دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ٢١


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٢٠>فصل ٢١<فصل ٢٢>


[۱] یسوع بر شد به کفر ناحوم و نزدیک شهر شد.

[۲] ناگهان شخصی از میان قبرها برآمد. در او دیوی بود که بر او چیره شده بود؛ به اندازه‌ای که هیچ زنجیری تاب نیاورد بر نگهداری او و به مردم زیان بسیاری رسانید.

[۳] دیوها از دهان او فریاد برآوردند و گفتند: ای قدوس خدای، پیش از وقت چرا آمدی تا ما را از جا برکنی.

[۴] آن گاه زاری نمودند به او که بیرونشان ننماید،

[۵] یسوع از ایشان پرسید: «شمارتان چند است؟»

[۶] جواب دادند: شش هزار و ششصد و شصت و شش.

[۷] پس چون شاگردان این بشنیدند هراسان شدند و به یسوع زاری کردند که برود.

[۸] در این وقت یسوع جواب داد «کجا شد ایمان شما؟ بر شیطان واجب است که برود، نه بر من.»

[۹] پس در این وقت دیوها فریاد کردند و گفتند: به درستی که ما بیرون می‌شویم؛ لیکن بگذار ما را که در این گرازها در آییم.

[۱۰] در آن جا پهلوی دریا قریب ده هزار گراز کنعانیان را بود که می‌چرخیدند.

[۱۱] پس یسوع فرمود: «بیرون شوید و در گرازها داخل شوید.»

[۱۲] پس دیوها در گرازها داخل شدند با فریاد وآن‌ها را به دریا انداختند.

[۱۳] آن وقت شبانانِ گرازها به شهر ریختند و حکایت نمودند هر آن چه بر دست یسوع جاری شده بود.

[۱۴] از آن جا مردمان شهر بیرون آمدند و یسوع و آن مردی را که شفا گرفته بود یافتند.

[۱۵] هراسان شدند مردان و زاری نمودند به یسوع که از حدود ایشان بیرون رود.

[۱۶] پس از آن جا برگشت از ایشان و به نواحی صور و صیدا بر آمد.

[۱۷] ناگاه زنی از کنعان با دو فرزندش از بلاد خود آمد تا یسوع را ببیند.

[۱۸] دید او را با شاگردانش می‌آید فریاد بر آورد: ای یسوع، پسر داوود، رحم کن بر دختر من که شیطان رنجه‌اش می‌دارد.

[۱۹] یسوع هیچ جواب نداد زیرا ایشان از اهل ختنه نبودند.

[۲۰] شاگردان ترحم کردند و گفتند: ای معلم، ترحم کن بر ایشان و نظر کن که چه سخت داد و فریاد دارند.

[۲۱] یسوع جواب داد: «به درستی که من فرستاده نشده‌ام، مگر به طایفهٔ اسرائیل.»

[۲۲] پس آن زن و دو پسرش پیش رفتند به سوی یسوع ناله‌کنان و آن زن گفت: ای یسوع، پسر داوود، به من رحم کن.

[۲۳] یسوع جواب داد: «خوش نیست که نان از دست کودکان گرفته و برای سگان انداخته شود.»

[۲۴] و این را محض نجاست ایشان بفرمود؛ زیرا ایشان اهل ختنه نبودند.

[۲۵] زن جواب داد: ای آقای من، به درستی که سگان می‌خورند از خورده‌هایی که می‌ریزد از سفره‌ی صاحبانشان.

[۲۶] آن هنگام یسوع از سخن زن دگرگون شد و فرمود: «ای زن، به درستی که ایمان تو هر آینه عظیم است.»

[۲۷] آن گاه دست‌های خویش را به سوی آسمان بلند نمود و خدای را بخواند. سپس فرمود: «ای زن دختر تو را آزادکردم؛ پس برو به راه خویش بسلامت.»

[۲۸] آن زن رفت چون به خانهٔ خویش باز آمد، دختر خود را یافت که تسبیح خدای می‌کند.

[۲۹] از این بود که آن زن گفت: حقاً خدایی به جز خداوند اسرائیل نیست.

[۳۰] از این جهت خویشان او به شریعت پیوستند، به جهت عمل به شریعتی که در کتاب موسی نوشته شده.


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>