دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ٢٧


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ٢٦>فصل ٢٧<فصل ٢٨>


[۱] شاگردان از حماقت پیرمرد خندیدند و از زیرکی ابراهیم متحیّرانه باز ایستادند.

[۲] لیکن یسوع ایشان را سرزنش نموده، فرمود: «هر آینه به تحقیق فراموش نمودید کلام پیغمبری را که فرموده: خندهِ‌ی عاجل بیم‌دهنده به گریهٔ پسین است.»

[۳] نیز فرمود: «مرو به آن جا که خنده است؛ بلکه بنشین آن جا که ناله می‌کنند.»

[۴] «چون که این زندگی در شقاوت و سختی به سر می‌رود.»

[۵] آن گاه یسوع فرمود: «مگر نمی‌دانید که خدای در زمان موسی مردمان بسیاری را در مصر به جانوران هولناک مسخ فرموده؟»

[۶] «به جهت آن که ایشان خندیدند و به دیگران ریشخند نمودند.»

[۷] «حذر کنید از این که بخندید بر کسی؛ زیرا بدان سبب خواهید گریست گریستنی.»

[۸] شاگردان گفتند: همانا ما از بی‌خردی پیرمرد خندیدیم.

[۹] آن وقت یسوع فرمود: «حق می‌گویم شما را؛ هر مانندی مانند خود را دوست دارد و در آن خوشحال می‌یابد.»

[۱۰] «از این رو اگر شما کودن نبودید، هر آینه از کم خردیِ کودنی نمی‌خندیدید.»

[۱۱] آنان گفتند خدای به ما رحم نماید.

[۱۲] یسوع فرمود: «چنین بادا.»

[۱۳] آن وقت فیلّپس گفت: ای معلم، چگونه شد که پدر ابراهیم خواست که پسرش را بسوزاند؟

[۱۴] یسوع فرمود: «چون ابراهیم به سن دوازده سال رسید، روزی پدرش به او گفت: فردا عید همهٔ خدایان است.»

[۱۵] «از این رو زود است برویم به هیکل بزرگ و هدیه‌ای برای خدای خود، بعل، ببریم.»

[۱۶] «تو برمی‌گزینی برای خود خدایی را.»

[۱۷] «ابراهیم به مکر جواب داد: شنیدم و فرمانبردارم، ای پدر من.»

[۱۹] «پس بامدادان به هیکل پیش از همه کس درآمدند.»

[۲۰] «لیکن ابراهیم در جامهٔ زیرین، تبری پنهانی همراه برده بود.»

[۲۱] «چون به هیکل در آمدند و جمعیت فراوان شد، ابراهیم خود را پشت بتی در کنج تاریکی، در هیکل پنهان نمود.»

[۲۲] «چون پدرش بازگشت گمان کرد که ابراهیم پیش از او به خانه رفته و درنگ ننمود که از او جست وجو نماید.»


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>