- زندگینامه
- افتخارات
- آثار
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
<موسيقی افغانی> <آوازخوانان افغان>
ظاهر هويدا (زادۀ ۱٣٢٣ خ - درگذشته ۱٣۹٠ خ)، آوازخوان و آهنگساز موفقی است که در گذشته، هنرپيشه سينما و گوينده راديو تلويزيون افغانستان بوده است.
[↑] زندگینامه
ظاهر هویدا در نهم حوت ۱٣٢٣ خورشیدی (٢٨ فبروری ۱۹۴۵ میلادی) در دایکندی افغانستان زاده شد.[*] دوران کودکی و نوجوانی را با فقر سپری کرد، اما هیچگاهی همت والای خود را از دست نداد. هنوز هفت سال داشت که وارد کلاس اول در مکتب سلطان غیاثالدین مزارشریف شد. در همان ایام پدرش بهسبب بیماری در شهر مزارشریف درگذشت. مرگ پدر آغاز روزها و سالهای دشوار زندگیاش بود. پس از آن، چندی در خانۀ عموی پدر گذراند اما بهزودی ناگزیر شد که بخت خود را در جای دیگر بیازماید. از این روی، عزم سفر بهسوی کابل کرد. گفته میشود «مادرش که در مزارشریف احساس غربت میکرد چارهای جز کوچیدن از آن شهر نیافت و بههمراه سه پسر یتیم خویش راه کابل را در پیش گرفت»[*]. مادر او در کابل بهخیاطی پرداخت و برای فرزندانش نان آوری کرد. ظاهر هویدا، دربارۀ زندگینامهاش در یادداشتهای خود زیر عنوان "خاطرهها" چنین مینویسد:
- "امروز صبح (...) خبرنگار مجله ژوندون را دیدم. او از من خواسته است بخشی از زندگینامهام را قصه کنم. نمیدانم از کجا آغاز کنم. از پدرم که شاعرمنش و محقق و آوازخوان میان خانه بود، و روزی در میان قرضهای ادا نشدهاش جان سپرد، یا از مادرم که زن بیچاره و تیرهبختی بود؟ از خانواده دربدرم که در دامان دایزنگی هزارهجات در وضع ناگوار و غیرقابل تحمل اقتصادی زندگی میکرد، یا از خودم؟ از روزهایی که رادیو نداشتیم و بهخاطر شنیدن آهنگها، شبانه روی بام میخوابیدیم؟ آنهم از فاصله زیاد، درست فهمیده نمیشد و من که ناراحت بودم ناراحتتر میشدم؛ یا از روزهایی که بهخاطر شنیدن موسیقی از لودسپیکر [ / بلندگو] عمومی جاده میوند، مانند درخت در کنار درختها میایستادم. اما نداشتن جاکت و لباس زمستانی، اجازه بیشتر از نیمساعت ایستادن نمیداد. و به این ترتیب غمگینانه راهی دهمزنگ میشدم.
نه سال داشتم که خانواده ما از هزارهجات به کابل آمد. به مکتب استقلال شامل شدم. دشواریهای اقتصادی و فشار زیاد کارهای روزانه وادارم ساخت مکتب را ناتمام رها کنم. خوب به یاد دارم که در آغاز، کسی برادرم و مرا به کار نمیپذیرفت. زیرا هم خورد بودیم و هم ناآشنا با گرم و سرد بازار.
یک روز بچه همسایه به من مژده داد که موچی [ / کفاش] سر کوچه اول دهمزنگ شاگرد به کار دارد. رفتم و نخستینبار شاگرد بوتدوز شدم. راست بگویم همه دوران کودکی و نوجوانیم را کوچه به کوچه و دکان به دکان یا شاگرد بودهام یا همانند آن: سه سال شاگرد خیاط، یک و نیم سال شاگرد حکیم جـی (طبیب یونانی)، دو سال تکت فروش و چهار سال دربان سینما و بقیه هم گاهی شاگرد مستری [ / مکانیک اتومبیل] و گاهی شاگرد آهنگر... به خدا تمام زندگیم را برای بهدست آوردن یک لقمه نان جان کندهام."[فیسبوک صبورالله سیاهسنگ]
به گفتهی صبورالله سیاهسنگ، ظاهر هویدا چندی به کتاب رو آورد. میخواند، مینوشت، حاشیه برمیداشت و کم کم شعر میسرود؛ ولی آشتیناپذیریهای روانیاش نگذاشت که این دوران به درازا بکشد. در جایی از "خاطرهها" نوشته است:
- "در مورد هیچ چیز به اندازه شعر حساس نیستم. از همین رو زمانی به این نتیجه رسیدم که دیگر نباید سرودههای خودم را بخوانم. برای اینکه شعر واقعاً به شعر بماند، باید نمای کامل و شفافی باشد از حقیقت برهنه زندگی، یعنی هم نشاندهنده باشد و هم آگاهی دهنده، درست مانند خود زندگی."[همانجا]
هویدا با عزیز آشنا در ۱۹٦٣ "آرکستر آماتورها" را ساخت. او با آنکه بسیار خوب آغاز کرده بود، نتوانست خوب دنبال کند. گویی تازیانه سرنوشت او را میتازاند. نامبرده این پیشه را نیز رها کرد و به گردآوری دوستانی از گونه دیگر پرداخت. این بار تا توانست با نقش آفرینان، کمیدینها، نویسندگان، سرودپردازان و هنرمندان گستره رسم و خط نزدیکی گرفت و خواست "کانون هنر" را گرم نگهدارد.
دلتنگیها او را از پیش رفتن در این راستا نیز بازداشت و در "قطی عطار" و "نمایش رادیویی" زمینگیرش ساخت. وی بهطنز و فکاهی رو آورد. روزگار طنزپردازی هویدا به هر حال اندکی دامنهدارتر بود. (آیا او در این شیوه بهتر میتوانست اندوهش را آب کند و از زندگی انتقام بکشد؟)هویدا میگفت:
- "از لحاظ روانی و عاطفی تحمل پذیر هستم. زیاد زیر تاثیر نداشتهها نمیروم. ... مادرم به هر کس میگوید که ظاهر آفتابه خرج لحیم است؛ تا قرض از گلویش بالا نرود، کنسرت نمیدهد. اما من گمان میکنم که در آشفتهبازار کنونی هنر که سره و ناسره را جدا کردن تا سرحد ناممکن دشوار شده، باید هنرمند بود، نه کاسب."[همانجا]
در گوشه یکی از برگهای "خاطرهها" آمده: "میتوانم ادعا کنم که زندگی کردن با حداقل شرایط لازم در کشور خودم را، به برخوردار بودن از حد اکثر، در کشور بیگانه، ترجیح دادهام و ترجیح میدهم."[مجله ژوندون، شماره ٢٦، سال ۱۹٧٣].
هویدا پس از بیداد پلیسسالاری رژیم داس - چکشی دیگر در دفتر "خاطرهها" چیزی ننوشته، و اگر نوشته، آن را پاره پاره کرده است. یکی دو جا روی چند یادداشت خطهای درشت و درهم کشیده شده است.[فیسبوک صبورالله سیاهسنگ]
هویدا پس از سالهای ۱۹٧٨-٧۹ روزتاروز رنجورتر و خشمگینتر میشد. کم سخن میزد و کمتر میخندید. هنگامی که در بیداد رژیم کودتا، آهنگ پرآوازه و رازورانه "از اینجا تا شمالی کار دارم" را خواند، دروازههای رادیو و تلویزیون (حکومت کابل) آهسته آهسته به رویش بسته شدند و زندگی این هنرمند آزاده بار دیگر به سرگردانیها و آوارگیهای نخستین، یعنی خم و پیچ کوچهها و دکانها کشید.
وی اندکی بیشتر از یک سال در دکان نه چندان پر رونقی بهنام "خوراکه فروشی شور و شیرین" به کار پرداخت و پس از ورشکست شدن در برابر فروشگاههای رنگینتر، به تکسیرانی رو آورد. گویی به اینگونه میخواست سرگردانیهایش را شتابندهتر بپیماید.
در فرجام مانند اینکه خستگی درمان ناپذیری در او لانه کرده باشد: برگشت، خودش را در زندان تنهایی چاردیوار خانه افگند و خاموشی گرفت.[فیسبوک صبورالله سیاهسنگ]
هویدا یازده سال پیهم با آشفتگیها و توفانهای درون خویش در آویخت و با خود جنگید تا پیوندهایش با یار و دیار نگسلد؛ ولی در پایان یک ستیز فرساینده با خویشتن، در سپیدهدم کبود و دلگیر ٢٢ دلو ۱٣٦٧ [یازدهم فبروری ۱۹٨٨] که سرمای چله بیداد میکرد، بیراهه برونرفت از بن بست بیکسی و از خودبیگانگی را یافت و پیش از آنکه در راه بیبرگشت گام گذارد، با دستهای استخوانیاش زنجیر دروازه را با صمیمیت خداحافظی فشرد، با نگاه بسیار تلخ از پنجرههای خانه روی برتافت و "آهنگ شهر دگر" کرد.
هنگامی که ظاهر هویدا از افغانستان میرفت، کسی پیدا نشد از پیش آبی بیفشاند. و پیداست همانگونه که پس از رفتنش، کسی نگفت "جایش سبز!"، شاید با رسیدنش در سرزمین دیگران هرگز کسی به رویش نخندیده باشد و برایش نگفته باشد: "خوش آمدی!"[صبورالله سیاهسنگ، همانجا]
ظاهر هویدا، پس از آن که در سال ۱۹٨۹ از کشور آواره شد، مدت دو سال در هندوستان به سر برد و سپس، در سال ۱۹۹۱، به کشور آلمان پناهنده شد و در شهر هامبورگ اقامت داشت.
هویدا که در این اواخر از بیماری رنج میبرد، سرانجام، صبح روز دوشنبه، ۱۵ حوت ۱٣۹٠ (۵ مارچ ٢٠۱٢)، در خانهاش درگذشت.
[↑] افتخارات
نشریه "زن روز" در شماره ۴٠٣، سال ۱۹٧٢ زیر عنوان "افغانگرایی پدیده تازه در موسیقی روز" نوشت: "مدتیست که در ترانههای روز ایرانی، افغانگرایی بهصورت پدیده رایج مورد توجه خوانندگان و آهنگسازان قرار گرفته و مردم هم کم و بیش از آن استقبال میکنند. بهخاطر پیروزی و شهرت برخی از ترانهها، با بهرهجویی از نام آنها، چند فیلم سینمایی نیز ساخته شده است. خواننده ترانه "کمر باریک" که از آهنگهای موفق ماههای اخیر است و تقریباً همه آن را زمزمه میکنند، جوانی است افغانی بهنام محمدظاهر هویدا که اوایل تابستان سال گذشته به تهران آمد و با اجرای این ترانه ناگهان چنان شهرتی بهدست آورد که در ایران ماندگار شده است. او بیست و هفت سال دارد و فارسی ایرانی را به لهجه شیرین افغانی صحبت میکند."[فیسبوک صبورالله سیاهسنگ]
[↑] آثار
[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]