دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ۴١


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ۴٠>فصل ۴١<فصل ۴٢>


[۱] «آن وقت هر دوشان دریافتند که ایشان برهنه‌اند.»

[۲] «پس از ان رو شرم نمودند و برگ‌های انجیر را گرفتند و جامه برای عورت خود ساختند.»

[۳] «پس چون زوال ظهر شد، ناگاه جبروت خدای ظاهر شد و آدم را ندا در داد: آدم کجایی تو؟»

[۴] «آدم جواب داد: ای پروردگار، پنهان شده‌ام؛ زیرا من و زن من برهنه‌ایم؛ پس بدین سبب حیا می‌کنیم که فرا شویم.»

[۵] «از شما کسی نمی‌ستاند اِزارهای شما را مگر این که از آن ثمر خورده و به سبب آن نجس شده باشید.»

[۶] «ممکن نمی‌شود شما را پس از این در بهشت درنگ نمایید.»

[۷] «آدم جواب داد: ای پروردگار، همانا آن زنی که به من عطا فرمودی از من طلب کرد که بخورم؛ پس خوردم از آن.»

[۸] «آن وقت خدای زن را فرمود: چه جهت داشت که به جفت خود طعامی مانند این دادی؟»

[۹] «حوا جواب داد: به درستی که شیطان مرا فریب داد؛ پس خوردم.»

[۱۰] «خدای فرمود: چگونه آن رانده شده این جا داخل شد؟»

[۱۱] ««حوا جواب داد: به درستی که ماری که بر دروازهٔ شمالی بهشت است او را حاضر نمود نزد من.»

[۱۲] پس خدای به آدم فرمود: باید زمین به عمل تو ملعون باشد؛ زیرا تو گوش دادی به سخن زن خود و آن ثمر را خوردی.»

[۱۳] «باید برویاند برای تو خسک و خار را.»

[۱۴] «باید بخوری نان را به عرق جبین خود.»

[۱۵] «یاد آور که تو خاکی و به خاک برخواهی گشت.»

[۱۶] «آن گاه با حوّا تکلم نموده فرمود: تویی آن که به شیطان گوش دادی.»

[۱۷] «به جفت خود آن طعام را خوراندی؛ پس درنگ خواهی کرد زیر تسلّط مرد که با تو چون کنیز رفتار کند.»

[۱۸] «پس بر می‌داری اولاد را به رنج.»

[۱۹] «چون مار را بخواند، فرشته میخائیل را که شمشیر خدای را بر می‌دارد نیز بخواند و فرمود:نخست بران این مار بد گوهر را از بهشت.»

[۲۰] «پس چون بیرون شد اندام او را قطع کن.»

[۲۱] «هر گاه بخواهد راه رود واجب شود که بخزد.»

[۲۲] «پس خدای شیطان را بعد از آن آواز کرد: پس آمد خندان.»

[۲۳] «فرمود او را: چون تو ای رجیم، فریب دادی این دو را و گردانیدی ایشان را ناپاک، می‌خواهم داخل کنی در دهان خود هر نجاست را که در ایشان و در فرزندان ایشان است، هر وقتی که توبه کنند و مرا به راستی عبادت نمایند، از ایشان بیرون شود آن نجاست؛ پس بگردی شکم پرشده به نجاست.»

[۲۴] «شیطان فریاد برآورد فریاد ترسناکی.»

[۲۵] «گفت: چون تو می‌خواهی بنمایی مرا بدتر از آن چه بر آنم، پس به درستی که من بگردانم خود را چنان که باید بشوم.»

[۲۶] «آن وقت خدای فرمود: باز گرد ای لعین، از حضور من.»

[۲۷] «پس شیطان بازگشت.»

[۲۸] «آن گاه خدای به آدم و حوّا - که سخت می‌گریستند - فرمود: بیرون شوید از بهشت.»

[۲۹] «پس جهاد کنید با بدن‌های خودتان و ناتوان نشود امید شما.»

[۳۰] «زیرا می‌فرستم فرزند شما را به نحوی که ممکن شود برای ذریهٔ شما تا بردارد گمراهی شیطان را از جنس بشری.»

[۳۱] «زیرا زود است عطا کنم رسول خود را و زود است بیاید هر چیزی را.»

[۳۲] «پس جبروت خدای در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخائیل از فردوس.»

[۳۳] «چون آدم ملتفت شد، دید مکتوبی را بالای دروازه که: لااله الاّ الله محمّد رسول الله.»

[۳۴] «پس این وقت گریست و گفت: ای فرزند شاید خدای بخواهد که بزودی بیایی و ما را از این بدبختی برهانی.»

[۳۵] «یسوع چون این بگفت، فرمود: «این چنین خطا کردند شیطان و آدم به سبب کِبر.»

[۳۶] «اما یکی از آن‌ها، پس به جهت این که انسان را خوار شمرد.»

[۳۷] «دیگری به جهت این که خواست بگرداند خود را همسر خدای.»


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>