جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

نظریه حوزه‌ی تمدن ایرانی و بازتاب‌های منطقه‌ای آن

از: محمدعلی بهمنی قاجار (پژوهشگر حوزه‌ی آسیای میانه و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بشر)


فهرست مندرجات


بدون تردید هنگامی که مفاهیمی چون ایران و ایران زمین و ایرانشهر مطرح شدند؛ دغدغه‌ی پاسداری از این ایران؛ مرزهایش و حتا هویت فرهنگی و ارزش‌های تمدنی آن نیز شکل گرفتند. نوشتارهایی هم چون: یادگار زریران؛ شاهنامه‌ها و حتا اسناد رسمی دولتی نشانه‌ای از این ادعا هستند و البته فراتر از استوره‌ها و تاریخ؛ این واقعیت که ایرانی هزاران سال است میراثی هم چون نوروز و انبوهی از دیگر مظاهر فرهنگی دیرینه‌ی خود را حفظ کرده است؛ دلیلی آشکار بر اراده‌ی مردمان این سرزمین به نگهداری از تمدن و فرهنگ خود است.

اما از حدود دویست سال پیش تاکنون که سرزمین‌هایی هم چون بخش‌های شرقی خراسان و افغانستان؛ فرارود (ماورا النهر)؛ آران و دیگر بخش‌های قفقاز؛ میانرودان (بین النهرین) و بحرین از قلمرو سیاسی ایران جدا شدند؛ به تدریج این موضوع مطرح شد؛ حال که چنین جدایی‌ای صورت گرفته یک چنین سرزمین‌هایی با نشان و هویت ایرانی که اینک در واحدهای سیاسی جداگانه‌ای قرار دارند بایستی در آتیه چگونه با یکدیگر- کنار هم و در یک منطقه - ولی در چارچوب‌های سیاسی گوناگون به سر ببرند.

در برابر موضوع یادشده نگرش‌های متفاوتی وجود داشته است. یک دیدگاه خواستار ادغام سرزمین‌های ایرانی با هم و پدید آوردن دگرباره‌ی یک واحد سیاسی که تمامی سرزمین‌های مزبور را در بر بگیرد؛ است. این دیدگاه، بیشتر در ایران مطرح است و طبیعتاً به بروز واکنش‌هایی منجر شده است. حتا می‌توان گفت که دیدگاه مطرح شده به محافل ایران گریز در سرزمین‌های خارج از جغرافیای سیاسی ایران این فزصت را داده است تا به بهانه‌ی حفظ استقلال کشورشان به نمادهای فرهنگ و تمدن ایرانی یورش برده و موجی از ایران ستیزی به راه‌اندازند. در کنار این دیدگاه که خواستار نوعی وحدت سیاسی سرزمین‌ها موصوف است دیدگاهی دیگر نیز وجود دارد که با تاکید بر منافع ملی ایران در چارچوب جغرافیای سیاسی کشور و منافع دولت-ملت ایران؛ میان کشورهای هم تمدن و دیگر کشورها قائل به تفاوتی نیست و به آن‌ها یک سان نگاه می‌کند. در این چارچوب دیگر مجالی برای اندیشیدن در مورد ضرورت بهره برداری از پیوندهای تمدنی در جهان سیاست وجود ندارد.

در مجموع تا نیمه‌های سده‌های خورشیدی حاضر؛ در مورد سرزمین‌های ایرانی همین دیدگاه‌هایی که بیان شد مطرح بودند ولی از اواخر دهه‌ی ١٣٧٠ با توجه به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سر بر آوردن سرزمین‌هایی مستقل در آن حوزه که برخی از آنها هم چون تاجیکستان به صورتی واضح و آشکار هویت ایرانی خود را اذعان داشتند و برخی دیگر نیز آن را کتمان می‌کردند و همچنین نظر به رویدادهای افغانستان؛ زمینه‌ی لازم برای مطرح شدن دیدگاهی تازه در مورد سرزمین‌هایی که پیشینه و فرهنگ ایرانی دارند؛ فراهم شد. در یک چنین شرایطی بود که چنگیز پهلوان؛ نظربه حوزه تمدن ایرانی را ارایه داد و راهبردی جدید را در مورد مناسبات ایران و حوزه تمدنی‌اش؛ از جمله کشورهای نوخاسته از مدنیت ایرانی معرفی کرد.

اگر چه از سالها پیش از شرح نطریه حوزه تمدنی؛ شخصیت‌هایی هم چون دکتر محمود افشار یزدی؛ پرویز ناتل خانلری و... در عرصه‌ی تاریخ و فرهنگ[۱] و پاره‌ای از گروه‌های سیاسی همانند پان ایرانیست‌ها در راستای نزدیک‌سازی کشورهای برخاسته از فرهنگ ایرانی کوشش‌ها کرده و دست آوردهایی نیز داشته‌اند؛ اما اعتبار اصلی چنگیر پهلوان در مطرح کردن نظریه‌‌ی حوزه تمدن ایرانی در آن است که وی توانست در جامعه‌ی فرهنگی کم و بیش بی‌تفاوت ایران به نحوی موثر ابعادی از این نظریه را مطرح کند که حتا در جامعه‌ی دانش‌گاهی و در میان دولت مردان ایرانی نیز نفوذ کرده و به‌عنوان آرمانی اجرا پذیر و عملی مورد نظر قرار گیرد.

پس از مروری بر ابعاد کلی این بحث؛ بازتاب نظریه‌ی حوزه‌ی تمدن ایرانی در دو کانون اصلی این تمدن یعنی در ایران و افغانستان مورد بررسی قرار خواهد گرفت. گزینش ایران و افغانستان از آن‌جاست که توجه ویژه‌ی پهلوان نیز به این دو کانون بوده و اندیشه‌های وی نیز بیشتر در این دو سرزمین و به‌ویژه در افغانستان بازتاب یافته است.


[] ابعاد نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی:

به باور چنگیز پهلـوان؛ نطریـه‌ی حوزه‌ی تمدنی؛ مفهومی اســت متفاوت از کوشــش‌های ادیبان؛ جهان ذهنی پان ایرانیســت‌ها و نگرش‌های ســیاسـی دولتمردان[٢]. او پس از بررسی نگرش‌های موجود در ایران در مورد سرزمین‌های واقع در جغرافیای تمدنی ایران نتیجه‌گیری می‌کند که تاکنون دیدگاهی منسجم در مورد بازسازی و احیای گستره‌ی تمدنی ایران در کنار حفظ واحدهای سیاسی موجود ارایه نشده است. چنین خلایی در شرایطی است که به‌نظر پهلوان نگرشی تمدنی که به همکاری‌های تمدنی بیانجامد ضروری به حساب می‌آید. وی بر این باور است که همکاری تمدنی؛ مانع گسترش امپریالیسم تمدنی می‌گردد که وجه غالب امپریالیسم آینده است[٣].

از دیدگاه پهلوان همکاری‌های منطقه‌ای باید به‌گونه‌ای طراحی شوند که به حفظ و پایداری یک مجموعه؛ یعنی تمدن خاصی مدد برسانند. به باور وی؛ مجموعه‌ی مناطق؛ مردم و قومیت‌های این منطقه؛ همه متعلق به یک تمدن بزرگتر در طول تاریخ بوده‌اند که همه‌ی این عناصر در ایجاد؛ شکل‌گیری؛ ثمربخشی و باروری آن به درجات مختلف سهیم بوده‌اند. این تمدن – به هر نامی که نامیده شود- یکی از بارزترین و دموکرات‌ترين تمدن‌های جهان بوده است. قوم‌ها و تیره‌ها؛ دین‌ها و زبان‌ها به یکسان در آن حق حیات و سهم‌دهی و سهم‌گیری داشته‌اند و هیچگاه مزیت نژادی؛ زبانی؛ دینی و... موجب تبعیض میان آنها نشده است. با وجود چنین مزیت‌هایی؛ واقعیت‌های جهان امروز به‌گونه‌ای است که اگر وضع به‌همین صورت ادامه پیدا کند تمدن غرب؛ مردم منطقه‌ی ما را تبدیل به کارگران فرآورده‌های مورد نیاز خود خواهد کرد. پهلوان پس از این مقدمه به این نتیجه می‌رسد که: واقعیت این است که در حوزه‌ی تمدنی ما مجموعه‌ی دانش و فن بسیار اندک است و نیروی انسانی لازم برای غلبه بر دشواری‌ها به‌اندازه کافی در اختیار نیست. آن‌چه هم که وجود دارد در سراسر منطقه پراکنده است و در ارتباط با هم قرار ندارد. با در نظر گرفتن این واقعیت که انباشت میزان معینی از دانش و نیروی انسانی ماهر ما می‌تواند- یعنی همه مردم این منطقه - را از توانایی اقتصادی و علمی برخوردار سازد؛ ضرورت دارد که در جستجوی شکل‌های مناسبی برای همکاری و هم‌گامی در منطقه برآییم؛ به‌جای آن که نیروی جدایی خواهی را به هر عنوان که باشد؛ بپروانیم[۴].

با توجه به‌ضرورت دست یافتن به یک چنین نگرشی در مورد گستره‌ی تمدن ایرانی است که چنگیز پهلوان نظریه‌ی تمدنی خود را ارایه می‌دهد. این نظریه نه صرفاً به ادبیات بسنده می‌کند؛ و نه خواهان آن است که سرزمین‌های دیگر را به ایران کنونی ملحق ساخته و یا فقط رونق اقتصادی کشور کنونی ایران را در پی بگیرد. نظریه‌ی تمدنی به‌عناصری چون تاریخ؛ فرهنگ مشترک؛ اَشکال پایدار نحوه‌ی زیســت؛ جهان اســتوره‌ای و امکانات واقعی تقریب در جهان معاصر علاقه نشــان داده و ســعی دارد که فاصله‌ی خود را از آرمان خواهی عاطفی ناســیونالیســتی نگه‌دارد[۵].

نظریه حوزه تمدنی ابعاد گوناگونی دارد که در ذیل هریک از آنها جداگانه مورد بررسی قرار می‌گیرند.


[١]- چندگانگی سیاسی در کنار یگانگی تمدن:

همان‌گونه که پیش‌تر بیان شد نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی از اساس در صدد بازسازی یک واحد سیاسی که سرتاسر سرزمین‌های ایرانی را در بربگیرد؛ نیست. پهلوان؛ ادغام دولت‌های واقع در گستره‌ی تمدنی ایران را در یک چارچوب سیاسی ناشدنی می‌داند؛ و نه ضرورتی که باید در صدد دست‌یابی به آن بود. به باور پهلوان؛ تشکیل یک جغرافیای سیاسی که سرتاسر کشورهای واقع در حوزه‌ی تمدنی ایران را در بگیرد غیر عملی است. وی در این باره می‌نويسد:

    "... این کشورها از نظر ساختار قومی و میزان استقلال سیاسی از هم متمایزند و در مقوله‌ی سیاسی واحدی نمی‌گنجند. بنابراین کسانی که از ایجاد یک فدراسیون ایرانی سخن می‌رانند؛ جز بدفهمی چیزی به بار نمی‌آورند. میل به استقلال و برپایی هویتی ملی در بسیاری از این کشورها روز به روز نیرومندتر می‌شود و در برابر اندیشه‌های جذب یا ادغام؛ مقاومت به خرج می‌دهند."[٦]

پهلوان در ادامه؛ ادغام سیاسی را حتا مطلوب نیز ندانسته و چندگانگی سیاسی را نه تنها از روی مصلحت بلکه به‌عنوان واقعیتی به‌سود تمدن مشترک پذیرا می‌گردد و در این باره بیان می‌دارد:

    "نظریه تمدنی خواستار یک پارچه‌سازی سیاسی نیست؛ به عنصر تنوع؛ نه فقط از زاویه فرهنگ؛ که از زاویه سیاست هم توجه می‌کند. حضور کشورهای مختلف در بستر مشترک تمدنی؛ امکانات بیشتری در جهت پایداری فراهم می‌آورد. چنان چه بخشی از این تمدن آسیب‌پذیر شود؛ قسمت‌های دیگر خواهند توانست به حیات خود ادامه دهند و خصوصیات مشترک را زنده نگه‌دارند. از این رو می‌توان با صراحت گفت که استقلال واحدهای سیاسی تمدنی یکی از توانایی‌های تمدن مشترک به حساب می‌آید. پس نباید با خام اندیشی در جست و جوی وحدتی کاذب برآمد."[٧]

گفتنی است که نظریه‌ی پهلوان در مورد پذیرش چندگانگی سیاسی در کنار یگانگی تمدنی با گذشته‌ی تاریخی ایران نیز هم خوانی دارد. از زمان اشکانیان در کنار شاهنشاهی اشکانی؛ در خاور گستره‌ی تمدنی ایران؛ پادشاهی مستقل کوشانی وجود داشت و یا در عصر صفوی در کنار دولت دولت صفویه در گوشه‌ای از جهان ایرانی؛ پادشاهی گورکانی هند بود که بر سند؛ پنجاب و کابلستان فرمان‌روایی می‌کرد؛ اما با وجود این چندگانی سیاسی؛ مدنیت و فرهنگ ایرانی در اوج بود.


[٢]- محوریت زبان فارسی

پهلوان به زبان فارسی به‌عنوان زبان میانجی در ایران و افغانستان و نیز زبان اصلی و عامل محوری هویت بخش در دیگر کانون حوزه‌ی تمدنی ایران یعنی تاجیکستان می‌نگرد. بقای این زبان و نیرومند ساختن آن را نه‌تنها به نفع فارسی زبانان بلکه به‌سود غیر فارسی زبانان هم می‌داند که در حوزه‌ی تمدن ایرانی زندگی می‌کنند. برای نمونه در مورد هم‌زیستی دو زبان پشتو و فارسی می‌نويسد: "... زبان پشتو بیشترین بخت را در کنار زبان خویشاوند خود یعنی دری دارد نه در کنار مجموعه‌های مخلوط و بیگانه با خود. خصومت سیاستمداران پشتونیسم با زبان فارسی یک سره بی‌منطق و بی‌اساس است. به‌سود منافع کشورهای قدرت‌مداری است که می‌کوشند ریشه را بخشکانند."[٨]

به باور پهلوان؛ کمربندی از پان فارسی در منطقه‌ی ما وجود دارد که این کمربند مورد دشمنی آمریکا قرار دارد و آمریکا درصدد نابود کردن این کمربند است. وی در این باره می‌گوید: "زبان رایج در شما {افغانستان} فارسی است و بس. همان چیزی که آمریکاییان نمی‌خواهند. خطی که از چین می‌آید و افغانستان را به ایران متصل می‌کند در اساس خط فارسی زبان است. همان خطی است که آمریکاییان آن را کمربند فارسی نام نهاده‌اند. این ناحیه به انضمام تاجیکستان محور زبان فارسی در این منطقه است."[۹]

پهلوان معتقد است که فارسی هم اینک هدف یورش‌های زیادی قرار گرفته؛ قلمرو آن محدود شده و باید از آن دفاع کرد و گرنه با منطقه‌ای بدون سابقه‌ی تاریخی رویارو خواهیم شد. او تاکید می‌کند: "کسانی که امروز فکر می‌کنند توجه به زبان فارسی تبدیل می‌شود به چماقی برای غیر فارسی؛ از یاد می‌برند که زبان فارسی به خصوص در موقعیت کنونی همواره در وضعیت دفاعی قرار داشته است. این طبان به‌طور طبیعی در منطقه میان مردم رواج داشته است و هیچ مورد یا سند تاریخی مشخصی وجود ندارد که نشان دهد در جایی زبان فارسی را به زور و جبر جا انداخته باشند. در قرن اخیر به دنبال سیاست‌های فارسی‌زدایی انگلیسیان در شبه قاره‌ی هند؛ بلشویسم نیز همین روش را در آسیای مرکزی در پیش گرفت. اگر فارسی از بین برود؛ در منطقه با تعدادی اقوام سر و کار خواهیم داشت که تازه شهرنشین شده‌اند؛ سابقه‌ی تاریخی چندانی ندارند؛ جایگاه ویژه‌ای در تمدن بشری به خود اختصاص نداده‌اند و سرانجام آن که در برابر قدرت روسیه گردن کشی نخواهند کرد."[۱٠]

پهلوان هم‌زمان با پافشاری بر محور بودن زبان فارسی به تنوع زبانی نیز احترام گذاشته و در این باره می‌گوید: "... کسی با احترام گذاشتن به زبان‌های دیگر مخالف نیست. یعنی من هیچ‌گاه جریان فرهنگی جـدی و پایـداری در میان فارســی‌زبانان ندیـده‌ام که بخواهـد به حـذف زبان‌ها و فرهنـگ‌های دیگـر دســت بزنـد."[۱۱]

پهلوان در موارد دیگر نیز بر تنوع قومی و نیز احترام به زبان‌های منطقه اشاره می‌کند و حتا در جایی پیشنهاد ایجاد یک دانشگاه منطقه‌ای را در ایران ارایه می‌دهد که در این دانشگاه در کنار زبان فارسی؛ سایر زبان‌های منطقه همچون ترکی؛ پشتو و اردو نیز آموزش داده شود[۱٢]. با این وجود پهلوان همواره بر نقش محوری زبان فارسی تاکید دارد و می‌نويسد: "ما به هر حال نمی‌توانیم از میراث بزرگی چون زبان فارسی یا با شرمندگی یاد کنیم و یا با سکوت از کنار آن بگذریم؛ یا اگر افراد معینی با افراطی‌گری از آن یاد می‌کنند؛ ما به‌خاطر مصلحت از دیدگاه اصولی خود چشم بپوشیم و مهر سکوت بر لب بزنیم."[۱٣]


[٣]- نگرش تمدنی به اسلام

اسلام به‌عنوان دینی که در شکل دادن به زندگی و تمدن در منطقه نقشی مهم ایفا کرده است عامل اشتراک مهمی در میان مردم حوزه‌ی تمدنی ابران به‌شمار می‌آید. اما تجربه‌‌ی تاریخ نشان داده است که هرگاه پاره‌ی از مسائل مذهبی پر رنگ گردند - همانند اختلاف شیعه و سنی - به‌سان نیروی بزرگی مانع از پیوند در گستره‌ی تمدن ایرانی می‌گردند؛ از این رو از دیربار آنان که به وحدت سرزمین‌های ایرانی می‌اندیشیدند در صدد کاستن از این اختلاف بوده‌اند.[۱۴]

به نظر می‌رسد ساکنان سرزمین‌های واقع در قلمرو مدنیت ایرانی با وجود اختلاف مذهبی؛ به دلیل این که نگاهشان به دین از مدنیت ایرانی تاثیر گرفته و از خصلت‌های عارفانه به دور نیست؛ برداشتی نزدیک به هم از دین دارند.[۱۵]

بر پایه‌ی این واقعیت‌ها؛ چنگیز پهلوان نیز برای نزدیک ساختن سرزمین‌های برخاسته از تمدن ایرانی؛ لزوم نیرومند ساختن نگرش مدنی به اسلام را گوش زد می‌نماید. به نوشته‌ی او: "درست به سبب فقدان همین نگرش تمدنی؛ از ارزیابی درست ابعاد دینی زندگی در این منطقه نیز غفلت ورزیده‌ایم. نگاه تمدنی در حوزه‌ی مسائل دینی با نگرش فقهی در این زمینه تفاوت‌هایی جدی دارد که آسان می‌تواند کشور را در بسیاری از مقاطع تصمیم‌گیری به راهی انحرافی سوق دهد. طرح دید تمدنی به‌هیچ روی به معنای نفی نگرش فقهی نیست. هریک از این نگرش‌ها مقام و منزلت خود را دارد و در جای خود به‌کار می‌آید. برخی تصور کرده‌اند که نگاه تمدنی فقط در حوزه‌ی سیاست خارجی کاربرد دارد و از همین زاویه به بررسی آن پرداخته‌اند در حالی که نگرش تمدنی ابعاد وسیعی از زندگی اجتماعی را در بر می‌گیرد؛ نه‌تنها در حوزه‌ی زندگی مشترک فرهنگی؛ امکانات گسترده‌ای برای تفاهم میان مردم این منطقه می‌آفریند بلکه در ضمن- و این نیز سخت مهم است - در رفتار دینی ما نسبت به فرقه‌های اسلامی و مذاهب دیگر تاثیر می‌گذارد و در درون و برون جامعه؛ مدارای دینی را نیرومند و مستحکم می‌سازد. نگرش فرهنگی نسبت به دین در واقع اساس و پایه‌ای استوار در جهت رشد و پیشرفت نگرش دموکراتیک در حیات مذهبی مردمان به‌شمار می‌آید"[۱٦].

موضوع ضرورت نگرش تمدنی به اسلام؛ در سال‌های گذشته به ویژه در افغانستان مورد بررسی قرار گرفته است؛ این موضوع می‌تواند به نزدیکی مذهبی مردم در سرتاسر گستره‌ی تمدنی ایران یاری برساند.


[۴]- نفی انحصارطلبی

بدون تردید تمدن ایرانی و تمامی دست‌آوردهای آن متعلق به همه‌ی مردمان سرزمین‌های ایرانی است و نمی‌توان آن را به سرزمینی خاص محدود و منحصر دانست. از این رو نسبت به میراثی هم چون نوروز و یا در مورد مفاخری مانند رودکی؛ مولوی؛ سنایی؛ فردوسی؛ حافظ؛ سعدی و نظامی... بایستی دیدگاهی تمدنی داشت. میراث مدنی و یا مفاخر فرهنگی برخاسته از قدرتی سیاسی نبوده و نیستند و از این رو نمی‌توان آن‌ها را به واحدهای سیاسی همانند ایران؛ افغانستان؛ تاجیکستان؛ اران؛ ارمنستان و... مربوط دانست. اما چه در ایران و چه در افغانستان و نیز در سایر کشورها نوعی انحصارطلبی در مورد میراث مدنی و یا مفاخر فرهنگی به‌وجود آمده است. برخی نوروز را جشنی کردی؛ عده‌ای دیگر آن را ترکی و شماری نیز آن را تاجیک و افغانستانی عنوان می‌کنند و به این ترتیب؛ میراثی که می‌تواند؛ یکی از پایه‌های وحدت مدنی باشد به عاملی برای اختلاف تبدیل می‌شود. همین دیدگاه نسبت به مفاخر فرهنگی وجود دارد؛ در افغانستان؛ مولوی و سنایی را افغانی و در ایران؛ آنها را ایرانی می‌دانند و این سخن را به گونه‌ای بیان می‌کنند که گویا این بزرگان به جغرافیای سیاسی امروز مربوط هستند. دلیل این ادعا نیز آن است که مولوی در بلخ و سنایی در غزنین زاده شده و بلخ و غزنین جزیی از ایران بوده‌اند. در حقیقت هیچ کدام از بزرگان تمدن ایرانی از رودکی سمرقندی تا مولوی بلخی و از حافظ شیرازی تا نظامی گنجوی را نمی‌توان منحصراً از افتخارهای فرهنگی یکی از واحدهای سیاسی امروزی به‌شمار می‌آورد. آنان دست آورد مدنیت ایرانی و از دل تمدنی ایرانی به‌جهان معرفی شده‌اند. از این رو بزرگان فرهنگ ایرانی که شخصیت‌هایی متعلق به تمام جهان به‌شمار می‌آیند دست آوردهای ارایه شده از طرف مدنیت ایرانی به تمدن بشری هستند و تمامی مردمان سرزمین‌های ایرانی در تاجیکستان؛ افغانستان؛ ایران؛ قفقاز؛ بخش‌هایی از آناتولی؛ میان رودان و... می‌توانند این بزرگان را زاییده‌ی تمدن مشترک خود محسوب نمایند.

چنگیز پهلوان نیز به این واقعیت واقف است و در نوشته‌های خود نگاه انحصاری به‌دست‌آوردهای تمدنی و مفاخر فرهنگی را نکوهش می‌کند و نکوهش وی هنگامی شدید‌تر می‌شود که چنین انحصارطلبی‌ای از سوی مردم جغرافیای سیاسی ایران عنوان گردد. چنانچه در جایی می‌نويسد: "عده‌ای از فرهنگیان ایران در سطح بالا؛ همواره از رفتار فرهنگیان و دولتمردان افغانستان گله‌مند بودند و شکوه می‌کردند که ‌اندیشه‌گران و شاعران ایرانی را از آن خود می‌کنند و در مجامع بین‌المللی بر تعلق آنان به افغانستان تاکید می‌نهند. کسی نمی‌خواست بپذیرد که بسیاری از بزرگان فرهنگ و ادب و سیاست در این منطقه به همه کشورهای وابسته به تمدن مشترک تعلق دارند؛ نه به یک کشور معین. درست به همین سبب است که ما می‌گوییم که تنها راه چاره در سیاسیت خارجی و هم کاری‌های منطقه‌ای؛ اتخاذ سیاست تمدنی است"[۱٧].

بحث نگاه انحصاری از جمله مباحثی است که توجهی به مراتب گستره‌تر از این اشاره‌ها را می‌طلید؛ چرا که موضوعی است دو سویه که هم در ایران و هم در افغانستان رواج داشته و مانعی مهم بر سر یک نگرش تمدنی است.


[۵]- بازسازی تمدنی به جای تمدن‌ستیزی

در کنار موارد یاد شده پهلوان به نیرویی که مخالف بازسازی تمدنی است نیز توجه دارد. می‌توان گفت که باور او مجموعه‌ای از عوامل خارجی و داخلی؛ هر دو مانعی برای بازســازی حوزه‌ی تمدنی ایرانی به‌شــمار می‌آیند. وی در موارد گوناگـون به نقـش انگلســتان و اتحاد جماهیر شــوروی در تضعیـف حـوزه‌ی تمدنـی ایران اشــاره کرده[۱٨] و هم چنین معتقد است که آمریکا نیز با این حوزه‌ی تمدنی سر ناسازگاری دارد[۱۹]. پهلوان در اشاره به عوامل داخلی و سیاست‌های تمدن‌ستیز؛ به‌ویژه از مقوله‌ی تاریخ‌سازی شکایت دارد و آن را تهدیدی علیه حوزه‌ی تمدنی می‌نگرد. برای مثال او در اشاره به مقوله‌ی تاریخ‌سازی در افغانستان ابراز می‌دارد:

    "تاریخ‌نویسی در افغانستان با توسل به سبک تصنعی در تمام این دوران به نوعی تاریخ‌سازی انجامیده است تا بتواند تاریخی مستقل از منطقه برای این کشور از دوران باستان دست و پا کند بی‌آن‌که بداند که چنین کاری به فقر فرهنگی میدان خواهد داد و فهم دست آوردهای فرهنگی و تمدن مشترک را ناممکن خواهد ساخت"[٢٠].

پهلوان؛ جریان‌های پشتونیزم؛ پان ترکیسم و پان ازبکیسم را به‌همراه جریان‌های چپ مارکسیستی مهم‌ترين تحرکات تمدن‌ستیز در منطقه می‌خواند. در مورد پشتونیزم معتقد است که این طیف فکری با تمام قدرت می‌کوشد با نفی تمامی تمدن مشترک منطقه‌ای؛ آیین تمدن‌گریزی را به گونه‌ای بی‌همتا در حوزه تمدن ایرانی ترویج دهد[٢۱].

پهلوان در تحلیل خود از سیاست‌های تمدن گریز در افغانستان؛ اوج‌گیری این سیاست‌ها را مربوط به دوران تسلط کمونیست‌ها در افغانستان می‌داند و در این مورد تصریح می‌کند: "شاید بتوان گفت که خصومت با ایران هیچگاه به‌اندازه دورانی نبوده که کمونیست‌ها به مدد یک ایدئولوژی منسجم به دشمنی و جدایی‌پروری با ایران دامن می‌زنند"[٢٢].

پهلوان به جریان‌های تمدن گریز در جغرافیای سیاسی ایران نیز توجه دارد و می‌گوید؛ تفکرات تمدن گریز در ایران نیز کم نبوده است. وی بر این پایه؛ نخبگان سیاسی ایران در سالهای پیش از انقلاب اسلامی را مورد انتقاد می‌دهد و ابراز می‌دهد: "هیچ کس در ایران به فکر مردم تاجیک و شیعه‌‌ی افغانستان نبود؛ نه جریان روشن‌فکری که در اساس غرب‌گرا و امریکای لاتین‌زده بود و به کشور‌های عقب‌مانده‌ی سوسیالیستی دل می‌بست و الگوبرداری می‌کرد؛ نه حکومت که همه فکر و ذکر کارگزارانش متوجه غرب بود و از این نواحی عقب افتاده مانند افغانستان می‌گریخت. ایران فاقد یک سیاست تمدنی بود"[٢٣].

پهلوان؛ نگرش روشن‌فکران ایرانی را نسبت به افغانستان در دوران پس از انقلاب نیز نقد کرده و می‌نويسد: "در همه‌ی این دوران؛ حضرات روشن و مجموعه‌ی اپوزسیون از این هم فرهنگان ما می‌گریختند و کســی را که جرات می‌کرد نامی از افغانســتان و جهـادِ آن علیـه روســیان ببرد؛ متـهم به وابســتگی به آمریکا می‌کردنـد"[٢۴].


[٦]- تاکید بر تنوع قومی

یکی دیگر از ابعاد نظزیه‌ی حوزه‌ی تمدنی تاکید بر تکثر در عین وحدت است. در حالی که روحی یگانه در سرتاسر گستره‌ی تمدنی ایرانی وجود دارد که ریشه در پیشینه و باورهای مشترک مردمان این گستره دارد. تنوع قومی؛ نژادی؛ زبانی و فرهنگی نیز در حوزه‌ی تمدنی ایران و حتا در هر یک از واحد‌های سیاسی این گستره به‌ویژه در ایران و افغانستان واقعیتی انکارناپذیر است. چنگیز پهلوان نه تنها تنوع قومی را نادیده می‌گیرد بلکه این موضوع را فرصتی مطلوب برای ایران و تمدن ایرانی دانسته و در این مورد می‌گوید:

    "برای ایران؛ حفظ اقوام و فرهنگ‌ها و ادیان گوناگون؛ به‌ویژه شیعیان و اسماعیلیان و سنیان از لحاظ تمدنی اهمیت فراوانی دارد. از این گذشته ایران باید بکوشد مذهب تسنن را از آلودگی از بیرون؛ به خصوص وهابیت حراست کند. سنیان در حوزه‌ی تمدن ایرانی از فرهنگ و تمدن ایرانی این منطقه تاثیر پذیرفته و دین خود را آراسته‌اند؛ پس با نگرش تمدنی حتا معنای تقریب مذاهب تغییر می‌یابد. سیاست تنوع قومی؛ امکانات خاصی برای ایران به وجود می‌آورد که هیچ کشور دیگری در منطقه از چنین موقعیتی برخوردار نیست. ایران است که می‌تواند با پشتونان و تاجیکان و هزاره‌ها و ازبکان و بلوچان و دیگر اقوام؛ ارتباطی مستمر و برادرانه و فرهنگی و پایدار برقرار سازد. ایران خواستار نابودی هیچ یک از این اقوام نیست. همه به‌حوزه‌ی تمدن ایرانی وابسته‌اند و حفظ تمامی آن‌ها برای ما ارزشمند است"[٢۵].

    او در جایی دیگر نیز تاکید می‌کند: "حق آن است که به اقوام ایرانی نشان بدهیم که بقای آن‌ها فقط در درون یک بستر تمدنی نیرومند ممکن می‌گردد."[٢٦].


[٧]- سیاست خارجی تمدنی

اگرچه نظریه حوزه‌ی تمدنی تنها در سیاست خارجی کاربرد ندارد و می‌تواند در شکل‌دهی به جامعه؛ سیاست؛ اقتصاد و فرهنگ نیز تاثیرگذار باشد؛ اما این چند جانبه بودن به‌معنای کم‌توجهی به تاثیر خاص نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی بر سیاست خارجی نیست. نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی به سیاست خارجی تمدنی می‌انجامد. پهلوان بر این باور است که چنین سیاستی به این معنا خواهد بود که اصول سیاست خارجی ایران نه باید بر پایه‌ی فهمی سنتی از منافع ملی باشد و نه بر پایه‌ی تمدن اسلامی؛ که از دید او راهی مبهم و غیر قابل سنجش است؛ بلکه بایستی بر محوریت حوزه‌ی تمدنی ایران استوار گردد. به نوشته‌ی او: "سیاست خارجی تمدنی یعنی سیاستی که به ایران کنونی محدود نشود؛ بلکه به همه‌ی اجزای این تمدن؛ حتا آن‌هایی که در واحد‌های سیاسی خارج از ایران به نحوی حیات دارند؛ دل‌بستگی نشان دهد"[٢٧]. هر چند که وی در عین حال این نکته را نیز خاطر نشان می‌کند: "سیاست خارجی تمدنی یعنی اولویت بخشیدن به حوزه‌ی تمدنی... نباید ما را از عنایت به عناصر دیگر مانند هم‌کاری و هم‌گامی با کشور‌ها و تمدن‌های خارج از این حوزه باز بدارد"[٢٨].

در مجموع نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی ایرانی را می‌توان به این معنا دانست که کشورهایی که دارای پیوندهای مادی و معنوی مستحکمی با یکدیگر بوده و پیشینه؛ فرهنگ؛ ارزش‌ها و منافع مشترکی با هم دارند برای این که در برابر معادلات جهانی و سیاست قدرت مسلط تمدن غرب یک سره منفعل نبوده و از خود هویتی مجزا را نشان بدهند باید بر محور مدنیت مشترکی که به آن تعلق دارند؛ با یکدیگر هم‌کاری نمایند.

این ديدگاه بازتاب وسیعی یافت که در ادامه؛ در دو حوزه‌ی ایران و افغانستان بخشی از آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سپس با اشاره به برخی از موارد طرح شده؛ نکاتی چند مطرح می‌شود.


[] استقبال از نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی

هم در ایران و هم در افغانستان در سال‌های اخیر تلاش‌هایی برای شناخت بهتر حوزه‌ی تمدنی ایران و نزدیکی ایران و افغانستان به‌عنوان دو کانون اصلی این حوزه‌ی تمدنی به‌عمل آمده است. این تلاش‌ها گاه با اشاره‌ی مستقیم به مقوله‌ی حوزه‌ی تمدنی بوده و گاه نیز بدون اشاره‌ی مشخص به آن؛ ولی با ابراز نظراتی که در عمل می‌تواند به نیرومند شدن نظریه‌ی حوزه‌ی تمدن ایرانی یاری رساند.[٢۹]


[١]- نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی در ایران

در چند سال اخیر در ایران فعالیت برای هر چه مستحکم‌تر ساختن پیوند میان مردمان کشورهای واقع در گستره‌ی تمدن ایرانی رو به افزایش بوده است. برای نمونه در فضای مجازی (اینترنت)؛ پایگاه‌های زیادی برای نزدیک ساختن کشورهای ایرانی ایجاد شده است. از جمله می‌توان به کشورهای پارسی باستان (سه‌گانه‌ی پارسی)[٣٠] و یا وبلاگ اتحادیه کشورهای وارث تمدن ایرانی اشاره کرد.[٣۱] موسس این وبلاگ؛ حسین رمضانی؛ در سال ١٣٨٢ طرح ایجاد یک اتحادیه میان کشورهای واقع در گستره‌ی تمدن ایرانی را ارایه داد و دو سال بعد در وبلاگ خود به‌شدت از طرح فخرالدین خال بیک؛ روزنامه‌نویس تاجیک؛ در مورد بررسی اتحاد سه کشور فارسی زبان استقبال کرده و در این مورد یک طرح نظرسنجی انجام داد.[٣٢]

گفتنی است طرح خال بیک در ٢٦ امرداد ١٣٨۴ با عنوان "مثلث پارسی زبان: آیا اتحاد سه کشور پارسی زبان ممکن است؟" در پایگاه اینترنتی بی بی سی فارسی انتشار یافت و اکثریت قاطع کاربران بی بی سی که نظر خود را در این مورد در پایگاه بی بی سی درج کردند از این طرح استقبال کردند. البته استقبال از این طرح در میان کاربران تاجیکی و افغانی به مراتب بیشتر از کاربران ایرانی بود[٣٣].

اما جدای از فضای مجازی در جامعه‌ی دانشگاهی نیز نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی ایران مورد توجه بوده است. برای نمونه دکتر ارمکی؛ عضو هیئت علمی دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران در سخنانی در این مورد خاطرنشان ساخت که: "... من از ایران به‌عنوان یک حوزه‌ی تمدنی سخن می‌گویم تا یک دولت یا نظام سیاسی خاص. لذا من وقتی می‌گویم ایران؛ یعنی مجموعه‌ی ملت‌ها و فرهنگ‌ها و دولت‌های آمده و رفته؛ در اینجا موقعیت‌های سرزمینی متفاوت نیز مورد نظر من است؛ یک ایران بسیار بزرگ و یک ایران بسیار کوچک؛ لذا نگاه تمدنی به ایران داشتن به‌معنی یک نگاه استقلالی است نه انفعالی. چرا؟ چون ایران با دولت‌هایی چون کویت که در عصر مدرن تولید شده‌اند و دنیا می‌تواند آن‌ها را نادیده بگیرد کاملاً متمایز است. جامعه‌ی ایرانی جامعه‌ای نیست که زمانی نبوده و بعد ایجاد شده و اکنون نیز می‌تواند نباشد. زیرا ایران یک حوزه‌ی تمدنی است و دولت‌ها معادل جامعه نیستند؛ بلکه نظام‌های سیاسی بخشی از حوزه‌ی تمدنی ایران به‌شمار می‌روند[٣۴].

دیگر نهادهای فرهنگی نیز در رسیدگی به اجزایی از محورهای اصلی نطریه‌ی تمدن ایرانی و به‌ویژه زبان فارسی نیز فعالیت داشته‌اند؛ مثلاً از طرح دانش‌نامه‌ی زبان و ادب فارسی می‌توان یاد کرد که با همکاری تعداد زیادی از پژوهش‌گران ایرانی؛ افغانستانی؛ تاجیکستانی و پاکستانی مدون یافته و در چند جلد منتشر شده است. جلد سوم این دانشنامه به افغانستان اختصاص دارد. ضرورت از میان برداشتن نگرش انحصارطلبانه نسبت به تمدن ایرانی نیز که همان‌گونه که بیان شد از موانع نزدیکی میان کشورهای ایرانی به‌شمار می‌آید؛ در این مجموعه مدنظر بوده است. به‌عنوان مثال؛ حسن انوشه؛ مجری طرح مزبور خاطرنشان می‌کند: "ما وقتی می‌گوییم ایرانی؛ منظورمان نه افغانستان است؛ نه ایران است؛ هم افغانستان و هم ایران است و هم تاجیکستان است. منظور ما از گفتن جهان ایرانی؛ جهانی است که در آن جا فرهنگ ایرانی حضور دارد. بنابراین ما وقتی می‌گوییم ایرانی؛ نه به این منظور است که ما به او تابعیت ایرانی بدهیم و ملیت ایرانی بدهیم. یعنی مولوی مال جهان ایرانی است؛ مال تمدن ایرانی است"[٣۵].

افزون بر جامعه‌ی دانشگاهی؛ برخی از دست اندرکاران سیاست خارجی ایران نیز بر نگرش تمدنی سیاست خارجی توجه داشته‌اند؛ هرچند از نگاه ثانوی. برای نمونه در مقاله‌ای که تحت عنوان اولویت‌های منطقه‌ای ایران در سند چشم‌انداز بیست ساله در روزنامه‌ی کیهان منتشر شده است اولویت دوم سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در بیست سال آینده؛ منطقه‌ی قفقاز و آسیای میانه دانسته شده و در توجیهی برای این اولویت ابراز شده است که: "از نظر فرهنگی و تمدنی این کشورها در حوزه‌ی تمدنی این کشورها در حوزه‌ی تمدنی ایران قرار دارند و حتا تاجیکستان دارای اشتراک زبانی با ایران است"٣۵.

پاره‌ای از سیاست مداران ارشد جمهوری اسلامی نیز لااقل در عرصه‌ی نظر؛ بر ضرورت اولویت بخشی به حوزه‌ی تمدنی ایراندر سیاست خارجی تاکید کرده‌اند. به‌عنوان مثال محسن رضایی؛ فرمانده‌ی سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام؛ کتابی در سال ١٣٨۴ منتشر کرد با عنوان ایران منطقه‌ای و با نگرشی تقریباً مشابه آرای ارایه شده در چارچوب نظریه‌ی تمدنی. او ابتدا موضوع اولویت جهان اسلام در سیاست خارجی جمهوری اسلامی را به این دلیل که چنین مفهومی؛ نادقیق و مبهم است؛ نقد کرده و سپس بر لزوم اولویتبخشی به‌حوزه‌ی تمدنی ایرانی تاکید ورزیده و در این باره بیان می‌کند: "حوزه‌ی تمدن ایرانی؛ شامل منطقه‌ی جغرافیای وسیعی است که از درون چین می‌آید و کشمیر و فلات پامیر را در برمی‌گیرد و به آسیای کنونی می‌رسد؛ کشورهای این حوزه را به انضمام افغانستان و پاکستان شامل می‌شود؛ ایران فعلی را در خود جای می‌دهد؛ از اقیانوش هند و دریای عمان و خلیج فارس و نواحی ساحلی آن در هر دو سو؛ خود را به قفقاز تا دریای سیاه و مدیترانه می‌رساند. در این حوزه‌ی تمدنی؛ زبان فارسی اهمیت وافر دارد؛ چراکه حوزه‌ی تمدنی را به هم پیوند می‌زند". رضایی در جای دیگر ابراز می‌دارد: "حوزه‌ی تمدنی ایران؛ صرفاً اسلامی یا صرفاً ایرانی نیست؛ بلکه هر دو ظرفیت در منطقه وجود دارد."[٣٦]

توجه نظری به حوزه‌ی تمدنی در میان سیاست‌مداران جمهوری اسلامی تنها به محسن رضایی محدود نمانده؛ بلکه حتا در سطح ریاست جمهوری نیز مورد توجه بوده است. چنانچه محمد خاتمی؛ رییس جمهور {پیشین}؛ نیز در سخنرانی‌های خود در هنگام دیدار از تاجیکستان بر موضوع حوزه‌ی تمدنی تاکید ویژه‌ای ابراز داشت و گفت: "حوزه‌ی تمدنی ما حلقه‌ی واسط خرد فلسفی غرب و اشراق شرق است. در این حوزه؛ این دو میراث بزرگ بشری به هم گره می‌خورند. از این پیوند؛ ثمره‌ی مبارکی حاصل می‌شود که وجه ممتاز و ممیز سرمایه‌های فرهنگی و تمدنی ماست. آن‌چه به داشته‌های حوزه‌ی تمدنی ما طنین جهانی بخشیده؛ همین است و آنچه می‌تواند آفاق تازه به روی توانایی ما بگشاید نیز همین است. جای جای این سامان؛ این آیین و این زبان در تاجیکستان و افغانستان و ایران و هند ســرشــار از چنیـن زاینـدگی و آفریننـدگی اســت. اتین کانون‌ها اگـر از هم دور باشــند؛ با هم انـد"[٣٧].

به باور او: "حوزه‌ی تمدنی؛ زبانی و آیینی مشترک ما؛ تنها قوام‌دهنده‌ی سرشت و سرنوشت و خاطره‌ی تاریخی مشترک نیست؛ بلکه زمینه‌ساز تلاش هم‌دلانه‌ی ما برای ساختن امروز و فردای بهتر نز هست."[٣٨]. و در ادامه ابراز امیدواری کرد که: "... جهان همچنان از اندیشه و فرهنگ مشترک ما؛ در این حوزه‌ی تمدنی برخوردار باشد. سرزمین افغانستان نیز برای هر دو کشور ایران و تاجیکستان؛ کشوری عزیر و خویشاوندی نزدیک است."[٣۹]


[٢]- بازتاب نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی در افغانستان

تلاش برای نزدیک ساختن افغانستان و ایران و نیز شناخت هرچه ببیشتر از حوزه‌ی تمدن ایرانی و بهره مندی از این حوزه در مسایل سیاسی؛ اقتصادی و اجتماعی در سال‌های اخیر در افغانستان نیز رو به افزایش بوده است. ریاست جمهوری افغانستان؛ حامد کرزای بر تلاش برای نزدیکی ایران و افغانستان و پاکستان تاکید ویژه‌ای داشته و در این مورد بیان کرده است: "سه کشور باید علاوه بر تقویت مبادلات اقتصادی و تجاری خود بر محور پیوند مستحکم فرهنگی سه کشور که مظهر آن رودکی؛ فردوسی و سعدی هستند؛ بیشتر تلاش کنند"[۴٠]. اشاره‌ی کرزای به رودکی؛ بردوسی و سعدی به عنوان نمادهای پیوند تاجیکستان؛ افغانستان و ایران؛ اشاره‌ی معناداری است؛ رودکی پدر شعر فارسی و مظهر زبان و ادبیات فارسی؛ فردوسی استوره‌ی هویت خواهی همگی مردمان متعلق به مدنیت ایرانی و سعدی نیز نمودی از انسان دوستی‌ای مردمان است.

احساس تعلق و وابستگی به فرهنگ؛ تمدن و پیشینه‌ی مشترک تنها به سخنرانی‌های رسمی دولتی محدود نمانده است. توجه به نمادهای یگانه‌ی افغانستان و ایران و به ویژه استوره‌های مشترک هواره رو به فزونی بوده است. سیاوش؛ سهراب؛ زرتشت و رستم در نوشته‌های گوناگون به عنوان نماد ماندگاری افغانستان در جهان پر آشوب امروز مورد توجه بوده‌اند[۴۱]. تکیه بر پیشینه‌ی تاریخی و تمدنی مشترک در شعر شاعران و داستان‌های نویسندگان افغانستانی نیز بازتاب یافته است[۴٢]. برخی از نویسندگان افغانستانی از توجه بر نمادهای تمدن مشترک فراتر رفته و تلاش کرده‌اند تا به ویژه بر محور زبان و ادبیات فارسی به نزدیکی ایران و افغانستان یاری برسانند. محمدکاظم کاظمی؛ شاعر و نویسنده‌ی هراتی که در گستره‌ی ادبیات فارسی پر تلاش بوده است در کتابی به‌نام "هم‌زبانی و بی‌زبانی" سعی کرده تا در عین توجه به موضوع یگانگی زبان مورد استفاده در ایران و افغانستان؛ بی‌زبانی؛ یعنی دشواری‌های پیش‌روی این هم‌زبانی را نیز مورد توجه قرار دهد[۴٣].

استاد یونس طغیان؛ استاد دانشکده‌های ادبیات کابل و مزار شریف نیز یکی دیگر از شخصیت‌های ادبی و فرهنگی افغانستان است که تلاش زیادی برای وحدت فرهنگی ایران و افغانستان انجام داده است. وی که عشق و شور اصلی‌اش به شاهنامه بوده و پژوهش‌هایی هم چون "خاندان‌های گودرز و پیران؛ عَلَم‌بردان ایران و توران" را انجام داده است در این باره در گفت‌وگویی با سید ابوطالب مظفری؛ سردبیر مجله‌ی دُر دری (خط سوم) می‌گوید: "به‌هر صورت؛ با مرزهایی که میان سرزمین‌های فارسی زبانان کشیده شده است؛ نباید ادبیات خویش را به چند دسته تقسیم کنیم. این فرهنگ واحد و ادبیات واحد است..." و در ادامه می‌افزاید "... می‌گویند باری دانشمند بزرگ ایران؛ مرحوم خانلری؛ به کابل آمده بود و در سخنرانی که در دانشگاه کابل داشت؛ گفته بود ادبیات فارسی به یک تابلو بسیار زیبا می‌ماند که اگر ما آن را به چند حصه تقسیم کنیم؛ ارزش خود را از دست می‌دهد. ادبیات فارسی نباید چندین تقسیم شود با پیش آمد‌های سیاسی که شاید گذراست. ما تلاش می‌کنیم که ادبیات مشترک فارسی زبانان دنیا را داشته باشیم. تاجیکستان؛ آسیای میانه؛ هندوستان؛ ایران و افغانستان؛ باید ادبیات مشترک داشته باشند و به جهت ایجاد پیوندهای نزدیک با هم تلاش بکنیم"[۴۴].

جنبش هم‌گرایی تمدنی در افغانستان از ابراز علاقه در مورد نزدیکی بر محور زبان فارسی ابعادی گسترده‌تر یافته است. برخی از فرهنگیان افغانستان بر موضوع محور قرار گرفتن تمدن و فرهنگ مشترک به‌عنوان وجه بارز هویت افغانستان تاکید داشته‌اند. از جمله‌ی این فرهنگیان دکتر سید عسگر موسوی؛ دانشمند هزاره و استاد زبان‌شناسی دانشگاه آکسفورد است. وی در گفت‌وگویی با نشریه‌ی دُرِ دَری در مورد اهمیت شناسایی هویتی اصیل بر مبنای تمدن کهن پارسی می‌گوید: "بهتر شاید این باشد که به یک خودسازی برسیم؛ به کشف دوباره‌ی خودی برسیم که خود ما چی هستیم؛ خود ما افغانی هستیم؟ این کلمه‌ی افغان را شصت سال پیش کسی نمی‌گفت. کلمه‌ی پشتون را که شصت سال پیش کسی نمی‌گفت. کلمه‌ی هزاره را نیز در هیچ متنی نداریم. بزرگان ما در گذشته با این چیزها بیگانه بودند. حافظ به‌خاطر هزاره و پشتو شعر نگفت. خود برگشت به‌خود ما؛ برگشت به یک فرهنگ بسیار جهانی است و آن فرهنگ؛ فرهنگ امپراتوری بود اما نه امپراتوری سیاسی و نظامی که امپراتوری فرهنگی و آن با فرهنگ‌های دیگر جنگ نداشت؛ فرهنگ‌های دیگر هم با آن جنگ نداشتند. فرهنگ بزرگ فارسی بالاتر از یک زبان است... زبان فارسی جزو کوچکی از این کل بزرگ است"[۴۵].

در مقاله‌ای به قلم مظفر دره صوفی به‌عنوان "جُستاری در نسبت دین و آزادی" که در نشریه‌ی پیام مجاهد؛ ارگان جمعیت اسلامی افغانستان (حزبی که مسؤول آن؛ استاد ربانی؛ رییس جمهور پیشین افغانستان است) به چاپ رسید؛ در مورد حوزه‌ی تمدنی می‌خوانیم: "افغانستان با خیلی از کشور‌های پیرامونی در حوزه‌ی تمدنی مشترکی قرار دارد و این حوزه؛ سه فرهنگ را در خود جا داده است؛ فرهنگ کهن قبل از تولد و استیلای اسلام در این حوزه که دارای ویژگی‌های خاص خود است و زبان فارسی از مشترکات این حوزه‌ی تمدنی است؛ با ظهور اسلام و رسوخ آن در این دیار؛ این فرهنگ نه‌تنها خود را در برابر هجوم فرهنگ اسلامی عربی نباخته است که با آن در یک داد و ستد متقابل پرداخته است..."[۴٦].

دیپلمات‌های افغانستانی نیز به موضوع حوزه‌ی تمدنی و ضرورت بهره‌برداری از حوزه‌ی تمدنی مشترک توجه داشته و این موضوع را مورد تاکید قرار داده‌اند. از جمله آقای دکتر عبدالغفور آرزو؛ کاردار سفارت افغانستان در تهران که از ادیبان صاحب نام افغانستان به‌شمار می‌آید[۴٧] در سخنانی به ضرورت تطبیق مانفع ملی کشورهای فارسی زبان با منافع تمدنی‌شان اشاره کرده و در مصاحبه‌ای با خبرگزاری مهر می‌گوید: "باید سیاستی را اتخاذ کرد تا در کشورهای فارسی زبان؛ منافع ملی با منافع تمدنی هماهنگ شود. به این معنی که زمانی حوزه‌ی تمدنی ما بسیار بزرگ بود و مرزهای جغرافیایی شباهتی با امروز نداشت اما امروز ایران؛ افغانستان و تاجیکستان هر کدام دولت و هویت مستقلی دارند. در واقع این کشورها از هویت و ریشه‌ی مشترکی برخوردارند و نیز هر یک منافع و هویت‌های خاص خود را پیش می‌برند". وی در بخشی دیگر از سخنان خود ابراز می‌دارد: "باید بدانیم که اگر هویت‌های تمدنی مشترک را فراموش کنیم؛ دست یابی به اشتراک‌های سیاسی نیز بسیار دشوار خواهد بود. بزرگان و مسؤولان رده بالای نظام‌های این سه کشور (ایران؛ افغانستان و تاجیکستان) می‌توانند زبان و فرهنگ را جدی‌تر از همیشه تلقی کنند تا این هدف یعنی تعادل و تطبیق منافع ملی با منافع تمدنی به‌دست بیاید. این تعادل؛ پشتوانه‌ای می‌شود تا سطح اقتصادی کشورها نیز به توازن برسد"[۴٨].

فرامرز تمنا؛ معاون فرهنگی سفارت افغانستان نیز در مصاحبه‌ای با خبرگزاری مهر؛ ضمن تاکید بر مشترکات سه کشور افغانستان؛ ایران و تاجیکستان که به نوشته‌ی او؛ "... حوزه‌ی تمدنی آریانا یا ایران کبیر را تشکیل می‌دهند{که} از طریق تقویت زبان و نقاط مشترک می‌توانند در بستری قوی‌تر و برازنده‌تر به تعامل به تعامل با جهان روی بیاورند"؛ با طرح پرسش‌هایی چند؛ از جمله آن که "... چرا با وجود این که ایران دست به این ابتکار بزرگ زد موفقیت بزرگی در این باره حاصل نکرد؟ آیا منظور آقای خاتمی از این گفت و گو؛ تمدنی ایرانی بوده است یا تمدن اسلامی؟..." از نگاه انحصارطلبانه در ایران نسبت به تمدن ایرانی نیز انتقاد کرده و آن را مانعی برای ایجاد گفت‌وگوی درون تمدنی میان ایران و افغانستان می‌داند. او در این باره تصریح می‌کند:

"متاسفانه کشورهای ایران؛ افغانستان و تاجیکستان که وارثان اصلی تمدن آریانا محسوب می‌شوند همدیگر را در یک سطح نمی‌بینند. ایران همیشه خود را مادر و وارث این تمدن قلمداد می‌کرده که این؛ گاه برای این دو کشور قابل پذیرش نبوده است"[۴۹].


[] مخالفت‌ها با حوزه‌ی تمدن ایرانی

مخالفت‌ها با نظریه‌ی حوزه‌ی تمدن ایرانی و دیدگاه چنگیز پهلوان در این باب؛ بیشتر از طرف چپ‌گرایان؛ اعم از ایرانی و افغانستانی؛ پان ترک‌ها؛ پشتونیست‌ها و حتا برخی از گروه‌های اسلام‌گرا بوده است. مخالفان ایرانی نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی؛ بیش‌تر پهلوان را به "شوونیزم فارس" متهم می‌کنند. آن‌ها بدون این که برای این اتهام دلایلی ارایه کنند صرف اشاره به تاکید پهلوان در مورد نقش محوری زبان فارسی را کافی می‌دانند.[۵٠] مخالفان افغانستانی نظریه‌ی حوزه‌ی تمدنی در کنار مقوله‌ی "شوونیزم فارس"؛ از پیوندهای او با تعدادی از شخصیت‌های سیاسی افغانستان انتقاد می‌کنند. مثلاً پشتیبانی پهلوان از احمدشاه مسعود و مناسبات نزدیک وی با سران شورای نظار (گروه تشکیل شده به وسیله‌ی مسعود) هم چون "یونس قانوی و دکتر عبدالله" را مدنظر دارند.[۵۱] در اشاره به مخالفت گروه‌های اسلام‌گرا به‌عنوان نمونه به مقدمه‌ی "اداره‌ی دارالنشر" می‌توان اشاره کرد که بر بازچاپ کتاب "عصر مجاهدین و برآمدن طالبان در افغانستان" (١٣٧٨) افزوده شده است. در این مقدمه؛ در کنار یک انتقاد تند و شدید از کتاب که توضیح نمی‌دهد که چرا با این همه عیب و ایراد؛ آن را شایسته‌ی بازچاپ دانسته‌اند؛ از این شکایت کرده‌اند که چرا در این کتاب به "... قضایا؛ از دیدگاه‌های ناسیونالیستی و نژادی..." نگاه شده است.[۵٢]

در مجموع؛ در مورد حوزه‌ی تمدن ایرانی و دیدگاه چنگیز پهلوان در مورد این نظریه؛ نقد منصفانه‌ای صورت نگرفته است. مخالفت‌هایی که در مورد این نظریه مطرح شده است نیز بیشتر جنبه‌ی غرولند دارد تا نقد جدی.

امروزه با گذشت بیش از یک دهه از طرح نظریه‌ی تمدن ایرانی و بازتر شدن جوانبی از آن؛ به نکات و مضامینی چند می‌توان اشاره کرد؛ در وهله‌ی اول از حوزه‌ی تمدن ایرانی سخن رانده شده است بدون این که قلمرو دقیق و یا حتا نسبی این حوزه‌ی تمدنی مشخص شود. هر از گاه سخن از ایران؛ افغانستان؛ تاجیکستان؛ اران؛ ارمنستان؛ گرجستان و سرزمین‌های کردنشین می‌رود ولی شاید لازم باشد که تا قلمروی دقیق‌تر این حوزه ترسیم شود.

یکی از دیگر نکاتی که در این زمینه می‌توان مطرح کرد نوعی تاجیک محوری است. پهلوان بر تنوع قومی در افغاسنتان تاکید می‌کند و از نقش ازبک؛ پشتو؛ هزاره و ترکمن در این سرزمین سخن می‌راند اما تمرکز اصلی او بر تاجیک‌هاست. اگر از جهت فرهنگی تاجیک‌ها در افغانستان نقش محوری را داشته‌اند؛ اما بدون تردید چه از نظر جمعیتی و چه از لحاظ اهمیت تاریخی و سیاسی نقش محوری را در این سرزمین؛ پشتون‌ها داشته و دارند. حوزه‌ی تمدن ایرانی نیز جز آن که در آن نقش اساسی برای پشتون‌ها در نظر گرفته شود؛ معنایی واقعی پیدا نمی‌کند. نزدیکی میان ایران و افغانستان هم بدون بهبود نگرش پشتون‌ها به ایران میسر نخواهد بود. این واقعیت را بزرگان تاریخ ایران نیز دریافته بودند. فرمان روایی چون نادر شاه به نبردهای خونین پشتون‌ها و قزلباش‌ها پایان داده و پشتون‌ها را به سروری در سرتاسر ایران زمین رساند تا آن جا که از قفقاز تا بغداد و از آنجا تا هند و فرارود (ماوراء النهر) این پشتون‌ها بودند که در نگهبانی از ایران زمین نقشی اساسی ایفا کردند. محمدشاه قاجار نیز سیاست نادرشاه را تعقیب کرد؛ با پشتون‌ها مناسبتی نزدیک برقرار ساخت؛ برای از میان بردن اختلاف مذهبی میان پشتون‌ها با قزلباش‌ها کوشش کرد و تعدادی از سرداران پشتون همانند کهندل خان و یارمحمد خان را به سرداران بزرگ قشون ایران تبدیل کرد و حتا به آنان القاب سلطنتی اعطا کرد.

هم اکنون نیز نزدیکی ایران و افغانستان و هم‌چنین فراهم آوردن زمینه‌های شکل‌گیری نظریه‌ی حوزه‌ی تمدن ایرانی در گرو همکاری و هم‌دلی پشتون‌هاست و بدیهی است که به‌تلاشی جدی‌تر برای از میان بردن سو تفاهم‌های میان مردمان جغرافیای سیاسی ایران و پشتون‌ها نیاز هست؛ پشتون‌ها تعصبشان به آریانای کهن؛ کم از دیگر اقوام ایرانی نیست.[۵٣]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله توسط محمدعلی بهمنی قاجار برشتۀ تحرير درآمده است. بن‌مایه این نوشتار شماره دوم دوره جدید (بهار ٨٨) فصل‌نامه فروزش است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- بنگرید به دکتر محمود افشار؛ افغان نامه؛ تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ ج ٢، ١٣٨٠
[۲]- چنگیز پهلوان؛ افغانستان؛ عصر مجاهدین و برآمدن طالبان؛ تهران: قطره؛ ١٣٧٧؛ ص ١٠
[۳]- همان؛ ص ١٠۴
[۴]- همان؛ ص ١٠٩ و ١٠٨
[۵]- همان؛ ص ١٠
[۶]- همان؛ ص ١١. {البته این احتمال بالاست که همکاری‌های تمدنی؛ خواسته و ناخواسته؛ مقدمه‌ای شوند برای نزدیکی و همکاری‌های بیشتر که فرجام آن به ادغام دولت‌های واقع در گستره‌ی تمدن ایران بیانجامد. یعنی همان‌گونه که ٢٠٠ سال طول کشید تا زور سیاسی و زمینه‌سازی‌های فرهنگی در میان بسیاری از باشندگان این حوزه؛ میل به استقلال یگان‌های کوچکتر سیاسی را نهادینه سازد؛ کم و بیش؛ زمانی هم‌سان لازم است تا اندیشه‌ی سودمند بودن یگانگی را در میان بیشینه‌ی همان مردمان؛ نیرومندی بخشد. این نکته از این رو یادآوری شد تا ایران دوستانی که خواهان شکل‌گیری نهاد سیاسی یگانه‌ای - برآمده از نخبگان سراسر این پهنه‌ی فرهنگی - هستند؛ اندیشه‌ی تبیین شده در این نوشتار را رودروی خود نیابند کما این که به‌نظر می‌آید عملی شدن موثر آنان نیز؛ نیازمند اجرای زمینه‌ای از همین دست است -ویراستار}
[٧]- همان
[۸]- همان، ص ٣٨١
[۹]- همان، ص ٣٨٠
[۱٠]- همان، ص ١١٧
[۱۱]- همان
[۱۲]- همان، ص ٨٠
[۱۳]- همان، ص ١١٨
[۱۴]- برای نمونه می‌توان از محمدشاه قاجار یاد کرد که در صدد از میان برداشتن اختلافات میان شیعیان ایرانی و سنی‌های افغانستانی بود؛ بنگرید به: محمدعلی بهمنی قاجار؛ ایران و افغانستان از یگانگی تا تعیین مرزهای سیاسی، تهران: مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، ١٣٨۵، ص ٩٨
[۱۵]- غالب بودن نگرش مدنی به دین در افغانستان نیز مورد تایید روشن‌فکرانی هم چون: اسماعیل اکبر بوده است. در این باره بنگرید به: علی امیری؛ "دیده‌ها و دریافت‌هایی از شهر کابل"؛ ماهنامه‌ی دانشجویی نسل امروز؛ آبان ١٣٨٢؛ سال اول؛ شماره ٧؛ ص ۵
[۱۶]- پهلوان؛ پیشین، ص ٣٧۴
[۱٧]- همان، ص ٣٢٣
[۱۸]- همان، ص ١١٧
[۱۹]- همان، ص ٣۴٩
[٢٠]- همان، ص ١١٠
[٢۱]- همان ص ٣١. او در اشاره به موارد و مصادیقی از این ایران گریزی پشتونیست‌ها و چپ‌ها اشاره کرده و از جمله رفتار همراهان داوودخان؛ ریاست جمهور فقید افغانستان؛ دیدار وی از ایران در سال ١٣۵٦ را مثال می‌زند و در این باره می‌گوید: "داوودخان در موقع تنظیم بیانیه‌ی مشترک به اصرار همراهان خود که با نزدیکی افغانستان و ایران موفق نبودند؛ در ابتدا اصرار کرد که واژه‌ی فارس از جلو خلیج فارس برداشته شود. همراهان چپ‌اندیش او می‌گفتند که اگر این امتیاز را به ایران بدهیم؛ از کمک‌های گسترده ساحلی آن سوی خلیج فارس محروم می‌شویم...".
[٢۲]- همان، ص ٣٢۴
[٢۳]- همان
[٢۴]- همان، ص ٣٢۵
[٢۵]- همان، ص ۴٧٣ و ۴٧۴
[٢۶]- همان، ص ۴٧۵
[٢٧]- همان، ص ۴٧٠
[٢۸]- همان
[٢۹]- بهمنی قاجار، محمدعلی، سرزمین‌های جدامانده از ایران (بخش اول)، امرداد، نخستین تالار گفتگوی ایرانیان و زرتشتیان
[۳٠]- تارنوشت کشورهای پارسی زبان (سه‌گانه پارسی)
[۳۱]- تارنوشت اتحادیه کشورهای وارث تمدن ایرانی (البته اکنون شمار این گونه تارنوشت‌ها و ترانما‌ها و یا نوشتارهایی جداگانه در این زمینه؛ بسیار بیش‌تر شده است. در این باره به‌ویژه می‌توان به تارنمای مفید شماری از جوانان ایران دوست با عنوان "پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران بزرگ" اشاره کرد.
[۳۲]- همان
[۳۳]- برای آگاهی از طرح فخرالدین خالد بیک؛ بنگرید به: فخرالدین خال بیک؛ مثلث پارسی زبانان: آیا اتحاد سه کشور فارسی زبان ممکن است؟؛ پایگاه اینترنتی بی بی سی: ٢٦/۵/١٣٨۴
[۳۴]- مصاحبه‌ی فروزان آصف نخعی با دکتر ارمکی؛ سناریوی هزاره‌ی سوم؛ پایگاه اینترنتی روزنامه‌ی همشهری.
٣۴. محمدکاظم کاظمی؛ دانش‌نامه‌ی زبان و ادب فارسی در افغانستان، پایگاه اینترنتی شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی (منزل‌گاه الکترونیکی)؛: ٦/٣/١٣٨٣
[۳۵]- علی دژمان؛ "اولویت‌های منطقه‌ای ایران در سند چشم‌انداز بیست ساله"، روزنامه‌ی کیهان: ١۵/١/١٣٨٦
[۳۶]- محسن رضایی؛ "ایران قدرت منطقه‌ای"، در پایگاه اینترنتی دکتر محسن رضایی؛: ۴/٢/١٣٨۴
[۳٧]- سخنرانی‌های ریاست جمهوری، پایگاه اینترنتی ریاست جمهوری
[۳۸]- همان
[۳۹]- همان
[۴٠]- خبرگزاری مهر؛ "تاجیکستان دوران جدیدی بر پایه‌ی تمدن درخشان این خطه پایه‌ریزی می‌کنند"
[۴۱]- برای بررسی نمونه‌ای از توجه به استوره‌ها در افغانستان به‌عنوان نماد هویتی افغانستان؛ بنگرید به: رزاق رویین؛ "رستم نماد ماندگاری ملت ما"؛ پایگاه اینترنتی آریایی؛ زمستان ١٣٨۴
[۴۲]- همان؛ برای نمونه می‌توان به شعری از خانم "خالده فروغ" اشاره کرد که نمودی است از عشق سرشار مزدم افغانستان به تمدن مشترک و نمادهای این تمدن؛ وی در یکی از اشعارش چنین می‌سراید: "پدرم چنیدن هزار ساله است؛ جغرافیای آزادیست؛ زیان من است؛ هفت خوانی است پر از رستم؛ کهن سال خاکستری مو؛ مرا پرورده است".
[۴۳]- مجید نظافت یزدی؛ "نگاهی به کتاب هم‌زبانی و بی‌زبانی نوشته‌ی محمدکاظم کاظمی"، ٣/۵/١٣٨۵
[۴۴]- مصاحبه‌ی ابوطالب مظفری با استاد محمدیونس طغیان؛ "این تابلو را تقسیم نکنیم"؛ فصل‌نامه‌ی فرهنگی، ادبی؛ هنری خط سوم، ش ٧، بهار ١٣٨۴، ص ۴١
[۴۵]- مصاحبه‌ی ابوطالب مظفری با سید عسگر موسوی؛ "روشن‌فکر افغانی و جهان متفاوت"، ٢۴/١/١٣٨٣
[۴۶]- مظفر دره صوفی؛ "جستاری در نسبت دین و آزادی"، در پایگاه اینترنتی پیام مجاهد
[۴٧]- آقای دکتر آروز دغدغه‌ی نزدیک ساختن کشورهای فارسی زبان را دارند. ایشان در ١٣ آذر ماه ١٣٨۵ به دعوت اینجانب برای شرکت در همایش "ایران؛ افغانستان و تاجیکستان؛ هویت فرهنگی مشترک" در دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران پاسخ داده و در این همایش؛ سخنرانی پرشوری در مورد گستره‌ی تمدنی مشترک ایراد کردند که این سخنرانی مورد استقبال گسترده‌ی حاضران قرار گرفت.
[۴۸]- خبرگزاری مهر؛ "کشورهای فارسی زبان منافع ملی را با منافعی تمدنی تطبیق دهند"، ٢۴/٣/١٢٨۵
[۴۹]- همان. "ایران و افغانستان و تاجیکستان وارثان اصلی تمدن ایران کبیر هستند"، ۵/۴/١٣٨۵
[۵٠]- برای نمونه درباره‌ی بررسی افرادی که دیدگاه‌های پهلوان را به‌عنوان تبلیغ ناسیونالیسم زبانی تلقی می‌کنند؛ می‌توان به مقاله‌ی اسد سیف با عنوان "خشونت اجتماعی؛ هویت ملی؛ زبان و ادبیات"، در نشریه‌ی چپ‌گرای آرش چاپ پاریس اشاره کرد
[۵۱]- برای نمونه در مورد چنین نقدهایی؛ بنگرید به مطالب منتشر شده درباره‌ی پهلوان در نشریه‌ی پیام زن؛ ارگان جمعیت انقلابی زنان افغانستان (راوا)
[۵۲]- اداره‌ی دارالنشر افغانستان؛ خزان ١٣٧٨
[۵۳]- بهمنی قاجار، محمدعلی، سرزمین‌های جدامانده از ایران (بخش دوم)، امرداد، نخستین تالار گفتگوی ایرانیان و زرتشتیان؛ برگرفته از: فصل نامه‌ی گفتگو؛ شماره ۵٠



[] جُستارهای وابسته

*





[] سرچشمه‌ها

امرداد، نخستین تالار گفتگوی ایرانیان و زرتشتیان


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]