جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه

قندهار (کندهار)

از: کانديد اکادميسين محمداعظم سيستانی

قندهار (کندهار)

در گذر تاریخ


فهرست مندرجات




نگاهی تاریخی به قندهار

۲ اکتوبـر ۲۰۰۸

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

قندهار (کندهار)، يکى از واد‌ى‌هاى سرسبز و حاصلخيز در جنوب غرب افغانستان است. مستشرق انگليسى، لسترنج مى‌نويسد که، کرسى آن در قرون وسطى «پنجوائى» واقع در ملتقاى دو رودخانه ترنک و ارغنداب، بود. قندهار را در منابع اسلامى در قرون وسطى، الرّخج مى‌ناميدند و بعدها قندهار ناميده شد.[۱]

قندهار اکنون یکی از ولایات معروف و حاصلخیز که ساحه آن نسبت به گذشته بسیار کوچک شده است. در گذشته یعنی تا قبل از استرداد استقلال کشور قندهار شامل ولایات زابل، ارزگان، هلمند و فراه نیز بود و در عهد اعلیحضرت امان‌الله خان حکومت اعلی گرشک و حکومت اعلی فراه از آن جدا گردید و در عهدظاهرشاه، ولایات زابل و ارزگان نیز از پیکر قندهار جدا گردیدند.

قندهار در سنگ‌نبشته‌های هخامنشیان، به‌نام «هراهوواتی» (Harauvati) که اسم رود ارغنداب است، یاد شده. مورخین یونانی نام این سرزمین را «اراکوزیا» نوشته‌اند و متذکر شده‌اند که اسکندر مقدونی در اینجا یک قشله نظامی اعمار کرد و آن‌را «اسکندریه اراکوزیا» نامید. اراکوزیا تلفظ یونانی همان (هرا اوخواتی) است. در زبان پهلوی آن‌را «رخـوت» و در زبان فارسی آن‌را «رُخــذ» و «رخد» گفته و نوشته‌اند و عرب‌ها همین کلمه «رخــوت» را به «الرُخج» معرب کردند و آن‌را الرخج نامیدند.

مرکز کندهار در قرون وسطی شهر «پنجوائی» بود که امروز یکی از ولسوالی‌های کندهار است.[٢]

و اما نام کندهار، بنابر پژوهش‌های داکتر بلیو، در اصل از نام یکی از قبایل معروف پشتون که در حوزه سفلی رود کابل از ننگرهار تا پشاور و سند پراکنده بودند و هندیان آن‌ها را «گنداری» یا «گندهاری» و سرزمین‌شان را «گندهارا» می‌نامیدند، گرفته شده است. یعنی پس از آن‌که این قبیله براثر هجوم اقوام دیگر از گندهارا مجبور به مهاجرت به حوزه ارغنداب و ترنک شده‌اند، خود را کندهاری و سرزمین خود را کندهار نامیده‌اند.[٣]

اقتدارحسین صدیقی دانشمند هندی می‌نویسد: «در نوشته‌های هندی و یونانی باستان از پشتون‌ها به‌نام «پاکتوس» (پشتون فعلی) و «اواغنا» (افغان فعلی) یادشده است. هرودت مورخ یونانی (٤٢٦-٤٨٦ ق.م) آن‌ها را «پاکتوس» نامیده و از جملۀ قبایل هندی به‌شمار آورده است. او می‌نویسد: «هندیانی که در کنار شهر کاسپاتوروس (پیشاور) و کشور «پاکتویکا» (پکتیکای کنونی) هستند، در مقایسه با بقیه هندیان در شمال و همسو با باد شمال زندگی می‌کنند و روش زندگی آن‌ها شبیه باختری‌هاست. آن‌ها در میان هندیان جنگجوترین‌اند.»[۴]

مرحوم کهزاد در بارۀ پکت‌ها می‌گوید: آن شاخۀ قبیلۀ پکت‌ها که از بخدی (بلخ) به‌جنوب هندوکش فرود آمدند، در عصر ویدی در دره‌ها و دامنه‌های دو طرف سپین‌غر مستقر و مقیم شدند. سرودهای ریگوید در جنگ ده قبیله و جاهای دیگر از ایشان نام می‌برد و در جلد دوم سرودهای ریگوید از شاهان پکت‌ها از جمله از «توروایانا» (Turvayana) (توروهنی پشتو - شمشیرزن) و پیروزی او در جنگ با مخالفین اسم برده شده است.

هرودوت مؤرخ یونانی (٤٢۵-٤٨٦ ق.م) از قوم «پکتی» یا «پکتیس» یا «پکتویس» و از محل سکونت آن‌ها در «پکتیکا» یا «پکتیا» ذکر کرده است. بنابر روایت هرودوت چهار قبیله معروف به‌نام‌های: گندهاری، اپاریتی، ستاگیدی، و دادیک، در «پکتیکا» با خصوصیات ذیل زندگانی داشتند.

١- گندهاری‌ها (Gandhari): باشندگان گندهارا، در سرزمینی که از کابل تا درۀ سند را احتوا می‌کرد، زندگی می‌کردند. گندهاری‌ها بارها از حوزه شرقی رود کابل به نقاط دیگر مهاجرت کرده اند. از آن‌جمله به حوزۀ رود «سراسواتی» (Sarsavati) «یا «هراهواتی (Harauvati) (رود ارغنداب) یعنی در وادی قندهار مهاجرت کردند. گندهاری‌ها در آخرین مهاجرت خود به حوزۀ ارغنداب، در اثر فتوحات کوشانی‌ها [کدفیزس دوم در اواخر قرن اول میلادی و روی‌کار آمدن کنیشکا - ۱۲۰-۱۶۰ میلادی] از باخترتا سند، کاسۀ آب «فـو Fo» از یادگارهای مهم بودا را با خود از اندوس علیا (پشاور) به وادی ارغنداب بردند.

٢- ستاگیدی‌ها (Satagydda): یکی از کهن‌ترین اقوام کشور ما است که «هرودوت» و بطلیموس هر دو از آن نام برده‌اند. هرودوت آن‌ها را با گندهاری‌ها مربوط و جزء یک ولایت می‌شمارد و می‌گوید که ستاگیدی‌ها با اهالی اراکوزی (کندهار) هم تماس داشتند. قرار نظر «آندره برتلو» ایشان در کوه‌های پاروپامیزس و حوزه علیای هیرمند و نقطه‌ای‌که حالا غزنی در آن آباد است، بودوباش داشتند.»

٣- اپاریتی‌ها (Aparitae): قومی بوده که در دامنه‌های جنوبی سپین‌غر می‌زیستند. «بیلو» در کتاب نژادهای افغانستان، ایشان را به استناد هرودت در علاقۀ پکتیا قرار می‌دهد و این علاقه‌ای‌ست که قسمت جنوبی و شرقی افغانستان را تا سواحل رود سند در برمی‌گیرد. بیلو در کتاب فوق‌الذکر خود «اپاریتی»ها را عبارت از همین«اپریدی»ها می‌داند و «افریدی‌ها» امروز یکی از قبایل بزرگ و معروف پشتون است که در دو طرف دره خیبر زندگی دارند.

٤- دادیکی‌ها (Dadicea): هرودت محل اقامت ایشان را در پکتیکا قرار می‌دهد و از این معلوم می‌شود که یکی از شعب پکتی‌ها (پختون‌ها) بودند و با گندهاری‌ها تماس و پیوستگی داشتند. کهزاد این دادیک‌ها را عبارت از تاجیک‌ها می‌داند.[۵] ولی کاندیدای اکادمیسین مرحوم نومیالی که مطالعات وسیعی در مورد نژادهای افغانستان داشت می‌گفت که تاکنون قبیله دادیک، در کاکرستان پشین در آن‌سوی خط دیورند با همین نام زندگی می‌کنند و به‌زبان پشتو صحبت می‌کنند.

داکتر «بلیو» محقق نامدار انگلیس که کتاب‌های زیادی در مورد مردم و قبایل افغانستان نوشته، در مورد ریشه نام قندهار اشاره می‌کند و می‌گوید که در قرون پنجم و ششم میلادی، بر اثر هجوم اقوام سکائی، یک مهاجرت عظیم کتلوی در هند صورت گرفت. کتله مهاجرین هندی که از اندوس (سند) به وادی هلمند مهاجرت کردند دارای مذهب بودائی بودند، آن‌ها از ترس تهاجم سکائی‌ها منطقه بومی خود را گذاشته و فقط مقدس‌ترین اثر معنوی خود یعنی «ظرف آب بودا» را با خود آوردند. این اثر (یک دیگ سنگی بزرگ -س-) به‌رنگ سبز تیره و مارپیچ شکلی است که در ۱۸۷۲ من آن‌را در یک زیارت کوچک گمنام اسلامی که در چند قدمی خرابه‌های شهر کهنه کندهار قرار داشت، دیده‌ام.

بلیو می‌افزاید: مهاجرین هندی که از اندوس مهاجرت نموده و در هلمند مسکن‌گزین شدند، توسط مورخین یونانی به‌نام گنداری و ایالت آن‌ها گنداریا یاد شده است. نویسندگان هندو، آن‌ها را گندهاری و ایالت‌شان‌ را گندهارا نامیده‌اند. این مهاجرین قدیمی نه تنها نام گندهار یا کندهار و یا کندهارا را به مرکز جدید سکونت خویش دادند و فرمانروائی کردند، بلکه در حقیقت پس از ده قرن یک مستعمره قوی را دوباره به‌خانه اولی ایشان فرستادند. این مهاجرین برگشتی که کاملاً غافل از مادر وطن خویش و تجدید شده به‌واسطه اسلام بودند باهم قومان خود و دیگران یک‌سان عمل نموده و بدون تفاوت آن‌ها را منحیث کافران و هندوها مورد طعن قرار دادند.[٦]

در رابطه به این تذکر داکتر «بلیو» می‌خواهم بگویم که که اقوام سکائی در سال‌های (۱۲۸-۱۲۴ ق.م) پس از آن‌که جلو پيشروی آن‌ها را پارت‌ها در خراسان گرفتند، به «درنگيانا» وارد شدند و نام خود را به آن سرزمين دادند که به‌نام «ساکستان، سجستان، سيستان) ياد شد. حکمروايان سکائی، تقريباً هفتاد سال در جنوب هندوکش از سيستان و اراکوزيا و از آن‌جا تا تاکسيلا 
و پشاور و پنجاب حکمروائی نمودند و اولين شاه از اين خاندان «موئيس ۱۲۰-۷۲ ق.م) و آخرين آن ازيليرس (حدود ۴۵-۴۰ ق.م) ناميده می‌شد و در دنباله اين سلاله، از ميان خاندان سورن پهلوی در سيستان نام‌آورترين شاه نيمه سکایی و نيمه پارتی «گندوفار» (دوران حکومت ۱۹- ۴۸ م) است که از ارغنداب تا پشاور و پنجاب حکومت می‌کرد. اين شخص معاصر کجوله کدفيزس (۴۰-۷۰ م)، رئيس خاندان کوشانی‌های بزرگ است.

با ظهور کوشانی‌های بزرگ و به‌خصوص روی‌کار آمدن کنیشکا (شاه گندهارا) و فتوحات شان برشمال هند در اواخر قرن اول میلادی، گلیم قدرت سکائی‌ها در هند جمع گردید.[٧]

قرن‌های پنجم و ششم میلادی، زمان عروج هفتالیان در جنوب هندوکش از کابل تا سیستان و پشاور است. بوسورت، به ارتباط قدرت هفتالیان در جنوب هندوکش می‌گوید: «کمابيش يک سده پيش از آمدن اسلام به افغانستان برخی فرمانروايان هپتالی جنوب هندوکش مانند تورامانا (حدود ۴۹۰-۵۱۵ م) و مهيراکولا (حدود ۵۱۵- ۵۴۴ م) قدرت بزرگی در شمال هند ساخته بودند. رفته رفته چنگ‌اندازی به شمال هند سست شد و در سراشيبی زوال قرار گرفت، اما در بخش‌های جنوب و مشرق هندوکش فرمانروايان هپتالی به‌صورت امرای محلی به زندگی خود ادامه دادند و چنان‌که ديده‌ايم اين اميران لقب زنبيل (يارتبيل) داشتند.»[٨]

بنابرین در قرن‌های پنجم و ششم میلادی اقوام سکائی اصلاً هیچ‌گونه قدرت و شهرتی در شمال هند نداشتند و می‌بایستی به تحقیق مرحوم کهزاد توجه داشت که به استناد نوشته‌های هردوت، می‌گوید: چهار قبیله معروف گندهاری، اپاریتی، ستاگیدی، و دادیک در وادی‌ها و دره‌های جنوب پاروپامیزاد یعنی در جنوب وادی غزنی تا پشاور سکونت داشته‌اند. و از جمله «گندهاری‌ها» در حوالی پشاور تا سند زندگی می‌کردند که در اثر هجوم کوشانی‌ها در قرن اول میلادی عده‌یی از مردم گندهارا از سند و پشاور به وادی ارغنداب مهاجرت کردند و کاسه «آب بودا» را هم با خود به کندهار آوردند.[۹]

بدین حساب، نام قندهار، بر گرفته از نام گندهارا است که اعراب آن‌را معرب کرده و به‌گونه قندهار تلفظ نمودند و به‌همین املا تا امروز در متون عربی و فارسی و پشتو دیده می‌شود. به‌نظر من صورت درست املای این کلمه «کندهار» است و نویسندگان ما می‌بایستی اسم قندهار را، به‌شکل کندهار که به اصل و ریشه نام «گندهارا» نزدیک‌تر است، بنویسند، زیرا مردم بومی نیز کلمه قندهار را به‌شکل «کندهار» تلفظ می‌کنند نه به‌صورت قندهار، از این لحاظ بهتر است شکل کندهار را مرجح دانست.


تحقیقات اولاف کارو

کارو محقق انگلیسی می‌گوید، سئوال اساسی این است که نام ولایت جنوبی افغانستان (کندهار) چگونه پیدا شد؟

کارو، خود جواب می‌دهد که: در این هیچ‌ شک نیست که کندهار عصر محمود عزنوی در قرن یازدهم میلادی که البیرونی از آن یاد می‌کند، گندهارا (پشاور امروزی) است نه شهر موجوده قندهار که شکل عربی‌شده گندهارا است. کارو می‌افزاید که در آثار تمام نویسندگان مسلمان ذکر این شهر دیده نمی‌شود. و اگر شهر قندهار موجود هم بوده باشد مگر از اهمیت قابل توجهی برخوردار نبوده است.

کارو سپس گفته بیلو (Bellew) را تکرار می‌کند که به‌عقیده بیلو، کندهار توسط مهاجرین گندهارا ساخته شده که از دست تهاجم بیگانگان مجبور به فرار و به قندهار آمده مسکون شده‌اند. «گنداریوی» (Gandarioi)هرودتس نام خود را به این منطقه دادند. مهاجمینی که این‌ها را از سرزمین‌شان فراری ساخت به‌قول هرودتس سیت‌ها (Seyths) بودند. بیلو مهاجرت این‌ها را اوایل قرن‌های پنجم و ششم میلادی می‌داند. از این معلوم می‌شود که این‌ها هون‌های سفید بودند. به‌گفته بیلو این مهاجرین نه تنها نام خود را به مستعمره جدید دادند، بلکه ده قرن بعد یک قوت استعماری را به زادگاه اصلی خود فرستادند. آن‌های که به زادگاه اصلی برگشته بودند، در دوران تبعید پس از قبول اسلام زادگاه اصلی را فراموش کرده بودند. بر مبنای همین حرکت بیلو تئوری خود را استوار کرده است.

کارو می‌گوید که: پا فشار و تأکید بیلو بر این نظریه به‌حیث یک فاکت تاریخی قابل قبول نیست. فرضیه مهاجرت‌های قدیمی اقوام به‌وسیله سکاها با اسناد و نوشته‌های کتبی تائید نشده‌اند، بلکه یک فرضیه‌ای‌ست که از لحاظ ارتباط دو «قندهار» طرح شده است. دایرةالمعارف اسلامی از این تئوری یاد و تاکید می‌کند که بایستی روی آن تحقیقات صورت بگیرد. متن کنونی در مورد کندهار، نظر قبلی را که می‌گوید، کندهار را اسکندر ساخته است و نامش «اسکندریه اراکوزیه» (Alxandria Arachosia) است، رد می‌کند. برای تائید این نظر شواهدی در دست نیست و این‌هم درست به نظر نمی‌رسد که کندهار نام خود را از اسکندریه گرفته باشد. متن چنین ادامه می‌یابد: «یکی دانستن این [قندهار] با گندهارا، واقع در مصب رودخانه کابل که پایتخت قدیمی هندوشاهان بود، منطقی معلوم نمی‌شود. قندهار تذکره‌نویسان عربی شکل معرب این نام (گندهارا) است. کندهار متذکره مسعودی و البیرونی با کندهار موجوده هیچ ارتباطی ندارد. در این‌جا برای تائید نظر بیلو یک دلیل خوب موجود است بدین معنی که هنگامی که از گندهارا مردم مجبور به مهاجرت به سرزمین جدید شدند، نام گندهارا را با خود بردند. این مهاجرت در قرن پنجم میلادی صورت گرفته بود و آن هنگامی است که یفتلی‌ها گندهارا را متصرف شدند و سیاح چینایی «سنگ یون» در سال ۵۲۰ میلادی به آن‌جا سفر کرده بود و به این موضوع اشاره کرده است. کچکول بودا که در زیارت سلطان ویس قندهار (تا سال ۱۸۷۲) نگهداشته می‌شد، احتمال دارد که توسط کدام صوفی بودایی مهاجر به این‌جا آورده شده باشد. بیلو این کاسه را در ۱۸۷۲ در همان زیارت دیده بود که بعدها به موزیم کابل انتقال داده شد.[۱٠]

کارو ادامه می‌دهد: مورخین عربی دوره اسلامی از کندهار تذکر نداده‌اند و برای پخش اسلام مرکز فاتحین عرب، زرنج پایتخت سجستان (سیستان) بود. در قرن نهم میلادی بست یکی از شهرهای مهم دودمان صفاری بود. قندهار در اسناد عهد غزنوی هم دیده نمی‌شود و حقیقت این است که کندهار متذکره البیرونی همان گندهارا [واقع در مصب رودخانه کابل] است. شهر قندها بعد از آن ساخته شد که در سال ۱۱۵۰ علاءالدین جهانسوز بست را با خاک برابر کرد. قندهار در عهد حکمرانی آل کرت از دست‌نشاندگان چغتایی، در سال ۶۸۰ قمری / ۱۲۸۱ میلادی فتح شد. بعداً از طرف تیمورلنگ تسخیر گردید و به نواسه او پیرمحمد تعلق گرفت. سپس جزو قلمرو سلطان‌حسین بایقرا (۱۴۳۸-۱۵۰۵ م) شد. سلطان‌حسین بایقرا خودش مغول و پسر عموی بابر بود. در زمان سلطان‌حسین بایقرا برای اولین‌بار نام قندهار در مسکوکات ظاهر گردید. بعد از مرگ سلطان‌حسین بایقرا کندهار بازهم در دست خاندان تیموری باقی ماند، مگر از سه سمت مورد تهدید قرار گرفت. شیبک‌خان از ازبکان ماوراءالنهر، شاه اسماعیل صفوی از ایران و بابر در کابل، هر یک می‌خواستند کندهار را در تصرف خود داشته باشند.[۱۱]

بابُر در سال١٥٢٠ ميلادى، قبل از لشکرکشى به هند قندهار را از چنگ شاه‌بيک و محمدمقيم ارغون بدر آورد و پسر خود کامران ميرزا را به حکومت آن گماشت، اما ديرى نگذشت که سام ميرزا صفوى (حاکم هرات) در همان سال ١٥٢٠ براى تصرف قندهار لشکر آراست و آن شهر را به محاصره کشيد. اما کامران ميرزا در برابر سام ميرزا به مقاومت پرداخت و محاصره سام ميرزا را درهم شکست، و سام ميرزا مجبور به عقب‌گرد شد و به سيستان رفت و از آن‌جا به‌هرات بازگشت.[۱٢] ولی همايون پسر و جانشين بابُر قندهار را در بدل مساعدت دولت صفوى براى استرداد سلطنت دهلى از دست سوريان افغان در سال ١٥٤٤ م به دولت ايران واگذار شد. قشون صفوى به‌سرکردگى شهزاده مراد قندهار را تسليم گرفتند، مگر شهزاده به‌زودى پس از يک سال در قندهار درگذشت و همايون قندهار را به بيرم خان سپرد و سپاه ايران را رخصت داد (١٥٤٥). اما آرزوى الحاق آن هرگز از دل دولت صفوى بيرون نشد و مجدداً براى تصرف آن لشکر فرستادند.

شاه طهماسب اول در سال ١٥٥٦ م = ٩٦٤ ق قندهار را از مغولان هند گرفت ولی اکبر، پادشاه هند، آن‌جا را دوباره در همان‌سال از ايران پس گرفت. شاه عباس اول، در ١٦٢٢ م = ١٠٣٢ ق، آن ايالت را از جهانگير، امپراطور هند گرفت، اما جهانگير شانزده سال بعد (١٦٣٨ م) دوباره آن‌جا را به‌تصرف آورد. در ١٦٤٨ م (١٠٥٨ ق) شاه عباس دوم، با پنجاه هزار سپاهى بار ديگر آن ايالت را مسخر کرد و بست و زمينداور را هم الحاق نمود. شاه صفوى ده هزار سپاهى به قيادت مهراب خان در شهر قندهار گذاشت و خود از راه فراه و هرات به مشهد و بعد اصفهان برگشت. پس از آن تا ٦٠ سال ديگر (تا ١٧٠٩ م = ١١٢١ ق) در دست صفويان ايران باقى ماند و ديگر شاهان هند بر آن دست نيافتند.[۱٣]

بدین‌سان از ۱۵۲۰ تا ۱۷۰۹ میلادی قندهار مدت پنجاه سال در تحت تصرف پادشاهان دهلی، و مدت یکصدوسی سال در تحت اختیار دولت صفوی ایران باقی ماند.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط محمداعظم سيستانی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين‌هاى خلافت شرقى، ص ٣۴٥
[٢]- سیستان، سرزمین ماسه‌ها و حماسه‌ها،از این قلم، ج ۲، ص ۴۰۵
[٣]- نژادهای افغانستان، سایت آریایی
[۴]- افغانستان، جنگ و سیاست، مجموعه مقالات، چاپ تهران، ص ٢٢٦
[۵]- کهزاد: تاریخ افغانستان، ج ۱، صص ۹۱-٩٧،١٠٠
[٦]- دکتر بیلو، نژادهای افغانستان، سایت آریایی
[٧]- کهزاد: تاریخ افغانستان، ج ۲، فصل‌های هفتم و هشتم
[٨]- بوسورت، تاريخ سيستان، ص ۷۸
[۹]- کهزاد، تاریخ افغانستان، ج ۱، ص ۱۰۰
[۱٠]- پشتانه، ترجمه پشتو از جنرال شیرمحمد کریمی، صص ۲۶۱-۲۶۲
[۱۱]- همان منبع، ص ۲۶۴
[۱٢]- رستاخیز قندهار، از این قلم، فصل دوم
[۱٣]- لکهارت، انقراض سلسله صفويه، ص ٩٥ ح



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين‌هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، تهران: چاپ ١٣٣٦
سیستانی، محمداعظم، سیستان، سرزمین ماسه‌ها و حماسه‌ها، کابل: چاپ اکادمی علوم افغانستان، ۱۳۶۷
سایت آریایی
کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان
بوسورت، تاريخ سيستان، تهران: چاپ ١٣٧٤
پشتانه، ترجمه پشتو از جنرال شیرمحمد کریمی، پیشاور: چاپ ۲۰۰۷
سیستانی، محمدعظم، رستاخیز قندهار، پیشاور: چاپ ۲۰۰۵
لکهارت، انقراض سلسله صفويه