تسانگ‌، جهانگرد چينى‌ و راهب‌ بودايى‌، مى‌نويسد كه‌ مردم‌ اپئوكين‌3، در بخش‌ شمالى‌ كوههاي‌ سليمان‌ زندگى‌ مى‌كنند (همو، 1267- 1268؛ نيز نك: فوشه‌، 335 .(252,
كهن‌ترين‌ مأخذ فارسى‌ موجود كه‌ در آن‌ از افغانان‌ ياد شده‌، كتاب‌ حدود العالم‌ (تأليف‌: 372ق‌/982م‌) است‌. در اين‌ كتاب‌ شرح‌ ده‌ سَول‌ چنين‌ آمده‌: «دهى‌ است‌ بر كوه‌ با نعمت‌ و اندرو افغانانند» و همچنين‌ در توصيف‌ شهرِ بنيهار نيز از افغانان‌ نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (ص‌ 71-72). در تاريخ‌ يمينى‌ به‌ لشكر سلطان‌ محمود غزنوي‌، هنگام‌ حمله‌ به‌ تخارستان‌ اشاره‌ گرديده‌، و نوشته‌ شده‌ است‌ كه‌ در آن‌ سپاهيان‌ هندي‌، خلج‌ و افغان‌ حضور داشتند (عتبى‌، 285). در جامع‌ التواريخ‌ از بسيج‌ سپاه‌ غزنوي‌ براي‌ سركوب‌ِ افغانان‌ ياد شده‌ است‌ (رشيدالدين‌، 2(4)/152، 180، 209، 210). ابن‌ اثير ذيل‌ِ رخدادهاي‌ سال‌ 366ق‌ از اطاعت‌ افغانيه‌ و خلج‌ نسبت‌ به‌ سبكتگين‌ ياد مى‌كند (8/687). فرخى‌ در قصيده‌اي‌ در مدح‌ محمود از سلاحى‌ به‌ نام‌ شَل‌ - كه‌ ويژة افغانان‌ بوده‌ - ياد كرده‌ است‌ (ص‌ 62) واژة «آوگان‌» در اين‌ بيت‌ِ فردوسى‌ نيز در مقايسه‌ با واژة افغان‌ قابل‌ تأمل‌ است‌ (1/110):

سپهدار چون‌ قارن‌ِ كاوگان‌
سپه‌كش‌ چوشيروي‌ و چون‌آوگان‌

نام‌ افغان‌ در بسياري‌ از متنهاي‌ تاريخى‌ از جمله‌ تاريخ‌ گرديزي‌ (ص‌ 204) آمده‌ است‌. ابن‌ بطوطه‌ كه‌ در سدة 8ق‌/14م‌ به‌ كابل‌ رفته‌ است‌، دربارة آن‌ مى‌نويسد: در گذشته‌ شهري‌ بزرگ‌ بوده‌، و اكنون‌ روستايى‌ است‌ و در آن‌ طايفه‌اي‌ از اعاجم‌ كه‌ به‌ آنان‌ افغان‌ مى‌گويند، ساكنند (ص‌ 392) . منهاج‌ سراج‌ در وصف‌ افغانان‌ مى‌نويسد كه‌ «هريك‌ از ايشان‌ گويى‌ ژنده‌ فيلى‌ است‌ با دو غژغاو بر كتف‌ نهاده‌ و يا برجى‌ است‌...» (1/80). عبدالرزاق‌ سمرقندي‌ نيز از افغانان‌ ياد كرده‌ است‌ (ص‌ 363-364، 390).

در ميان‌ مآخذ نسبتاً كهن‌ بيش‌ از همه‌، نام‌ افغان‌ و افغانيان‌ و افغانستان‌ با جزئيات‌ و به‌ تفصيل‌ در تاريخ‌ نامة هرات‌ سيفى‌ هروي‌ (د ح‌ 722ق‌/1322م‌) آمده‌ است‌. سيفى‌ ضمن‌ گزارش‌ رخدادهاي‌ سده‌هاي‌ 7 و 8ق‌/13 و 14م‌ به‌ تكرار از افغانان‌ و دقايق‌ احوال‌ و اخلاق‌ جنگجويان‌ و فرمانداران‌ آنان‌ و قلعه‌هايشان‌ با شرح‌ استحكامات‌ و تدابير دفاعى‌ آنها ياد كرده‌ است‌. همچنين‌ از برخى‌ رجال‌ آنان‌ چون‌ سام‌ِ افغان‌ (ص‌ 163)، هوبو (ص‌ 267)، المار (ص‌ 205)، شعيب‌ افغان‌ (ص‌ 208) و سندان‌ (ص‌ 221) نام‌ برده‌، و از خصوصيات‌ اخلاق‌ و رفتارشان‌ سخن‌ رانده‌ است‌. همو شرح‌ نبردهاي‌ پادشاهان‌ آل‌ كرت‌ (ه م‌) را با سران‌ افغان‌، و حضور سپاهيان‌ و رجال‌ افغان‌ را در سپاه‌ و دربار آل‌ كرت‌ به‌ تفصيل‌ آورده‌ است‌ (ص‌ 163، 200، 205-216، 224، جم). ظهيرالدين‌ محمد بابر هم‌ بارها از افغان‌ و افغانى‌ ياد مى‌كند و زبان‌ افغانى‌ را از زبانهاي‌ رايج‌ در كابل‌ بر مى‌شمارد (ص‌ 204، 227، 473، جم).

از دورة صفويان‌ به‌ اين‌ سو نام‌ افغان‌ در كتب‌ تاريخ‌ كاربرد بيشتري‌ مى‌يابد و در روزگار نادرشاه‌ افشار (مق 1160ق‌/1747م‌) به‌ سبب‌ رخدادهاي‌ فراوانى‌ كه‌ افغانان‌ در آنها حضور داشتند، نام‌ افغان‌ و افاغنه‌ بسيار به‌ كار برده‌ مى‌شود (مثلاً نك: استرابادي‌، دُرّه‌...، 127، 141، جم، جهانگشا...، 5، 11، 13، جم؛ نيز نك: دائرة المعارف‌ آريانا ).

برخى‌ از غربيان‌ كه‌ در اوايل‌ سدة 11ق‌/17م‌ از افغانستان‌ گذشته‌اند، در نوشته‌هايشان‌ به‌ قبايل‌ افغان‌ اشاره‌كرده‌اند. مثلاً گوتز4، كشيش‌ مسيحى‌ كه‌ در 1011ق‌/1602م‌ از طريق‌ خراسان‌ به‌ هند، و بعد به‌ چين‌ سفر كرده‌ است‌، مى‌نويسد: در طول‌ راه‌ ميان‌ كابل‌ و پيشاور، قبايل‌ افغان‌ بر كاروانها مى‌تاختند و مسافران‌ را غارت‌ مى‌كردند (نك: گرگوريان‌، 23 ؛ فرهنگ‌، 1/70)؛ 14 سال‌ پس‌ از آن‌ ريچارد استيل‌ و جان‌ كراتر كه‌ از هند به‌ ايران‌ مى‌آمدند، مى‌نويسند: در فاصلة بين‌ مُلتان‌ و قندهار كاروانشان‌ مجبور شد كه‌ چندبار به‌ قبايل‌ اغوان‌ (= افغان‌) يا پوتان‌ (= پتهان‌، پشتون‌) باج‌ و خراج‌ بدهد (نك: همانجا).

مآخذ: آنندراج‌، محمد پادشاه‌، تهران‌، 1335ش‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌ بطوطه‌، رحلة، بيروت‌، 1384ق‌/1964م‌؛ استرابادي‌، مهدي‌، جهانگشاي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ عبدالله‌ انوار، تهران‌، 1341ش‌؛ همو، دُرّة نادره‌، به‌ كوشش‌ جعفر شهيدي‌، تهران‌، 1366ش‌؛ الفنستون‌، مونت‌ استوارت‌، افغانان‌ (گزارش‌ سلطنت‌ كابل‌)، ترجمة محمد آصف‌ فكرت‌، مشهد، 1376ش‌؛ بابر، ظهيرالدين‌ محمد، بابرنامه‌، كيوتو، 1995م‌؛ برهان‌ قاطع‌، محمد حسين‌ بن‌ خلف‌ تبريزي‌، به‌ كوشش‌ محمد معين‌، تهران‌، 1361ش‌؛ جاناتا، الفرد، مقدمه‌ بر افغانان‌ (نك: هم، الفنستون‌)؛ جعفري‌، على‌اكبر، «پشتو»، سخن‌، 1345ش‌، شم 11؛ حدود العالم‌، به‌ كوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، 1340ش‌؛ دائرة المعارف‌ آريانا، كابل‌، 1335ش‌/1956م‌؛ درانى‌، سلطان‌ محمد، تاريخ‌ سلطانى‌، بمبئى‌، 1298ق‌؛ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواريخ‌ به‌ كوشش‌ احمد آتش‌، آنكارا، 1957م‌؛ سيفى‌ هروي‌، تاريخ‌ نامة هرات‌، به‌ كوشش‌ محمد زبير صديقى‌، كلكته‌، 1362ق‌/1943م‌؛ عبدالرزاق‌ سمرقندي‌، مطلع‌ سعدين‌ و مجمع‌ بحرين‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌، تهران‌، 1353ش‌؛ عتبى‌، محمد، تاريخ‌ يمينى‌، ترجمة ناصح‌ جرفادقانى‌، به‌ كوشش‌ جعفر شعار، تهران‌، 1357ش‌؛ فرخى‌ سيستانى‌، ديوان‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1363ش‌؛ فردوسى‌، شاهنامه‌، به‌ كوشش‌ برتلس‌، مسكو، 1960-1971م‌؛ فرهنگ‌، ميرمحمد صديق‌، افغانستان‌ در پنج‌ قرن‌ اخير، مشهد، 1371ش‌؛ گرديزي‌، عبدالحى‌، زين‌ الاخبار، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، تهران‌، 1347ش‌؛ متن‌ كامل‌ قوانين‌ اساسى‌ افغانستان‌، قم‌، 1374ش‌؛ منهاج‌ سراج‌، طبقات‌ ناصري‌، به‌ كوشش‌ عبدالحى‌ حبيبى‌، كابل‌، 1342ش‌؛ هروي‌، نعمت‌الله‌، تاريخ‌ خان‌ جهانى‌ و مخزن‌ افغانى‌، ترجمة محمد بشير حسين‌، لاهور، 1986م‌؛ نيز:
Caroe, O., The Pathans, London, 1958; Foucher, A., La Vieille route de l'Inde de Bactres H Taxila, Paris, 1947; Gregorian, V., The Emergence of Modern Afghanistan, California, 1969; Iranica.
محمد آصف‌ فكرت‌، سرواژۀ افغان، دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد: 9، شماره مقاله:3752

* * *

توضيحات مهديزاده کابلی:


__________________________________________

<برگشت به بالا><باز گشت به مقاله>