[۱] گریستند شاگردان بعد از این خطاب.
[۲] یسوع نیز گریان بود، آن گاه دیدند بسیاری را از آنان که آمده بودند تا جست و جو کنند او را.
[۳] زیرا رؤسای کاهنان رأی میزدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش.
[۴] از این رو فرستادند لاویها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی.
[۵] پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: «به راستی و درستی که من مسیا نیستم.»
[۶] پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیغمبران پیشین هستی؟
[۷] یسوع جواب داد: «چنین نیست.»
[۸] آن وقت گفتند: کیستی تو؟
[۹] بگو تا شهادت دهیم برای آنان که ما را فرستادهاند.
[۱۰] پس آن وقت یسوع فرمود: «منم، آوازی فریادکننده در همهٔ یهودیه،»
[۱۱] «که فریاد میکند،آماده سازید راه فرستادهٔ پروردگار را آن گونه که او نوشته شدهاست در اشعیا.»
[۱۲] گفتند: هر گاه تو نیستی مسیا و نه ایلیا و نه هیچ پیغمبری، پس چه جهت دارد که بشارت میدهی به تعلیم تازه و خود را مینمایی بزرگتر در شأن از مسیا؟
[۱۳] یسوع جواب داد: «به درستی معجزاتی که خدای آنها را بر دست من میکند، ظاهر میکند آنها را، چون سخن میکنم به آن چه خدای میخواهد.»
[۱۴] «من نمیشمارم خود را مانند کسی که از او سخن میرانید.»
[۱۵] «زیرا من لایق آن نیستم تا بگشایم بند چکمه یا دوالهای نعلین رسولالله را، که او را مسیا مینامید.»
[۱۶] «او کسی است ک پیش از من آفریده شده و زود است بعد از من بیاید.»
[۱۷] «زود است بیاورد کلام حق را و نمیباشد آیین او را نهایتی.»
[۱۸] پس لاویها و کاتبان به نومیدی برگشتند.
[۱۹] آن گاه حکایت نمودند هر چیزی را بر رؤسای کاهنان، آنان که گفته بودند به درستی که شیطان بر پشت اوست و او میخواند هر چیزی را بر او.
[۲۰] پس یسوع به شاگردانش گفت: «حق میگویم به شما؛ به درستی که رؤسا و شیوخ طایفهٔ ما،انتظار گردش روزگار را علیه من میبرند.»
[۲۱] پس پطرس گفت: مرو بعد از این به اورشلیم.
[۲۲] پس یسوع به او فرمود: «به درستی که تو هر آینه کودنی و نمیدانی چه میگویی.»
[۲۳] «زیرا بر من است این که متحمّل شوم رنجهای بسیاری را.»
[۲۴] «زیرا این چنین متحمّل شدند همهٔ پیغمبران و پاکان خدای.»
[۲۵] «لیکن مترس؛ زیرا یافت میشود گروهی با ما و گروهی بر ما.»
[۲۶] چون یسوع این بفرمود، برگشت و رفت به کوه طابور.
[۲۷] بر شد با او پطرس و یعقوب و یوحنا و برادرش، با کسی که مینویسد این را.
[۲۸] پس تابان شد بالای ایشان نور بزرگی.
[۲۹] جامههای یسوع سفید شد مانند برف.
[۳۰] درخشید روی او چون آفتاب.
[۳۱] که ناگاه موسی و ایلیا به تحقیق آمدند و با یسوع سخن میکردند دربارهٔ آن چه زود است فرود آید به قوم ما و به شهر مقدّس.
[۳۲] پس پطرس به سخن درآمده گفت: ای پروردگار، خوب است این جا باشیم.
[۳۳] پس هر گاه بخواهی وضع میکنیم سه سایبان؛ تو را یکی و موسی را یکی و دیگری ایلیا را.
[۳۴] در بین این که سخن میکرد فرا گرفت او را ابر سفیدی.
[۳۵] ناگاه آوازی شنیدند که میگفت: نظر کنید خدمتکار مرا که به او مسرور شدم.
[۳۶] به او گوش بدهید.
[۳۷] پس شاگردان ترسیدند و افتادند با رویهای خود بر زمین؛ گویا که ایشان مردگانند.
[۳۸] آن گاه یسوع فرود آمد و شاگردان خود برخیزانیده، فرمود: «مترسید؛ زیرا خدای دوست میدارد شما را و این کار را از آن رو کرد تا به سخن من ایمان بیاورید.»
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>