جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

مسئله خدا در شورای نیقیه

از: جان کورتنی موری[۱] (John Courtney Murray)؛ برگردان از: هدایت‌ علوی‌تبار

خداشناسی در مسیحیت

مسئلۀ خدا در شورای نیقیه


فهرست مندرجات

[غرب‌شناسی][مسیحت‌پژوهی]



[] مسئلۀ خدا در شورای نیقیه

در مسیحیت، مسئلۀ خدا عبارت بود از مسئلۀ رابطۀ لوگوس (Logos) (کلمه، پسرخدا) با پدر. برای اینکه این مسئله را به‏‌طور کامل دریابیم، باید به سه جزئی توجه کنیم که مفهوم مسیحی از خدا در قرن سوم، چهارم و پنجم میلادی از آنها تشکیل شده بود. اولین جزء، میراث عهد عتیق[٢] بود؛ یعنی اینکه فقط یک پروردگار وجود دارد که خدای زنده و قدوس (Holy one) است، در میان قوم خود پنهان است و از طریق وجود فعال خویش در تاریخ این قوم شناخه می‏شود. جزء دوم، میراث عهد جدید است[٣] بود؛ یعنی اینکه همان خدای واحد عهد عتیق، پدر پروردگار عیسی مسیح است. پدر، خدای علی‌الاطلاق (the God) است، یعنی خدا با حرف تعریف معین (به یونانی: ho theos)؛ او خدای واحد است، همان‏گونه که مسیح پروردگار واحد است. در اعتراف اولیه به ایمان که قدیس پولس[۴] ثبت کرده، چنین آمده است: «ما را یک خداست، یعنی پدر که همه چیز از او[به وجود می‏آید] و ما به‌سوی او [بازگشت می‏کنیم‏]؛ و یک پروردگار، یعنی عیسی مسیح که همه چیز به‌وسیله او [به وجود می‏آید] و ما به وسیله او [به‌سوی پدر بازگشت می‏‌کنیم‏]» (نامه اول به قرنتیان ٦: ٨؛ افعال حرکتی فقط به‏طور ضمنی در این متن وجود دارند). جزء سوم، میراث مشترک عهد عتیق و عهد جدید بود که به‌نحوی می‏‌توان آن را میراث خود عقل بشر نیز دانست. [براساس این جزء،] خدای واحد، به‌عنوان خالق جهان، پروردگار جهان است و به‌عنوان حاکم تاریخ، پروردگار نیز محسوب می‏شود. این پروردگار واحد با کل قلمرو خلقت خود، چه جهانی و چه تاریخی، تمایز اساسی دارد. قدرت او در مرتبه‏‌ای کاملا متفاوت با مرتبه نیروهایی است که بر جهان مادی یا روند زمانی اثر می‏گذارند. در تصور عرفی، او فراتر از جهان و بیرون از زمان است. در ایجاد باید متذکر شد که تفکر مبتنی بر کتاب مقدس، مانند تفکر اولیه به‌طور کلی، میان قدرت و ذاتی که در پس آن قرار دارد یا میان عمل و قدرتی که در پس آن وجود دارد، یا هیچ‏گونه تفاوتی قایل نمی‏شد و یا تفاوت اندکی قایل می‏شد. تا آنجا که مفهوم وجود را اصلا می‏شد تصور کرد این مفهوم به‌عنوان مفهومی متشکل از قدرت و عمل تصور شده بود.

این میراث مشترک، در مفهوم خدا به عنوان‏ Pantokrator مندرج بود. ما این کلمه یونانی را(که از ترجمه هفتاد[۵]، یعنی ترجمه یونانی اسکندرانی از کتاب مقدس عبری، گرفته شده است)«قادر مطلق» (the Almighty) ترجمه می‏کنیم؛ و از این کلمه، مفهوم قدرت مطلق را می‏فهمیم، یعنی قدرتی که هیچ حد و مرزی ندارد: «خدا می‏تواند هر کاری انجام دهد»اما این مفهومی پس-آگوستینی[٦] است. بنی اسرائیل و مسیحیان اولیه، معنایی عینی‏تر از آن می‏فهمیدند: «خدای قادر مطلق هر کاری انجام می‏دهد». این جمله بر فعلیت قدرت دلالت دارد، یعنی بر این حقیقت که عمل خدا، چه خلقت و چه مشیت او، فراگیر است و به کل جهان طبیعت و عالم انسانی گسترش می‏یابد و همه امور، چه جهانی و چه تاریخی، را در برمی‏گیرد.

امروزه هنگامی که می‏خواهیم میراث مشترک میان عهد عتیق، عهد جدید و سنت عقلی را بیان کنیم، از اصطلاح توحید (monotheism) استفاده می‏کنیم. معنای ضمنی این اصطلاح، معنایی ایستا یا وجود شناختی است. اما مسیحیان اولیه، اصطلاح حکومت واحد (monarchy) را به‌کار می‏بردند. این یک اصطلاح تخصصی (technical) الهیاتی (theological) است و معنای ضمنی آن، معنایی پویا یا تاریخی است. برای مثال، هنگامی که دیونوسیوس رمی (Dionysius of Rome) (متوفی حدود ٢٦٠ میلادی) از «ارجمندترین موعظه کلیسا درباره خدا، یعنی حکومت واحد» سخن می‏گوید، منظورش نظریه سنتی یهودی و مسیحی درباره قادر مطلق است؛ یعنی اینکه خدای واحد قدرت متعالی و فراگیر است و فعالانه بر همه چیزی حکومت می‏کند. همین نظریه حکومت واحد بود که بهتقویت فعالانه بر همه چیز حکومت می‏کند. همین نظریه حکومت واحد بود که به‌تقویت مجادله مسیحیت بر ضده دوگانه‌انگاری مانوی[٧]، نفس عالم رواقی[٨]، مثال خیر افلاطونی[۹]، ملأ اعلای گنوسی[۱٠] و همه الهیات‏‌های باطل یا معیوب دیگر منجر شد. این نظریه، که پررمز و راز و بهت‏‌آور بود، پیچیدگی‏هایی را به‌وجود آورد و این پیچیدگی‏ها از داده‏‌های (data) مسیحیت، که عمدتا سه تا بودند، جدایی‏‌ناپذیر بود

اول، همان‏گونه که اندکی پیش از دیونوسیوس نقل شد، نظریه حکومت واحد خدا - یعنی اینکه فقط یک قادر مطلق وجود دارد - را باید به‌عنوان آموزه راستین کلیسا پذیرفت. دوم، عیسی مسیح، پروردگار، یعنی قادر مطلق است و باید این را نیز به‌عنوان آموزه راستین کلیسا پذیرفت. سوم، که باید به‌آن نیز، به‌اندازه دو مورد قبل، معتقد بود، عبارت از حقیقتی است که در هر صفحه از انجیل آشکار است، یعنی اینکه مسیح، که قادر مطلق است پسر خدا است؛ او از پدر و در نتیجه غیر از پدر است، پدری که خدای علی‌الاطلاق و قادر مطلق است. این داده‏های دینی که از یک راز خبر می‏دهند، باعث بروز مسئله‏‌ای نیز می‏‌شوند. موضوع روشن است: چگونه باید آموزه کهن حکومت واحد را پذیرفت تا به‌آموزه جدید مبنی بر اینکه مسیح، یعنی پسر پدر و کلمه، به‌اندازه پدر قادر مطلق است، خدشه‏‌ای وارد نشود؟ این مسئله خدا در شورای نیقیّه بود، یعنی مسئلۀ ‏[نقش‏] لوگوس، پسر، در حکومت واحد الهی. این مسئله از لحاظ صوری در مرتبه شناخت الهیاتی قرار می‏گیرد نه در مرتبه وجود دینی.

در اینجا نمی‏توان حتی شرح مختصری ارائه داد از جدل فکری پیچیده‏ای که در نتیجۀ مواجهۀ متفکران مسیحی با مسئلۀ خدا، در اولین صورت مشخصا مسیحی خود، به‌وجود آمد. با این حال، من دو کوشش اصلی را که در جهت حل آن صورت گرفت، بیان می‏‌کنم: یکی کوشش ترتولیانوس[۱۱] (ح ٢٣-٢٢٢ - ح ۱٦٠)در غرب و دیگری کوشش اوریگنس[۱٢] (ح ۵۵-٢۵۴ - ح ٨٦-۱٨۵)در شرق.

ترتولیانوس مسئله را با استفاده از نحوه بیان انعطاف پذیری تخیل حل کرد. او دو تشبیه را به‏کار برد تا تبیین کند که چگونه پسر، پروردگار و قادر مطلق است و در عین حال حکومت واحد، واحد و نامنقسم باقی می‏ماند. تشبیه اول ترتولیانوس، زیست‏شناختی بود؛ او این تشبیه را از طبیعیات رواقی که در آن، ساختار جهان با تشبیه به‌یک موجود زنده (organism) تبیین می‏شد، گرفته بود. وی گفت حکومت واحد باقی می‏ماند اما در صورتی که آن را به‌مثابه یک موجود زنده در نظر بگیریم. پدر و پسر اجزای این موجود هستند اما خود این موجود نامنقسم و دارای قدرت واحد است. مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که سخن گفتن از خدا به‌عنوان یک موجود زنده به‌معنای استفاده از استعاره یا تشبیهی از جهان مادی است، در حالی که خدا هیچ شباهتی به‌جهان مادی ندارد. بنابراین، راه‏حل استعاری، مسئله را درست به‌همان صورت که بود، باقی می‏گذارد. استعاره موجود زنده، مسئله را در قالب یک تصویر خیالی از نو مطرح می‏کند اما استعاره، چه در اینجا و چه در هرجای دیگر، هیچ چیز را تبیین نمی‏کند.

تشبیه دوم ترتولیانوس، انسان‏شناختی بود. او گفت حکومت مطلق باقی می‏ماند اما در صورتی که پدر و پسر را در یک هماهنگی کامل میان ذهن و اراده با هم متحد بدانیم. مشکلی که در اینجا وجود دارد، انسان وارانگاری (anthropomorphism) است، یعنی تشبیهی که از عالم انسانی گرفته شده است. خدای واحد، یعنی پدر و پسر، هیچ شباهتی به‌دو انسان که از لحاظ روحی یکی هستند و در عمل مشترکی متحد شده‏اند، ندارد. پس در این تشبیه نیز مسئله همچنان حل نشده باقی می‏ماند. هر دو کوشش خیالپردازانه ترتولیانوس، دقیقا به‌این دلیل که خیالپردازانه هستند، با شکست واجه می‏شوند. آنها مسئله را به‌مرتبه تخیل منتقل می‏کنند، یعنی به‌جایی که هیچ راه حلی برای آن موجود نیست؛ زیرا این مسئله، در مرتبه تفکر وجود دارد.

در شرق، اوریگنس، که بزرگ‏ترین نابغه قرن سوم و شاید بزرگترین نابغه تاریخ بود، با این مسئله با نحوه بیانی والاتر برخورد کرد. او از مفهومی استفاده کرد که از رایج‏ترین فلسفه عصرش، یعنی مکتب افلاطونی میانه[۱٣]، گرفته بود. این مفهوم عبارت بود از مفهوم دوگانگی، و سر منشأ آن خود افلاطون بود. هم احد (the One) یا خیر، که الهی است وجود دارد و هم لوگوس که از احد صادر می‏شود و به‌عنوان مظهر خیر الهی از احد بهره‏مند است. بدین ترتیب، آموزه مسیحی پدر و لوگوس او بر اساس این طرح افلاطونی تفسیر می‏شود. پدر، خدای علی‏الاطلاق است و اوریگنس حرف تعریف معین ‏[the] را فقط برای او به‌کار می‏برد. لوگوس، خدای علی الاطلاق نیست؛ او فقط خدا است و خدا بودنش به‌واسطه صدور[۱۴] و بهره‏مندی، به‌معنای افلاطونی آن، است. بنابراین، لوگوس، به‌تعبیر اوریگنس، یک خدای«درجه دوم» است. او یک الوهیت تنزل یافته است؛ زیرا صدور، در تفکر افلاطونی، مستلزم مقداری تنزل در مرتبه وجودی است.

مطلب بسیار مختصری که بیان شد، پاسخ اوریگنس است به‌مسئله پیش - نیقیه‏ای در خصوص خدا، یعنی‏ [نقش‏] لوگوس در حکومت واحد. اما مشکل در اینجا است که این پاسخ، صورت مسئله را خراب می‏کند. در راه‏حل اوریگنس، لوگوس به‌عنوان خدایی فرعی تابع پدر است؛ او خدایی است که سزاوار این نام نیست و نمی‏توان نام خدا را به‌درستی بر او اطلاق کرد. ولی این مخالف صورت مسئلۀ در مسیحیت است که براساسا آن، لوگوس-پسر، کیریوس (Kyrios)، یعنی پروردگار است و نام خدا، یعنی قادر مطلق، را به‌معنایی الهی و تنزل نیافته با خود دارد.

باید بیفزایم که خود اوریگنس این نظریه مسیحیت را با پایبندی کامل و شور و حرارت بسیار اظهار کرد. اما او وظیفه دیگری را نیز به‌عهده گرفت که عبارتبود از ارائه شناختی الهیاتی از این نظریه. ناکامی او، مانند ترتولیانوس، در مرتبه شناخت بود. بدین ترتیب، بهترین ابراز فلسفی برای شناخت که در اختیار اوریگنس بود - یعنی نظریه صدور لوگوس از احد در مکتب افلاطونی میانه - در دست‏های او شکست. حاصل این شناخت صرفا نظریه تابع بودن لوگوس بود. این نظریه، شناختی از آموزه مسیحی درباره لوگوس به‌دست نمی‏دهد؛ زیرا لوگوس مسیحی تابع یا فرع پدر نیست و کوشش برای شناختن او به‌این نحو، به‌هیچ وجه به‌معنای شناختن او نیست. تأملات دلپذیر اوریگنس تأثیر زیادی در تفکر الهیاتی بعدی داشت؛ اما مسئله پیش-نیقیّه‏ای را پابرجا و همچنان در انتظار به‏وجود آمدن الهیاتی که با این مسئله متناسب باشد، باقی گذاشت.

در حقیقت، موضوع بدیل‏‌ها (alternatives) که برای فهم مسئله، ضروری است هنوز بهدقت بیان نشده بود. این کار سرانجام به‌دست آریوس[۱۵] صورت گرفت. او کشیشی اهل اسکندریه، مدیر مدرسه تفسیر در آن شهر، جدلی (dialectician) ای قابل، شاگرد لوکیانوس انطاکیه‏ای[۱٦] و تربیت شده در مدرسه معروف او بود. بیشترین اهمیت تاریخی آریوس این بود که مسئله لوگوس را به‌نحو بی‏رحمانه‏ای روشن و به‌شیوه‏ای صحیح مطرح کرد.

این روشنی جدید برای هر کسی که اقرار آریوس را به‌ایمان شخصی‏اش بخواند، آشکار است. این اقرار در حدود سال ٣۱٨ در نامه‏ای به‌اسکندر[۱٧]، اسقف اسکندریه، نوشته شده و آتاناسیوس[۱٨] آن را برای ما حفظ کرده است. آریوس بی‏صبرانه هر نوع استعاره و انسان وارانگاری و همچنین هرگونه تفکر افلاطونی را رد می‏کند. در عوض، سؤال خود را در قالب مقوله‏های یهودی-مسیحی خالق و مخلوق، که با همه نظام‏های فلسفی و دینی جهان باستان کاملا بیگانه است، مطرح می‏کند. سؤال او بسیار روشن است: اگر فرض کنیم که پسر از پدر است، آیا پسر به‌قلمرو خالق، که خداست، تعلق دارد یا به‌قلمرو مخلوق، که خدا نیست؟و به‌این سؤال، که به‌صورتی کاملا قاطع مطرح شده است، پاسخی صریح می‏دهد. او می‏گوید پسر به‌عنوان «مخلوق کامل» از پدر است. او همان‏گونه به‌وجود آمده است که همه مخلوقات به‌وجود می‏آیند، یعنی با عمل ارادی پدر ایجاد شده است؛ از این رو، از عدم به‌وجود آمده و پیش از به‌وجود آمدن نبوده است. بنابراین، «زمانی وجود داشت که او نبود» (این عبارت اخیر، که مشخصه معروف تفکر آریوسی است، جهان مسیحیت را تکان داد).

این پاسخ آریوس به‌مسئله ‏[نقش‏] لوگوس در حکومت واحد است. او حکومت واحد را با خارج کردن لوگوس از آن نجات می‏دهد. پاسخ او پاسخ عقلگرایی است که تناقض‏های ظاهری را در نحوه بیان مسیحی از راز خدا با خارج کردن خود راز برطرف می‏کند. در نهایت، از نظر آریوس، لوگوس-پسر صرفا در مرتبه یک مخلوق قرار دارد. او یک راز نیست همچنان که من یا شما راز نیستیم.

نیازی نیست در اینجا به‌دلیلی بپردازیم که آریوس برای نظر خود می‏آورد. این دلیل، که اساسا جدلی (dialectical) است نه برگرفته از کتاب مقدس، بر مفهوم خدا به‌عنوان موجود فاقد منشأ و بر این نتیجه مبتنی است که هر چه از خدا نشأت می‏گیرد، مانند پسر [عیسی‏] که از پدر نشأت گرفته است، ضرورتا باید مخلوق باشد. آنچه بیشتر با هدف کنونی ما متناسب است، پرداختن به‌شیوه تفکری است که آریوس براساس آن، مسئله پسر را مطرح کرد. سؤال او این بود که آیا پسر، خدا هست یا نه. سؤال‏های مرتبط با این سؤال عبارت بودند از: گفتن اینکه پسر، به‌عنوان پسر، از پدر است، به‌چه معنا است؟یعنی نحوه نشأت گرفتن او از پدر چگونه است؟ و بنابراین نسبت او با پدر چیست؟ من‏ [بر بعضی از کلمات‏] تأکید کردم تا این حقیقت را نشان دهم که این سؤال‏ها وجودی بودند. آنها موضوع وجود و ذات پسر را آن‏گونه که هست یعنی در خودش و در نسبت با پدر، مطرح می‏کردند. افزون بر این، پاسخ‏های بدیلی که آریوس داد و از میان آنها دست به‌انتخاب زد، یعنی خدا یا مخلوق، در قالب مقوله‏های وجودی بیان شده بودند. این مقوله‏ها عبارت‏اند از مقوله‏های وجود و ذات، و از مقوله‏های ماتریالیستی رواقی، مقوله‏های ایدئالیستی تفکر افلاطونی و مقوله‏های بین اذهانی (intersubjective) تفکر یهودی فراتر می‏روند.

چهار نکته را باید در خصوص نظریه آریوس درباره مسئله پسر متذکر شد. این نظریه، جدید، اجتناب‏ناپذیر، موجه و نیازمند پاسخی ایمانی بود.

اول: سؤال آریوس از لحاظ صورت و شیوه تفکری که بر اساس آن مطرح شده بود، جدید بود. مسئله عهد جدید، مسئله حضور پسر، به‌همراه پدر، به‌عنوان نجات‏دهنده و کیفردهنده در میان مردم بود. بنابراین، این مسئله صریحا در مقوله بین اذهانی حضور و مقوله‏های پویای ملازم آن یعنی قدرت، کارکرد و عمل مطرح شده بود. اگر بخواهیم از کلمه‏ای امروزی استفاده کنیم، باید بگوییم که مسیح‏شناسی در عهد جدید کارکردی (functional) بود. برای مثال، همه عناوین مسیح یعنی پسر-مانند پروردگار، نجات‏دهنده، کلمه، پسر خدا، پسر انسان، مسیح موعود[۱۹]، پیامبر، کاهن-معنایشان در عهد جدید ربطی (relational) است. این عناوین توصیف می‏کنند که مسیح در ارتباط با ما چیست و کارکردهای او برای رتسگاری ما شرح می‏دهند، اما صریحا تعریف نمی‏کنند که او چیست و چه ارتباطی با پدر دارد. بنابراین، آریوس با این پرسش که آیا پسر، خدا هست یا نه، وضعیتی را که این سؤال در کتاب مقدس داشت، تغییر داد. او مسئله را از لحاظ شیوه بیان به‌عالم دیگری منتقل و در واقع سؤال جدیدی را مطرح کرد.

دوم: مطرح شدن این سؤال جدید، اجتناب‏ناپذیر بود؛ و اگر آریوس آن را نمی‏پرسید فرد دیگری این کار را می‏کرد. دو دلیل برای اجتناب‏ناپذیر بودن آن وجود دارد.

دلیل اول به‌پویای ذاتی عقل بشر باز می‏گردد. هنگامی که عقل بدون تعصب و پیشداوری، که معلول تربیت نادرست و مخرب است، عمل می‏کند، به‌نحو اجتناب‏ناپذیری از این سؤال که اشیا در ارتباط با ما چیست‏اند(سؤال پدیدار شناختی)به این سؤال که اشیا فی‏نفسه چیست‏اند (سؤال وجودشناختی) منتقل می‏شود. بدین ترتیب، عقل بشر از توصیف (description) به‌تعریف (definition) می‏گراید. در مورد بحث فعلی ما، عقل از جستجو درباره واقعیت حضور خدا به‌جستجو درباره واقعیت خدایی که حاضر است، گرایش پیدا می‏کند. سؤال کتاب مقدس، یعنی آیا خدا با ما است؟با سؤال آبای کلیسا[٢٠] یعنی خدایی که با ما است چیست؟ ارتباط تنگاتنگی دارد.

دلیل دوم برای اجتناب‏ناپذیر بودن سؤال آریوس، به‌برداشت واقع‏گرایانه از کلام خدا در کتاب مقدس باز می‏گردد، برداشتی که آبای کلیسا یکپارچه آن را پذیرفته بودند. در آن زمان هیچ کس شک نداشت که در کتاب مقدس فقط تجربه دینی اشعیاء[٢۱] یا حزقیال[٢٢]و پولس یا یوحنا[٢٣] ثبت نشده است. در عصر آبای کلیسا، فرد مسیحی ایمان خود را مبتنی بر تجربه دینی، چه تجربه خودش و چه تجربه فردی دیگر، نمی‏دانست. ایمان او مبتنی بر رویدادهای تاریخ مقدس (sacred history) بود، یعنی رویداد مسیح که در پی رویدادهای کهن در تاریخ قوم اسرائیل به‌وقوع پیوست. او می‏دانست که در این رویدادها، که مداخله‏های خدا در تاریخ هستند، خدا همان«خدای سخنگو»ی نامه به‌عبرانیان[٢۴] (۱: ۱) است. او می‏دانستکه کلام خدا از جانب عقل کلی (intelligence) آمده و به‌یک عقل جزئی (intelligence) خطاب شده است. کلام خدا پر از راز است؛ با وجود این، فشرده‏ای است از برداشت‏هایی که به‌نحوی معقول‏اند و نیز فشرده‏ای است از مطالبی که بدون قید و شرط درست‏اند. سرانجام او می دانست که چون مطالب مذکور در کلام خدا درست‏اند(زیرا«خدای سخنگو» آنها را ضمانت کرده است)، او را به‌واقعیت می‏رسانند. این مطالب برای او دلالت وجود شناختی داشتند. آنها نمادهای صرفی نبودند که ارزششان فقط از این جهت باشد که وسیله‏ای برای باین تجربه دینی انسان هستند، تجربه‏ای که در این صورت، خود واقعیت نهایی خواهد بود ارزش کلام خدا در درستی آن نهفته بود؛ به‌عبارت دیگر، ارزش آن در این حقیقت نهفته بود که از آنچه هست خبر می‏داد، یعنی از آنچه در قلمرویی مرتبط با قلمروی تجربه دینی انسان وجود دارد اما فقط به‌این دلیل که خودش دارای واقعیت پیشین است. بنابراین، هنگامی که فرد مسیحی بانگ برمی‏آورد: «پروردگار عیسی!»صرفا تجربه دینی خود را از عیسایی که زنده شده بود[٢۵] بیان نمی‏کرد، بلکه خبر می‏داد که عیسی واقعا زنده شده و پروردگار است.

همین عقیده راسخ به‌واقعی بودن کلام خدا - یعنی اینکه کلام خدا کلامی واقعی و دارای معنایی واقعی است - بود که آتاناسیوس را ترغیب کرد تا قاعده مشهورش را بیان کند، قاعده‏ای که معنایی را توضیح می‏دهد که در اعتقاد بیان شده در شورای نیقیه نهفته است. مطالعه او در زمینه کتاب مقدس یک قضیه کلی را برای او و بعدها برای باسیلیوس[٢٦] آشکار ساخت: همه مطالبی که در کتاب مقدس درباره پدر گفته شده، درباره پسر نیز گفته شده است. تنها استثنایی که در اینجا وجود دارد این است که در کتاب مقدس هرگز گفته نشده که پسر، پدر است. کتاب مقدس درباره پسر همان مطالبی را می‏گوید که درباره پدر گفته است؛ به‌ویژه این مطلب را که او از دو قدرت که منحصرا الهی و مختص به‌خدا هستند، برخوردار است، یعنی قدرت حیات بخشیدن و قدرت داوری کردن درباره باطن انسان. بنابراین، اگر هر چیزی که درباره پدر صادق است درباره پسر نیز صادق باشد، جز اینکه پسر، پدر نیست، پس پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد.

این همان اصل دینی آتاناسیوسی است که بر کتاب مقدس مبتنی بود و، همان‏طور که خواهیم دید، شورای نیقیه آن را در یک قاعده عقیدتی بیان کرده بود.

نکته‏ای که در اینجا باید متذکر شویم این است که در پس این اصل آتاناسیوسی اعتقاد عموی آبای کلیسا قرار داشت. این اعتقاد، به‌بیان تخصصی ما، عبارت بود از اینکه یک شناخت‏شناسی و وجودشناسی واقع‏گرایانه به‏طور ضمنی در مفهوم کلام خدا در کتاب مقدس وجود دارد. کلام خدا درست است پس آنچه را که هست بیان می‏کند.

سوم: نتیجه می‏گیریم که صورتی که آریوس از مسئله پیش-نیقیه‏ای ارائه داد (یعنی اینکه آیا پسر، خدا است یا مخلوق؟) صورتی کاملا موجه بود؛ زیرا او مسئله مذکور را در مقوله‏های وجودشناختی که بی‏تردید بر کتاب مقدس مبتنی هستند، مطرح کرد. اگر در عهد عتیق و عهد جدید اصلا در این‏باره مطلبی گفته شده باشد آن مطلب این است که خالق خدا است و مخلوق، مخلوق است. این مطلب، وجودشناختی است نه مبتنی بر تجربه دینی. این دو مقوله، یعنی خالق و مخلوق، وجود را دسته‏بندی و موجوداتی را که از لحاظ ذات باهم تفاوت اساسی دارند تعریف می‏کنند. بنابراین، مطرح کردن مسئله لوگوس با این بیان وجودشناختی موجه بود.

چهارم: چون سؤال وجودشناختی آریوس جدید بود و به‌صراحت به‌آن پاسخ داده نشده بود و از آنجا که سؤالی اجتناب‏ناپذیر بود و باید مطرح می‏شد و همچنین سؤالی موجه بود و نمی‏شد از آن سرباز زد، پس پاسخی می‏طلبید. افزون بر این، این پاسخ باید پاسخی ایمانی می‏بود. سؤال آریوس در حال و هوای تفکر مستقل و بی‏طرف یونانی مآب و به‌عنوان مسئله‏ای جالب برای بحثی با تأنی و بدون نتیجه در مدرسه، مطرح نشده بود. برعکس، کل مسئله رستگاری انسان به‌پاسخ این سؤال بستگی داشت.

در سراسر مجادله آریوسی، رستگاری به‌عنوان استدلالی در تأیید الوهیت کامل پسر اقامه می‏شد. مقدمه این استدلال، آموزه‏ای به‌قدمت خود عهد عتیق بود، یعنی اینکه فقط خدا می‏تواند ما را نجات دهد. او تنها قدرتی است که می‏تواند ما را از مرگ، در همه اشکالش، نجات دهد و در سرزمین همبستگی و صلح، که قولش را به مؤمنان داده است، به‌ما حیات بخشد. از این‏رو، از زمان آتاناسیوس به‌بعد، آبای کلیسا استدلال کرده‏اند که اگر پسر، خدا نیست یعنی اگر پسر کاملا از قدرت مطلق برخوردار نیست و به‏طور کامل در مرتبه قدرت و وجود الهی قرار ندارد، پس نجات‏دهنده ما نیست و ما رستگار نشده‏ایم. برای آبای کلیسا روشن بود که پسر، آن‏گونه که آریوس او را توصیف کرده بود، نمی‏تواند به‌کسی رستگاری ببخشد؛ زیرا از نظر آریوس، پسر مانند ما مخلوقی زمانمند (time-bound) است و همچون ما پدر او را به‌وجود آورده است؛ نهایت اینکه، پدر به‌او لطف کرده و او را پسر خود قرار داده است اما پسر نمی‏تواند در حق ما لطفی کند.

سؤال فوری آریوس را آبای کلیسا که در سال ٣٢۵ به‌تعداد غیرواقعی ٣۱٨ نفر[٢٧] در شورای نیقیه گرد آمده بودند قاطعانه پاسخ گفتند. نیازی نیست که خود را با پرداختن به‌بحث‏های پیچیده اولیه ایشان معطل کنیم. آنان در نهایت اعتقادنامه‏ای نوشتند که برای کل جهان مسیحیت آشنا است. آنان چنین نوشتند: «ما به‌یک خدا، یعنی پدر، که قادر مطلق و خالق همه چیزهای مشهود و نامشهود است و به‌یک پروردگار ، یعنی عیسی مسیح، که پسر خدا و، به‌عنوان تنها مولود، زاده پدر است، معتقدیم». تا اینجا فقط انعکاس اعتقادنامه‏های پیشین را که خود، انعکاس عبارت کتاب مقدس هستند، می‏شنویم. اما بعد با لبه برنده اعتقاد شورای نیقیه مواجه می‏شویم که از میان همه طفره‏های آریوسی می‏گذرد و خود را به‌موضوع اصلی می‏رساند: «از پدر، یعنی از ذات پدر، زاده شده است. خدا از خدا، نور از نور و خدای راستین از خدای راستین نشأت گرفته است». پسر، برخلاف مخلوقات، ناشی از اراده پدر نیست، بلکه ناشی از ذات او است، آن هم به‌شیوه منحصر به‌فردی از نشأت گرفتن که با عمل خلقت تفاوت اساسی دارد. مسیحیت در تقسیم دوتایی آریوس، خدا یا مخلوق، شق مورد نظر خود را این‏گونه انتخاب و وضع می‏کند: «مولود، نه مخلوق». پسر، مخلوق کاملی نیست که خلق شده و بیرون از ساحت الهی قرار داده شده باش. او در ساحت الهی زاده شده است و در آن باقی می‏ماند. وجود او منزه از مخلوق بودن است. سرانجام، با کلمه معروفی مواجه می‏شویم که یک قرن بحث به‌نحوی اجتناب‏ناپذیر به‌سوی آن حرکت کرد «همذات (Consubstantial) (homoousio) با پدر».

مسئله خدا در شورای نیقیه، پاسخ قطعی خود را در صفت «همذات» یافت. این پاسخ در مقوله‏های عملی تجربه یا مقوله ربطی حضور یا حتی مقوله‏های پویای قدرت و کارکرد داده نشد، بلکه در مقوله وجودشناختی ذات، که یک مقوله وجود است، داده شد و باید هم این‏گونه پاسخ داده می‏شد. شورای نیقیه توصیف نکرد، بلکه تعریف کرد. این شورا ماهیت پسر را فی‏نفسه و در ارتباط با خدای یگانه، یعنی پدر، تعریف کرد. پسر به‌نحوی بی‏نظیر و منحصر به‏فرد از پدر ناشی شده است؛ او به‌عنوان یک مخلوق خلق نشده، بلکه به‌عنوان پسر زاده شده است. پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد. این معنای«همذات»و ماهیت پسر است.

دو جنبه از اعتقاد شورای نیقیه نیاز به‌توضیح دارد. این اعتقاد از یک جهت جدید نبود، اما از جهتی دیگر جدید بود.

اعتقاد مزبور، یک حقیقت یا وحی جدید نبود. آبای گردآمده در شورا صرفا می‏خواستند با بیان نظر کتاب مقدس تحریف جدلی آریوس را رد کنند. آتاناسیوس این نکته را صریحا بیان کرده است. اما مشکل در اینجا بود که نظر کتاب مقدس در خصوص ماهیت پسر، در مطالب فراوانی که در این کتاب درباره او اظهار شده است پراکنده بود. این نظر در همه عناوینی که کتاب مقدس به‌او داده و در همه نمادها و انگاره‏هایی (images) که در مورد او به‌کار برده بود و در همه اسنادهایی که نقش و کارکرد او را در خصوص رستگاری ما توصیف می‏کند، مندرج بود. همه کاری که شورای نیقیه انجام داد این بود که کثرت مطالب کتاب مقدس را به‌یک مطلب واحد کاهش داد: پسر، که مولود پدر است نه مخلوق او، با پدر همذاتاست. این، معنای همه آن چیزی است که کتاب مقدس می‏خواست درباره پسر بگوید. بنابراین، اعتقاد شورای نیقیه چیز جدیدی نبود و قبلا بیان شده بود.

با وجود این، اعتقاد این شورا از جهتی جدید بود، زیرا نظر کتاب مقدس را در قالب فهم جدیدی بیان می‏کرد که از لحاظ صوری مبتنی بر کتاب مقدس نبود. کتاب مقدس گفته بود که عیسی مسیح، یعنی پسر، به‌عنوان پروردگار ما اینجا با ما است. شورای نیقیه گفت که پروردگار عیسی مسیح، پسر همذات ‏[با پدر] است. معنای هر دو گفته یکی است، اما نحوه برداشت و شیوه بیانشان متفاوت است. در واقع، گذری صورت گرفته است از برداشتی از اینکه مسیح، یعنی پسر، در ارتباط با ما چیست به‌برداشتی از اینکه پسر، یعنی مسیح، فی‏نفسه چیست. این گذری است از یک فهم توصیفی، نسبی، بین افرادی (interpersonal) و تاریخی-وجودی به‌یک فهم تعریفی، تبیینی، مطلق و وجودشناختی. این تغییر در نحوه فهم، معنای گفته شورای نیقیه را تغییر نمی‏دهد، اما صورت جدیدی به‌آن می‏بخشد.

در خود شورا دلیل گذر به‌نحوه برداشت و شیوه بیان جدید وجودشناختی کاملا جنبه عملی داشت. آتاناسیوس این نکته را نیز صریحا بیان کرده است. کوشش‏های کهن برای بیان آموزه پسر و لوگوس با استفاده از عبارت‏های کتاب مقدس صورت می‏گرفت؛ این عملی سنتی بود که می‏توان آن را در همه اعتقادنامه‏های پیشین مشاهده کرد. مشکل در اینجا بود که جماعت آریوسی واقعا می‏خواست مطالب کتاب مقدس را نقل کند اما در عین حال آنها را به‌شیوه‏ای آریوسی بفهمد، یعنی پسر را مخلوق بداند. بنابراین، آبای کلیسا مجبور بودند از نصّ عبارت‏های کتاب مقدس فراتر روند و به‌معنای آن برسند. آنان این معنا را در عبارت‏های جدید«از ذات پدر»و«همذاب با پدر»بیان کردند. این عبارت‏ها بیان کننده برداشت آریوسی نیستند، بلکه برداشت جدیدی را از عبارت‏های کتاب مقدس بیان می‏کنند که برداشت آریوسی را کنار می‏زند.

این عبارت‏های جدید، چه در شورا و چه در جریان مجادله طولانی که در پی آن پیش آمد، بدون مخالفت پذیرفته نشد. البته کسانی که در جماعت آریوسی در جناح چپ افراطی داشتند و نیز جانشینان چپ‏گرایشان، که نیمه آریوسی‏ها (Half-Arians) نامیده شده‏اند، با آن مخالفت پرداختند. افزون براین، کسانی که در جناح راست سنتی قرار داشتند یعنی«مردانی که اطراف ائوسبیوس قیصریه‏ای[٢٨] گرد آمده بودند» و بعدها همین جماعت به‌رهبری آکاکیوس[٢۹]، جانشین ائوسبیوس در اسقف‏نشین قیصریه، با عبارت‏های مذکور مخالفت کردند. مخالفت اساسی جناح راست را می‏توان برای مثال در آنچه به«اعتقادنامه منسوخ» (Dated Creed) موسوم است و چهارمین شورای سیرمیوم[٣٠] در سال ٣۵۹ آن را انتشار داد، مشاهده کرد. این سند هرگونه به‏کارگیری کلمه‏ ousia (ذات)را هنگامی که صحبت از مذهب کاتولیک در میان است منع می‏کند، زیرا«در هیچ جای کتاب مقدس کلمه‏ ousia در مورد پدر و پسر به‏کار برده نشده است». این نظریه سنتی چنین بیان شده است: «ما، درست همان‏گونه که کتاب مقدس می‏گوید و تعلیم می‏دهد، می‏گوییم که پسر از هر جهت شبیه (homoios) پدر است». همین نظریه سنتی بنیادین را می‏توان در اعتقادنامه شورای محلی قسطنطنیه (Synod of Constantinople) در سال ٣٦۱ مشاهده کرد. این اعتقادنامه می‏گوید کلمه (homoousion) (همذات)در کتاب مقدس نیامدهاست؛ از این‏رو، اعتقادنامه نیقیه نمی‏تواند یک اعتقادنامه دینی باشد.

انتقاد اولیه جناح راست، به‌کلمه مذکور مربوط می‏شد؛ اما موضوع عمق بسیار بیشتری یافت و با پایین‏تر رفتن از مرتبه زبان به‌موضوعی رسید که محتوای بسیار مهمی داشت. موضوع اصلی عبارت بود از تحول در فهم وحی و ایمان مسیحی و پیشرفتی که در سنت پیش آمده بود. این موضوعی که پیروان ائوسبیوس، بنابر عادت بسیار قدیمی سنت‏گرایان، درنیافتند یا شاید نمی‏خواستند دریابند. آنان ادعا می‏کردند که مدافع سنت هستند، اما در واقع فقط مدافع وضع موجود (ststus quo) بودند و این دو خیلی با هم تفاوت دارد. آنان بینادگرا (fundamentalists) یا در خصوص کتاب مقدس تحصل‏گرا (biblical positivists) بودند. همچنین تأکید می‏کردند که مسیحیت فقط در عبارت‏های کتاب مقدس می‏تواند بیان شده باشد؛ از این‏رو، به‌شیوه خاص خودشان اولین حامیان اصل«فقط کتاب مقدس» (Sola Scriptura) بودند.

بعضی از آنان محقق بودند، مانند ائوسبیوس قیصریه‏ای که به‌رغم اطلاعات تاریخی‏اش، به‌درستی او را پیرمردی آشفته ذهن دانسته‏اند. آشفتنگی ذهنی او بیشتر معلول خطمشی سیاسی‏اش بود. همانطور که سقراط[٣۱] مورخ کلیسا در قرن پنجم، گفته است او فردی «دورو» بود: یک رویش به‌امپراتور و روی دیگرش به‌کلیسا بود. اکثریت جناح راست، مردان اهل عمل بودند نه محقق. برای مثال، آکاکیوس می‏کوشید تا در دورانی پرآشوب قلمروی اسقفی‏اش را که در محدوده امپراتوری قرار داشت اداره کند؛ او بیشتر خواستار صلح و آرامش بود. سخن وی در واقع این بود که بیایید همگی همان چیزی را بگوییم که کتاب مقدس می‏گوید و این بحث را خاتمه دهیم. از آنجا که آکاکیوس صرفا مرد عمل بود و ذهن الهیاتی یا تفسیری خوبی نداشت، به‌فکرش نرسید که آنچه او و پیروانش در شورای محلی قسطنطنیه می‏گفتند - یعنی اینکه پسر «از هر جهت شبیه پدرا ست» - در واقع گفته کتاب مقدس نیست. همان‏گونه که کانون راست‏کیشی (orthodox Center) به‌درستی تأکید کرد، کتاب مقدس می‏گوید پسر همذات با پدر است. این دقیقا معنای گفته کتاب مقدس است، هرچند که کتاب مقدس آن را فقط در قالب برداشتی بیان می‏کند که به‏طور مشخص کتاب مقدسی است. کانون راست‏کیشی یعنی آتاناسیوس و جماعتش بودند که با حمایت از پیشرفت و رشد منظم سنت و همچنین با فهم عالی‏تر و دقیق‏تر از آنچه سنت می‏گوید، از سنت حمایت کردند. در مقابل، جناح راست، مرتجع بود و به‌عبارت رساتر، قربانی خطای کهنه‏گرایی شد.

ریشه این خطا انکار این عقیده است که فهم مسیحی از تعالیم دینی می‏تواند، و در واقع باید، رشد کند در حالی که معنای این تعالیم ثابت باقی می‏ماند. تفکر کهنه‏گرای ائوسبیوسی می‏خواست در مرحله اولیه فهم که هما نصّ کتاب مقدس بود باقی بماند و از آن جلوتر نرود، همچنان که تفکر کهنه‏گرای بعدی نیز می‏خواست به‌این فهم بازگردد؛ این بازگشتی بود از پیچیدگی‏های اعتقاد شورایی به«ایمان ساده ماهیگیران دریاچه جلیل». اما مشکل در اینجا است که انسان این‏گونه نمی‏تواند ساعت تفکر را عقب بکشد. پیروان ائوسبیوس می‏کوشیدند سؤال امروز را با پاسخ دیروز جواب دهند اما سؤال امروز جدید بود [و پاسخی جدید می‏طلبید]. آریوس سؤال قدیمی را در قالب برداشتی جدید، یعنی برداشت وجودشناختی، مطرح کرده بود. این سؤال را دیگر نمی‏شد صرفا با تکرار کردن عبارت‏های کتاب مقدس پاسخ داد، زیرا تعالیم مندرج در این عبارت‏ها با برداشت دیگری مطرح شده بود و مستقیما به‌مسئله جدید مربوط نمی‏شد؛ همچنین کافی نخواهد بود که با توسل به‌عبارت‏های دوپهلویی مانند homoios (شبیه)، یعنی با توسل به‌این نظر که پسر «شبیه» پدر است، از مسئله آریوسی طفره رویم.

مطلب دیگری که پیروان ائوسبیوس نتوانستند دریابند این بود که خطای کهنه‏گرایی به‌نحوی اجتناب‏ناپذیر ضد خودش، یعنی خطای آینده‏گرایی، را به‏وجود می‏آورد. خطای آینده‏گرایی مبتنی بر این نظر است که تعالیم مسیحیت هرگز معنایی ندارند، بلکه به‌طور دایم در هر عصری بر اساس تفکر فلسفی آن عصر مجددا تفسیر می‏شوند و تحول در فهم آنها کاملا نامحدود است. این تحول ممکن است در هر جهتی صورت گیرد، حتی امکان دارد به‌فروپاشی معنای اولیه این تعالیم منجر شود. حسن کانون آتاناسیوسی پی‏بردن به‌این مطلب بود که کهنه گرایی پیروان ائوسبیوس چقدر خطرناک است. پیروان آتاناسیوس متوجه شدند که این کهنه‏گرایی راه را برای آینده‏گرایی آریوس باز می‏کند. آریوس براساس آینده گرایی خود، تعالیم کتاب مقدس را-مانند اینکه پدر فاقد منشأ است و پسر از پدر نشأت گرفته است-برحسب یک جدل عقل‏گرایانه تفسیر مجدد کرد و این کار را تا مرحله از میان رفتن معنای ایمان مبتنی بر کتاب مقدس ادامه داد.

همذاتی، که شورای نیقیه مطرح کرد، از هر دوی این خطاها، یعنی کهنه‏گرایی و آینده‏گرایی، اجتناب می‏کند. همذاتی، مطالب کتاب مقدس را درباره پسر با برداشت جدیدی بیان می‏کند، برداشتی که امروزه آن را برداشت نیقیه‏ای یا عقیدتی می‏نامیم زیرا از لحاظ تاریخی اولین بار در اعتقادنامه شورای نیقیه بیان شد. اما هیچ نوع گسست یا ناسازگاری میان این برداشت عقیدتی و برداشت کتاب مقدس وجود ندارد؛ از این‏رو، انتقال از برداشت کتاب مقدس، که توصیفی، ربطی بین افرادی و تاریخی-وجودی است، به‌برداشت عقیدتی که تعریفی، مطلق، تبیینی و وجودشناختی است، به‌سختی صورت نگرفت. این انتقال به‏سادگی و به‏طور طبیعی انجام شد و مجوز درونی آن سازگار بودن با حرکت ذاتی عقل بود. بین این دو برداشت، هماهنگی و حتی تجانس وجود دارد. مطلب بیان سشده در هر دو برداشت معنای واحدی دارد. کتاب مقدس می‏گوید عیسی، یعنی پسر، به‌عنوان پروردگار ما حضور دارد. شورای نیقیه می‏گوید عیسی، یعنی پروردگار ما، پسر همذات‏ [با پدر] است. معنای این دو گفته نیز یکی است. بدین ترتیب، سنت، حفظ شده اما در آن پیشرفتی صورت گرفته و فهم آن رشد کرده است. همذاتی، اعتقاد سنتی را به‏صورت یک اصل بیان می‏کند؛ همذاتی، یک اصل اعتقادی است. اما این اعتقاد به‏گونه‏ای بیان شده است که اکنون به‌نحو کامل‏تری فهمیده شود. فرد مسیحی که می‏گفت مسیح به‌عنوان پروردگار با ما است، هنوز هم این مطلب را می‏گوید اما فقط اکنون به‌نحو کامل‏تری می‏فهمد که مسیح، یعنی پروردگار همراه ما، چیست. او از کهنه‏گرایی فراتر رفته و با انجام دادن این کار، از آینده‏گرایی نیز اجتناب کرده است.

همذاتی نشان می‏دهد که فهم دین، حد و مرزی دارد. همان‏طور که نباید در فاصله دوری از این مرز متوقف بمانیم، زیرا دچار خطر کهنه‏گرایی، یعنی ابهام و بی‏دقیتی در دین می‏شویم، همچنین نباید از این مرز فراتر رویم، زیرا دچار خطر آینده‏گرایی، یعنی تحریف در دین، خواهیم شد. همذاتی، به‌معنایی دیگر، خود یک مرز است. در سه داده دینی که همذاتی باهم ترکیب می‏کند، رازی نهفته است. این سه داده عبارت‏اند از: ۱- خدای واحد، یعنی پدر، قادر مطلق است؛ ٢- پروردگار عیسی مسیح، یعنی پسر، قادر مطلق است؛ ٣- پسر از پدر و غیر از او است. همذاتی، تناقض ظاهری ‏[میان این سه داده‏] را برطرف می‏کند زیرا اگر، همان‏گونه که همذاتی اظهار می‏کند، پسر همه آن چیزی است که پدر هست اما فقط نام پدر را برخود ندارد، پس پسر، مانند پدر، قادر مطلق است، اما او فقط پدر نیست. در اینجا عقل به‌مرز خود می‏رسد. مسئله حل شده اما در داخل حد و مرزهایی که راه‏حل را احاطه کرده است. در نتیجه، راز، دست‏نخورده و شایان ستایش باقی می‏ماند.

در اینجا نمی‏توانیم پیچیدگی‏های دشوار بحث پس-نیقیه‏ای را، که در شورای قسطنطنیه[٣٢] در سال ٣٨۱ به‌پایان رسید، دنبال کنیم. در شورای مذکور آموزه همذاتی، دست‏کم از لحاظ محتوایی، در مورد روح القدس[٣٣] نیز به‌کار برده شد، هرچند که از لحاظ لفظی به‌نحو متفاوتی بیان شد. براساس اصل سوم از اعتقادنامه نیقیه-قسطنطنیه، ما به«روح القدس که پروردگار و حیات‏بخش است، از پدر ناشی شده است و باید به‌اندازه پدر و پسر پرستیده و گرامی داشته شود»ایمان داریم. این اعتقادنامه، پاسخ مسئله خاص روح القدس بود که در مرحله آخر از مجادله آریوسی مطرح شده بود. این مسئله، خود موضوعی مستقل است که ما در اینجا به‌آن نمی‏پردازیم، اما به‌دلیلی ضروری است اهمیت گسترده‏تر و دامنه‏دارتر اعتقادنامه نیقیه را برای تاریخ بعدی مسیحیت بیان کنیم. پنج جنبه از این اهمیت را باید متذکر شویم.

اول: همان‏طور که خاطر نشان کردم، اعتقادنامه نیقیه ردّی بود بر کهنه‏گرایی ائوسبیوسی و کوشش آن برای محدود کردن دین مسیحیت به‌عبارت‏های کتاب مقدس. دوم: اعتقادنامه مذکور به‏طور رسمی نگرش وجودشناختی را در کلیسا به‌عنوان یک قانون وضع کرد. این سنتی شد برای شورای افسوس[٣۴] و کالسدون[٣۵] که براساس آن مسئله سرشت ذاتی مسیح، یعنی پسر تجسد یافته، را در مقوله‏های وجود شناختی طبیعت (nature) و شخص (person) حل کردند. این دو شورا با انجام دادن این کار، از متوقف شدن مسیحیت در عبارت‏های آبای کلیسا جلوگیری کردند. مسئله فوق در مجادله‏های پیچیده مسیح‏شناسی که پیش از شورای کالسدون در جریان بود، مسئله اصلی به‏شمار می‏آمد. این مسئله کهنه‏گرایی بود. سوم: شورای نیقیه باگذر از مقوله‏های تاریخی-وجودی کتاب مقدس و رفتن به‌سوی مقوله‏های وجودشناختی با تبیینی، که در همذاتی بیان شده بود، اصل پیشرفت آموزه را تأیید کرد. «پیشرفت آموزه» (development of doctrine) که عبارت نیومن[٣٦] است، چندان روشنگر نیست؛ بهتر است به‏جای آن از رشد فهم مطالب اولیه‏ای سخن بگوییم که در وحی عهد جدید مندرج است. چیزی که در جریان این رشد حاصل می‏شود مطلب کاملا جدیدی نیست، بلکه فهم جدیدی است از مطلبی که قبلا با نحوه برداشت دیگری و یا شاید هم فقط به‌نحو مبهم، ضمنی، پیچیده و بالقوه بیان شده بود. چهارم: شورای نیقیه با تأیید اصل رشد آموزه‏ای، پلی زد میان کتاب مقدس و اعتقاد شورایی و این دو قلمروی متمایز را در یک قلمروی واحد، یعنی وحدت اعتقاد کاتولیکی، به‌هم متصل کرد. کتاب مقدس اعتقاد کلیسا را بیان می‏کند؛ اعقتاد شورایی نیز بیان کننده اعتقاد کلیسا است، اما این کار را با نحوه برداشت و شیوه بیان دیگری انجام می‏دهد که آن‏چنان ارتباط تنگاتنگی با تعالیم کتاب مقدس دارد که شایسته است آن را رشد بنامیم. پنجم: شورای نیقیه با تأیید نگرش وجودشناختی در قلمروی اعتقادات، قانون ‏[دخالت‏] عقل فلسفی را در قلمروی الهیات وضع و بدینسان مجوز فلسفه مدرسی را صادر کرد. اگر شورای نیقیه نبود شورای کالسدون تشکیل نمی‏شد؛ و به‌نحوی متفاوت، اگر شورای نیقیه نبود هیچ توماس آکوئیناسی[٣٧] و در واقع هیچ آگوستینی به‏وجود نمی‏آمد.

دلیل من برای این پنج جنبه از اهمیت نظریه همذاتی، که در شورای نیقیه تصویب شد، این است که آنها به‌شناخت موضوعات بنیادینی منجر می‏شوند که امروزه در گفتگوی مربوط به‌وحدت کلیسا حیاتی‏اند. نسبت میان کتاب مقدس و اعتقاد [شورایی‏]، میان کتاب مقدس و کلیسای مقدس، یا به‌بیان کلی‏تر، میان تاریخ مقدس و آموزه مقدس، مطمئنا موضوعی بنیادین در بحث مربوط به‌وحدت کلیسا است. یکی دیگر از این موضوعات بنیادین نسبت میان دین مسیحیت و الهیات فلسفی، یا به‌تعبیر کلی‏تر، نسبت میان ایمان و عقل است؛ به‌بیان دقیق‏تر، نسبت میان شیوه روش‏شناختی، که مخصوص تاریخ‏نگاری غیردینی است، و شیوه‏ای که مخصوص تحقیق در مورد نوع منحصر به‌فردی از تاریخ است که در عهد عتیق و جدید یافت می‏شود. اما بنیادی‏ترین و نافذترین موضوع، یعنی پیشرفت آموزه، را نیومن تشخیص داده است. اگر از این موضوع که کاتولیک‏ها و پروتستان‏ها وقتی می‏گویند«ایمان می‏آورم» (Credo) هرکدام چه منظوری دارند، صرف‏نظر کنیم، در آن صورت آنچه راه این دو جماعت مسیحی را از هم جدا می‏کند موضوع پیشرفت آموزه است.

وقوع این پیشرفت در هر دو جماعت به‌هیچ وجه قابل انکار نیست. اما مسئله این است که: پیشرفت مشروع و رشد منظم در فهم موجودی اولیه دین و گسترش موجه نظام اولیه کلیسا چیست؟از سوی دیگر، افزایش، رشد اضافی، تحریف در موجودی اولیه و اعوجاج و کجی در نظام راستین مسیحیت کدام است؟مسئله این است که: چه نیرویهای محرکه موجهی باعث پیشرفت می‏شوند و چه نیروهایی باعث تحریف؟اصولا چه ملاک‏هایی وجود دارد تا بر اساس آن بتوان پیشرفت سالم را از پیشرفت بیمارگونه و رشد صحیح را از رشد بیش از اندازه تشخیص داد؟مسئله این است که: کهنه‏گرایی چیست و آینده‏گرایی کدام است. مهم‏تر از همه، شاید مسئله این باشد که: حد و مرز پیشرفت و رشد چیست؟یعنی حدودی که باید به‌آنها برسیم تا دچار خطر عقب‏ماندگی کهنه‏گرایی نشویم و نباید پا را فراتر از آنها بگذاریم و گرنه دچار خطر انحطاط آینده‏گرایی می‏شویم، کدام است؟

من به‌هیچ‏وجه مطمئن نیستم که کسی تاکنون به‌اهمیت قاطع این موضوع پیچیده برای گفت‏وگوی مربوط به‌وحدت کلیسا پی برده باشد. با این حال، عقیده خود را در این خصوص بیان می‏کنم. از نظر من، این سؤال که: شما درباره کلیسا چه فکر می‏کنید؟ یا حتی این سؤال که: شما درباره مسیح چه فکر می‏کنید؟ اولین سؤالی نیست که باید در زمینه وحدت کلیسا مطرح شود. اگر به‌عنوان اولین سؤال بپرسیم که شما درباره همذاتی، که در شورای نیقیه به‌تصویب رسید، چه فکر می‏کنید گفت‏وگوی مربوط به‌وحدت کلیسا از پیچیدگی‏ها و ابهام‏های فعلی خارج می‏شود.

من می‏خوام به‏طور مختصر درباره این سؤال بحث کنم بی‏آنکه بکوشم به‌همه موضوعات مربوط به‌وحدت کلیسا، که این سؤال پیش می‏کشد و قبلا فهرستی از آنها ذکر شد، بپردازم.

در اواخر قرن نوزدهم، آدولف فون هارناک[٣٨] (۱۹٣٠-۱٨۵۱)، رهبر لیبرالیسم عقل‏گرایانه، حمله عالمانه‏ای را برضد اهمیت دینی اعتقاد شورای نیقیه رهبری کرد. او نظریه«یونانی‌مآب کردن دین» در عصر آبای کلیسا را مطرح کرد و با دانش تاریخی فوق‌العاده‏ای که داشت آن را شرح و بسط داد. او گفت اعتقاد شورای نیقیه و اعتقادات شوراهای دیگری که پس از آن تشکیل شدند، نشان دهنده «کر روح یونانی مآب روی زمین انجیل» است. این کار، تخریبی بود. محتوای انجیل براثر افزوده‏های وجودشناسی یونانی مآبانه نابود شد و ماهیت مسیحیت از دست رفت.

امروزه هیچ‏کس نظریه هارناک را، به‌صورتی که وی آن را ارائه کرد، قبول ندارد. این نظریه در پرتو یافته‏‌های تحقیقات پیشرفته‏تر غیرقابل دفاع شده است. مطالعاتی که در زمینه کتاب مقدس صورت گرفته، مقدمه آن را رد کرده است. براساسا این مقدمه، ماهیت مسیحیت ‏(Das Wesen des Christentums، نام یکی از کتاب‏های مشهور هارناک) فقط کمی بیش از یک احساس دینی درونی از پدر بودن خدا است. مطالعاتی که در زمینه عصر آبای کلیسا انجام گرفته نتایج اساسی هارناک را در خصوص آنچه واقعا در قرون اولیه مسیحیت روی داده، رد کرده است. با این حال، نظریه هارناک، البته به‏صورت ضعیف، به‌حیات خود ادامه می‏دهد. همواره نظریه‏هایی بوده‏اند که زمانی تحقیقات ظاهرا از آنها حمایت کرده است، اما مدت‏ها پس از آنکه محققان از حمایت آنها دست کشیده‏اند در ذهن مردم به‌حیات خود ادامه داده‏اند. ما انعکاس ضعیف نظریه هارناک را در این نظر می‏شنویم که‏ کلیسا در قرون اولیه، دین مسیحیت را براساس فلسفه‏های آن دوران تفسیر مجدد می‏کرد.

البته این دقیقا کاری است که کلیسا انجام نداد. در واقع این کاری است که شورای نیقیه(اگر بخواهم از موضوع منحرف نشوم)آریوس را برای انجام دادنش تکفیر کرد. مسئله در اینجا مسئله تحقیق تاریخی است. اگر به‌دنبال کسانی بگردیم که در دوره پیش از شورای نیقیه و پس از آن، دین مسیحیت را یونانی مآب کردند، مطمئنا می‏توانیم آنان را بیابیم. می‏توان وجودشناسی یونانی مآبانه‏ای را در آرای ترتولیانوس براساس الگوی رواقی و در آرای اوریگنس براساس الگوی افلاطونی یافت؛ اما این دو نوع یونانی مآبی، در نظریه همذاتی شورای نیقیه که نه برداشتی رواقی است و نه برداشتی افلاطونی، رد شد. مهم‏تر از همه اینکه می‏توان روح را در مسیحیت از بین می‏برد و ماهیت مسیحیت را نابود می‏کند. ماهیت مسیحیت عبارت است از این اعقتاد که رستگاری به‌وسیله پسر، که پدر او را به‌عنوان پروردگار ما فرستاده است، حاصل می‏شود. پسر در مکتب آریوسی، مخلوق کامل و در واقع حاصل کار روح یونانی مآب روی زمین انجیل است. اما این روح یونانی ماب و مخلوقش در نظریه همذاتی شورای نیقیه محکوم شدند. این نظریه در مواجه با عقل‏گرایی یونانی مآبانه، راز پدر و پسر را، که یگانه قادر مطلق هستند، دوباره مطرح کرد.

تنها جایی که نمی‏توان یونانی مآبی را یافت نظریه همذاتی است. محال است بتوان برداشتی را یافت که نسبت به‌برداشت بیان شده در کلمه همذاتی، فاصله دورتری و ناسازگاری بیشتری را با همه وجودشناسی‏های جهان یونانی-رومی نشان دهد. نظریه همذاتی می‏گوید پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد. کلمه همذاتی، به‌لحاظ معنای مسیحی‏اش، کلمه‏ای جدید بود. این کلمه در میان کلمات، نوعی ملکیصدق[٣۹] محسوب می‏شد، یعنی نه پدر داشت نه مادر و نه اصل و نسبی، چه گنوسی چه افلاطونی و چه رواقی. همذاتی، کلمه‏ای‏ تخصصی و عقیدتی بود که برای بیان نظر کتاب مقدس در این‏باره که پسر چیست و از کجا است، به‏کار گرفته شده بود. می‏توان گفت آبای نیقیه با نظریه همذاتی، صورتی مسیحی به‌یونانی مآبی دادند، اما فقط به‌این معنا که آنان برداشت وجودشناختی را، که مشخصه نگرش یونانی مآبانه است، تأیید کردند. ولی نمی‏توان گفت مسیحیت را یونانی مآب کردند، زیرا در این صورت دچار مخاطره بیهوده‏گویی علمی خواهیم شد.

بنابراین، اگر شما در پاسخ به‌این پرسش که درباره همذاتی چه فکر می‏کنید، بخواهید بگویید این نظریه عقیده راستین مسیحیت نیست، باید دلایل دیگری جز نظر منسوخ هارناک، که براساس آن همذاتی یونانی مآبی است، بیابید. اما چه دلایل دیگری وجود دارد؟

شما - من کلمه «شما» را به‌کار می‏برم تا شکل گیرای گفت‏وگو را حفظ کنم - ممکن است بخواهید به‌این سؤال، که به‌وحدت کلیسا مربوط می‏شود، این‏گونه پاسخ دهید که همذاتی از تجربه دینی گرفته نشده است و در این مقوله نمی‏گنجد. بنابراین استفاده مسیحیت از آن، به‌عنوان یک کلمه و مفهوم، باید مردود دانسته شود. اما این پاسخ به‌معنای مطرح کردن موضوعی مهم‏تر است یعنی اینکه آیا مقوله‏های تجربه دینی، هرچه که باشند، مقوله‏های نهایی و قطعی برای بیان ایمان مسیحی هستند.

به نحوی بنیادی‏تر، این پاسخ موضوع کلام خدا را مطرح می‏کند: کلام خدا چیست؟ آیا باید کلام خدا را با اثرش در تجربه یکی گرفت به‏طوری که آنچه من تجربه می‏کنم همان چیزی باشد که خدا گفته است؟به عبارت دیگر، هنگام شنیدن کلام خدا آیا من فقط در حال صحبت کردن با خودم هستم یا اینکه کلام خدا واقعا یک کلام است، یعنی چیز با معنایی که کس دیگری آن رابیان کرده است و مفاهیم و مطالبی را دربردارد که گوینده در آن گنجانده است نه من؟همذاتی، نشان‏دهنده دیدگاهی است که در خصوص این موضوع اتخاذ شده است. مقدمه این دیدگاه، آموزه‏ای واقع‏گرایانه درباره کلام خدا است، یعنی اینکه یک معرفت‏شناسی و وجودشناسی واقع‏گرایانه به‏طور ذاتی در برداشت کتاب مقدس از کلام خدا وجود دارد.البته همذاتی کلام کلیسا است، اما این کلام به عنوان کلام دین مطرح شد زیرا وظیفه بیان معنای کلام خدا را به‌عهده گرفته بود، کلامی که خدا اظهار کرد تا به ما بگوید که پسر چیست.

از این‏رو، شما ممکن است، همراه با سنت، بخواهید معنایی واقع‏گرایانه برای کلام خدا قایل شوید و بپذیرید که کلام خدا معنایی ذاتی دارد و به ما می‏گوید که پسر چیست.در این صورت، اگر هنوز می‏خواهید مانع از ورود همذاتی به‌مجموعه کلمات دینی شوید، می‏توانید یکی از دو راه زیر را انتخاب کنید:

از یک سو می‏‌توانید معتقد باشید که این کلمه نیقیه‏‌ای و مفهومی که در آن نهفته است بیان‌کننده معنای کلام خدا در کتاب مقدس نیست.اما این مبنای محکمی نیست. همه آبا و مجتهدان کلیسا (Doctors of Church) از آتاناسیوس تا یوحنّای دمشقی[۴٠] در شرق و از هیرونوموس[۴۱] تا ایسیدوروس[۴٢] در غرب با شما مخالف‏اند. در واقع شما مسئله سنت و نسبت آن را با کلام خدا، که در کتاب مقدس وحی و الهای شده است، مطرح می‏کنید. مسئله این است که آیا سنت، وظیفه بیان معنای کلام خدا را به عهده دارد و بنابراین، خودش معیار معتبری برای دین هست یا نه. اگر چنین باشد، این دلیل قاطعی در تأیید همذاتی است؛ اما اگر چنین نباشد، گمان می‏کنم گفت‏وگو درباره وحدت کلیسا به‌پایان می‏‌رسد.

اگر سنت این وظیفه و قدرت را نداشته باشد پس هیچ چیز ندارد؛ به‌عبارت دیگر، اصلا سنتی وجود ندارد. در نتیجه، هیچ بحث الهیاتی نمی‏تواند وجود داشته باشد.اگر شما این‏گونه سنت را دور بیندازید، دیگر نمی‏توانید درباره هیچ موضوعی الهیاتی بحث کنید، چه برسد به‌موضوع دینی. اگر توسل به سنت به‌عنوان مفسر مجاز کلام خدا موجه نباشد، کل بحث به مرتبه دیگری نزول می‏کند یعنی به‌مرتبه تحقیق تخصصی صرف.مفسر یا مورخ یا باستان‏شناس، معین می‏کنند که کلام خدا چه می‏گوید و منظور از آن چیست.اما این، در هر صورت، یونانی مآب کردن مسیحیت است.

از سوی دیگر، شما می‏توانید صرفا معتقد باشید که همذاتی کلمه‏ای است که در کتاب مقدس نیامده است و بنابراین، هر مفهومی که داشته باشد، نمی‏توان آن را یک اصل اعتقادی دانست. اما این به‌معنای آن است که روح ائوسبیوس قیصریه‏ای را از اعماق بسیار ژرف احضار کنیم. اگر او احضار می‏شد، شما را آشفته ذهن نمی‏دانست. او احتمالا به‌این موضوع شخصا حساسیت نشان می‏داد و افزون براین در می‏یافت که گفت‏وگویی درباره وحدت کلیسا در جریان است که چنین توصیف‏هایی با آن بیگانه است. اما گمان می‏کنم در موقعیتی قرار می‏گرفت که خاطر نشان می‏کرد که شما موضوع کهنه‏گرایی یا، به‌نحو عام‏تر، موضوع پیشرفت آموزه و رشد فهم مسیحی از کلام خدا را مطرح می‏کنید.

شما ممکن است بخواهید این را بپذیرید اما سپس بگویید پیشرفتی که همذاتی از آن حکایت می‏کند، صرفا محصول ضرورت تاریخی بوده است. در مدارس انطاکیه، اسکندریه، کارتاژ و رم بحث درباره لوگوس برحسب ousia یعنی ذات شروع شده بود؛ بنابراین، کلیسا مجبور بود با این سنت شگفت که در آن موقعیت تاریخی پیش آمده بود، موافقت کند. اما این پیشرفت فقط یک پیشرفت غیرضروری (contingent) بود؛ از این‏رو، اصطلاح آن، یعنی کلمه جدید کلیسا [همذاتی‏]، عرضی و نامتجانس با کلام خدا باقی ماند. اما در این‏صورت، شما موضوع نسبت میان مقوله‏های کتاب مقدس، یعنی حضور و کارکرد، و مقوله‏های عقیدتی، یعنی وجود و ذات، را مطرح می‏کنید. آیا این نسبت غیرضروری و عرضی است یا ذاتی و ضروری؟ البته مفهوم«بودن با»از لحاظ صوری با مفهوم«بودن»یکی نیست؛ اما سؤالی که مطرح است، این است که آیا این دو مفهوم، به‌شیوه‏های مختلف، برآنچه هست دلالت ندارند، دلالتی وجودشناختی که باید به‌نحوی به‌موجودی جوهری، خواه بدان نحو که حضور دارد و خواه بدان نحو که فی‏نفسه وجود دارد، ختم شود. اگر شما، همچون کلام خدا، بخواهید درباره واقعیت حضور مسیح، یعنی پسر و پروردگار، نزد قوم جدید خویش سخن بگویید باید، همچون کلیسا، درباره واقعیت پسر و پروردگاری که حضور دارد نیز چیزی بگویید.

به عبارت دیگر، شما موضوع نسبت میان دو شیوه تفکر اساسی انسان را مطرح می‏کنید، یعنی شیوه توصیفی (descriptive) و شیوه تبیینی (explanatory). موضوع این است که آیا گذر از توصیف شی‏ء از لحاظ کارکردش نسبت به‌من و رفتن به‌سوی تعریف شی‏ء از لحاظ قوامش به‌عنوان یک شی‏ء فی‏نفسه، امری صرفا غیرضروری و تاریخی است یا ضروری و اساسی. به‌بیان ساده‏تر، موضوع این است که تعریف شی‏ء برای توصیف آن ذاتی است یا عرضی. به‏طور مشخص، آیا کلام کلیسا (که ماهیت فی‏نفسه پسر را تعریف می‏کند) بر کلام خدا (که ماهیت پسر را در نسبت با ما توصیف می‏کند) اضافه شده است و در نتیجه، این تعریف و توصیف نامتجانس‏اند و بنابراین، نمی‏توانند کلام دین باشند و یا اینکه کلام تبیینی کلیسا صرفا رشدی طبیعی و تدریجی در فهم کلام توصیفی خدا است و در نتیجه، این دو کلام هر دو متجانس و بنابراین کلام دین هستند و به‌عنوان دو شیوه فهم از دین واحد، که تنها موضوعش پسر و پروردگار است، به‏طور ذاتی باهم مرتبطاند؟

بدین ترتیب، موضوع پیچیده می‏شود. در این صورت، شما ممکن است بخواهید با گفتن اینکه ایمان مسیحیان را نمی‏توان در بوته آزمون یک اعتقادنامه قرارداد و براساس آن در مورد راست کیشی آنان داوری کرد، از کل موضوع فراتر روید و از آن اجتناب کنید. با این کار، شما دوباره موضوع سنت را مطرح می‏کنید. مطمئنا آبای نیقیه و ایمان‏آورندگان به‌کلیساهای ایشان و، پس از آنان، ایمان‏‌آورندگان به‌کلیسای جهانی، چنین آزمونی را مشروع، موجه و ضروری می‏دانستند. اعتقادنامه‏ای که ایشان نوشتند یک اعتقادنامه تعمیدی (baptismal) نبود، یعنی اعتراف ساده‏ای به‌ایمان و تألیفی از عبارت‏های کتاب مقدس. این اعتقادنامه، همان‏طور که به‌درستی آن را نامیده‏اند، «اعتقادنامه اسقفی» (bishop's Creed) بود و تعمدا به‌عنوان آزمونی برای راست کیشی طراحی شده بود. به‌همین دلیل است که از عبارت‏های سنتی کتاب مقدس فراتر می‏رفت تا اطمینان یابد که همه اسقف‏ها و ایمان‏آورندگان مطالب مندرج در سنت را به‌معنای واحدی می‏فهمند، یعنی همان معنایی که کلام خدا را فقط در آن می‏توان به‌درستی فهمید. شما ممکن است بگویید آبای نیقیه اشتباه کردند که ایمان مسیحیان را این چنین در بوته آزمون یک اعتقادنامه قرار دارند. حکم قطعی حکمی است که همه جهانیان با آن موافق باشند[۴٣]. اما شاید ایشان اشتباه نمی‏کردند؛ در این صورت، اشتباه است که بگوییم آنان در اشتباه بودند.

آنچه گذشت، روی هم‏رفته اسکلتی بود از بحث درباره وحدت کلیسا؛ هرچند که ممکن است این اسکلت، یک دست یا پا و یا چند استخوان از قفسه سینه کم داشته باشد. من فقط خواستم حقیقت را از نظر خودم نشان دهم و حقیقت این است که در گفت‏وگو [درباره وحدت کلیسا] می‏توان جایگاهی بنیادین برای پرسش شورای نیقیه قائل شد. آن پرسش چنین است: شما درباره همذاتی چه فکر می‏کنید؟ آیا آن را جزئی از مسیحیت می‏دانید یا صرفا بخشی از فلسفه؟


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- John Courtney Murray (۱۹٦٧-۱۹٠۴)؛ یکی از مؤثرترین متألهان کلیسای کاتولیک در ایالات متحده. او در شهر نیویورک به‌دنیا آمد، در سال ۱۹٢٠ وارد فرقه یسوعی شد و در سال ۱۹٣٣ به‌کسوت کشیشی درآمد. موری پس از اخذ درجه دکترا در رشته الهیات از دانشگاه گرگوری رم (۱۹٣٧)، بیست سال (۱۹۵٧-۱۹٣٧) استاد الهیات در کالج وودستاک در مریلند بود. از دیگر فعالیت‏های علمی او می‏توان به‌سردبیر مجله مطالعات الهیاتی (از سال ۱۹۴۱ به‌بعد) و همچنین سردبیری مجله یسوعی آمریکا اشاره کرد. او که از حامیان جدی گفت‏وگو میان کلیسا و گروه‏های اجتماعی بود، بیشتر عمر خود را وقف تحقیق در مورد رابطه میان دین و جامعه کرد و کوشید اثبات کند که کاتولیک‏ها می‏توانند هم اعضایی وفادار برای کلیسای خود و هم شهروندانی میهن‏پرست برای کشور خود باشند. موری نویسنده اصلی بیانیه «آزادی دینی» در دومین شورای واتیکان (۱۹٦۵-۱۹٦٢) است.
[٢]- Old Testament ؛ بخشی از کتاب مقدس است که هم یهودیان و هم مسیحیان به‌آن اعتقاد دارند. عهد عتیق از ٣۹ کتاب تشکیل شده است که به‌سه دسته تقسیم می‏شوند: تورات یا شریعت (۵ کتاب)، کتب انبیا (٢۱ کتاب) و مکتوبات مقدس (۱٣ کتاب).
[٣]- New Testament ؛ بخشی از کتاب مقدس است که به‌مسیحیان اختصاص دارد و از انجیل‏های چهارگانه (متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا)، کتاب اعمال رسولان، ٢۱ رساله یا نامه و کتاب مکاشفه یوحنا تشکیل شده است. این ٢٧ کتاب یا رساله، در زمان و مکان واحد نوشته نشده‏اند و مصنف واحدی نیز ندارند.
[۴]- St. Paul ؛ یکی از برجسته‏ترین شخصیت‏های تاریخ مسیحیت است که در قرن اول میلادی می‏زیست و با رساله‏هایی که در طول مسافرت‏های پرمخاطره‏اش نوشت، مبنایی را برای الهیات بعدی مسیحی فراهم آورد.
[۵]- Septuagint ؛ قدیمی‏ترین ترجمه یونانی عهد عتیق است. درباره منشأ پیدایش آن گفته‏اند که در قرن سوم پیش از میلاد بطلمیوس دوم، پادشاه مصر، از کاهن بزرگ اورشلیم خواست که ٧٢ نفر (٦ نفر از هر یک از قبایل دوازده‏گانه یهود) را برای ترجمه کتاب مقدس یهودیان از عبری به‌یونانی به‌اسکندریه بفرستد تا یهودیان یونانی زبان که در آن شهر ساکن بودند، از آن استفاده کنند. حاصل کار این گروه، ترجمه‏ای بود که به «هفتاد» معروف شد.
[٦]- post-Augustinian ؛ اشاره است به‌قدیس آگوستین (۴٣٠-٣۵۴)، فیلسوف بزرگ مسیحی و از آبای برجسته کلیسا.
[٧]- Manichaean dualism ؛ مانویت معتقد به‌دول اصل نور و ظلمت یا خیر و شر در عالم است.
[٨]- Stoic World-Soul ؛ رواقیان، عالم را موجودی زنده و دارای نفس می‏دانستند. نفوس فردی مانند نفوس ستارگان و انسان‏ها جزئی از نفس عالم‏اند و جوهر همه آنها با نفس کلی عالم یکی است.
[۹]- Platonic Idea of the Good ؛ در فلسفه افلاطون، مثال خیر، عالی‏ترین مثال است.
[۱٠]- Gnostic Pieroma ؛ در مکتب گنوسی، به‌کل قلمروی روحانی یا الهی که از آن گاهی به‌ملکوت تعبیر شده است، Pleroma یا ملأ اعلی گفته می‏شود. ملأ اعلی از موجوداتی به‌نام آیون (aeon)تشکیل شده است که از پدر ناشناختنی صادر شده‏اند .
[۱۱]- Tertullian ؛ متألّه مسیحی که در کارتاژ-شهری در شمال آفریقا-به‏دنیا آمد، سپس به‌رم رفت و در آنجا، پیش از آنکه در حدود سال ۱۹٦ به‌مسیحیت بگرود، به‌شغل وکالت اشتغال‏ داشت. پس از آن به‌زادگاهش بازگشت و به‌مخالفت با دنیاگرایی کلیسا پرداخت. در حدود سال ٢٠٧، به‌فرقه مونتانیسم پیوست و یکی از رهبران آن شد ولی به‌این فرقه وفادار نماند و رهبر فرقه‏ای شد که به‌نام خود او ترتولیانیسم نامیده شده است. او اولین فرد از آبای بزرگ کلیسا است که به‌زبان لاتین کتاب نوشت و ادبیات مسیحی-لاتینی را به‏وجود آورد. از این‏رو، وی را«پدر الهیات لاتینی»نامیده‏اند.
[۱٢]- Origen ؛ متألّه مسیحی و از آبای کلیسا که در مصر (احتمالا در اسکندریه) متولد شد و در همین شهر تحصیل و تدریس کرد. او از حدود سال ٢۱۱ تا ٢٣۱ رئیس مدرسه دینی اسکندریه بود؛ سپس به‌قیصریه رفت و در آنجا مدرسه خود را بنیان نهاد. یکی از کارهای مهم او، تدوین عهد عتیق، با شش روایت یونانی و عبری به‌صورت شش ستون در کنار هم است. اثر مهم دیگرش، درباره اصول نام دارد که در آن می‏کوشد فلسفه افلاطون و مسیحیت را با هم تلفیق کند. فلسفه اوریگنس از فلسفه نوافلاطونی و رواقی متأثر است.
[۱٣]- Middle Platonism ؛ به‌دوره‏ای از افلاطون‏گرایی در حد فاصل حیات آنتیوخوس آسکالونی (ح ۱٣٠-ح ٦٨ ق. م) و افلوطین (٢٧٠-٢٠۴ میلادی) گفته می‏شود. این مکتب، نگرش شکاکانه آکادمی جدید را رد کرد و در خصوص اصول مابعدالطبیعی، موضعی جزمی اتخاذ نمود. همچنین، تحت تأثیر مکتب نوفیثاغوری، گرایش عرفانی از خود نشان داد و با تأکید بر تعالی الهی، به‌نظریه موجودات واسطه قایل شد. از بزرگان این مکتب می‏توان به‌ائودوروس اسکندرانی و پلوتارک اشاره کرد.
[۱۴]- emanation ؛ این کلمه از پیشوند لاتینی‏ e به‌معنای‏ «out of,from» (از، بیرون از) و کلمه‏ mano به‌معنای‏ flow (جریان، ریزش، طغیان)گرفته شده است. براساس نظریه صدور، که بدلیل نظریه خلقت از عدم‏ (creation ex nihilo) است، موجودات عالم در نتیجه فیضان خدا به‏وجود آمده‏اند.
[۱۵]- Arius (٣٣٦ - ح ٢۵٦)؛ کشیش اسکندرانی و شاگرد لوکیانوس انطاکیه‏ای که معتقد بود خدا پیش از خلق کردن عالم فرزند یعنی عیسی را از عدم خلق کرده و عیسی نه مانند خدا سرمدی و نه با او همذات است. نظریه آریوس در شورای نیقیه (٣٢۵) که به‌دعوت امپراتور قسطنطین برای رسیدگی به‌این مسئله تشکیل شده بود، رسما محکوم شد.
[۱٦]- Lucian of Antoich ؛ متألّه مسیحی و بنیانگذار مدرسه دینی معروف انطاکیه که آریوس از شاگردان آن بود. نظریه او مبنی براینکه پسر (عیسی) در مرتبه‏ای پائین‏تر از پدر (خدا) قرار دارد، مبنای بدعتی شد که بعدها آریوس مطرح کرد. یکی از کارهای مهم وی، بازنگری در متن یونانی کتاب مقدس بود که قبول عام یافت.
[۱٧]- Alexander (٣٢٨-ح ٢۵٠)؛ اسقف اسکندریه از سال ٣۱٣. او در شورایی محلی که در سال ٣٢۱ در اسکندریه تشکیل داد، آریوس را تکفیر کرد و در شورای نیقیه (٣٢۵) نیز که آریوس محکوم شد، نقش مهمی داشت.
[۱٨]- Athanasius (٣٧٣-ح ٢۹٦)؛ متأله مسیحی و از آبای کلیسا که در مدرسه دینی اسکندریه تحصیل کرد و در سال ٣٢٨ پس از مرگ اسکندر، اسقف اسکندریه، جانشین او شد. وی نقش مهمی در محکومیت آریانیسم در شورای نیقیه (٣٢۵) داشت. مخالفت شدید او با آریانیسم باعث شد که از سال ٣٣۵ تا ٣٦٦ پنج بار تبعید شود. اما سرانجام شورای قسطنطنیه (٣٨۱) بار دیگر آریانیسم را محکوم و نظریات آتاناسیوس و همفکرانش را در خصوص تثلیث تأیید کرد که تا امروز نیز به‌قوت خود باقی است. از این‏رو، او را «پدر راست کیشی» نامیده‏اند.
[۱۹]- Messiah ؛ در دین یهود، شخصی است که از جانب خدا برای اعتلای ملت اسرائیل فرستاده خواهد شد. مسیحیان عیسی را همان مسیح موعودی می‏دانند که در عهد عتیق به‌او اشاره شد.
[٢٠]- oatristic question ؛ عصر آبای کلیسا با پایان قرن اول میلادی، یعنی هنگامی که عهد جدید تقریبا به‌اتمام رسیده بود، آغاز می‏شود و با پایان قرن هشتم میلادی، یعنی شروع فلسفه مدرسی، خاتمه می‏یابد. آثار آبای کلیسا که بیشتر به‌زبان یونانی و لاتینی است، مطالبی از قبیل مواعظ، تفاسیری بر کتاب مقدس و دفاع از مسیحیت در برابر بدعت‏ها را شامل می‏شود. آبای کلیسا را به‌دو دسته تقسیم می‏کنند: آبای پیش از شورای نیقیه (٣٢۵) و آبای پس از آن. از دسته اول به‌اوریگنس و ترتولیانوس و از دسته دوم به‌آتاناسیوس و آگوستین می‏توان اشاره کرد.
[٢۱]- Isaiah ؛ اولین پیامبر بزرگ بنی اسرائیل که در قرن هشتم پیش از میلاد در اورشلیم می‏زیسته است. معمولا او را نویسنده بخش اول کتاب اشعیا (باب‏های ٣۹-۱) می‏دانند.
[٢٢]- Ezechiel ؛ سومین و آخرین پیامبر بزرگ بنی اسرائیل که بختنّصر پس از فتح اول اورشلیم در سال ۵۹٧ ق. م. او را همراه با بسیاری از یهودیان به‌بابل تبعید کرد.
[٢٣]- John ؛ یکی از دوازده حواری عیسی و نویسنده انجیل چهارم (یوحنّا)، رسایل چهارگانه و مکاشفه یوحنا.
[٢۴]- Letter to the Hebrews ؛ نوزدهمین کتاب عهد جدید، منسوب به‌پولس حواری. پیش از سال ۹٠ میلادی نوشته شده و ظاهرا خطاب به‌مسیحیان عبرانی (یهودی) است که براثر شکنجه و آزار، بیم بازگشت آنان به‌یهودیت می‏رفته است (برگرفته به‌اختصار از دایرةالمعارف فارسی).
[٢۵]- اشاره است به‌رویداد زنده شدن عیسی سه روز پس از مصلوب شدنش.
[٢٦]- Basil (٣٧۹ -ح ٣٣٠) یکی از آبا و مجتهدان کلیسا که در قیصریه به‌دنیا آمد و در این شهر و همچنین در قسطنطنیه و آتن تحصیل کرد. او در سال ٣٧٠ به‌جای ائوسبیوس، اسقف قیصریه (در کاپادوکیا) شد و در این سمت تا آخر عمر با بدعت‏ها به‌ویژه با آریانیسم افراطی به‌رهبری ائونومیوس مبارزه کرد.
[٢٧]- تعداد واقعی احتمالا ٢٢٠ تا ٢۵٠ نفر بوده است. عدد ٣۱٨ که به‌طور سنتی ذکر می‏شود، عددی است نمادین و مبنای آن تعداد خادمان ابراهیم است که در جنگ با کدرلاعمر و سه پادشاه هم پیمانش او را یاری کردند.
[٢٨]- Fusebius of Caesarea (ح ٣۴٠ - ح ٢٦٠)؛ متألّه و مورخ مسیحی که شاگرد پمفیلوس بود و در حدود سال ٣۱۵، اسقف قیصریه (در فلسطین) شد. او در جریان مجادله آریوسی، رهبر جناح میانه‏رو بود، اما در شورای نیقیه که راست کیشی‏اش در بوته آزمون قرار گرفت، سرانجام اعتقادنامه شورا را پذیرفت. مهم‏ترین اثرش تاریخ کلیسا نام دارد که در آن، تاریخ مسیحیت را از آغاز تا سال ٣٢۴ شرح می‏دهد. به‏همین دلیل، وی را«پدر تاریخ کلیسا»نامیده‏اند.
[٢۹]- Acacius (متوفی ٣٦٦)؛ متألّه آریوسی که شاگرد ائوسبیوس بود و در سال ٣۴٠ جانشین او شد. او در سال ٣٦٣ اعتقادنامه نیقیه را پذیرفت اما بعد از آن، بار دیگر به‌آریانیسم روی آورد.
[٣٠]- Fourth Synod of Sirmium ؛ سه شورای قبلی، در سال ٣۵۱، ٣۵٧ و ٣۵٨ تشکیل شده بودند.
[٣۱]- Socrates (ح ۴۵٠-ح ٣٨٠)؛ مورخ کلیسا که کتابش به‌نام تاریخ کلیسا منبع ارزشمندی برای تاریخ مسیحیت از سال ٣٠۵ تا ۴٣۹ است.
[٣٢]- Council of Constantiople ؛ دومین شورای جامع کلیسا که در سال ٣٨۱ به‌دعوت امپراتور تئودوسیوس اول تشکیل شد. در این شورا مصوبه شورای نیقیه مبنی بر همذات بودن پدر (خدا) و پسر (عیسی) تأکید و آریانیسم محکوم شد.
[٣٣]- Holy Spirit ؛ شخص سوم در تثلیث مسیحیت است. اغلت همچون جنبه‏ای از خدا توصیف می‏شود که در جهان ساکن و منشای ایمان و تسلی است. آن را روح گویند زیرا مبدأ حیات است و مقدس گویند زیرا از کارهای مخصوصش این است که قلوب مؤمنان را تقدیس فرماید و به‌واسطه علاقه‏ای که به‌خدا و مسیح دارد، او را روح اللّه و روح المسیح نیز می‏گویند. در نخستین عید پنجاهم(پنطیکاست)بر رسولان نازل شد و به‌آنان موهب سخن گفتن به‌زبان‏ها را داد. شرح این واقعه در باب دوم از کتاب اعمال رسولان آمده است. (برگرفته از قاموس کتاب مقدس با افزایش).
[٣۴]- Council of Ephesus ؛ سومین شورای جامع کلیسا که در سال ۴٣۱ به‌دعوت امپراتور تئودوسیوس دوم برای رسیدگی به‌مذهب نسطوری در شهر افسوس (در آسیاس صغیر) تشکیل شد. در این شورا به‌کوشش سیریل اسکندرانی که مخالف اصلی مذهب نسطوری بود، نسطوریوس خلع، عقایدش محکوم و بر اعتقادنامه نییقیه تأکید شد.
[٣۵]- Chalcedon [LCouncil of]؛ چهارمین شورای جامع کلیسا که در سال ۴۵۱ به‌دعوت امپراتور مارکیانوس برای رسیدگی به‌بدعت ائوتوخس در شهر کالسدون(در آسیای صغیر) تشکیل شد. این شورا ائوتوخس را محکوم کرد و عیسی را یک شخص واحد با دو طبیعت الهی و انسانی، که از یکدیگر جدا نیستند، دانست.
[٣٦]- Newman [John Henry] (۱٨۹٠-۱٨٠۱)؛ روحانی انگلیسی که در لندن به‌دنیا آمد، در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد و در سال ۱٨٢۴ وارد سلک روحانیون کلیسای انگلستان شد. او در نهضت آکسفورد که هدفش افزودن بر قدرت دین مسیحیت بود، شرکت داشت و فعالیت در همین نهضت بود که باعث شد در مورد کارآیی کلیسای انگلستان دچار تردید شود و در سال ۱٨۴۵ به‌کلیسای کاتولیک رومی بپیوندد. نیومن در دهه ۱٨۵٠ رئیس دانشگاه کاتولیکی ایرلند بود و در سال ۱٨٧۹ به‌مقام کاردینالی رسید.
[٣٧]- Thomas Harnack (۱٢٧۴-۱٢٢۵)؛ فیلسوف و متأله ایتالیایی و بزرگ‏ترین شخصیت فلسفه مدرسی.
[٣٨]- Adolf von Harnack (۱۹٣٠-۱٨۵۱)؛ متأله آلمانی و مورخ کلیسا که از سال ۱٨٨۹ تا ۱۹٢۱ استاد دانشگاه برلین بود. او در زمان خود احتمالا برجسته‏ترین محقق در زمینه عصر آبای کلیسا، به‌ویژه دوره پیش از شورای نیقیه(٣٢۵)بود. از جمله آثار وی کتابی است در ٧ جلد به‌نام تاریخ عقاید.
[٣۹]- Melchisedech ؛ پادشاه سالیم و کاهن خداوند متعال که پس از بازگشت پیروزمندانه ابراهیم از جنگ با کدرلاعمر و سه پادشاه هم‏پیمانش برای او نان و شراب آورد و او را برکت داد. ابراهیم نیز یک دهم غنایم جنگی را به‌وی بخشید. ملکیصدق پدر و مادر نداشت و از اجدادش هیچ مدرکی در دست نیست. نه تولدش معلوم است نه مرگش. او مانند پسرخدا(عیسی)، یک کاهن همیشگی است.
[۴٠]- John Damascene (٧۴۹-ح ٦٧۵)؛ متألّه یونانی و مجتهد کلیسا که در دمشق به‌دنیا آمد و پیش از سال ٧٣٦ به‌صومعه‏ای نزدیک اورشلیم هجرت کرد و در همان‏جا درگذشت. مهم‏ترین کتابش چشمه معرفت نام دارد.
[۴۱]- Jerome (ح ٢۴٠-٣۴٧)؛ یکی از آبا و مجتهدان کلیسا که در رم تحصیل کرد، سپس به‌مسافرت‏های متعدد پرداخت و پس از بازگشت به‌رم از سال ٣٨٢ تا ٣۹۵ منشی پاپ داماسوس اول بود. وی در سال ٣٨٦ به‌صومعه‏ای تازه تأسیس در بیت لحم رفت و تا آخر عمر در آنجا به‌مطالعه و تحقیق پرداخت. مهم‏ترین کار او ترجمه کتاب مقدس به‌زبان لاتینی است که به‌ترجمه وولگات‏ (Vulgate) معروف است و متن لاتینی رسمی کلیسای کاتولیک رومی محسوب می‏شود.
[۴٢]- Isidore (٦٣٦-ح ۵٦٠)؛ مجتهد کلیسا و آخرین فرد از آبای غربی کلیسا که در حدود سال ٦٠٠ به‌جای برادر بزرگش، اسقف شهر سویل شد. مهم‏ترین کار او گردآوری دایرةالمعارفی از علوم عصر خویش است که در دوره قرون وسطی محققان بسیار از آن استفاده کردند.
[۴٣]- Securus iudicat orbis terrarum ؛ عبارتی است از قدیس آگوستین.



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

جان کورتنی موری، مسئلۀ خدا در شورای نیقیه، ترجمۀ هدایت علوی‌تبار، مجله فرهنگ، بهار و تابستان ۱٣٨۱ - شماره ۴۱ و ۴٢، (از صفحه ۱۹۵ تا ٢٢٨)؛ این مقاله، ترجمه بخشی از کتاب زیر است:
The Problem of God, by John Courtney Murray, 1964 ,pp. 33-60