|
حمله به افغانستان
فهرست مندرجات
.
اگر رفیق لنین بود چه میکرد؟
ولادیمیر ایوانویچ کوزیچکین (Vladimir Anatolyevich Kuzichkin) (زادهی ۱۹۴۷ میلادی)، افسر عالیرتبه سازمان کاگب و سازمان اطلاعات نظامی شوروی (جیآریو) بود، که در تابستان ۱۹۸۲ از سفارت شوروی گریخت و از طریق مرز ایران و ترکیه به غرب (انگلستان) پناهنده شد، از اعضای اداره مقیمین غیرقانونی وابسته به اداره کل یکم کاگب بود.
وی در کتاب «کاگب در ایران»، که بهزبان انگلیسی عنوان آن «Inside the KGB» (درون کاگب) است، زندگی حرفهای خود را از کارآموزی در مدرسه ۱۰۱ کاگب در حومهی مسکو تا ماموریت در ایران و عملیات علیه ماموران خشن ساواک و سپس علیه هواداران پر جوش و خروش رژیم جمهوری اسلامی بهنحوی جالب و خواندنی شرح میدهد و ما را با ترفندها و شیوههای کاگب در اعزام مقیمین غیرقانونی و عملیات تعقیب و مراقبت و ضد تعقیب و جعل اسناد هویت آشنا میسازد.
علاوه بر اینها اسرار فاش نشدهای از نقشهی کاگب برای ترور شاه و طرح و اجرای نقشه حمله به کاخ ریاست جمهوری افغانستان در کابل و همچنین فعالیتهای حزب توده در ایران را بهروی کاغذ میآورد.
کوزیچکین در همان حال که شرحی زنده از هراسها و تنشهای کار جاسوسی در محیطی خصمآلود بهدست میدهد، تصویری تکاندهنده از یک دستگاه اداری فاسد در سالهای آخر عصر برژنف و صحنههایی از انحطاط و سقوط امپراتوری شوروی را نیز ارائه میکند.
ولادیمیر کوزیچکین که بهطور ناشناس در انگلستان بهسر میبرد، تاکنون از چند سؤقصد جان سالم به در برده است.
«کاگب» (KGB) مخفف عبارت «Komitet Gosudarstvennoy Bezopasnosti» بهمعنای کمیتهی امنیتی کشور است. ریشهی اولیهی این سازمان با نام «اوخرانا» (Okhrana) به ۱۸۸۰ هنگامی که تزار روسیه – الکساندر دوم - آنرا با هدف نفوذ در میان احزاب مخالف حکومت ایجاد کرد، باز میگردد. همین نفوذ باعث گردید که هرگونه اقدامی از سوی این گروهها بهراحتی سرکوب و کنترل گردد. در سال ۱۹۱۶ وقتی مقامات دولتی روسیه خبر از وقوع یک انقلاب به نیکلاس دوم دادند، او بهدلیل اعتماد بسیار زیادش بهقدرت و نفوذ اوخرانا، این موضوع را جدی نگرفت. اما انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷ در روسیه بهوقوع پیوست.
بعد از انقلاب اکتبر، ولادیمیر لنین بهعنوان رهبر کشور تازهتأسیس اتحاد جماهیر شوروی باید بهنحوی سایر انقلابیون و البته مردم کشور پهناورش را کنترل می کرد. بدین ترتیب وی سازمانی بهنام «چکا» (Cheka) را تاسیس کرد که کوتاه شدهی عبارت طولانی «The All-Russian Emergency Commission for Combating Counter-Revolution and Sabotage» بهمعنای «کمیسیون اضطراری تمام روسها برای مبارزه با مخالفان انقلاب و خرابکاری» بود. در طی جنگ داخلی روسیه در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰، سازمان چکا که توسط یک آریستوکرات سابق لهستانی بهنام «فلیکس ژرژینسکی» رهبری میشد، هزاران شهروند این کشور را دستگیر، شکنجه و بهقتل رساند.
در سال ۱۹۲۳، چکا تحت رهبری ژرژینسکی، نام خود را به «OGPU» که خلاصه ی عبارت «Joint State Political Directorate Under the Council of People’s Commissars of the U.SS.R» تغییر نام داد. این ارگان تازه در دورانی که اتفاقات مهمی در شوروی سابق رخ نمیداد، قدرت اطلاعاتی کشور را در دست داشت؛ اما اولین کمپهای کار اجباری توسط این ارگان راهاندازی شد.
بعد از مدتی استالین سازمانی موسوم به «NKVD» را تاسیس کرد که مخفف عبارت «The People’s Commissariat for Internal Affairs» بهمعنای «کمیساریای خلق برای امور داخلی» بود را تاسیس کرد. این سازمان اطلاعاتی در طول ۱۲ سال فعالیت خود، از ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۶، میلیونها نفر را دستگیر کرده و بهقتل رساند. بسیاری دیگر نیز به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند و در آنجا مرگ طاقتفرسا و دردناکی را تجربه کردند.
تنها پس از مرگ استالین بود که سازمان «کاگب» یا «کمیساریای امنیت کشور»، در سال ۱۹۵۴، بهطور رسمی تاسیس شد. برخلاف تصور عمومی در مورد شهرت خوفناک کاگب، این سازمان بیشتر بر روی تصفیه و کنترل داخل کشور و دیگر اقمار شرقی آن تمرکز داشت تا پروژههای جاسوسی و دزدیدن اطلاعات نظامی کشورهای غرب بهویژه ایالات متحده. دوران عصر طلایی جاسوسی در واقع قبل از تاسیس کا گ ب بود که در آن سازمانهای اطلاعاتی شوروی تلاش میکردند دانشمندان غربی را تطمیع کرده و یا بههر شکل دیگری به استخدام خود درآورند تا بدینترتیب بتوانند در زمینهی ساخت سلاحهای هستهای با ایالات متحده رقابت کنند.
موفقیت خارجی بزرگ سرویس کاگب در دوران قدرتش شامل سرکوب انقلاب مجارستانیها در سال ۱۹۵۶ و انقلاب موسوم به «بهار پراگ» در چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ و همچنین رویکار آوردن یک حکومت کمونیستی در سال ۱۹۷۸ در افغانستان بود. هر چند بعدها در دههی ۱۹۸۰، در مقابله با گروههای متحد کمونیستی در لهستان شکست خوردند. در تمام این دوران سازمان کاگب و سازمان سیا در حال یک رقابت خصمانه در سراسر جهان بهویژه کشورهای جهان سومی، مانند نیکاراگوئه و آنگولا بودند که شامل استخدام جاسوسان، استفاده از جاسوسان دوجانبه، تبلیغات، دادن اطلاعات نادرست، فروش مخفیانه سلاح، دخالت در انتخابات سایر کشورها و نقل و انتقال شبانه کیفهای پر از پول میشد. شرح جزییات این اقدامات شاید هیچگاه برملا نشود زیرا هنوز مقدار زیادی از اسناد سازمان سیا از طبقهبندی سری خارج نشده و دولت کنونی روسیه نیز هیچگاه بایگانیهای کاگب را از طبقهبندیهای حساس خارج ننموده است.
بههر حال، در اواخر دههی ۱۹۸۰ و بهخصوص بهدلیل جنگهای فاجعهبار افغانستان و همچنین بهدلیل هزینهی سرسامآور مسابقهی تسلیحاتی با ایالات متحده، شوروی دچار تورم فزاینده، کمبود مواد خام و شورش گروههای قومی شده بود.
در این دوران میخائیل گورباچف سیاستهایی را برای بازسازی سیستم اقتصادی و سیاسی کشور آغاز کرده بود؛ گرچه این سیاستها باعث فروکشکردن برخی از مخالفتهای داخلی شده بود، اما بهشدت موجب آزردگی و نارضایتی گروههای رانتخواری که از سیاستهای پیشین شوروی سود برده بودند، قرار گرفت. همانطور که انتظار میرفت، شوروی آبستن یک انقلاب خوفناک دیگر بود. در اواخر سال ۱۹۹۰، ولادیمیر کریوچکوف که ریاست کا گ ب را بر عهده داشت گروهی از رهبران برجستهی حزب کمونیست را دور خود جمع کرده و شروع به توطئهچینی علیه گورباچف نمود. قبل از این اقدام، کریوچکوف به گورباچف پیشنهاد داده بود که برای برونرفت از بحران یا به نفع کاندیدای او و دوستانش از قدرت کنارهگیری کند و یا در کشور اعلام وضعیت فوقالعاده نماید.
در آنزمان بوریس یلتسین ریاست جمهوری کشور را بر عهده داشت، اما گورباچف دبیر کلی حزب کمونیست شوروی را در اختیار داشت. در نتیجهی توطئههای کریوچکوف و همراهانش گروهی از افراد مسلح که مجهز به تانک نیز بودند به ساختمان پارلمان روسیه در مسکو حمله بردند؛ اما بوریس یلتسین بهجای همراهی با کودتاچیان بهشدت در مقابل آنها ایستاد و کودتا شکست خورد. چهار ماه بعد اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و گورباچف استقلال اقمار جنوبی و غربی روسیه را اعلام کرد و بدینترتیب کاگب و دیگر بخشهای آن در کشورهای دیگر عضو اتحاد جماهیر شوروی، در سال ۱۹۹۱ منحل شدند.
امروزه نیز اگر چه سازمان کاگب منحل شده، اما بهجای آن دو ارگان اطلاعاتی به نامهای «FSB» که مخفف عبارت «The Federal Security Service of the Russian Federation» و «SVR » که مخفف عبارت «The Foreign Intelligence Service of the Russian Federation» در این کشور فعالیت دارد که به ترتیب معادل سازمانهای اف بی آی و سیا بوده و در زمینهی امنیت داخلی و خارجی فعالیت دارند.
آنچه در پی میآید، فصل ۱۶ کتاب ولادیمیر کوزیچکین است که در آن به شرح ماجرای حمله شوروی به افغانستان میپردازد.
در ۲۸ دسامبر ۱۹۷۹، اتحاد جماهیر شوروی نیروهایش را به افغانستان گسیل کرد. رابطهایی که در کا گ ب داشتم، مرا از اوضاع آنجا مطلع میکردند، و نیز چشمانداز این وقایع از ایران - که در همسایگی افغانستان است - بهگونهای بود که هرگز شبیه آن برای غربیها میسر نمیشد. تعرض شوروی به افغانستان پیامدهایی جدی برای پرسنل سفارت در تهران، و همهی شهروندان شوروی در ایران بههمراه داشت. میتوانم ادعا کنم که نسبت به دیگران برای زیر نظر داشتن این حوادث از امتیازی برخوردار بودم.
بر سر افغانستان، بهعلت موقع جغرافیاییاش، سالیان سال میان امپراتوری بریتانیا و روسیهی تزاری کشمکش در گرفته بود. کوهستانهایی که افغانستان را از نظر نظامی به دژی سخت مهیب تبدیل کرده، کشور را از لحاظ اقتصادی بسیار عقب نگهداشته است، اما نزاع میان آن دو کشور بزرگ بهخاطر ارزش استراتژیک افغانستان بود. بریتانیا میکوشید روسیه را از مرزهای امپراتوری هندوستانش دور نگاه دارد؛ روسیه هم نفوذ بریتانیا را در مرزهای آسیای میانهاش تحمل نمیکرد. دولت شوروی وارث همین نظر گردید، و به توسعهی روابطی دوستانه با افغانستان پرداخت؛ افغانستان نخستین کشور جهان بود که حکومت بلشویکها را در ۱۹۱۹ بهرسمیت شناخت.
خاندان نادرشاه در ۱۹۲۹ در افغانستان به حکومت رسید. روسها این امتیاز را داشتند که هرگز با افغانها نجنگیده بودند، در حالیکه بریتانیا در اواخر سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیست چندبار برای اشغال افغانستان به آنجا لشکر کشیده بود. ولی چون هیچیک از این لشکرکشیها به پیروزی نرسید، بریتانیا از توسعهطلبی خویش دست کشید و اتحاد شوروی را بهحال خود گذاشت تا از روابط نسبتاً دوستانهاش با مردمان افغان بهره بردارد. در نخستین سالهای دههی ۱۹۶۰ قراردادهای بازرگانی بسته شد و سیل جنگافزار و مستشار نظامی به افغانستان سرازیر شد. محمدظاهرشاه اغلب از اتحاد شوروی دیدار میکرد. در چنین اوضاع و احوالی حزب کمونیست افغانستان تقویت شد و نفوذ جناح چپ در ارتش رو به افزایش نهاد. افغانستان از خودش نیروی امنیتی نداشت، و این جولانگاه بلامعارضی را به روی کاگب و گآرئو گشود.
در ۱۹۷۳ محمدداوود خان یکی از برادرزادگان ظاهرشاه به یاری نیروهای چپگرای ارتش دست به کودتا زد. پادشاه کشور را ترک گفت و داوود رئیسجمهوری افغانستان شد.[۱] نفوذ حزب کمونیست آنکشور بازهم زیادتر گردید و اعضایش در کابینه عضویت یافتند. اما داوود که خیالهای دیگری در سر میپروراند، به توسعهی روابط با همسایگانش، ایران و پاکستان، پرداخت. در ماههای پایانی سال ۱۹۷۷ برای گرفتن وامی بهمنظور ساختن راهی سراسری از مرز ایران تا پاکستان با شاه ایران تماس گرفت. شاه موافقت کرد و داوود مشتاقانه شرط شاه، یعنی قلع و قمع حزب کمونیست افغانستان را پذیرفت.
در اوایل سال ۱۹۷۸ همهی رهبران حزب کمونیست بازداشت و زندانی شدند. حتی در زندان هم، این رهبران، تماسشان با بیرون قطع نشد و همین که دانستند داوودخان قصد جان آنان را دارد، تصمیم گرفتند با کودتای نظامی او را از میان بردارند. فرستادهی حزب کمونیست افغانستان، سفیر شوروی در کابل را از قصد آنان مطلع ساخت. بر لب پرتگاه فنا چگونه میتوانستند کودتا کنند؟ مسکو هم در حیرت سفیرش شریک بود و پاسخ احتیاطآمیزی برای او فرستاد. «وعده صریح ندهید. به کلیات بسنده کنید. بگذارید خودشان تصمیم بگیرند.» اما با وجود این پاسخ مجمل، کودتا سر گرفت: رهبران کودتا چیزی نداشتند که از دست بدهند. در ۲۷ آوریل ۱۹۷۸ تانکها و هواپیماها به کاخ رئیسجمهوری حمله بردند و پس از نبرد کوتاهی آن را تصرف کردند. داوود و خانوادهاش بازداشت و تیرباران شدند و کمونیستها قدرت را قبضه کردند.
در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که هیچیک از سازمانهای وابسته به شوروی، منجمله کاگب، در این کودتا کوچکترین دخالتی نداشتند.
بعد از این حادثه، رهبران شوروی لحن خود را عوض کردند، ولی با مشکلی روبهرو شده بودند: حرب کمونیست افغانستان یکپارچه نبود. چند سال پیش دو پاره شده بود و هر پارهای برای احراز مقام ریاستجمهوری نامزدی از خود داشت. جناح خلق به شوروی متمایل بود و نورمحمد ترهکی آنرا رهبری میکرد؛ جناح پرچم به رهبری ببرک کارمل از چین هواداری مینمود.[٢]
از آنجا که جناح خلق از شوروی جانبداری میکرد، رابطهی با آن از طریق ادارهی بینالمللی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی برقرار شده بود. کاگب و گارئو از به خدمتگرفتن اعضای جناح خلق بهطور کلی منع شده بودند. از سوی دیگر، به کاگب اجازه داده شده بود که «برای نظارت بر فعالیتهای اعضای جناح هوادار چین «پرچم» افرادی را از میان اعضایش بهخدمت بگیرد. این کاری آسان بود، چون اعضای جناح پرچم آمادهی همکاری با شوروی بودند، و شایعهی هواداری آنها از چین برچسبی بود که رقبای خلقی بر آنها زده بودند و منظورشان این بود که از شوروی امتیاز بگیرند.»
همهی رهبران جناح پرچم، از آنجمله خود ببرک کارمل، بهخدمت کامل شوروی درآمدند و سازمان جاسوسی کاگب از رقیبان سیاسی جناح خلق، اطلاعات وسیعی دربارهی آن بهدست آورد. رهبری شوروی هر دو جناح را به ایجاد حکومتی ائتلافی که نمایندگان آنها در آن شرکت داشته باشند تشویق کرد، ولی مسألهی اساسی آن بود که چهکسی ریاست چنین دولتی را برعهده بگیرد. پولیتبورو از کاگب گزارش جامعی دربارهی ترهکی و کارمل خواست. عقیدهی کارشناسان کاگب آن بود که کارمل منطقیتر و با انضباطتر از ترهکی است، و در رفتارش هواداری از شوروی را نشان داده و مطیع است. همین گزارش ترهکی را مردی لجوج و بیگذشت و تندخو و کوتهبین تعریف میکند. کار کردن با همچو مردی ممکن است بسیار دشواریها بهبار آورد.
اماپولیتبورو ترهکی را انتخاب کرد، به این سبب که کارمل شخصیتی ناشناس بود. در صورتیکه «ما رفیق ترهکی را «شخصاً» میشناسیم، مردی است مبارز و علاقهمند به شوروی ...» این رابط «شخصاً» سوسلف بود، که در آنزمان مسئولیت ایدئولوژی حزب را بر عهده داشت، و اعتبار و نفوذش در پولیتبورو حتی از برژنف، دبیرکل، هم بیشتر بود. سیل کارشناسان شوروی به افغانستان سرازیر شد و وارد دستگاه حزب و وزارتخانههای دولتی گردیدند. هیأتهای اعزامی کاگب و امود نیز برای کمک به تأسیس نیروی امنیتی و پلیس جدید وارد شدند. درست از همان آغاز کار، ترهکی بههر نوع راهنمایی بیاعتنایی کرد و بههمان شکل غیرقابل انعطاف و تعصبآمیزی که کاگب پیشبینی کرده بود، رفتار نمود.
ترهکی با اصلاحات ارضی آغاز کرد، اراضی متعلق به اوقاف و زمینداران بزرگ را مصادره نمود، ولی بهجای تقسیم آنها میان کشاورزان برای استفادهی خصوصی، فرمان ایجاد واحدهای کشاورزی اشتراکی (کالخوز) از روی گرتهی شوروی را صادر کرد. مشاوران روسیاش مایل بودند که اشتباهات اتحادشوروی را تکرار نکنند، ولی او مصمم بود «که کمونیسم که به پیروی از مارکس و لنین پیاده کند» و نمیخواست «به شیوههای مالکیت خوکهای بورژوازی تسلیم شود.»
وقتی ترهکی به مبارزهی سراسری با مذهب دست زد مشاوران روسیاش موی از سر کندند. اینجا افغانستان بود، جایی که همهی مردمانش مسلمان بودند و نسبت به آن سخت متعصب. ترهکی هر مشاور جدیدی را از خود راند، و شخصاً به برژنف را قانع ساخت که جناح پرچم «دشمنان پنهان انقلابند» او باز همین گفته را تکرار کرد. ترهکی رهبران پرچم را از هیأت دولت اخراج کرد و آنهایی را که اهمیت کمتری داشتند به زندان انداخت، و مهمترین آنان را به سفارت به کشورهای گوناگون فرستاد. ببرک کارمل به چکسلواکی رفت.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بهرهبری ترهکی، رفرمهایی را آغاز کرد که راه و رسم زندگی مردمی صبور را زیر و زبر میکرد. مردمی که تا کاری به کارشان نمیداشتند اهمیتی نمیدادند به این که چهکسی بر آنها حکومت میکند. نخستین ناآرامیها در میان قبایل پشتو بروز کرد که قرنها بود و زیر بار قدرت حکومت نمیرفتند. نزد آنان قدرت حکومت در وجود خان قبیله و امام جماعت مسجد متجلی میشد. تغییر این شیوهی زندگی کار آسانی نبود، با توجه به این که علیالرسم همهی افراد قبایل، حتی کودکان، مسلح بودند و آمادهی دست بردن به اسلحه. واکنش رژیم ترهکی در برابر بروز یکرشته مقاومتهای مسلحانه، خلعسلاح عشایر بود، و این کار، چاشنی جنبش ضددولتی را در سراسر کشور به کار انداخت. وقتی مشاوران روسی ترهکی با خطمشیهای تعصبآلود و تجاوزکارانهی او به مخالفت برخاستند، وی محرمانه به اعضای دولتش دستور داد راهنماییهای روسها را بشنوند و با آنها موافقت نمایند ولی فقط به دستورهای او عمل کنند.
در ۲۲ مارس ۱۹۷۹ اهالی پشتوی هرات قیام کردند و بسیاری از کارشناسان شوروی را کشتند و به زنان و کودکانشان هم رحم نکردند تا این که دولت، شورش آنان را بهنحو بسیار ددمنشانهای سرکوب کرد. باید گفت که هر دو طرف در این عمال وحشیانه سهیم بودند - هم آنها و هم اینها. تا تابستان ۱۹۷۹ از بیستوهشت استان افغانستان فقط چهار استان آرام بود و ارتش در برابر چریکها دایماً متحمل تلفات سنگین میشد.
شخصیت تازهای در جناح خلق «حرب دمکراتیک خلق افغانستان» ظاهر شد. حفیظالله امین سازماندهندهای ماهر بود که در ۱۹۶۵ از آمریکا بازگشته بود و فقط بهکار سیاسی اشتغال داشت. دربارهاش گفتهاند که به کمونیسم یا هر روش سیاسی دیگری علاقهمند نبود الا اینکه میخواست در رأس حکومت و منشأ قدرت قرار گیرد. در اوایل ۱۹۷۹ به این آرزویش رسید، پرزیدنت ترهکی او را به نخستوزیری منصوب کرد و او بقایای پرچمیها را که هنوز در دستگاه دولت باقی مانده بودند ریشهکن ساخت؛ عدهای را کشت و بقیه را زندانی کرد. آدمهای خودش را در سمتهای خالی آنها برگماشت، و کموبیش به ادارهی امور کشور پرداخت، گو اینکه عجالتاً در سایهی نورمحمد ترهکی باقی ماند.
زوال دستگاه حکومت کمونیستی همچنان ادامه یافت. در بیرون از شهرهای بزرگ، مناطق روستایی را چریکهازیر کنترل خود داشتند، و حلقهی محاصره بر گرد کابل رفتهرفته تنگتر میشد. مسکو را ترس فراگرفته و سردرگم شده بود. پول زیادی سرمایهگذاری شده بود بیآنکه نتیجهی عاید شده باشد. اگر کابل سقوط میکرد، در کشورهای دیگری که مردم، مسلحانه علیه حکومتهای مورد حمایت شوروی قیام کرده بودند چه واکنشهای زنجیرهای در میگرفت؟ یکی از راههای حل این مشکل روی کار آمدن حکومتی ائتلافی بود تا مایهی وحدت جناحهای متخاصم آن، سران عشایر مختلف، غیرکمونیستهای مستقل و روحانیت را فراهم آورد. ترهکی متمایل به اتخاذ چنین خطمشی بود ولی امین دربست با آن مخالفت میکرد - چون وصول به آرزوهایش را غیرممکن میساخت.
در ماه سپتامبر ۱۹۷۹ پرزیدنت ترهکی به مسکو فراخوانده شد. در آنجا با پیروی از سیاست ائتلافی موافقت کرد و تصمیم گرفت بهعنوان نخستین گام در راه اجرای آن «شاگرد وفادارش» امین را از کار بردارد. در بازگشت به کابل هیأت دولت را احضار کرد، که امین هم میبایست در آن جلسه حاضر شود. وقتی امین قدم به کاخ ریاستجمهوری میگذاشت، چنین تیر به او شلیک شد ولی بلافاصله معلوم شد که امین قبلاً خود را برای رویارویی با چنین وضعی آماده کرده کرده بود. عدهی کثیری از گارد شخصی او به کاخ حمله بردند و در نبردی که درگرفت نگهبانان ترهکی و عدهای از وزاری کابینه و کمیتهی مرکزی خلق کشته شدند و نورمحمد ترهکی هم جان باخت.
اکنون امین فرمانروای مطلق شده بود، ولی چون میدانست که روسها ممکن است او را خلع کنند، برای تحکیم موقع خویش دست بهکار شد و عدهای از خویشاوندانش را بر سر کار آورد و خود را در حلقهی از نگهبانان محصور کرد. از ملاقات با روسها پرهیز داشت، و هر وقت که ملاقاتی دست میداد بر مراقبت از جان خویش میافزود. فاصلهی میان امین و متفقین روسیاش دایماً زیاد میشد، و همیشه بر این نکته تأکید داشت که آنان دارند به انقلاب افغان خیانت میکنند.
رئیسجمهوری جدید لقمهی گلوگیر پولیتبورو شد. پولیتبورو به کاگب دستور داد این رهبر مشکلآفرین را از سر راه بردارد. این وظیفه به بخش هشتم ادارهی S وابسته به ادارهی کل یکم کاگب محول گردید، زیرا ادارهی اقدام مستقیم از ۱۹۷۳ بهبعد بیکار مانده بود. سرهنگ دوم میخائیل طالبوف، جاسوسی که دارای اسناد جعلی افغانی بود، برای اجرای این فرمان انتخاب شد. وی مستقیماً به کابل اعزام گردید، که در آنجا به یاری عوامل کاگب خودش را بهعنوان آشپز در میان نزدیکان امین در کاخ ریاستجمهوری جا زد. طالبوف مأمور بود امین را مسموم کند. اما بهطوری که خودش برایم تعریف کرد، معلوم شد که اجرای این دستور چندان هم آسان نبود. امین چنان بدگمان بود که هیچوقت چیزی را تماماً نمیخورد. در هر وعده چند رنگ غذا برایش میبردند و از هر یک اندکی را میخورد. اضافه بر این، اول نگهبانانش چاشنیگیر و پیشمرگ او میشدند. طالبوف چندینبار آبمیوهای را که امین به آشامیدنش عادت داشت، مسموم کرده بود ولی امین همیشه آن را با آب مخلوط میکرد و در نتیجه اثر سم را تقلیل میداد.
طالبوف ادامه داد: «نمیتوانستم هرچه را که در آشپزخانه بود به سم آلوده کنم. عملیات را میبایست از روی احتیاط انجام داد.»
در ماه دسامبر اخبار ناراحتکنندهای از کابل میرسید. طبق اطلاعات واصله از منابع نزدیک به امین، معلوم شد که او برای حل بحران افغانستان نقشههایی در سر میپروراند. امین در نطرداشت با رهبران اپوزیسیون مسلح کشور پیمان ببندد و با یاری گرفتن از آنها، اعلامیهای خطاب به همهی جهانیان صادر کند و خروج کلیهی مستشاران شوروی را از افغانستان خواستار شود. سادات همچنین کاری را در مصر انجام داده بود. امین همچنین میخواست از سازمان ملل کمک بخواهد. حساب کرده بود که، اگر بتواند همهی این حرفها را به گوش جهانیان برساند، روسها جرأت دستزدن به او را پیدا نخواهند کرد.
گزارش این خبرها رهبران شوروی را شدیداً ناراحت کرد. فوراً میبایست تصمیم بگیرند. در برابر پولیتبورو دو راه وجود داشت. راه اول، که کاگب پیشنهاد کرده بود، اجرای حملهای به کاخ ریاستجمهوری در کابل بهوسیلهی گروه کماندویی ویژهای بود، تا امین و هوادرانش را خلع کنند و دولتی موافق مسکو را در کابل سر کار بگذارند و سپس سیاستی برای آشتی ملی در پیش بگیرند. چنین اقدامی در آن زمان کاملاً امکانپذیر مینمود. طریق دوم، که حزب و ارتش آن را پیشنهادمیکرد، بیشتر افراطی بود - اعزام نیرو به افغانستان، از میان برداشتن امین، تصرف شهرهای بزرگ کشور، انهدام سریع مراکز مقاومت چریکها، و بیرون بردن ارتش پس از خاتمهی این کار.
کارشناسان کاگب مخالف لشکرکشی به افغانستان بودند، میگفتند آنجا چکسلواکی نیست و با حضور شوروی در افغانستان جنبش مقاومت ابعاد وسیعتری پیدا میکند. نظامیان مدعی بودند که مقاومت مردم را با سرعت درهم میشکنند. چگونه ممکن است کشاورزان افغان با آن تفنگهای قدیمی در برابر ارتش نیرومند شوروی ایستادگی کنند؟
همهی جهانیان از راهی که پولیتبورو در پیش گرفت آگاهند. ارتش شوروی از خیلی پیشتر، پس از قتلعامی که در هرات بهراه افتاد و پس از بالا گرفتن موج جنبش مقاومت مردم، در ماه مه ۱۹۷۹ در مرز شوروی و افغانستان متمرکز شده بود. دو لشکر، که تماماً از افراد ملیتهای تاجیک و اوزبک بودند، با یونیفرم افغانی در نواحی مرزی حضور یافته بودند و در افغانستان، کسی آنها را از افراد ارتش باز نمیشناخت. این دو لشکر ویژه برای رویارویی با احتمال افزایش قدرت مقاومت مردم، و خطر فوری که متوجه رژیم کابل باشد، تعلیم گرفته بودند. واحدهای کوچکی برای حمایت از کارشناسان شوروی به افغانستان اعزام شده بود. در اینجا بود که بیهودگی تام این ماجراجویی آشکار شد. فقدان انضباط، همدردی آنان با مردمان محلی، و مهمتر از همه وفادرایشان به تعالیم اسلامی، دربارهی قابلیت اعتماد به این نیروهای شوروی تردیدهایی ایجاد کرد. تصمیم گرفتند بههنگام حمله، همراه با این لشکرهای ویژه یک تیپ هوابرد هم در عملیات شرکت کند.
در ۲۸ دسامبر ۱۹۷۹، ارتش سرخ وارد افغانستان شد. زمان تعرض قبلاً پیشبینی و طراحی شده بود. رهبری برژنف، که همیشه از واکنش غرب هراس داشت، تصور میکرد اگر این کار در ایام کریسمس صورت بگیرد، از شدت تأثیرش کاسته میشود. لشکرها از زمین و هوا حمله کردند.
نخستین هواپیمای حمل و نقل شوروی که در فرودگاه کابل به زمین نشست، حامل واحدی بود که میبایست به کاخ ریاستجمهوری حملهور شود. این واحد متشکل بود از کماندوهای ارتش سرخ و افسران فارسیزبان کاگب و گارئو که به آن واحد قرض داده شده بودند. اینان بیشتر داوطلبانی از ادارهی کل یکم بودند و آدمکش حرفهای در میان آنان نبود. دورهی کوتاهی را در کاربرد اسلحه و تاکتیک گذارنده بودند. یک هنگ هوابرد تحت فرمان این واحد ویژه - یا Spetsgroup - قرار داشت.
گروه عملیاتی، پس از پیادهشدن از هواپیما سوار بر کامیون و تانکهای سبک، راهی کاخ ریاستجمهوری شد. همین که این ستون فرودگاه را پشتسر گذاشت، یک نگهبان افغان راه را بر آنها گرفت. گلولهای که از اسلحهی کمری بیصدا شلیک شد، در میان دو چشمانش سوراخی باز کرد. این ستون در راهش بهسوی هدفی که در پیش داشت با کوچکترین مقاومتی روبهرو نشد.
کاخ ریاستجمهوری را در کابل نردهای فلزی با سه دروازه در میان گرفته است. طبق نقشه، سه تانک سبک میبایست این دروازهها را از پیش پا برداشته بهسرعت خود را به عمارت برسانند. دو تانک به اجرای مأموریت خود موفق شدند، تانک سومی همین که به دروازه خورد، به پیروی از سنت رایج در شوروی، موتورش از کار افتاد. در اینجا زمانبندی عملیات تانکها بههم خورد. طبق نقشه، نیروی هوابرد مأموریت داشت نگهبانان بیرون کاخ را از میان بردارد و آنجا را در محاصرهی خود بگیرد و بلافاصله بعد از آن، بنا بود واحد ویژه به داخل عمارت حمله ببرد و کار را تمام کند. فرمان خیلی دقیق بود. حتی یک شاهد افغانی هم نمیبایست زنده بماند.
همین که نگهبانان بیرون کاخ متوجه حمل شدند، بهسوی مهاجمان تیراندازی کردند، اما تفنگهای نیروی هوابرد آنها را ساکت کرد. بیشتر کشتهشدگان افغان بودند. اما بعد از این نخستین نبرد کوتاه، بر نیروهای واحد ویژه تلفاتی وارد آمد. یکی از آنها که کشته شد افسر جوانی بود از ادارهی S که قبلاً قرار بود بهجای من به تهران اعزام شود. پس از شروع حمله به کاخ، وی میخواست از نفربر زرهی خود بیرون بیاید که رگباری از یک مسلسل سنگین سرش را از تن جدا کرده بود.
افراد واحد ویژه همین که راه خود را به درون عمارت کاخ گشودند، با حملهی شدید نگهبانان زبدهی امین که سخت به او وفادار بودند، روبهرو شدند. امین به آنان فرمان داده بود که تا آخرین نفر بجنگید، و آنان میخواستند تا پای جان این فرمان را اجرا کنند. بنا به شهادت آنانی که در عملیات حضور داشتند، طرفین در جریان مبادلهی آتش و نارنجک دستی تلفاتی را متحمل شدند. افراد واحد ویژه انتظار چنین ایستادگی سرسختانهای را از سوی نگهبانان نداشتند. خیال میکردند نگهبانان بهسرعت تسلیم میشوند و کل عملیات در چند دقیقه به پایان میرسد. اما معلوم شد که واقعاً به این سادگی هم نیست. تلفات زیاد شد. سرهنگ بویارینف (Boyarinov) فرمانده گروه، از عمارت کاخ بیرون دوید تا نیروی کمکی بطلبد، ولی بلافاصله آتش سلاحهای افراد نیروی هوابرد او را از میان برداشت. لابد فراموش کرده بود که نیروی هوابرد دستور داشت که بهسوی هرکس که از عمارت بیرون آمد، تیراندازی کنند.
سرانجام به گروه ویژه کمک شد و مقاومت درهم شکست. امین را در یکی از اتاقها یافتند. پنهان نشده بود، بلکه خود را به سرنوشت تسلیم کرده و آرام در انتظار پایان کار خویش ایستاده بود. این پایان بهصورت رگباری از گلوله بهسراغ او آمد و پیکرش را غربال کرد. عملیات با موفقیت پایان گرفت، و حتی یک نفر افغان هم زنده نماند.
میخائیل طالبوف، تنها مقیم غیرقانونی ما و آشپز امین، در هنگام حمله به کاخ حضور داشت. وقتی تعرض آغاز گشت از هیجان منقلب شد و کوشید تا مهاجمان را با فریادهای خویش تشویق کند. او که به روسی فریاد میزد، وقتی افراد گروه ویژه به طبقهی اول رسیدند به استقبال آنان شتافت. نگاهش با چشمان خیره و مبهوت آنان مواجه شد و فهمید که ممکن است بلافاصله در همانجا کشته شود، لذا بیلحظهی درنگ گام بلندی برداشت و خود را به طبقهی همکف، که پوشیده از پیکر کشتهشدگان بود، رساند و در زیر پلکان پنهان شد و در آنجا ماند تا صدای افراد واحد ویژه حالت معمولی بهخود گرفت. آنگاه بود که از پناهگاه خویش بیرون آمد و به روسی با آنان سخن گفت.
وقتی واحد ویژه مشغول عملیات بود، هواپیماهای حمل و نقل پیدرپی در فرودگاه به زمین مینشست و نیروهای هوابرد از آنها پیاده شده برای تصرف نقاط حساس پایتخت و دیگر هدفها روانه میشدند.
در همان روز رادیو کابل نطقی را پخش کرد که آن را از رادیو تاشکند گرفته بود و رئیسجمهور تازهی افغانستان، ببرک کارمل، آن را ایراد میکرد. در این سخنرانی او مرگ امین و سقوط رژیم جنایتکار او را «که دستش به خون دهها هزار هموطنان ما آغشته بود» اعلام داشت. چند روز بعد نیز کارمل سوار بر یک هواپیمای شوروی به کابل مراجعت کرد.
رویهمرفته، عملیاتی که قوای شوروی را در افغانستان مستقر کرد، پیروزی تلقی گردید. هیچ شایعهای که چگونگی مرگ امین را به غرب برساند منتشر نشد. ارتش شوروی شهرهای بزرگ افغانستان را بهسرعت تصرف کرد. حالا فقط بخش دوم طرح حمله به افغانستان، یعنی از میان برداشتن سریع مقاومت چریکهای «بَدَوی» و خروج ارتش سرخ از آنکشور باقی مانده بود.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- در این گزارش اشتباهات زیاد تاریخی بهچشم میخورد. مثلاً محمدداوود پسر عموی ظاهرشاه بود نه برادرزادهی او و در زمان کودتای محمدداوود، ظاهرشاه قبلاً بهمنظور معالجه در ایتالیا بهسر میبرد نه آنکه بعد از کودتا افغانستان را ترک کرده باشد. چنین اطلاعات غلط کارمندان کاگب هر کسی را به تعجب وا میدارد! اینگونه اشتباهات در ادامه نیز بارها تکرار میشود.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ ولادیمیر کوزیچکین، کاگب در ایران، ترجمهی اسماعیل زند و دکتر حسین ابوترابیان، تهران، چاپ سوم - تیرماه ۱۳۷۱، صص ۴۳۴-۴۴۶.