دانشنامۀ آريانا

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

انجیل برنابا: فصل ۴٢


انجیل برنابا

(برگردان فارسی از: حیدرقلی سردار کابلی)

<فصل ۴١>فصل ۴٢<فصل ۴٣>


[۱] گریستند شاگردان بعد از این خطاب.

[۲] یسوع نیز گریان بود، آن گاه دیدند بسیاری را از آنان که آمده بودند تا جست و جو کنند او را.

[۳] زیرا رؤسای کاهنان رأی می‌زدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش.

[۴] از این رو فرستادند لاوی‌ها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی.

[۵] پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: «به راستی و درستی که من مسیا نیستم.»

[۶] پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟

[۷] یسوع جواب داد: «چنین نیست.»

[۸] آن وقت گفتند: کیستی تو؟

[۹] بگو تا شهادت دهیم برای آنان که ما را فرستاده‌اند.

[۱۰] پس آن وقت یسوع فرمود: «منم، آوازی فریادکننده در همهٔ یهودیه،»

[۱۱] «که فریاد می‌کند،آماده سازید راه فرستادهٔ پروردگار را آن گونه که او نوشته شده‌است در اشعیا.»

[۱۲] گفتند: هر گاه تو نیستی مسیا و نه ایلیا و نه هیچ پیغمبری، پس چه جهت دارد که بشارت می‌دهی به تعلیم تازه و خود را می‌نمایی بزرگتر در شأن از مسیا؟

[۱۳] یسوع جواب داد: «به درستی معجزاتی که خدای آن‌ها را بر دست من می‌کند، ظاهر می‌کند آن‌ها را، چون سخن می‌کنم به آن چه خدای می‌خواهد.»

[۱۴] «من نمی‌شمارم خود را مانند کسی که از او سخن می‌رانید.»

[۱۵] «زیرا من لایق آن نیستم تا بگشایم بند چکمه یا دوال‌های نعلین رسول‌الله را، که او را مسیا می‌نامید.»

[۱۶] «او کسی است ک پیش از من آفریده شده و زود است بعد از من بیاید.»

[۱۷] «زود است بیاورد کلام حق را و نمی‌باشد آیین او را نهایتی.»

[۱۸] پس لاوی‌ها و کاتبان به نومیدی برگشتند.

[۱۹] آن گاه حکایت نمودند هر چیزی را بر رؤسای کاهنان، آنان که گفته بودند به درستی که شیطان بر پشت اوست و او می‌خواند هر چیزی را بر او.

[۲۰] پس یسوع به شاگردانش گفت: «حق می‌گویم به شما؛ به درستی که رؤسا و شیوخ طایفهٔ ما،انتظار گردش روزگار را علیه من می‌برند.»

[۲۱] پس پطرس گفت: مرو بعد از این به اورشلیم.

[۲۲] پس یسوع به او فرمود: «به درستی که تو هر آینه کودنی و نمی‌دانی چه می‌گویی.»

[۲۳] «زیرا بر من است این که متحمّل شوم رنج‌های بسیاری را.»

[۲۴] «زیرا این چنین متحمّل شدند همهٔ پیغمبران و پاکان خدای.»

[۲۵] «لیکن مترس؛ زیرا یافت می‌شود گروهی با ما و گروهی بر ما.»

[۲۶] چون یسوع این بفرمود، برگشت و رفت به کوه طابور.

[۲۷] بر شد با او پطرس و یعقوب و یوحنا و برادرش، با کسی که می‌نویسد این را.

[۲۸] پس تابان شد بالای ایشان نور بزرگی.

[۲۹] جامه‌های یسوع سفید شد مانند برف.

[۳۰] درخشید روی او چون آفتاب.

[۳۱] که ناگاه موسی و ایلیا به تحقیق آمدند و با یسوع سخن می‌کردند دربارهٔ آن چه زود است فرود آید به قوم ما و به شهر مقدّس.

[۳۲] پس پطرس به سخن درآمده گفت: ای پروردگار، خوب است این جا باشیم.

[۳۳] پس هر گاه بخواهی وضع می‌کنیم سه سایبان؛ تو را یکی و موسی را یکی و دیگری ایلیا را.

[۳۴] در بین این که سخن می‌کرد فرا گرفت او را ابر سفیدی.

[۳۵] ناگاه آوازی شنیدند که می‌گفت: نظر کنید خدمتکار مرا که به او مسرور شدم.

[۳۶] به او گوش بدهید.

[۳۷] پس شاگردان ترسیدند و افتادند با روی‌های خود بر زمین؛ گویا که ایشان مردگانند.

[۳۸] آن گاه یسوع فرود آمد و شاگردان خود برخیزانیده، فرمود: «مترسید؛ زیرا خدای دوست می‌دارد شما را و این کار را از آن رو کرد تا به سخن من ایمان بیاورید.»


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>