|
متن مصاحبهی اختصاصی غفار عريف
با رفيق دکتر اناهيتا راتبزاد
فهرست مندرجات
◉ بخش دوم
◉ بخش سوم
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
سخنی چند بهجای مقدمه
آناهیتا راتبزاد (زادهی اکتبر ۱۹۳۱ در گلدره، استان کابل - درگذشتهی ۷ سپتامبر ۲۰۱۴ در آلمان) پزشک افغان و سیاستمدار مارکسیست بود و از رهبران حزب دمکراتیک خلق افغانستان بهشمار میرفت که با قدرتگرفتن حزب دمکراتیک در این کشور بهعنوان وزیر امور اجتماعی و وزیر آموزش و پرورش و سفیر افغانستان در یوگسلاوی فعالیت کرد و از سال ۱۹۸۰ تا سال ۱۹۸۶ در مقام معاون رئیسجمهور این کشور بود. وی اولین زن افغانی بود که نقش فعالی را در سیاست این کشور ایفا کرد.
آنچه در زیر آمده است، دیدگاههای خانم دکتر اناهیتا راتبزاد در گفتگو با غفار عریف است که در سایت سپیدهدم منتشر شده است. نشر این دیدگاهها در دانشنامهی آریانا بهمنزله تأیید یا رد آن نیست و مسئوليت این دیدگاهها بهعهده نویسندهی آن است و منظور از نشر آن در اینجا، فقط آگاهی از ديدگاههای خانم راتبزاد دربارهی زندگینامهی خودش و حوادث افغانستان است.
علیرغم اينکه جامعهشناسی علمی تودههای مردم را سازندگان واقعی تاريخ و نيروی محرکه و قاطع در روند تکامل جامعهی بشری، ترقی اجتماعی و نوسازی انقلابی میداند؛ در عين زمان نقش شخصيتها و رهبران سياسی را در نحوهی شکلگيری اين روند و ميزان سرعت (تُندی یا کُندی) حرکت آن، از نظر دور نداشته، پيرامون ارزشمندی جايگاه آنان در مسير تاريخ تکامل اجتماعی، نمونههای روشن چنين منطق راهبردی بهوضوح وجود دارد: «سير جبری و ضرور تاريخ میتو اند تندتر يا کندتر انجام گيرد، از اين يا آن راه، به اين يا آن صورت عملی شود. اگر جريان گذار و روند معين تاريخ و عمل قوانين عينی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوهی عمل قوانين، شکل و نوع حوادث بههيچوجه مُقدر نيست و میتواند بینهايت متنوع باشد .در اين موارد است که حضور و شرکت شخصيت نقش بازی میکند. برای يک روند تاريخی معين میتواند طُرق گوناگون تحقق وجود داشته باشد. اين وابسته بهشرايط مشخص و نيروهای اجتماعی و مبارزهی طبقات و غيره است. نقش رهبران و شخصيتها درست در همينجا نمايان میگردد، زيرا که آنها با استعداد سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود میتوانند در چگونگی تشکل تودهها، در ثمربخشی مبارزهی تودههای مردم و سيمای مشخص محصول مبارزهی طبقاتی مؤثر واقع شوند و در اين رابطه میتوانند سير حوادث را کُندتر يا تُندتر کنند، نهضت را زودتر بهشاهراه برسانند يا به کورهراه بغلطانند، نيل بههدف را آسانترکنند يا مشکلتر سازند»[۱]
همميهنان عزيز! سرزمين باستانیمان نيز در تاريخ پر از فراز و نشيب خود، مانند ساير کشورهای جهان، در دامان خود رهبران و شخصيتهای پُُر درخشش ملی - سياسی و اجتماعی را زاده و پروريده، که هرکدام آنان بهنحوی از انحأ نقش معينی را در روند شکلگيری تغييرات و تحولات اجتماعی، ايفأ نمودهاند و عملکرد هريک از اين شخصيتها را تاريخ در بوتهی آزمايش قرار داده و بر آنها قضاوت صورت گرفته است.
اگر از گذشتههای، دور بهمنظور جلوگيری از درازای سخن، صرفنظر گردد؛ هيچگاه نمیتوان از نقش رهبران و شخصيتهای مبارز نهضت مشروطيت اول و دوم، در امر براندازی فرمانروايی استعمار کهن در افغانستان که نهتنها منجر به کسب استقلال سياسی آن قبل از هر کشور ديگر آسيايی گرديد؛ بل تصوير شکستپذيری سيستم استعمار را برای ساير ملل جهان به نمايش گذاشت؛ همينگونه از ارزشمندی رزم و پيکار حقطلبانهی مبارزين و شخصيتهای جنبش مشروطيت سوم و نهضت دموکراتيک عدالتخواه جامعهی افغانستان در سازماندهی، تشکل و رهبری تودههای مردم بر ضد فرمانروايی آل يحی و تغيير سلطنت مطلقه به شاهی نيمهمشروطه و سرانجام گذار آن به نظام جمهوريت و پايانبخشيدن به حاکميت فردی و سلطهی يک خانواده که افغانستان را ملکيت شخصی و قدرت و فرمانروايی در اين سرزمين را تا ابد ميراث پدری خود میدانستند، انکار ورزيد. از جمع شخصيتهای مطرح در پنج دههی اخير ميهنمان، يکی هم رفيق دکتور اناهيتا راتبزاد وکيل و نمايندهی منتخب مردم ناحيهی سوم و چهارم شهر کابل در دورهی دوازدهم شورای ملی؛ عضو پيشين دفتر سياسی کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛ بنيادگذار و رهبر سازمان دموکراتيک زنان افغانستان؛ عضو شورای انقلابی و وزير تعليم و تربيهی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان و رئيس سازمان صلح و همبستگی و دوستی مردم افغانستان در دههی هشتاد ترسايی، میباشد که بيشترين و شيرينترين روزهای حيات پربارش را، در دفاع از آزادی و برابری، سعادت و بهروزی مردم افغانستان، آبادی و شگوفايی سرزمين مألوفش، سپری کرده و دراين راستا هرگز سر تعظيم و تسليم را در برابر فرمانروايان جبار و چپاولگر بينالمللی و حکمرانان دستنشاندهی داخلی در طول پنج دههی اخير سدهی بيستم، فرود نياورده است.
هيأت رهبری کميتهی فعالين حزب دموکراتيک خلق افغانستان تصميم گرفت تا به گرامیداشت از هشتادمين سالگرد اين شخصيت نستوه و مبارز پُرشور خستگیناپذير ميهن و به پيشواز چهل و هفتمين سالگرد تأسيس حزب دمکراتیک خلق افغانستان و بهمنظور کسب معلومات بيشتر راجع به ابعاد مختلف زندگی پُر درخشش وی؛ دسترسی به راز و رمز رخدادهای حزب و جامعهیمان که تاکنون گفته نشده است؛ مصاحبهی با ايشان صورت گيرد. بدين جهت به نگارندهی اين سطور وظيفه سپرده شد تا با اين فرزند راستين حزب و تهدابگذار نهضت دموکراتيک و برابریخواه زنان افغانستان اين مأموريت انجام و خوانندگان محترم را درجريان قرار دهد. محتويات مصاحبهی انجام شده در بخشهای جداگانه تقديم حضور خوانندگان گرانارج خواهد شد، که اينک بخش اول آن بهنشر سپرده میشود.
خوانندگان عزيز! جای بس مسرت است که رفيق گران ارج دوکتور راتبزاد پيشنهاد ما را قبول فرمودند و زمينهی آن را مساعد ساختند تا دقايقی چند پای صحبت اين شخصيت سياسی و اجتماعی خيلیها مطرح و نقش آفرين در تاريخ معاصر افغانستان، بنشينيم و در رابطه به مهمترين و حياتیترين حوادث و رويدادهای سياسی و تحولات اجتماعی در کشور طی بيش از پنج دههی اخير، بهويژه راجع به پايهگذاری و کار و فعاليت حزب دمکراتیک خلق افغانستان، همچنان نهادهای اجتماعی با اعتبار ميهنمان، يعنی سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و سازمان صلح - همبستگی و دوستی جمهوری دموکراتيک افغانستان، از زبان ايشان حرفهای دقيق را بشنويم. خاطرنشان میگردد که در جريان اين مصاحبه سعی بهعمل میآيد تا معلومات بيشتر راجع به پارهای از مبرمترين مسایل زندگی درون حزبی و رخدادهای بزرگ سياسی و اجتماعی دهههای پيشين بهدست آيد و بالای زوايای تاريک شماری از مسایل که منجر به ناهنجاریها و تلخکامیها گرديده است، روشنی انداخته شود؛ بدين لحاظ ناگزيريم تا پرسشها را اندکی مفصلتر و با جزئيات، طرح نماييم.
▲ | گفتگو با دکتر اناهیتا راتبزاد |
● رفيق محترم دوکتور راتبزاد! پيش از هر چيزی ديگر، هشتادمين سالروز تولدی شما را از صميم قلب تبريک گفته، عمر دراز و صحتمندی برایتان آرزو مینماييم. از اينکه دعوت ما را به انجام اين صحبت دوستانه پذيرفتيد، بینهايت سپاس گذارم.□ پيش از هر چيز از شما و از همه رفقای کميتهی فعالين ح. د. خ. ا، تشکر میکنم که يادی از اينجانب نموديد تا از طريق اين مصاحبه باردگر با کليه رفقأ و دوستان و همهی فرزندان ميهنم همصحبت شوم. در ارتباط به پرسش شما بايد گفت که در کليه اسناد رسمی، تاريخ تولدم، ماه اکتوبر ۱۹٣۱ در محلهی گلدرهی کابل درج شده است، پس دقيقترين تاريخ میتواند همين باشد[٣].
در آغاز، بايست بهعرض برسد که در رسانهی انترنتی بهنام «دانشنامهی آريانا»، پيرامون زندگی شخصی و فعاليتهای سياسی و اجتماعی شما، حرفهای نگارش يافته که در بسا موارد با حقيقت در تضاد است و تعدادی از انسانهای صاحب غرض و مرض از اين يادداشتهای نادرست، در سياهمشقهای خويش استفادهی سؤ مینمايند. بنابران بهمنظور ارائه معلومات به خوانندگان سايت «سپيدهدم»، رد جعليات و شايعات پخششده و لگامزدن به تلاشهای تفتينگرانهی دشمنان ضرورت آن پيش میآيد تا صحبت را نيز از همان بخش آغاز نماييم[٢].
در نخست لازم ديده میشود تا بهخاطر رد نادرستیهايی که در «دانشنامهی آريانا» در ارتباط بهزندگی شخصی شما، رقمزده شده است، پرسشها را از همين زاويه مطرح سازيم:
مؤلفان زندگینامهی شما، در «دانشنامهی آريانا» تاريخ زادروزتان را به استناد نوشتههای انفرادی متعدد (ع. ق. فضلی - اکتبر ۱۹٣۱، دکتر خاکستر - ۱۹٣٣) و با استفاده از منابع چاب شده (گزارش مورخ ۱۹٧٨/۵/٢، آقای اليوت کارمند سفارت امريکا در کابل، عنوانی وزارت خارجهی امريکا - ۱۹٢۹، فرهنگ زندگینامهی افغانستان معاصر: لودويک آدمک - ۱۹٣۱)، ماه اکتوبر ۱۹٣۱ در محلهی گلدرهی کابل (با حفظ ضعيف بودن تاريخهای ذکر شده) رقم زدهاند. لطف فرموده بگوييد که دقيقترين تاريخ کدام است؟
● در «دانشنامهی آريانا» به اتکای گزارش آقای اليوت و نوشتهی لودويک آدمک، راجع بهزمان و محل آموزش و تحصيل شما چنين معلومات داده شده است:□ در سال ۱۹۴۵ از ليسهی ملالی سند فراغت صنف هشتم را بدست آوردم و در همانسال در آموزشگاه نرسنگ، فراگيری آموزش را در رشتهی پرستاری آغاز نمودم.
- ختم صنف هشتم در ليسهی ملالی در سال ۱۹۴۵؛
- ادامهی آموزش در رشتهی پرستاری در آموزشگاه نرسنگ در سال ۱۹۴٧ برای يک سال؛
- آغار آموزش عالی در رشتهی پرستاری در سال ۱۹۴۹ در مدرسه ی شيکاگو در امريکا و پايان تحصيل در سال ۱۹۵٠ در همان موسسهی آموزشی امريکايی (بهقول اليوت: ۱۹۵۳-۱۹۵۱ مدرسهی نرسها در شيکاگو)؛
- شروع تحصيلات عالی در دانشکدهی طب دانشگاه کابل در سال ١٩۵٧ و پايان تحصيل در همانجا در سال ۱۹٦۳.
میخواهم از زبان خود شما بشنوم که آيا معلومات داده شده درست و کامل میباشد و يا چيزهای قابل اصلاح و يا افزود کردن در آن، وجود دارد؟
در سال ۱۹۵٠ با استفاده از يک بورس تحصيلی به آموزش عالی در رشتهی پرستاری، در مدرسهی شيکاگو در ايالات متحدهی امريکا، پرداختم و در سال ۱۹۵۴ با حصول سند فراغت، به کشورم بازگشتم.
در سال ۱۹۵۳ شامل دانشکدهی طب دانشگاه کابل شدم و در سال ۱۹٦۳ بحيث پزشک (طبيب) در رشتهی طب معالجوی، فارغالتحصيل گرديدم[۴].
● اسم پدر بزرگوارتان، زندهياد احمد راتب، بهمثابهی شخصيت سرشناس سياسی و مبارز پُرشور راه آزادی و دموکراسی در افغانستان، همچنان چهرهی پُر در خشش فرهنگی و فعال مطبوعاتی کشور در نزد همهی آگاهان و بيداردلان سياسی ميهنمان، نام آشنا و هميشه جاودان است. وليک در «دانشنامهی آريانا»، بر بنياد حکايتهای شخصی و با استفاده از مأخذهای متفاوت، در رابطه بهدشواریهای که فضای زندگی را بالایشان تنگ ساخته بود و مشکلاتی که حيات سياسیاش را تحت تهديد قرار داده بود، مطالب ضدونقيضی بهنشر رسيده است. از جمله نکات زيرين در آن درج است:□ پدرم احمد راتب بر طبق اسناد و مدارک تاريخی و به استناد حرفهای که نزديکترين اقارب خانوادهی مان در بارهاش میگفتند؛ عضو فعال جنبش جوانان افغان بود و در کميسيون تهيهی متن قانون اساسی دوران شاه امانالله (مصوب ۱۹۲۳) اشتراک داشت و هفتهنامهی «نسيم سحر» را منتشر مینمود.
- احمد راتب بهمثابهی نويسنده و عضو فعال جنبش جوانان افغان سهم گيرنده پُرتحرک در تهيه متن قانون اساسی مصوب ۱۹۲۳، ناشر و صاحب امتياز هفتهنامهی «نسيم سحر» پس از سقوط سلطنت امير امانالله خان بهسبب پخش شبنامهها و نشر رسالهی «شغال بريتانيايی» در مخالفت با محمدنادر شاه، بازداشت و زندانی شد؛
- در سال ۱۹۳۱ از افغانستان تبعيد گرديد و در سال ۱۹۳۳ در خارج از کشور درگذشت؛
- روايت ديگر حاکی از آناست که در زندان درگذشته است؛
- براساس معلومات مندرج در کتاب «پيشگامان ژورناليزم افغانستان» تأليف زرين انزورگر، مدتی عهدهدار جنرال قنسولی افغانستان در مشهد بود. در زمان سلطنت حبيبالله کلکانی زندانی شد و پس از چندی از زندان فرار کرد و راهی هند گرديد. در آغاز سلطنت نادرشاه دوباره به افغانستان بازگشت نمود، اما به زندان افتيد؛
- بنابر نوشتهی زرين انزورگر با تکيه به شنيدن مطلبی از زبان شما، مبنی بر اين که «احمد راتب در سال ۱۳۱۵ خورشيدی در تهران درگذشته و در جوار آرامگاه شاه عبدالعظيم مدفون است»؛
- داکتر حشمت حسينی حکايتی دارد از اين قرار: احمد راتب بهخارج تبعيد نشده، زيرا در آنزمان اين رسم معمول نبود.
وی از زبان محمود ياور (شوهر عمهی شما) حکايتی میآورد که موصوف در دورهی نادرشاه روانهی زندان شد. قبل از اين حادثه، محمود ياور جواهرات گرانبهای خود را در يک کمربند جابهجا کرده بود و آنرا به احمد راتب سپرد تا به همسرش (عمهی شما) بسپارد. ليکن چنين نشد و ايشان به تنهايی همراه با جواهرات به ايران فرار کرد و از آن پس از مرده و زنده بودنش خبری در دست نيست.خوش خواهيم شد، هرگاه در اين موارد بهشمول تاريخ درگذشت پدر بزرگوارتان معلومات دقيق و درست را از زبان شما بشنويم؟
پس از سقوط سلطنت امانالله خان بهعلت عضويت (سابقه) در جنبش جوانان افغان و پخش شبنامه در ضديت با محمدنادر شاه و توطئههای انگليس عليه افغانستان، همچنان نشر رسالهی «شغال بريتانيايی» بهزندان انداخته شد.
در مورد اينکه در سال ۱۹۳۱ پدرم از افغانستان تبعيد گرديده، تاريخ دقيق نيست. زيرا بعد از من، مادرم يک پسر بهدنيا آورد. در هنگام تولد برادرم، پدرم در تبعيد در خارج حيات بهسر میبرد و از بيرون به مادرم احوال فرستاد تا نام وی را احمد جواد بگذارد. برادرم فعلاً شکر زنده و صحتمند است.
آنچه در کتاب «پيشگامان ژورناليزم افغانستان» دربارهی پدرم گفته شده است، در جاجايی درست میباشد، از جمله:
- «در زمان سلطنت حبيبالله کلکانی زندانی شد و پس از چندی از زندان فرار کرد و راهی هند گرديد. در آغاز سلطنت نادرشاه دوباره به افغانستان بازگشت نمود، اما به زندان افتيد».
ليکن پدرم هيچگاهی «عهدهدار جنرال قنسولی افغانستان در مشهد» نبود؛ بلکه پدرکلانم، عبدالباقی در آنجا مأموريت داشت.
در رابطه به اين مطلب که پدرم «در سال ۱۳۱۵ خورشيدی در تهران درگذشته و در جوار آرامگاه شاه عبدالعظيم مدفون است» قابل تذکار میدانم:
در سال ۱۹۵٠ م، وقتی که بهمقصد تحصيل راهی شيکاگوی امريکا بوديم، در اول پروگرام سفر را به تهران تنظيم کرديم و چند روزی را در آنجا سپری نموديم.
در تهران، در گورستان شهروندان افغانستان هر قدر پاليدم، آرامگاه (قبر) پدرم را پيدا کرده نتوانستم.
پدرم در زمان حياتش وصيت کرده بود که پس از مرگ، در وطن بهخاک سپرده شود؛ چون اين خواستشان برآورده شده نتوانست؛ بنابران يک خريطهی پُر از خاک وطن را که با خود به تهران برده بودم، از فرط درد و غم و مأيوسی، بهسر و روی خود پاشيدم.
اينکه پدرم در زمان سلطنت محمدنادر شاه «در زندان درگذشته است» معلوم نيست.
در ارتباط به اين گفته که در زمان سلطنت محمدنادر شاه تبعيد افراد بهخارج «رسم معمول نبود» میتوان يک مثال روشن آورد:
فاميل عنايت سراج، برادر شاه امانالله، به ايران تبعيد شده بودند، که بعد از پايان گرفتن دورهی صدارت سردار محمدهاشم خان، دوباره به ميهن برگشتند .
حکايت محمود ياور، شوهر عمهی اينجانب، راجع به پدرم از ریشه نادرست است.
محمود ياور، مربوط به خانوادهی «شاه آغاسی» بود. حرفهای وجود دارد، که با همسر و فرزندانش رفتار نامناسب و خيلیها زشت داشت و دارای سلوک نيکو نبود.
پدرم در نوشتههايش اين روش او را انتقاد مینمود و زشتیهايش را برملا میساخت.
به نسبت ظلم و رفتار نامناسب در مقابل فاميل خود، يک پسر محمود ياور، در واکنش به اعمال پدر، دست بهعمل خودکشی زد. بدين لحاظ او را به زندان انداختند. به زندان رفتن محمود ياور يک قضيهی جنايی بود نه سياسی. از حقيقت اين موضوع همهی اقارب، خويشاوندان و دوستان نزديک فاميل آگاهی دارند.
در حال حاضر آوردن حکايتهای از اين دست، آنچه در «دانشنامهی آريانا» آمده است، بسيار آسان است؛ و ليک ادعای خلاف حقيقت راه بهجايی نمیبرد. بنابران حرفهای پيشپا افتاده تلقی میگردد و امکانی برای پذيرش ندارد[۵].
● رفيق راتبزاد! مؤلفان زندگینامه در «دانشنامهی آريانا» مصروفيتهای وظيفوی شما را، در دورههای مختلف، متکی به معلومات داده شده از سوی ديگران، بهصورت پيهم ردهبندی کردهاند. اما بايد گفت که دربارهی آن ماموريتهای رسمی که بهدوران زندگی و حيات سياسی و ايام کار و پيکار خلاقهی اجتماعی شما ارتباط پيدا میکند، لازم است تا بهطور جداگانه و بهشکل مفصل روی آن صحبت صورت گيرد که چند لحظه بعد نوبت آن خواهد رسيد.□ من تا اخير سال ۱۹۵۴ م در امريکا بودم، پس از آن به وطن برگشتم و در مدرسهی نرسنگ (مکتب نرس قابلگی) که مربوط به بيمارستان مستورات بود، بحيث آموزگار، بهتدريس پرداختم[٦].
در نخست طالب معلومات راجع به مصروفيت شما بهحيث آموزگار در مدرسهی قابلگی و در بيمارستان مستورات میباشيم که در «دانشنامهی آريانا» آنرا بهگونهی زيرين آوردهاند:
- پس از بازگشت از شيکاگوی امريکا، مدتی آموزگار در دانشسرای قابلگی کابل؛
- بنابر نوشتهی لودويک آدمک، تا سال ۱۹۵۳ ميلادی بهعنوان مدير نرسنگ (پرستاری) دانشسرای (تربيه معلم و بيمارستان مستورات) مشغول بوديد.
لطف فرماييد بگوييد که حقيقت موضوع چگونه بوده است؟
● داکتر صاحب گرامی! حال موقع آن رسيده است تا برگههای تاريخ زندگی سياسی و اوراق دفتر فعاليتهای اجتماعی و تودهای شما را بگشاييم و بسا حرفهای ناگفته را از زبان خود شما بشنويم. هر چند طی دو دههی اخير، در اينجا و آنجا، مطالبی بهشکل جستهوگريخته، از سوی شماری از آگاهان و تحليلگران سياسی و واقعهنگاران، در اين باره، نگارش يافته است؛ وليک متأسفانه اين دادهها يا بسنده نبوده - ناتکميل و دارای نواقص اند و يا اينکه رقبای سياسی ديروزی و امروزی ح. د. خ. ا، همچنان منحرفين نيمهراه و سنگرگريزان جبههی نبرد، در متن آنها ديدگاههای مغرضانهی خويش را گنجانيدهاند؛ از اينرو اکثراً گمراهکننده نيز می باشند.□ نخستينبار انديشههای سياسی، با مطالعهی يادداشتهای که از پدرم، نزد مادرم باقیمانده بود و در اختيارم قرار داده شدند، آشنايی پيدا کردم. پس از آن پرزههای پدرم، توسط مامايم محمدرسول که پيشهی بوتدوزی داشت، بهدستم رسيد و به مطالعهی آنها میپرداختم. بدين مفهوم که اندوخته فکری آغازين را در جهان سياست از پدر خود داشتم. ليکن در پسانها که جريان فکری نهضت مشروطيت سوم و جنبش روشنگری اتحاديهی دانشجويان دانشگاه کابل، در ميان جوانان راه خود را باز نمود و تعداد زيادی از آگاهان به اين گرايشها پيوستند، من نيز با اشتياق تمام روابط خود را با شخصيتهای مطرح و پُرنفوذ آنروزگار برقرار کردم. در اين دوران، از صحبتهای رفيق ببرک کارمل زياد آموختم و مشوقم در صحنهی سياست، ايشان بودهاند تا اينکه بهشکل فعال وظيفهی تشکل زنان ميهن را در يک نهاد سياسی - اجتماعی بدوش گرفتم.
و اما، اکادميسين دستگير پنجشيری که از جملهی موسسان (عضو اصلی کميته مرکزی منتخب کنگرهی موسس) حزب دموکراتيک خلق افغانستان بوده است، در مقالهای بهمناسبت هشتادمين سالگرد تولدی شما منتشرهی سايتهای «سپيدهدم» و «پرچم» پيرامون شخصيت سياسی و اجتماعی شما چنين نوشته است ...:
«...درست پنجسال پيش از تأسيس «جمعيت دموکراتيک خلق» و در سال ۱٣٣٨ خورشيدی، بهشيوه تفکر علمی و انديشههای پيشرو بانو دکتورس اناهيتا راتبزاد؛ دربارهی مقام تاريخی زن و برابری حقوقی زنان با مردان و در بارهی ضرورت اشتراک فعال زنان در تنظيم حيات ملی و اجتماعی، آگاهی يافته بودهام...»
از متن اين مقاله بر میآيد که شما در سال ۱٣٣٨، در زمان صدارت محمدداوود و پنجسال پيش از توشيح قانون اساسی دههی دموکراسی (!)، وارد جهان سياست شده بوديد؛ توضيح بفرماييد که انديشههای سياسی چگونه در زندگی سياسی شما راه يافت؟ آيا کسی از زمرهی شخصيتهای سياسی آن روز مشوقتان در گرايش به جهان سياست بوده است و يا خير؟
● در مورد رفع حجاب و موضوع حقوق زنان - بهقول مير محمدصديق فرهنگ: «از ختم دورهی پادشاهی امانالله شاه به اينسو، دولت در مسألهی حقوق زنان روش ارتجاعی و محافظهکارانه داشت مدارس دختران مسدود گرديد. محمدنادر شاه چنانچه ديده شد حجاب زنان را يکی از فقرات اساسی خط مشی خود اعلان کرد ... اما با گذشت وقت و زمان نيازمندیهای نوی در جامعه پيدا شد که تعليم دختران را ضروری میساخت، بنابرآن در دورهی صدارت محمدهاشم خان مکتب قابلهگی در کابل تأسيس گرديد که بعدها در دورهی شاهمحمود خان بهشکل مکتب کاملالعيار متوسطهی دختران درآمد. معلمهها و متعلمههای اين مکتب برای بار اول رفع حجاب را از جانب نسوان تبليغ و تقاضا کردند ... اين تصميم بدون آنکه بهشکل رسمی اعلان شود، در يکی از شبهای جشن سال ۱۹۵۹ با ظاهرشدن ملکه و خانمهای صدراعظم و وزير خارجه بدون روبند در منطقهی جشن عملاً در محل اجرأ گذاشته شد.»[٧]□ بههيچ کس پوشيده نمانده که يکی از توطئههای انگليس عليه نهضت امانی، که موجب تحريک ارتجاع سياه در داخل کشور شد، دامنزدن بهموضوع آموزش دختران و اعزام تعداد ديگری به خارج، غرض فراگيری تحصيلات عالی بود. از اين رو، محمدنادر شاه بههدف جلب حمايت و خوشنود ساختن نيروهای ارتجاعی، مطابق نقشهی انگليسها، مدارس دخترانه را مسدود کرد و در خط مشی حکومت خود، رعايت حجاب زنان را از جملهی مهمترين وظايف حکومت پنداشت.
از اينکه اين نخستين حرکت تبليغی و مطالبهی حق مشروع و حياتی زنان ميهنمان از مکتب نرسنگ که شما بهحيث معلم و سابقهدار آن بوديد، آغاز يافت؛ لطف فرموده بگوييد که اين پروسه چگونه شروع شد و زمانی که از طرف حکومت وقت قبول و عملی گرديد، شما با دستيابی به اين پيروزی، چی وظايف ديگری را در برابر خود میديديد؟
فقط نياز زمان و خواست مبرم جامعهی روبه تکامل آن روز افغانستان در پيوند مناسبات دوستانه با ساير کشورها بود که از سرگيری برنامهی آموزش دختران را در مدارس، حتمی ساخت و مکتب قابلگی در کابل تاسيس گرديد.
در آن وقتی که مدير مکتب نرسنگ بودم، سرطبيب شفاخانهی مستورات، دوکتور صمد سراج بود و من در عين حال سمت معاونيت فنی سرطبیب را داشتم. در اينجا ما با کتلهی وسيعی از نرسهای جوان در ارتباط بوديم.
در شفاخانهی مستورات کار میکردم که به دختران اجازه داده شد تا به تحصيلات عالی بپردازند. فاکولتهی طب برای دختران (جدا از مردان) در همين بيمارستان مستورات ايجاد گرديد و رئيس فاکولته محمدعثمانخان انوری بود.
من نيز بهحيث دانشجو، شامل دانشکدهی طب شدم. در اين وقت وظايف ما اندکی سنگينتر گرديد. زيرا دختران از صنف دوازدهم ليسهها فارغ و غرض تحصيلات عالی بدينجا آمده بودند و سطح آگاهی نسبتاً بلندتری داشتند.
اما بهزودی نيازهای مشترک، ميان ما رشتهها و پيوندها را محکم بست و زبان يکديگر را درک کرديم و بهخاطر دستيابی به حقوق حقهی خويش و رفع حجاب و رهايی زنان ميهن از قيد و بند مناسبات پوسيدهی فئودالی، پروسهی کار آگاهیدهنده آغاز يافت. نشستهای منظم ترتيب میداديم و به تبادل افکار میپرداختيم.
● معذرت میخواهم چهار سال بعد از آن، رويدادهای بزرگ ديگری چون: استعفای سردار محمدداوود يک عضو مقتدر خانوادهی حکمران از مقام صدارت؛ توظيف دوکتور محمديوسف بهحيث نخست وزير؛ اعلام نظام شاهی مشروطه و تصويب قانون اساسی جديد سال ١٣۴٣ خورشيدی، بهوقوع پيوست؛ تأثير اين رخدادها در سرنوشت مردم و بهويژه بالای نيمی از پيکر جامعهی مردسالار افغانستان، چقدر ملموس و سرنوشتساز بود؟□ هرچند رفع حجاب زنان در دورهی صدارت محمدداوود صورت گرفت و فاکولتهی طب دختران از بيمارستان مستورات به علیآباد انتقال پيدا کرد و برنامهی آموزشی يکجا با مردان بهپيش برده میشد؛ و ليک با آنهم تغيير حکومت، اعلام نظام شاهی مشروطه و تصويب قانون اساسی جديد تأثيرات معين خويش را بر زندگی مردم و روان جامعه گذاشت که در آنوقت خيلیها قابل لمس بود و فضای بازتری برای تنفس بهوجود آمد و زنان نيز توانستند از اين تحولات، بهويژه در شهرکابل بهشکل مثبت مستفيد گردند .
در اين زمان نيز تنظيم و سازماندهی کار با زنان را بهعهده داشتم.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين گفتوگو برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
يادداشت ٢: آنچه در این یادداشت آمده، مطلبی کوتاهی با عنوان «داکتر صاحب مهدیزاده کابلی مرد با شهامت و دوستداشتنی»، بهقلم جناب سید موسی عثمان هستی است که در سایت آریایی به نشر رسیده است. او در آنجا مینویسد:
«من فیسبوک ندارم و مدتها است که هم درگیر مافیاهای اینترنتی و فیسبوکیهای جاسوس دستوپنجه قلم نرم میکردم فرصت نوشتن را نداشتم یکتعداد از پرچمداران دلخُور از دانشنامه بودند، بارها به من در این قسمت ایمیل کردند و خواهش نمودند چیزی بنویسم. آنها به این عقیدهاند که دانشنامه سوانح داکتر صاحب اناهیتا را غیرمسولانه بهنشر رسانیده [است].من مجبور شدم که بیطرفانه چلوصاف از آب بکشم و طرز زشتنویسی را که قبلاً داشتم در پهلوی نام اینوآن حرف توهینآمیز نوشته میکردم، بهخاطر انتقادات و خواهشهای دوستان از کلمهی محترمانه در این نوشته که شما میخوانید کار گرفتم و هم چشمدیدهای خود [را] با در نظرداشت وجدان خود بیطرفانه نوشتم. من نوشتهیی که در قسمت (مورد) خانم اناهیتا در دانشنامه آریانا [منتشر] شده در دانشنامه [را] پیدا کرده نتوانستم. تنها قسمت اول مصاحبه غفارجان عریف [را] در سپیدهدم و سایت وزین پندار خواندم که در حقیقت بک گوشتابی خفیف به نویسندهی دانشنامهی آریانا بود.چون مریض هستم این نوشته را دوباره نخواندهام، ویرستارینشده خدمت شما فرستادم که ویرستاری میکنید یا نمیکند پیش شما قابل نشر است یا نیست اگر نشر و ویرستاری کردید، لطفاً به من ایمیل کنید که من مطمئن شوم.و اگر این نوشته را نشر کردید کسی بهنام خود چیزی نوشت مرا در جریان بگذارید. اگر بهنام مستعار نوشت نوشتهی آن را نشر نکنید که من از همه سایتها خواهش کردهام که نوشتهی مستعار سر نوشته من نشر نکنند [چون]که من در تاریکی مشت نمیزنم و جواب نمیگویم و هم این مقاله را به سایت سپیدهدم و سایت وزین پندار و آریایی فرستادم. دلشان که نشر میکنند یا نمیکنند. در دوستی من بهخاطر نشر نکردن نوشتههایم، خللی وارد نمیشود. من میتوانم در آینده در کتاب خاطرات خود بهنشر برسانم. با احترام کوچک شما سید موسی عثمانهستی....بلی، من [هم با] مصاحبهکنندهی سپیدهدم [و هم] با گرداندهی دانشنامهی آریانا و [هم] به زندگی گذشتهی خانم اناهیتا راتبزاد دختر احمد راتب آشنایی دارم و من شاهد عینی مبارزاتی او در پنج دهه بودم و با قلم ثابت هم میکنم داکتر صاحب اناهتا راتبزاد در سیرت و صورت که همسنوسال ما است شهرت نیک دارد و بیترس و مبارزترین زنان همعصر خود بوده برخورد نرم، صحبت با محبت و منطقی با دوست و دشمن داشته [و] زمانیکه از آمریکا برگشت رییساش مرد خوشقواره پاک و باشخصیت و دارای شهرت نیک و معاوناش که در نرسنگ بود خانم داکتر هم در شیکبودن فهم و زیبایی کمتراز داکتر صاحب انوری نبود، فرق بین انوری صاحب و داکتر صاحب اناهیتا فقط مبارزه بود. داکتر انوری به سلطنت نزدیگ بود و داکتر اناهیتا بهخاطر گرفتن خون پدر و ملت خود مبارزه میکرد و آنوقت داکتر صاحب بر پیشانی مارک (برچسب) حزبی نداشت و در بین همسنوسالهایش که بچهها (پسرها) و دختران بودند او را بهنام کفترسفید مبارزه میشناختند و کفترسفید بهخاطر لباس نرسنگ که واقعاً زیبایی داکتر صاحب را دوچند ساخته بود و رفتار داکتر صاحب در زنان و دختران غیر از شهلا جيلانی شهید نطاق رادیو، دیگر زنان و دختران در آنوقت نداشت نمره امتحان مکاتب[شان] ده بود. این هر دو ده و آفرین در زیبایی و شیکبودن و رفتار [را هم] مستحق بودند. چیزی فکر نکنید و من زیباپسند هستم هیج وقتی عاشق داکتر صاحب نبودم و نهشدم...من اولبار نام مهدیزاده کابلی، گرداندهی دانشنامهی آریانا را از زبان استاد برگوار و مرحومم روانشاد پدر ادبیات افغانستان داکتر جاوید در لندن در بستر مریضی شنیدم و آن مرد بزرگ که بیمسوولیت حرف نمیزد، مهدیزاده کابلی را بهحيث یک دانشمند افغانستان میشناخت، حتی میگفت اگر کسی با مهدیزاده کابلی یکساعت مجلس کند، راه صدسالهی دانش [را] طی میکند. من مهدیزاده کابلی را از نزدیگ ندیدهام و زمانیکه در ایران بودم هم ندیده بودم. سنوسال او را هم نمیدانم و از شغل [و] سابقهی وی معلومات ندارم. من توسط استاد مهرین به آقای مهدیزاده کابلی معرفی شدم. لطف بزرگ کرد نهخواهش، مرا تشویق کرد که چیزهای به دانشنامهی بزرگ آریانا بنویسم من این کار را کردم و راضی هم هستم باوجودیکه دیرشده نوشتهی نکردهام ولی نوشتههای سردست من و خانمم برای دانشنامهی آریانا در سر میز تحریر قرار دارد و در شرف تکمیل است. بهخاطری [اینکه] هنوز نوشتههای من و خانمم تمام نشده [است]. مهدیزاده کابلی، مرد سختگیر در قسمت نوشته و معلومات است. باید نویسنده حقانیت نوشته خود [را] ثابت کند و مهدیزاده کابلی در کنجکاوی یدطولا دارد. نویسنده و نوشتهی نویسنده را گرات میکند و بههمین خاطر من جرئت زیاد نوشتهکردن به دانشنامهی آریانا [را] ندارم. سوانح که از من درج دانشنامهی آریانا کرده، سختگیریاش در آن نوشته دیده میشود. این بهخاطر گلایه نبود، بهخاطر ثابت کردن حرفهای بالا استمن نمیدانم که در قسمت داکترصاحب اناهتیا چه نوشته شده و مهدیزاده چطور نوشتهی نویسنده را در قسمت شخصی که خود آن زنده است، قبول کرده تا حال که من قسمت مصاحبه داکترصاحب اناهنیتا را با محترم غفارجان حریف در سایت وزین پندار و سپیدهدم دیدهام، داکتر صاحب اناهیتا واقعیتها را پنهان نکرده تنها در چند قسمت یا متوجه نشده و یا خودخواهی پیری که من هم گاهی به آن مرض دچار میشوم سر آن نوشتهها با وجود اشاره دادن خبرنگار سپیدهدم سرسری گذشته، خصوصاً در قسمت نوشتهی محترم دستگیرخان پنجشیری که تبریکی هشتاد سالگی را به داکتر صاحب داده و آفرین در این قسمت به مهدیزاده صاحب میگویم که داکتر صاحب [را] در هشتاد سالگی بهپای مصاحبه کشیده که او مادر روشنفکری پنج دهه است و من شاهد این پنج دهه روشنفکری افغانستان هستم.»
[▲] پینوشتها
[۱]- طبری، احسان، ماتریالیزم تاریخی، ص ٢۵٨
[٢]- فقط میخواهم در این مورد در پاسخ نوشتهی پیشداورانه و توهینآمیز آقای غفار عریف بنویسم که زمان حاکمیت حزب خلق و پرچم گذشته است و تاریخ مصرف تهمتزنیهای تبلیغاتی برای خاموش ساختن دگراندیشان به پایان رسیده است. اکنون قرن بیستویکم است و حدود بیست سال از فروپاشی حاکمیت استبدادی حزب شما سپری شده است و شما نمیتواند، بازهم مانند دوران حاکمیت نافرجام خود، مغزها را خُرد کنید، زبانها را ببرید و قلمها را بشکنید و آنگهی برای رهبران محبوب خود در فضای تاریک عمومی جامعه و مستی قدرت از نیروی ودکای پنج ستاره «ستایشنامه» بنویسید و نیز دیگران را با اجبار ناگزیر کنید، که برای آنان زندگینامهی فرمایشی بنویسند. بههر حال، این گفتگوی شما با خانم راتبزاد، خود گواه بر این است که نهتنها مطالب دانشنامه آریانا «جعليات و شايعات پخششده» و «تلاشهای تفتينگرانهی دشمنان» نیست، بلکه حقایقی است که گواهی بر ناآگاهی شما نیز دارد. اگر بهفرض این گفتههای شما صحت میداشت، چگونه خود خانم اناهیتا راتبزاد، بر «جعليات و شايعات پخششده» و «تلاشهای تفتينگرانهی دشمنان» دانشنامه صحه گذاشته است؟! در آتی من بر این صحهگذاریها اشاره خواهم کرد.
[٣]- در دانشنامه آمده است: «آناهيتا دختر احمد راتب خان در اکتبر سال ۱۹۳۱ میلادی در گلدره ولایت کابل بهدنیا آمد.» اما در پاورقی روایات دیگر که حاکی از اختلافنظر چند نویسنده است؛ نیز بیان شده است. این شیوه کار دانشنامه است که بهفرض قبول یک مطلب در متن، نظرات مخالف را هم بیان میکند. اما ملاحظه میفرمایید که نظر خانم راتبزاد نیز با نوشتهی دانشنامه همنوا است! در واقع، او میخواهد به آقای غفار حریف بگوید: آنچه در دانشنامه آمده است، «دقيقترين تاريخ میتواند همين باشد».
[۴]- پیشنهاد ما به آقای غفار حریف و دیگر منتقدان دانشنامه این است که بهجای پیشداوری مغرضانه، که در پرسش نخست، کاملاً مشهود است، بهتر است، مانند پرسش دوم، بیطرفانه از خانم اناهیتا راتبزاد سئوال میشد که «آيا اطلاعات داده شده در دانشنامه، درست و کامل میباشد و يا چيزهای قابل اصلاح و يا افزودنی در آن، وجود دارد؟» دانشنامه هم از اینگونه پرسشهای غیرجانبدارانه که سبب اصلاح و گسترش یک مقاله میشود، صمیمانه و بهخوبی استقبال مینماید.
[۵]-
[٦]-
[٧]- فرهنگ، میر محمدصدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، ج ٢، صص ٧٢٠-٧٢۱
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت سپیدهدم