[۱] شاگردان از حماقت پیرمرد خندیدند و از زیرکی ابراهیم متحیّرانه باز ایستادند.
[۲] لیکن یسوع ایشان را سرزنش نموده، فرمود: «هر آینه به تحقیق فراموش نمودید کلام پیغمبری را که فرموده: خندهِی عاجل بیمدهنده به گریهٔ پسین است.»
[۳] نیز فرمود: «مرو به آن جا که خنده است؛ بلکه بنشین آن جا که ناله میکنند.»
[۴] «چون که این زندگی در شقاوت و سختی به سر میرود.»
[۵] آن گاه یسوع فرمود: «مگر نمیدانید که خدای در زمان موسی مردمان بسیاری را در مصر به جانوران هولناک مسخ فرموده؟»
[۶] «به جهت آن که ایشان خندیدند و به دیگران ریشخند نمودند.»
[۷] «حذر کنید از این که بخندید بر کسی؛ زیرا بدان سبب خواهید گریست گریستنی.»
[۸] شاگردان گفتند: همانا ما از بیخردی پیرمرد خندیدیم.
[۹] آن وقت یسوع فرمود: «حق میگویم شما را؛ هر مانندی مانند خود را دوست دارد و در آن خوشحال مییابد.»
[۱۰] «از این رو اگر شما کودن نبودید، هر آینه از کم خردیِ کودنی نمیخندیدید.»
[۱۱] آنان گفتند خدای به ما رحم نماید.
[۱۲] یسوع فرمود: «چنین بادا.»
[۱۳] آن وقت فیلّپس گفت: ای معلم، چگونه شد که پدر ابراهیم خواست که پسرش را بسوزاند؟
[۱۴] یسوع فرمود: «چون ابراهیم به سن دوازده سال رسید، روزی پدرش به او گفت: فردا عید همهٔ خدایان است.»
[۱۵] «از این رو زود است برویم به هیکل بزرگ و هدیهای برای خدای خود، بعل، ببریم.»
[۱۶] «تو برمیگزینی برای خود خدایی را.»
[۱۷] «ابراهیم به مکر جواب داد: شنیدم و فرمانبردارم، ای پدر من.»
[۱۹] «پس بامدادان به هیکل پیش از همه کس درآمدند.»
[۲۰] «لیکن ابراهیم در جامهٔ زیرین، تبری پنهانی همراه برده بود.»
[۲۱] «چون به هیکل در آمدند و جمعیت فراوان شد، ابراهیم خود را پشت بتی در کنج تاریکی، در هیکل پنهان نمود.»
[۲۲] «چون پدرش بازگشت گمان کرد که ابراهیم پیش از او به خانه رفته و درنگ ننمود که از او جست وجو نماید.»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>