[↑] دولتها هستند که ملتها را پدید میآورند
"من لفـظ "ناســیونالیـزم" را بـههمـان معنـايی بـهکار میگیـرم که ارنســت گلنـر (Ernest Gellner) تعریف کرده است: "[مفهوم] ناسیونالیسم در بنیاد خویش اصلی است که ایجاب میکند وحدت سیاسی و وحدت ملی بر یکدیگر انطباق یابند"[۱]." حال بر این تعریف میافزایم که چنین اصلی مستلزم این معنی نیز هست که وظیفه سیاسی روریتانیها (Ruritaniens) [ساکنان روریتانی، کشوری تخیلی در اروپای مرکزی] در قبال دولتی که در برگیرنده و نماینده ملت روریتانی است، بر تمام تعهدات همگانی دیگر و در افراطیترین موارد ممکن (مانند دوران جنگها) بر هرگونه تعهدات دیگر از هر قیاس و مرتبهای که باشند پیشی میگیرد. چنین سرشت و خصیصهای، ناسیونالیسم مدرن را ناگزیر از تمام اشکال دیگر تعیین هویت ملی یا خویشانگاری با هویت گروهی متمایز میسازد که ما از جنبههای دیگری شاهدیم و بهر حال الزامات کمتری [از وظیفه سیاسی] در بر دارند.
"همانند بیشتر کسانی که به جدّ به این مسئله پرداختهاند، من "ملت" را همچون وجود و ذات بنیادین اجتماعی و یا [مفهومی] تغییرناپذیر نمیانگارم. ناگزیر [مفهوم] "ملت" منحصرا به دورهای خاص و از چشماندازی تاریخی به سدههای اخیر تعلق دارد. "ملت" تا جايی جوهر و ذاتی اجتماعی بهشمار میآید که بهگونه خاصی از دولت سرزمینی مدرن یعنی "دولت – ملت" پیوند خورده باشد. ناگزیر گفتگو از "ملت" و "ملیت"، بدون پیوستن این دو مفهوم به این واقعیت تاریخی نمیتواند معنايی در بر داشته باشد. گذشته از آن من نیز همانند گلنر در باره سهمی که مفاهیم من درآوردی، اختراعی و آفرینشهای عمدی به قصد و نیت بخشیدن جنبه اجتماعی به پیدایش ملتها ادا کردهاند اصرار میورزم. [گلنر میگوید] "ملتها که همچون وسیلهای طبیعی، موهبتی الهی انگاشته شوند؛ دستهبندی انسانها، ملتها بهمنزله جلوهای از تقدیر سیاسی ... ذاتی، چیزی جز افسانهپردازی نیست؛ مرام ناسیونالیسم که گاه فرهنگهای از پیش هستی یافته را بر میگزیند و آنها را به ملتها مبدل میکند و گاه دست به اختراع ملت میزند و غالبا فرهنگهايی که پیش از وی موجود بودهاند را رفته رفته میزداید، همه اینها، از واقعیتی حکایت دارد." کوتاه سخن، نیازهای تجزیه و تحلیل، ناسیونالیسم را پیش از ملتها مینشانند. ملتها نیستند که دولتها و ناسیونالیسم را پدید میآورند؛ بلکه برعکس دولتها هستند که ملت و ناسیونالیسم را هستی میبخشند. (...)
"با پدیدهای دوگانه سروکار داریم: پدیدهای اساسا صدر ساخته، که میباید همچنین از منظر زیرین جامعه نیز به تحلیل آن پرداخت، یعنی از خاستگاه گمانهها، آرزوها، نیازها، حسرت روزگاران گذشته و منافع مردمان عادی – که همگی لزوما مصالح ملی نیستند و کمتر از آن هم ناسیونالیستیاند. (...) سه نکنه روشن است. نخست، ایدئولوژیهای رسمی دولتها و جنبشها نمیگذارند آنچه در ذهن شهروندان میگذرد، گیریم که از صادقترین هواداران خود آنها باشند، را از پرده بیرون کشید. نکته دوم و امر دقیقتر آنکه، ما فقط میتوانیم اذعان کنیم که بهچشم اغلب مردم، شناسايی خویش در هویتی ملی – هرگاه که وجود داشته باشد – تعینهای دیگر ممکن که سازنده هستی اجتماعی فرد است را یا منتفی میسازد و یا همواره برتر از آنها مینشاند. در واقع، تعین به هویت ملی همواره بهگونههای دیگر تعین حتی هنگامی که تعین ملی را برتر از تعینهای دیگر برشمارند، وابستگی دارد. سوم، شناسايی خویش در هویتی ملی با هر آنچه گمان میرود این مفهوم تلویحاً در بر داشته باشد، میتواند با گذر زمان عوض شود و دگرگونی پذیرد، حتی در گذار دورههايی نسبتا کوتاه."
ملت ها و ناسیونالیسم از سال ۱۷۸۰، انتشارات گالیمار، پاریس، ۱۹۹۲.[٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين نوشتار توسط اريک هوسباون (Eric Hobsbawn، تاريخنگار و نويسنده کتاب "دوران افراطها") برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ارنست کلنر (Ernest Gellner)، ملتها و ناسیونالیسم، انتشارات بلاک ول (B. Blackwell)، آکسفورد، ۱۹۸۳.
[۲]- اريک هوسباون، دولتها هستند که ملتها را پدید میآورند، نه ملتها دولتها را، لوموند ديپلماتيک، آخرين شماره: مه ٢٠١٠
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سايت لوموند ديپلماتيک
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]