انسانشناسی
(بخش دوم)
تاریخچهی انسانشناسی
فهرست مندرجات
- کار میدانی
- انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی
- انسانشناسی امریکایی از دهه ۱۹۵٠
- انسانشناسی اروپایی از دهه ۱۹۵٠
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
گفتمان مدرن انسانشناسی در دهه ۱٨٦٠ تبلور یافت و با پیشرفت در زیستشناسی، زبانشناسی و باستانشناسی ماقبل تاریخ شکوفا شد. در کتاب منشا گونهها (The Origin of Species) (۱٨۵۹)، چارلز داروین تایید کرد که تمامی اشکال زندگی دارای تبار مشترک هستند. فسیلها بهطرز قابل اعتمادی بهقشرهای زمینشناسی خاصی ارتباط داده شدند و فسیل اجداد انسان جدید کشف شد، که معروفترین آنها اولین نمونه نئاندرتال بود و در سال ۱٨۵٦ از زیر خاک بیرون آورده شد. در سال ۱٨٧۱ داروین کتاب تبار انسان (The Descent of Man) را انتشار داد که در آن استدلال مینمود که انسان دارای اجداد مشترکی با میمونهای بزرگ افریقایی است. او ویژگیهای معین گونهی انسان، مانند اندازه نسبتا بزرگ مغز، را معرفی نمود و شرح داد که تفوق تکاملی گونهی انسان هوش و ذکاوت وی بود که سبب پیدایش زبان و تکنولوژی شد.
ادوارد برنت تیلور، انسانشناسِ پیشگام نتیجه گرفت همچنان که خرد افزایش مییافت تمدن نیز پیشرفت کرد. تمامی جوامع گذشته و امروز میتوانند در یک توالی تکاملی طبقهبندی شوند. گمان بر این بود که یافتههای باستانشناسی - که در یک سلسله مراتب جهانی واحد (عصر حجر، عصر مفرغ، عصر برنز و غیره) سازمان یافتهاند -، با مراحل سازمان اقتصادی از شکار و گردآوری تا شبانی، کشاورزی و صنعت مطابقت میکند. برخی مردم معاصر (شکارچی - گردآورندگان[۱] مانند ساکنان اولیه استرالیا و بوشمنهای صحرای کالاهاری یا گله دارانی مانند بادیهنشینان) بهعنوان انسانهای بدوی نگریسته میشدند که در اصطلاح تکاملی مراحلی از سیر تکامل را نشان میدادند که سایر جوامع آن را سپری کرده بودند. آنها مراحل اولیه تحول انسان را نشان میدادند، در حالی که جوامع صنعتی اروپای شمالی و ایالات متحده اوج دستاوردیهای بشری را بهنمایش میگذاشتند.
مباحث داروین - که بر طبق آن فرایند پیشرفت نهاد انسان غیر قابل اجتناب بوده و توسط توسعه عقلانیت تضمین میشد - بهمنظور نوشتن تاریخ جامع عصر روشنگری برگرفته شد. فرض بر این بود که پیشرفت فنآوری دائمی و مطابق با تحولِ درک جهان و اشکال اجتماعی آن است. تیلور این دیدگاه را اینگونه ترقی داد که تمامی مذاهب در باور بهروح دارای منشا یکسان هستند. مراسم نخستین مذهبی مراسم قربانی بود که بهعنوان راهی برای تغذیه این ارواح برگزار میشد. ادیان مدرن برخی از این ویژگیهای اولیه را حفظ کردند، ولی همچنان که انسان خردمندتر و در نتیجه منطقیتر میشد خرافات بهتدریج تصحیح گشته و سرانجام ترک خواهند شد. جیمز جورج فریزر یک فرایند رو به جلو و جهانی را فرض کرد که از ایمان بهسحر و جادو از طریق باور بهمذهب آغاز شده و در نهایت بهدرک علوم ختم میشد.
جان فرگوسن مک لنان، لوییس هنری مورگان و دیگر نویسندگان استدلال نمودند که توسعهی نهادهای اجتماعی بهصورت موازی است. انسانهای اولیه از نظر امور جنسی بی قید بودند (برای مثال زمانی که میمونهای افریقایی بودهاند) اما در برخی مراحل، پیوندهای خونی میان مادر و فرزند شناسایی شد و نزدیکی جنسی میان مادر و پسر ممنوع گشت. در گذر زمان اشکال محدودتری از جفتگیری معرفی شد و رابطه پدری شناخته شد. پیوندهای خونی از روابط محلی (territorial) بازشناسی شد و ساختارهای سیاسی مشخص در ورای دایره خانوادگی گسترش یافت. در نهایت ازدواج تک همسری بهتدریج شیوع یافت. همگام با این تحولات، پیشرفتهای فنی سبب رشد ثروت شد و ترتیباتی که مالکیت را تضمین میکرد و وراثت را قانونی مینمود اهمیت بیشتری یافت. در نهایت نهادهای مدرن مالکیت خصوصی و سیستمهای سیاسی ارضی همراه با خانوار هستهای گسترش یافتند.
انسانشناسی جایگاه خود را در کشورهای آلمانی زبان بهعنوان جایگزینی برای تکاملگرایان[٢] انگلو - امریکایی تثبیت نمود. ریشههای علمی آن در جغرافیا و زبانشناسی بود و بهجای تاریخ انسان جهانی بهمطالعه سنتهای فرهنگی و تطابق با محدودیتهای زیست محیطی محلی اهمیت میداد. یک رویکرد انحصاری و تاریخی در پایان قرن نوزدهم در ایالات متحده توسط فرانز بوس (Franz Boas)، محققی که در آلمان آموزش دیده بود، اشاعه یافت. بوس با بدبینی نسبت بهتعمیم بخشیِ تکاملی، از رویکرد اشاعه[٣] حمایت نمود. جوامع یا فرهنگها بهجای تغییر تدریجی در مراحل ثابت فکری، اخلاقی و فنی، بهطور غیر قابل پیشبینی در نتیجهی مهاجرت یا اقتباس کردن تغییر نمودند.
[↑] | کار میدانی |
---|
نخستین نسل انسانشناسان بهمنظور جمعآوری اطلاعات قومشناسی، بر دیگران - مبلغان مذهبی محلی و فرمانداران استعماگر و غیره - تکیه داشتند و اغلب تحت هدایت پرسشنامهای بودند که توسط نظریهپردازان شهری صادر شده بود. در اواخر قرن نوزدهم، چندین سفر قومشناسی اغلب توسط موزهها ترتیب داده شد. بر طبق گزارشاتی که از این منابع متعدد بهدست آمده است، نظریهپردازان یافتهها را در چارچوبهای قابل مقایسهای تطبیق میدهند تا روند تکاملی تحول را شرح داده یا روابط تاریخی محلی را ترسیم کنند.
اولین نسل انسانشناسانی که بهطور حرفهای آموزش دیده بودند، خود شروع بهانجام کارهای میدانی فشرده و متمرکزی در اوایل قرن بیستم نمودند. همچنان که پژوهشگرانی که بهلحاظ نظری آموزش دیده بودند، بهتنهایی آغاز به گذراندن دورههای زمانی طولانی در میدان پژوهش - برای مثال یک جزیره منفرد یا یک جامعه قومی خاص - نمودند، هدف پژوهش تغییر کرد. دیگر هدف تعیین و فهرست کردن آداب سنتی نبود. پژوهشگران میدانی آغاز بهثبت فعالیت انسان در رابطه با شغل روزانهی آنها کردند. برای دستیابی بهاین اصول دیگر نیازی بهمصاحبه با مقامات محلی نبود. پژوهشگران میبایست مردم را بهگونهای که متوجه آنها نیستند در حین فعالیت مشاهده میکردند، تا بهآنچه که بهیکدیگر میگویند گوش فرا دهند و در فعالیتهای روزانهی آنها مشارکت کنند. مشهورترینِ این مطالعات قومشناسی متمرکز بین سالهای ۱۹۱۵ و ۱۹۱٨ توسط برانیسلا کاسپر در جزایر تروبریاند (اکنون جزایر کیریوینا) در سواحل جنوب شرقی گینه نو انجام شد و تک پژوهش او در تروبریاند - که در بین سالهای ۱۹٢٢ و ۱۹٣۵ انتشار یافت - استانداردهای جدیدی را برای گزارش قومشناسی پدید آورد.
این مطالعات میدانی جدید، تغییر تمرکزی از گرایشهای تکاملی و تاریخی قرن نوزدهم در مبانی نظری را بازتاب داده و آن را تسریع کرد. با تاثیر از نظریههای اجتماعی امیل دورکیم و نظریههای روانشناختی ویلهلم وونت و دیگران، هدف نهایی دیگر کشـف سـرچشـمههای نخسـتین رسـوم غـربی نبـود، بلکه توصـیف اهـداف و مقاصـدی بـود که توسـط نهـادهایی خـاص یا بـاورها و عـادات مذهـبی بهکار میرفـت. مالینوسـکی توضـیح داد که جـادوی تروبریانـد تنـها کمبـود علـم نبـود. عملکـرد بـاغ جادویـی[۴] حفظ اعتماد بهنفس باغبانانی بود که سرمایهگذاری آنها تضمین شده نبود. هم دانشکدهای او رادکلیف - براون یک شیوه استدلال جامعهشناختیتر و دورکیمیتری اتخاذ کرد و توضیح داد که برای مثال عملکرد ستایش نیاکان حفظ اعتبار پدران و پدر بزرگان و حمایت از دعوی پشتیبانی از خانواده است. شاید تاثیرگذارترین توصیف جامعهشناختی از نهادهای اولیه، نقل مارسل موس از تبادل هدیه باشد، که با مثالهایی از عرفهایی گوناگون چون چرخه مبادله حلقه کولا (kula ring)[۵] در جزیرهنشینان تروبریاند و جشن عمومی کواکى یوتل (Kwakiutl) در سواحل اقیانوس آرام در امریکای شمالی تصویر شده است. موس استدلال کرد که ظاهرا اشکال نامعقول مصرف اقتصادی زمانی قابل فهم میشود که آنها بهدرستی درک شوند، مانند طریقههای رقابت اجتماعی که توسط قوانین فراگیر و سختگیرانهی مقابله بهمثل تنظیم شدند.
[↑] | انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی |
---|
انسانشناسی مشخصاً اجتماعی یا فرهنگی در دههی ۱۹٢٠ پدیدار شد. این شاخه بهجای زیستشناسی انسانی و باستانشناسی، با علوم اجتماعی و زبانشناسی مرتبط بود. در بریتانیا انسانشناسان اجتماعی بهطور ویژه خود را جامعهشناسانی نسبی (تطبیقی) محسوب میکردند، ولی فرضیات همچنان بر این بود که انسانشناسان در وهلهی اول با مردم اولیه سر و کار دارند، و در عمل راههای تکامل اندیشه اغلب ممکن است تحت استدلالات کارکردگرایانهای درک شوند که غیر تاریخی مینماید. در دهههای ۱۹٣٠ و ۱۹۴٠ جریانی از تک پژوهشها و مطالعات تطبیقی پدیدار شد که ساختارهای اجتماعی را که جوامع قومی خوانده میشدند، توصیف و طبقهبندی مینمود. در سیستم سیاسی افریقایی (۱۹۴٠)، مایر فورتس و ادوارد ای. اونس ـ پریچارد یک طبقهبندی سهتایی از سیستمهای حکومتی افریقایی پیشنهاد دادند. برخی جوامع افریقایی (برای مثال بوشمنها) بر طبق پیوندهای خویشاوندی سازماندهی شدند. جوامع دیگر (برای مثال قبیله نوئر و تالنسی) بخشهایی از گروههای نژادی، و هریک همراه با یک قلمروی ارضی بودند. نهایتاً ایالاتی بر مبنای قلمرو زمینی وجود داشتند (مانند ایالات تاسوانا از افریقای جنوبی و کنگو از افریقای مرکزی و یا امارات شمال غربی افریقا)، که در آنها خویشاوندی و تبار بر اساس روابط خانوادگی معین میشد. گروههای خویشاوندی توسط جستجوی غذا گذران زندگی میکردند، جوامعِ مبتنی بر تبار و نژاد اغلب دامدار بودند و ایالات کشاورزی، دامداری و تجارت را با یکدیگر میآمیختند. در واقع تحولی از مراحل تکاملی بهسوی یک طبقهبندی همزمان از گونهها وجود داشت. گرچه گمانهزنی در رابطه با سرچشمهها سست شدند، ولی پیدا بود که انواع میتوانستند دوباره بهسادگی در یک توالی زمانی از سادهترین تا پیچیدهترین نوع خود نظام یابند.
تلاشهای مشابهی برای طبقهبندی نظامهای خویشاوندی و ازدواج وجود داشت که مشهورترین آنها متعلق بهکلود لوی - استراوس، انسانشناس فرانسوی بود. او در سال ۱۹۴۹ یک طبقهبندی از سیستمهای ازدواج در مکانهای گوناگون را، مجددا در چارچوب یک سیر تکاملی مطلق، ارائه نمود. لحظات بحرانی این سیر تکاملی معرفی زنای با محارم بود که مردان را بهتبادل خواهران و دختران خود با مردان دیگر ملزم مینمود تا بتوانند برای خود و پسرانشان همسر اختیار کنند. این مبادلات زناشویی بهنوبه خود گروههای خانوادگی را بههم متصل نمود و بهاجتماعات تبدیل کرد. در اجتماعاتی که توسط نظام ابتدایی خویشاوندی و زناشویی (آنچه لوی- استراوس مینامد) سازماندهی شدند، واحدهای اجتماعی اصلی گروههایی با تبار برون همسری بودند. او سکنهی اولیه استرالیا را بهعنوان شناخته شدهترین نمونه از یک سیستم ابتدایی ارائه کرد، در حالی که بیشتر جوامع با سیستم خویشاوندی پیچیده در جهان مدرن و در تمدنهای پیچیده یافت میشدند.
[↑] | انسانشناسی امریکایی از دهه ۱۹۵٠ |
---|
در ایالات متحده یک مکتب «فرهنگ –و- شخصیت» توسعه یافت که بیشتر بهجنبشهای نوین در روانشناسی نزدیک بود (بهویژه روانکاوی و روانشناسی گشتالت). تحولات بعدی در علوم اجتماعی به پدیدار شدن یک پروژهی بین فرهنگی پوزیتیویستی بههمراهی جورج پیتر مرداک در دانشگاه ییل منجر شد، که روشهای آماری را برای یک نمونه از فرهنگهای جهان بکار گرفت و برای استقرار روابط کارکردی میان اشکال ازدواج، سیستمهای نژادی، روابط مالکیتی و سایر متغیرها تلاش نمود. تحت تاثیر نظریه پرداز اجتماعی آمریکا، تالکوت پارسونز، انسانشناسان دانشگاههاروارد بهپروژههای تیمی همراه با جامعهشناسان و روانشناسان جذب شدند. آنها در چارچوب یک علم اجتماعیِ میان رشتهای، بهتدریج بهعنوان متخصصان مطالعهی فرهنگ مورد توجه قرار گرفتند.
در دهههای ۱۹۵٠ و ۱۹٦٠، ایدههای تکاملگرایانه رواج تازهای در انسانشناسی امریکا یافتند، یعنی جایی که چالشی را در برابر نسبیتگرایی و دلبستگی تاریخی مکتب انسانشناسی بوس[٦] شکل دادند. برخی از تکاملگرایان جدید (که توسط لسلی وایت رهبری میشدند) قلمرو فراموش شدهی نظریهی اجتماعی ویکتوریایی را اصلاح نموده و برای تاریخ جهانیِ منسجمی از تحول انسان، که از یک پایه ابتدایی مشترک آغاز شده و از طریق یک سلسله مراحل تکامل مییافت، دلیل میآوردند. هرچه یک جامعه توسعهیافتهتر باشد سازمان آن پیچیدهتر بوده و انرژی بیشتری مصرف میکند. وایت باور داشت که مصرف انرژی میزانی برای سنجش پیشرفت فرهنگ است. گرایش دیگری که توسط جولیان استیوارد هدایت میشد بیشتر در باره گونهای از تکاملگرایی که گرایشی داروینیتر داشت، گفتگو میکرد. عملکردهای فرهنگی میبایست بهعنوان شیوههای انطباق با چالشهای محیطی ویژه تلقی میشدند. استیوارد که بیش از وایت درباره الگوهای سنتی تکاملِ نژادی بدبین بود، مطالعهی فرایندهای تکاملی خاص در نواحی فرهنگی پایدار را، که در آنها جوامع با یک منشا مشترک در محدودیتهای زیست محیطی مشابهی قرار داشتند، خواستار شد. شاگردان وایت و استیوارد مانند مارشال سالینز (Marshall Sahlins)، بار دیگر سوالات تکاملی کلاسیکی را درباره منشا دولت و نتایج پیشرفتهای تکنولوژیکی مطرح ساختند.
توسعه نهادی انسانشناسی در اروپا بهشدت تحت تاثیر وجود امپراتوریهای خارجی قرار داشت و پس از جنگ جهانی دوم انسانشناسان در برنامههای توسعهی کشورهایی که جهان سوم نامیده میشدند، جذب شدند. در ایالات متحده انسان شناسان بهشیوهای سنتی مردم بومی امریکای شمالی و مرکزی را مورد مطالعه قرار دادند. هرچند در طول جنگ جهانی دوم آنها برای بکار گیری تخصص خود در کمک بهاقدامات جنگی همراه با سایر متخصصان اجتماعی فراخوانده شدند. همچنان که ایالات متحده پس از جنگ بهطور فزایندهای در جهان نفوذ مییافت، تخصص بهصورت انفجاری رشد کرد. در دهههای ۱۹۵٠ و ۱۹٦٠ مطالعات میدانی مهمی توسط قوم نگاران امریکایی که در اندونزی، شرق و غرب افریقا، و سایر جوامع دریاهای جنوب کار میکردند، صورت پذیرفت (نواحی یاد شده در نتیجهی جنگ در اقیانوس آرام تحت کنترل مستقیم و غیر مستقیم امریکا آورده شده بودند).
در نگاه برخی منتقدان، انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی در واقع در حال تبدیل شدن بهیک دانش اجتماعی غربی بود که در مطالعهی جوامع استعماری و پسااستعماری تخصص مییافت. جنگ در ویتنام انتقادات وارد بر دخالت امریکا در جهان سوم را تقویت نمود و بهیک تغییر رادیکال در انسانشناسی امریکا سرعت بخشید. درباره پروژهی مدرنیزه کردن دولت جدید که پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد، یک سرخوردگی عمومی بهوجود آمد و بسیاری از انسانشناسان امریکایی آغار بهفاصله گرفتن از علوم اجتماعی کردند.
انسانشناسی امریکایی میان دو گرایش ذهنی تقسیم شد. یک مکتب با الهام از تحولات مدرن در ژنتیک، بهدنبال عوامل بیولوژیکی فرهنگهای انسانی و در صدد احیای اتحاد سنتی میان انسانشناسی فرهنگی و انسانشناسی بیولوژیکی بود. مکتب دیگر بر این امر پافشاری میکرد که انسانشناسی فرهنگی باید هدف تفسیر فرهنگهای دیگر را داشته باشد، نه اینکه قوانین تحول فرهنگی یا ادغام فرهنگی را جستجو کند، و در نتیجه این انسانشناسی باید جایگاه خود را در علوم انسانی - نه در علوم زیستشناسی و یا علوم اجتماعی - تعیین نماید.
کلیفورد گریتز با نفوذترین حامی انسانشناسی تفسیری بود. این امر سبب دوری گزینی از چارچوب زیست شناختی شرح و تفسیر و عدم پذیرش شیفتگیِ جامعه شناختی یا روانشناختی شد. قوم نگار در صدد بود که بر ارتباطات نمادی تمرکز کند و در نتیجه آیینها و دیگر نمایشهای فرهنگی تبدیل بهکانون اصلی پژوهش گردید. تعابیر جامعه شناختی و روانشناختی بهسایر رشتهها واگذار شد. در نسل بعدی یک تفسیر کاملا نسبی گرایانه از برنامه گریتز نفوذ پیدا کرد. استدلال میشد که اجماع فرهنگی کم است و بنابراین چنین تفسیرهایی جانبدارانه هستند. محدودیتهای فرهنگی، موقت و نامعلوم و هویتها شکننده و ساختگی هستند. در نتیجه قوم نگاران باید طیف گوناگونی از صداهای ناسازگار را ارائه دهد، نه اینکه سعی بر معرفی یک دیدگاه فرهنگیِ ظاهرا بهنجار و اصولی داشته باشد. مختصراً، این یک خیال خام بود که مطالعات قومنگاریِ بیطرفی میتوانست ارائه شود و مقایسههایی قابل اعتماد صورت پذیرد.
[↑] | انسانشناسی اروپایی از دهه ۱۹۵٠ |
---|
برنامه علوم اجتماعی در اروپا مسلط باقی ماند، هرچند توسط گرایشی جدید بهتاریخ اجتماعی تجدید حیات شد. برخی از دانشمندان علوم اجتماعی اروپا در تفکرات اجتماعی پیشگام شدند که در میان آنها پیر بوردیو، ماری داگلاس، لوییس دومونت، ارنست جلنر و کلود لوی - استراوس بهچشم میخورند. در جاهای دیگر بهویژه در برخی از کشورهایی که در امریکای لاتین، آسیا و افریقا مستعمره بودند، سنتهای محلی انسانشناسی جایگاه خود را تثبیت کردند. در حالی که انسانشناسان در این کشورها بهتحولات نظری در بنیاد سنتی و مرسومِ رشته علاقهمند بودند، در عین حال نسبت بهسایر جریانهای فکری نیز رویکردی باز و منعطف داشتند، چرا که آنها عموما در بحثهایی با متخصصان سایر رشتهها در باره تحولاتِ کشورهای خود شرکت میجستند.
پژوهشهای تجربی بر خلاف تنوع نظری رونق یافتند. در این زمان بهطور معمول کارهای میدانیِ بلند مدت توسط بررسیهای تاریخی حمایت میشد و قومنگاری توسط بسیاری از متخصصان بهعنوان فعالیت اصلی انسانشناسی اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفت. در نیمه دوم قرن بیستم، کانون توجه قومنگاری در انسانشناسان بهطور قاطعانهای تغییر کرد. ابتدا تمرکز بر روی انسانهای اولیه بود. سپس قومنگاران در مطالعهی جوامع جهان سوم شامل دهکدهها و شهرهای پیچیده آسیا تخصص یافتند. از دههی ۱۹٧٠ کارهای میدانی در جوامع اروپایی و میان اقلیتهای قومی، جوامع کلیسایی و سایر گروهها در ایالات متحده بهطور فزایندهای بهکار بسته شد. در جوامع استعماری پیشین، انسانشناسان محلی پژوهشهای قومنگارانه را حکمفرما کردند و رهبران جامعه بهطور روز افزونی بر کنترل دستور کار پژوهشگران میدانی اصرار ورزیدند.
شاید جالب توجهترین تحولات فکری در ورای جریان اصلی قابل یافت بود. تخصصهای جدید پدید آمد، بهویژه انسانشناسی زنان در دههی ۱۹٧٠ و در دهههای بعدی انسانشناسی پزشکی، انسانشناسی روانشناسی، روانشناسی دیداری، روانشناسی موسیقی و رقص و انسانشناسی جمعیتی. انسانشناسی قرن بیست و یکم دانشی جهانی و دارای مراکز متعددی است و بهطور کامل در موطن و در زمره علوم زیستشناسی، علوم اجتماعی و یا علوم انسانی قرار ندارد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط محمد محمدی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- جامعهی شکارچی - گردآورنده (به انگلیسی Hunter-gatherer) جامعهای است که اصلیترین روش معیشت آن تغذیه مستقیم از گیاهان خوراکی و حیوانات حیات وحش است. این جامعه در جستجوی گیاه و در پی شکار حیوان است و تلاش مهمی در پدید آوردن کشتزار یا اهلی کردن حیوانات نمیکند. بین پنج تا هشتاد درصد از طعام این جامعه از طریق جمعآوری فراهم میشود. مرز بین جامعه شکارچی - گردآورنده و جوامعی که با تکیه بر اهلیسازی در عصر کشاورزی، چوپانی و نوسنگی زندگی میکردند چندان مشخص نیست، مانند بسیاری از جوامع معاصر که از هر دو روش برای تثبیت جمعیت خود بهره میجوید.
[ ٢]- تکاملگرایی منسوب بهدیدگاه زیستشناسی در بحث تکامل است، بهویژه بهایدهی فراگیری در قرن نوزدهم اشاره دارد که بر طبق آن موجودات زنده ذاتا موظف بهبهبود خویش هستند و این تغییرات مترقی و رو به جلو بوده و طی وراثت ویژگیهای اکتسابی بهوجود میآیند.
[٣]- گروهی از انسانشناسان اتریشی - آلمانی که توسط فریتز گربنر و ویلهم اشمیت هدایت میشدند، نظریه تکاملگرایی قرن نوزدهم را رد کردند؛ بر این مبنا که تعدای اندکی از فرهنگهای پایه تمامی جوامع بعدی را تحت تاثیر قرار دادهاند. این اشاعه یا گسترش ویژگیهای فرهنگی بهعنوان نیرویی بنیادی در تحول انسان شناخته شد. یک اشاعهگرا باور دارد که با تحلیل رفتار و ابعاد فرهنگی یک جامعه میتواند تشخیص دهد که این جامعه مدنیت خویش را از کدام فرهنگ پایهای اقتباس نموده است.
[۴]- «باغهای مرجان و جادوی آنها» یا «مطالعهی شیوههای خبش زدن خاک و آداب کشاورزی در جزایر تروبریاند» نام کتابی از مالینوسکی و مطالعه قومشناسی سه گانهی وی درباره زندگی جزیرهنشینان تروبریاند است. این مطالعه بر شیوههای زراعتی که جزیرهنشینان تروبریاند توسط آن سیبزمینی، موز، خرما و ... پرورش میدادند تمرکز دارد. وی در این پژوهش شرح میدهد که باغهایی که این جزیرهنشینان در آن غذا پرورش میدادند نه تنها یک محیط کارکردی، بلکه اثری هنری است.
[۵]- کولا که تحت عنوان مبادله کولا یا حلقه کولا نیز شناخته میشود یک سیستم مبادلهی تشریفاتی است که در ایالت میلن بی (Milne Bay) در پاپوآ گینه نو انجام میشود.
[٦]- مکتب انسانشناسی بوس بر مبنای تعالیم و نوشتههای فرانز بوس شکل گرفته است. این مکتب انسانشناسی فرهنگ را بهعنوان کلید اصلی در درک نژاد و قومیت میشناسد.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ آدام جی. کوپر، انسانشناسی (۲)، ترجمهی زهره دودانگه، سایت اینترنتی انسانشناسی و فرهنگ؛ مقاله بهصورت زیر ارجاع داده شود:
□ MLA Style: "anthropology." Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite. Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.
□ APA Style: anthropology. (2010). Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite. Chicago: Encyclopædia Britannica.