بازاندیشی زبان فارسی
(بخش دوم)
فهرست مندرجات
- حسابهای صاف نشده
- دردشناسی زبان فارسی
- زبان فلسفه و علم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[↑] دردشناسی زبان فارسی
بازگشت به تاریخ نظم و نثر در زبان فارسی و ارزیابی آن از دیدگاهی امروزین برای بازسازی زبان اهمیت اساسی دارد و مسالهای که میباید در باب آن درنگ دوباره کرد مسالۀ رابطۀ تاریخی زبان فارسی با زبان عربی ست.
این نکته درست است که زبان سره، یعنی زبانی که هیچ آمیختگی با واژههای زبان دیگر نداشته باشد، زبانی است تنگ میدان و چه بسا جز زبانهای قبیلههای فروبسته در جنگلهای آمازون یا آفریقا نتوانیم چنین زبانی را در تمام پهنۀ متمدن و تاریخدار جهان بیابیم. یعنی همسایگی و داد - و - ستد و جنگ - و - ستیز میان قومها و ملتها ناگزیر سبب داد - و - ستد عناصر فرهنگی میشود که زبان نیز از مهمترین آنهاست. اما این درآمیختگیها هنگامی سودمندند که به باور شدن بینجامند و افقها و امکانات تازهای را نشان دهند، ولی به ساخت اساسی فرهنگ و زبان آسیب نرسانند.
همچنین بسیار دیده شده است که فرهنگی و زبانی قوی و چیره، فرهنگها و زبانهای دیگر را در خود بلعیده تا به جایی که چیزی از آنها بجای نگذاشته است. این نیز یکی از راههای دگرگونی فرهنگی است. اما داستان زبان فارسی در برابر زبان عربی داستان پهلوانی است که چندان قدرت بازو داشته است که در برابر پهلوانی قوی و جهانگیر ایستادگی کند، اما همچنین از درگیری دایم با او گرفتار ناتوانی شده و قوتش رفته است. فارسی و عربی چه به عنوان دو زبان همسایه چه به عنوان دو زبان در قلمرو یک فرهنگ دینی میبایست با یکدیگر رابطه و داد - و - ستد داشته باشند، چنانچه داشتهاند، و میبایست بسیاری از واژهها را از یکدیگر بگیرند، چنانچه گرفتهاند. اما، همچنانکه همۀ آشنایان میدانند، این جریان در مورد زبان عربی به غنای آن زبان یاری کرده و در مورد زبان فارسی روند دیگری در کار بوده که به ریشۀ زبان فارسی آسیب رسانده و آن را سترون و دست - و - پا بسته و نازا کرده است. به این معنا که آنچه عربی از فارسی گرفته به درون دستگاه زبانی خود برده و آنسان که نیاز داشته و در خور دستگاه صرفی زبان بوده بکار برده است، اما، بعکس، در زبان فارسی واژههای عربی با تمام ویژگیهای صرفی و زبانی خود وارد شده و ویژگیهای دستگاه صرفی خود را چنان به فارسی تحمیل کردهاند کهاندک - اندک آن مشتی از واژههای فارسی را نیز که در زبان نوشتار مانده بود، پیرو خود گرداندهاند (نمونههایش «نزاکت» و «فرامین» و «میادین» و بکار بردن های تأنیث در مطابقۀ صفت و موصوف و تنوین بر سر واژههای فارسی).
زبان فارسی جز از زبان عربی، مانند همۀ زبانهایی که با فرهنگ و تمدن جهانی رابطه دارند، از زبانهای دیگر نیز وام گرفته است، چنانچه در زبان فارسی از روزگاران دیرینه دهها و صدها واژه از آرامی و هندی و سریانی و یونانی و ترکی و در این اواخر از فرانسه و روسی و انگلیسی وارد شده است. اما اگر باریک شویم میبینیم که عمدۀ این واژهها از مقولۀ اسم هستند یعنی کمابیش واژههایی بودهاند برای نامیدن چیزهایی که با وارد شدن در محیط زندگی ما نام خود را نیز با خود میآوردهاند، چنانچه سپر، دیهیم، پیاله، فنجان، لگن، کلید، لنگر، صندل، نرگس، پسته، الماس، زمرد، مروارید و... از یونانی؛ و شنبه، کاسه، شیپور، جهود، تابوت، توت، شاقول، از سریانی؛ و شکر، کوتوال، شغال، نارگیل، کرباس، لاک، ... از هندی؛ و اردو، آذوقه، ایلغار، اتاق، الاغ، ... از ترکی به فارسی آمدهاند و بومی شدهاند، همینگونه است انبوه نامهای چیزها که در چند دهۀ اخیر از زبانهای اروپایی آمدهاند، اما کمتر موردی است که ما فعل و قید و صفت و حرف را نیز از زبان دیگر گرفته باشیم، بلکه کمابیش این نامها را در جملهها با قالب فارسی و با قالب فعل و قید و صفت فارسی بکار میبریم، چنانکه از شکر اینهمه اسم و صفت و فعل مرکب ساخته ایم: شکرریز، شکربار، شکرخوار، شکرشکن، شکر خوردن، شکرین، شکرساز، شکرسازی، شکرخیز، نیشکر، ... ولی مصدر شکرسازی را از هندی و الماسی تراشی را از یونانی نگرفته ایم، همچنانکه غارتیدن و کوچیدن و چاپیدن را هم از ریشه ترکی ساخته ایم. اما در مورد واژهای عربی که قبیلهای به زبان فارسی کوچ کردهاند، وضع عکس اینست یعنی یکباره صدر، صادر، صدور، مصادره، تصدیر، صدارت؛ و صدق، صادق، مصدق، مصدِّق، صداقت، تصدیق، صدیق؛ و خاص، مخصوص، اخص، تخصیص، خصوص، خصایص، تخصص، اختصاص، ... با هم آمدهاند و با تمامی ویژگیهای صرفی خود، و از اینگونه شاید هیچ واژهای در آن زبان نمانده باشد که از دستبرد فضلای مفضال ما در امان مانده باشد و زیب زبان گهربار و کلک شکرخوار خود نکرده باشند ! و با اینهمه، اگر بپذیریم که زبان انبوهی از تکواژهها نیست بلکه جملهها و ساختمان نحوی زبان است که یکایک واژهها را معنادار میکند، در مییابیم که مساله مسالۀ ریشۀ یکایک واژهها و اینکه از کجا آمدهاند نیست، چنانچه اهل زبان نیز بدون توجه به خاستگاه اصلی واژهها آنها را بکار میبرند. اما، در عین حال، هر زبانی طبیعتی دارد و مزاجی و دستگاه گوارشی که واژههای بیگانه بنا به طبع و پذیرندگی آن دستگاه وارد آن میشوند، و اگر معدهای را از همه گونه چیزهای بدگوار و ناگوار بینباریم حاصل جز نفخ و شکم درد نخواهد بود، چنانچه زبان نثر فارسی قرنها است که گرفتار نفخ و «سوءهاضمه» است.
بسیاری از کسانی که در زمینۀ بهکرد و بازسازی زبان فارسی در این چند دهه گام زدهاند، دچار یک خطای بنیادی شدهاند و آن اینکه یکباره و یکسره با هر واژۀ «بیگانه» به دشمنی برخاستهاند و چه بسا دست - و - پایی نیز زدهاند که برای یکایک آنها چارهای بیندیشند، اما همیشه کامیاب نبودهاند و علت آن نیز همین اندیشۀ نادرست است که گمان میکنند تمامی واژههای زبان باید از ریشۀ اصلی زبان باشند. بیگمان ریشۀ واژهها مهم است اما نه چندان که از همۀ واژههای «بیگانه» چشم پوشیم. زیرا به بسیاری از آنها نیاز واقعی داریم. ملاک فارسی بودن یا نبودن واژهها نیز آنست که گردش آنها در دستگاه صرفی زبان چگونه است و چگونه جذب شدهاند. برای مثال، واژهای مانند «خبر» مهم نیست که از ریشۀ عربی است، در حالی که با این واژه کوتاه دو سیلابی میتوانیم ترکیبهای گوناگون بسازیم مانند: خبردار، خبرگیر، خبرچین، خبرگزار، خبرگزاری، خبرساز، خبرسازی، خبردهی، خبررسانی، خوش خبر، بد خبر، بیخبر، با خبر ... ولی اِخبار (از باب اِفعال) و استخبار و مخابره و مخبر و هر واژۀ دیگری ازین دست فارسی نیست، زیرا پیروی خود را از زبان اصلی از دست نداده و با هویت دستوری زبان اصلی وارد شده است. همینگونه فتنه، فتنه انگیز، فتنه خیز، فتنه گر، فتنه انگیختن، فتنه ساز، فتنه سازی، فتنه گری، پرفتنه. فارسی است اما تفتین و مفتن ومفتون و ... فارسی نیست، و بهر حال «خبر» و «فتنه» واژههایی هستند دارای چنان بار معنایی ضروری که به هیچ روی از آنها چشم نمیتوان پوشید، چنانکه فتنه در کنار آشوب و طغیان و انقلاب و شورش، حاشیۀ معنایی خاصی دارد که در برخی جاها از آن نمیتوان گذشت.
اما ملاک دیگر اینست که با شم درست و ذوق سلیم بازشناسیم که از سیلابی که از عربی به فارسی روان شده چهها زائد و بیفایده است و چهها ضروری و مورد نیاز. باز برای مثال، در جایی که زیانمند و زیان آور و زیانکار و پرزیان و زیان رسان را داریم وارد کردن «مضر» خیانتی است به زبان و سنگین کردن بیجای بار آن. و یا کسی که «متوالیاً» را به جای پیوسته و پیاپی و تازه - به - تازه و نو - به - نو بکار برد دست به جنایتی در حق زبان زد.
آری، مشکل اساسی، همچنانکه امروزه بسیاری از اهل نظر و صاحبان قلم متوجه شدهاند آنست که زبان فارسی زبانی است از نظر دستگاه صرفی پیرو دو دستور زبان جداگانه که به علت ساختمان ناهمگونشان با هم جوش خوردنی نیستند و، در واقع، برای آموختن زبان نوشتاری فارسی باید دو زبان را آموخت، زیرا، بمثل، کشتن و کشنده و کشته از یک دستگاه دستوری است و قتل و قاتل و مقتول از آن دستگاه دستوری دیگر، و به همین دلیل زبانی ست سرگردان و بیدر - و - پیکر. حال آنکه زبان عربی هر اندازه هم که از فارسی وام گرفته باشد و حتا اگر، چنانچه برخی ادعا کردهاند، بیشتر ریشههای واژههای عربی نیز از فارسی یا پهلوی باشد، باز هم هر چه را از هر جا گرفته باشد آنها را در دستگاه زبانی خود گوارده و از آن خود کرده است. همین سلامت دستگاه گوارشی زبان عربی ست که به آن اجازه میدهد واژهها و مفاهیم اروپایی را نیز در دستگاه خود بگوارد و عربها نیازهای زبانی تازۀ خود را چه بسا بسیار آسانتر از ما بر آورند، اما فلج شدن دستگاه گوارشی زبان فارسی در طول هفت - هشت قرن سبب شده است که هر گاه یک مشتق تازه (مثل رسانه) از مایههای درست و سالم زبان ساخته شود با پوزخند یا هیاهوی استادانه روبرو شود، زیرا این کار با عادتهای زبانی ما ناسازگار است. زیرا استادان ما عادت داشتهاند همیشه واژۀ تازه را از عربی بگیرند یا به شکل عربی جعل کنند و هرگز به ذهنشان نمیگذاشته است که زبان فارسی نیز میتواند و باید از مایۀ خود و بنا به قاعدههای درست خود واژههای تازه بسازد. و بویژه با بکار بردن پیشوندها و پسوندها در موارد تازه مخالفند زیرا یکی از آثار هفت - هشت قرن چیرگی زبان و نثر منشیانه بر فارسی همین فرسودن و از میان بردن پیشوندها و پسوندهای فارسی بوده است.
امروزه هزاران واژۀ عربی در حوزۀ زبانی ما قرار دارد که به علت عادت کردن به وجودشان متوجه زیانهای حضورشان نیستیم. یکی از دلیلهای رایج در دفاع از آنها اینست که اینها «فارسی» شدهاند و بسیاری از آنها را ما به معناهایی بکار میبریم که هیچ عرب زبانی نمیفهمد. اما کسانی که این دلیلها را میآورند متوجه آسیبهای ساختی این «فارسی شده»ها به زبان فارسی نیستند. بویژه امروز که زبان فارسی نیاز دارد از مایههای خود واژههای تازه بسازد. برای مثال، امروز در گوش بسیاری از ما بکار بردن «رجعت» بجای «بازگشت» هیچ چیز ناجور یا ناخوشایند در خود ندارد.
اما فسادی که این واژه و واژههای مانند آن به بار آورده است بسیار بزرگتر از آنست که گمان میکنیم. زیرا عادت چنان بوده است که «رجعت» اندک - اندک راجع و مرجوع و مراجعه و ارجاع و ترجیع و تراجع و... را نیز به دنبال بیاورد و رفته - رفته بازگردانده و بازگردان و بازگرداندنی و گشت و واگشت و واگرد و بسیاری دیگر از این مایه از یادها ببرد. کسی که قوۀ چشایی زبانی اش بنا به این عادت خراب شده باشد، اگر، مثلا قرار باشد واژۀ Convertor را به فارسی برگرداند، ذهنش به جای آنکه به سراغ «واگردان» برود، به سراغ نمیدانم کدام اسم فاعل از کدام باب خواهد رفت. نمونههای بسیار این قضیه را میتوان در واژه سازیهای دست - و - پا شکستۀ متخصصان نا آشنا با روح زبان در بسیاری زمینهها از زمینههای فنی گرفته تا علوم انسانی دید. عمدۀ این مشکل از آنجا برمی خیزد که ما عادت نداریم و به خود حق نمیدهیم که بر اساس قالبهایی که در دست داریم واژۀ تازۀ فارسی بسازیم، و در نتیجه، چه عربی - فارسیهای آب نکشیده که از کار در نمیآوریم !
آسیبهای بنیادی که از راه دانش فروشی منشیان و اهل علم به فارسی رسیده بیشمار است و عادتهای زیانباری که اینگونه رفتار با زبان در ما پدید آورده سبب شده است که زبان فارسی نتواند نیازهای تازۀ خود را چنانکه باید برآورد. باز برای مثال، هنگامی که هضم وهاضمه جای گواردن و گوارش را میگیرد، یعنی رفته رفته چنان جا را برای این فعل درست و زیبا و کارآمد فارسی تنگ میکند کهاندک - اندک غریب به نظر میآید یا واژه «شیکی» که فقط برای بازیهای شیک زبانی باید نگاه داشت، همراه آن دیرگوار و زودگوار و خوشگوار و بدگوار و گوارا و گواردنی و ناگوار جای خود را به ترکیبهای زشت و ناهنجار و سترونی مثل «سوءهاضمه» و «سهل الهضم» و «بطیء الهضم» میدهند و آنگاه دیگر نمیتوانیم، مثلا برای واژهای مثل Dispepsia واژۀ کهن و درست و دقیق «دژگواری» را زنده کنیم. امروز اگر پزشکی در نوشتۀ خود بنویسد «بدگواری» به جای «سوءهاضمه» چه بسا فضلا گمان کنند که این شخص «سوء نیتی» دارد و برای خراب کردن «زبان حافظ و سعدی» توطئهای ترتیب داده است، در حالی که خون هزاران واژۀ خوب، ساده، درست، و سودمند فارسی از اینگونه به گردن دستهای «فضل» و «سواد» است که اینها همه را به کشتارگاه فرستاده و زبانی زمخنت و بینفس و لنگ برایمان ساخته است.
باری، چنانکه گفتیم، مشکل زبان فارسی این نیست که با عربی آمیخته است. بسیاری زبانها با هم آمیختهاند،بلکه آنست که این آمیختگی چنان بیحساب - و - کتاب بوده است که دستگاه صرفی زبان فارسی را از کار انداخته و این انبوه واژههای عربی که تنها دانش فروشی اهل قلم و قرتی بازی منشیانه مسوول ورود بیشینۀ آنهاست، همچنان با چپیۀ عقال خود در کوچه و بازار زبان فارسی میگردند و رابطۀ شان در طول چند صد سال با واژههای فارسی همان رابطۀ عربان با موالی ایرانی بوده است. یعنی واژههای فارسی باید در برابر ایشان «پیاده» باشند، چنانکه هر جا که یک از موالی ایرانی سواره با یک عرب برخورد میکرد میبایست اسب خود را فوری پیشکش او کند ! همین سوار بودن واژههای عربی و تو - سری - خور بودن واژههای فارسی در طول چند قرن سبب شده است که دستگاه گوارشی (یا صرفی) این زبان از کار بیفتد و این زبان نتواند یک واژۀ تازه را مثل هر زبان زنده و طبیعی در دستگاه گوارشی خود به مایهای از آن خود واگرداند. مثلا نتواند از آن فعل بسیط بسازد و از فعلش اسم و از اسمش صفت یا از صفتش اسم و قید و نتواند پیشوندها و پسوندهای خود را سر آنها بچسباند. این کارها خلاف عادتهای زبانی ما بویژه زبان «فاضلانۀ» ماست.
ما نمونههای فراوان از نثرهایی داریم که در آنها خواسته و دانسته یکایک واژههای فارسی و بویژه فعلهای فارسی رابرداشتهاند و به جای آن واژههای عربی و فعلهای ترکیبی ناهنجار گذاشتهاند. چه بسا از نظر بسیاری با این کار هیچ حادثۀ مهمی روی نداده باشد، چه ما به جای یکدسته از واژهها با دسته دیگری آنچه را که میخواهیم بیان میکنیم و حتا کسانی هستند که این دگرگونی را حاصل دگرگشت «طبیعی» زبان بدانند. اما، به عکس، در اینجا حادثۀ مهمی روی داده است و آن عبارت از اینست که دستگاه واژه سازی زبان فارسی که با ترکیب، واژه میسازد از کار افتاده است. برای مثال، هنگامی که «استعمال کردن» جای «به کار بردن» را میگیرد، ما از داشتن «کاربرد» بیبهره میشویم، یعنی از یک واژۀ کوتاه و رسا که با فعل خود رابطۀ ساختی و معنایی روشن و دقیق دارد (و به یاد آوریم که ما این واژه را از صدقۀ سر زنده کردن به کار بردن در این اواخر داریم) و به جای آن باید عبارت ناهنجار «مورد استعمال» را به کار بریم. (برای مثال نگاه کنید به نثر خواجه نصیر طوسی در اخلاق ناصری، با آن زبان قلنبۀ اهل مدرسه که زبانی است از آن دست که گفتیم، که شاید هیچ ترکیب درست و کوتاه فارسی در آن نتوان یافت و همه جا عبارتها جای واژهها را در آن گرفتهاند). نتیجۀ چنین رفتاری با زبان آنست که عبارتها جای کلمهها را میگیرند و زبان درازگو و دست - و - پاگیر و بیدقت میشود و آنوقت شکوه میکنند که فارسی زبانی رسا نیست، یعنی عیب کار خود را بر زبان میگذارند.
در هر زبان سالم و پابرجا میباید در اساس میان فعلها و اسمها و صفتها رابطۀ ساختی و معنایی روشن و دقیق وجود داشته باشد و اگر چه در هر زبان طبیعی استثناها بر قاعده فراوان است، اما قاعدههای اساسی زبان میباید تنۀ اصلی آن را بر سر پا نگه دارند و استثناها بیشتر زیب - و - زیور شاخ - و - برگهای آن باشند، اما در زبان فارسی راه - و - رسم منشیانه اساس قاعدههای زبان را ویران کرده و به ریشهها آسیب رسانده است. عادتهای چند صد سالۀ ما در زمینۀ زبان نثر مانع از آنست که هنوز حس کنیم که کسی که «مورد هجوم قرار دادن» را به جای «تاختن» و «تاخت - و - تاز» به کار برد چه بلایی بر سر زبان فارسی آورد و همین گونه صدها مورد دیگر.
پس مسالۀ تعلق واژهها به زبان و بومی بودنشان از آن جهت اهمیت دارد که واژههای بومی بخوبی در دستگاه زبان میگردند و با یکدیگر جوش میخورند و زاینده هستند، اما واژههای «بیگانه» تا آنجا بیگانهاند که در دستگاه زبان برای خود جا باز نکنند و سترون بمانند. آنهمه واژههای عربی آب نکشیدهای که چه بسا فارسی زبانان جعل کردهاند و روح هیچ عربی از آنها خبر ندارد و تنها بیماری «سواد» و کژ طبعی منشیانۀ مسوول ورود آنها به زبان است، از آنجا که دستگاه صرفی و ترکیب ساز زبان را از کار انداختهاند و جای تکواژههای کوتاه و رسا را به عبارتهای قلنبۀ زشت و بیمعنا دادهاند، بیگانه هم نیستند بلکه حرامزادهاند. ولی آنهایی که به باروری زبان یاری میکنند، از هرجا که آمده باشند قدمشان روی چشم. برای مثال، هنگامی که ما «فهم» را از عربی میگیریم و از آن «فهمیدن» و «فهماندن» را میسازیم و مثل یک فعل طبیعی بسیط فارسی با آن رفتار میکنیم و افزون بر آن ترکیبهای صفتی و دیرفهم، خوش فهم، کندفهم، دشوارفهم و... را از آن میسازیم، این واژه نه تنها بیگانه نیست، بلکه بسیار هم خودی است و بسیار کارآمد و توانگر کنندۀ زبان. اما تفهیم و تفهّم و تفهیم کردن و تفهّم کردن سترونند و ویرانگر دستگاه زبان و با آنها نه تنها هیچیک از فعلهای بسیط را نمیتوان صرف کرد، بلکه هیچیک از آن صفتهای ترکیبی را نیز نمیتوان ساخت.
شاید بتوان در کل گفت که آنچه زبانها میتوانند به آسانی از یکدیگر وام بگیرند، اسمهاست، خواه اسم ذات خواه اسم معنی، اما فعلها میباید از آن ِزبان باشند، زیرا فعل در حکم سلسله پیهای زبان است و دست کم در مورد زبان فارسی ریشههای فعلها برای ساختن اسم و قید و صفت و انواع صورتهای ترکیبی کلمه اهمیت بیاندازه دارند و این کژطبعی منشیانه که با عمد و با جد تمام کوشیده است فعلهای عربی را به صورت فعل مرکب وارد فارسی و جانشین فعلهای فارسی کند به خیانتی بس بزرگ دست زده است و فقر فعل یکی از گرفتاریهای بنیادی زبان فارسی است. مثلا، هنگامی که «خلق کردن» را به جای «آفریدن» به کار میبریم و آنقدر به کار میبریم که این یک رفته - رفته از یاد میرود چه بلایی به سر زبان میآید؟ ساده ترینش آنست که شما از بازآفریدن میتوانید صفت فاعلی «بازآفرین» را به سادگی بسازید اما از «خلق کردن مجدد» مجبورید «خلق کنندۀ مجدد» را بسازید و آنگاه به یاد آورید آنهمه ترکیبهای اسمی و صفتی را که با ریشۀ «-آفرین» میتوانیم ساخت و اکنون نمیتوانیم، و این یعنی همان از یاد رفتن دستگاه صرفی و ترکیب ساز زبان و همۀ امکانات آن، یعنی سترون شدن زبان، یعنی نشستن عبارتهای دراز و زشت به جای تکواژههای کوتاه و خوشاهنگ و رسا و همچنین از دست دادن همۀ امکانات واژه سازی در آینده بر حسب نیازهای آینده.
بنابراین، گرایش به زنده کردن و دوباره به کار گرفتن واژههای فارسی تنها یک مسالۀ ذوقی نیست بلکه به نیاز ما به داشتن زبانی زایا نیز مربوط میشود و زبان زایا میباید دستگاه زاینده اش کار کند، و برای این کار باید به مایههای خود تکیه داشته باشد و آنچه را از بیرون میگیرد از آن خود کند.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- داریوش آشوری، بازاندیشی زبان فارسی (۲)، پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ پایگاه پژوهشی آریابوم، تارنما وابسته به "انجمن آريابوم"
[برگشت به بالا]