جستارهایی تحلیلی دربارهتاریخ کهن ایران
(بخش نخست)
فهرست مندرجات
- دیباچهای درباره تاریخ و باستانشناسی
- ایران باستان چه دورهای است؟
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[↑] دیباچهای درباره تاریخ و باستانشناسی
دیباچهای درباره تاریخ و باستانشناسی دانش تاریخ از دانشهای کهن بشری است. بر کسی روشن نیست که نخستین نوشته تاریخی را چه کسی و در کجا نوشته است. ولی هرودوت - تاریخنگار سرشناس یونانی دوران هخامنشیان - را پدر تاریخ میدانند، چراکه کتاب او که در برگیرنده تاریخ جهان متمدن تا آنزمان است برای ما به یادگار مانده. با اینحال بیگمان او از نوشتههای دیگران از جمله فردی به نام هکاته اهل میلِت - شهری در ایونی آنزمان و ترکیه امروزی- که چهار دهه پیش از او میزیست و همچنین تاریخنگاری به نام شارون و البته دفترهای رویدادنگاری دیوانی موجود در سارد و بابل و شوش، بهره برده است. در گذشته آنچه که از تاریخ به دست میآمد را آسانتر میپذیرفتند، ولی سپس روشهایی طراحی شد تا به کمک آن پژوهشگران تاریخی، سره را از ناسره تشخیص دهند. نکته مهم در تاریخ، لزوم دست یکم بودن منابع است. اینکه تاریخنگار خود به چشم خود رویدادی را ببیند و آن را گزارش دهد، اعتبار بسیار بیشتری دارد تا اینکه تاریخنگار در مکان رویداد حضور نداشته و شنیدههای خود را از دیگران بنویسد. با اینحال به دلیل کمبود نوشتههای تاریخی از دوران باستان، فاصله مکانی تاریخنگار با رویداد خیلی از اعتبار آن کم نمیکند. چراکه تاریخنگار به هر روی در زمان رویداد حضور دارد و اگرچه رویداد را ندیده، ولی این فرصت را دارد تا از منابع گوناگون، خبری را تحصیل کرده و با همسنجی آنها، آنچه درستتر مینماید را بنویسد. درحالی که فاصله زمانی میان تاریخنگار و رویداد را به هیچوجه نمیتوان توجیه کرد. چراکه در این حالت نه تنها تاریخنگار رویداد را ندیده، بلکه کسانی را هم که شاهد رویداد بوده اند نیز ندیده و سخنشان را نشنیده است. برای نمونه هنگامی که هرودوت میگويد: ایرانیان کوروش را "پدر" میخوانند، این مربوط به زمان هرودوت است و سخنی است پذیرفتنی و سندی است دست یکم. ولی وقتی هرودوت از دوران کودکی کوروش میگويد، این یک سند دست یکم نیست چراکه میان کودکی کوروش و تاریخنویسی هرودوت بیش از ١٠٠ سال فاصله است. و او حتا در صورت سفر به پارس، هم نمیتوانست کسانی را که کودکی کوروش را دیدهاند، یافته و از آنها پرسشهايی بکند. بلکه به نقل روایاتی که در کوچه و بازارهای ایران و یونان وجود داشته، بسنده کرده است. به اینگونه گزارشها که در آن، میان حادثه و نقلقولکننده، فاصله زیاد است و یا تاریخنگار مطالب را با چند واسطه به ما انتقال میدهد، روایت میگويند و روایات به دلایل بیشتری نیاز دارند تا اثبات شوند.
به یافتههای بدست آمده از پژوهشهای یک پژوهشگر تاریخی، تاریخ مدرن میگويند. و به اسناد تاریخی گذشته، تاریخ سنتی. دوران امروز نیازی به نگاشته شدن تاریخ با قلم تاریخنگار ندارد، چراکه ضبط تاریخ امروز به شیوههای دیگری صورت میگيرد. کار کارشناسان و پژوهشگران تاریخ در جهان امروز این است که به آنالیز و کاووش اسناد تاریخی گذشته پرداخته و ناخالصیهای آنرا جدا کنند تا حقیقت نمایان شود. بنابراین تاریخ مدرن مانند دانشهای دیگر، متغییر و رو به جلو است. یعنی آنچه ١٠٠ سال پیش، از ایران باستان میدانستیم، برابر با آنچه امروز میدانیم نیست و لزومی ندارد برابر با آنچه ١٠٠ سال بعد خواهیم دانست، باشد. بخش بزرگی از تحولات دانش تاریخ بسته به دانش دیگری است به نام باستانشناسی.
وارون دانش تاریخ، دانش باستانشناسی علمی مدرن است و در سده ١٩ رسماً به دایره علوم افزوده شد و در سده ٢٠ ابعادی گسترده و مستقل یافت، بهطوری که امروز سرمایهگذاری زیادی بر آن شده و به حرفهای بسیار پیچیده و سخت بدل گشته است. دانش باستانشناسی در درجه نخست باید محوطههای تاریخی که در پیچ و خم تاریخ گم شدهاند را بیابد. مهمترین کار پژوهشگران و کاووشگران باستانشناس کاووش و حفاری مناسب در این مناطق برای یافتن اشیاء منقول و یا آثار غیرمنقول – بناها - است. در گذشته عرف بر این بود که تکههای جدا شده بناهای باستانی را به موزهها انتقال میدادند. ضمن اینکه تلاش میکردند تا آنجا که میشود، بناها را اصلاح و بازسازی کنند. ولی علم باستانشناسی نوین میگويد که همه تلاش باید بر حفظ سازه به همان شکلی که هست، باشد و فقط باید ناخالصیها را از آنها جدا کرد. برای اینکه آثار باستانی سالم بمانند، نباید آنها را به موزههای بزرگ برد، بلکه باید تکنولوژی و امکانات را به منطقه باستانی برده و آثار را همانجا سالم نگهداشت. مرحله دیگر کار باستانشناسی یافتن حقیقت درباره اشیاء و بناهای یافت شده میباشد. اینکه متعلق به چه دورهای بوده و چه ارتباطی میان اشیاء و بناهای کشف شده در یک منطقه یا در چند منطقه گوناگون وجود دارد. در اینجاست که دانش زبانشناسی و مردمشناسی و تاریخ به کمک میآیند تا حقیقت عریان شود.
اهمیت باستانشناسی و وابسته بودن تاریخ مدرن به آن، به دو دلیل است: یکی نبود نوشته تاریخی از برخی زمانها که به آن دوران پیش از تاریخ میگويند و دیگری لزوم اصلاح تاریخ سنتی با توجه به احتمال اشتباه یا غرضورزی تاریخنگار. چراکه به قول معروف، "تاریخ را فاتحان نوشتهاند" و این یعنی پیروزشدگان از تاریخ بهعنوان سلاحی فرهنگی سود جستند. و اینجاست که دانشهای دیگر مانند باستانشناسی و... میتواند این تیرگیها را جبران کند.
[↑] ایران باستان چه دورهای است؟
واژه باستان در لغت بهمعنای گذشته است و در ادبیات فارسی به همین مفهوم به کار رفته. پژوهشگران اروپایی بر بنیاد تفاوتهای آشکار میان دورههای گوناگون اروپا، تاریخ این قاره را به سه دوره باستانی، قرون وسطا و مدرن بخشبندی کردهاند. قرون وسطا را پس از دوران باستان و پیش از رنسانس فرهنگی – اجتماعی سده ١۵ دانستهاند. سالهایی که دانش و پژوهش با این بهانه که خداوند هرچه بایسته بوده را در کتاب مقدس ارائه کرده است، به صندوقچه فراموشی رفت و دانشمندان خانهنشین و یا سرکوب شدند. البته هنر منکوب و محکوم نگردید. بلکه کاملا منطبق بر ارزشهای مذهبی گردیده و به آلت دست کلیسا بدل گردید. رنسانس یعنی احیاء و زنده شدن. از سده ١۵ بازگشت به ارزشهای پیش از قرون وسطا در زمینه هنری آغاز شده و سپس به فلسفه و دانش کشیده شد و سرانجام با پروتستانیسم یا اصلاحات دینی برای همیشه پاپ و واتیکان قدرت سیاسی خود را از دست دادند. روشنفکران به دوران پس از قرون وسطا، "دوران مدرن" و عصر جدید گفتهاند. آنان آغاز قرون وسطا را سده چهارم میلادی میدانند. زمانی که امپراتور رم - کنستانتین کبیر - مسیحیت را مذهب رسمی اعلام کرده و آنرا در نیمی از جهان شناخته شده آنزمان یگانه آیین رسمی کرد. بدین ترتیب ظرف چندین دهه امپراتوری روم همه دستاوردها و ارزشهای کهن خود را کنار گذاشت و سرانجام در سده پنجم میلادی فروپاشید و اروپا به شماری پادشاهی که زیر چتر معنوی پاپ در رم بودند، تجزیه شد، هرچند که امپراتوری بیزانس یا رم شرقی، قدرتمند در آسیای خرد و خاورمیانه و بالکان و مصر برجای ماند. پژوهشگران به دوران پیش از قرون وسطا، یعنی پیش از مسیحی شدن روم در سده چهارم میلادی، دوران باستان گفتهاند.
به دلیل چیرگی فرهنگی اروپا بر جهان، این مفاهیم برای کل جهان رسمیت پیدا کرده و آنرا برای همه جهان به کار میبرند. ولی از دید علمی این زمانبندی با سرنوشت تاریخی ایران نمیخواند. همچنانکه با سرنوشت تاریخی چین هم نمیخواند. در واقع در سده چهارم که کنستانتین فضای نیمه غربی جهان را از این رو به آن رو کرد، در نیمه شرقی که ایران طلایه دار آن بود، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. شاید اگر مانی و یارانش که در آنزمان در ایران تلاشگر بودند، به کامیابی رسیده و میتوانستند یک دگرگونی مذهبی بزرگ در ایران ایجاد کنند، به نوعی بیننده زمانبندیهایی یکسان میشدیم. ولی چنین نشد و دگرگونی بزرگ فرهنگی – اجتماعی در ایران ٣٠٠ سال دیرتر از کنستانتین رخ داد. یعنی زمانی که شاهنشاهی ایران با حمله اعراب در سده هفتم میلادی از میان رفت و دیگر هرگز به آن حال و هوا بازنگشت و پس از آن بیننده دگرگونی مذهب ایرانیانیم. بنابراین بیشتر پژوهشگران مرز میان ایران باستان و ایران پس از باستان و «نقطه عطف تاریخ ایران» را یورش عربها میدانند. چراکه دیگر شکستهای ایران مانند شکست از اسکندر و یا مغولها و تاتارها همه موقتی بودند و پس از یکی دو سده، اوضاع به شرایط پیش از شکست باز میگشت ولی این یورش عربها بود که اتفاقات دیگر در برابر آن اهمیتی نداشت. دودمانها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند ولی اوضاع اجتماعی سیاسی و فرهنگی ایران دگرگون نشد. اگر مجبور باشیم مانند اروپاییها، برای تاریخ ایران هم قرون وسطا در نظر بگیریم باید آنرا سالهای میان سده هفتم و سده بیستم بدانیم. چراکه تا پیش از انقلاب مشروطه در ابتدای سده بیستم، آنچه رخ داد دگرگونی سیاسی بود. درحالیکه انقلاب مشروطه و حوادث دیگری که در ٧٠ سال پس از مشروطه رخ داد، چهره ایران و ایرانیان را زمین تا آسمان دگرگون کرد. چیزیکه در ٧٠٠ سال پیش از مشروطه انجام نشده بود. بدین ترتیب ایران از قرون وسطای ١٣٠٠ ساله بیرون آمد و همچنانکه ٣٠٠ سال دیرتر، دوران باستان را کنار زده بود، ۵٠٠ سال دیرتر وارد عصر جدید و دوران مدرن شد.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط بهرام روشنضمیر برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- بهرام روشنضمیر، جستارهایی تحلیلی درباره تاریخ کهن ایران (بخش نخست)، وبسايت روزنامک
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسايت روزنامک
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]