|
وحشت اسرارآمیز روسیه
خاطرات آقابکُف
فهرست مندرجات
◉ خاطرات آقابکُف دربارهی افغانستان
◉ پیشینهی سازمانهای جاسوسی شوروی
◉ خاطرات آقابکُف
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
خاطرات آقابکُف دربارهی افغانستان
ژرژ سرگییویچ آقابکُف (Georges Sergeevich Agabekov)، که بهسال ۱۸۹۶ در عشقآباد پایتخت کشور کنونی ترکمنستان بهدنیا آمد و در اصل از ارامنهی ترکستان بود، که بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶، در هنگام جنگ جهانی اول در ارتش روسیه تزاری خدمت کرد. در پایان سال ۱۹۱۶، او به مدرسه پراپورشچیکس تاشکند (Tashkent Praporshchiks school) فرستاده شد. پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، در مارس سال ۱۹۱۸ وارد ارتش سرخ شد و پس از خدمت در ارتش سرخ، از سال ۱۹۲۰ به سازمان «چکا» (Cheka) پیوست و مأمور خدمت در شهر «کاترین بورگ» گردید. وی پس از آنکه سازمان «چکا» تبدیل به «گپئو» (OGPU) شد، همچنان بهکار خود در این سازمان ادامه داد و در خلال آن مأموریتهای مختلفی در شهرهای شوروی و کشورهای افغانستان و ایران و ترکیه بهعهده گرفت، که طی خدمت خارج از کشور، مدت دو سال در افغانستان، دو سال در ایران و ۴ ماه در ترکیه بهانجاموظیفه اشتغال داشت.
خدمت آقاکف در افغانستان، که مجموعاً دو سال بهطول انجامید، در دو دوره انجام گرفت که دورهی اول از ژوئن ۱۹۲۴ تا نوامبر ۱۹۲۵ و دورهی دوم از دسامبر ۱۹۲۵ تا مارس ۱۹۲۶ بود.
در نهایت، آقاکف، در ژانویه ۱۹۳۰، از ترکیه به فرانسه فرار کرد و در آنجا، ابتدا گوشههایی از خاطرات خود را در روزنامهی لوماتن (Le Matin) چاپ پاریس (شمارههای ۲۶ تا ۳۰ اکتبر ۱۹۳۰) انشتار داد و آنگاه در سال بعد، تمام یادداشتهای خویش را در کتابی بهزبان فرانسوی زیر عنوان «اوگپئو، وحشت اسرارآمیز روسیه» (OGPU, the Russian secret terror) منتشر نمود و پس از مدت کوتاهی ترجمهی انگلیسی آن در آمریکا هم منتشر شد.
افشاگریهای آقابکف در روزنامهی لوماتن مثل بمب در اروپا منفجر شد و مردم جهان را - که تقریباً تا آن زمان اطلاعات زیادی از حکومت جدید روسیه نداشتند - با خصوصیات کشور شوروی که از بدو پیدایش در پردهای از اسرار فرو رفته بود تا حدودی آشنا کرد و شاید بهجرائت بتوان گفت که این مطالب تقریباً جزو اولین مواردی بود که بهوسیلهی یکی از مأموران امنیتی دولت شوروی برملا و برای اطلاع جهانیان منتشر میشد.
در مدتی کوتاه، پس از انتشار کتاب خاطرات آقابکف، در سال ۱۹۳۱ بهزبان فرانسوی، بهوسیلهی «هنریبان» (Henry W. Bunn) به انگلیسی ترجمه شد و در آمریکا بهچاپ رسید. بعداً ترجمهی دیگری نیز از این کتاب بهزبان روسی انتشار یافت که بهنظر میسد، توسط مهاجرین روسی مقیم اروپای غربی انجام گرفته باشد. عنوان کتاب، در اصل «وحشت اسرارآمیز روسیه» (OGPU, the Russian secret terror) بود که در ترجمه فارسی توسط دکتر حسین ابوترابیان به «خاطرات آقابکف» تغییر داده شده است.
بههر حال، جنجال عجیبی که پس از انتشار این خاطرات درگرفت، چنان دگرگونی در بنیاد سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی شوروی پدید آورد که تمام تشکیلات آنرا زیر و رو کرد و باعث شد، بیشتر کسانیکه نامشان بهنحوی در کتاب آمده بود، مورد غضب واقع گردند و عدهای تصفیه شوند. مهمترین اثر انتشار این کتاب برای نویسندهاش ظاهر شد و آن، قتل آقابکف، در ژوئیه ۱۹۳۷، در فرانسه بهوسیلهی مأموران مخفی بود، در حالیکه ۴۱ سال بیشتر نداشت.
خاطرات آقابکف، گوشهچشمی به کشور افغانستان نیز دارد و چون آقابکف دو سال دوران خدمت خارج از کشور خود را در افغانستان گذارنده و در خلال کتاب مطالب مهم و باارزشی دربارهی این کشور بیان نموده، بنابراین، با اطمینان میتوان گفت که این کتاب مسلماً کنجکاوی هرکسی که در تاریخ معاصر افغانستان مطالعه میکند را بر میانگیزد و البته مطالعهی آن بر پژوهشگران تاریخ معاصر این کشور، چند نکتهی مجهول را که دربارهای دوران آخر سلطنت شاه امانالله خان وجود داشته، مکشوف خواهد نمود. از مطالب جالبتوجه و قابل استفادهی این کتاب، یکی، توصیف وضع هیأت شوروی در افغانستان در اواخر سلطنت شاه امانالله خان و دیگر، چگونگی قیام بچهی سقا و لشکرکشی شوروی به این کشور برای مقابله با او میباشد، که بهطور مسلم میتواند مورد توجه و استناد محققان قرار گیرد. از این گذشته، مطالب این کتاب در چند کتاب و نشریه، از جمله کتاب «آتش در افغانستان» (Fire in Afghanistan) نوشتهی خانم استوارت (R. T. Stewert) بهزبان انگلیسی، چاپ ۱۹۷۳ در نیویورک است، که یکی از بهترین و مستندترین کتابها دربارهی تاریخ معاصر افغانستان و حوادث سلطنت شاه امانالله میباشد.
▲ | پیشینهی سازمانهای جاسوسی شوروی |
روز ۲۰ دسامبر ۱۹۱۷، یعنی کمی پس از وقوع انقلاب اکتبر روسیه، بهدستور شورای وزیران خلق، سازمانی بهنام «چکا» بهوجود آمد که هدف آن مبارزه با خرابکاران و ضدانقلابیون بود. «چکا» از دو حرف روسی «چ» و «کا» ترکیب شده که حرف اول دو کلمهی «چرزویچانیا کومیسیا» (Cherezvichania Komissiva) بهمعنای «کمیسیون فوقالعاده» میباشد.
این سازمان که در حکم پشتیبان هدفهای انقلابیون بود، با بهدست گرفتن اختیارات فوقالعاده، مأموران خود را به گوشهوکنار کشور گسیل داشت و همانگونه که لازمهی انقلاب میباشد، بهصورت نمایندهی تامالاختیار حکومت جدیدالتأسیس دست به تصفیهی افراد ناباب، تفتیش عقاید مردم، کنترل مؤثر روشهای انقلابی و طرد و نابودی عناصر ضد انقلابی زد، و البته همانطور که مرسوم همهجای دنیاست، اینگونه اعمال با حب و بغضهای گوناگون غرضورزیها و تصفیهحسابهای شخصی و جلوهگری عقدههای نهانی عجین گشت و چهرهی «چکا» را بهصورت مخوفی درآورد، تا جاییکه علناً تبدیل به یک دستگاه مردمآزاری و ویرانکننده زیربنای هدفهای انقلابی روسیه گردید و سیل خشم و اعتراض مردم و کشورهای خارجی را از هر سو به مرکز حکومت شوروی سرازیر نمود.
چکا (به روسی: чрезвыча́йная коми́ссия؛ به انگلیسی: Cheka) یا کمیسیون بایستار نخستین سازمان امنیتی شوروی بود که در سال ۵ دسامبر ۱۹۱۷ میلادی (۱۲۹۶ خورشیدی) بهدستور لنین رهبر وقت آن کشور، تأسیس شد. این سازمان در جریان پاکسازی بزرگ در دوران زمامداری استالین نقش ویژهای ایفا کرد و بسیاری از مخالفان را اعدام یا تبعید کرد. فلیکس ژرژینسکی (Felix Dzerzhinsky)، سیاستمدار اهل لهستان اولین رئیس این سازمان بود. کار اصلی این سازمان در داخل کشور شناسایی، دستگیری، شکنجه و کُشتن مخالفان و منتقدان نظام کمونیستی بود. این سازمان در خارج از روسیه نیز به جاسوسی و استخدام مزدور و فعالیت علیه مخالفین تبعیدی میپرداخت. وظایف عوامل چکا در خارج از روسیه و سپس در شوروی، به چند دسته تقسیم شده بود. جمعی از آنها در پوشش مخالفان حکومت کمونیستی در واقع به توجیه حکومت کمونیستی مشغول بودند. جمعی دیگر مخالفان نظام کمونیستی را شناسایی میکردند. گروهی در دستگاههای نظامی و سیاسی کشوری که در آن مقیم بودند برای حکومت کمونیستی روسیه جاسوسی میکردند و جمعی نیز مخالفان سرشناس و تبعیدی حکومت کمونیستی لنین را در خارج از روسیه ترور میکردند. این سازمان بهسرعت تبدیل به قدرتمندترین دستگاه دولتی در روسیه شد و چندین هزار مدیر و معاون و بازجو و کارمند و مأمور داشت. اما بهجز شخص فلیکس ژرژینسکی کس دیگری برای مردم روسیه (و سپس شوروی) شناخته شده نبود. نه تنها مردم، بلکه حتی مقامات حکومت کمونیستی نیز از شنیدن نام این سازمان بهخود میلرزیدند.
این جریان ادامه داشت تا اینکه شعلهی جنگهای داخلی در روسیه فرو نشست و بنیان سوسیالیسم در کشور مستحکم گردید. در اینجا بود که دولت شوروی بهفکر تغییراتی در سیستم امنیتی خود افتاد و بهخاطر تقویت روحیهی مردم و اعمال روشهای پسندیدهتر، امر به انحلال سازمان «چکا» داد.
در ۶ فوریه ۱۹۲۲ سازمان دیگری بهجای «چکا» پدید آمد که نامش «گ.پ.ئو» (Gossoudarstvennoyé Politicheskoyé Oupravelenie = GPU) بهمعنای «ادارهی کل سیاسی کشور» بود و در حکم یکی از سازمانهای وابسته به وزارت کشور شوروی محسوب میگردید. با اینکه بنا شد این سازمان با روشی متینتر و ملایمتر به ادارهی امنیت کشور بپردازد، ولی در عمل با بهکار گرفتن تعداد کثیری از کارمندان «چکا» و بهریاست ژرژینسکی، یعنی همان رئیس «چکا» که از خانوادهژرژینسکیهای ثروتمند لهستانی بود، تقریباً دنبالهروی وظایف «چکا» گردید و با روش مستبدانهتر بهکار پرداخت.
پس از مرگ «ژرژینسکی»، در سال ۱۹۲۶، ریاست «گ.پ.ئو» نصیب یک لهستانی دیگر بهنام «فياتشيسلاف منژینسکی» (Vyacheslav Menzhinsky) گردید، ولی با این تفاوت که بهعلت تأسیس جمهوریهای فدراتیو شوروی - که پس از آن کشور «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» بهجود آمد - این سازمان تغییر نام داد و موسوم به «او.گ.پ.ئو» یا «اگپو» (OGPU) شد که بههر حال، این تغییر نام در وظایفش هیچگونه دگرگونی ایجاد ننمود، جز آنکه از وزارت کشور کناره گرفت و مستقلاً بهکار پرداخت.
پس از مرگ «منژینسکی»، در سال ۱۹۳۴، استالین تشکیلات «اگپو» را بههمریخت و در ۱۰ ژوئیه سازمان دیگری با عنوان «گ.ئوگ.ب» (GUGB) بهوجود آورد که اینبار نیز زیر کنترل وزارت کشور شوروی قرار گرفت.
وزارت کشور شوروی که اصطلاحاً «کمیساریات خلق در امور داخله» نامیده میشود، در زبان روسی با حروف «ان.کا.و.د» (NKVD) مشخص میگردد، و چون پس از این تغییر نام، ریاست سازمان جدید و وزارت کشور شوروی، هر دو بهعهده «گنریخ گریگوریویچ یاگودا» (Genrikh Grigoryevich Yagoda)، روس یهودیتبار و یکی از چهرههای منفور در تاریخ شوروی، قرار گرفت، بنابراین، نام «ان.کا.و.د» استعمال میشد که البته صحیح نیست. بههر حال، «یاگودا»، باعث شکنجه و مرگ میلیونها نفر از شهروندان شوروی بهوسیلهی فرستادن آنها به اردوگاههای کار اجباری در سیبری موسوم به گولاگ شد. سازمانی که وی ایجاد کرده بود، تحت رهبری او صدها هزار نفر را نیز اعدام کرد. در مجموع سازمان وی باعث مرگ حداقل ده میلیون نفر شد.
سرانجام، در سال ۱۹۳۶، «یاگودا» از کار برکنار شد و پس از یک محاکمه نمایشی، به اتهام قتل و کشتار و جاسوسی برای بیگانگان تیرباران گردید. پس از او، ریاست این سازمان به «نیکولای ایوانوویچ یژوف» (Nikolai Ivanovich Yezhov)، رسید که قد کوتاهی داشت و اغلب تصفیههای خونین دورهی استالین بهدست او انجام گرفت و سرانجام خودش هم در دسامبر ۱۹۳۸ بهدستور استالین تیرباران گردید تا شاهدی برای آن فجایع بر جای نماند.
پس از آن، ریاست کل «ان.کا.و.د» به «لاورنتی بریا» (Lavrentiy Beria)، اهل گرجستان، در این سمت خیلی ترقی کرد و در زمان او سازمان مزبور به وزارتخانهای بهنام «وزارت امنیت کشوری» یا «ام.گ.ب» (MGB) تبدیل گردید و در سال ۱۹۴۶ اختیارات فوقالعادهای نصیب او شد. ولی پس از مرگ استالین، جانشینان او بهمرور از قدرت و نفوذ «بریا» کاستند تا آنکه سرانجام در روز ۲۶ ژوئن ۱۹۵۳، به دستور اجلاس فوقالعادهی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست (با شرکت خروشچف، مالنکف و مولوتف) او را بازداشت، و روز ۱۰ ژوئیه مخفیانه تیرباران نمودند. در حالیکه ششماه بعد، روزنامهی پراودا، در شمارهی ۲۵ دسامبر ۱۹۵۳ خود خبر داد که «بریا به اتهام جاسوسی برای بیگانگان تیرباران گردید.»
پس از اعدام «بریا»، تمام تشکیلات جاسوسی و امنیتی شوروی بههمریخت و از میان آن، در تاریخ ۱۳ مارس ۱۳۵۴ سازمان جدیدی بپاخاست که نام «کا.گ.ب» (KGB) یا «کمیتهی امنیت کشوری» (Komitet Gosudarstvennoy Bezopasnosti) بهخود گرفت و تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، زیر همین عنوان و با وظایفی که بر همگان روشن است، بهکار اشتغال داشته و الحق یکی از دو قدرت عظیم اطلاعاتی و امنیتی و جاسوسی جهان در نیمهی دوم قرن بیستم بهحساب میآید.
▲ | خاطرات آقابکُف |
اواخر سال ۱۹۲۰، از طرف کمیتهی ایالتی حزب کمونیست «اورال» (ایالتی در حد فاصل روسیه آسیایی و اروپایی) دستور انتقال من به ادراهی «چکا» در شهر «کاترینبورگ» صادر شد. من در آنموقع جوانی ۲۴ ساله بودم و پس از ذلتهایی که در اثر گرسنگی و سرما در ارتش سرخ کشیده بودم، واقعاً نمیدانستم که آیا خدمت در «چکا» برای من شرایط بهتری فراهم خواهد آورد یا خیر؟ آینده نشان میداد.
ادارهی «چکا»ی کاترینبورگ در یک عمارت دو طبقه متوسط در شماره ۷ خیابان پوشکین قرار داشت که از زیرزمین عمیق آن نیز بهعنوان زندان مجرمین استفاده میشد. زندانیان محکوم بهمرگ را پس از خارجکردن از این دخمه و در حالیکه از محوطه ساختمان بهسوی اصطبل روان بودند، تیرباران میکردند.
اجساد پارهای از کسانی که توسط «چکا» به قتل رسیدند.
ریاست کل این اداره بهعهدهی ملوانی بهنام «تونگوسکف» (Toungouskoff) قرار داشت که در ضمن، سرپرستی «ادارهی مخصوص» ارتش سوم (مستقر در کاترینبورگ) را نیز عهدهدار بود. داستانهای وحشتناکی از این شخص - که آدمی ستمگر و بینهایت خودخواه بود و هوش و ذکاوتی در حد متعارف داشت - بر سر زبانها جاری بود. ولی همکارش بهنام «خرومتسوف» (Khromtsoff) که مسئولیت ادارهی سازمان مخفی چکا را بهعهده داشت - و از کارمندان دونپایه حکومت سابق روسیه بود - از او باسوادتر و با شعورتر بهنطر میرسید، و بلاخره زنی بهنام «استالبرگ» (Staalberg)، که به اتفاق آندو تشکیل یک گروه سهنفری میدادند. این زن فوقالعاده قصیالقلب و کار او فقط در کشتن خلاصه میشد و چون بهشغل خویش عشق میورزید، تمام شهر کاترینبورگ را به خون کشیده بود.
در مورد زمانیکه من از آن صحبت میکنم، چنان سایهی وحشت به شهر افتاده بود که هیچکس جرأت عبور از خیابان پوشکین را نداشت - درست دهسال پیش، زمان چه زود میگذرد.
در «چکا» من بهسمت عضو رابط بین رؤسای اداره و عوامل مخفی که مأمور سرکوبی راهزنان و نهضتهای ضدانقلابی منطقهی «اورال» بودند، منصوب شدم. رئیس مستقیم من «کوریاکف» (Koriakoff)، دهقانی ساده و بیسواد از «پرم» (Perm) ولی مردی با شرافت بود. او هیچگاهی سعی نداشت کسانی را که در نهضتهای ضدانقلابی شرکت میکردند از بین ببرد و بههمین علت مورد رضایت رؤسای مافوق خود نبود.
من تا ژانویه ۱۹۲۱ در خدمت «کورباکف» بودم و بعد از آن بهعلت تجربیاتی که در نظامیگیری داشتم مرا به معاونت «ادارهی مخصوص» ارتش سوم انتخاب کردند. در این اداره که تحت سرپرستی همان «تونگوسکف» بود، وی دو نفر مشاور مخصوص داشت که یکی بهنام «استارتسف» (Startseff) - مردی باهوش و فهمیده ولی دچار الکلیسم مزمن - و دیگری رئیس مستقیم من بهحساب میآمد یک کارگر قدیمی بهنام «ایوانف» (Ivanoff) بود که بهطرز بیسابقهای به مشروبخواری اعتیاد داشت و بههیچوجه نمیتوانست کار روزانه خود را بدون نوشیدن یک بطر ودکا آغاز کند...
شغل من در این اداره، «تجسس و آمادهکردن زمینه برای کارهای ضروری» بود و چون دولت مصرف مواد الکلی را بهطور کلی قدغن کرده بود، ما استثناً برای چربکردن سبیل راپورتچیها، معمولاً همه ماهه یک صندوق ودکا تحویل میگرفتیم. اما «ایوانف» تمام سهمیه ماهانه را در عرض هشت روز فقط بهعنوان تر کردن گلویش بالا میکشید! ... او میگفت: «اگر مشروب نخورم روح هزاران نفری که در شهر «پرم» کشتهام دست از سرم بر نمیدارند.»
در سال ۱۹۲۱ ابلاغیهای به ادارهی ما واصل شد که پشت «ایوانف» را به لرزه انداخت، زیرا دادگاه ویژهی انقلابی «پرم» در جریان رسیدگی به علل فقدان پولهایی که از مالکین آن منطقه مصادره شده بود، متوجه تقصیر «ایوانف» در این ماجرا گردیده و پس از محکومنمودن غیابی او به ۵ سال زندان، دستور جلب و اعزام او را صادر نموده بود. رئیس اداره متن رأی دادگاه را به «ایوانف» ابلاغ کرد و به او دستور داد که اگر اعتراضی نسبت به رأی صادره دارد، توضیحات خود را در ورقهای بنویسد. «ایوانف» نزد من آمد و تقاضا کرد که گفتههای او را بنویسم. من از او پرسیدم: چرا خودت نمینویسی؟ ولی رئیس من اعتراف کرد که سواد ندارد و بهجز امضأکردن پای ورقهها کار دیگری از دستش ساخته نیست! من اطاعت کردم و همانطور که انتظار میرفت این نوشته آنها را متقاعد کرد و از تعقیب او دست برداشتند ولی از آن پس سایهی «چکا» همیشه پشتسرش بود.
در آنموقع، سیاهچالهای «چکا» و «ادارهی مخصوص» از کثرت زندانی بههحال انفجار رسیده بود. در این سیاهچالها از افسران روس سفید و کشیشها گرفته تا دهقانانی که محصول غلهی خود را از ترس مصادره پنهان کرده بودند، مثل کنسرو ساردین پهلوی همچیده شده و هر شب عدهای از آنان مشمول برنامهی «تصفیهی انگلها» از طرف «جکا» قرار میگرفتند. منظور از تصفیه در عرف ما (کشور شوروی)، تیرباران است، آنهم نه تکتک، بلکه بهصورت دستهجمعی و گلهوار، و بدون هیچگونه دلیل و توضیح قانعکننده.
برای نظارت بر این کشتارها گروه مخصوصی وجود داشت و رؤسای اداره هم هیچگاه فرصت تماشای این نمایش را از دست نمیدادند. «استارتسف» و «ایوانف» نیز معمولاً پس از اجرای هر برنامه آدمکشی، شبانه به «باخوس» (Bacchus) میرفتند و تا چند روز غیب میشدند. این گونه عملیات تا اواسط سال ۱۹۲۱ ادامه داشت، تا اینکه یکروز با کمال تعجب و ناباوری دستوری از مسکو مبنی بر خاتمهی کشتار و وحشت در کاترینبورگ بهدست ما رسید. در این دستور کذایی، انحلال «ادارهی مخصوص» و تبدیل «ارتش سوم سرخ» به «ارتش کارگری» صادر گردید. در اجرای این دستور ما بساط خود را برچیدیم و در آخر کار که مقداری از وسایل مصادرهشده از مالکین مثل: جواهرات، اسکناس، اشیای زینتی، لباس و خواربار باقی ماند، آنها را در یکجا جمع کرده و بین خود تقسیم نمودیم و در پایان هم جشن باشکوهی بهمناسبت خاتمه کار «ادارهی مخصوص ارتش سوم» برپا داشتیم.
در بهار ۱۹۲۱ دهقانان بخش «یالوتوروسک» واقع در منطقهی «تیومن» بر ضد دولت شوروی قیام نمودند، این عده در شروع کار ۴۰۰ نفر از کمونیستها را هلاک کردند و بعداً خواستار برکناری و خاتمه عملیات دولت شدند. برای سرکوبکردن این قیام بهدلیل ضعف ارتش محلی، از «کاترینبورگ» و «اومسک» نیروی کمکی به آنجا روانه شد و در عینحال عدهای از مأموران «چکا»ی کاترینبورگ نیز برای کمک به «چکا»ی «تیومن» گسیل شدند. در بین این عده، «کوریاکف» هم بود که بهعنوان سرپرست امور جاسوسی «چکا» در «تیومن» به آنجا رفت. او بهمناسبت همکاری سابق با من، اجازه خواست تا مرا نیز بهسمت دستیار خود بههمراه ببرد و پس از موافقت، در ماه ژوئیه ۱۹۲۱، من بهعنوان معاون سرپرستی امور جاسوسی «تیومن» بدانجا عزیمت کردم.
در محل شایعاتی رواج داشت که رهبری شورش بهدست کارمندان «کمیتهی تدارکات» میباشد، که اغلب آنان از «منشویک»ها (انقلابیون اجتماعی) هستند[۱] و تحقیقات بعدی نیز روشن کرد که بهدلیل قلت افراد کمونیست در این کمیته، رئیس «کمیتهی تدارک» بهکلی تحت نفوذ منشویکها درآمده و شدیداً دسا به تحریک دهقانان زده است.
بهمن مأموریت داده شد که دست به بررسی و تجسس در احوال و اعمال و رفتار یکایک اعضای این کمیته و همچنین مأموران محلی «چکا» و گروه عوامل آنها بزنم و در جریان همین مأموریت بود که توانستم پرده از بسیاری دسایس، اعمال شیطانی و توطئهگریها بردارم.
رئیس «چکا» در منطقهی «تیومن» شخصی بهنام «استودیوف» بود، که قبل از انقلاب بهصورت کارگری بسیار شرور در تأسیسات «پوتیلوف» شهر «پتروگراد» (لنینگراد بعدی) بهکار اشتغال داشت و پس از ظهور دولت شوروی توانسته بود خود را با مرام جدید هماهنگ نموده و به کمیته مرکزی حزب کمونیست راه یابد. در این مرد هیچچیز جالب توجه جز شکم بزرگش وجود نداشت.
«استودیوف» در این سمت دو دستیار داشت: یکی از آنها بهنام «بایکو» - رئیس سرویس مخفی - شخصی باادب ولی جاهطلب، که تنها آرزویش برکنار کردن رئیس و نشستن بهجایش بود و دستیار دیگر، مردک بیشخصیتی بهنام «پیلچاک» بود که تنها خاصیتش آشنایی با «باکی» رئیس قدرتمند سرویس مخفی در شعبهی مرکزی «چکا»ی مسکو بهشمار میآمد. این سه نفر چنان از هم متنفر بودند که دائماً بر ضد یکدیگر به نقشهکشی و دسیسهگری و توطئه مشغول بودند.
یکی از وظایف من یافتن عناصر نامطلوب و طرد آنان از «کمیته تدارکات» و ادارهی «چکا»ی محلی بود، تا به این ترتیب تصفیهای در این دو اداره انجام شود و راه برای تشریک مساعی و بالارفتن کاربرد آنان فراهم گردد. برای اینکار من از اخباری که خبرچینها میآوردند خیلی استفاده میکردم و چون در آن زمان پول ارزشی نداشت، بهعنوان دستمزد به آنها غذا و ودکا میدادم و پس از مدتی که «چکا» ترتیب یک انبار ذخیرهی ودکا را برای ما داد، موقعیت بینظیری برای زبان باز کردن خبرچینها بهوجود آمد.
یکی از خبرچینها روزی گزارش داد که در حدود بیست هزار پوند گندم را بهجای فرستادن به انبار، بهصورت غیرقانونی صادر کردهاند و در اینکار «استودیوف» مبالغ هنگفتی استفاده برده است. من بلافاصله یک نسخه از این گزارش را به مقامات بالاتر فرستادم... در نهایت، به «استودیوف» دستور عزیمت به شهر «نوونیکلایف» و تسلیم گزارشی از اعمال و اقدامات خودش به رئیس «چکا»ی آن شهر داده شد. ولی در آنجا او تنها بهخاطر بعضی از عملیاتش توبیخ گردید و دوباره به سر کارش در «تیومن» باز گشت.
مراجعت «استودیوف» در من وحشت زیادی تولید کرد و از این ترسیدم که مبادا مرا مسبب توبیخ خود بداند و در حالیکه منتظر بهانهای برای فرار از شر او بودم، با کمال تعجب دیدم که او هیچ اقدامی بر علیه من بهعمل نیاورد.
یک روز بخشنامهای از مسکو رسید که مرا فوقالعاده خوشحال کرد؛ در آن بخشنامه ریاست کل «چکا» از کلیه شعب خواسته بود که اعضای زباندان خود را به مرکز معرفی کند و من که زبانهای فارسی و ترکی را بهخوبی میدانستم فوراً خودم را معرفی کردم. «استودیوف» هم بلافاصله تقاضای مرا به مرکز گزارش داد، و در نتیجه در ماه اکتبر ۱۹۲۱ «تیومن» را به قصد مسکو ترک کردم.
آن روزها بهعلت اجرای «سیاست جدید اقتصادی» (نپ[٢]) توانستم در مسکو کفش و کلاهی را در ویترین و قفسهها مشاهده کنم.
پس از ورود به مسکو خودم را به ادارهی کارگزینی چکا معرفی کردم و در آنجا نامم را در دائرهی چهاردهم «چکا» که مربوط به کارشناسان کشورهای مشرقزمین بود، ثبت کردند - بعدها این دائره کلا به بخش خارجی «گ.پ.ئو» تبدیل گردید.
ریاست دائره چهاردهم «چکا» بهعهدهای «میخائیل آبراموویچ تریلیسر» (Mikhael Abramovitch Trilisser)، بود که علاقهی زیادی به کارش نشان نمیداد... معاون او که در حقیقت رئیس اصلی دائره محسوب میشد، جوانی ۲۲ ساله از اهالی استونی بهنام «استیرنه» بود که علیرغم جوانی واقعاً برای این مقام شایستگی داشت. او قبل از احراز این شغل در «ادارهی اقتصاد اشتراکی» کار میکرد، ولی برای جلب نظر مقامات بالا و نمایش لیاقت شخصی و اخذ ورود به سازمان «گ.پ.ئو»، پدر و مادرش را تصفیه نمود (بهقتل رساند!) تا راه پیشرفت خود را هموار نماید - من با «استیرنه» دربارهی شغلم مدتهای طولانی صحبت نمودم تا سرانجام او مرا جهت «مأموریتهای ویژه» در نظر گرفت.
برای اقامت، بهمن در عمارتی که متعلق به اعضای «چکا» بود، اتاقی دادند که هشت نفر دیگر نیز در آن عمارت زندگی میکردند... ما اجباراً میبایست سوخت روزانهی اتاقها را خودمان تهیه کنیم و این مصیبتی بود که هر روز با آن دست به گریبان بودیم، چون ذغالسنگ در مسکو فوقالعاده کمیاب بود و جز با داشتن کارت جیرهبندی نمیشد آنرا بهدست آورد - اصولاً تهیه مایحتاج روزانه نیز در مسکو بهسادگی ممکن نبود و همه مردم برای به چنگ آوردن کارتها جیرهبندی در تلاش بودند، که با دیدن این صحنهها، من به آسایش خود در مشاغل قبلی حسرت میخوردم.
چون سمت من در اداره، کارشناسی زبان فارسی هم بود، یک روز دو بسته بزرگ از گزارشهای مربوط به سفارت افغانستان[٣] در مسکو را برایم آوردند. این گزارشها نشان میداد که، اعضای سفارت افغانستان بههیچوجه از نظر مواد غدایی در مضیقه نیستند و عدهای از اهالی مسکو - مخصوصاً زنان - بهصورت ارتباط غیرقانونی با تهیهکنندگان مواد غذایی، برای سفارتخانه مواد غذایی را تدارک میبینند.
البته اطلاعاتی که در این گزارشها آمده بود، بهنظر من فوقالعاده سطحی و غیرواقعی آمد، چون با تجربیات مختصری که کسب کرده بودم، میدانستم که اصولاً مراقبت از خارج سفارتخانهها نتیجهای جز اینگونه قضاوتهای سطحی بهبار نمیآورد. بنابراین، برای تحقیق بیشتر از «استیرنه» تقاضا کردم که اجازه نظارت در محدودهی داخلی سفارتخانهها را به مأموران بدهد. «استیرنه» جریان را به «تریلیسر» حواله داد و او هم موافقت کرد. در ضمن پیشنهاد کردم که برای مراقبت بهتر از جریان کار، مرا بهعنوان یکی از همکاران وزارت خارجه در قسمت آسیای میانه و شرق مدیترانه برای ایجاد ارتباط با مأموران سیاسی سفارتخانههای کشورهای شرقی انتخاب نمایند تا در این مقام بتوانم عوامل مناسبی را جهت مراقبت از سفارتخانهها گردآوری کنم. در اجرای این خواسته، معاون کل «چکا»، رفیق «اونشلیشت» مرا با نامهای خطاب به مدیر کل وزارت خارجه برای سپردن شغلی در بخش شرقی وزارت خارجه بدانجا فرستاد.ولی چون روابط بین «چکا» و وزارت خارجه در آنموقع شکرآب بود، کسی در آنجا بهحرفم توجهی نکرد و من بهمدت یک ماه با پیشنهادی که تهیه کرده بودم در بخشهای مختلف «چکا» سرگردان بودم و گوش شنوایی برای قبول آن پیدا نمیکردم تا بالاخره هم در یکی از جلسات «حوزهی کمونیستی» عقدههایم را بهسر «استیرنه» خالی کرده و سخت بههم درافتادیم.
پس از این ماجرا، خودم را آماده ترک مسکو نمودم و بهتر دانستم که تقاضای انتقال به ترکستان را بنمایم تا در ضمن، به آرزویی که مدتها در سر داشتم و آن بازگشت به ترکستان و دیدار پدر و مادر بود، جامهی عمل بپوشانم. پس از تسلیم این تقاضا، در یکی از روزهای ماه دسامبر ۱۹۲۱، علیرغم نارضایتی «تریلیسر» مسکو را به قصد «تاشکند» ترک نمودم، تا در آنجا به خدمت ادارهی کل «چکا» در آسیایمیانه[۴] درآیم.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- «منشویک» (Menshevik)، که در زبان زبان روسی بهمعنای اقلیت است، به جمعی از سوسیالیستهای معتدل روسیه (جریان میانهرو حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) اطلاق میشد که در انقلاب ۱۹۱۷، در برابر اکثریت بالشویک خودنمایی و با تسلط در امور حکومتی مخالفت میکردند. در واقع، در داخل حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه در سال ۱۹۰۳ میلادی، دو شاخه اصلی، بهدنبال اختلافنظر ولادیمیر لنین و ژولیوس مارتوف که هر دو عضو حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بودند، بر اساس برداشتها و قرائتهای متفاوت از مارکسیسم، شکل گرفت. این اختلاف در دومین کنگره حزب در لندن پدید آمد. شاخهی اکثریت، بلشویکها و شاخهی اقلیت منشویکها نام گرفت. بلشویکها و منشویکها، دو شاخه اصلی جنبش انقلابی روسیه بودند. با اینحال، پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷ منشویکها، بیشتر مناصب حکومتی روسیه را در اختیار داشتند؛ ولی بلشویکها در جریان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ قدرت را در روسیه عملاً در دست گرفتند. سپس منشویکها کوشیدند بهصورت یک اپوزیسیون قانونی درآیند، اما بلشویکها در سال ۱۹۲۲ میلادی آنها را سرکوب کردند. در سال ۱۹۳۱ میلادی، استالین یک سلسله محاکمههای نمایشی را علیه رهبران منشویکها انجام داد و بهشدت آنها را سرکوب کرد و از صحنهی سیاسی شوروی حذف نمود. گئورگی پلخانف، آکسلرود، ژولیوس مارتوف و ورا زاسولیچ از مهمترین رهبران منشویکها بودند.
[٢]- «نپ» (NEP) مخفف «سیاست جدید اقتصادی» (New Economic Policy) است که در سال ۱۹۲۱، توسط لنین بهخاطر تخفیف شدت عمل و زدودن نارضاییهایی حاصل از اجرای خشونتآمیز سیاست کمونیستی ابداع گردید. مورخان شوروی فاصله از انقلاب اکتبر تا آغاز «نپ» را کمونیسم جنگی مینامند زیرا در این دوران دولت مجبور به اتخاذ تصمیمات حادی بوده است. ولی چون عملاً اجرای این تصمیمات تولید نارضایتی فراوانی - مخصوصاً در کشاورزان - نموده بود، بنابراین، «سیاست جدید اقتصادی» یا «نپ» پیشنهاد شد که بهقول لنین یک «عقبنشینی سوقالجیشی» بود نه یک «عقبگرد ایدئولوژیک». فاصله از «نپ» تا مرگ لنین به دوران کمونیسم معتدل معروف است. زیرا بر اثر اجرای این سیاست سرمایههای خصوصی آزاد شد و دریافت مالیات جنسی از زارعین معمول گردید و مؤسسات صنعتی که کمتر از ۲۰ نفر کارگر داشتند، بهصورت مؤسسهی خصوصی شناخته شدند و خلاصه اقتصاد ملی روسیه که در اثر ملیکردن تمام منابع صنعتی و کشاورزان شکست خورده بود، دوباره احیأ شد و همانطور که لنین گفته: «نپ، به دولت و ملت روسیه فرصت داد تا نفسی تازه کند» - پس از مرگ لنین، این سیاست بهکلی متروک اعلام شد و دوران دیکتاتوری استالین آغاز گردید. - مترجم کتاب.
[٣]- از سال ۱۹۱۹، محمدولی خان دروازی، سفیرکبیر (وزیرمختار) افغانستان در مسکو بود. بنا بر گزارش روزنامهی «پراودا»، چاپ شوروی در ١٧ اکتبر ١٩١٩، بهتاریخ ١۴ اکتبر محمدولی خان دروازی در مسکو با ولادیمیر ایلیچ لنین دیدار نموده، پیامی را از جانب شاه امانالله به دولت شوروی رسانید. لنین نمایندهی افغانستان را با این جملات استقبال نمود:
«من بسیار خرسندم که در پایتخت سرخ دولت کارگران و دهقانان، نماینده ملت دوست افغانستان را که تحت ستم قرار داشته علیه ظلم امپریالیزم میجنگند، میبینم.»ولی خان دروازی از لنین درخواست نمود: «من به شما دست دوستی پیش نموده امید میبرم که تمام شرق را کمک خواهید نمود که خود را از یوغ امپریالیزم اروپایی نجات دهد.»[۴]- در متن کتاب «آیای صغیر»، نوشته شده که البته اشتباه است و منظور همان «آسیایمیانه» میباشد - مترجم.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ خاطرات آقابکُف، ترجمهی دکتر حسین ابوترابیان، تهران: انتشارت پیام، چاپ اول - ۱۳۵۷.