|
وحشت اسرارآمیز روسیه
خاطرات آقابکُف
فهرست مندرجات
.
باسمچیها و انقلاب بخارا
باسماچیها، نام گروهی از مسلمانهای آسیایمیانه است که بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۰ میلادی، شورشهایی را بر ضد شوروی انجام میدادند. این جنبش با آمدن انورپاشا وزیر جنگ سابق عثمانی به بخارای شرقی تقویت شد. پس از قتل او، ابراهیمبیک تا سال ۱۳۰۵ خورشیدی (۱۹۲۶ میلادی) فرماندهی باسماچیان را برعهده داشت. قلع و قمع باسماچیان تا اواخر این دهه به درازا کشید و در جریان آن خسارات بسیاری به اقتصاد بخارای شرقی و فرغانه وارد آمد. در این اغتشاشات گروهی از مردم امیرنشین بخارا که نگران آینده بودند، به افغانستان مهاجرت کردند.
پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه که روسها چیرگی کامل بر تمام شهرها یافتند، آغاز به دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی زدند که بیش از پیش آنها را در بین مردم بدبین ساخت و زمینهساز جنبشهایی بر ضد روسها شد. یکی از این جنبشها، از شهر بخارا آغاز و کمکم به فرغانه، خوقند، سمرقند، سیردریا و آمودریا و کوهستانهای تاجیکستان و بخشهایی از قرقیزستان و در کل به همه آسیایمیانه رسید. رهبری گروه را شخصی بهنام ابراهیم بیک لقی پیش میبرد که گفته میشود، در زمان نادرشاه افغان، بر اثر سازش دو دولت افغانستان و شوروی، ابراهیم از افغانستان داخل ترکمنستان گردید و با ۷۰۰ سرباز کشته شد. پس از آن باسمچیها مدت ۳۵ سال با دولت اتحادشوروی جنگیدند. تا آنکه در زمان خروشچف نیمهآزادی را بهدست آوردند. دولت شوروی بدخشان تاجیکستان را بهنام ولایت خودمختار بدخشان نام گذاشتند.
من در اوایل ژانویه ۱۹۲۲ به تاشکند رسیدم و بلافاصله خودم را «پطرز»، رئیس کل «چکا» در آسیایمیانه معرفی کردم. او پروندهی مرا کاملاً بررسی کرد و پس از مطالعهی آن با حالتی رضایتآمیز رئیس بخش سیاسی خود «ریسی» را احضار کرد و به او دستور داد که ترتیب آشنایی مرا با موقعیت سیاسی موجود در «بخارا» بدهد - بخارا محل مأموریت جدید من بود.
در اینجا باید دانست که هر یک از مأموران «چکا» دارای روندهای هستند که در آن اطلاعات مبسوطی راجع به شرح زندگانی، تجربیات و کارهای برجسته آنان همراه با گزارشهایی از رؤسای قبلی آنها موجود است.
وضع سیاسی بخارا فوقالعاده پیچیده بود و گروههای شورشی «باسمهچی»[۱] سراسر ترکستان را به آشوب کشیده بودند. این گروه که روزبهروز بر تعداد نفرات و اهمیتشان افزوده میشد، هر دم به شهرها حمله کرده و اروپاییها را از دم تیغ میگذارندند، و باعث شده بودند که نقشههای لنین دربارهی ترکستان نقش بر آب شود.
لنین با انورپاشا توافق کرده بود که پس از اتمام اولین کنگرهی ملل شرق در باکو[٢]، انورپاشا به ترکستان عزیمت نماید تا با آرامنمودن طغیان مسلمانان، همه گروههای شورشی را باهم متحد نموده و خودش در رأس آنها با شعار «آزادی ملل شرق» از راه افغانستان به کشور هندوستان بتازد.[٣]
اسماعیل انورپاشا (Ismail Enver Pasha)، در ۲۲ نوامبر ۱۸۸۱، از یک خانواده متوسط در شهر آدانا به دنیا آمد. پدر او یک مرزبان ترک و مادرش یک آلبانیایی تبار بود. در خلال نقشهای نظامی و سیاسی که در عثمانی داشت از سوی اروپاییها بیشتر با عنوان انورپاشا یا انور بی شناخته میشد، از فرماندهان رده بالای ارتش عثمانی و رهبر قیام ترکان جوان بود. او فرماندهی کل ارتش عثمانی را هم در جنگ بالکان و هم در جنگ جهانی اول بر عهده داشت. انورپاشا، در ۴ اوت ۱۹۲۲، در تاجیکستان امروزی، در جریان شورش شجاعانه بهدست ارتش سرخ شوروی بهقتل رسید.
لنین دربارهی وجهه انورپاشا در بین مردم ترکستان خیلی حساب میکرد و از فرستادن او به آنجا دو منظور داشت: یکی اینکه مردم شرق روسیه را از خیال شورش بر ضد دولت منصرف کند، و دیگر اینکه نگرانی کشورهای اروپایی را از توسعهطلبی شوروی بهسوی انورپاشا سوق دهد.
قصد لنین از فردستادن انورپاشا و ایجاد جنبش در ترکستان گامی در راه نقشهی بزرگ وی برای آزادی ملل شرق از قید امپریالیسم و اعلام استقلال آنها بود و امید داشت در آخر کار بههدف نهایی خود که همانا جذب این ملل بهسوی مرام بلشویک بود، جامعهی عمل بپوشاند.[۴]
عاملان حکومت شوروی و یا بهعبارتی صحیحتر، عمال «گ.پ.ئو» در این منطقه به توقیف وزاری کابینه و مردمی که از پذیرش مرام بلشویک امتناع داشتند، دست زده و با این ترتیب بهخشم و طغیان علیه حکومت شوروی دامن میزدند.مثلاً «بیک» نمایندهی مختار حکومت شوروی در «خیوه» اقدام تحکمآمیز عجیبی نموده بود: وی ابتدا اطراف کنگرهی شوراها در «خیوه» را بهوسیلهی سربازان مسلح شوروی محاصره نموده و سپس با خونسردی کامل از وزاری کابینه سئوال کرد که «آیا حکومت شوروی را بهرسمیت میشناسید یا خیر؟» وزیران هم که سروصدای سربازان مسلح را در اطراف کنگره میشنیدند، متفقاً وابستگی خود را به حکومت شوروی اعلام داشتند!
انورپاشا بهقولی که به لنین داده بود، رفتار نکرد. او پس از پایان کنگره باکو به بخارا رفت و معلوم نیست در آنجا چه پیش آمد که او پس از تماس با عدهای از افسران روسی - که مدتی در ترکیه زندانی بودند - یک روز بهناگاه بهبهانهی شکار از شهر خارج شد و دیگر باز نگشت.
انورپاشا در «کرکی» شروع به تشکیل و تقویت گروههای شورشی نمود و پس از چندی ستاد مرکزی خود را بهنزدیکی بخارا منتقل کرد. بهعلت وجههای که انورپاشا در بین دولت و مردم بخارا داشت موضع نیروهای ارتش سرخ که مأمور محاصرهی بخارا بودند بسیار ضعیف و در نتیجه دفاع شهر غیرقابل اعتماد و سست بود. مردم شهر نیز علاوه بر تأمین آذوقه و تدارکات برای قوای انورپاشا اطلاعات لازم از وضع نیروهای سرخ را به ستاد او میرساندند.
من بهعنوان رئیس امور ضدجاسوسی بخارا انتخاب شده بودم و میبایستی در این مأموریت بهوسیلهی «اوکوتف» رئیس «دائرهی مخصوص» شهر «فرغانه» و «یاکوولف» رئیس دفتر او همراهی شوم. وظایف ما در بخارا جنبهی محرمانه داشت و قسمت عمدهی آن دادن آموزش کافی به مأموران برای جاسوسی در بین اعضای حکومت بخارا و شناسایی همدستان انورپاشا بود.
موقعیکه «ریسی» مرا با وضعیت بخارا آشنا میکرد، ماجرایی را نیز از انورپاشا برایم تعریف نمود: «ریسی» بهعنوان یکی از نمایندگان مردم شرق روسیه در کنگرهی ملل شرق باکو در منزل اشتراکی بلشویکهای مشرقزمین اقامت داشت. یکروز انورپاشا به این خانه آمد و در موقع ورودش تمام نمایندگان کشورهای شرقی در مقابل او بهخاک افتادند و در همانحال با سینهخیز بهسویش هجوم آوردند تا دستهایش را ببوسند. این ماجرا بهقدری بر «ریسی» گران آمد و از حال مردم متأسف شد که برای جلوگیری از کار آنها دست به طپانچه برد. ولی مأموران «چکا»ی همراه انورپاشا او را در میان گرفته و خلعسلاح کردند و تا موقعیکه انورپاشا از آن محل خارج شد او را تحتالحفظ نگهداشتند.[۵]
این واقعه باعث شد که «ریسی» و رفقایش ایمان خود را به کمونیستهای شرقی از دست بدهند و در اینجا بود که تازه دلیل عدم استقبال رؤسای خود را از قبول کمونیستهای شرقی برای ورود به تشکیلات «گوپ.ئو» دانستم.
من قبل از عزیمت بهصوب مأموریت، مدت یک هفته نیز در تاشکند وقت خود را صرف مطالعهی پروندههای مربوط به بخارا نمودم و آنگاه گذرنامهای بهعنوان یک نفر نظامی با نام «آزاداف» بهمن دادند تا بتوانم با آن بهداخل حکومت بخارا راه پیدا کنم.
پس از ورود به بخارا و معرفی خود به ستاد ارتش در همانجا مشغول کار شدم و بهبررسی اوضاع و احوال قوای نظامی پرداختم. با پولهایی که موقع عزیمت از تاشکند بهمن داده شده بود، شروع به انجام فعالیتهای لازم نمودم و قبل از آنکه حتی دو تن از همراهانم (اوکوتف و یاکوولف) توانسته باشند در محل خود مستقر شوند، من کارهای خود را بهجریان انداخته بودم.
پولهایی که در دست داشتم بهصورت اسکناسهای چاپ ۱۹۱۹ بود که در سال ۱۹۲۴ کماکان در بخارا جریان داشت.
وزیر جنگ بخارا (که در زبان محلی «ناظر حرب» نامیده میشود) شخصی بود بهنام «عارفاف» که سابقاً در حزب «جوانان بخارایی» عضویت داشت و پس از وقوع انقلاب در بخارا وارد حزب کمونیست شده بود. معاون وزیر جنگ یکی از پرنسهای «کریمه» بهنام «تامارین» و رئیس ستاد ارتش او، کمونیستی بهنام «کوتسز» بودند.
من و «کوتسز» پس از مدتی رفاقت پیدا کردیم و بههمدیگر قول دادیم که همیشه باهم مناسبات دوستانه داشته باشیم و چون خیلی علاقمند بهخدمت در «گ.پ.ئو» بود، با همکاری او جریان را طوری ترتیب دادم که از طرف ارتش از من تقاضای تشکیل یک سرویس ضدجاسوسی بشود. پس از دریافت این تقاضا فوراً با آن موافقت کردم و در اجرای آن فیالمجلس عدهای از مأموران «چکا» را تحت فرماندهی خودم بهنقاط سوقالجیشی اعزام داشتم و چنین وانمود کردم که این عملیات بهخواهش و تحت حمایت دولت بخارا انجام میشود.
در عرض چند روز تمام کارها موافق میل من به جریان افتاد. گزارشهایی که از مأموران میرسید، اگر جالب توجه و خوشایند دولت بود، بلافاصله و با رعایت تشریفات و تعارفات برای دولت میفرستادم، و گزارشهای که برای کار خودم اهمیت داشت، بدون فوتوقت و مخفیانه از طریق سرویس وزارت خارجه شوروی به تاشکند ارسال مینمودم.
بهمرور که توانستم عدهای از مأموران مخصوص خود را به تشکیلات ستاد ارتش بخارا وارد کنم، یکروز به گزارش گیجکنندهای برخورد کردم. در این گزارش به من اعلام شده بود که شخص وزیر جنگ (عارفاف) یکی از مهمترین همدستان انورپاشا است و توسط پست سیاسی وزیر مختار افغانستان در بخارا مرتباً با او مکاتبه دارد.
این گذشت، تا آنکه روزی «پطرز» (رئیس کل «چکا» در آسیایمیانه) برای شرکت در جلسات کنگرهی شوراها - که بنا بود در بخارا منعقد شود - بهاتفاق عدهای از افسران عالیرتبه ارتش ترکستان به بخارا وارد شد و از طرف مقامات دولت با استقبال گرمی روبهور گردید. در جلسات کنگره از اهمیت انقلاب صحبتها شد و نمایندگان ترکستان آنقدر از «عارفاف» بهعنوان قهرمان انقلاب تعریف کردند که او را به عرش اعلی رساندند.
پس از پایان کنگره، «پطرز» بهدنبال من فرستاد تا گزارشی از اوضاع «گ.پ.ئو» در بخارا به او تسلیم نمایم. در این ملاقات بهمحض آنکه با «پطرز» از ماجرای فعالیتهای «عارفاف» و همکاری او با شورشیان صحبت کردم، «پطرز» فوقالعاده خشمگین شد و به سر من فریاد کشید که «تو یک مأمور فریبخورده هستی، من ترا از کار معزول میکنم، فردا به تاشکند برو! تو مستحق پسگردنی هستی!...»
من چه میتوانستم بگویم؟ هیچ!... از آنجا خارج شدم تا خود را برای عزیمت از بخارا آماده کنم. ولی در اثنای شب باردیگر «پطرز» بهدنبال من فرستاد و گفت: «تو حق داشتی، عارفاف بهسوی شورشیان رفته!» و سپس دستور داد تا گزارشی از وضع و حال سایر وزرای کابینه برایش تهیه نمایم.
چندی پس از دریافت این گزارش، دولت شوروی عدهای از وزیران دولت بخارا را به مسکو احضار کرد و بهجای آنها کسان دیگری که توسط «پطرز» معرفی شده بودند، انتخاب گردیدند. پس از این ماجرا من مدتی کوتاهی در بخارا ماندم و بههنگام ترک این شهر بهسوی تاشکند، تمام پروندههای بایگانی خود را به «لوزاواتسکی» رئیس دائره عملیات ویژه بخش سیزدهم تحویل دادم... «پطرز» هم چندی بعد به مسکو منتقل شد و دیگر کسی او را در ترکستان ندید.[٦]
▲ | مرگ انورپاشا |
در مدت اقامت در بخارا فرصتی دست داد تا با رفیق «هیپولیتوف» گردانندهی تشکیلات ضد جاسوسی ارتش ترکستان آشنا شوم. موقعیکه به تاشکند بازگشتم، «هیپولیتوف» بهمن پیشنهاد همکاری دوباره در بخارا را نمود و چون شورای نظامی ارتش ترکستان نیز به اینکار رغبت نشان دادند، من بار دیگر، در ماه مه ۱۹۲۲ به بخارا باز گشتم و در همان قسمت ضد جاسوسی ارتش به خدمت مشغول شدم.
موقعیت ارتش سرخ در جبهه بخارا فوقالعاده مغشوش و پریشان بود. تمام قوای نظامی با اینکه در قسمت شرقی بخارا متراکم شده بودند، ولی حتی یکوجب نیز جرأت پیشروی بهسوی شورشیان را نداشتند. روحیهی آنها ضعیف و تدارکاتشان غیرکافی بود. جرأت و جسارت نیروی نظامی نیز بهعلت خصومت مردم با آنها کاملاً از بین رفته بود. البته این این امر تماماً به علایق مردم نسبت به انورپاشا ارتباط نداشت، بلکه مقدار زیادی از این دشمنی مردم مربوط به تاراجگریهای ارتش سرخ بود. تنفر مردم از ارتش سرخ به نسبت افزایش چپاول آنها بیشتر میشد و در این میان فعالیتهای شایان تحسین! سوارهنظام کارها را بیش از پیش خرابتر میکرد.
بعدها که در اواخر سال ۱۹۲۵ بهمناسبت پایانیافتن این غائله کنگرهای در بخارا تشکیل شد، تمام سخنرانان جلسه از این ماجرا فقط بهعنوان «شورش» یاد کردند، نهضد انقلاب و تحریکات انگلیس چون همگان متفقالقول بودند که بعضی از تجاوزات افراد بومی و غارتگریهای ارتش سرخ سبب این غوغا شده و باعث تمایل مردم بهسوی انورپاشا گردیه است.
در بحبوحهی شورش، چون نیروهای ارتش سرخ بهدرستی از موقعیت و محل استقرار انورپاشا مطلع نبودند و بهدفعات از پس و پیش مورد حمله قرار میگرفتند، بنابراین بهمن مأموریت داده شد که محل استقرار شورشیان «باسمهچی» را تعیین نموده و با تشخیص موضع انورپاشا و تعداد نفرات او، از هدفهای سیاسی آنان نیز کسب اطلاع نمایم، که البته در این راه میبایستی همدستان انورپاشا شناسایی شده و چگونگی ارتباط بین آنها نیز بررسی گردد.
من برای انجام این مأموریت با پاسپورت جعلی و لباس مبدل بهصورت یک دستفروش دورهگرد و با همراهی یک نفر بهنام «اوسیپف» از سمت شرق بخارا بهطرف شورشیها حرکت کردیم. ابتدا با قطار تا «کرکی» رفتیم و از آنپس بهعلت اینکه خط آهن بهدست شورشیان خراب شده بود، اجباراً سوار بر الاغ رو به مقصد نهادیم. من تاکنون چنین مناطق متروک و ویرانهای ندیده بودم، چون در طول راه تمام شهرها و روستاها با خاک یکسان شده، کلیه مزارع از حیز انتفاع افتاده و بهندرت چیزی بر جای باقی مانده بود. گاهگاهی در فواصل دور آدمیزادی بهچشم میخورد که بعداً معلوم میشد جز مترسک چیز دیگری نیست. تمام مردم از این نواحی کوچ کرده؛ عدهای به افغانستان و بقیه هم به یاغیان پیوسته بودند و بهنظر میرسید که تمام احشام و غلات موجود را نیز برای اینکه بهدست ارتش سرخ نرسد، نابود کردهاند.
در بین راه موفق شدیم یک دورهگرد ازبک بهنام «عبدالرخان» را نیز بهعنوان کمک فروشنده و راهنما بهخدمت بگیریم که بعداً فوقالعاده برای ما مفید واقع شد.
پس از عبور از «کرکی»، «گوسار» و «یورتچی» به «دناو» رسیدیم که در این محل، عبدالرخان توانست خفاگاه انورپاشا را پیدا کند. ما برای رسیدن به این خفاگاه، یکشب از شهر بدون سروصدا خارج و بهسمت کوه روانه شدیم و پس از دو روز کوهپیمایی طاقتفرسا و مشکل به مسافرخانهای رسیدیم که در محل امن و دورافتاده مرکز تجمع «باسمهچی»ها بود. «باسمهچی»ها معمولاً در اینگونه نقاط دور هم جمع میشدند تا خور و خوابی داشته و در ضمن بهوراجی دربارهی امور جاری بپزدازند.
ما پس از سه روز توقف در این مسافرخانه کم کم بهجمع «باسمهچی»ها وارد شدیم و توانستیم بهعنوان همصحبت آنان پذیرفته شویم و آنقدر در رقابت پیش رفتیم که دیگر هیچ رازی بر ما پوشیده نماند و به آنچه میخواستیم دست یافتیم. بهاین ترتیب دانستیم که انورپاشا به اتفاق گماشتگان خود در منزلی جدا از اردوگاه اصلی و بقیه نفرات زندگی میکند و هیچگاه از محل خود، جز برای قدمزدن در اطراف آبادی خارج نمیشود. لباس او اونیفورم افسران ترک است ولی بهجای کلاه فورم، عمامه بهسر میپیچد. بهنظر میرسید که انورپاشا چون خود را در محیط امنی میدید، خیال دارد تا مدتی در همان محل اقامت نماید. زمان بهسرعت میگذشت و ما میبایستی هرچه زودتر دست بهکار شویم.
من، «اوسیپف» و «عبدالرخان» را با اطلاعاتی که بهدست آورده بودیم، بهبهانهی خرید مالالتجاره به «دناو» روانه کردم و خودم تک و تنها بهمدت ۵ روز - که انگار تمامناشدنی بود - در همان مسافرخانه بهسر بردم تا اینکه بلاخره عبدالرخان مراجعت کرد و خبر آورد که یک لشگر سوارهنظام از مرکز به «دناو» اعزام شدهاند تا انورپاشا را دستگیر و قوایش را تارومار نماید و لازم است که تا رسیدن آنها ما حتی یک لحظه چشم از انورپاشا برنداریم.
با لوازمی که عبدالرخان برای فروش بههمراه آورده بود، دو نفری بهسوی اردوگاه «باسمهچی»ها حرکت کردیم و در آنجا «اوسیپف» هم به ما پیوست و خبر داد که لشگر سوارهنظام هماکنون در «دناو» مستقر شده و قرار است شبانه برای دستگیری انورپاشا و طرفدارانش اقدام نمایند. با دریافت این خبر، ما از اردوگاه خارج شده و بهسمت «دناو» حرکت کردیم. بیست کیلومتر دورتر از اردوگاه به لشگر سوارهنظام رسیدیم و من اطلاعات لازمه را به فرمانده آنها دادم. پس از آن در حالیکه ما بهراه خود میفتیم، لشگریان برای انجام عملیات و تکمیل کارهای ما عازم قرارگاه انورپاشا بودند.
روز بعد خبر شدیم که انورپاشا در جریان حمله کشته شده و عصر همانروز تفصیل واقعه را بهشرح زیر دریافت کردیم:
لشگریان با کمال احتیاط از همان راهی که به آنها نشان داده بودم، شروع به پیشروی نمودند، تا آنکه سحرگاه به محل استقرار قوای انورپاشا رسیده و بلافاصله یک اسواران تمام دهکده را بهصورتی محاصره نمودند که امکان هر نوع عقبنشینی از آنان سلب شود. ساعت ۷ صبح حمله شروع شد و علیرغم شلیک متواتر شورشیان، بالاخره قوای انورپاشا در برابر آتشبار مسلسلهای ما تاب نیاورده و آماده عقبنشینی شدند. در این موقع انورپاشا پس از یک بررسی کوتاه فرمان داد که «باسمهچی»ها آنقدر به جنگ و گریز ادامه دهند، او و اطرافیانش بتوانند از معرکه بگریزند. پس از آن، انورپاشا به اتفاق سی نفر از افسرانش بهسمت عقب جبهه هچوم بردند تا راه فراری بگشایند ولی در آنجا با سربازانی که مخصوصاً برای انسداد راه عقبنشینی گمارده شده بودند، مواجه گردیدند. بخت از او برگشته بود ولی انورپاشا که نمیخواست به آسانی تسلیم شود، خودش در رأس افسران قرار گرفت و به قلب سربازان سوار حمله برد. جنگی کوتاه ولی خونین درگرفت که در آن بهجز دو تن از افسران انورپاشا - که موفق به فرار شدند - بقیه را سوارهنظام سرخ تماماً از دم تیغ گذراندند. پس از پایان نبرد، موقعی که به معاینه اجساد پرداختند، جسد انورپاشا در میان کشتهشدگان پیدا شد و بلافاصله یکی از افسران سوار شمشیر کشید و سر انورپاشا را از بدن جدا کرد.[٧]
در میان اجساد قرآن خونآلودی نیز بهدست آمد که بدون شک توسط انورپاشا برای تهیج افسران در نبرد بهکار برده میشد. این قرآن را بعداً به مرکز فرستادند تا جز اسناد «گ.پ.ئو» دربارهی انورپاشا بایگانی شود.
پس از کشتهشدن انورپاشا و شکست طرفداران او اغلب گروههای شورشی دسته دسته به خاک افغانستان پناهنده شدند و تا اواخر اکتبر ۱۹۲۲، تقریباً این غائله سرکوب شده و رهبران آن یا کشته و یا فراری بودند - تنها در منطقه شرق ترکستان دو تن از رهبران سابق «باسمهچی» باقی ماندند که گاهگاه فعالیتهایی انجام میدادند.[٨]
یکی از مأموران «گ.پ.ئو» بهنام «اسکیژالی وایس» بعداً برای من چگونگی قلع و قمع رهبران این غائله را تعریف کرد. او با فرستادن عوامل خود به مناطق استقرار رهبران شورشی، توانست غذای آنها را با سیانور پتاسیم آلوده و به زندگی صدها تن از آنان بهصورت وحشتناکی خاتمه دهد و همچنین وی با ارسال بمبهای تأخیری، وسایل تجملی مسمومکننده و سایر مواد کشنده به داخل اجتماعات شورشیان موفق شد تقریباً تمام رهبران «باسمهچی» را نابود سازد.
بعد از این ماجرا دو ماه مرخصی گرفتم و چند روز بعد از آغاز مرخصی که به مرکز «گ.پ.ئو» [در تاشکند] رفته بودم، با دوست قدیمی خود «استیرنه» مصادف شدم. او بهمن گفت که چندی پیش «گ.پ.ئو» یم سازمان ضدجاسوسی جدید در ترکستان تأسیس کرده که وی را به ریاست آن گماشتهاند. «استیرنه» از من خواست که در شغل جدیدش با او همکاری کنم و منهم قبول کردم - چند روز بعد در سمت معاون اول شعبه اول این سازمان که به جاسوسی در کشورهای خارجی میپرداخت مشغول کار بودم.
من پس از مدتی کار در این سازمان بهخدمت عملیات ضدجاسوسی افغانستان و ایران درآمدم. در آنموقع روابط افغانها و شورشیان ترکستان بسیار نگرانکننده شده بود و دولت افغانستان علیرغم اطمینان کاملی که برای حمایت از دوستی با دولت شوروی به ما داده بود، ولی مرزهایش مأمن و محل استقرار شورشیانی شده بود که گاهگاه از آنجا حملاتی به اینسو مینمودند.
در همان ایام ما یک نفر را نیز بهعنوان نمایندهی «گ.پ.ئو» بهشکل کنسول روانهی «مزارشریف» (واقع در شمال افغانستان نزدیک بلخ) نمودیم.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- باسمهچیها (Basmachi)، بقایای دستههای پارتیزانی مسلمانان ترکستان بودند که از سال ۱۹۱۸ بر ضد کمونیستها و علیه استقرار حاکمیت شوروی در ترکستان میجنگیدند. آنها بهدلیل آنکه قبول مرام کمونیسم با تعصبات مذهبی مسلمانان تباین دارد، از قبول آن سرباز میزدند و زیر بار دستورات صادره از مسکو نمیرفتند. مبارزان این گروه تا سال ۱۹۲۵ بهطور جستهگریخته ادامه داشت تا اینکه در این سال آخرین مقاومت آنها درهم کوبیده شد و تمام ترکستان تحت سلطه کمونیسم درآمد. - مترجم.
[٢]- کنگرهی ملل شرق بهدستور لنین و برای مطالعه در مسایل سیاسی کشورهای مشرقزمین و چگونگی گسترش مرام کمونیسم در این کشورها، در ماه سپتامبر ۱۹۲۰ در باکو تشکیل شد که در حدود هزار و هشتصد و نود نفر بهنمایندگی از طرف کلیهی ممالک آسیایی در آن شرکت نمودند. از چهرههای آشنا در این کنگره میتوان به حیدرعمواغلی، سید جعفر پیشهوری، آوادیس سلطانزاده و انورپاشا اشاره کرد. - مترجم.
[٣]- انورپاشا وزیر جنگ و فرمانده کل قوای سابق عثمانی بود که پس از تسلیم این کشور به نیروی متفقین از ترکیه فرار کرده و برای درخواست کمک و امضأ قراردادی بهمنظور ادامه جنگ به روسیه آمده بود. انورپاشا در کنگرهی ملل شرق باکو، چون بهعنوان پیشوای پانتورانیستها (پانترکیستها) و رهبر مخالفان مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) و رئیس هئیت نمایندگی ترکیه شرکت مینمود، از احترام فراوان اغلب اعضای کنگره برخوردار شد. انورپاشا و دوستش طلعتپاشا (وزیر داخله حکومت عثمانی) از عاملان درجه یک کشتار وحشتناک ارامنه مقیم کشور عثمانی در سال ۱۹۱۵ بودند. - مترجم.
[۴]- دولت انگلیس پس از سقوط امپراتوری روسیه، با استفاده از ضعف حکومت جدید شوروی بهنواحی آسیایی روسیه مسلط شده و میرفت که آنها را کاملاً به زیر سلطهی خود درآورد. - مترجم.
[۵]- شبیه این ماجرا در کنگرهی ملل شرق باکو اتفاق افتاد، و در آنجا نیز بههنگام ورود انورپاشا به کنگره همه نمایندگان به احترامش قیام نمودند و با شعار «زندهباد غازی انورپاشا» از مقدمش استقبال کردند. این ماجرا به «زینوویف» رئیس اجرایی بینالملل سوم و دوستان حزبیش بهقدری گران آمد که در نتیجه، تا آخر اجلاس کنگره به انورپاشا اجازه نطق داده نشد. (اسماعیل رایین، حیدرخان عمواغلی، ص ۳۳۷).
[٦]- پطرز بعداً به ریاست بخش جهموریهای آسیایی شوروی در مرکز «گ.پ.ئو» منصوب گردید. - مترجم.
[٧]- این بود پایان زندگی مردی که سراسر وجودش از تعصب نژادی و مذهبی آکنده بود و بهخاطر کشتار وحشتناک دو میلیون نفر ارمنی در خاک عثمانی که بهدستور او و رفقایش: «طلعتپاشا» (وزیر داخله) و «جمالپاشا» (وزیر فوائد عامه عثمانی) انجام گرفت، هیچگاه از یادها نمیرود (ای کشته که را کشتی ...)
[٨]- آخرین بقایای شورش «باسمهچی»ها در ترکستان در اواخر سال ۱۹۲۵ درهمکوبیده شد و حکومت شوروی بر تمام خاک ترکستان مسلط گردید. - مترجم.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ خاطرات آقابکُف، ترجمهی دکتر حسین ابوترابیان، تهران: انتشارت پیام، چاپ اول - ۱۳۵۷.