رابرت باب دریفوس (Robert Bob Dreyfuss، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی، و سردبیر مجلهی «ملت» (The Nation) است، که مقالات او در نشریات Rolling Stone، The Diplomat، Mother Jones، The American Prospect، و رسانههای دیگر منتشر شده است.
در اواخر دههی ۱۹۷۰ و اوایل دههی ۱۹۸۰، داییفوس، مدیر اطلاعات خاورمیانه گزارش بازرسان اجرایی، نشریهی پرچمدار جنبش لیندون لاروچه (The flagship journal of the Lyndon LaRouche movement) بود.
در دههی ۱۹۹۰ او در زمینهی مسائل مربوط به اطلاعات و امور خارجه نوشت و کارنامهی تعدادی از سازمانها و چهرههای سیاسی، از جمله فرماندار تگزاس، جورج دبلیو بوش و سناتور ترنت لوت و جان مک کین آشکار نمود. از زمان حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، او در مورد جنگ علیه تروریسم و جنگ عراق نوشته است.
کتاب بازی شیطان، که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، تجزیه و تحلیل در مورد آن است که ایالات متحده و انگلیس چگونه از اسلامگرایان بهعنوان یک ابزار قدرتمند علیه کمونیستها و ناسیونالیستها در جهان اسلامی - عرب و غیرعرب - استفاده میکنند. او معتقد است که ایالات متحده، رهبران هر کشوری را که با ایالات متحده کار نمیکنند یا دشمن است، بهعنوان کمونیستها برچسبگذاری میکند. دریفوس مدعی است که اخوانالمسلمین از لحاظ تاریخی با سیا و سایر سرویسهای اطلاعاتی غربی مرتبط است. وی همچنین ادعا دارد که سیا و غرب از اخوانالمسلمین در تلاش برای سرنگونی رئیسجمهور پیشین مصر، جمال ناصر استفاده کردند؛ زیرا کانال سوئز را ملی کرد و بسیاری از شرکتهای آمریکایی و اروپایی را از مصر بیرون راند. این کتاب ادعا میکند که اسرائیلیها از اخوانالمسلمین در سال ۱۹۸۲ در تلاش ناموفق برای نابودی رئیسجمهور سوریه، بشار اسد، در جریان شورشها در حمص و حما، استفاده کردند. در نهایت، این نویسندهی میافزاید که سازمان سیا و بریتانیا در سال ۱۹۵۳ کودتای ایران را حمایت کرد.
رابرت دریفوس، نویسندهی کتاب ارزشمند «بازی شیطانی: چگونه ایالات متحده بند از پای اسلام بنیادگرا گشود»، تحقیقات فراوانی در بارهی روابط پیدا و پنهان امریکا - سیآیای - و غرب با جنبش بنیادگرایی اخوانالمسلمین نموده و با اسناد و شواهد بیشماری برملا ساخته است که چطور انگلستان و آمریکا جنبش پاناسلامیستی را که از آن جهالتپیشگان اخوانی، طالبی، جهادی، القاعده و غیره سردرآوردند، در مقابله با جنبشهای مترقی بهمثابه دستپروردههای خویش به میدان کشیده، حمایت نمودهاند و حتی تا امروز از این نیروهای ارتجاعی و ضدملی نهتنها در افغانستان بلکه در سایر کشورهای اسلامی همچون اهرم فشار سود میبرد.
مقالهی زیر که با عنوان «جنگ سرد، جنگاور مقدس» (Cold War, Holy Warrior) بهقلم دریفوس در نشریهی «مادر جونز» (جنوری و فبروری ٢٠٠٦) انتشار یافته است، بهگوشههایی از مزدوری سعید رمضان، یکی از سرکردگان و بنیانگذاران اصلی اخوانالمسلمین، به سیآیای تمرکز داده است که ما با اندک تلخیص ترجمه آنرا در زیر میآوریم.
تصویر آیزنهاور، سی و چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا (از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ میلادی) و دکتر سعید رمضان. نقاشی از: جان ریتور (John Ritter).
خزان ۱۹۵۳، دفتر ریاستجمهوری آمریکا (کاخ سپید) محلی بود برای تبادلنظر میان رئیسجمهور آیزنهاور و جنگاور جوانی از خاورمیانه. در تصویر سیاه و سفیدی که آن رویداد را بازگو میکند، آیزنهاور ۶۲ ساله با موهایرفته دیده میشود، با لباس خاکستری بر تن و قامت ایستاده، آرنجهایش خمیده و مشتهایش گره خوردهاند مانند اینکه بهجاهای قدرتمندی فشار وارد میکند. در سمت چپ او چهره زیتونیرنگ یک مصری دیده میشود که لباس تاریک بر تن داشته و ریش و مویش را منظم و تراشیده است با بسته کاغذی در عقب خود متوجه رئیسجمهور است. او فقط ۲۷ سال دارد، اما در عین حال بیش از دهسال تجربهی بس عمیق در دنیای پر شر و شور و خشونتآلود اسلام، از مصر تا عمان و کراچی را پشتسر نهاده است. او را در این سفر فرستادگان و پژوهشگران و ملاها و فعالان از هند، سوریه، یمن، اردن، ترکیه و عربستان سعودی که بعضی شال و عبا بر تن دارند و بعضی کرتی و پتلون پوشیدهاند، او را همراهی میکنند.
١٩٥٣: سعید رمضان (نفر دوم از راست)، داماد حسنالبنا و در واقع وزیر خارجه اخوانالمسلمین در کاخ سفید با ایزونهاور رئیسجمهور آمریکا. اسناد فاش شده نشان میدهند که دکتر سعید رمضان از گماشتههای سیآیای بهشمار میرفت.
ملاقاتکنندهی آنروز با رئیسجمهور، سعید رمضان بود، یکی از مقامات کلیدی و ایدئولوگ سازمان مخفی و زیرزمینی بنیادگرایان اسلامی که بهنام اخوانالمسلمین یاد میگردد. چنانچه او در کنار رئیسجمهور، بهعنوان یک مهمان قابل احترام و مانند رئیس یک کشور ایستاده بود، نه بهعنوان یک سیاستمدار تحت امر.
بهطور رسمی، سعید رمضان برای شرکت در کنفرانس پیرامون فرهنگ اسلامی در پوهنتون (دانشگاه) پرنستون به ایالات متحده آمده بود، کنفرانسی که از جانب کتابخانه کانگرس (گنگره) تمویل میشد. بر اساس اسناد منتشر شده در این رابطه، نتیجهی این کنفرانس بازدید تعدادی از شخصیتهای برجستهی خاورمیانه از ایالات متحده بود. مصارف آنان بالغ بود بر ۲۵۰۰۰ دلار، افزون بر آن مصارف ترانسپورتی (حملونقل) نیز برای شرکتکنندگان در نظر گرفته شده بود که از جانب ادارهی اطلاعات بینالمللی تنظیم میگردید؛ این اداره شعبهای از وزارت خارجه است که در نهادهای استخباراتی ایالات متحده نفوذ دارد. کمکهای اضافی نیز از طرف خطوط هوایی ایالات متحده و «آرمکو»؛ کنسرسیوم نفتی امریکا در عربستان سعودی صورت میگرفت. مانند سایر شرکتکنندگان، رمضان، بهعنوان یک ایدئولوگ متعصب و نه بهعنوان یک محقق که تمام مصارفش پرداخت میگردید، در این کنفرانس شرکت داشت.
سندی که اخیراً بهوسیلهی ادارهی اطلاعات بینالمللی (IIA) تحت نام «سند محرمانهی اطلاعات امنیتی» فاش شده، تمام اهداف این پروژه را واضح میسازد: هدف واقعی این بود تا «افراد و شخصیتهایی که در شکلدهی افکار مسلمانان در عرصههای گوناگون از جمله معارف، ساینس، قانون و فلسفه و بعضاً هم در بخشهای سیاسی نقش دارند، گردآورده شوند. در میان سایر اهداف که پشت این برنامه قرار داشت، یکی این بود تا بهجریان روشنگری اسلامی انگیزه و سمتوسویی با اتکأ به این افراد داده شود.» در عین زمان، ایالات متحده در جستجوی آن بود تا راه خود را به خاورمیانه باز کند. شرقشناسان آمریکایی و نخبگان دیگر مصروف تبادلنظر پیرامون این بحث بودند که چگونه از اسلام سیاسی برای بسط و گسترش نفوذ آمریکا در منطقه استفاده کرد.
برای سازمان مخفی با شاخهی شبهنظامی که مسئول ترورها و خشونتهای زیاد است، عجیب بود که از آن بهحیث سازمان پیشرو برای تجدید حیات اسلام نام برده شود. ولی این دید کاملاً با سیاست ایالات متحده مطابقت داشت، چنانچه هر آنکه در مخالف با کمونیسم قرار داشت از او بهعنوان یک متحد بالقوه یاد میشد. هر زمانیکه من با مقامات سیا و وزارت خارجه که بین جنگ جهانی دوم و فروپاشی اتحاد شوروی در خاورمیانه خدمت کردهاند، مصاحبه داشتهام، آنان همه به یک زبان تکرار میکنند که در آنزمان اسلام یگانه مانع در مقابل گسترش قدرت شوروی و ایدیولوژی مارکسیزم در میان تودهها بود. تلکات سیلیه میگوید «ما اسلام را بهحیث یک وزنهی بزرگ در مقابل کمونیسم میشناختیم.» یک دیپلمات آمریکایی که در سالهای قبل از ۱۹۵۰ در اردن خدمت کرده و با سعید رمضان ملاقاتهایی داشته است، میگوید. «ما او را بهعنوان یک نیروی میانهرو و مثبت میشناختیم.» بالاخره ادس ایرمن ایلتز، دیگر دیپلمات کهنهکار آمریکایی که در سالهای ۴۰ محل کارش عربستان سعودی بود میگوید، مقامات آمریکایی در قاهره «دیدارهای منظم» با همکاران رمضان و رهبر اخوانالمسلمین، حسنالبنا داشتند، کسیکه موافق سیاستهای آمریکا در زمینه بود.
چهار دهه پس از ملاقات رمضان در دفتر ریاست جمهوری، اخوانالمسلمین به سازمانی تبدیل میشود که برای نسلها حامی و تمویلکنندهی گروههای اسلامگرا از عربستان سعودی تا سوریه و از جنیوا (ژنو) تا لاهور بهشمار میرود و رمضان نیز که خود مسئول بینالمللی آن بود، اینک فرد موثر و از نظریهپردازان اسلام سیاسی بهحساب میآید. اسلامگرایان تندرو پاکستان، کسانیکه در بهوجود آوردن طالبان در افغانستان نقش داشته و نیز از سال ۱۹۹۰ به اینسو به حمایت از القاعده پرداختهاند از مدل اخوانالمسلمین برای شکلدهی سازمان خود استفاده نمودند. رژیم آخندی ایران نیز از بطن یک مجمع مخفی بهنام فداییان اسلام برخاسته و متأثر از اخوانالمسلمین بود، رهبری آنرا در سالهای ۱۹۵۰ آیتالله روحالله خمینی بر عهده داشت. حماس، سازمان تروریستی فلسطینی نیز در نخست بهعنوان شاخهی رسمی اخوانالمسلمین عرض اندام کرد. بنیادگرایان مصری از جهاد اسلامی و گروههای همپیمانشان که اعضای آن در ۱۹۸۱ انور سادات رئیسجمهور مصر را ترور کردند و در سال ۱۹۹۰ به سازمان القاعده اسامه پیوستند نیز در سالهای ۱۹۷۰ در پرورش اخوانالمسلمین سهم بهسزایی داشتند. همچنان بعضی از رهبران افغان که رهبری جهاد ضد شوروی را که بهوسیله سیآیای راهاندازی شد، بر عهده داشتند و به بن لادن در شکلدهی شبکهی «افغانی عربی» که پیشدرآمدی برای القاعده بود کمک کردند، نیز از اعضای اخوانالمسلمین بودند.
از راست به چپ: میلتن بیردن (مسئول سیآیای در اسلامآباد)، ریچارد کر (معاون سیآیای)، روبرت اوکلی (سفیر آمریکا در اسلامآباد)، ژنرال حمیدگل (رئیس آیاسآی)، ویلیام ویبستر (رئیس سیآیای)، برهانالدی ربانی، گلبدین حکمتیار.
تصویر بالا که یک دیدار مخفی حکمتیار و ربانی را در ١٩٨٨ با مقامات بلندپایهی سیآیای و آیاسآی نشان میدهد از کتابی با عنوان «دشمن اصلی»، نوشتهی میلتن بیردن گرفته شده است. میلتن بین سالهای ١٩٨٦ تا ١٩٨٩ مسئول مهمترین مرکز سیآیای در آسیا بود که در اسلامآباد موقعیت داشت. او رسانیدن کمکهای آمریکا به بنیادگرایان افغان را رهبری میکرد.
احزاب بنیادگرای افغانستان و بهخصوص حزب اسلامی گلبدین و جمعیت اسلامی ربانی عمدهترین دستپروردههای سیآیای طی جنگ سرد بهشمار میرفتند و قسمت عمدهی کمکهای امریکا را بهدست میآوردند. اینها روابط عمیقی با سیآیای و آیاسآی داشتند و براساس دستور آنها فعالیت میکردند. این احزاب ضدملی تا کنون رشتههای خود با استخبارات خارجی را حفظ نمودهاند.
جای اغراق نیست اگر گفته شود رمضان پدرکلان فکری اسامه بن لادن است. ولی رمضان، اخوانالمسلمین و همپیمانان دیگر اسلامگرایشان قادر نبودند سازمانی به بزرگی القاعده بهوجود آورند، مگر آنکه در جریان جنگ سرد آنان بهعنوان متحدین ایالات متحده شمرده شده و از کمکهای پیدا و پنهان واشنگتن سود نمیبردند، رمضان نیز، چنانچه در اسناد ذکر گردیده است، بهعنوان یک فرد موثر برای سیآیای تشخیص و استخدام شده بود.
سعید رمضان، متولد سال ۱۹۲۶ شیبین الکوم است، دهکدهای که در ۴۰ مایلی شمال قاهره در کنار رود نیل قرار دارد. او ۱۴ ساله بود که با حسنالبنا ارتباط برقرار نمود و به جنبش او پیوست؛ شش سال بعد، پس از فراغت از پوهنتون (دانشگاه) قاهره، منشی شخصی حسنالبنا و فرد قابل اعتماد او بود. یکسال بعد، رمضان بهحیث ویراستار «الشهاب»، هفتهنامهی مربوط به اخوانالمسلمین انتخاب شد و در این زمان نیز با دختر بنا عروسی کرد، این موقعیت خوبی برای او در رهبری سازمان بهوجود آورد.
رمضان بهعنوان سفیر حسنالبنا در گردش بود و برای ایجاد شبکهی از روابط بینالمللی کار میکرد. در ۱۹۴۵، او به دارالسلام تحت کنترل بریتانیا سفر کرد، جاییکه ابرهای توفانی جنگ میان عربها و یهودیان در حال شکلگیری بود.
در سالهای ۱۹۵۰، رمضان بهشکل یک مبلغ سیار درآمد، مانند ایلمر گانتری جنبش اسلامی. در ۱۹۴۹ و ۱۹۵۱ او به پاکستان سفر کرد تا در کنگرهی جهانی مسلمانان در کراچی شرکت کند – نخستین فردی که جنبشهای اسلامی را در سراسر جهان بههم ارتباط میداد - جاییکه در نتیجه تلاش هایش بهعنوان دبیرکل آن سازمان انتخاب شد. پاکستان، اولین کشوری که بر پایه اصول اسلامی ایجاد شد، در حال تبدیلشدن به مرکز جذب برای ایدئولوگهای بنیادگرا بود و تقریباً خانهی دوم سعید رمضان محسوب میشد. دولت پاکستان نیز برنامهای را در رادیوی ملی آنکشور به او اختصاص داد و همچنان نخستوزیر، لیاقتعلی خان پیشگفتاری بر کتابهای رمضان نوشت.
در پاکستان، رمضان از نزدیک با یک اسلامگرای جوانان بهنام ابوالعلا مودودی کار میکرد، کسیکه سازمان مشابه به اخوانالمسلمین را تأسیس کرد که جماعت اسلامی نامیده میشود. او جوانان تندرو مسلمان را برای شرکت در جنگ فلسطین استخدام مینمود، لذا رمضان به مودودی کمک کرد تا شبکهی وسیع و قویای از محصلان (دانشجویان) متعصب و احساساتی مسلمان را تشکیل دهد تا در مقابله با جنبش چپ پاکستان از آنان استفاده بهعمل آید. این حرکت که نام مختصر اردو آن IJT است از نوچههای فاشیستی موسولینی الگوبرداری شده بود. این گروه فعالیتهای تقریباً مسلح خود را از محیط پوهنتون (دانشگاه) در مقابل محصلان (دانشجویان) چپ شروع کرد. چنانچه سید ولیرضا نصر یکی از افراد صاحبنظر در مورد این حرکت مینویسد: «این کشمکشها از پرتاب تخم شروع شد و به ترتیب راه را برای برخوردهای تند بعدی باز نمود»، بههمین ترتیب گروه به آموزش نسلی از تندروان پرداخت که بعدها در ۱۹۷۷ تحت رهبری دیکتاتور متعصب، ژنرال ضیاالحق قدرت را در پاکستان بهدست گرفتند، آنان به حمایت از جهاد افغانستان پرداخته و پناهنگاهی برای القاعده بهوجود آوردند.
اخوانالمسلمین، ناصر را بهعنوان یک چهرهی منفور و سکولار میشناختند، کسی که با اسلام وداع گفته و علاقمند همکاری با کمونیسم است - برداشتی که آنان را به لندن و واشنگتن نزدیک میساخت. در ۱۹۵۴، یکی از اعضای اخوانالمسلمین سؤقصدی علیه رهبر مصر انجام داد و به این ترتیب ناصر اقدامات جدیای را علیه این سازمان روی دست گرفت، چنانچه تعداد زیادی از رهبران آن را دستگیر و زندانی ساخت. رمضان که بهحیث مسئول امور خارجی اخوان شمرده میشد، آنزمان در سوریه شدیداً مصروف تبلیغات ضد ناصری بود. ناصر او را از تابعیت مصر محروم ساخت، اما تبعید او دیری نپایید.
یکبار دیگر این جنگ سرد بود که رمضان و جنبش او را مصئون نگهداشت. این زمان موقعیت کاری او آلمان بود، یکی از یاران اسلام بنیادگرا اینبار پا به سرزمین نازیها میگذارد. زمانیکه سوریه و مصر روابط دیپلماتیک خود را با آلمان شرقی برقرار نمود، آلمان غربی زمینهی را برای کار مخالفین هر دو کشور مساعد ساخت، که به این ترتیب اخوانالمسلمین نیز شامل آن گروهها میگردید. رمضان به کمک رسمی آلمان غربی از حکم اعدامی که در مصر برایش صادر شده بود فرار داده شد؛ او چند سال بعد به ژنو رفت، مرکز سیاست و توطئه بینالمللی. آنجا در ۱۹۶۱، مرکز اسلامی ژنو را پایهگذاری کرد، نهادی که سالها پایگاه عمدهی اخوانالمسلمین در اروپا شمرده میشد.
رمضان بهعنوان متحد واشنگتن برای مبارزه عیله ناصر، میان سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ از گزینهی مهمی که ایالات متحده در برابرش گذاشته بود سود برد. ایالات متحده با ایستادن در مقابل ناسیونالیزم عربی نوع ناصر، بزرگترین اشتباه را بعد از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه مرتکب شد: امریکا کوشید تا با سلطنت ارتجاعی عربستان سعودی همسو شود. درست در سالهای ۱۹۵۰، واشنگتن عربستان سعودی را تشویق کرد تا به ایجاد شبکهای از نهادها و سازمانهای دستراستی اسلامی بپردازد، چنانچه در فردای رویش این سازمانها القاعده از بستر آن سر بیرون کرد. مرکز اسلامیای که رمضان آنرا پایهگذاری نمود از مستفدین عمدهی این برنامه بهحساب میآمد، که از کمکهای سخاوتمندانه سعودی بهره میبرد.
این مرکز بهزودی محلی شد برای تمامی اسلامگراها از سراسر جهان تا گردهم آمده و برای فعالیتهای خود برنامهریزی نمایند؛ همچنان فعالیتهایی نیز برای پخش و نشر ادبیات اسلامی داشت، هدف آن بسط و گسترش نفوذ فکری اخوانالمسلمین بوده و به گفتهی هانی رمضان، پسر سعید رمضان کسیکه از ردای پدرش بهعنوان رئیس این مرکز یاد میکند. «منظور از ایجاد مرکز اسلامی برآوردهشدن آرزوهایی است که پدرم در سر میپرورانید تا بتواند در اینجا به تدریس اندیشههای حسنالبنا بپردازد»، بهگفتهی او «جاییکه شاگردان از تمام کشورهای عربی گردهم جمع شده و آموزشهای اسلامی را فرا گیرند.» بهنقل از ژورنالیست فرانسوی، ریچارد لوبی ویر، کسیکه نوشتههایی پیرامون رابطهی اخوانالمسلمین با تروریسم دارد، سعید رمضان از ژنو بهعنوان بستری برای پخش و نشر بینالمللی اخوانالمسلمین استفاده نمود؛ آنان حتی توانستند بانکی بهنام التقوا برای خود در سویس تأسیس نمایند که شاخههایی در کمپیون ایتالیا و باهاما نیز داشت. بعد از حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ التقوا از جانب ایالات متحده در لیست بانکهایی قرار گرفت که به تروریستها کمک کردهاند.
پرسش مهم دیگری که در این برههی از زندگی رمضان به ذهن میرسد: آیا او در جریان سفرش به ایالات متحده در ۱۹۵۳ به استخدام سیآیای درآمده بود؟ خانوادهی رمضان این موضوع را رد میکنند، اما اسنادی که از آرشیف ملی سویس بهدست آمده و در روزنامهی «لی تیمپس» ژنو افشا گردیده است تصریح میکند که در۱۹۶۰ مقامات سویس «در کنار مسایل دیگر از او بهعنوان جاسوس بریتانیا و آمریکا یاد میکردند.» در جولای ۲۰۰۵، «والستریت ژورنال» بعد از تحقیقات فراوان در آرشیفهای آلمان و سویس گزارش داد: «نشانههای تاریخیای وجود دارند که آقای رمضان برای سیآیای کار میکرد.» اسنادی از آرشیف استخباراتی آلمان غربی که در «والستریت ژورنال» افشا شد، نشان میدهد که رمضان بارها با پاسپورت رسمی سیاسی اردنی که بهوسیلهی سیآیای برایش تهیه شده بود، سفر کرده است، چنانچه «تمام مصارفش از جانب آمریکا پرداخت میگردید.» او نیز از نزدیک با سیآیای در کمیتهی نجات از بلشویسم کار میکرد، نهادی که در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ «رادیو اروپای آزاد» و «رادیو آزادی» (دو شبکهای که توسط سیآیای تأسیس شدند) را ایجاد نمود. بر اساس اسناد ارائه شده در ژورنال، در ماه می ۱۹۶۱، یک کارمند سیآیای در کمیته نجات از بلشویسم با رمضان ملاقات نمود تا طرحی «مشترک تبلیغاتی را علیه اتحاد شوروی بریزند.»
چنانچه معلوم شد، مرکز اسلامی تنها بخشی از آرزوها و برنامههای رمضان نبود. در ۱۹۶۲ او دست به ایجاد شبکهی وسیعتر از این زد، سازمان قدرتمند که بعدها مرکزی برای تندروان شد که پیرو انترناسیونالیسم وهابی بودند: پیمان جهانی مسلمانان. هانی رمضان میگوید، «پدرم تنها یکی از اساسگذاران این پیمان نبود» بلکه «ایدهی اصلی برای ایجاد این پیمان از او بود.» با کمکهای فراوانی که از جانب سعودی صورت میگرفت، پیمان قادر شد تا مبلغینی بهجاهای دیگر فرستاده و به اشاعهی افکار خود بپردازد، آنان همچنان مبالغی را برای ساخت مساجد اختصاص دادند که از مدل وهابیت استفاده مینمود، افزون بر آن این کمکها به اتحادیههای اسلامی از شمال افریقا تا آسیای میانه میرسید، حتی دامنهی آن به خارج از محدوده کشورهای اسلامی نیز کشیده شد. بهگفته گیلیس کیپل، اسلامشناس معروف فرانسوی، این پیمان معبری بود برای انتقال کمکهای مالی سعودی به تندروان اسلامی، از اسلامگرایان راست افراطی در پاکستان تا جهادیهای افغانستان و خود سازمان اخوانالمسلمین. «آنان مستفیدشوندگان مهم را تشخیص داده و به عربستان سعودی دعوت مینمودند، بعد از توصیههای مذهبی (تزکیه) زمینه فراهم میشد تا از کمکهای سخاوتمندانه اعضای خانواده سلطنتی و یا یکی از تاجران عرب بهرهمند شوند.» کیپل در کتابش، «جهاد: میراث اسلام سیاسی» مینویسد: «پیمان بهوسیلهی مجموعهای از رهبران مذهبی سعودی و یا علمایی از شبهقارهی هند که با مکاتب دیوبندی مرتبط بودند و یا حزبی که بهوسیلهی مودودی ایجاد گردید، رهبری میشد.» جنبش دیوبندی، که مکتبی از بنیادگرایی افراطی اسلامی است در هند بهوجود آمد، این جنبش دست به ایجاد سیستمی از مدرسههای اسلامی در پاکستان زد که در نتیجه طالبان از آن بیرون آمدند.
١٩٨٨: گلبدین حکمتیار و مولوی خالص با ریچارد کر، سفیر آمریکا در پاکستان. حکمتیار در جریان جنگ سرد، از نازپروردهترین مزدبگیران سیآیای بهشمار میرفت و بیش از ششصد میلیون دلار از کمکهای این سازمان به او تعلق میگرفت که در میان گروههای بنیادگرای افغانستان در ردهی نخست قرار داشت و بعد به ترتیب جمعیت اسلامی و اتحاد اسلامی دومین و سومین جیرهخواران سیآیای بهشمار میرفتند.
در ۱۹۷۰، اخوانالمسلمین و رمضان قویاً مورد حمایت قرار گرفتند، درست پس از مرگ ناصر و بهقدرت رسیدن انور سادات، کسیکه دههها پیش یکی از اعضای اخوانالمسلمین و اکنون رئیسجمهور مصر بود. یکسال بعد، رمضان در رأس یک هیئت متشکل از نمایندگان اخوانالمسلمین که بهوسیلهی عربستان سعودی تنظیم و تمویل گردیده بود به مصر رفت، هدف از این دیدار مذاکره با سادات بر سر دادن اجازهی فعالیت دوباره به آنان در مصر بود؛ ۱۷ سال پس از ممنوعشدن آن (بهگفته رابرت بایر، یکی از مأموران سابق عملیاتی سیآیای که در مورد روابط اخوانالمسلمین با سیآیای نوشته است، عربستان سعودی «دلال این معامله میان اخوان و مصر بود.»)
در این زمان، سادات در تلاش آن بود تا روابط مصر با اتحادشوروی را دگرگون سازد، گذار قویترین کشور جهان عرب به محور ایالات متحده و عربستان سعودی. اما سادات فاقد پایههای سیاسی قوی در اجرای این امر بود، لذا در تلاش تصفیهی عناصر کلیدی در دولت برآمد، که روی خط ناصر ایستاده بودند. او برای ایجاد پایگاه جدید دست کمک بهجانب اخوانالمسلمین دراز کرد و این فرصتی طلایی بود برای تبارز دوباره این گروه.
در دهه ۱۹۷۰، جنبش اسلامی مصر وسیعاً گسترش پیدا کرد، آنان نهادهای کلیدی را بهدست گرفته و مراکز اسلامگرایی افراطی را میزبانی نمودند، که بهنوبهی خود توانستند سهم بارز را در دههی ۱۹۸۰ برای جهاد ضد شوروی افغانستان که بهوسیله سیآیای راهاندازی شده بود، ایفا نمایند. آنان سازمان جدید اسلامی را نیز پایهگذاری کردند که «جهاد اسلامی» نام دارد، سازمانی که بعداً به اسامه بن لادن پیوست و بخشی از سازمان القاعده شد. در ۱۹۸۱ این افراطگرایان در مقابل حامی خود ایستادند: سادات در یک برنامهی تلویزیونی که نظامیان در مقابلش رژه میرفتند، در مقابل دید عموم، بهوسیله یک اسلامگرا ترور شد.
بههمان اندازه که رمضان در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی در خاورمیانه فرد شناختهشده و بانفوذ بهحساب میآمد، اینجا در غرب چهرهاش پنهان بود. ممکن اولینبار آمریکاییها نام او را در پیوند با یک قتل مرموز در واشنگتن شنیده باشند؛ این شاید اولین نمونهی از تروریسم اسلامی در ایالات متحده بود. در ۲۲ جولای ۱۹۸۰، زنگ دروازه علیاکبر طباطبایی به صدا درآمد؛ مشاور مطبوعاتی سفارت آمریکا در واشنگتن، کسی که بعد از سقوط شاه در ۱۹۷۹ بنیاد ایران آزاد را ایجاد کرد و بهزودی به یکی از چهرههای مطرح مخالف رژیم اسلامی آیتالله خمینی تبدیل شد. عقب دروازهاش آنروز مرد جوان ایستاده بود که لباس پستهرسانی (نامهرسان) بر تن داشت. این مرد با فیر (شلیک) چند مرمی (گلوله) بهشکم طباطبایی، او را بهقتل رساند.
قاتل، کسی که ارابهی نامهرسانی را ممکن از یک دوست ناآگاهش بهعاریت گرفته باشد، آمریکایی مسلمان بود که دیوید بیل فیلد نام داشت. تحقیقات صورت گرفته از بیل فیلد که اکنون خودش را داوود صلاحالدین مینامد، حکایت از آن دارد که نخست او به ژنو و بعداً به ایران سفر داشته است. تحقیقکنندگان به این واقعیت عجیب پیبردند: درست قبل از این حادثه، تماسهای تلفنی با سعید رمضان از نزدیک محل کار بیل فیلد در واشنگتن، از یک تلفن عمومی صورت گرفته است. رمضان - یکی از حامیان پروپاقرص انقلاب خمینی، کسیکه با این فراری در ژنو صحبت کرده و زمینه فرار او از سفارت ایران در سویس را فراهم کرد، همچنان تماسهایی با پسر آیتالله خمینی در ایران داشت تا اطمینان حاصل کند که بیل فیلد مصئون به تهران رسیده است. چنانچه آشکار شد، بیل فیلد قبل از استخدامش بهحیث گارد امنیتی در سفارت ایران در واشنگتن با رمضان صحبت نموده است. بهنقل از روزنامهی «نیویورکر»، بیل فیلد قبل از ترور طباطبایی ۵۰۰۰ دلار از حامیانش در دولت ایران بهدست آورده بود.
بیل فیلد و رمضان برای اولینبار در جون ۱۹۷۵ با هم ملاقات کردند، زمانیکه رمضان چند ماه را در ایالات متحده سپری کرد، سفری که برای او فرصت داد تا در مرکز اسلامی واشنگتن سخنرانی کند، مسجدی در عصر آیزنهاور در خیابان ماساچوست در نزدیکی راک کریک پارک. اولینبار در اتاق هتلی که رمضان ساکن بود یکدیگر را دیدند؛ بعد از آن رمضان سه ماه دیگر را در خانه متوسط بیل فیلد در جاده راندولف واشنگتن بهسر برد. رمضان برایش در مورد جهاد موعظه میکرد تا جاییکه این آمریکایی جوان فریفتهی او شده و به عبادتش پرداخت. بر اساس اسناد بهدست آمده که بعدها در «واشنگتن پست» به نشر رسید، بیل فیلد بهیک «منشی شخصی، مأمور سری و فدایی تمامعیار رمضان تبدیل شد. رمضان رهبر معنوی او در تمام زندگی بود.» رمضان برایش آموخته بود، اگر برای حمایت از انقلاب اسلامی دست به اعمال خشونتآمیز بزند، در هنگام اجرای عمل ترس به او دست نمیدهد، بلکه این عمل بهسادگی انجام پذیرفته و فراموش میشود.» بیل فیلد بعداً به «نیویورکر» گفت: «صدایش برایم این را تلقین میکرد که از اوامرش اطاعت کنم.»
در ایران بیل فیلد فرستادهی سری رمضان محسوب میشد. یکبار نیز به نیابت از رمضان با معمر القذافی رهبر لیبی تماس برقرار کرد؛ بعداً او نامهی رسمی را از جانب رمضان به رئیسجمهور افغانستان برهانالدین ربانی رساند. برای دو سال نیز در جهاد افغانستان علیه اشغال شوروی شرکت کرد.
در سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی، همزمان با بهقدرت رسیدن خمینی در ایران و رویکار آمدن دیکتاتوری ضیأالحق در پاکستان، جهاد افغانستان نیز جریان داشت. موازی به آن اخوانالمسلمین در مصر، سوریه، فلسطین و جاهای دیگر شبکههای قوی زیرزمینی را بهوجود آورد، رویش این حرکتها در خاورمیانه نتیجهی زحمات خستگیناپذیر رمضان بود. با آنکه اسلامگرایی اکنون روی پای خود ایستاده بود، اما کهولت سن ویژگیهای سابق را از رمضان ربوده بود، موقعیت برترش دیگر دوام نداشت و در ۱۹۹۵ در سن ۶۹ سالگی درگذشت. پسرش هانی مسئولیتهایش را در مرکز اسلامی بهدوش گرفت، اما فرزند دیگرش، طارق، استاد پوهنتون (دانشگاه) در سوئیس راه افراطیت پدر را نمیپیمود. در ۲۰۰۴، پوهنتون نوتردام از او خواست تا بهعنوان پروفسور به اندیانا بیاید، اما او از آمدن به ایالات متحده امریکا بازداشته شد، درست زمانیکه ادارهی امنیت داخلی از دادن ویزه ورود به او ابا ورزید.
دیدار برهانالدین ربانی با رونالد ریگان در قصر سفید
امروز، میراثهای بهجا مانده از رمضان همهجا دیده میشود. اخوانالمسلمین نیرومند و سری باقیمانده، و متعهد به آن است تا مجموعهی از کشورهای اسلامی را بهوجود آورند که مطابق قوانین اسلامی قرن هفتم اداره شوند. آنان از حمایت و پشتیبانی فرمانروایان نفتی ایرانی و عربی، برای ساخت زیربنا سیاسی نیرومند استفاده نمودهاند. از مصر تا سوریه (جاییکه خشونتهای زیرزمینی تهدید در مقابل نظام سکولار و ملیگرا بشار اسد بهحساب میآیند) و هرجومرج در عراق، کشوری که مخالفین سنی مسیر بنیادگرایی را میپیمایند و در این میان عمدهترین آن حزب اسلامی عراق، شاخهای از اخوانالمسلمین است.
ریویل مارک جریخت، مأمور اسبق سیآیای که اکنون در انستیتوی سرمایهگذاری نو محافظهکاران آمریکا کار میکند، در کتاب خود بهنام «پارادوکس اسلامی» که در ۲۰۰۴ بهچاپ رسیده اشاره مینماید؛ حتی اکنون اگر اخوانالمسلمین قدرت را در مصر بهدست گرفته و موانع در مقابل دموکراسی ایجاد کند «ایالات متحده امریکا هنوز هم در کنارشان باقی خواهد ماند تا اینکه بهحمایت از دیکتاتوری سکولار بپردازد.»
دیدار مولوی خالص با رونالد ریگان در قصر سفید
از حکومت مذهبی تحتحمایت آمریکا در بغداد تا اسلامگرایان دستراستی در پاکستان، بازی شیادانهی آمریکا در همسویی با بنیادگرایی ادامه دارد.[۱]
1
In the fall of 1953, the Oval Office was the stage for a peculiar encounter between President Dwight D. Eisenhower and a young Middle-Eastern firebrand. In the muted black-and-white photograph recording the event, the grandfatherly, balding Ike, then 62, stands gray-suited, erect, his elbows bent and his fists clenched as if to add muscle to some forceful point. To his left is an olive-skinned Egyptian in a dark suit with a neatly trimmed beard and closely cropped hair, clutching a sheaf of papers behind his back, staring intently at the president. He is just 27 years old, but he already has more than a decade of experience deep inside the violent and passionate world of militant Islam, from Cairo to Amman to Karachi. Alongside him are members of a delegation of scholars, mullahs, and activists from India, Syria, Yemen, Jordan, Turkey, and Saudi Arabia, some dressed in suits, others wearing robes and shawls.
The president’s visitor that September day was Said Ramadan, a key official and ideologue of a secretive, underground fraternity of Islamic fundamentalists known as the Muslim Brotherhood. As he stood at the president’s side, Ramadan appeared respectable, a welcome guest if not a fellow statesman.
Officially, Ramadan was in the United States to attend a colloquium on Islamic culture at Princeton University, cosponsored by the Library of Congress. It was an august event, held with much pomp and circumstance in Princeton’s Nassau Hall. Delegates sat neatly arrayed in stiff-backed pews in the high-ceilinged Faculty Room and attended lavish luncheons, receptions, and garden parties in the shade of bright fall foliage.
According to the published proceedings, the conference was the fortuitous result of the fact that a number of celebrated personages from the Middle East were visiting the country. “During the summer of 1953 there happened to be an unusually large number of distinguished Muslim scholars in the United States,” the document notes. But the participants didn’t just “happen” to have crossed the Atlantic. The colloquium was organized by the U.S. government, which funded it, tapped participants it considered useful or promising, and bundled them off to New Jersey. Conference organizers had visited Cairo, Bahrain, Baghdad, Beirut, New Delhi, and other cities to scout for participants. Footing the bill—to the tune of $25,000, plus additional expenses for transporting attendees from the Middle East—was the International Information Administration (IIA), a branch of the State Department that had its roots in the U.S. intelligence community; supplementary funding was sought from U.S. airlines and from Aramco, the U.S. oil consortium in Saudi Arabia. Like many of the participants, Ramadan, a hard-edged ideologue and not a scholar, was visiting the conference as an all-expenses-paid guest.
A now-declassified IIA document labeled “Confidential—Security Information” sums up the purpose of the project: “On the surface, the conference looks like an exercise in pure learning. This in effect is the impression desired.” The true goal, the memo notes, was to “bring together persons exerting great influence in formulating Muslim opinion in fields such as education, science, law and philosophy and inevitably, therefore, on politics…. Among the various results expected from the colloquium are the impetus and direction that may be given to the Renaissance movement within Islam itself.” At the time, the United States was just beginning to feel its way around the Middle East, and American orientalists and academics were debating the extent to which political Islam might serve as a tool for American influence in the region.
For an organization established as a secret society, with a paramilitary arm that was responsible for assassinations and violence, to be characterized as a harbinger of a rebirth of Islam may seem odd. But such a view was entirely in character with U.S. policy at a time when virtually anyone who opposed communism was viewed as a potential ally. Whenever I interviewed CIA and State Department officials who served in the Middle East between World War II and the fall of the Soviet Union, they would repeat, almost like a catechism, that Islam was seen as a barrier both to Soviet expansion and to the spread of Marxist ideology among the masses. “We thought of Islam as a counterweight to communism,” says Talcott Seelye, an American diplomat who, while serving in Jordan in the early 1950s, paid a visit to Said Ramadan. “We saw it as a moderate force, and a positive one.” Indeed, adds Hermann Eilts, another veteran U.S. diplomat who was stationed in Saudi Arabia in the late ’40s, American officials in Cairo had “regular meetings” with Ramadan’s then-boss, Muslim Brotherhood leader Hassan al-Banna, “and found him perfectly empathetic.”
Over the four decades after Ramadan’s visit to the Oval Office, the Muslim Brotherhood would become the organizational sponsor for generation after generation of Islamist groups from Saudi Arabia to Syria, Geneva to Lahore—and Ramadan, its chief international organizer, would turn up, Zeliglike, as an operative in virtually every manifestation of radical political Islam. The hardcore Islamists of Pakistan (see “Among the Allies,” page 44), whose acolytes created the Taliban in Afghanistan and who have provided succor to Al Qaeda since the 1990s, modeled their organization on the Brotherhood. The regime of the ayatollahs in Iran grew out of a secret society called the Devotees of Islam, a Brotherhood affiliate whose leader in the 1950s was the mentor of Ayatollah Ruhollah Khomeini. Hamas, the Palestinian terrorist organization, began as an official branch of the Muslim Brotherhood. The radical-right Egyptian Islamic Jihad and allied groups, whose members assassinated President Anwar Sadat of Egypt in 1981 and which merged with Osama bin Laden’s Al Qaeda in the 1990s, grew out of the Brotherhood in the 1970s. And some of the Afghan leaders who spearheaded the anti-Soviet jihad that was run by the CIA in the 1980s, and who helped bin Laden build the network of “Arab Afghans” that was Al Qaeda’s forerunner, were Brotherhood members.
It’s no exaggeration to say that Ramadan is the ideological grandfather of Osama bin Laden. But Ramadan, the Muslim Brotherhood, and their Islamist allies might never have been able to plant the seeds that sprouted into Al Qaeda had they not been treated as U.S. allies during the Cold War and had they not received both overt and covert support from Washington; Ramadan himself, documents suggest, was recruited as an asset by the CIA.
The United States and its partners in nations like Saudi Arabia and Pakistan didn’t create radical political Islam, whose theological forebears in the Middle East can be traced back to the eighth century. But consider, for a moment, an analogy with a movement closer to home. In America, Christian fundamentalism dates back at least to the 1840s, and right-wing evangelicals were an inchoate force throughout the 20th century. Yet until the emergence of the Moral Majority, the Christian Coalition, and such leaders as Jerry Falwell, Tim LaHaye, and Pat Robertson in the late 1970s, the religious right had no true political leaders and very little real-world impact. Similarly, the Islamic right did not arise as a true political movement until the emergence of Banna, Ramadan, and their co-thinkers. By tolerating, and in some cases aiding, the development of these early activists, the United States helped give radical Islamism the structure and leadership that turned it into a global political hurricane.
SAID RAMADAN was born in 1926 in Shibin el Kom, a village about 40 miles north of Cairo in the Nile delta. He encountered Banna and joined his movement when he was 14; six years later, after graduating from Cairo University, he became Banna’s personal secretary and right-hand man. A year later, Ramadan was named editor of the Muslim Brotherhood weekly, Al Shihab, and he married Banna’s daughter, giving him an important claim to leadership within the organization.
Ramadan became Banna’s roving ambassador, amassing a network of international contacts. In 1945, he traveled to then British-controlled Jerusalem, where the storm clouds of war between Arabs and Jews were beginning to gather. Over the years that followed, Ramadan would spend a great deal of time shuttling between Jerusalem, Amman, Damascus, and Beirut to build Brotherhood chapters. At the time, Palestine was still British-controlled territory, a desperately poor desert region inhabited by warring Arab and Jewish populations. Traveling to mosques and university campuses and focusing on Muslim youth like himself, Ramadan preached a militant gospel and helped to create paramilitary groups made up of young men angry at British colonialism and Zionist immigration. By 1947, there were 25 branches of the Brotherhood in Palestine, with between 12,000 and 20,000 members. In 1948, Ramadan helped the Brotherhood send Islamic fighters into battle with the Jewish armed forces that established Israel that year. Compared to the armies of Egypt and Syria, the Brotherhood’s forces were small and militarily insignificant, but the symbolic gesture would enhance the group’s prestige for decades to come.
By the 1950s, Ramadan had become an itinerant preacher, sort of an Elmer Gantry of the Islamist movement. In 1949 and 1951 he traveled to Pakistan, taking part in the meetings of the World Muslim Congress in Karachi—the first transnational body connecting the world’s Islamist movements—where he flirted with becoming secretary-general of the organization. Pakistan, the world’s first state organized around the principle of Islam, was becoming a magnet for fundamentalist ideologues, and it would be a kind of second home for Ramadan. The fledgling government gave Ramadan a broadcast slot on the national radio network, and Prime Minister Liaquat Ali Khan wrote the preface to one of Ramadan’s books.
In Pakistan, Ramadan worked closely with a young Islamist named Abul-Ala Mawdudi, who had founded a Muslim Brotherhood-style movement called the Islamic Society. Just as he had recruited angry young Muslims to take up arms in Palestine, so Ramadan helped Mawdudi mold a muscular phalanx of fanatical Islamic students into a battering ram against Pakistan’s left. Known by its Urdu initials as the IJT and modeled on Mussolini’s fascist squadristi, the group deployed its often-armed thugs to do battle with left-wing students on campus. “Egg tossing gradually gave way to more serious clashes, especially in Karachi,” writes Seyyed Vali Reza Nasr, a leading expert on the movement. In the process, the IJT trained the generation of radicals who seized control of Pakistan in 1977 under the far-right dictator General Zia ul-Haq, sponsored the jihad in Afghanistan, sheltered Al Qaeda, and even today represents a threat to General Pervez Musharraf’s shaky regime.
In between his trips to Pakistan, Ramadan also worked with Arab fundamentalists, especially Palestinians and Jordanians, to found the Islamic Liberation Party, which would later metastasize throughout Muslim Central Asia. By the 1990s, the party—known by its Arabic name, Hizb ut-Tahrir, and increasingly supported by Saudi Arabia—had become an important radical force aligned with Al Qaeda, with a presence in London, Germany, and throughout Europe. While in Jordan in the ’50s, Ramadan also helped found the Jordanian branch of the Muslim Brotherhood, which, as in Pakistan, became a tool for suppressing the left and Arab nationalists.
But Ramadan’s efforts in Palestine, Jordan, and Pakistan were mere skirmishes ahead of the mid-1950s showdown in Egypt. Egyptian President Gamal Abdel Nasser, a mercurial military officer who led the coup d’etat that toppled the country’s dissolute monarchy in 1952, achieved almost legendary status overnight. By insisting on Egypt’s independence, demanding that Britain abandon its military bases in Egypt and turn over the strategically vital Suez Canal, Nasser emerged as a hero to millions of Arabs—and he terrified both Great Britain and the United States, not least because his brand of nationalism threatened U.S. and British oil interests in the Gulf. (British Prime Minister Anthony Eden came up with a variety of schemes to have Nasser assassinated.)
The Brotherhood saw Nasser as a hateful secularist who had abandoned Islam and who was too willing to cooperate with communism—beliefs that endeared them to both London and Washington. In 1954, a Brotherhood fanatic fired eight shots at the Egyptian leader and Nasser cracked down on the organization, arresting many of its leaders. Ramadan, by then an unofficial foreign minister for the Brotherhood, was in Syria at the time, furiously generating anti-Nasser propaganda. In September 1954, Nasser stripped Ramadan of his Egyptian passport. But his exile would not last.
ONCE AGAIN, it was the Cold War that saved Ramadan and his movement. This time, his destination was Germany, an ally of Islamic fundamentalism going back to the Nazi era. When Egypt and Syria established diplomatic relations with East Germany, West Germany made overtures to both countries’ opposition—and that included the Brotherhood. Ramadan got official West German help in fleeing to Munich from his certain death sentence in Egypt; a few years later he settled in Geneva, hub of international diplomacy and intrigue. There, in 1961, he created the Islamic Center of Geneva, which would serve for decades as the base and organizational headquarters for the Muslim Brotherhood in Europe.
As Washington’s ally in the struggle to undermine Nasser, Ramadan benefited from a fateful choice made by the United States in the 1950s and ’60s. Rather than allying itself with Nasser’s brand of Arab nationalism, the United States had made perhaps its biggest mistake in the Middle East since World War II: It chose to make common cause with Saudi Arabia’s reactionary monarchy. Starting in the 1950s, Washington encouraged the kingdom to create a network of right-wing Islamic states and Islamist organizations, thus helping to build the foundation on which Al Qaeda would ultimately rest. Ramadan’s Islamic Center was a major beneficiary of the policy, reaping generous funding from the kingdom.
The center soon became a place for Islamists from across the entire Muslim world to meet and make plans; it also acted as a publishing house for Islamist literature. Its purpose was to promote the Muslim Brotherhood’s ideology, according to Hani Ramadan, Said’s son, who has assumed his father’s mantle as director of the center. “The creation of the Islamic Center was supposed to realize my father’s desire of creating a center from which he could spread the teachings of Hassan al-Banna,” he says, “a place where students coming from various Arab countries could meet and be trained in the message of Islam.” According to Richard Labeviere, a French journalist who has written about the Brotherhood’s ties to terrorism, Said Ramadan used Geneva as the launching pad for the Brotherhood’s international expansion; the group even created its own Swiss bank, Al Taqwa, with offices in the Swiss town of Campione d’Italia as well as the Bahamas. After September 11, 2001, Al Taqwa was listed by the United States as having supported terrorists.
There’s another intriguing question that emerges from this period in Ramadan’s life: Had he been recruited by the CIA during his 1953 visit to the United States? Ramadan’s family denies that he was, but declassified documents in the Swiss National Archives, uncovered by Sylvain Besson of Geneva’s Le Temps newspaper, reveal that in the 1960s the Swiss authorities considered him to be, “among other things, an intelligence agent of the British and the Americans.” In July 2005, the Wall Street Journal, after extensive archival research in Switzerland and Germany, reported: “Historical evidence suggests Mr. Ramadan worked with the CIA.” Documents from West German intelligence archives, uncovered by the Journal, reveal that Ramadan traveled on an official Jordanian diplomatic passport secured for him by the CIA, that “his expenditures are financed by the American side,” and that Ramadan worked closely with the CIA’s American Committee for Liberation from Bolshevism, Amcomlib, which ran Radio Free Europe and Radio Liberty (both CIA front groups) in the 1950s and 1960s. According to the Journal, in May 1961, a CIA officer with Amcomlib met with Ramadan to plan a “joint propaganda effort against the Soviet Union.”
As it turned out, the Islamic Center was only the beginning of Ramadan’s ambitions. In 1962 he helped create a broader, more powerful organization that would become the central nervous system for far-right Wahhabi internationalism: the Muslim World League. “My father wasn’t just one of the leaders of the founding group of the league,” says Hani Ramadan. “He had the original idea for its creation.”
With vast Saudi funding, the league sent out missionaries, printed propaganda, and doled out funds for the building of Wahhabi-oriented mosques and Islamic associations from North Africa through Central Asia, even outside the Islamic world. According to Gilles Kepel, a noted French scholar of Islam, it also served as a conduit for Saudi money to radical Islamists, from the ultraright Islamic Society in Pakistan to Afghan jihadists to the Muslim Brotherhood itself. “The league identified worthy beneficiaries, invited them to Saudi Arabia, and gave them the recommendation (tazkiya) that would later provide them with largesse from a generous private donor, a member of the royal family, a prince, or an ordinary businessman,” Kepel wrote in his book, Jihad: The Trail of Political Islam. “The league was managed by members of the Saudi religious establishment…along with ulemas [Muslim clergy] from the Indian subcontinent connected to the Deoband Schools or to the party founded by Mawdudi.” The Deobandi movement, a school of ultraorthodox Muslim fundamentalism founded in India, was instrumental in establishing the system of madrasas in Pakistan that trained the Taliban.
In 1970, the Brotherhood and Ramadan saw their ultimate vindication when Nasser died and Anwar Sadat, a member of the Brotherhood decades before, became president of Egypt. The next year, Ramadan returned to Egypt at the head of a Muslim Brotherhood delegation, organized and financed by Saudi Arabia, to broker a deal with Sadat to reestablish the Muslim Brotherhood, 17 years after it was first outlawed. (In the words of Robert Baer, a former CIA operations officer who has written about ties between the CIA and the Muslim Brotherhood, Saudi Arabia “pimped for the Brothers.”)
At the time, Sadat was trying to reorient Egypt away from its ties to the Soviet Union, moving the Arab world’s most powerful country into the orbit of the United States and Saudi Arabia. But Sadat lacked any real political base, and he had to purge scores of Nasserists from key positions in the government. He turned to the Muslim Brotherhood to help create a new base of support, and the group seized its chance.
During the 1970s, the Egyptian Islamist movement spread wildly, taking over key institutions and spawning a host of radical Islamist offshoots, which in turn mobilized to support the CIA’s anti-Soviet jihad in Afghanistan in the 1980s. These volunteers also established a new organization, Islamic Jihad, which would later join with Osama bin Laden as part of Al Qaeda. And in 1981, the radicals turned on their protector: An Islamist assassin gunned Sadat down in full public view during a televised army parade.
AS INFLUENTIAL as he was in the Middle East throughout the ’60s and ’70s, Ramadan was virtually invisible to the West. The first time Americans might have heard his name was in connection with a bizarre murder in Washington; it would turn out to be the first instance of Islamist terrorism in the United States. On July 22, 1980, the doorbell rang at the home of Ali Akbar Tabatabai, a former press counselor at the Iranian Embassy in Washington who, after the fall of the shah in 1979, had founded the Iran Freedom Foundation and had become a leading opponent of the Ayatollah Ruhollah Khomeini’s Islamist regime. On his doorstep that day was a young man, dressed as a mailman. He fired several shots into Tabatabai’s abdomen, killing him.
The assassin, who’d borrowed a mail truck from an unsuspecting friend, was an American Muslim named David Belfield. Investigators tracking Belfield, who was now calling himself Daoud Salahuddin, found that he’d fled first to Geneva and then to Iran. Then they discovered a curious fact: Just before the murder, a series of phone calls to Said Ramadan were placed from a pay phone near Belfield’s workplace in Washington. Ramadan—an enthusiastic supporter of Khomeini’s revolution—also spoke with the fugitive in Geneva, coordinated his escape with the Iranian Embassy in Switzerland, and made a call to Ayatollah Khomeini’s son in Iran to make sure that Belfield made it safely to sanctuary in Tehran. It later turned out that Belfield had talked to Ramadan before accepting a job as a security guard at the Iranian Embassy in Washington; according to The New Yorker, Belfield pocketed $5,000 for the assassination from his “handler” in the Iranian government.
Belfield and Ramadan had first met in June 1975 when Ramadan spent several months in the United States, a tour that included speaking engagements at Washington’s Islamic Center, an Eisenhower-era mosque on Massachusetts Avenue adjacent to Rock Creek Park. Their first encounter was in Ramadan’s hotel room; after that, Ramadan stayed for three months at Belfield’s modest home on Randolph Street in Washington. Ramadan regaled Belfield with tales of jihad, and the young American began almost to worship the Egyptian. According to an account of the relationship published much later in the Washington Post, Belfield became Ramadan’s “personal secretary, special emissary and devoted servant. Ramadan became his spiritual leader for life.” Ramadan told Belfield that if he were to undertake violent action in support of Islamic revolution, “he wouldn’t be emotionally scarred by it—it would ‘be accomplished and simply forgotten.'” Belfield would later tell The New Yorker, “His tone was emphatic. And for me it was taken as a command.”
From Iran, Belfield became an emissary of sorts for Ramadan. At one point he contacted Libya’s Muammar Qaddafi on Ramadan’s behalf; later, he delivered a missive from Ramadan to Afghan President Burhanuddin Rabbani. For two years, Belfield himself served in Afghanistan as a jihadist, fighting the Soviet occupation.
By the 1980s and 90s, with Khomeini’s regime in Iran and Zia ul-Haq’s Islamist dictatorship in Pakistan firmly entrenched, the Afghan jihad under way, and the Muslim Brotherhood established as a potent, underground opposition movement in Egypt, Syria, Palestine, and elsewhere, Ramadan’s early spadework had borne fruit throughout the Middle East. But even as Islamism came into its own, an aging Ramadan was fading from prominence, and in 1995, at age 69, he passed away. His son Hani took over the reins of the Islamic Center while another son, Tariq, a professor in Switzerland, publicly eschewed his father’s radicalism. In 2004, Notre Dame University invited Tariq Ramadan to come to Indiana as a professor, but he was barred from entering the United States when the Department of Homeland Security refused to grant him a visa.
Today, Ramadan’s legacy is evident everywhere. The Muslim Brotherhood remains a powerful, transnational secret society committed to the creation of a fraternity of Islamic republics that would be governed according to their vision of seventh-century Muslim laws. And it has used the backing of Iranian and Arab petroleum potentates to create a powerful political infrastructure, from Egypt to Syria (where its violent underground presence poses a direct threat to the secular, nationalist regime of Bashar al-Assad) to the chaos of Iraq, where the Sunni opposition is being steered in a fundamentalist direction by, among others, the Iraqi Islamic Party, a Brotherhood branch.
Among American analysts, the Brotherhood still has its defenders. Professors John O. Voll and John L. Esposito of Georgetown University, both scholars of Islam, defend it as a moderate Islamist organization that rejects extremism and violence and note with approval that some U.S. officials see the Brotherhood as “important potential allies in the war on terrorism.” Reuel Marc Gerecht, a former CIA officer who is now a fellow at the neoconservative American Enterprise Institute, argues in his 2004 book, The Islamic Paradox, that even if the Brotherhood were to seize power in Egypt and suppress democracy, “the United States would still be better off with this alternative than with [the current] secular dictatorship.” From the U.S.-allied theocracy emerging in Baghdad to the right-wing Islamists of Pakistan, America’s fatal fascination with fundamentalism continues.