این مقاله ترجمۀ فصل یازدهم کتاب "نژاد های افغانستان" تالیف ایچ. دبلیو. بیلیو نویسندۀ مشهورانگلیسی است. این کتاب درسال 1880 م چاپ شده وشامل یک پیشگفتارو13 فصل (مقدمه، افغان، تاریخ افغانستان، رابطۀ برتانیه با افغانستان، شیرعلی، پتان، یوسفزی، افریدی، ختک، دادیک، غلجی، تاجک و هزاره) میباشد. برگردان آنرا بدون هیچگونه تبصرۀ به هموطنان خویش پیشکش می نمایم:
غلجیها که خود را غلجی ودیگران آنها را غلزی مینامند مردمان زیادی میباشند که ازجلال آباد درشرق تا کلات غزنی درغرب گسترده بوده، نشیب ها ودره های اتصالی سفیدکوه، سلیمان کوه وگلکوه (غرب غزنی) را دراختیاردارند. افغانها محل سکونت اصلی خود را درکوه قیس یا کوه کاسی میدانند اما درمورد موقعیت آن شک وتردید وجود داشته، برخیها آنرا درکوه سلیمان وبعضیها آنرادرسیاه بند کوههای غوردرنظرمیگیرند. قرارمعلوم موقعیت آخری (کوههای غور) بیشترمحتمل بنظرمیرسد زیرا اینجا صحنۀ حوادث وداستانهای خیالی ای میباشد که نسب سازان افغان توسط آنها، گزارش نامها را میدهند.
داستان ازینقراراست که پسردوم قیس (جد بزرگ قوم افغان) که بتن نام دارد با مردم خود دررشته کوه سیاه بند کوه های غور(پاروپامیزوس باستانی وهزاره های معاصر) مسکون میباشند. قرارمعلوم آنها تپه های غربی این کوهها را دراختیارداشته ودریک زندگی مهاجری دربین بلندیها درتابستان وپستیها درزمستان بسرمیبردند. بتن رئیس قبیله بخاطردینداری وفداکاری وهم بخاطروابستگی های جدی به دین جدید خود دراین منطقه شهرت دارد. موصوف بادرنظرداشت موقعیت رهبری واعتماد مذهبی، منحیث یک پیرومرشد مورد احترام قرارداشته وبه عنوان شیخ قدردانی میگردد.
درجریان سلطنت خلیفه ولید (دراواخرقرن اول اسلامی مطابق قرن هشتم میلادی) یک لشکرعربی بقصد اشغال خراسان وغور(یعنی کوه) ازبغداد فرستاده میشود. بهنگام تقرب آن درکوههای شمالی غورکه درآن هنگام قبایل بنی اسرائیل، بنی افغان وفراری (یا تبعیدی) درآن سکونت داشتند یکی ازشاهزادگان منطقه که فکرمیشود مربوط یک فامیل مهاجراست (وچند نسل قبل، ازپارس تبعید گردیده)، ازعزلت فرارنموده وبنزد شیخ بتن پناه میبرد که "کمپ قبیلوی" اودرگوشۀ پنهان کوههای نزدیک قرار دارد. بتن با درک اینکه این بیگانه ازنسل اشراف است اورا با مهمان نوازی خوش آمد گفته، تحت حمایت قرارداده واورا منحیث یک عضو فامیلی به خانۀ خود میبرد. مهمان غریب بزودی مورد توجه میزبانان و مورداعتماد رئیس قرارمیگیرد، طوریکه درهمه امورقبایل با او(منحیث عضوقبیله) مشوره صورت میگیرد. درحقیقت، اوآنجا را مثل خانۀ خود فکرکرده وبا آزادی وصداقت معامله میگردد.
شیخ دختری دارد بنام ماتو که درعنفوان جوانی وزیبائی قراردارد. نظربه شیوۀ زندگی ساده واعمال آزادنه که مشخصۀ زندگی کمپ است، این دو همخیمه اکثراوقات درزندگی شباروزی یکجا میباشند. اگرداستان را کوتاه ترسازیم، مهمان ودخترمیزبان عاشق همدیگرشده، بصورت نهانی همخواب گردیده ودرنتیجه، دخترحامله میشود. اولین علایم توسط چشمان تیزبین مادرکشف میگردد که باری بدگمانی خویش را به پدردختردر جریان گذاشته بوده است. شیخ کهنسال (افغانگونه) طرفدارجزای فوری و اعدام هردومجرم میشود. لیکن مادربا درک حساسیت ودوربینی بیشتر پیشنهاد میکند، اول تحقیق صورت گیرد، آیا مهمان (که شاه حسین نام دارد) واقعا ازخانوادۀ شاهی است وهم اینکه آیا آینده ودورنمای خوبی که او پیشگوئی کرده روشن است یانه.
باین مقصد یکی ازافرادمطمئن بخانۀ آنها درغورفرستاده میشود (آنکه شاه حسین نشان داده است) تا درباره فامیل وسوابق اومعلومات حاصل گردد. موصوف بایک گزارش مطلوب برگشته وحتی بیشترازآنچه شاه حسین دربارۀ خود گفته بود، تصدیق میگردد. باین ارتباط، اقارب با قبول حالات وبا عجله، آنها را ازدواج مینمایند تا ازرسوائی قریب الوقوع جلوگیری بعمل آید. پس ازمدت زمانی کم، بی بی ماتو برای شاه حسین پسری بدنیا میآورد وشیخ خشمگین با درنظرداشت چگونگی تولد، اورا غل زوی "پسردزد" مینامد که پدرش عزت دخترش را ربوده بود. این نام بمرور زمان جهت تشخیص تمام قبیله مروج گردیده وبا استعمال عامیانه به غلزی تبدیل گردید.
چنین است گزارش مختصرافغانها. این موضوع درنظراول، نشاندهندۀ اختلاط اولی غلجی های اصلی با بعضی قبایل غوروشاید نسل پارسیها باشد، با آنکه نام بتن دارای منشای هندی معلوم میشود (نام سانسکریتی روحانیون بودائی باتا بوده است) وعنوان شیخ نیزبه کسانی درهند ابلاغ میگردید که ازبرهمنی به اسلام گرویده بودند.
بی بی ماتو پسردومی هم دارد که نام اوابراهیم بوده (گزارش افغانها ادامه میدهد) و پدربزرگش، لقب اورا با درنظرداشت رشد غیرطبیعی او، لوی یا "بزرگ" میگذارد. این نام بعدا به لودی تحریف گردیده وبه عنوان نسل آنها قبول میگردد که بعدها به یک قبیلۀ بزرگ تبدیل گردیده ودرقرن پانزدهم سلسلۀ شاهان لودی درتخت دهلی را ایجاد مینمایند. چنین است قصۀ بی اساس مورخین افغانی درجهت کوشش برای اثبات موجودیت آنها دربین یک قبیلۀ بیگانه که دربارۀ سوابق آن هیچ چیزی نمیدانند. از اینکه شاهان لودی وسوری خانوادۀ غور(که درتخت دهلی بحیث حاکمان هندوستان سلطنت کردند) مربوط قبیلۀ غلجی بودند دلایلی برای شک وجود ندارد، اما ازینکه آنها ازنگاه قبیلوی با افغانها قرابت داشته باشند، بهیچوجه روشن نیست.
درپهلوی پسرانی که ذکرگردید بی بی ماتو (قرارگزارشات افغانها) یک تعداد پسران دیگرنیزبرای شاه حسین بدنیا آورده مانند توران، تولر، بوران و پولر. ازینجاست یکتعداد نامهای مختلف الجنس که مشخصات آنها درطوایف نسلهای بعدی حفظ شده است. توران به طوایف توخی و هوتک تقسیم شده وآنهائیکه ازبوران بوجود آمدند اندروتره کی میباشند. تمام این نامها بطورواضح، منشای ترکی داشته وشاهد اینستکه (حتی اگر یک مهاجرت قبلی بعضی قبایل ترک هم صورت گرفته باشد) درآغاز قرن هشتم میلادی وقتیکه عربها با شمشیروقرآن برماورالنهر(منطقۀ توران درتقابل با ایران) حکومت میکردند، بعضی قبایل ترک که بنام خیلیچ ویا خیلیچی یادشده وعیسوی کلیسای نیستوری (اسقف اعظم آنزمان درترکستان غربی وشرقی) بودند ازمنطقه اصلی خویش مهاجرت نموده ودرکوههای غیرقابل دسترس غورمهاجرمیشوند.
خیلیچ بمعنی "شمشیر" و خیلیچی بمعنی "شمشیرزن" میباشد، درتطابق به رسوم نامگذاری ترکها بادرنظرداشت مشخصات آنها (قزاق یا کوراک بمعنی دزد، قرغز یا سیرغز بمعنی "آواره"، یوزبک "مستقل"، قره قلپاق "کلاه سیاه"، قزلباش "سرسرخ" وغیره). خیلیچها وقتیکه داخل غورمی شوند شاید متشکل ازطوایف اصلی ترکی هوتک، توخی، اندر، تره کی، تولر و پولربوده (دوآخری درگزارش افغانها ناپدید شده اند) وخود را با قوت سلاح دربین نفوس مخلوط یهودها، اسرائیلی ها، افغانها، هندیها و پارسیها مستقرمیسازند. ازینکه آنها چقدروقت درغورماندند معلوم نیست لیکن ممکن است به علت شیوۀ زندگی کوچیگری آنها وتهاجمات دوامدار نظامی عربها ازطریق افغانستان جنوبغربی درآنزمان، آنها اولا کمی به پیش رفته وبالاخره درمنطقۀ که حالا دراختیارشان است (ازشرق کلات غلجی تا شلگر وآب ایستاده تا جنوب غزنی) اقامت اختیارمیکنند. قسمت شرقی این منطقه درسرآبه های دریاهای ترنک وارغسان یک چراگاه غنی درموسم تابستان است درحالیکه جلگه های بازوپهن بطرف غرب، زمستان خوبی را درخلاهای حفاظتی وسطوح موجی تشکیل میدهد. این منطقه اولین اقامتگاه واقعی ودایمی غلجیهای افغانستان بوده ودرجریان قرون اولیۀ اسلامی بنام توران شناخته میشد (شاید بارتباط نام طوایف مخلوط)، چنانچه درهمین دوران، مناطق جنوب آن بشمول کویته یا شال وپیشین موجوده (نظربه باشندگان بودائی آنها) بنام بودا یاد میگردید.
معلوم میشود که خیلیچی یا غلجی ازتوران بطرف شرق وچراگاههای غنی کوه سلیمان پراگنده میشود تا اینکه مالکیت نشیبهای غربی تا مرز های فعلی کاکرووزیری را بدست میآورند. این بسط وتوسعه تا اندازۀ زیادی نه ازطریق اشغال مستقیم ویا لبریزشدن واقعی نفوس قبیلوی آنها بلکه ازطریق جذب وانحلال طوایف ضعیف وگمنام درآنمناطق صورت گرفته است. این نظریه با تغییردرنامهای طوایف جدید تقویه میشود که تحت نام قبیلۀ حاکم ومسلط میآیند. آنها بدون شک شامل اقوام مختلف بوده وبعضی ازآنها ممکن است همقوم باشند مانند غلجی بابر که درهجومات اولیۀ قبایل ترک ازشمال درینجا مستقرشده بودند.
ازینکه منشای این طوایف جدید چه بوده، آیا آنها پتانهای پیروزومسلمان شدۀ بودند که درقبیلۀ حاکم جذب شده وتوسط قوۀ تعداد ودیگرشرایط مطلوب آنزمان، هم زبان وهم رسوم خودرا بآنها دادند؟ ویا اینکه آنها قبایل خویشاوند ترکهای بودند که توسط سبکتگین (موسس سلسله شاهان تاتارترک درغزنی) آورده شده بودند (مانند الپتگین، تگین یک پسوند مشخص نامهای غلامان ترک میباشد)، بطورروشنی معلوم نیست. بعلاوۀ امکانات افزایش آنها توسط مهاجرت اتفاقی سایرطوایف ترک خویشاوند ازطریق اکسوس، بسیاراحتمال دارد که افزایش طوایف غلجی اکثرا توسط جلب وسازگاری قبایل بومی تحت انقیاد آورده شده صورت گرفته باشد. چون ما چندین موردی یافتیم که ترکهای چغتائی که درنزدیکی غلجی زندگی میکنند ازآنها متفاوت بوده وازهرگونه قرابت با ایشان خبری نیست. چنین طوایف ترک عبارتندازبیات درحوالی غزنی وهرات، قرلغ، چونگ ومغل های بلخ (یاکا، چیریکچه وغیره) وغیره. چنین است طوایف ترک چغتائی ومنگول ازقبیل منگل، جاجی، جدران، خیتای و غیره که درحوالی پیوار وسرآبه های دریای کرم مسکون بوده وبهنگام هجوم چنگیزوتیمور (تاخت وتازجهانی تاتاردرجریان قرون سیزدهم و پانزدهم) باین موقعیت ها آورده شدند. این طوایف، باستثنای جدران، با وجودیکه تقریبا تمام قیافۀ قومی، زبان مادری ودرحقیقت همه چیزخود (باستثنای نام که آنها را با منبع اصلی آنها ارتباط میدهد) را ازدست داده اند بآنهم خود را (باستثنای روابط سیاسی) ازغلجی های همسایه، مجزا نگهداشته اند. مطالعۀ تاریخ ومنشای این طوایف گمنام بسیارمهم ودلچسپ بوده وهچنان شایستگی های آنها، چیزیکه تا هنوزکمتردربارۀ آنها فکر شده است.
غلجی های افغانستان برای باراول بهنگام سلطنت محمودغزنوی بطور برجسته نمایان شدند که اوآنهارا منحیث سربازان درهجوم متعدد خویش بهند برای مسلمان ساختن آن سرزمین استخدام نمود. احتمال دارد این قبیله درجریان این هجومات متوالی که حدود 18 تا 20 سال را دربر گرفت (بعضی اوقات ازطریق جنوب سفیدکوه یعنی پیواروگومل ویا گویلاری وبعضی اوقات ازطریق شمال آن کوه یعنی خیبر، آبخانه، هندوراج وغیره به سوات وپشاور) ازطریق اشغال ومستعمره سازی ساحاتی که حالا ازشرق غزنی تا حدود کوه سلیمان ووادی جلال آباد وسعت دارد(عملیاتیکه بعلت شیوۀ زندگی کوچیگری ونظامیگری آنها بسیارآسان بود)، مرزهای اصلی خود را وسعت داده اند؛ مشخصۀ که هنوزهم این مردم را ازتمام اقوام دیگرافغانستان متمایزمیسازد.
غلجی ها منحیث یک قوم تا اندازۀ کمی با همسایگان خود مخلوط گردیده ودرحقیقت درچندین عرصه، هم درادارۀ داخلی وهم دررسوم محلی، نسبت به اقوام دیگرافغانستان فرق دارند. بخش های کوچک مردم که درجلگه ها مسکون اند حرفۀ زراعت را دنبال میکنند، اما شیوۀ زندگی اکثریت بزرگ قبیله چوپانی بوده ونظربه موسم اززمین های پائین به زمینهای مرتفع با فامیل، گله وخیمه های سیاه وقابل حمل خود مهاجرت میکنند. آنها هرگزدرشهرها مسکون نبوده ودرصنایع دستی معمولی نیز اشتغال ندارند؛ اما گلیم، نمد وغیره نیازهای محلی خویش را ازپشم وموی گلۀ خویش تولید میکنند. طوایف چوپان ایشان غارتگران مشهوربوده و بطورمداوم یا دربین خود ویا با همسایگان خود درنزاع میباشند. آنها از نگاه فزیکی یک قوم بسیارخوب بوده ودرتوانمندی، شجاعت ونیروی بدن درافغانستان رقیب ندارند. اما اینها یک مردم بسیاروحشی بوده(بخصوص طوایف چوپانی آنها) ودرجنگهای خود زیاده ازحد سفاک وکینه جو می باشند.
چندین طایفۀ غلجی ویا غلزی کاملا مصروف تجارت حمل ونقل دربین هند وافغانستان وقسمتهای شمالی آسیای مرکزی بوده وبرای چندین قرن چنین مصروفیتی را تا حداخراج تقریبا تمام قبایل دیگرافغانستان دراختیار دارند. طوایف عمده درین تجارت بزرگ حمل ونقل شامل نیازی، نصر، خروتی وتا اندازۀ سلیمانخیل است. نظربخصلت حرفۀ ایشان، آنها سبک مجموعی ویا انفرادی پووینده، لوانی یا لوهانی (تا جائیکه امکان دارد) دارند. قرارمعلوم این واژه ها ازکلمات پارسی پرونده، یک "سندتجارتی" و روانی یک "مسافر" اشتقاق شده اند.
مسیرهای عمدۀ آنها ازطریق گویلاری ویا معبرهای گومل وژوب بوده وآنها مسیررفت وبرگشت خودرا درهرسفردرچندین کاروان وبا ترتیبات منظم نظامی درمقابل حملات وزیری وکاکر(بهنگام عبورازمناطق آنها) تنظیم میکنند. چندین طایفه (با فامیل وگله ومربوطات آنها) یکجا با مال التجاره، کاروان بزرگی را تشکیل داده وباچند هزارجنگجووحیوان باری درپهلوی فامیلها وگله ها سفرمیکنند. آنها سفرخویش را درخزان درجلگه های زرمت، گردیزوکتوازدرشرق غزنی آغازنموده وپس ازعبورازمعبر ها دردیره جات فامیل وگلۀ خودرا درچراگاه مانده ویک قسمت هرطایفه یکجا با مال التجاره بهند میروند. این تجاران متهورکاروان طویل شتران خودرا مستقیما به دهلی برده وبعدا توسط ریل (خط آهن) ویا سرکها به شهرهای هند پراگنده میشوند ولی بازگشت خویش بطرف دیره جات را دراوایل بهارتنظیم میکنند. آنها تولیدات مختلف منطقۀ خود (ازقبیل میوه جات، نبات روناس، ادویۀ نباتی، پشم ومنسوجات پشمی، پوست، ادویه وغیره) ومنطقۀ بخارا (مانند اسپها، ابریشم خام، شال، پشم وغیره) را باخود میآورند. آنها دربرگشت، مواد انگلیسی (مانند منسوجات نخی، چیت گلدار، ماهوت، مخمل وغیره) وهندی (مانند چای، مساله جات، فلزات وانواع مواد مختلف ازقبیل زریهای گلدار، ابریشم ها وپارچه چیت وغیره) را باخود میبرند.
درموسم سرما، پووینده را میتوان درتعداد زیاد شهرهای بزرگ هند مشاهده نمود که عجیب بودن ظاهرآنها ورفتارخشن آنها (درازدحام بازارها) توجه هربیننده را جلب مینماید: لباس گشاد وچرکین وبصورت عام یک حالتی کثافت غیرقابل شستشووغالبا پوشیده با یک روپوش پشمالوی (پوست گوسفندمانند) چُملک وعرق آلود تا بحدیکه موجودیت پوشنده را تاسوراخ بینی پنهان میکند وخارج ازساحۀ دید درداخل ازدحام قراردارد. موهای ژولیده وجنجل که توسط یک دستارنخی چرکین مدور وغیرمنظم بسته شده است. صدای بلندورفتارخشن آنها درپهلوی سیمای ناشسته وآفتابخوردۀ ایشان تکمیل کنندۀ وحشتی است که به آن افتخارمی کنند. چنین است پووینده عام ورانندۀ کاروان طوریکه در بازاردیده می شود. البته، یکتعداد افرادعالی، تجارثروتمند وقابل معامله نیزوجوددارند که حالت وحشیگری نداشته، درجامه های مناسب ودستارهای منظم نمایان گردیده وبا صداهای خوش لحن ورفتارکاملا مودبانه مصروف تجارت بوده وبیمانند اند. اما تعداد آنها اندک بوده ودرازدحام مردم مخلوط نمیگردند.
باوجودیکه این پووینده ها یکی ازطوایف فرعی مردمان غلجی محسوب میشوند، دریک یا دوعرصۀ مهم با آنها فرق دارند. طورمثال خروتی و ناصربطورقابل توجهی ازنگاه سیما وقامت ازطوایف سلیمان خیل و توران فرق داشته وبعلاوه دارای معاملات خوبی درادارۀ داخلی خویش میباشند؛ درحالیکه حرفۀ موروثی آنها منحیث تجاران حمل ونقل درطول قرنهای متوالی بدون اینکه هیچ طایفۀ دیگری با آنها یکجا شده باشد یک واقعیت قابل توجه بوده ویکجا با ملحوظات دیگریکه بیان گردید نشاندهندۀ اینستکه باید منشای متفاوتی داشته باشند.
ازتاریخ غلجی بحیث یک مردم مشخص درافغانستان تا آغازقرن گذشته یعنی تا زمان قیام آنها بمقابل حاکم پارسی کندهارمعلومات ناچیزی وجود دارد. قرارمعلوم پارسها برای چندین سال فرمانروائی بسیارظالمانۀ در بالای مردم این ولایت داشته وغلجیها چندین درخواست برکناری حاکم ایشان را به درباراصفهان فرستاده بودند. اما این درخواستها مورد توجه قرارنمیگیرد تا اینکه رئیس خود بنام میرویس یا ویس را منحیث نماینده نزد شاه میفرستند تا درزمینۀ شکایات ورفع آن اقدامی صورت گیرد. سفر میرویس ناکام میماند ولی بدون منفعت نبوده وبهنگام اقامت دردربارشاه، چشم های اوبه ضعف حکومت ورشوه خواری کارمندان آنها بازمیگردد.
میرویس (پس ازسفربپارس) ازطریق حج مکه واماکن مقدسه بکندهاربر میگردد که عنوان اوحاجی میرویس شده، نفوذ اودربین مردم افزایش یافته وفورا پس ازبازگشت بخانه، مردم را آمادۀ قیام میسازد. قیام موفقانه بوده، حاکم پارسی بقتل رسیده، ارتش اوشکست خورده ومعدوم میگردد و میرویس حاکم مستقل کندهارمیشود. او هشت سال حکومت میکند که در جریان آن سه تهاجم قشون پارسی را دفع میکند، ولی درسال 1715 م وفات نموده وحکومت را به پسروجانشین خود (محمود) میدهد. ناکامی متواترحکومت پارس برای تصرف کندهارمحمودرا تشویق به حمله نموده واودر 1720 م ازطریق کرمان به پارس حمله مینماید اما شکست سنگینی خورده وتوسط حاکم کرمان بعقب رانده میشود.
بآنهم اودوسال بعد کوشش خودرا با ارتش بزرگترومجهزتروموفقیت کامل آغازمیکند. اوازطریق جنوب پارس عبورکرده، شهرهارا یکی پس ازدیگری اشغال نموده، تروروبربادی را درهرجا توسعه میدهد تا اینکه درپایان سال دوم کمپاین، آقای اصفهان گردیده وشاه حسین سلطان پارس با کناره گیری ازسلطنت، پایتخت را تسلیم اشغالگرمیکند. محمود از موفقیت سریع وبزرگ خود بسیارمغرورگردیده وجاه طلبی اوافزایش مییابد تا اینکه راه را برای انواع زیاده روی های غیرقابل جلوگیری باز نموده وبزودی بیک دیوانه ووحشی خونخوارمبدل میگردد.
استبداد غیرموجه ومظالم دوامدارمحمود حتی برای روسای خودش غیر قابل تحمل میگردد تا اینکه اورا بقتل رسانیده وبرادرزاده اش میراشرف را بجای اودرتخت سلطنت می نشانند. اما اوبحکومت طولانی نرسیده وبا شخصی مقابل میگردد که بزودی خود را منحیث یک اشغالگربزرگ در سطح جهان مشهورمیسازد. نادر، یک ترکمن وکارمند شاهراه میباشد که بحیث جنرال درارتش طهماسپ (وارث شاه حسین) خدمت مینماید. به مجردیکه نادر ساحه را میگیرد، اشرف با قوت زیادی بطرف اوپیشروی مینماید اما بصورت کامل شکست میخورد. اما غلجیها تسلیم این شکست نشده ومنازعه را برای چند سال با قوت شدید ادامه میدهند تا بالاخره در اثرشکست های متواتر، قشون غیرمتجانس ومزدحم اویا ازبین رفته ویا پراگنده میگردد. اوبالاخره مجبورمیشود ازآنجا صرف با سه ویا چهار محافظ شخصی خویش فرارنماید. اوازطریق سیستان بطرف کندهارآمده وتوسط یک رئیس قبیلۀ کوچک بلوچ درناحیه آنها بقتل میرسد. باینترتیب حاکمیت غلجیها درپارس پس ازیکدورۀ هفت ساله بپایان میرسد، اما این دوره کاملا ترورووحشت بوده، منطقه را درخون باشندگان آن غرق نموده وسطح آنرا با ویرانی وتخریب میپوشاند.
نادرپس ازینکه پارس را ازمهاجمین غلجی پاک ساخته وموفقیت خودرا بمقابل روسها وترکها مصئون میسازد خودرا پادشاه اعلان نموده وبفکر اشغال هند میافتد. در1738 م پس ازمحاصرۀ یکنیم ساله کندهاروویران ساختن نواحی اطراف آن، شهرمستحکم کندهاررا اشغال وآن را بخاک یکسان میسازد. اوبعدا بطرف کابل وهند پیشروی نموده ویک فرقۀ قوی قشون غلجی را ضم ارتش خود میسازد. اودرکابل یک چنداول یا "گارد عقبی" بخش 12 هزارنفری قزلباش خود (نام آنها مربوط به کلاه سرخ آنها ست) ویا قشون مغول پارسی را موظف میسازد. آنها پس از مرگ نادر، منحیث یک محلۀ نظامی درکابل باقی مانده واولادۀ ایشان هنوزاین محلۀ شهررا دراختیاردارند که بنام چنداول یاد میشود. این قزلباش ها موقعیت خودرا بحیث یک جامعۀ مشخص پارسی ودارای مذهب شیعه درمقابل نفوس بومی وسنی حفظ نموده اند. آنها یک بخش مهم درنفوس عمومی شهربوده ونفوذ زیادی درسیاست های محلی دارند. بعلت موقعیت مجزا ومخالفت درمقابل نفوس عمومی، آنها بطورمطلوب متمایل به حاکمیت برتانیه میباشند.
بهنگام مرگ نادرافشاروظهوردرانی ها درحاکمیت مستقل افغانستان، غلجیها توسط احمدشاه خریداری گردیده ودرارتقای اوبرتخت سلطنت تسلیم میگردند. بآنهم درزمان مرگ شاه ابدالی عدم رضائیت آنهاآشکار گردیده و(با بیحوصلگی ازموقعیت خود منحیث یک قوم فرعی درمرکز تفوق آنها) بطورآشکاربمقابل سلطنت جانشین او (تیمورشاه) بمنازعه بر میخیزند. مبارزه تبلیغاتی برای چندین سال دوام مییابد تا بالاخره قدرت غلجیها در1809 م توسط شاه زمان دریک جنگ سرنوشت سازدرجلدک نزدیک کلات گلزی درهم شکستانده میشود.
ازآنزمان ببعد (همزمان با تاسیس اولین مناسبات دپلوماتیک بین حکومات هند وافغانستان)، غلجیها برای اعادۀ موقعیت ازدست رفته ویا دستیابی به حاکمیت درمنطقه، هیچگونه کوششی ننموده اند اما بهیچوجه ازاهمیت نیفتاده اند. برعکس، آنها تا اندازۀ زیادی، استقلال قبیلوی خود را حفظ نموده وبطورمنظم ازنفوذ فوق العادۀ درشورای حاکمان (رهبری امورات دولتی) درانی ها (تاکنون) برخورداراند. تجربۀ ما ازین مردم طوری است که درهرمورد تماس با آنها، با دشمنی وخیانت مواجه گشته ایم؛ آنها نه بطورتنهائی بلکه درهماهنگی با درانیها عمل نموده اند.
مشکلات که آنها دربستوه آوردن ارتباطات ما دربین کابل وکندهاردر جریان اشغال آن منطقه درسالهای 39 -1842 بوجود آوردند، درنده خوئی سنگدلانۀ آنها بهنگام حملات دربالای قشون عقب نشینی کننده و بیدفاع ما در1842 م ومخالفت جدی آنها درمقابل قوتهای انتقامی ما در همین سال درمسیرخیبر، درج تاریخ میباشد. باوجود آنچه برخلاف آنها گفته شد، غلجی ها یک دشمن نرم ناشدنی درمقابل ما نبوده ومیتواند با تدابیرخردمندانه به دوستان بسیارمفید ما تبدیل گردند.